یغمای جندقی شاعر قرن سیزدهم هجری قمری می باشد که به واسطه شعرهای طنز و انتقادی اش به شهرت دست پیدا کرده است و در اشعار خود به نقد مسائل اجتماعی و سیاسی زمان خود پرداخته است. از این رو، اگر شما نیز به دنبال اشعار یغمای جندقی هستید بهتر است تا پایان مطلب همراه ما باشید.
اشعار زیبا و ناب یغمای جندقی
یغمای جندقی یکی از شاعران محبوب و معروف است که شعرهای ناب و دلنشینی سرده است و می توانید در شبکه های اجتماعی نیز از آن ها استفاده نمایید. در ادامه مطلب شعرهای دلنشین یغمای جندقی را در اختیارتان گذاشته ایم تا بتوانید از بین آن ها شعرهای نابی را انتخاب کنید.

شعرهای دلنشین یغمای جندقی
نمی گویم به بزمم باش ساقی می به ساغر کن
چو با باران کشی می یاد خون آشامی ما کن
به من از مال دنیا یک تخلص مانده مجنون است
بکار آید گر ای لیلی وش آن را نیز یغما کن
******
یغما! من و بخت و شادی و غم با هم
کردیم سفر به ملک هستی، ز عدم
چون نوسفران ز گرد ره بخت بخفت
شادی سر خود گرفت و من ماندم و غم
******
شعر ناب یغمای جندقی
وقت مرگ ار نرسد ای تو به عالم نزدیک
وز در صورت و معنی همه عالم ز تو دور
بسط بخشایش و فر فرج و امن امان
وای بر تنگی و تاریکی و تنهایی گور
******
چکنم گر نکنم شکوه ز پیکار قضا
چه زنم گر نزنم ناله ز بیداد قدر
******

شعرهای طولانی یغمای جندقی
سینه ام مجمر و عشق آتش و دل چون عود است
این نفس نیست که بر می کشم از دل دود است
دل ندانم ز خدنگ که به خون خفت ولی
این قدر هست که مژگان تو خون آلود است
از تو گر لطف و کرم ور همه جور است و ستم
چه تفاوت که ایاز آنچه کند محمود است
خلق و بازار و جهان کش همه سود است و زیان
من و سودای محبت که زیانش سود است
مهر از شیون من وضع روش داده ز یاد
یا در صبح شب هجر تو قیر اندود است
هر که (یغما) نگرد لف و خط او گوید
در بر دیو سلیمان، زره داوود است
******
صرف کار ناله کردم عمر چندین ساله را
یار یار دیگران شد خاک بر سر ناله را
جان شیرین عرضه کردم بر دهانش لب گزید
کار مغان کی کس برد تنگی شکر بنگاله را
هان حذر ای مردم از چشم تر من زانکه من
عاقبت دانم که طوفانی بود این ژاله را
راه ما بر بندر صورت فتاد ای کاروان
سخت می ترسم همی چشمی رسد دنباله را
ساربان بار سفر بر بست و محمل می رود
لال گردی ای زبان بگشا درای ناله را
گفتمش یغما بماند یا رود بیرون ز بزم
گفت چون وصل اوفتد رخصت بود دلاله را
******
شعر طولانی و ناب یغمای جندقی
بهار ار باده در ساغر نمی کردم چه می کردم
ز ساغر گر دماغی تر نمی کردم چه می کردم
هوا تر، می به ساغر، من ملول از فکر هشیاری
اگر اندیشه ی دیگر نمی کردم چه می کردم
عرض دیدم بجز می هر چه زآن بوی نشاط آید
قناعت گر بدین گوهر نمی کردم چه می کردم
چرا گویند در خم خرقه ی صوفی فرو کردی
به زهد آلوده بودآن گر نمی کردم چه می کردم
ملامت می کنندم کز چه بر گشتی زمزگانش
هزیمت گر زیک لشکر نمی کردم چه می کردم
مرا چون خاتم سلطانی ملک جنون دادند
اگر ترک کله افسر نمی کردم چه می کردم
به اشک ار کیفر گیتی نمی دادم چه می دادم
به آه ار چاره ی اختر نمی کردم چه می کردم
ز شیخ شهر جان بردم به تزویر مسلمانی
مدارا گر به این کافر نمی کردم چه می کردم
گشود آنچ از حرم بایست از دیرم کنون یغما
رخ امید بر این در نمی کردم چه می کردم
******
ز هجرانت چنانم جان بسوزد
که بر جانم دل هجران بسوزد
ز می چون لعل سازی آتشین رنگ
خضر در چشمه ی حیوان بسوزد
ز جور پاسبانش بیم آن است
که آهم خانه ی کیوان بسوزد
مده زاهد رهم در کعبه،ترسم
ز دود کفر من ایمان بسوزد
ز پیکان تو گفتم دل بسوزم
کنون ترسم ز دل پیکان بسوزد
سبق خوان کتاب عشق جانان
گنه نبود اگر قرآن بسوزد
چو شد یعقوب رخت افکند یغما
الهی کلبه ی احزان بسوزد
******

شعرهای کوتاه یغمای جندقی
خون من ریز و میندیش ز دیوان حساب
کانچه در هیچ حسابی نبود خون من است
******
ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻏﻤﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻪ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ
ﺭﺳﻮﺍﯼ ﺟﻬﺎﻧﻢ ﮐﺮﺩ، ﺍﯾﻦ ﺭﻧﮓ ﭘﺮﯾﺪن ها
******
چهره ی دلبر و من گلگون است
لیک آن از می و این از خون است
******

رباعیات ناب یغمای جندقی
کثرت افزود، وحدت ار کاست ترا
جرم از سیه و سفید اشیاست ترا
گادن بینی ولی معطل دارد
این طرفه سیاه دانه و ماست ترا
******
جائی که خورد ناخن مطرب به رباب
و آنجا که بود به دست ساقی می ناب
صد کله کاووس به یک کاسه چنگ
صد جامه جمشید به یک جام شراب
******
یاران ریا به پرده، چه شیخ و چه شاب
مستانه کشند از لب ساغر می ناب
تا نکهت می به حیلت از وی برود
بی پرده همی کشند سجاده به آب
******
رباعیات یغمای جندقی با مفاهیم دلنشین
برغنچه لعلش خار خط دوخت نقاب
بر سوری و نسرینش خسک بست حجاب
دل ها خون کرد از مژه بر خاک افشاند
این خارخسک طرفه گلی داد به آب
******
سردار اگر چند به شمشیر ادب
خون خوردن این خران جهادی است عجب
خون ریز چو ماکز…ز شهود
نه شیر شتر خواه و نه دیدار عرب
******
آنجا که زیاد و کم قدح نوش شراب
ساقی به حریف سفله پیما می ناب
خردی و بزرگی منگر می ده از آنک
به یک ده آباد ز صد شهر خراب
******
رباعیات ناب یغمای جندقی
زی خمکده خواندم ار فلانکس به شتاب
بی مصلحتی مدان درنگی به عتاب
رسم است که خر بر به عروسی طلبند
چون هیمه همی ضرورت افتد یا آب
******
می کرد ز قسمت ازل بخت خراب
با دیده جدل قرعه زدند اصل صواب
افتاد به دیده روز و شب بیداری
شد قسمت بخت جاودان قرعه خواب
******
بگشاد خدا چو خلق آدم را دست
بر پای ستاد چو آمد از نیست به هست
زد تیزی و عطسه ای وزان عطسه و تیز
تمثال ملک نقش بنی آدم بست
******

شما دوستان با کلیک بر روی اشعار عاشقانه حافظ و اشعار پل الوار می توانید شعرهای نابی را مطالعه نمایید و در شبکه های اجتماعی نیز از آن ها استفاده نمایید.