ماهان شبکه ایرانیان

موقعیت اجتماعی زن

اسلام بین زن و مرد از نظر تدبیر شؤون اجتماع و دخالت اراده و عمل آن دو در این تدبیر، تساوی برقرار کرده، علتش هم این است که همانطور که مرد می خواهد بخوردو بنوشدو بپوشد، و سایر حوائجی که در زنده ماندن خود به آنها محتاج است به دست آورد، زن نیزهمینطور است،و لذا قرآن کریم می فرماید: بعضکم من بعض (۱).

اسلام بین زن و مرد از نظر تدبیر شؤون اجتماع و دخالت اراده و عمل آن دو در این تدبیر، تساوی برقرار کرده، علتش هم این است که همانطور که مرد می خواهد بخوردو بنوشدو بپوشد، و سایر حوائجی که در زنده ماندن خود به آنها محتاج است به دست آورد، زن نیزهمینطور است،و لذا قرآن کریم می فرماید: بعضکم من بعض (1).

پس همانطور که مرد می تواند خودش در سرنوشت خویش تصمیم بگیرد و خودش مستقلا عمل کند و نتیجه عمل خود را مالک شود، همچنین زن چنین حقی را داردبدون هیچ تفاوت: لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت (2).

پس زن و مرد در آنچه که اسلام آن را حق می داند برابرند، و به حکم آیه: ویحق الله الحق (3) ، چیزی که هست خدای تعالی در آفرینش زن دو خصلت قرار داده که به آن دوخصلت، زن از مرد امتیاز پیدا می کند.

دو خصلت ویژه در آفرینش زن

اول اینکه: زن را در مثل به منزله کشتزاری برای تکون و پیدایش نوع بشر قرار داده، تانوع بشر در داخل این صدف تکون یافته و نمو کند، تا به حد ولادت برسد، پس بقای نوع بشربستگی به وجود زن دارد، و به همین جهت که او کشتزار است مانند کشتزارهای دیگراحکامی مخصوص به خود دارد و با همان احکام از مرد ممتاز می شود.

دوم اینکه: از آنجا که باید این موجود، جنس مخالف خودیعنی مرد را مجذوب خودکند، و مرد برای این که نسل بشر باقی بماند به طرف او و ازدواج با اوو تحمل مشقت های خانه و خانواده جذب شود، خداوند در آفرینش، خلقت زن را لطیف قرار داد، و برای اینکه زن مشقت بچه داری و رنج اداره منزل را تحمل کند، شعور و احساس او را لطیف و رقیق کرد، و همین دو خصوصیت، که یکی در جسم او است و دیگری در روح او، تاثیری در وظائف

............................................ (1)شمازنان و مردان از جنس همدیگر می باشید.سوره آل عمران، آیه 195 (2)سود و زیان کارش، عاید خودش می شود.سوره بقره، آیه 286 (3)آنچه حق می داند، حق واقعی است.سوره یونس، آیه 82

صفحه : 410

اجتماعی محول به او دارد.

این بود مقام و موقعیت اجتماعی زن، و با این بیان موقعیت اجتماعی مرد نیز معلوم می شود و نیز پیچیدگی و اشکالی که در احکام مشترک بین آن دو و احکام مخصوص به هر یک ازآن دو، در اسلام هست حل می گردد، همچنانکه قرآن کریم می فرماید: و لا تتمنوا ما فضل الله به بعضکم علی بعض،للرجال نصیب مما اکتسبوا، و للنساء نصیب مما اکتسبن، و اسئلوا الله من فضله، ان الله کان بکل شی ء علیما (1) و منظورش از این گفتار آنست که اعمالی که هر یک از زن و مرد به اجتماع خود هدیه می دهد باعث آن می شود که به فضلی از خدا اختصاص یابد، بعضی از فضل های خدای تعالی فضل اختصاصی به یکی از این دو طائفه است، بعضی مختص به مردان و بعضی دیگر مختص به زنان است.

مثلا مرد را از این نظر بر زن فضیلت و برتری داده که سهم ارث او دو برابر زن است، و زن را از این نظر بر مرد فضیلت داده که خرج خانه را از گردن زن ساقط کرده است،پس نه مرد باید آرزو کند که ای کاش خرج خانه به عهده ام نبود، و نه زن آرزو کند که ای کاش سهم ارث من برابر برادرم بود، بعضی دیگر برتری را مربوط به عمل عامل کرده، نه اختصاص به زن دارد و نه به مرد، بلکه هر کس فلان قسم اعمال را کرد، به آن فضیلت ها می رسد(چه مرد و چه زن)و هر کس نکرد نمی رسد(باز چه مرد و چه زن)و کسی نمی تواندآرزوکند که ای کاش من هم فلان برتری را می داشتم، مانند فضیلت ایمان و علم و عقل و سائرفضائلی که دین آن را فضیلت می داند.

این قسم فضیلت فضلی است از خدا که به هر کس بخواهد می دهد، و لذا درآخر آیه می فرماید: و اسئلوا الله من فضله، دلیل بر آنچه ذکر کردیم آیه شریفه: الرجال قوامون... (2) است، به آن بیانی که به زودی خواهد آمد.

احکام مختص و احکام مشترک زن و مرد در اسلام

و اما احکام مشترک بین زن و مرد و احکامی که مختص به هر یک از این دو طائفه است: در اسلام زن در تمامی احکام عبادی و حقوق اجتماعی شریک مرد است، او نیز مانند

............................................ (1)هرگز آرزوی این را نکنید که آنچه دیگران بیش از شما دارند داشته باشید، مردان از آنچه بدست می آورند، بهره ای و زنان از آنچه کسب می کنند بهره ای دارند و همواره فضل خدا را از خدا بخواهیدکه خدا به هر چیزی دانا است.سوره نساء، آیه 32 (2)سوره نساء، آیه 34

صفحه : 411

مردان می تواند مستقل باشد، و هیچ فرقی با مردان ندارد(نه در ارث و نه در کسب و انجام معاملات، و نه در تعلیم و تعلم، و نه در به دست آوردن حقی که از او سلب شده، و نه در دفاع ازحق خود و نه احکامی دیگر)مگر تنها در مواردی که طبیعت خود زن اقتضا دارد که با مرد فرق داشته باشد.

و عمده آن موارد مساله عهده داری حکومت و قضا وجهاد و حمله بر دشمن است(واما از صرف حضور در جهاد و کمک کردن به مردان در اموری چون مداوای آسیب دیدگان محروم نیست)و نیز مساله ارث است که نصف سهم مردان ارث می برد، و یکی دیگر حجاب وپوشاندن مواضع زینت بدن خویش است، و یکی اطاعت کردن از شوهر در هر خواسته ای است که مربوط به تمتع و بهره بردن باشد.

ودر مقابل، این محرومیت ها را از این راه تلافی کرد کهنفقهرایعنی هزینه زندگی را به گردن پدر و یا شوهرش انداخته، و بر شوهر واجب کرده که نهایت درجه توانائی خودرا در حمایت از همسرش به کار ببرد، و حق تربیت فرزند و پرستاری او را نیز به زن داده است.

و این تسهیلات را هم برای او فراهم کرده که: جان و ناموسش و حتی آبرویش را(ازاینکه دنبال سرش حرف بزنند) حت حمایت قرار داده، و در ایام عادت حیض وایام نفاس، عبادت را از او ساقط کرده، و برای او در همه حالات، ارفاق لازم دانسته است.

پس، از همه مطالب گذشته، این معنا بدست آمد که زن از جهت کسب علم، بیش ازعلم به اصول معارف و فروع دین(یعنی احکام عبادات و قوانین جاریه در اجتماع)وظیفه وجوبی دیگر ندارد، و از ناحیه عمل هم همان احکامی را دارد که مردان دارند، به اضافه اینکه اطاعت از شوهرش نیز واجب است، البته نه در هر چیزی که او بگوید و بخواهد، بلکه تنها درمساله مربوط به بهره های جنسی، و اما تنظیم امور زندگی فردی یعنی رفتن به دنبال کار وکاسبی و صنعت، و نیز در تنظیم امور خانه، و نیز مداخله در مصالح اجتماعی و عمومی، از قبیل دانشگاه رفتن و یا اشتغال به صنایع و حرفه های مفید برای عموم و نافع در اجتماعات، با حفظحدودی که برایش معین شده، هیچ یک بر زن واجب نیست.

و لازمه واجب نبودن این کارها این است که وارد شدنش در هریک از رشته های علمی و کسبی و تربیتی و امثال آن، فضلی است که خود نسبت به جامعه اش تفضل کرده،وافتخاری است که برای خود کسب نموده، و اسلام هم این تفاخر را در بین زنان جایز دانسته است، بر خلاف مردان که جز در حال جنگ نمی توانند تفاخر کنند، و از آن نهی شده اند.

صفحه : 412

این بود آنچه که از بیانات گذشته ما به دست می آمد که سنت نبوی هم مؤید آن است، و اگر بحث ما بیش از حوصله این مقام طول نمی کشید، نمونه هائی ازرفتاررسولخدا(ص)با همسرش خدیجه ع و دخترش فاطمه ص و سایر زنانش و زنان امت خود و آنچه در باره زنان سفارش کرده و نیز شمه ای از طریقه ائمه اهل بیت ع و زنانشان مانند زینب دختر علی(ع)و فاطمه و سکینه دختر حسین ع و غیرایشان را نقل می کردیم، و نیز پاره ای از کلماتی که در مورد سفارش در باره زنان، از ایشان رسیده می آوردیم، و شاید در بحث های روایتی مربوط به آیات سوره نساء بعضی از آن روایات را بیاوریم انشاء الله، خواننده محترم می تواند به جلدهای بعدی مراجعه کند.

حیات اجتماعی سعادتمندانه، حیات منطبق با خلقت و فطرت است

و اما آن اساسی که اسلام احکام نامبرده را بر آن اساس تشریع کرده، همانا فطرت وآفرینش است، و کیفیت این پایه گذاری در آنجا که در باره مقام اجتماعی زن بحث می کردیم، روشن شد، ولی در اینجا نیز توضیح بیشتری داده و میگوئیم: برای جامعه شناس واهل بحث، در مباحثی که ارتباط با جامعه شناسی دارد، جای هیچ شکی نیست که وظائف اجتماعی و تکالیف اعتباریی که منشعب از آن وظائف می شود، سرانجام باید منتهی به طبیعت شود، چون این خصوصیت توان طبیعی انسان بود که از همان آغاز خلقتش او را به تشکیلاجتماع نوعیهدایت کرد، به شهادت اینکه می بینیم هیچ زمانی نبوده که نوع بشر، دارای چنین اجتماعی نوعی نبوده باشد، البته نمی خواهیم بگوئیم اجتماعی که بشر طبق مقتضای طبیعتش تشکیل می داده،همواره سالم هم بوده، نه، ممکن است عواملی آن اجتماع را از مجرای صحت و سلامت به سوی مجرای فساد کشانده باشد، همانطور که ممکن است عواملی بدن طبیعی و سالم آدمی را از تمامیت طبیعی آن خارج نموده و به نقص در خلقت گرفتارش کند، و یا آن را از صحت طبیعی به در آورده و مبتلا به بیماری و آفتش سازد.

پس اجتماع با تمامی شؤون و جهاتش چه اینکه اجتماعی صالح و فاضل باشد و چه فاسد، بالاخره منتهی به طبیعت می شود، چیزی که هست آن اجتماعی که فاسد شده، در مسیرزندگیش به عاملی برخورده است که فاسدش کرده، و نگذاشته به آثار خوب اجتماع برسد، (به خلاف اجتماع فاضل).

پس این یک حقیقت است که دانشمندان در مباحث اجتماعی خودیا تصریحا و یابطور کنایه به آن اشاره کرده اند، و قبل از همه آنان کتاب خدای عزوجل با روشن ترین و واضح ترین بیان، به آن اشاره کرده و فرموده: الذی اعطی کل شی ء خلقه ثم هدی.(1)

............................................ (1)پروردگار ما همان کسی است که خلقت هر چیزی را داد و سپس آن را هدایت نمود.سوره طه، آیه 50

صفحه : 413

و نیز فرموده: الذی خلق فسوی،و الذی قدر فهدی(1) و نیز فرموده: و نفس وما سویهافالهمها فجورها و تقویها (2).

و آیات دیگر که متعرض مساله قدر است.

پس تمامی موجودات و از آن جمله انسان در وجودش و در زندگیش به سوی آن هدفی که برای آن آفریده شده، دایت شده است، و در خلقتش به هر جهازو ابزاری هم که در رسیدن به آن هدف به آن جهاز و آلات نیازمند است مجهز گشته و زندگی با قوام و سعادتمندانه اش،آن قسم زندگی ای است که اعمال حیاتی آن منطبق با خلقت و فطرت باشد، و انطباق کامل و تمام داشته باشد و وظائف و تکالیفش در آخر منتهی به طبیعت شود، انتهائی درست و صحیح، و این همان حقیقتی است که آیه زیر بدان اشاره نموده و می فرماید: فاقم وجهک للدین حنیفا، فطرت الله التی فطر الناس علیها، لا تبدیل لخلق الله، ذلک الدین القیم، رو به سوی دینی بیاورکه افراط و تفریطی از هیچ جهت ندارد، دینی که بر طبق آفرینش تشریع شده، آفرینشی که انسان هم یک نوع از موجودات آن است، انسانی که خلقت او و فطرتش تبدیل پذیر نیست، دین استوار هم، چنین دینی است(3)

فطرت در مورد وظائف وحقوق اجتماعی افراد و عدالت بین آنان چه اقتضائی دارد؟

حال ببینیم فطرت در وظائف و حقوق اجتماعی بین افراد چه میگوید، و چه اقتضائی دارد؟با در نظر داشتن این معنا که تمامی افراد انسان دارای فطرت بشری هستند، میگوئیم: آنچه فطرت اقتضاء دارد این است که باید حقوق و وظائف یعنی گرفتنی ها و دادنی ها بین افرادانسان مساوی باشد، و اجازه نمی دهد یک طائفه از حقوق بیشتری برخوردارو طائفه ای دیگر ازحقوق اولیه خود محروم باشد، لیکن مقتضای این تساوی در حقوق، که عدل اجتماعی به آن حکم می کند،این نیست که تمامی مقامهای اجتماعی متعلق به تمامی افراد جامعه شود(واصلا چنین چیزی امکان هم ندارد)چگونه ممکن است مثلا یک بچه، در عین کودکیش و یک مرد سفیه نادان درعین نادانی خود، عهده دار کار کسی شود که هم در کمال عقل است، و هم

............................................ (1)پروردگارت همان کسی است که بیافریدو اجزای آفرینش را متناسب کرد و کسی است که هرچیزی را تقدیر و سپس هدایت فرمود.سوره اعلی، آیه 3 (2)به نفس سوگند و تناسبی که در آن قرارداده، آنگاه تقوا و فجورش را به او الهام کرد.سوره شمس، آیه 8 (3)سوره روم، آیه 30

صفحه : 414

تجربه ها در آن کار دارد، و یا مثلا یک فرد عاجز و ضعیف عهده دار کار کسی شود که تنهاکسی از عهده اش بر می آید که قوی و مقتدر باشد، حال این کار مربوط به هرکسی که می خواهد باشد، برای اینکه تساوی بین صالح و غیر صالح، افساد حال هر دو است، هم صالح راتباه می کند و هم غیر صالح را.

بلکه آنچه عدالت اجتماعی اقتضا دارد و معنای تساوی را تفسیر می کند این است که در اجتماع، هر صاحب حقی به حق خود برسد، و هر کس به قدر وسعش پیش برود،نه بیش ازآن، پس تساوی بین افراد و بین طبقات تنها برای همین است که هر صاحب حقی، به حق خاص خود برسد، بدون اینکه حقی مزاحم حق دیگری شود، و یا به انگیزه دشمنی و یا تحکم وزورگوئی یا هر انگیزه دیگر به کلی مهمل و نا معلوم گذاشته شود، و یا صریحا باطل شود، و این همان است که جمله: و لهن مثل الذی علیهن بالمعروف و للرجال علیهن درجة...، به آن بیانی که گذشت، به آن اشاره می کند، چون جمله نامبرده در عین اینکه اختلاف طبیعی بین زنان و مردان را می پذیرد، به تساوی حقوق آن دو نیز تصریح می کند.

معنای تساوی در مورد حقوق زن و مرد

از سوی دیگر مشترک بودن دو طائفه زن و مرد در اصول مواهب وجودی، یعنی درداشتن اندیشه و اراده، که این دو، خود مولد اختیار هستند، اقتضا می کند که زن نیز در آزادی فکر و اراده و در نتیجه در داشتن اختیار، شریک با مرد باشد، همانطور که مرد در تصرف در جمیع شؤون حیات فردی و اجتماعی خود به جز آن مواردی که ممنوع است، استقلال دارد، زن نیز بایداستقلال داشته باشد، اسلام هم که دین فطری است این استقلال و آزادی را به کاملترین وجه به زن داده، همچنانکه در بیانات سابق گذشت.

آری، زن از برکت اسلام مستقل به نفس و متکی بر خویش گشت،اراده و عمل او که تا ظهور اسلام گره خورده به اراده مرد بود، از اراده و عمل مرد جدا شد، و از تحت ولایت وقیمومت مرد در آمد، و به مقامی رسید که دنیای قبل از اسلام با همه قدمت خود و در همه ادوارش، چنین مقامی به زن نداده بود، مقامی به زن داد که در هیچ گوشه از هیچ صفحه تاریخ گذشته بشر چنین مقامی برای زن نخواهید یافت، واعلامیه ای در حقوق زن همانند اعلامیه قرآن که می فرماید: فلا جناح علیکم فیما فعلن فی انفسهن بالمعروف...،(1) نخواهید جست.

لیکن این به آن معنا نیست که هر چه از مرد خواسته اند از اوهم خواسته باشند، در عین اینکه در زنان عواملی هست که در مردان نیز هست، زنان از جهتی دیگر با مردان اختلاف دارند.

............................................ (1)سوره بقره، آیه 234

صفحه : 415

(البته این جهت که میگوئیم جهت نوعی است نه شخصی، به این معنا که متوسط از زنان درخصوصیات کمالی، و ابزار تکامل بدنی عقب تر از متوسط مردان هستند).

سخن ساده تر اینکه: هر چند ممکن است، یک یا دو نفر زن فوق العاده و همچنین یک یا دو نفر مرد عقب افتاده پیدا شود، ولی به شهادت علم فیزیولژی، زنان متوسط از نظردماغ(مغز)و قلب و شریانها و اعصاب و عضلات بدنی و وزن، با مردان متوسط الحال تفاوت دارند، یعنی ضعیفترهستند.و همین باعث شده است که جسم زن لطیف تر و نرم تر، و جسم مرد خشن تر و محکم تر باشد و احساسات لطیف ازقبیل دوستی و رقت قلب و میل به جمال و زینت بر زن غالب تر و بیشتر از مرد باشد و در مقابل، نیروی تعقل بر مرد، غالب تر از زن باشد، پس حیات زن، حیاتی احساسی است، همچنانکه حیات مرد، حیاتی تعقلی است.

و به خاطر همین اختلافی که در زن و مرد هست، اسلام در وظائف و تکالیف عمومی واجتماعی که قوامش با یکی از این دو چیز یعنی تعقل و احساس است، بین زن و مرد فرق گذاشته، آنچه ارتباطش به تعقل بیشتر از احساس است(از قبیل ولایت و قضا و جنگ)رامختص به مردان کرد، و آنچه از وظائف که ارتباطش بیشتر با احساس است تا تعقل مختص به زنان کرد، مانند پرورش اولاد و تربیت او و تدبیرمنزل و امثال آن، آنگاه مشقت بیشتروظائف مرد را از این راه جبران کرده که: سهم ارث او را دو برابر سهم ارث زن قرار داد، (معنای این در حقیقت آن است که نخست سهم ارث هر دو را مساوی قرار داده باشد، بعداثلث سهم زن را به مرد داده باشد، در مقابل نفقه ای که مرد به زن می دهد).

و به عبارتی دیگر اگر ارث مرد و زن را هیجده تومان فرض کنیم،به هر دو نه تومان داده و سپس سه تومان از آن را(که ثلث سهم زن است)از او گرفته و به مرد بدهیم، سهم مرد دوازده تومان می شود، برای این که زن از نصف این دوازده تومان هم سود می برد.

در نتیجه، برگشت این تقسیم به این می شود که آنچه مال دردنیا هست دو ثلثش ازآن مردان است، هم ملکیت و هم عین آن، و دو ثلث هم از آن زنان است، که یک ثلث آن رامالک هستند، و از یک ثلث دیگر که گفتیم در دست مرد است، سود می برند.

پس، از آنچه که گذشت روشن شد که غالب مردان(نه کل آنان)درامر تدبیر قوی ترند، و در نتیجه، بیشتر تدبیر دنیا و یا به عبارت دیگر، تولید به دست مردان است،و بیشترسودها و بهره گیری و یا مصرف، از آن زنان است، چون احساس زنان بر تعقل آنان غلبه دارد، (و ما انشاء الله در ذیل آیات ارث توضیح بیشتری در این باره خواهیم داد)، اسلام علاوه بر آنچه که گذشت تسهیلات و تخفیف هائی نسبت به زنان رعایت نموده، که بیان آن نیز گذشت.

صفحه : 416

عدم اجرای صحیح قانون به معنای نقص در قانونگذاری نیست

حال اگر بگوئی این همه ارفاق که اسلام نسبت به زن کرده،کار خوبی نبوده است، برای اینکه همین ارفاقها زن را فت خور و مصرفی بار می آورد، درست است که مرد حاجت ضروری به زن دارد، و زن از لوازم حیات بشر است، ولی برای رفع این حاجت لازم نیست که زن، یعنی نیمی از جمعیت بشر تخدیر شود و هزینه زندگیش به گردن نیمی دیگر بیفتد، چون چنین روشی همانطور که گفتیم زن راانگل و کسل بار می آورد، و دیگر حاضر نیست سنگینی اعمال شاقه را تحمل کند، و در نتیجه موجودی پست و خوار بارمی آید، و چنین موجودی به شهادت تجربه، به درد تکامل اجتماعی نمی خورد.

در پاسخ میگوئیم: این اشکال ناشی از این است که بین مسئله قانونگذاری و اجرای قانون، خلط شده است، وضع قوانینی که اصلاحگر حال بشر باشد مسئله ای است، و اجراء آن به روشی درست و صالح و بار آمدن مردم با تربیت شایسته، امری دیگر، اسلام قانون صحیح ودرستی در این باره وضع کرده بود، و لیکن در مدت سیر گذشته اش(یعنی چهارده قرن)، گرفتارمجریان غیر صالح بود، اولیائی صالح و مجاهدنبود تا قوانین اسلام را بطور صحیح اجرای کنند، نتیجه اش هم این شد که احکام اسلام تاثیر خود را از دست داد، وتربیت اسلامی(که درصدر اسلام، مردان و زنان نمونه و الگوئی بار آورد) متوقف شد، و بلکه به عقب برگشت.

این تجربه قطعی، بهترین شاهد و روشنگر گفتار ما است، که قانون هر قدر هم صحیح باشد، ما دام که در اثر تبلیغ عملی و تربیت صالح در نفس مستقر نگردد و مردم با آن تربیت خوی نگیرند اثر خود را نمی بخشد، و مسلمین غیر از زمان کوتاه رسول خدا(ص)و حکومت علی(ع)از حکومتها واولیای خود که دعوی دار ولایت و سرپرستی امور آنان بودند، هیچ تربیت صالحی که علم و عمل در آن توام باشد ندیدنداین معاویه است که بعد از استقرار یافتن بر اریکه خلافت در منبر عراق، خطابه ای ایراد می کند که حاصلش این است که من باشما نمی جنگیدم که نماز بخوانید یا روزه بگیرید، خودتان میدانید، می خواهید بگیرید و می خواهیدنگیرید، بلکه برای این با شما می جنگیدم که بر شما حکومت کنم و به این هدف رسیدم.

و نیز سایر خلفای بنی امیه و بنی عباس و سایر زمامداران که دست کمی از معاویه نداشتند، و بطور قطع اگر ورانیت خود این دین نبود، و اگر نبود که این دین به نور خدائی روشن شده، که هرگز خاموش نمی شود، هر چند که کفار نخواهند، قرن ها قبل از این اسلام از بین رفته بود.

مترجم: کسی که به قوانین اسلام در مورد زنان خرده می گیرد،باید دوره ای از ادوارگذشته اسلام را نشان دهد که در آن دوره تمامی قوانین اسلامی اجرا شده باشد و مردم با خوی

صفحه : 417

اسلام بار آمده باشند و این قوانین زنان را تخدیر کرده باشد ومهمل و مصرفی بار آورده باشد، وچنین دوره ای در تمامی چهارده قرن گذشته، برای اسلام پیش نیامده است.

آزادی زن در تمدن غرب

هیچ شکی نیست که پیشگام در آزاد ساختن زن از قید اسارت و تامین استقلال او، دراراده و عمل اسلام بوده است، و اگر غربی ها(در دوران اخیر)قدمی در این باره برای زنان برداشته اند، از اسلام تقلید کرده اند(و چه تقلید بدی کرده و با آن روبرو شده اند)و علت اینکه نتوانستند بطور کامل تقلید کنند، این است که احکام اسلام چون حلقه های یک زنجیر به هم پیوسته است(و همچون چشم و خط وخال و ابرو است)و روش اسلام که در این سلسله حلقه ای بارز و مؤثری تام التاثیر است، برای همین مؤثر است که در آن سلسله قرار دارد، و تقلیدی که غربی ها از خصوص این روش کرده اند، تنها از صورت زلیخای اسلام نقطه خال را گرفته اندکه معلوم است خال به تنهائی چقدر زشت و بدقواره است.

و سخن کوتاه اینکه، غربی ها اساس روش خود را بر پایه مساوات همه جانبه زن بامرد در حقوق قرار داده اند، و سالها در این باره کوشش نموده اند و در این باره وضع خلقت زن وتاخر کمالی او را(که بیان آن بطور اجمال گذشت)در نظر نگرفته اند.

و رای عمومی آنان تقریبا این است که تاخر زن در کمال و فضیلت،مستند به خلقت اونیست، بلکه مستند به سوء تربیتی است که قرن ها با آن تربیت مربی شده، واز آغاز خلقت دنیا تاکنون، در محدودیت مصنوعی به سر برده است، و گرنه طبیعت و خلقت زن با مرد فرقی ندارد.

ایراد و اشکالی که به این سخن متوجه است این است که همانطورکه خود غربیهااعتراف کرده اند، اجتماع از قدیم ترین روز شکل گرفتنش بطور اجمال و سربسته حکم به تاخرکمال زن از مرد کرده، و اگر طبیعت زن و مرد یک نوع بود، قطعا و قهرا خلاف آن حکم هرچند در زمانی کوتاه ظاهر می شد، و نیز خلقت اعضای رئیسه و غیر رئیسه زن، در طول تاریخ تغییر وضع می داد، و مانند خلقت مرد، می شد.

مؤید این سخن روش خود غربی ها است که با اینکه سال هااست کوشیده و نهایت درجه عنایت خود را به کار برده اند تا زن را از عقب ماندگی نجات بخشیده و تقدم و ارتقای او رافراهم کنند، تاکنون نتوانسته اند بین زن و مرد تساوی برقرار سازند، و پیوسته آمارگیری های

صفحه : 418

جهان این نتیجه را ارائه می دهد که در این کشورها در مشاغلی که اسلام زن را از آن محروم کرده، یعنی قضا و ولایت و جنگ، اکثریت و تقدم برای مردان بوده،و همواره عده ای کمتر اززنان عهده دار اینگونه مشاغل شده اند.

و اما اینکه غربی ها از این تبلیغاتی که در تساوی حقوق زن و مرد کردند، و ازتلاشهائی که در این مسیر نموده اند، چه نتائجی عایدشان شد در فصلی جداگانه تا آنجا که برایمان ممکن باشد انشاء الله شرح خواهیم داد.

بحث علمی دیگر(در باره زناشوئی و منشا طبیعی و فطری آن)

عمل هم خوابی، یکی از اصول اعمال اجتماعی بشر است،و بشر از همان آغاز پیدایش و ازدیاد خود، تا به امروز دست از این عمل اجتماعی نکشیده و قبلا هم گفته بودیم که این اعمال باید ریشه ای در طبیعت داشته باشد تا آغاز و انجامش به آن ریشه برگشت کند.

و اسلام وقتی می خواهد این عمل جنسی را با قانون خودنظام بخشد، اساس تقنین خودرا بر خلقت دو آلت تناسلی نری و مادگی نهاده است، چون دو جهاز تناسلی متقابل که در مردو زن است(و هر دو در کمال دقت ساخته شده و با تمامی بدن نر و ماده، اتصال و بستگی دارد)بیهوده وعبث در جای خود قرار نگرفته و به باطل خلق نشده، و هر متفکری که در این باره خوب دقت کند به روشنی خواهد دید که طبیعت مرد در مجهز شدنش به جهاز نری چیزی به جزجهاز طرف مقابل را نمی طلبد.

و همچنین طبیعت زن در تجهیزش به آلات مادگی چیزی جز جهاز طرف مقابل را نمی جوید، و این دو جذبه در کشش طرفینی خود هدفی به جز تولید مثل وبقای نوع بشر دنبال نمی کند، پس عمل همخوابگی اساسش بر همین حقیقت طبیعی است، (نه بر بازیچه و لذت گیری و بس،و نه بر اساس مدنی بودن انسان)و تمامی احکامی را هم که اسلام در باره این عمل مقرر کرده و پیرامون این حقیقت دور می زند و می خواهد این عمل به صورت بازی انجام نشود.

و خلاصه همه احکام مربوط به حفظ عفت، و چگونگی انجام عمل همخوابی، و اینکه هر زنی مختص به شوهر خویش است، و نیز احکام طلاق، عده، اولاد، ارث، و امثال آن همه برای همین است که این دو جهاز در راهی به کار بیفتد که برای آن خلق شده اند، یعنی بقای نوع بشر.

صفحه : 419

و اما در قوانین دیگری که در عصر حاضر در جریان است اساس همخوابی شرکت زن وشوهر در مساعی حیات است، و در حقیقت از نظر این قوانین نکاح، که معنی فارسی آن، همان همخوابی است یک نوع اشتراک در عیش است و چون دایره اشتراک در زندگی درون خانه تنگ تراز دایره اشتراک در زندگی شهر و همچنین مملکت است، و با در نظر داشتن اینکه قوانین اجتماعی و مدنی امروز تنها اجتماع شهر و مملکت را در نظر میگیرد، و کاری به زندگی مشترک در درون خانه ها ندارد، به همین جهت متعرض هیچ یک از احکامی که اسلام در باره بستر زناشویی و فروعات آن وضع کرده نیستند، در آن قوانین سخنی از عفت و اختصاص وامثال آن دیده نمی شود.

و بنائی که تمدن امروز بر این اساس چیده شده علاوه برنتائج نامطلوب و مشکلات و محذورهای اجتماعی که به بار آورده و انشاء الله به زودی بیان خواهدشد با اساس خلقت وفطرت به هیچ وجه سازش ندارد، برای اینکه می دانیم آن هدفی که در انسان انگیزه کرد وباعث شدتا انسان طبیعی به طبع خود(و نه سفارش هیچکس)، زندگی خود را اجتماعی و براساس تشریک مساعی بنیان نهد، غیر آن داعی است که او را به ازدواج وامیدارد، داعی وانگیزه او در تشکیل اجتماع این بوده که می دید آن سعادت زندگی که طبیعت،بنیه اش را دراو نهاده، به اموری بسیار نیازمند است که خود او به تنهائی نمی تواند همه آن امور را انجام دهد وناگزیرباید از راه تشکیل اجتماع و تعاون افراد و طبقات به دست آورد، بدون هیچ توجهی به اینکه این افرادمرد باشند یا زن، خلاصه او نان می خواهد حال نانوا چه زن باشد و چه مرد.

پس به دست آمدن همه آن حوائج نیازمند به همه مردم است، و عجب اینجا است که همین طبیعت و فطرت، شوق و علاقه به هر شغلی را در دل طائفه ای قرار داده، تا از کار مجموع آنان، مجموع حوائج تامین گردد.

و اما انگیزه و داعیش بر ازدواج تنها و تنها مساله غریزه جنسی و جذبه ای است که بین مرد و زن هست، و از طرف آن انگیزه که وی را به تشکیل اجتماع وامی داشت،هیچ دعوتی به ازدواج نمی شود، پس کسانی که ازدواج را بر پایه و اساس تعاون زندگی بنا کرده اند، از مسیراقتضای طبیعیتناسلوتولیدمثل، به دیگر سوی منحرف شده اند، به جائی منحرف شده اند که طبیعت و فطرت هیچ دعوتی نسبت به آن ندارد.

و اگر مساله ازدواج بر پایه تعاون و اشتراک در زندگی بود،می بایست مساله ازدواج، هیچ یک از احکام مخصوص به خود را جز احکام عمومی ای که برای همه شرکتها وتعاونی هاوضع شده است، نداشته باشد.(مثلا همه مردان در همه زنان شریک و نیز تمامی زنان در

صفحه : 420

تمامی مردان شریک باشند)و معلوم است که در این صورت دیگردر بشر فضیلتی به نام عفت، باقی نمی ماند، و نسب ها و دودمانها مختلط می شد، مساله ارث، دچار هرج و مرج می گردید، و همان وضعی پیش می آمد که شیوعی ها(کمونیست ها) یعنی بلشویک ها پیش آوردند، و نیزدر چنین صورتی، تمامی غرائز فطری که مرد و زن(انسان)مجهز به آن غرائز است باطل می گردد، وما انشاء الله در محلی مناسب توضیح بیشتری در این باره خواهیم داد.

این بود اجمال گفتار ما در مساله زناشوئی، و اما طلاق که خود یکی از مفاخر این شریعت است، و این نیز مانند همه احکامش، از فطرت بشر سرچشمه دارد، به این معنا که جوازاصل آن را به عهده فطرت گذاشته، و از ناحیه فطرت هیچ دلیلی بر منع از طلاق نیست، و اماخصوصیات قیودی که در تشریع طلاق رعایت شده، انشاء الله بحث از آنها در تفسیر سوره طلاق خواهد آمد.

در اینجا همین را بگوئیم و بگذریم که در فطری بودن اصل طلاق همین بس که ملل متمدن دنیا و کشورهای بزرگ امروز نیز بعد از سالها و قرنها ناگزیر شدندحکم ممنوعیت آن رالغو نموده و جواز طلاق را در قوانین مدنی خود بگنجانند

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان