ماهان شبکه ایرانیان

سیری در مبانی ولایت فقیه۱

آنچه از قرآن کریم در باره عبادت انسان ها بر میآید، این است که کامل ترین و برجسته ترین وصف برای انسان آن است که عبد ذات اقدس اله باشد، زیرا کمال هر موجودی در این است که بر اساس نظام تکوینی خویش، حرکت کند و چون خود از این مسیر و هدف آن، اطلاع کاملی ندارد،خداوند، باید او را راهنمایی کند . و حقیقت انسان و جهان و ارتباط متقابل انسان و جهان را برای او تبیین نماید .
ارتباط انسان با همه پدیده ها از یک سو و جهل او به کیفیت این ارتباط ها از سوی دیگر، ضرورت راهنمایی را که عالم مطلق باشد مشخص میکند و اگر انسان این راه را درست تشخیص داد و عبد خدا بود و مولا بودن و مولویت او را، که بر همه این شئون آگاه است، پذیرفت آن گاه به بهترین کمال میرسد .
لذا خداوند سبحان، مهم ترین کمالی که در قرآن کریم مطرح میکند، عبودیت است : (( الحمد لله الذی انزل علی عبده الکتاب))2. همان طوری که اسراء و عروج بر اساس عبودیت است، نزول و فرود کتاب الهی هم بر مبنای عبودیت است .اگر انسان بخواهد اسراء یا معراج داشته باشد، و قلبش مهبط وحی شود، باید از سکوی عبودیت پرواز کند .هم(( سبحان الذی اسری بعده))3 بر اساس عبودیت است، هم(( فاوحی الی عبده ما اوحی)) 4 و هم(( الحمدلله الذی نزل علی عبده الکتاب))5 و این اختصاصی به علوم شریعت و علوم ظاهر ندارد بلکه کسانی که علوم ولایی دارند و بر اساس باطن حکم میکنند و خضر راه هستند، هم بر اساس عبودیت به این جا رسیده اند . خداوند متعالی وقتی که جریان خضر را ذکر میکند، میفرماید(( :فوجد عبدا من عبادنا))6 و قبلا هم موسای کلیم ماءمور شد که از بنده ای از بندگان خاص خدا استفاده کند که از علم لدنی طرفی بسته است .پس اگر خضر راه است، یا اگر پیغمبر اسلام است، به خاطر عبودیت به این جا رسیده است .

عبودیت و عنایت الهی

نکته بعدی آن است که برای رسیدن به مقام نبوت، رسالت، خلافت، امامت و امثال آن، عبودیت، شرط لازم است نه شرط کافی ;لطف و عنایت الهی و علم خدا به عواقب امور هم نقش موثری دارد .لذا این چنین نیست که اگر کسی بنده کامل شد، پیغمبر یا امام شود، البته ولی خدا میشود، اما رسول و نبی نه، چون (( الله اعلم حیث یجعل رسالته))7 گذشته از این که خود شخص هم لازم است کمال عبودیت را داشته باشد .گاهی خداوند علم و معنویت و حتی کرامت به بعضی میدهد اما آن ها نه از آن علم استفاده صحیح میبرند نه از این کرامت، بلکه آن را بی جا صرف میکنند .نظیر(( واتل علیهم نباء الذی آتیناه آیاتنا فانسلخ منها))8.
لذا ذات اقدس اله پست های کلیدی نظیر نبوت، رسالت، خلافت، امامت و امثال آن را به افراد خاصی عطا میکند اما کرامت ها و بعضی از کشف و شهودها و علم های معنوی، را ممکن است به عنوان یک امتحان به افراد دیگر هم مرحمت کند و چون کمال انسانی در عبودیت است و استحقاق عبودیت هم منحصر در ذات اقدس اله است(( :و قضی ربک ان لا تعبدوا الا ایاه))9. احدی معبود نیست و کسی حق ندارد جز خدا را بپرستد .

ولایت حق و ولایت اولیاء

اگر ثابت شد که کمال انسان در عبودیت است و او فقط عبد خداست و لا غیر، پس غیر خدا هر که و هر چه هست، مولای حقیقی یا ولی حقیقی چیزی یا کسی نیست تا بگوییم خدا اولا و بالاصاله ولی و مولاست و غیر خدا مثلا انبیا و اولیا ثانیا و بالتبع ولی و مولایند .وقتی ولایت انبیا و اولیا و ائمه روشن شد که حقیقی نیست، ولایت فقیه هم روشن میشود و بسیاری از شبهه ها و اشکال ها رخت بر میبندد .
عمده این است که روشن شود آیا انسان چند ولی و مولای حقیقی در طول هم دارد؟ نظیر این که پدر و جد، هر دو ولی طفل محجورند منتها هر که اول اعمال ولایت کرد جا برای ولایت دیگری نیست، آیا ولایت بر جامعه انسانی هم از این قبیل است؟ یا نه ولایت بر انسان ولایت طولی است ;بدین معنا که بعضی ولی قریبند، برخی اقرب، بعضی ولی بعیدند بعضی ولی ابعد؟ یا برخی ولی بالاستقلال و بالاصاله اند و بعضی ولی بالتبع؟ آیا این هم از این قبیل است یا هیچ کدام از این ها نیست؟
مقتضای برهان عقلی این بود و آیات قرآنی هم آن را تاءیید کرد که کمال انسان در این است که کسی را اطاعت کند که بر حقیقت انسان و جهان و ارتباط متقابل انسان و جهان آگاه است( روشن است که منطور از جهان فقط عالم طبیعت نیست، گذشته و آینده انسان نظیر برزخ و قیامت و بهشت و جهنم هم مطرح است )و او کسی نیست جز خدا، پس قهرا عبادت و ولایت منحصر به الله خواهد شد ;یعنی تنها ولی بر انسان خداست، نه این که انسان چند ولی دارد بعضی بالاصاله ولی اند و برخی بالتبع، بعضی ولی قریبند و دسته ای ولی بعید، بلکه انسان یک ولی حقیقی دارد و آن خداست .
در سنت و سیرت انبیا(ع )ظریف ترین ادب آنها، ادب توحیدی است، همه کارهای آنان بر اساس این آیت قرآنی است که(( :ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین))10. این آیه گر چه خطاب به پیغمبر اسلام است ولی اختصاصی به آن حضرت ندارد .منتها مرحله کمالش برای آن حضرت است و گرنه تمام انبیا و معصومین، حیات و مماتشان لله است .
قرآن کریم در عین حال که قدرت، قوت، عزت، رزق و برخی امور دیگر را به غیر خدا اسناد میدهد، در نهایت همه را جمع بندی میکند و میفرماید این ها منحصرا از آن خداست .
در باره عزت فرمود(( :ولله العزه و لرسوله و للمومنین))11.لکن در سوره دیگر فرمود(( :العزه لله جمیعا))12 تمام عزت ها مال خداست .در باره(( قوت )) هم فرمود(( :یا یحیی خذ الکتاب بقوه))13.به بنی اسرائیل فرمود(( :خذوا ما اتیناکم بقوه())14 به مجاهدان اسلام فرمود(( :و اعدولهم مااستطعتم من قوه)) 5 و...سپس میفرماید(( :ان القوه لله جمیعا))16.
در باره(( رزق ))هم خدا به عنوان(( خیر الرازقین ))معرفی شده است، پس معلوم میشود که رازقین دیگری هم هستند که خدا خیر الرازقین است .لکن در جای دیگر میفرماید(( :ان الله هو الرزاق ذوالقوه المتین))17 این(( هو ))که ضمیر فصل است با الف و لام مفید حصر است ;یعنی تنها رازق خداست .
در خصوص(( شفاعت))، در قرآن کریم، شافعینی را اثبات کرده است(( :فما تنفعهم شفاعه الشافعین))18. معلوم میشود که خیلی ها شافع اند، اما در آیات دیگر فرمود تا خدا اذن ندهد کسی حق شفاعت ندارد، یعنی شفاعت حقیقی به دست خداست .
در مورد(( ولایت ))هم همین طور است، در سوره مبارکه مائده فرمود(( :انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یوتون الزکاه و هم راکعوان)) 19 در این آیه، ولایت برای پیغمبر و نیز برای اهل بیت به تتمه روایت ثابت شده است .از این روشن تر در سوره مبارکه احزاب فرمود(( :النبی اولی بالمومنین من انفسهم و اموالهم))20. وجود مبارک پیغمبر اسلام ولایتش به جان و مال افراد از خود آن ها بالاتر است .لذا در سوره احزاب فرمود(( :ما کان لمومن و لا مومنه اذا قضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره))21 وقتی خدا و پیغمبر در باره امری حکم کردند، احدی حق اختیار و انتخاب ندارد .در عین حال که(( انما ولیکم الله ))و(( النبی اولی بالمومنین ))و(( ما کان لمومن و لا مومنه اذا قضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم ))آمده ;اما در نهایت، در سوره (( حم ))ولایت را منحصرا برای ذات اقدس اله میداند .
آیه نهم سوره شورا این است(( :ام اتخذوا من دونه اولیاء فالله هو الولی .)) این نشان میدهد که ولایت رسول و معصومان و اولیا، عدل ولایت الله، نیست و چون ولایت منحصر در اوست، ولایت خدا واسطه در ثبوت ولایت برای غیر خدا هم نیست ;یعنی اولیای خدا واقعا ولی باشند، منتها ثانیا و بالتبع، بلکه ولایت آنها بالعرض است نه بالتبع .یعنی ولایت خداوند واسطه در عروض ولایت برای آنان است نه واسطه در ثبوت .در قالب مثال باید چنین گفت :اگر آبی کنار آتش قرار بگیرد، آن آب واقعا گرم میشود، این نزدیکی به آتش، واسطه گرم شدن آب است، در این حالت، اتصاف آب به حرارت، اتصاف واقعی است و این قرب به آتش، واسطه در ثبوت است نه واسطه در عروض . ولی اگر همین آتش را در برابر یک آینه نگه دارید، در آینه شعله بلند است، اما چیزی در درون آن نیست .آینه فقط آتش و شعله بیرونی را نشان میدهد نه این که واقعا درون آن گرم شده باشد .
معنای(( العزه لله و لرسوله و للمومنین ))یا(( العزه لله جمیعا ))این چنین نیست که بعد از خدا، پیغمبر و مومنین و اولیا هم واقعا عزیز باشند و عزت خداوند واسطه در ثبوت عزت برای آنان باشد، و گرنه آن عزت الهی محدود میشود، زیرا اگر چند عزت حقیقی وجود داشته باشد، هیچکدام از آن ها نامحدود نخواهد بود، زیرا غیر متناهی مجالی برای فرد دیگر، هر چند محدود، باقی نمیگذارد، بلکه عزت الهی واسطه در عروض عزت برای آنها میشود .تعبیر ظریف قرآن کریم هم در این باره این است که این ها(( آیات ))و نشانه های الهی اند ;یعنی اگر مومن عزیز است، آیت و نشانه عزت خداست .اگرپیغمبر، ولی است، ولایت او نشانه ولایت ذات اقدس اله است .اولیاء خداوند آیات ولایت الهی اند و اوصاف الهی را نشان میدهند، دیگران تاریک و ظلمانی اند و کمال اسمی، وصفی یا فعلی را نشان نمیدهند .
استاد علامه طباطبائی(ره )بارها میفرمود :این که دین گفته، هیچ موجودی در هیچ شرایطی نیست که آیت حق نباشد، بسیار تعبیر ظریفی است، چون اگر آیت حق است، خودش استقلال ندارد، زیرا اگر خودش استقلال داشته باشد که خدا را نشان نمیدهد .پس
(( والله هو الولی ))یا(( انما ولیکم الله ))اولا و بالذات است، آن گاه(( و رسوله و الذین آمنوا ))ثانیا و بالعرض، نه ثانیا و بالتبع .با این توضیح معنای آیه های(( یدالله فوق ایدیهم))22،(( الذین یبایعونک انما یبایعون الله))23 (( فلما آسفونا انتقمنا منهم))24 روشن میشود .
خداوند متعال به موسای کلیم فرمود :من که مریض شدم، چرا به عیادت من نیامدی؟ کلیم خدا عرض کرد شما که مریض نمیشوید، فرمود :آن بنده مومن که مریض شد مظهر من است، اگر او را احترام کردی، از من احترام به عمل آوردی .اینها کنایه و مجاز و استعاره و تشبیه نیست، بلکه حق را در آینه مومن دیدن است .آن گاه انسان میفهمد دیگران هیچ اند و خدا در کسی حلول نکرده، چون آفتاب یا شعله آتش که در آینه حلول نمیکند و با آن متحد نمیشود، از این روست که حلول و اتحاد محال است.با این بینش است که ولی خدا جایگاه خود را به خوبی میشناسد و به(( آیه ))بودن موجودات آگاه است، مثل امام، که خطاب به بسیجیان و رزمندگان گفت :من دست شما را که دست خدا بالای آن است میبوسم و بر این بوسه افتخار میکنم .معنای این جمله ایشان این است که من دست شما را که مظهر و نشانه و آیت خدایید میبوسم، یعنی(( یدالله فوق ایدیهم ))را میبوسم، نه دست مظهر غیر خدا .

ولایت بر فرزانگان

ولایت امام و پیغمبر بر جامعه بشری از قبیل ولایت بر سفیه و مجنون و محجور نیست که اخیرا در نوشته ها و گفته ها خلط مبحث شده است .این اهانتی است به مردم و هتک حرمتی است به ولایت فقیه . توضیح آن که :کسی که ولایت یک مجنون یا سفیه و یا کودک خردسالی را بر عهده دارد برابر با اندیشه و آرای خود آنان را تدبیر میکند و در بازی و تفریح، خواب و تغذیه و امور دیگر، به میل و اراده خود رفتار میکند .این معنای ولایت بر محجور است اما ولایت پیغمبر و امام و جانشین امام بر مردم از این قبیل نیست، بلکه ولایت آن ها به ولایت الله باز میگردد ;یعنی خود مکتب، و دین، رهبری و سرپرستی و هدایت جامعه را به عهده میگیرد .چون همان طور که مردم مولی علیه دین هستند، شخصیت حقیقی پیامبر و دیگر معصومان :هم تحت ولایت دین و شخصیت حقوقی آن هاست، زیرا معصوم از آن جهت که معصوم است، جز از طرف ذات اقدس اله چیزی ندارد .اگر حکمی یا فتوایی را پیغمبر به عنوان رسول و به عنوان امین وحی الهی از خدا تلقی و به مردم ابلاغ کرد، عمل به این فتوا بر همگان، حتی بر پیغمبر، واجب است ;مثلا ذات اقدس اله فرمود : (( یستفتونک قل الله یفتیکم فی الکلاله))25 فتوای خدا این است .این فتوا را برای مردم نقل کن، وقتی فتوا را برای مردم نقل کرد، عمل کردن به آن بر همه لازم است، حتی بر خود پیامبر(ص .)
اما احکام ولایی : مثل این که با فلان قوم رابطه قطع بشود، یهودی ها از مدینه بیرون بروند یا اموال آن ها مصادره گردد، عمل به این حکم واجب و نقض آن حرام است حتی بر خود پیغمبر .
حاکم قضایی هم این چنین است .یعنی اگر دو متخاصم به محکمه پیغمبر آمده اند آن حضرت هم بر اساس مبانی اسلام، میان آن ها حکم کرده است، پس از اتمام قضا و صدور حکم، نقض آن حرام و عمل به آن واجب است حتی بر خود پیغمبر .  پس چه امتیازی برای پیغمبر شد که او ولی مردم شود؟ همین معنا بعد از پیغمب برای امام معصوم(ع )هست و پس از او اگر آن امام معصوم(ع )نائب خاص داشت مثل مالک اشتر(رض)، مسلم بن عقیل و(...رض )برای او هم ثابت است، و اگر نائب خاص نبود، برای نائب عام، ثابت است .امام راحل(ره )چه امتیازی بر مردم ایران داشت؟ اگر فتوایی داده بود عمل به آن فتوا حتی بر خودش واجب بود اگر حکم فرمود که سفارت اسرائیل باید برچیده شود عمل به این حکم برای همه مردم حتی خود امام واجب و نقض آن، حرام بود .همچنین احکام دیگر .
پس ولایت فقیه، مثل ولایت بر مجنون و سفیه و صغیر نیست، بلکه به معنای ولایت مکتب است که والی آن انسان معصوم یا نائب عادل اوست خود پیغمبر جزو مولی علیه مکتب است ;یعنی شخصیت حقیقی پیغمبر با افراد دیگر جزو مولی علیه، و شخصیت حقوقی او ولی است .شخصیت حقیقی ائمه نیز در ردیف مولی علیه هستند، شخصیت حقوقی آن ها ولی است .
پس رهبر هیچ امتیاز شخصی بر دیگران ندارد تا کسی بگوید مردم ایران محجور نیستند تا ولی طلب کنند .اگر معنای(( والله هو الولی))26 روشن شد، دیگر خللی در توحید نمیافتد، و پذیرش ولایت اولیا، عین توحید میشود، چون جامعه انسانی بر اساس(( قضی ربک اءلا تعبدوا الا ایاه))27 بنده ذات اقدس اله میباشد و ولی حقیقی آنها خداست و اولیا، آیت و نشانه ولایت اویند، مثل آینه ای هستند که ولایت الله را نشان میدهند نه نظیر آن آب جوشی که در اثر حرارت آتش، جوش آمده است .
در این صورت انسان به ولایت فخر میکند، چون تحت ولایت دین خداست .اگر درخت بخواهد رشد کند، باید تحت ولایت آب و هوای سالم باشد .این نوع ولایت آب و هوا مایه حیات هستند .اگر کسی بخواهد شجره طوبی شود، از این راه باید استفاده کند . این که امام(ره )با اصرار میفرمود(( :پشتیبان ولایت فقیه باشید تا کشورتان محفوظ بماند ))برای این بود که درخت انسانیت در شرایط سالم رشد کند .بالاخره یک مسلمان اسلام شناس اسلام باور باید زمام امور را به دست بگیرد تا حرفی که میزند، اول خودش عمل کند بعد دیگران .این معنای ولایت فقیه است و بازگشت آن به ولایت فقاهت و عدالت است و گرنه هیچ کسی بر شخص دیگری ولایت ندارد .اگر شخص، ولایت داشت و مثل پدر نسبت به پسر بود، پدر هر فرمانی که به پسر میداد باید اجرا کند و نگوید که اول تو انجام بده بعد من، اما در این نوع ولایت اگر رهبر، کاری را دستور بدهد پیشاپیش امت، خودش عمل میکند و اگر این کار را نکرد، امت، حق اعتراض به او را دارد .
حضرت امیرالمومنین(ع )هم میفرمود :ما هرگز به شما دستوری ندادیم مگر این که خود در انجام آن بر شما سبقت گرفتیم .پیام شعیب(ع )در قرآن کریم این بود(( :ما ارید ان اخالفکم الا ما انهیکم عنه))28 قصد ما این نیست که چیزی را بگوییم و خود خلاف آن را انجام دهیم .
پس اگر ولایت پیغمبر و ائمه به خاطر شخصیت حقوقی آنهاست نه شخصیت حقیقی، ولایت فقیه عادل هم که به لحاظ شخصیت حقوقی آن ها یعنی فقاهت و عدالت میباشد روشن میشود .دیگر هیچ محذوری ندارد، هیچ کسی محجور نخواهد بود، مردم را که نمیتوان فریب داد و گفت شما محجورید .مردم میفهمند و سوال میکنند که این ولایت فقیه از باب ولایت بر محجور و سفیه و صبی و دیوانه است یا ولایت شخصیت حقوقی بر انسانهای آزاد و احرار .

ولایت تکوینی و تشریعی

ولایت گاهی در نظام تکوین است که یکی ولی تکوینی است و دیگری مولی علیه تکوینی، مثل این که ذات اقدس اله، ولی آدم و عالم است، یا نفس انسانی نسبت به قوای درونی خود ولایت دارد و به هر گونه استخدام، استعمال و کاربردی نسبت به قوای وهمی و خیالی و نیز بر اعضا و جوارح سالم خود ولایت دارد، همین که دستور دیدن یا شنیدن داد چشم و گوش اطاعت میکند، اگر عضو، فلج و ناقص نباشد، مولی علیه، نفس است .این نوع ولایت، بازگشتش به علت و معلول ا ست .هر علتی، ولی معلول است، هر معلولی مولی علیه علت است .علیت علت یا بنحو حقیقت است یا به نحو مظهریت علت حقیقی، اگر علیت چیزی حقیقی بود، ولایت آن نیز حقیقی خواهد بود، و یا اگر حقیقی نبود بلکه به نحو مظهر علت حقیقی بود، ولایت آن نیز مظهر ولایت حقیقی میباشد .
نوع دیگر ولایت، ولایت تشریعی و قانونگذاری است ;یعنی برابر قانون کسی ولی دیگری است .که بخشی از آن به مسائل فقهی و بعضی به مسائل اخلاقی و قسمتی به مسائل کلامی بر میگردد .
در ولایت تکوینی، تخلف ممکن نیست، مثلا نفس اگر اراده کرده است که صورتی را در ذهن ترسیم کند، اراده کردن همان و ترسیم کردن همان .نفس، مظهر خدایی است که (( انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون))29.اگر کسی مثلا اراده کند که حرم مطهر امام هشتم(ع )را در ذهن بیاورد، همین که اراده کرد صورت ذهنی آن بارگاه به ذهنش میآید .این چنین نیست که کسی اراده کند و دستگاه درونی او سالم باشد و اطاعت نکند .یا اراده کند جایی را بنگرد و ننگرد، اگر عضو فلج نباشد مولی علیه نفس است و نفس، ولی عضو سالم است .
اما ولایت تشریعی و قانونگذاری عصیان پذیر است ;یعنی یک قانون و حکم تکلیفی کاملا قابل اطاعت و عصیان است، زیرا انسان آزاد آفریده شده و همین آزادی مایه کمال اوست . بخشی از ولایت تشریعی در فقه و در کتاب حجر مطرح است، آن جا که بعضی افراد بر اثر صغر، سفه، جنون و ورشکستگی، محجورند و برای آن ها سرپرستی تعیین میشود، گاهی ممکن است انسان در اثر مرگ به سرپرست احتیاج داشته باشد ;مثل میت که ولی میخواهد و ورثه او نسبت به تجهیز بدن او اولی هستند، یا بر خون مقتول ولایت دارند، این ولایت، فقهی است که در ابواب طهارت، حدود و دیات، از آن بحث میکنند . اما آن ولایت تشریعی که در ولایت فقیه مطرح است، فوق این مسائل است و از نوع ولایت های کتاب حجر، طهارت، قصاص و دیات نیست .امت اسلامی نه مرده است و نه صغیر و نه سفیه و نه دیوانه و نه مفلس تا ولی طلب کند .تمام تهاجم نویسنده های داخل و خارج بر ولایت فقیه بر همین اساس است که میپندارند ولایت فقیه، از نوع ولایت کتاب حجر فقه است، در حالی که اصلا مربوط به آن نیست بلکه به معنای والی بودن و سرپرستی است .آیه(( :انما ولیکم ))خطاب به عقلا، و مکلفین است نه به غیر مکلف یا محجور، خداوند متعال هیچ گاه به محجورین و دیوانگان و صبیان و مجانین و مفلسین خطاب نمیکند که(( :یا ایها الذین آمنوا النبی اولی بالمومنین من انفسهم))30، (( انما ولیکم الله و رسوله))31،(( اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم))32.
این ولایت به معنای والی، سرپرست، مدیر و مدبر بودن است که روح آن به ولایت و سرپرستی شخصیت حقوقی والی بر میگردد نه شخصیت حقیقی او .خود شخصیت حقیقی او هم زیر مجموعه این ولایت است ;یعنی امیرالمومنین(ع )که در نامه هایش مینویسد، این نامه ای است که از ولی تان به شما رسیده است، از آن جهت که علی بن ابی طالب(ع ) است، با دیگر مردمان یکی است و تحت ولایت امامت خود قرار دارد، زیرا او اگر بخواهد فتوا بدهد، عمل به فتوا حتی بر خودش واجب است اگر در کرسی قضا نشسته است، نقض آن قضا، حرام و عمل به آن واجب است حتی بر خودش .اگر بر کرسی حکومت نشسته است، از آن جهت که حاکم است، حکم ولایی دارد عمل به آن حکم واجب و نقض آن حرام است حتی بر خودش .علی(ع )از آن جهت که علی بن ابی طالب است، مولی علیه است و از آن جهت که در غدیر و امثال غدیر به جای(( اولی بانفسکم ))نشسته است، امیرالمومنین و ولی است .پس این ولایت به معنای والی و سرپرست بودن است .

جایگاه ولایت در مباحث کلامی

در باره ولایت از دو جنبه میتوان بحث کرد :فقهی و کلامی .بحث فقهی این است که اگر چنین قانونی بود، عمل به این قانون واجب است، این را فقیه در کتاب فقه مطرح میکند که آیا بر ما اطاعت و عصیان واجب است یا نه؟ آیا افراد معینی در نظام اسلامی حق دارند و برای آن ها جایز است که زمام امور را به دست بگیرند یا نه؟ این دو مسئله فقهی است ;یعنی آنچه که در باره والی مطرح است از آن جهت که مکلف است و مسئله ای که موضوعش فعل مکلف باشد فقهی است .
آیا مردم از آن جهت که بالغ، عاقل، حکیم، فرزانه و مکلفند بر آن ها اطاعت والی واجب است یا نه؟ هرگونه پاسخ مثبت و منفی به این سوال، یک پاسخ فقهی است . اما بحث کلامی در باره ولایت فقیه این است که آیا ذات اقدس اله برای زمان غیبت دستوری داده است یا نه؟ که موضوع چنین مسئله ای، فعل الله و لازمه آن، فعل مکلف است، اگر خداوند دستور داده باشد هم بر والی پذیرش این سمت لازم است و هم بر مردم، چون که حضرت امیرالمومنین فرمود :اگر این بیعت کنندگان و یاران نبودند، حجت بر من تمام نبود و...نمیپذیرفتم(( :لو لا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر))33 چه این که اگر ما یک مسئله فقهی را طرح کردیم، لازمه آن پی بردن به یک مسئله کلامی است ;یعنی اگر ما در فقه ثابت کردیم که بر مردم پذیرش ولی فقیه واجب است، یا ثابت کردیم که چنین حقی یا چنین وظیفه ای یا چنین تکلیفی را فقیه جامع الشرایط دارد، گرچه مسئله ای فقهی است، لازمه اش آن است که خدا چنین دستور داده باشد، یعنی یک مسئله کلامی ضمنا در کار هست، چون تا خدا دستور نداده باشد، فقیه وظیفه پیدا نمیکند، مردم هم مکلف نخواهند شد .
پس اگر موضوع مسئله ای فعل الله بود آن مسئله کلامی است، و اگر موضوع آن، فعل مکلف بود آن مسئله فقهی است .این که امامت جزو اصول مذهب ماست و در اهل سنت آن را جزء اصول نمیدانند برای آن است که آن ها میگویند بر پیغمبر و خدا لازم نیست، و اساسا خدا در باره رهبری امت بعد از پیغمبر دستوری به امت نداده است و این خود مردمند که باید برای خودشان رهبر انتخاب میکنند .
لذا امامت برای آن ها یک مسئله فرعی است، نظیر سایر فروعات فقهی، برای ما که به عصمت و امثال آن قائلیم میگوییم این کار، فعل الله است و خداوند به رسول خودش دستور داده که علی(ع )معصوم را به جانشینی خود معرفی کن .
اکنون بحث در این است که آیا خدای سبحان که عالم به همه ذرات عالم است(( :لا یعزب عن علمه مثقال ذره))34 او که میداند اولیای معصومش زمان محدودی حضور و ظهور دارند و آن خاتم اولیا مدت مدیدی غیبت میکند، آیا خداوند برای عصر غیبت دستور داده یا امت را به حال خود رها کرده است؟ این مسئله ای کلامی است .
اگر متفکران اسلامی ولایت فقیه را به عنوان یک مسئله کلامی مطرح کرده اند بر این اساس است نه این که آن را در حد نبوت و توحید خدا بدانند .غرض آن که هر مسئله ای که موضوع آن، فعل الله است، کلامی است، نه این که هر چه کلامی شد، جزو اصول دین است .خیلی از مسائل که در کلام مطرح است، مثل این که آیا خدا فلان کار را کرده است یا نه؟ آیا خدا در قیامت فلان کار را میکند یا نه؟ اینها جزو جزئیات مبداء و معاد است، جزئیات مبداء و معاد نه جزو اصول دین است که علم برهانی و اعتقاد به آن لازم باشد نه جزو فروع دین . انسان باید معتقد باشد قیامت و بهشت و جهنمی هست، اما این که بهشت چندتاست و درجات آن چگونه است و درکات جهنم به چه وضعیتی است، جزو اصولی که تحصیل برهان بر آن خصوصیات و جزئیات لازم بوده و اعتقاد به همه آن خصوصیات به نحو تفصیل واجب باشد، نیست .

ولایت در روایات

یکی از معانی ولایت، سرپرستی و اداره جامعه است، غیر از قرآن، در روایاتی که از معصومان به ما رسیده واژه(( ولایت ))در همین معنا بسیار به کار رفته است، در این جا برای نمونه چند روایت را نقل میکنیم :
1 حضرت امیرمومنان(ع )در عبارت های مختلفی از نهج البلاغه، واژه ولایت را به همین معنای سرپرستی به کار برده است ;مثلا :
الف در خطبه دوم نهج البلاغه بعد از این که در باره ا هل بیت میفرماید : (( هم موضع سره و لجاء امره و عیبه علمه وموئل حکمه و کهوف کتبه و جبال دینه بهم اقام انحناء ظهره و اذهب ارتعاد فرائصه )) آن گاه میفرماید :به وسیله آل پیامبر که اساس دین هستند بسیاری از مسائل حل میشود(( .و لهم خصائص حق الولایه و فیهم الوصیه و الوراثه))، اختصاصات ولایت مال اینهاست .
حضرت امیرالمومنین(ع)، اهل بیت :را به عنوان این که دارای خصائص ولایت هستند، یاد میکند، نه ولایت تکوینی، چون ولایت تکوینی یک مقام عینی است که نه در غدیر نصب شده است نه در سقیفه غصب .و اساسا قابل نصب و غصب نیست، آن فیض خاص الهی است که نمیتوان از کسی گرفت ;مثلا مقام(( سلونی قبل ان تفقدونی فلانا بطرق السماء اعلم منی بطرق الارض))35 که در سقیفه غصب نشد .
در خطبه هایی که امیرالمومنین(ع ) خود را به عنوان والی و ولی معرفی میکند، این تعبیرات فراوان است که من حق ولایت بر عهده شما دارم و شما مولی علیه من هستید، این سخن بدین معنا نیست که من قیم شما هستم، و شما محجورید .بلکه به معنای سرپرستی و حکومت و اداره شئون مردم است .
ب در خطبه 216، که در صفین ایراد کردند، فرمود(( :اما بعد فقد جعل الله سبحانه لی علیکم حقا بولایه امرکم .))در همان خطبه در بندهای شش و هفت آمده است : (( و اعظم ما افترض سبحانه من تلک الحقوق حق الوالی علی الرعیه لا تصح الرعیه الا بصلاح الولاه و لا تصلح الولاه الا باستقامه الرعیه .))این جا سخن از ولی و ولایت والی ها است که ناظر به سرپرستی جامعه میباشد .
ج در نامه 42 نهج البلاغه میخوانیم که :وقتی حضرت علی(ع )میخواست به طرف دشمنان حرکت کند نامه ای به(( عمر بن ابی سلمه مخذومی، والی بحرین نوشت و او را به مرکز طلبید و دیگری را به جایش فرستاد، وقتی که آمد به او فرمود :این که تو را از بحرین آوردم و دیگری را به جایت فرستادم برای این نیست که تو در آن جا بد کار کردی بلکه اکنون من در سفر مهمی هستم که تو میتوانی در کارهای نظامی مرا کمک کنی . مادامی که والی بحرین بودی حق ولایت را خوب ادا کردی و کاملا هم آن قسمت را اداره کردی(( :فاقبل غیر ظنین و لا ملوم و لا متهم و لا ماءثوم فلقد اردت المسیر الی ظلمه اهل الشام و احببت ان تشهد معی فانک ممن استظهر به علی جهاد العدو و اقامه عمود الدین ان شاء الله .))
در عهدنامه مالک اشتر، مکررا واژه ولایت را در معنای سرپرستی به کار برده است :
ج 1(( :فانک فوقهم و والی الامر علیک فوقک والله فوق من ولاک .))تو که به آن جا گسیل شدی و والی مردم هستی، باید مواظب آن ها باشی و کسی که والی توست و تو را به این سمت منصوب کرده است، ناظر به کارهای توست و خداوند هم ناظر به کارهای همه ماست .
ج 2(( :فان فی الناس عیوبا، الوالی احق من سترها فلا تکشفن عما غاب عنک منها .))مردم اگر نقطه ضعفهایی دارند، شایسته ترین افرادی که باید آن ها را بپوشانند و علنی نکنند، والی ها هستند .
ج 3(( :و لا تصح نصیحتهم الا بحیطتهم علی ولاه الامور و قله استثقال دولهم .))
پس اگر کسی بگوید ولایت، فقط به معنای قیم محجور بودن است، درست نیست، چون در قرآن و روایات، ولایت در معنای خلافت و اداره امور جامعه هم به کار رفته است .
3 از وجود مبارک امام باقر(ع )است که(( :بنی الاسلام علی خمس :الصلاه و الزکاه و الحج و الصوم و الولایه))36 این ولایت سه مسئله دارد، دو تای آن فقهی است که در ردیف حج و صوم قرار میگیرد، و آخری کلامی است که در ردیف اینها نیست .اگر ولایت را وجود مبارک پیغمبر(ص )از طرف ذات اقدس اله برای امیرالمومنین(ع )مقرر کرد و او را نصب نمود، چون خدا فرمود که بگو(( من کنت مولاه ;))مسئله ای کلامی است، حال که پیغمبر بر اساس(( یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک))37 آن را ابلاغ کرده است، عمل به این حکم واجب است چه بر پیغمبر، چه بر امیرالمومنین، چه بر اصحاب، چه بر افراد دیگر .مگر پیغمبر میتواند علی(ع )را به عنوان خلیفه نداند؟ او هم مکلف است و بر او هم واجب است(( :آمن الرسول بما انزل الیه من ربه)) 38، که علی بن ابیطالب را به عنوان خلیفه بداند .این مسئله ای فقهی است و در مسئله فقهی تفاوتی بین نبی و غیر نبی و امام و ماءموم نیست .
پس دو جهت آن فقهی است :یکی آن که بر خود امیرالمومنین(ع )هم واجب است که این سمت را قبول کند، و دیگر آن که بر مردم واجب است که علی(ع )را به عنوان والی بپذیرند، چون موضوع اینگونه مسائل، فعل مکلف است .اماچون ذات اقدس اله به پیغمبر(ص )دستور داد که خلافت حضرت علی(ع )را ابلاغ کن، از آن جهت که موضوعش فعل الله است، کلامی است .
4 روایت دوم این است که حریز از زراره از امام باقر(ع )نقل میکند که : (( بنی الاسلام علی خمسه اشیاء : علی الصلاه و الزکاه و الحج و الصوم و الولایه .قال زراره فقلته :و ای شیء من ذلک افضل؟ قال :الولایه افضل))39 برخی برای این که از حکومت و سرپرستی آن فاصله بگیرند، میپندارند که ولایت یعنی اعتقاد به امامت ائمه و محبت این خاندان که(( ما اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی ))اما زراره سوال میکند :کدام یک از این ها افضل است؟ حضرت امام باقر(ع )فرمود :ولایت .زیرا(( لانها مفتاحهن و الوالی هو الدلیل علیهن .)) یعنی سخن از والی است .والی یعنی چه؟ یعنی حاکم .
پس معلوم میشود ولایت به معنای سرپرستی است ;آن هم سرپرستی فرزانگان نه دیوانگان .اگر کسی به درستی تحلیل کند خواهد فهمید که والی یک شخصیت حقیقی دارد که مکلف به احکام فقهی است و یک شخصیت حقوقی دارد که منصوب از طرف خداست ;و آن شخصیت حقیقی زیر مجموعه ولای این شخصیت حقوقی است، در این صورت، هیچ امتیازی برای والی نخواهد بود .کدام کار بود که بر پیغمبر و امام واجب نبود و بر امت واجب است؟ کدام معصیت است که بر امت حرام است و بر آن ها حرام نیست؟ کدام فتواست که بر امت واجب است و بر آن ها واجب نیست؟ کدام قضاست که نقض آن بر امت حرام است و بر آن ها حرام نیست؟ کدام حکم ولایی است که نقضش بر امت حرام است و بر آن ها حرام نیست؟ آن ها همچون یکی از مکلفیناند، غرض آنکه ولایت در موارد یاد شده یک مطلب تشریعی و به معنای سرپرستی جامعه خردمند انسانی است و در قبال ولایت تشریعی، معصومین :دارای ولایت تکوینی اند مانند آنچه مرحوم کلینی(ره )نقل میکند که :حضرت امام حسن مجتبی(ع )از مکه پیاده به مدینه میرفتند، زیر درخت خرمای خشکی بار انداز کردند، کسی که در خدمت آن حضرت بود عرض کرد :اگر شما دعا میکردید و این درخت، میوه میداد و ما استفاده میکردیم، خوب بود .آن حضرت دعا کرد و درخت سبز شد و میوه داد، ساربانی که کنار ایستاده بود، گفت :پسر پیغمبر سحر کرد .حضرت امام حسن، فرمود :سحر نیست بلکه دعای مستجاب پسر پیغمبر است.40 این کرامت و ظهور ولایت تکوینی در همان وقتی بود که بر امام حسن(ع )صلح را تحمیل و حکومت را از او غصب کردند .

نقش مجلس خبرگان در مسئله ولایت

اما جایگاه مجلس خبرگان کجاست؟مجلس خبرگان برابر قانون اساسی فقیه جامع الشرایطی که در قانون مزبور ذکر شد را مشخص و به مردم معرفی میکند و مردم او را تولی دارند نه توکیل .در هنگام تدوین قانون اساسی اول آمده برخی پیشنهاد داده بودند(( :مردم انتخاب میکنند ))ولی در همان جا، بدین صورت اصلاح شد که(( :مردم میپذیرند ))همان وقت در مجلس خبرگان سوال کردند که فرق انتخاب میکنند و میپذیرند چیست؟ گفتیم یکی توکیل است و دیگری تولی . مردم ولای فقیه را یعنی ولای فقه و عدل را میپذیرند نه اینکه او را وکیل خود کرده و انتخاب نمایند .
اگر شخص در اسلام، ولی جامعه است، باید مزایایی داشته باشد، که در حقیقت آن مزایای علمی و عملی که به حکمت نظری و عملی او بر میگردد، ولایت دارد و شخص والی و رهبر با مردم در برابر قانون مساوی است .))در حقیقت، فقه و عدالت او حکومت میکند .اما این که زید ولی است یا عمر، آن دیگر مسئله علمی نیست، بلکه یک مسئله موضوع شناسی و مربوط به خبرگان است .ممکن است کسی بگوید زید جامعه الشرایط است و عمر نیست، و دیگری عکس آن را بگوید .مخالفان ولایت فقیه در باره زید و عمرو سخنی ندارند بلکه با اصل ولایت مخالفند .

ضرورت والی از نگاه عقل

در بحث های اخیر دین و توسعه، برخی گفته اند که در دین، سخنی از توسعه و مدیریت و رهبری نیست، بلکه این بر عهده علم و عقل است .آن ها میپندارند که عقل در برابر دین است در حالی که عقل و نقل دو چشم دینند .در تمام کتاب های اصول آمده است که منابع غنی فقه، قرآن، سنت، عقل و اجماع است . اجماع به سنت بر میگردد ولی عقل، مستقل است، برنامه ریزی در باره عمران و آبادانی کشور، تنظیم سیاست های داخلی و خارجی، اگر با عقل سلیم و به دور از هوا و هوس صورت بگیرد، منتسب به دین است، چون همه مسائل و جزئیات به صورت نقلی نیامده، چشم دیگر دین یعنی عقل آن را تکمیل میکند .
اشتباه آنان این است که دین را منحصرا در قرآن و روایت(نقل )خلاصه کرده اند، سپس مدیریت علمی را در مقابل مدیریت فقهی قرار داده، و نارسایی دین را مطرح کرده اند، در حالی که دین میگوید آنچه را که عقل مبرهن میفهمد فتوای من است، همانطوری که دلیل نقل بعضی امور را به عنوان واجب نفسی و برخی را به عنوان واجب مقدمی معرفی میکند، دلیل عقلی نز دارای دو گونه واجب نفسی و مقدمی میباشد . البته روشن است عقلی که حجیت آن در اصول فقه ثابت شد بر آنست که با براهین لفظی اصول را اثبات مینماید .
مسئله رهبری و مدیریت جامعه نیز یک امر عقلی است و اگر بر فرض که در آیات و روایات، حکم صریحی در باره آن نیامده باشد، عقل سلیم به صورت واضحی بدان حکم میکند و همین حکم عقلی، دستور خداست .همه فقهایی که به فلسفه فقه اندیشیده اند، ضرورت والی را به روشنی درک کرده اند ;فی المثل به سخنان فقیه بزرگوار، صاحب جواهر، یا حضرت امام راحل در این باره بنگرید صاحب جواهر، در بخش امر به معروف و نهی از منکر، بعد از طرح مسئله جنگ و امر به معروف و نهی از منکر میگوید :
(( مما یظهر باءدنی تاءمل فی النصوص و ملاحظتهم حال الشیعه و خصوصا علماء الشیعه فی زمن الغیبه و کفی بالتوقیع الذین جاء للمفید من ناحیه المقدسه و ما اشتمل علیه من التبجیل و التعظیم بل لو لا عموم الولایه لبقی کثیر من الامور المتعلقه بشیعتهم معطله فمن الغریب وسوسه بعضی الناس فی ذلک بل کانه ماذاق من طعم الفقه شیئا))41
آنچه که این فقیه بزرگوار بر آن تاءکید دارد یک مسئله عقلی است، وی پس از اندیشه در انبوهی از احکام در زمینه های مختلف به این نتیجه رسید که این همه دستور و حکم حتما به متولی و مجری نیاز دارد وگرنه کار شیعیان در عصر غیبت ولی عصر(ع )معطل میماند .وی در نهایت برای تاءکید بر این مسئله میگوید :کسی که در ولایت فقیه وسوسه کند، گویا طعم فقه را نچشیده و رمز کلمه های ائمه معصومین :را در نیافته است .
وی حتی تا جایی پیش رفت که گفت :بعید است که فقیه جامع الشرایط، حق جهاد ابتدایی نداشته باشد . حضرت امام(ره )در طلیعه امر به این پایگاه رفیع نرسیده بود و نظرشان این بود که برای فقیه، جهاد ابتدایی اشکال دارد، اما بعدها در نجف به آن مرحلههم رسیدهاند و جهاد اشدائی را با شرایط خاص خود ازاختیارات فقیه جامع الشرایط دانسته اند .

ولایت و سیاست

گاهی گفته میشود که ولایت با حکو مت، حاکمیت و سیاست سازگار نیست، چون ولایت به معنای قیمومیت همواره نسبت به شخص است، نه نسبت به جامعه و آیین کشورداری .
پاسخ این است که البته ولایت به معنای قیم محجور بودن که در کتاب حجر فقه آمده است، همچنین ولایتی که نسبت به تجهیز و نماز و دفن مرده هاست یا ولایتی که ولی دم دارد، هیچ کدام با حاکمیت بر جامعه سازگار نیست و کاری با(( انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یوتون الزکاه و هم راکعون))42 ندارند .چون این ولایت به معنای سرپرستی و حکومت است .
اگر(( انما ولیکم الله ))پیامش این است که سرپرست شما خدا، پیغمبر و امیرالمومنین است ;این ولایت خطاب به فرزانگان و مومنان و علما و ذوی العقول و اولی الالباب است نه دیوانه ها و .....
پس ولایت به معنای سرپرستی چه در نظام تکوینی و نظام تشریع اولا و بالذات مال خداست که فرمود : (( والله هو الولی ))در سوره مبارکه رعد هم فرمود(( :و ما لهم من دونه من وال))43 والی و سرپرست تکوینی بودن مخصوص ذات اقدس اله است، فرمود اگر خطری و عذابی بیاید، هیچ کسی توان آن را ندارد که خطر زدایی و عذاب زدایی کند مگر خدا . چون والی تکوینی حقیقتا خداست(( والله هو الولی))44.این حصر ولای مطلق در ذات اقدس اله است، تکوینا و تشریعا(( :ان الحکم الالله))45 ثانیا و بالعرض دال انبیا و اولیا و ائمه،سپس فقهای عادل که مظهر چنین ولایتی هستند .
پس اگر کسی بگوید ما اصلا ولایت به معنای سرپرستی نداریم، سخن نادرستی است و اگر بگوید ولایت به معنای قیم محجورین بودن در خصوص جامعه نیست، البته سخن حقی است، چون قائلان به ولایت فقیه نمیگویند در قانون اساسی، ولایت کتاب حجر یا ولایت شستشوی اموات یا ولایت قصاص و حدود و دیات را برای فقیه نسبت به امت اسلامی تدوین شد، زیرا هیچ کدام از آنها مربوط به سرپرستی جامعه نیست . بلکه(( انما ولیکم الله و رسوله ))به معنای ولایت و سرپرستی جامعه است، و ولایت فقیه مظهر چنان ولایتی است که جامعه اسلامی را بر موازین احکام و حکم و مصالح عقلی و نقلی اداره مینماید .

نقش مردم در انتخاب ولی فقیه

گاهی گفته میشود که ولایت فقیه جزء معماهای لاینحل جمهوری اسلامی است که از وجودش عدم آن لازم میآید ;یعنی اگر ولایت فقیه هست ولایت فقیه نیست، اگر ولایت فقیه نیست ولایت فقیه هست، چون در جمهوری اسلامی، مردم با واسطه یا بی واسطه، کسی را به عنوان رهبر انتخاب کرده اند، بنابراین اگر مردم حق راءی دارند، پس محجور نیستند، و ولی نمیخواهند و اگر فقیه ولی مردم است، پس مردم حق راءی ندارند . این است که جمع بین ولایت فقیه با پذیرش و راءی مردم، معمای لاینحلی است که هیچ کس تاکنون به آن پی نبرده است، زیرا مردم راءی داده اند که بی راءی باشند .
این اشکال از آن جا نشاءت میگیرد که آنان ولایت را در همان ولایت کتاب حجر، منحصر کرده اند اما وقتی که ولایت به معنای سرپرستی فرزانگان و خردمندان و اولی الالباب بود نظیر آنچه که در آیه(( انما ولیکم الله ))و جریان غدیر و آیه (( النبی اولی بالمومنین ))است، مشکل مزبور حل میشود آیا در جریان غدیر، ولایت حضرت امیرالمومنین(ع )به عنوان قیم محجورین بود یا به عنوان سرپرست اولی الالباب؟ والی که به معنای قیم محجورین نیست بلکه به معنای مسئول امور فرزانگان یک جامعه است، گاهی چنین ولی و حاکمی برای مردم کاملا شناخته شده است و گاهی هم نیست اگر شناخته شده نیست به اهل خبره رجوع میکنند و از او اطلاع میگیرند ;مثل این که وجود مبارک پیغمبر اول از مردم تصدیق گرفت و فرمود :آیا آنچه که بر عهده من بود و باید به شما ابلاغ میکردم، آن را ابلاغ کردم یا نه؟ عرض کردند :آری . فرمود :من(( اولی بکم من انفسکم))46 هستم یا نه؟ گفتند :آری، فرمود(( :من کنت مولاه فعلی مولاه ))و آن ها هم پذیرفتند .حال ما باید بگوییم این جریانی است که از وجودش عدم آن و از عدمش وجود آن لازم میآید .اگر ولایت منحصر در معنای قیم مجانین باشد، جمع بین ولایت با راءی مردم، جمع ناسازگاری است، زیرا ولایت ولی از راءی محجورین ثابت میشود، در حالی که محجور حق راءی ندارد .
خود پیغمبر جمهوری اسلامی و رجوع به آرای مردم را طرح کرد و فرمود :اسلامی بودن نظام بر اساس وحی است و مردمی بودن آن بر اساس پذیرش شماست .فرمود من اکنون چهل سال است که در میان شما هستم و امتحان خود را داده ام(( :لقد لبثت فیکم عمرا من قبله افلا تعقلون))47.یک عمری من به شما امتحان دادم مگر شما خردمند نیستید، اگر خردمندید منطق مرا که امین هستم بپذیرید .این سخن پیامبر(ص )که فرمود : (( لقد لبثت فیکم عمرا ))بعد جمهوری بودن نظام اسلام است ;یعنی قبول کنید، از طرف خدا همه کارها تاءمین است، وحی آمده، سمت مرا تعیین کرده، رسالت و نبوت و ولایت و سرپرستی را تاءمین کرده فقط پذیرش شما مانده است ;یعنی اسلام تاءمین است و کمبودی ندارد، اسلام ولایت، رهبری، نبوت و رسالت را در درون خود دارد و به کمال این نصاب رسیده است، نیازی ندارد که شما رهبر انتخاب کنید، فقط شما باید بپذیرید و به آن عمل کنید .بعد فرمود شما استدلال کنید، این معجزه من است : (( وادعوا شهداءکم من دون الله .))
چنین چیزی در درون خود هیچ تناقضی ندارد ;یعنی در این دین آنچه که مربوط به قوانین و مفسران آن که خود اهل بیت هستند و آنچه که به عنوان مبین و معلم کتاب و حکمت و مزکی نفوس و نیز آنچه که به عنوان مجری حدود است تاءمین است، فقط پذیرش مردم مانده است، و این پذیرش به تولی مردم مربوط است نه توکیل آن ها، و هرگز با پذیرش مردم تناقض لازم نمیآید، غرض آن که در مقام ثبوت همه منصب های الهی برای معصومین :ثابت است و اثبات عملی آن وابسته به راءی مردم است، و چنین تفسیری از ولایت مصون از آسیب توهم تناقض است .

تحریف مقام ها و ضرورت رجوع به خبرگان

چون سمتهای حقیقی کمال است، در مقابل آن، سمتهای جعلی زیاد است، از جریان ربوبیت گرفته تا جریان ایمان، به عنوان نمونه چند مقطع ذکر میشود تا معلوم شود در برابر یک حق، یک باطل مدعی حق هم هست . در باره ربوبیت که ذات اقدس اله رب العالمین است و لا رب سواه، عده ای ابتدا کوشیدند با فکر ربوبیت از اساس مبارزه کنند، اما وقتی دیدند بالاخره بشر نیازمند رب است، گفتند بشر نیازمند به رب هست و رب هم در عالم موجود است، منتها خدا رب نیست، ما ربیم(( :انا ربکم الاعلی 48 ما علمت لکم من اله غیری 49.)) فرعون، اول این حرف را نزد، بلکه بعد از این که فکر ربوبیت را طرد کرد و نتیجه نگرفت گفت :آری، جامعه رب میخواهد اما رب من هستم، نه آن که شما میگویید .
بعد از ربوبیت به نبوت میرسیم .وقتی انبیا از طرف ذات اقدس اله مبعوث شدند، سران ستم و کفر با فکر نبوت و رسالت مبارزه کردند، وقتی نتیجه نگرفتند گفتند نبوت حق است و از طرف خدا ماءمورانی برای هدایت مردم منصوب میشوند، منتها زید مثلا پیامبر نیست، عمرو است .لذا آمار متنبیان کمتر از آمار انبیا نیست، هر وقت یک پیغمبری ظهور کرد چند متنبی هم در برابرش در آمدند.وقتی به بعضی از سران جاهلیت گفتند:چرا پیغمبر اسلام را با همه اعجاز او قبول نکردید و حرف مسیلمه کذاب را پذیرفتید، گفتند :چون او از قبیله ماست!
خلافت و امامت نیز همین طور بود، ابتدا گفتند که پیغمبر بعد از خود کسی را به عنوان ولی و رهبر معین نکرده است، بعد به این نتیجه رسیدند که امکان ندارد پیغمبر همه چیز را گفته باشد اما مهم ترین جزو دین را که رهبری است، مغفول عنه گذاشته باشد، آن گاه فضایل فراوانی برای دیگران نقل کردند، و احادیث مجعولی را در باره خلافت برخی ابلاغ نموده اند .
بعد از مسئله خلافت و امامت، نوبت به روحانیت و علما میرسد .درباریان طاغی به طور خستگی ناپذیر با علما و متفکران دین مبارزه کردند، وقتی دیدند جامعه اینها را قبول میکنند، و روحانیت یک نهاد اصیل و مردمی است، آن گاه وعاظ السلاطین و علمای درباری درست کردند، تا برای ارضای خواسته هایشان فتوا بدهند .
در مقطع پنجم، به توده مردم میرسیم و جریان(( ایمان ))را در میان آنان مینگریم .منافقان اول تا توانستند با ایمان جنگیدند، بعد که پی بردند ایمان در جامه اسلامی خریدار دارد، در ظاهر به کسوت ایمان درآمدند(( :اذا لقوا الذین آمنوا قالوا انا معکم و اذا خلوا الی شیاطینهم قالوا انما نحن مستهزئون))50.
میبینید از ربوبیت خدا تا ایمان، از ایمان تا خدایی در قبال یک جریان اصیل یک جریان جعلی و بدلی هست .حال در هنگام تحریف مقام ها و در وقت آمیختگی حق و باطل مردم چگونه اثبات کنند که چه کسی حق است و چه کسی باطل؟ راءی مردم برای این است که بیندیشند و حق را انتخاب بکنند، از این رو رجوع به اهل خبره و تشکیل مجلس خبرگان ضرورت مییابد و این راءی مردم و اتنخاب اهل خبره به معنای بی راءیی نیست بلکه به مسئله(( تولی ))بر میگردد .نه این که راءی مردم با ولایت فقیه جمع نمیشود تا گفته شود اگر ولایت فقیه است ولایت فقیه نیست، اگر ولایت فقیه نیست ولایت فقیه هست .اگرفقیه، ولی است پس مردم حق راءی ندارند، اگر مردم حق راءی ندارند پس او ولی نیست .همه این نقض ها و اشکال ها بر اساس حصر ولایت در معنای کتاب حجر است .

پاسخ به یک شبهه

گاهی سوال میشود که اگر هیچ خصوصیتی برای ولی مسلمانها نیست، پس چرا پیغمبر اسلامی در مسئله نکاح با دیگران تفاوت داشت؟
پاسخ این است که :خود مکتب الهی یک سلسله احکام خاصی برای رسول از آن جهت که رسول است صادر کرده است .البته آن احکام شامل فقیه نمیشود بلکه یک سلسله احکام ترخیصی یا الزامی است برای مصالح عامه و عالیه ;مثلا نماز شب اگر برای دیگران مستحب است، بر پیغمبر واجب است یا با دهن سیر یا پیاز خورده ورود به مسجد یا سایر مراکز اجتماعی و مذهبی برای دیگران مکروه است، اما برای پیغمبر، به تعبیر برخی بالاتر از کراهت است ;یعنی یک حکم الزامی است و حق ندارد با دهان سیر یا پیاز خورده وارد مسجد بشود .این گونه تضییقات برای او هست .و این رخصت ها و تضییقات برای مصالح عالیه است که خود مکتب آن ها را مشخص میکند .

تناقض ولایت فقیه و انتخاب مردم

میگویند ولایت فقیه با حاکمیت، دموکراسی، آزادی مردم، انتخابات و با تشکیل مجلس خبرگان و مانند آن متناقض و ناهماهنگ است .از این رو رژیمی که بر پایه ولایت فقیه استوار است، باطل است، در این صورت، هرگونه قراردادی(چه داخلی و چه خارجی )هم که با او بسته شود شرعا باطل است و طرف قرار داد هر وقت بخواهد میتواند حقوق حقه خود را استیفا کند .
دلیل آن ها دو چیز است :یکی این که :چون ولایت به معنای قیمومیت بر محجورین است، با آرای مردم، انتخاب مجلس خبرگان و مانند آن تناقض دارد ;یعنی مردم چه خودشان فقیه را انتخاب بکنند یا افرادی راانتخاب کنند که برایشان ولی انتخاب بکنند، معنایش آن است که عاقل و خردمندند، و حق راءی دارند، در این صورت، ولی نمیخواهند، از آن طرف، اگر فقیه، ولی مردم است، پس مردم حق راءی ندارند این تناقض صدر و ذیل، نشان میدهد رژیمی که بر اساس ولایت فقیه استوار است رژیم متناقضی است .
دلیل دیگر این است که میگویند :در معاملات به معنای اعم هرگونه شرطی که با متن قرارداد، مباین و مخالف باشد، فاسد و مفسد آن عقد است .برای روشن شدن مطلب چند مثال ذکر میکنیم :
محتوای قرارداد چهار نوع است :ملکیت عین، ملکیت منفعت، ملکیت انتفاع و حق استمتاع و بهره برداری .
قسم اول نظیر خرید و فروش و مصالحه ای که حکم خرید و فروش را دارد .محتوای این قرارداد آن است که بایع، ثمن را مالک میشود و مشتری مثمن را .
محتوای قرار داد بیع، ملکیت عین است .در اجاره، محتوای قرارداد، ملکیت منفعت است نه عین .کسی که واحد تجاری یا مسکونی را اجاره میکند، معنایش آن است که اصل ملک، برای موجر است، ولی مستاءجر در مقابل مال الاجاره منفعت آن را مالک میشود .
قسم سوم که مالکیت انتفاع است، این است که اگر عقد، عاریه بسته شد، مستعیر از معیر ظرفی را عاریه کرده، آن معیر این ظرف را به مستعیر عاریه داده است .یا با لفظ یا با فعل، معاطاتی یا لفظی، بالاخره یکی معیر است دیگری مستعیر، در ظرف عاریه حق انتفاع دارد و میتواند از آن استفاده کند، مالک منفعت نیست .مثل این که ظرفی را کرایه کرده باشد، آنهایی که از مغازه های ظروف کرایه، ظرف کرایه میکنند، در حقیقت ظرف را اجاره و کرایه کردهاند و مالک منفعت ظرفند و اما آن که ظرف را از همسایه اش عاریه گرفته است، مالک انتفاع این ظرف است نه مالک منعفت .
در نکاح زن و شوهر، شوهر حق تمتع و استمتاع را با عقد نکاح مالک میشود ;یعنی با بستن عقد نکاح، زوج، مالک حق تمتع و استمتاع است، حق محرمیت دارد .
حال یک بحث این است که آیا شرط حرام که مخالف مقتضای عقد نیست، مفسد عقد است یا نه؟ بعضی گفته اند :شرط حرام گرچه خلاف کتاب خدا و فاسد است ولی مفسد عقد نیست . اما کسی اختلاف ندارد که شرطی که مخالف با متن صریح عقد باشد(نه مخالف با اطلاق عقد و نه مخالف با لازمه عقد )چنین شرطی هم فاسد است و هم مفسد عقد ;یعنی مثلا در متن قرارداد بیع و شراء شرط کنند کسی خانه ای را به دیگری بفروشد به شرط این که خریدار، مالک خانه نشود، یا به شرط این که فروشنده مالک ثمن نشود .چنین شرطی که مخالف مقتضای عقد است فاسد و مفسد عقد است .یا یک واحد تجاری یا مسکونی را اجاره بدهد به این شرط که مستاءجر، مالک منفعت آن نشود و موجر، مالک مال الاجاره نشود .یا ظرفی را عاریه بدهند به این شرط که مستعیر حق انتفاع نداشته باشد .یا در مسئله نکاح به طرزی عقد بسته بشود که در ضمن آن شرط شود که زوج محرم زوجه نشود .چنین شرایطی مخالف مقتضای عقد و فاسد و مفسد آن است .
آن ها میگویند مسئله ولایت فقیه هم به همین شکل است ;یعنی مردم در همه پرسی تعهد متقابل با فقیه جامع الشرایط میبندند و راءی میدهند که بیراءی باشند و قرار داد میبندند که دیگر در قراردادها دخالت نکنند .چون معنای ولایت آن است که تمام اختیار در دست ولی است، و مردم مولی علیه و محجورند و حق حرف ندارند .
پس این گونه رفراندمها و راءی دادنها، چون مخالف با محتوای قرار داد و تعهد متقابل است، فاسد است و قهرا مفسد هم خواهد بود، بنابراین، رفراندم هایی که تاکنون برگزار شده فاسد و مفسد و حکومت ناشی از آن هم باطل است و هرگونه قرارداد، خرید و فروش و داد و ستد داخلی و خارجی هم باطل است .

پاسخ :

درست است که شرط مخالف مقتضای عقد، فاسد و مفسد است ولی دو نکته را باید در نظر داشت : یکی این که ولایت به معنای سرپرستی و والی بودن از ولایت کتاب حجر جداست، اگر کسی در باره مسائل حکومت اسلامی، سیاست اسلامی و ولایت فقیه سخن میگوید باید کلا از ولایت بر صبیان و اموات و امثال آن، صرف نظر کند و به(( انما ولیکم الله ))فکر بکند و بس .هر پیامی که(( انما ولیکم الله ))دارد، بالاصاله برای انبیا، بعد امام معصوم، و سپس بالعرض برای نائب خاص آن ها مثل مسلم بن عقیل، مالک اشتر، و آن گاه برای منصوبین عام اینها مثل امام راحل(ره )ثابت میکند .
نکته دوم آن که :مخالفان و موافقان ولایت فقیه، دو نمونه از ولایت فقیه جامع الشرایط را پذیرفته اند : نمونه اول این است که مردم وقتی مرجعیت یک مرجع تقلید را میپذیرند، آیا او را به عنوان وکیل انتخاب میکنند یا به عنوان ولی در فتوا؟ واقعیت این است که دین، فقیه جامع الشرایط را به این سمت نصب کرده است، چه مردم به او رجوع بکنند چه نکنند، ولی عملی شدن این سمت، وابسته به پذیرش مردم است .گاهی فقیهی جامع الشرایط و جایز التقلید است اما خود را مطرح نکرده یا مردم به هر دلیل او را نشناخته اند، در این صورت مرجعیت او به فعلیت نمیرسد، اما فقیه دیگری با همان شرایط علمی، مورد اقبال و پذیرش مردم قرار میگیرد، حال سئوال این است که آیا چنین شخصی که مردم او را به عنوان مرجع تقلید پذیرفته اند، وکیل مردم است یا نه او، از طرف خدا بدین سمت منصوب شده است منتها مردم چنین لیاقت و صلاحیتی را در او یافته و به او مراجعه کرده اند و او به هیچ روی وکیل مردم نیست، چون وکیل تا مردم با انشا عقد وکالت حقی را به او ندهند او هیچ سمتی ندارد .ثبوت وکالت مشروط به انشای توکیل است از طرف موکلان .ولی ثبوت مرجعیت این چنین نیست که مردم و مقلدان سمت مرجعیت را به او بدهند .
نمونه دیگر مسئله قضای فقیه جامع الشرایط در عصر غیبت است که همه پذیرفته اند فقیه جامعالشرایط شرعا حق قضا دارد .آیا فقیه جامع الشرایط در سمت قضا وکیل مردم است؟ یا دین اسلام او را به پست قضا نصب کرده است؟ او قاضی است و هیچ سمتی از طرف مردم به او داده نمیشود .مردم اگر به او مراجعه کردند و وی را پذیرفتند، قضای او به فعلیت میرسد .
این دو نمونه، از سنخ وکالت نیست بلکه گوشه ای از ولایت است ;یعنی فقیه جامع الشرایط که مرجع تقلید است، ولی فتوا است نه وکیل مردم .در افتاء بر مردمی که مقلد او هستند، اطاعتش واجب است و همچنین فقیه جامع الشرایط که قاضی است، منتها یکی اخبار دارد مثل فقیه که فتوا میدهد، دیگری انشا میکند مثل فقیه جامع الشرایط که بر کرسی قضا تکیه کرده است و حکم میکند .پس مردم به سمت هایی که دین به فقهای جامع الشرایط داده است، مراجعه میکنند و تشخیص میدهند و آن را میپذیرند اگر گاهی فقیه جامع الشرایط شهرت جهانی داشت نظیر شیخ انصاری(ره )دیگر نیازی به سوال از بینه و دو شاهد عادل ندارد، خود مقلد مستقیما به او مراجعه میکند .اگر چند عالم در عدل هم و در حد تساوی بودند یا یکی از آن ها اعلم بود ولی مشهور نبود، مردم از اهل خبره میپرسند که اعلم کیست یا مساوی چند نفرند .
پس در این گونه موارد انسان وقتی به عالمی مراجعه میکند در واقع مرجعیت او را پذیرفته نه این که به او مرجعیت داده است، و آن فقیه جامع الشرایط وکیل مردم در افتاء یا قضا باشد .
این اقبال مردم، وکالت نیست بلکه پذیرش ولایت است . مثلا اگر مردمی مرجعیت یک کسی را میپذیرند به این شرط که در قبال فتاوی فقهی او ساکت باشند، آیا این شرط مخالف مقتضای این پیمان است؟ اگر کسانی سمت قضای یک فقیه جامع الشرایطی را پذیرفتند و در متن این پذیرش گفتند ما به قضا و حاکمیت دستگاه قضایی تو اعتماد میکنیم، به این شرط که در برابر احکام صادر از شما ساکت باشیم و حرف نزنیم، آیا این شرط مخالف مقتضای چنین پیمانی است؟ اگر مردم، عده ای را به عنوان خبره انتخاب کردند تا مرجع تقلید شایسته را به آنان معرفی کند آیا این گونه انتخاب ها و راءی دادن ها با پذیرش مرجعیت و ساکت شدن در برابر فتاوی مرجع مخالف با تعهد است؟
پس مخالفان دو نمونه از ولایت فقیه جامع الشرایط را میپذیرند، اما در نمونه سوم که ولایت جامعه و سیاست و تدبیر امور آنها باشد، شبهه میکنند و میگویند این نوع راءی دادن به فقیه به معنای بی راءیی است .و این شرط، مخالف مقتضای عقد است .
ما میگوییم :اگر فقیه جامع الشرایط والی جامعه شد و مردم فرزانه خردمند عاقل ولای او را پذیرفتند و گفتند :فرمان(( انما ولیکم الله ))که بالاصاله برای امام معصوم است و بعد برای نائب خاص است و اگر کسی نائب خاص نبود، در رتبه سوم به نائب عام میرسد، ما ولای شما را پذیرفتیم که بر طبق کتاب خدا و سنت رسول او عمل کنید، آیا این معنایش آن است که از این به بعد هرگونه معامله ای که آن فقیه و والی کرده فضولی است؟ و تمام معاملات و قراردادهای او باطل است؟ واقعیت این است که مردم دین را پذیرفته اند و در برابر دین بی راءی اند، و چون فرزانه اند میگویند ما در برابر خدا حرفی نداریم، و در مقابل نص، اجتهاد نمیکنیم .
اگر کسی دین را میپذیرد این پذیرش حق است .وقتی دین را حق تشخیص داد و پذیرفت، معنایش این است که فتاوای دین حق میباشد و هوای من در برابر حق نمیایستد، من در مقابل نص، اجتهادی ندارم .
مومنانی که در جریان غدیر، ولایت امیرالمومنین(ع )را پذیرفتند، آیا حضرت علی(ع ) را به عنوان وکیل خود انتخاب کردند یا او را به عنوان ولی پذیرفتند؟ ذات اقدس اله به پیغمبر فرمود(( :بلغ ما انزل الیک من ربک))51.او هم پیام الهی را رساند، فرمود(( :من کنت مولاه فهذا علی مولاه .))مردم هم ولای او را پذیرفتند، گفتند((بخ بخ لک یا امیرالمومنین ))با او بیعت کردند، آیا او را وکیل خود قراردادند که حضرت امیرالمومنین(ع )بدون راءی مردم، سمتی نداشت یا او را به عنوان ولی قبول کردند؟ اگر علی بن ابی طالب وکیل مردم بود، پس تا مردم به او راءی ندهند و امضا نکنند او حقی ندارد و اما وقتی از طرف خدا منصوب شده است او حق سرپرستی دارد و مردم این مطلب را تشخیص دادند که حق است و آن را پذیرفتند .
بنابراین هرگونه قراردادی که والی اسلامی میبندد یا از طرف او بسته میشود بر اساس طیب خاطر مردم است .چون مردم این مکتب را حق تشخیص دادند و به او راءی مثبت دادند و کسی را که مکتب شناس و مکتب باور و مجری این مکتب است، مسئول این کار کردند ;یعنی در حقیقت مسئولیت او را پذیرفتند نه او را وکالت دادند .چنین شرطی که هرگز مخالف با مقتضای عقد نیست .
پس اولا وکالت با ولایت فرق دارد، اولا و ولایت هم اقسامی دارد، ثانیا و ولایتی که در مسئله حکومت مطرح است از سنخ ولایت کتاب حجر نیست، بلکه از سنخ ولایت(( انما ولیکم الله))است، ثالثا منتها یکی بالاصاله و دیگری هم بالنیابه .اگر کسی بگوید فقیه جامع الشرایط وکیل امام است درست گفته، و اگر بگوید وکیل و نائب یا منصوب از طرف ولی عصر است این هم درست است .اما اگر بگوید از طرف مردم وکیل یا منصوب است، این سخن ناصواب است .
فرق این چهار مطلب آن است که امام معصوم(ع )و ولی عصر ارواحنا فداه دو کار میتوانند بکنند : یکی این که به کسی نمایندگی بدهند، بگویند شما از طرف ما نماینده و وکیلید که این کار را انجام بدهید که یک کسی بشود وکیل و نائب امام، این صحیح است . یک وقت است که امام معصوم(ع )برای یک کسی ولایت جعل میکند .مثل این که اموال وقفی بدون متولی مانده است یا متولی نداشت یا رخت بربست و فعلا متولی ندارد، امام معصوم(ع )برای رقبات وقف متولی جعل میکند، این جعل الولایه است برای او .اگر مرجع تقلیدی به عده ای وکالت داد، وکالت آن وکلا با ارتحال آن مرجع تقلید باطل میشود.چون وکالت وکیل با موت موکل رخت بر میبندد، ولی اگر یک مرجعی یک شخصی را به عنوان متولی وقف نصب کند با ارتحال آن مرجع آن متولی همچنین به ولایت خود باقیست .خلاصه جعل وکالت غیر از جعل ولایت است این دو کار که امام معصوم هم میتواند کسی را از طرف خود وکیل کند، هم میتواند برای کسی ولایت جعل کند .اما مردم حق هیچکدام از این دو کار را در باره مسائل دینی ندارند .این چنین نیست که مردم مرجع تقلید را وکیل خود قرار بدهند، یا نسبت به مرجع تقلید سمت ولایت جعل کنند .مردم برای فقیه جامع الشرایط وکالت در قضا جعل نمیکنند که از طرف مردم وکیل باشد تا قاضی بشود یا برای فقیه جامع الشرایط ولای در قضا جعل نمیکنند که او متولی قضا باشد، از ناحیه مردم ولایت بر قضا داشته باشد، این چنین نیست . بلکه این سمتهایی را که دین به فقهای جامع الشرائط داده است، چه مردم قبول بکنند چه قبول نکنند، آن فقیه ثبوتا این حق را دارد، لیکن مردم خردمند متدین اشخاصی که در معرض چنین سمت هائی هستند شناسائی میکنند آنگاه سمت جامع شرایط را میپذیرند همانطوری که در باره مرجعیت پذیرش است نه توکیل، در باره فقیهی که والی مردم است آن هم پذیرش است نه توکیل .
یک وقت ولی نائب خاص را میپذیرند مثل عده ای که ولای مسلم بن عقیل و مالک اشتر را پذیرفتند یا ولای نائب عام را میپذیرند پس این چنین نیست که ولایت فقیه یک شرط فاسد و مفسد بوده و معاهدات داخلی و خارجی نظام اسلامی هم فضولی باشد .
خلاصه آنکه ولایت در قرآن و روایت رویات گاهی به معنای تصدی امور مرده یا کسی که به منزله مرده است میباشد و گاهی به معنای تصدی امور جامعه اسلامی، به عنوان نمونه برخی از آیات قرآن کریم که راجع به دو معنای متفاوت است نقل میشود اول :آیاتی است که ولایت بر مرده یا به منزله مرده را بازگو میکند مانند :من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا فلا یسرف فی القتل .  52..، لبینه و اهل ثم لنقولن لولیه ما شهدنا مهلک اهله.53، ولایت در این دو آیه همان تصدی امور مرده است،... فان کان الذی علیه الحق سفیها او ضعیفا او لا یستطیع ان یمل هو فلیملل ولیه بالعدل 54...ولایت در این آیه تصدی بر امور محجورانی است که به منزله مرده اند، دوم :آیاتی است که ولایت بر جامعه انسانی را در بر دارد مانند :انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا 55...النبی اولی بالمومنین من انفسهم. 56 و برای هر کدام از دو قسم مزبور ولایت احکامی است که اجمالا بیان شده و ولایت فقیه از قسم دوم است، بنابراین هرگز سخن از محجور بودن جامعه اسلامی مطرح نخواهد بود، و هیچکدام از احکام ولایت بر محجوران که در فقه مطرح است خواه در باب تجهیز اموات ، خواه در باره قصاص، تخفیف، عفو، دیه، ولی دم مقتل، خواه در باب حجر در این مورد جاری نیست .

پی نوشت ها :

1 . این مقاله تحریر و بازنویسی چهار درس تفسیر استاد میباشد . 2 . کهف(18 )آیه1 .
3 . اسراء(17 )آیه1 .
4 . نجم(53 )آیه10 .
5 . کهف(18 )آیه1 .
6 . همان، آیه65 .
7 . انعام(6 )آیه124 .
8 . اعراف(7 )آیه175 .
9 . اسراء( 17 )آیه23 .
10 . انعام(6 )آیه 162 .
11 . منافقون(63 )آیه8 .
12 . فاطر(36 )آیه10 .
13 . مریم(19 )آیه12 .
14 . بقره(2 )آیه63 .
15 . انفال(8 )آیه60 .
16 . بقره(2 )آیه165 .
17 . ذاریات(51 )آیه58 .
18 . مدثر(74 )آیه48 .
19 . مائده(5 )آیه55 .
20 . احزاب(33 )آیه6 .
21 . همان، آیه36 .
22 . فتح(48 )آیه10 .
23 . همان .آیه10 .
24 . زخرف(43 )آیه55 .
25 . نساء(4 )آیه176 .
26 . شوری(42 )آیه9 .
27 . اسراء(17 )آیه23 .
28 . هود(11 )آیه88 .
29 . بقره(2 )آیه117 .
30 . احزاب(33 )آیه6 .
31 . مائده(5 )آیه55 .
32 . نساء(4 )آیه59 .
33 . نهج البلاغه، خطبه3 .
34 . یونس(10 )آیه61 .
35 . نهج البلاغه، خطبه189 .
36 . وسائل الشیعه، ج1، ص. 37 مائده(5 )آیه67 .
38 . بقره(2 )آیه358 .
39 . وسائل الشیعه، ج1، ص. 40 اصول کافی، ج1، باب مولد الحسن بن علی، حدیث 4،
ص462 .
41 . جواهر الکلام، ج21، ص397 .
42 . مائده(5 )آیه55 .
43 . رعد(13 )آیه11 .
44 . شوری(42 )آیه9 .
45 . یوسف(12 )آیه40 .
46 . اصول کافی ،کتاب الحجه .
47 . یونس(10 )آیه16 .
48 . نازعات( 79 )، 24 .
49 . قصص( 28)،38 .
50 . بقره(2 )آیه14 .
51 . مائده(5 )آیه67 .
52 . سوره اسراء(17)آیه33 .
53 . نمل(27)آیه49 .
54 . بقره(2 )آیه282 .
55 . مائده(5 )آیه55 .
56 . احزاب(33 )آیه6 .
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان