سروش محلاتی گفت: حاکمان در حکومت حقی دارند، مردم هم حقی دارند. اگر حق یک طرفه شد یعنی مردم موظف هستند حقوق حاکمان را به هر وسیله ای که شده رعایت کنند و اجازه تخلف ندارند، اما اگر حاکمان الزامی برای رعایت حقوق مردم ندارند، براساس فرموده حضرت علی(ع) این حق یک طرفه که شما رعایت میکنید یعنی بردگی را پذیرفتهاید و آنها را ربّ خودتان قرار دادید. تمام تلاش امیرالمومنین در نهج البلاغه این است که نشان بدهد حق طرفینی است.
متن سخنرانی استاد محمد سروش محلاتی با موضوع «اسلام علوی در تقابل با اسلام اموی» که 6 دی ماه در چهارمین جلسه از نشست «برابری علوی در برابر بردگی اموی» از سلسله نشست های علمی شرح نهج البلاغه در کانون توحید ایراد شده، به نقل از شفقنا به شرح زیر است:
«اسلام علوی در تقابل با اسلام اموی»
«بحث ما درباره دو نوع از اسلام بود؛ یک نوع اسلامی که نماد آن امیرالمومنین علی (ع) است و دوم اسلامی که نماد آن دودمان بنی امیه و شخص معاویه بن ابی سفیان است.
در جلسه قبل اشاره کردیم که تفاوت در این دو نوع اسلام از همان مبانی دینی مثل توحید آغاز می شود و گستره این تفاوت تمام پهنه و گستره اسلام را در شئون مختلف دربرمی گیرد؛ اعم از مسائل اعتقادی، اخلاقی و فقهی که در هر بخشی باید این مقایسه و بررسی صورت بگیرد و تفاوتها تبیین شود.
اما آنچه را که امروز عرض می کنم و در ادامه بحث گذشته است، اینکه نوع برخورد با مردم در این دو نگاه کاملا متفاوت است؛ نگاهی که در میان بنی امیه نسبت به مردم وجود دارد با نگاهی که امیرالمومنین علی علیه السلام به مردم دارند.
تعبیری در بیان امیرالمومنین در نهج البلاغه است که این نسبت را نشان می دهد و این تعبیر به دلیل اینکه قرن هاست از ادبیات ما فراموش و منسوخ شده خیلی گویا نیست ولی تعبیر مهمی است. و آن تعبیر این است که بنی امیه خود را ارباب مردم میداند. ما در عرف زمان خودمان از کلمات دیگری استفاده میکنیم، مثلاً فلان زمامدار، دیکتاتور است ولی تعبیری که در منابع ما و قدیمی است و بار معنایی خاصی دارد، تعبیر «ارباب» است.
این کلمه از واژه هایی است که طرف دارد و اضافه می شود. یک طرف اگر «رب» باشد طرف دیگر «عبد» میشود. «عبد» و «رب» در برابر یکدیگر قرار میگیرند، اگر یک طرف «مالک» باشد طرف دیگر «مملوک» می شود. اگر این نسبت را از آن طرف ببینیم آنها «رب» هستند و اگر از این سو ببینیم ما «عبد» هستیم.
و این نسبت همه آنچه را که در دانشهای مرتبط با سیاست در زمینه دیکتاتوری و استبداد و امثال این بحث میکنند، این یک کلمه همه آنها را به صورت جامع و فشرده نشان می دهد. تعبیر را باز می کنم که آنها خودشان را ارباب می دانستند به چه معنا است و چرا امیرالمومنین علی علیه السلام این تعبیر را به کار برده اند و چه استفاده ای در این زمینه می توان کرد؟
«رب» در ادبیات دینی ما و در منابع اسلامی دو کاربرد متفاوت دارد؛ کاربرد اول «رب»، آن موجود مقدسی است که مورد پرستش قرار میگیرد. مشرکین به این معنا ارباب متعددی داشتند. بت ها را می پرستیدند، در برابر آنها خضوع و کرنش می کردند و منشا پرستش این بود که معتقد بودند این ارباب و بت ها در سرنوشت و زندگی آنها موثر هستند.
اگر باران میآید یا نمی آید به خاطر آنهاست، همه مسائل زندگی خودشان را تکوینا تحت الشعاع آنها می دانستند حتی معتقد بودند خداوند خالق آسمان و زمین است ولی بعد از خلقت و آفرینش، تدبیر نظام آفرینش را به این ارباب داده است لذا باید آنها را پرستید و می پرستیدند، این یک کاربرد ربوبیت است که در قرآن کریم احتجاجهای مختلفی با مشرکان است که «ارباب متفرقون» را رها کنید و دنبال «رب العالمین» باشید.
«أأرباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار». «الله» است که هم خالق و هم ربّ است. غیر از «الله»، ربّ دیگری نداریم، الحمد لله رب العالمین. این بحث از ربّ به این معنا فعلا محل صحبت ما نیست.
«ربّ» کاربرد و معنای دیگری هم دارد؛ موجودی که در برابر او باید تسلیم بود و مطابق با میل و خواست او باید عمل کرد و سلطه او را باید پذیرفت، نه اینکه در نظام تکوین ابر و باد و باران و … تحت نفوذ و اختیار اوست، یک نسبت و ارتباط انسانی وجود دارد که یک انسان، ربّ ماست و ما عبد او هستیم تا در برابر او تسلیم باشیم. هرچه را که او می خواهد انجام بدهیم و مطابق با میل او عمل کنیم.
در واقع او مالک ماست و ما مملوک او هستیم. او صاحب اختیار ماست و ما در برابر او اختیاری نداریم. به این معنای دوم هم باز اسلام بر توحید تاکید می کند که ربّ انسان ها به معنای صاحب اختیار آنها فقط و فقط خداست و بس. ربّ دیگری وجود ندارد. از هر انسان دیگری هم اطاعت شود فقط و فقط با اذن و اجازه خدا و در محدودهای که او میگوید والا هیچکس صاحب اختیار کسی نیست.
بحث ما در مورد این معنای دوم است. در قرآن کریم آیاتی است در مورد اینکه برخی از انسان ها در موقعیت ارباب نسبت به دیگران قرار می گیرند، مثلا آیه ای از سوره بقره درباره یهودیان و مسیحیان که در جلسه قبل تلاوت و بحث کردیم، انتقادی که خداوند مطرح می کند این است «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ». «احبار» که عالمان یهودی هستند، «رهبان» که عالمان مسیحی هستند، علمای دینی خودشان را ارباب قرار داده بودند؛ «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ» ارباب هستند و اعتراض این است که عالم دینی نمی تواند ارباب انسان باشد.
چرا شما اینها را ارباب قرار می دهید و تسلیم اینها هستید و اینها را مالک بر سرنوشت خودتان می دانید؟ عالم دین پیام خدا را منتقل میکند، معلم دین است، نه اینکه صاحب اختیار انسان باشد و سلطه بر انسان داشته باشد. او مالک باشد و ما مملوک کسی باشیم نه؛ متعلم مملوک معلم نیست. معلم در خدمت متعلم است تا به او چیزی بیاموزد. عقل و دانش او را رشد و کمال بدهد چرا مملوک و چرا او مالک؟
عالمان دین بیشترین ظرفیت را در فضای دینی برای اینکه در این موقعیت خودشان را قرار دهند که ارباب مردم شوند را دارند و مردم هم بیشترین آمادگی را دارند که علمای دین را در موقعیت ارباب خود بودن ببینند. معمولا نسبت به گروههای دیگر کمتر این اتفاق می افتد. اینها چون انتساب به خدا دارند راحت تر می توانند بر مردم سلطه پیدا کنند. این تعبیر و کاربرد ارباب در معنای دوم در این آیه شریفه است.
آیه دیگری تلاوت کنم، وقتی رسول اکرم (ص) با ارباب ادیان مختلف مکاتبه میکردند و برای آنها پیام میفرستادند معمولا این آیه را در مدخل و افتتاح پیام خود مورد استفاده قرار میدادند و تعبیر این است که «یا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ» ای کسانی که پیروان رهبران الهی هستید، پیروان حضرت عیسی، و پیروان حضرت موسی به هر حال مبدا و نبوت را قبول دارید. بیایید روی مشترکات توافق کنیم، یکی از مشترکات مان این است که عبودیت و بندگی خدا را بپذیریم.
نکته دوم هم این است که روابط متقابل و برابر با یکدیگر داشته باشیم «وَلَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ»؛ هیچ کدام دیگری را ارباب قرار ندهیم، این ارباب به معنای پرستش نیست چون هیچ وقت نه آنها ما را می پرستند نه ما آنها را می پرستیم. به جای یک روابط موزون و متعادل و برابر، یکی دیگری را صاحب اختیار خودش تلقی کند و بگوید هرچه من می گویم درست است و تو باید مطابق با امر و فرمان من عمل کنی؛ نه، بپذیریم با همدیگر فرقی نمیکنیم و روابط برادرانه با هم داشته باشیم «وَلَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ». نفی ارباب بودن در نظام بین المللی و در ارتباطات جهانی. خب، این دو آیه که کاربرد تعبیر ارباب را در روابط انسان ها با یکدیگر نشان می دهد.
تفاوت مهم این است که ارتباط در نظام امامت که امیرالمومنین علی علیه السلام آن را تبیین میکند مبتنی بر امر برادری و برابری است در حالی که ارتباط در آن نظام سلطه و خلافتی که معاویه و بنی امیه تعریف می کنند مبتنی بر ارباب بودن است. در ادبیات کشور خودمان ارباب – رعیتی می گوییم ولی آنچه اینجا محل صحبت است یک طرفش ارباب است طرف دیگر عبد است نه رعیت. آن شأن رعیت از شأن عبد بودن بالاتر است. رعیت یک چیزی است ولی اختیارش در معیشت و زندگیش و در کسب و کار و کشاورزی اش مربوط به آن مالک است ولی عبد هیچی ندارد، حتی اختیاری نسبت به خودش هم ندارد. شخص نیست شیء است.
همانطور که نسبت به خودرو مالک هستید و هر موقع بخواهید این خودرو را به دیگری منتقل میکنید چون مال شماست، انسانی که عبد می شود، مال و مملوک است و قابل خرید و فروش است و نسبت به خودش هم هیچ اختیاری به طور کلی ندارد لذا ذهن شما در اینجا متوجه مفهوم رعیت در برابر ارباب نشود. کلمه عبد را باید در نظر بگیرید و نسبتی که بین آن حاکم و مردم وجود دارد نسبت بردگی است که آن قسم اول را تعبیر بندگی به کار می بریم و قسم دوم را تعبیر بردگی به کار میبریم. آنها انسانها را بردگی میگرفتند و می گفتند صاحب اختیار هستیم.
امیرالمومنین علی علیه السلام در نهج البلاغه این موضوع را ابتدا با یک نگاه تاریخی مطرح می کنند که نظام مبتنی بر ارباب بودن چگونه است. در «خطبه قاصعه» که طولانی ترین خطبه نهج البلاغه است، امیرالمومنین می فرماید «واتَّخَذَتْهُمُ الْفَرَاعِنَةُ عَبِیداً» فرعونیان مردم را به بردگی گرفتند نتیجه این بردگی این است که هر طور دلشان بخواهد با آنها عمل میکنند، وقتی شخصی مالک کتاب است یک روز اینجا و روز دیگر آنجا می گذارد. می گوید اختیارش را دارم و مال من است «فَسَامُوهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ» چون مردم را عبید و بنده خود می دانستند شدیدترین تصمیمات را درباره آنها می گرفتند. آنها حقی ندارند! چه حقی دارند؟
حق یک طرفه است «وَجَرَّعُوهُمُ الْمُرَارَ» سختیها را در کام آنها میریختند آن هم جرعه جرعه نه یک باره. اگر داروی تلخی را به بیماری یک مرتبه بدهند بخورد ناراحتی است که پیش می آید بعد تدریجا آثارش از بین می رود.
اما تعبیر «وَجَرَّعُوهُمُ» یعنی جرعه جرعه و آن به آن، لحظه به لحظه، رها نمی کنند، پیوسته تلخی زندگی را در کام آنها میریزند و آنها را دچار مشکل میکنند. «فَلَمْ تَبْرَحِ الْحَالُ بِهِمْ فِی ذُلِّ الْهَلَکَةِ» پیوسته خفت و خواری و ذلت بر روی آنها سایه میافکند «وَ قَهْرِ الْغَلَبَةِ» و همیشه مغلوب هستند. عبد شدن اینطوری است.
«لایجِدُونَ حِیلَةً فِی امْتِنَاع» راهی برای مقاومت کردن ندارند، می خواهند همراهی و اطاعت نکنند، چاره ای ندارند، مستاصل اند «لایجِدُونَ حِیلَةً فِی امْتِنَاع» راهی نمییابند، یعنی نظام چنان نظام بستهای است و فشار بر افراد وارد می شود که همه ناچار به تبعیت از آن هستند.
اگر امتناع کنند و نپذیرند و تخلف کنند، زندگی شان نابود می شود و همه چیز را از دست می دهند «وَ لاسَبِیلاً إِلَی دِفَاع». امیرالمومنین می فرمایند در چنین نظامی هیچ راهی که کسی بخواهد از خودش دفاع کند وجود ندارد، هر دستوری و حکمی که دادند و هر تصمیمی که برای انسان گرفتند نمی توان دفاع کرد، به کجا انسان مراجعه کند و به چه کسی اعتراض کند، اصلاً راهی برای دفاع باقی نمیگذارند. چاره ای غیر از این نیست، آنها تصمیم میگیرند. این تعریفی است که امیرالمومنین اینجا از آن بردگی که در حاکمیت فرعون است، ارائه می دهند.
سپس در خطبه 192 حضرت فرمودند: «تَأَمَّلُوا أَمْرَهُمْ فِی حَالِ تَشَتُّتِهِمْ وَ تَفَرُّقِهِمْ لَیالِی کَانَتِ الْاَکَاسِرَةُ وَ الْقَیاصِرَةُ أَرْبَاباً لَهُمْ»، دورانی بود که کسراها و قیصرها ارباب مردم بودند. دوباره حضرت تعبیر «ارباب» را اینجا به کار می برند. ارباب ها چه کار می کردند؟ «یحْتَازُونَهُمْ عَنْ رِیفِ الْافَاقِ، وَ بَحْرِ الْعِرَاقِ» در سرزمین حاصلخیز عراق در کنار دجله و فرات که انسان ها می توانند زندگی راحتی داشته باشند و از برکات زمین و آب استفاده کنند، اینها تصمیم میگرفتند، مردم را وادار به مهاجرت به مناطقی می کردند که خشک باشد و دسترسی به آب و زمین مناسب وجود نداشته باشد.
برای اینکه مردم را در فقر نگه دارند. وقتی انسان ها دست شان خالی باشد و فقیر و نیازمند باشند اطاعت می کنند. بگذارید اینها در وطن خودشان زندگی کنند، چه مشکلی وجود دارد؟ «یحْتَازُونَهُمْ عَنْ رِیفِ الْافَاقِ وَ بَحْرِ الْعِرَاقِ، وَ خُضْرَةِ الدُّنْیا، إِلَی مَنابِتِ الشِّیحِ، ….. فَتَرَکُوهُمْ عَالَیةً مَسَاکِینَ» اینها را در بیابانها با دست خالی و تهی به مسکنت با فقر رها می کردند «و إِخْوَانَ دَبَر وَ وَبَر»، با شتر و امثال اینها زندگی کنند «أَذَلَّ الْاُمَمِ دَاراً»، در میان همه ملت ها اینها خوارترین و خفیف ترین بودند یعنی زندگی را بر مردم سخت می کردند تا مردم تسلیم و نیازمند باشند و دست شان در مقابل ارباب شان همیشه دراز باشد و آنها هم به لقمهای بخور و نمیر آنها را نگه دارند تا خودشان بتوانند آنگونه که میخواهند از لذت ها و تمتعات دنیا استفاده کنند.
چرا اینها را امیرالمومنین می گوید؟ تاریخ و گذشته است؟ بخوانیم برای عبرت گرفتن؟ نه اصلا بحث عبرت نیست. بحث این است که چگونه این حوادث مجدداً تکرار می شود و اتفاق می افتد و مردم چشم خودشان را باز کنند که شما ارباب دارید. خودشان می گویند من خلیفه هستم و ادعای خلافت میکند، خلافت یک پوسته است، خلافتی که معاویه ادعا می کند یک پوسته است، داخلش ادعای ربوبیت است.
قبل از انقلاب که دبیرستان می رفتیم و مرحوم شهید بهشتی و همکارانشان کتاب تعلیمات دینی می نوشتند و این آیه شریفه ارباب را به خصوص این بزرگوار در آن فضای سیاسی در کتاب برای دانش آموزان نوشته بود و ما نمیفهمیدیم اینها معنا و مفهومش حقیقتاً چیست، آنجا ایشان ارباب را معنا کرده بودند به خداوندگاران زمینی. هم خدا هستند اما نه خدایی که در آسمان ها باشد و تقدیراتی را از آسمان برای زمین داشته باشد، بلکه روی زمین است و نسبت خودش را با انسان های دیگر بر اساس خداوندگاری تعریف می کند. این بیان امیرالمومنین در نهج البلاغه نسبت به گذشته است اما نسبت به دوره بعد که مربوط به جریان بنی امیه می شود.
خطبه های 91 و 96 نهج البلاغه مربوط به این موضوع است. خطبه 91 اینطور است که حضرت میفرمایند «أَلَا إِنَّ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِی عَلَیکُمْ فِتْنَةُ بَنِی أُمَیةَ» آگاه باشید و هوشیار باشید که به نظر منِ علی بن ابیطالب ترسناکترین و خوفناکترین فتنه، فتنه بنی امیه است. چرا ترسناک ترین و خوفناک ترین است؟ «فَآنها فِتْنَةُ عَمْیاءُ مُظْلِمَةٌ» فتنه ای است کور و تاریک که همه جا را فرا میگیرد «وَ أَصَابَ الْبَلَاءُ مَنْ أَبْصَرَ فِیهَا وَ أَخْطَأَ الْبَلَاءُ مَنْ عَمیعَنْهَا» هر که بصیرت داشته باشد گرفتار است و هرکسی کور باشد در فتنه راحت است.
هر کس بفهمد و عقل داشته باشد گرفتار و بیچاره است، هزینه و تاوان عقل و شعور و درک و پیش بینی و آینده نگری خودش را باید بدهد و هر کسی چشمش کور است و چیزی نمی بیند و نمی فهمد، این زندگی راحتی دارد و کسی متعرض او نمی شود. می فرمایند بنی امیه اینگونه هستند.
امیرالمومنین قسم خورد «وَ ایمُ اللهِ لَتَجِدُنَّ بَنِی أُمَیةَ لَکُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ» به خدا قسم که شما بنی امیه را برای خودتان اربابان بدی خواهید یافت. تعبیر ارباب کردند، حضرت نفرمودند اینها حاکمان و خلفا و امامان بدی هستند، خیر، گاهی رفتار یک حاکم را نقد می کنید فساد مالی یا ظلمی انجام داده اما زمانی می خواهید جمعبندی کنید که ریشه مسئله چیست.
امیرالمومنین فرمودند: ریشه اش این است که اینها خودشان را مالک می دانند. وقتی مالک دانست، نه مالک منابع و جنگل و مراتع و بیت المال. بلکه شما را مملوک می دانند و صاحب اختیار آدم ها هستند.
هر تصمیمی در مورد اشخاص می توانند بگیرند و ارباب هستند. در نظام بردگی که در گذشته وجود داشته به این شکل بوده است. بردهای که در خانه بود هرچیزی جلوی او می گذاشتند بخورد، اگر هم ندادند حق اعتراض ندارد. چه زمانی بخوابد و بیدار شود و کجا برود، این حق را ندارد. مبنا این است که مملوک است و حق ندارد. شما می گویید می خواهم این کتاب را بخوانم تا بدانم در آن چه نوشته شده، می گوید بی جا می کنید من باید اجازه بدهم که این کتاب را مطالعه کنید.
می گوید من باید برای تو تشخیص بدهم. اینکه خودش ذاتا اشکالی ندارد، عینک بزنم تا ببینم در اطرافم چه میگذرد می گوید نه من باید تشخیص بدهم، شاید این عینک را زدی چیزهایی ببینی که مصلحت تو نیست، من باید تشخیص بدهم که این عینک در اختیار تو باشد یا نباشد. شماره آن را هم من برای تو تعیین می کنم.
بحث در حکم خدا نیست، حکم خدا مشخص است، خداوند فرموده است که خمر حرام است. بحث در مورد ابزار و وسایلی است که خداوند آنها را تحریم نکرده است. این می گوید تو عقلت نمیرسد، این ابزار دست تو باشد، برای تو خطرناک است. همه مردم کلاً به عنوان انسان های ماجور(اجیر) و مجنون. همانطور که مراقب هستید بچه دو، سه ساله به چاقو دست نزند می گوید این برای تو خطرناک است. او می گوید بین دو سال و 20 سال و 40 سال و 60 سال فرقی نمیکند، من تشخیص می دهم اینها خطرناک است.
تعبیر امیرالمومنین علی علیه السلام این است که «لَتَجِدُنَّ بَنِی أُمَیةَ لَکُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِی کَالنَّابِ الضَّرُوسِ» اینها مثل یک شتر بد قلق هستند، وقتی بخواهند شتر را بدوشند شتر بد قلق از یک طرف با دهانش دندان می گیرد از یک طرف با پا لگد می زند و جلوی نوشیدن شیر را می گیرد اینها اینطور افراد عصبانی و ناراحت هستند «حَتَّى لَا یتْرُکُوا مِنْکُمْ إِلَّا نَافِعًا لَهُمْ أَوْ غَیرَ ضَائِرٍ بِهِمْ» شما را رها نمیکنند مگر در کاری که برایشان سود داشته باشد «لَا یتْرُکُوا مِنْکُمْ إِلَّا نَافِعًا لَهُمْ» محاسبه میکنند، فکر می کنید که بر اساس منفعت شما تصمیم میگیرند آنها ابتدا حساب کردند برای خودشان سودی دارد یا خیر.
اگر خیلی ارفاق کنند امیرالمومنین فرمود «أَوْ غَیرَ ضَائِرٍ بِهِمْ» اول محاسبه می کنند برای خودشان ضرری نداشته باشد، این محاسبه را می کنند بعد ممکن است چیزی به شما هم بدهند.
امیرالمومنین فرمودند: «وَ لَا یزَالُ بَلَاؤُهُمْ حَتَّى لَا یکُونَ انْتِصَارُ أَحَدِکُمْ مِنْهُمْ إِلَّا کَانْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ»، وقتی آن طرف ارباب شدند شما عبید می شوید. دو طرفه است، ارباب بدون عبد و عبد بدون ارباب نمی شود اینها متضاعفین هستند. حضرت فرمودند آنها ارباب می شوند و شما عبد. عبد این است که اگر چیزی از دیگری بخواهد یعنی از مولا و آقا و مالک خودش تقاضا کند چقدر باید خفت و خواری تحمل کند تا چیزی را بگیرد. چون نسبت مساوی و برابر نیست. لذا کرنش، تواضع، خواهش است، حقی ندارد. اگر نانی جلویش انداختند همانطور که جلوی حیوان میاندازند باید بردارد و بخورد و تشکر کند.
امیرالمومنین فرمودند «لَا یکُونَ انْتِصَارُ أَحَدِکُمْ مِنْهُمْ إِلَّا کَانْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ» چیزی هم بخواهید شما عبد هستید آنها رب. باید در فضای حقیقی و مجازی بخواهید و التماس و خواهش کنید شاید چیز ناقصی در اختیار شما قرار بگیرد. نمی دانم، واقعا مخاطبان کلمات امیرالمومنین را می فهمیدند. حضرت رابطه انسانها را با یکدیگر تحلیل می کردند. آنهایی که بالا قرار میگیرند دیگر مسئله حکومت نیست که ما حاکمیم، مسئله مالکیت انسان هاست و شما مملوک هستید و آثارش را امیرالمومنین اینجا می فرمایند.
خدا مرحوم علامه محمد تقی جعفری را رحمت کند، این شرح نهج البلاغه که ایشان نوشتند، قبل از انقلاب شروع کردند و تا آخر عمرشان ادامه دادند ولی متاسفانه بیست و چند جلد که نوشتند به پایان نرسید. این خطبه در شرح نهج البلاغه ایشان در جلد شانزدهم است و تعبیرات جالبی دارد.
بعد از اینکه جملات حضرت را نقل می کند و توضیحی می دهند گویا حس خوبی در ایشان پیدا می شود؛ «سلام و درود همه عالمیان به روان پاک تو ای امیرالمومنین، ای انسان آشنا با تمام صفحات تاریخ بشری. چه بگویم در مدح تو و با که بگویم، به خدا سوگند من خود را شایسته آن نمی دانم که مدح تو گویم»، بعد میفرمایند که اگر در عبارت امیرالمومنین علیه السلام خوب دقت کنید خواهید دید هیچ توصیفی درباره حکومتهای استبدادی بهتر و رساتر از جمله فوق نمی توان گفت که مردم در حکومت های استبدادی مانند بردگانی هستند در برابر مالکان مطلق العنان خود که اگر رجال خود شکست بخورند چیزی طبیعی تر از شکست برده از مالک نابخرد و نابکار نیست.
اگر پیروزی به دست بیاورند یک برده از مالک نابخرد و نابکار چه پیروزی میتواند به دست بیاورد جز عصای دست یک صاحب عصا که به کله فردی فرود بیاید. بیان امیرالمومنین علی علیه السلام را اینطور تقریر میفرمایند، چند جا حضرت این موضوع را مطرح کردند.
تکه تاریخی از تاریخ طبری عرض می کنم، دوران حکومت یزید طولانی نبود، سه سال بیشتر طول نکشید که در این سه سال هم چند فاجعه اتفاق افتاد، یکی ماجرای شهادت امام حسین، دیگری سپاهیانی که به مدینه فرستاد به فرماندهی مسلم و مردم مدینه را قتل عام کرد، مسلم به یک فردی گفت: بیعت کن، او هم گفت بر اساس شیوه و روش خلیفه دوم بیعت میکنم و او را الگو قرار می دهیم. گفت گردنش را بزنید، اسم کسی دیگر را نباید بیاورید. گفت نه بیعت مطلق می کنم هر طور بخواهید. گفت به خدا قسم این لغزشی که کردی قابل بخشش نیست.
عده ای بیعت کردند و به آنها اعلام کرد که بیعت کنید که ما همه بندگان یزید ابن معاویه هستیم. از خودمان اختیار نداریم و هر چه در مورد ما تصمیم بگیرد قبول داریم. چه کنند؟ در آن زمان دموکراسی عریان بوده. اینطور از بقیه بیعت گرفت و آن یک نفر هم که اول گفته بود که علی سنت، عمر گفت گردنش را بزنید تا بقیه بفهمند چطور باید بیعت کنند، شرط و شروط گذاشتن و الگو مشخص کردن و خدا و پیغمبر چه حرفی است؟ من صاحب اختیار شما هستم.
اینها نشان می دهد امیرالمومنین علی علیه السلام که فرمودند این مسیر و جریان و قدرتی که روی کار آمده چه آینده ای دارد، ظاهرا مردم آن موقع شعور و درک درستی از این حوادث نداشتند و امیرالمومنین میفهماند ولی متاسفانه نمیتوانستند درک کنند.
از مرحوم آقای مطهری یادی کنیم، ایشان در یکی از کتابهای خودشان این جمله نهج البلاغه «لَتَجِدُنَّ بَنِی أُمَیةَ لَکُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ» را که خواندیم بنی امیه ارباب سوء هستند. هیچ رحمی ندارند. ایشان معنا کردند امیرالمومنین می فرمایند من می بینم که در آینده بنی امیه وضع شما در مقابل آنها وضع ارباب و برده خواهد بود. با شما مانند بردگان رفتار میکنند.
آقای مطهری گریزی میزنند و شنیدن این گریز مناسب است. خود علی علیه السلام در زمان خودش که بعد از عثمان و نفوذ واقعی بنی امیه با آن همه مفاسد خلیفه می شود، – اشاره کرده بودیم که بنی امیه از طریق عثمان وارد سیستم شدند و عثمان هم از آنها بود، امیرالمومنین وقتی قدرت را به دست گرفت که بنی امیه از قبل وارد شده بودند و جای پای خودشان را محکم کرده بودند، شامات در اختیار خود معاویه بود بقیه جاها هم عثمان اینها را به قدرت رسانده بود-، حضرت چشم از دنیای خارج اسلام به طور کلی می پوشد یعنی امیرالمومنین گفت ما کاری با کفار و کشورهای دیگر نداریم.
سیاست خلفای قبل این بود که مسلمانشان کنیم سرزمین اسلامی را گسترش بدهیم، قدرت اسلام افزایش پیدا کند. امیرالمومنین چشم از دنیای خارج اسلام به کلی میپوشد با اینکه یک نفر سیاستمدار در چنین شرایطی برای اینکه مردم را آرام کند و توجه آنها را از نابسامانی های داخلی متوجه خارج کند و در واقع برای اینکه مردم را اغفال کند میگوید ایها الناس می خواهیم با دشمنان اسلام در چین، ترکستان، غرب و در اروپا بجنگیم، سر مردم به مسائل خارجی گرم شود.
علی علیه السلام روزی که خلیفه می شود اعلام میکند من باید داخل را اصلاح کنم. اسلامی که ظاهرش باشد و روح و باطن نداشته باشد همه دنیا را هم بگیرد هیچ ارزشی ندارد. اسلامی که بخواهد حاکمش معاویه باشد ارزشی ندارد.
سیاست را امیرالمومنین عوض کرد. آنها محورشان توسعه اسلام در بیرون جامعه اسلامی بود، به قول آقای مطهری سیاست اقتضا می کرد امیرالمومنین هم همین کار را کند تا بتواند مشکلات داخلی را به دوش دشمنان خارجی بیندازد. این تعبیر امروز نیست برای 60 سال قبل است. (سیاست امیرالمومنین. جلد 25 مجموعه آثار صفحه 290).
اینها از سیره امیرالمومنین استفاده کردند و بیانات امیرالمومنین علی علیه السلام را تحلیل کردند و ما چنین منابع و افتخاراتی داریم که باید از اینها ان شاءالله استفاده کنیم.
جمع بندی
نسبتی را بنی امیه در حکومت تعریف کردند و اینکه ما اربابیم و شما عبید. امیرالمومنین علی علیه السلام در سراسر نهج البلاغه رویکردشان این است که این را ابطال کند. من حقی دارم شما حقی دارید. شما از من حق خودتان را بخواهید، نسبت برابری را مطالبه کنید. امیرالمومنین هشداری دادند که خیلی عجیب است و همه انسان های آزاده بنویسند و حفظ کنند و جمله این است «اگر حق یک طرفه شود نتیجه اش بردگی است».
برخی از اساتید بزرگوار حقوقی هستند، سوال میکنم جملهای به این عمق و لطافت در جایی خوانده اید و دیدهاید؟ حکمت 164 نهج البلاغه این است «مَنْ قَضَى حَقَّ مَنْ لَا یَقْضِی حَقَّهُ فَقَدْ عَبَدَهُ» هر کس حق کسی را بدهد که حق او را نمی دهند و رابطه یک طرفه شود و اعتنایی به حق او ندارد بردگی او را پذیرفته است. نسبت بردگی وقتی به هم میخورد که طرفین ملتزم به ادای حقوق یکدیگر باشند.
حاکمان در حکومت حقی دارند، مردم هم حقی دارند. اگر حق یک طرفه شد یعنی مردم موظف هستند حقوق حاکمان را به هر وسیله ای که شده رعایت کنند و اجازه تخلف ندارند اما از آن طرف حاکمان الزامی برای رعایت حقوق مردم ندارند، به هیچ چیز نمی توان استناد کرد. حضرت فرمودند این حق یک طرفه که شما رعایت میکنید یعنی بردگی را پذیرفتهاید و آنها را ربّ خودتان قرار دادید.
معارف عجیب و غریبی است، آنها آمدند حق را یک طرفه کردند نتیجهاش بردگی بود، تمام تلاش امیرالمومنین در نهج البلاغه این است که نشان بدهد حق طرفینی است «ولایجری لاحد الا جری علیه» هر کجا که حقی به نفع کسی است تکلیفی هم برای او وجود دارد و حق یک طرفه از نظر امیرالمومنین وجود ندارد.
ان شاالله بتوانیم این معارف را آنگونه که شایسته است در زندگی اجتماعی و سیاسی مان به اجرا در بیاوریم و استفاده کنیم.»