ملت ایران پیش از آلوده شدن به فرهنگ تحمیلی غرب، پایبند به آداب و رسوم و فرهنگ غنی ملی و اسلامی خود بود.ابتدا روشنفکران غرب زده و سپس رضاخان در تغییر فرهنگ خودی، با استفاده از تبلیغات و زور، تلاش گسترده ای به عمل آوردند که نتیجه آن غرب زدگی ملت و تغییر لباس و بسیاری از سنن اصیل او بود.حجت الاسلام و المسلمین «سید جواد خامنه ای » در برابر این موج تباه کننده ایستاد و فرزندان خود، از جمله آقا سید علی را در کسوت لباس روحانیت درآورد.
آقا سید علی در خصوص این که از چه وقتی به فکر آینده افتادند و چطور شد که لباس و درسهای طلبگی و راه نورانی روحانیت را انتخاب کردند، می فرمایند:
چه زمانی به فکر آینده افتادم، هیچ یادم نیست.این که در آینده ی زندگی خودم، بنا بود چه شغلی را انتخاب بکنم، از اول برای خود من و برای خانواده ی من معلوم بود، همه می دانستند که من بناست طلبه و روحانی شوم.این چیزی بود که پدرم می خواست و مادرم بشدت دوست می داشت.خود من هم علاقه مند بودم، یعنی هیچ بی علاقه به این مساله نبودم.
اما این که لباس ما را از اول، این لباس قرار دادند، به این نیت نبود، به خاطر این بود که پدرم با هرکاری که رضاخان پهلوی کرده بود، مخالف بود - از جمله، اتحاد شکل از لحاظ لباس - و دوست نمی داشت همان لباسی را که رضاخان بزور می گوید، بپوشیم. می دانید که رضاخان، لباس فعلی مردم را که آن وقت لباس فرنگی بود و از اروپا آمده بود، بزور بر مردم تحمیل کرد.ایرانیها لباس خاصی داشتند و همان لباس را می پوشیدند.او اجبار کرد که بایستی این جور لباس بپوشید، این کلاه را سرتان بگذارید.
پدرم این را دوست نمی داشت، از این جهت بود که لباس ما را همان لباس معمولی خودش که لباس طلبگی بود، قرارداده بود، اما نیت طلبه شدن و روحانی شدن من در ذهنشان بود، هم پدرم می خواست، هم مادرم می خواست، خود من هم می خواستم.من دوست می داشتم و از کلاس پنجم دبستان، عملا درس طلبگی را در داخل مدرسه شروع کردم. (1)
آقا سید علی، در کسوت روحانیت، درسهای کلاسیک زمان را نیز می خواندند و لباس مانعی برای فعالیتهای علمی و حتی نشاط و بازیهای نوجوانی و جوانی ایشان نبود.
معلمی داشتیم که خودش طلبه بود و معلم کلاس پنجم ما هم بود - پنجم یا ششم، به نظرم هر دو سال، معلم ما بود. - او پیشنهاد کرد که به ما درس جامع المقدمات بدهد.می دید که من و یکی، دو نفر از بچه ها علاقه مندیم و استعدادمان هم خوب بود، فکر کرد که به ما درس بدهد، ما هم قبول کردیم.
جامع المقدمات، اولین کتابی است که طلبه ها می خواندند، الان هم هنوز معمول است، خودش مجموعه ای از جزوات، یعنی چند کتاب کوچک است.من چند تا از آن کتابهای کوچک را در دبستان خواندم، بعد هم که بیرون آمدم، بشدت و با جدیت و علاقه دنبال کردم.
من بعد از دبستان، دبیرستان نرفتم، دوره ی دبیرستان را به طور داوطلبانه و به صورت شبانه، خودم می خواندم.درس معمولی من طلبگی بود و بعد از دوره ی دبستان، مدرسه ی طلبگی رفتم - یعنی از دوازده سالگی به بعد - بنابراین از همان وقتها دیگر من به فکر آینده - به این معنا - بودم، یعنی معلوم بود که دیگر بناست طلبه بشوم.
البته طلبگی و لباس طلبگی، به هیچ وجه مانع از کارهای کودکانه ی آن زمان نبود، یعنی هم عمامه سرمان می گذاشتیم، هم وقتی می خواستیم بازی کنیم، عمامه را در خانه می گذاشتیم، به کوچه می آمدیم و با همان قبا بازی می کردیم، می دویدیم - کارهایی که بچه ها می کنند. - وقتی می خواستیم با پدرم به مسجد برویم، باز عمامه را سرمان می گذاشتیم و عبا را دوش می کردیم و با همان وضع کوچک و چهره ی کودکانه به مدرسه می رفتیم و می آمدیم. (2)
نقش پدر و مادر فهمیده، آگاه و علاقه مند به سعادت فرزندان، چقدر ارزنده است و در زندگی آقا سید علی، در حد والایی این هدایت و نقش را مشاهده می کنیم.آیت الله خامنه ای بعضی دروس مقدماتی را نزد پدر گرانقدر و دارای مقام علمی بالای خود خواندند و در تابستانها که کلاس درس تعطیل می شد، دروسی را که پدرشان تعیین می کردند، نزد ایشان می خواندند، و به همین دلیل، پیشرفت سریعی در دروس حوزوی داشتند و پیش از اتمام سن هجده سالگی، تمام دروس سطوح را خوانده و درس خارج را شروع کرده بودند. (3)
از دیگر فعالیتهای مقام معظم رهبری در دوران جوانی، مطالعه کتابهای غیر درسی بود که هم اکنون نیز با تمام مشغله ای که دارند، به آن ادامه می دهند:
من در دوران جوانی، زیاد مطالعه می کردم، غیر از کتابهای درسی خودمان که مطالعه می کردم و می خواندم، هم کتاب تاریخ می خواندم، هم کتاب ادبیات، هم کتاب شعر، هم کتاب قصه و رمان می خواندم.به کتاب قصه خیلی علاقه داشتم و خیلی از رمانهای معروف را در دوره ی نوجوانی خواندم.شعر هم می خواندم.من با بسیاری از دیوانهای شعر، در دوره ی نوجوانی و جوانی آشنا شدم.به کتاب تاریخ علاقه داشتم، و چون درس عربی می خواندم و با زبان عربی آشنا شده بودم، به حدیث هم علاقه داشتم.
الان احادیثی یادم است که آنها را دوره ی نوجوانی خواندم و یادداشت کردم، دفتر کوچکی داشتم که یادداشت می کردم.احادیثی را که دیروز یا همین هفته نگاه کرده باشم، یادم نمی ماند، مگر این که یادآوریی وجود داشته باشد.اما آنهایی را که در آن دوره خواندم، کاملا یادم است.شماها هم واقعا باید قدر بدانید، هرچه امروز مطالعه می کنید، برایتان می ماند و هرگز از ذهنتان زدوده نمی شود.
این دوره ی نوجوانی برای مطالعه و یادگرفتن، دوره ی خیلی خوبی است، واقعا یک دوره ی طلایی است و با هیچ دوران دیگری قابل مقایسه نیست.
من خیلی کتاب نگاه می کردم، منزل ما هم کتاب زیاد بود.پدرم کتابخانه ی خوبی داشت و خیلی از کتابها هم برای من مورد استفاده بود.البته خود ماها هم کتاب داشتیم، کرایه هم می کردیم.نزدیک منزل ما کتابفروشی کوچکی بود که کتاب، کرایه می داد. من رمان و اینها که می خواندم، معمولا از آن جا کرایه می کردم.
الان یادم افتاد که کتابخانه ی آستان قدس هم مراجعه می کردم، آستان قدس هم در مشهد، کتابخانه ی خیلی خوبی دارد.در دوره ی اوایل طلبگی - در همان سنین پانزده، شانزده سالگی - به آن جا مراجعه می کردم.گاهی روزها آن جا می رفتم - نزدیک آستان قدس است. - و مشغول مطالعه می شدم.صدای اذان با بلندگو پخش می شد، به قدری غرق مطالعه بودم که صدای اذان را نمی شنیدم! خیلی نزدیک بود و صدا خیلی شدید داخل قرائتخانه می آمد و ظهر می گذشت.بعد از مدتی می فهمیدیم که ظهر شده است! با کتاب انس داشتم.البته الان هم که در سنین نزدیک شصت سالگی هستم و همان طور که گفتید، بعضی از شماها جای فرزند من هستید و بعضی مثل نوه ی من می مانید، الان هم از خیلی از نوجوانها بیشتر مطالعه می کنم، این را هم بدانید. (4)
در این جا ضروری می دانیم به خاطره دیگری از مقام معظم رهبری اشاره کنیم تا جایگاه مطالعه را بهتر دریابیم و ملاحظه کنیم که رهبری با وجود مسؤولیتهای خطیر، فرصت مناسبی را برای مطالعه اختصاص داده اند و زیادی مشغله و بالا بودن مسؤولیت، منافاتی با مطالعه منظم ندارد.
هرکسی که در یک بخش یا گوشه ای، مشغول تبلیغ و کار است، رابطه ی خودش را با کسب معلومات قطع نکند.نگوییم کار داریم و نمی رسیم.من خودم، اوایل انقلاب که شد، حدود دو سال رابطه ام با کتاب قطع شد.با آن همه اشتغال که ما داشتیم، مگر فرجام داشت؟ من، شب ساعت 11 و یا بیشتر، به خانه می رفتم و کار، ساعت 6- 5 صبح آغاز شده بود.تازه، عده ای ملاقاتی در خانه هم داشتم.خانه ی ما هم دم دست بود.می رفتم و می دیدم عده ای از ارگانهای مملکتی، از نهادهای انقلابی، از بخشهای مختلف، از علمای شهرستانها و...در اتاق نشسته اند و کار دارند.اصلا مجال نبود.مدتها مدید می گذشت که من فرزندان خودم را نمی دیدم، با این که در خانه ی خودمان بودیم! وقتی موقع شب می رفتم، خواب بودند و صبح هم وقتی بیرون می آمدم، خواب بودند.روزهای متمادی می شد که من بچه ها را نمی دیدم.این، وضع زندگی ما بود.ناگهان به خودم نهیب زدم و الان سه، چهار سال است که شروع به مطالعه کرده ام...شروع مجدد من به مطالعه، بعد از اشتغال به ریاست جمهوری است.الان من مطالعه هم می کنم و به کارم هم می رسم و می بینم منافات با هم ندارند.مطالعه ی علمی - تاریخی هم دارم، مطالعه ی تفننی هم می کنم. (5)
سرودن اشعار با نام مستعار «امین »
آقا سید علی در دوره جوانی، با طبع لطیفی که داشتند، با نام مستعار «امین » به سرودن شعر نیز می پرداختند.آقا به ماجرای سرودن شعر در دوره جوانی خود اشاره کرده و تداوم این طبع لطیف در حال حاضر را بیان می کنند:
عرض کنم حضور شما که ماجرای «امین » ، ماجرای دیگر و عالم دیگری است، عالم شعر و احساس و اینهاست.البته مقداری راجع به شعر با شماها صحبت کرده ام، چند کلمه ی دیگر هم صحبت می کنم.
من در دوره ی جوانی، شعر گفتن را شروع کردم و گاهی شعر می گفتم، منتها به دلایلی، تا سالهای متمادی شعرم را در انجمن ادبی - که آن وقت در مشهد تشکیل می شد و من هم شرکت می کردم - نمی خواندم.حالا عیبی ندارد آن دلیلی را که گفتم به آن دلیل نمی خواندم، بگویم.
علت، این بود که چون من سابقه ی زیادی با شعر داشتم، شعر را می شناختم، یعنی خوب و بد شعر را می شناختم.در آن انجمن، وقتی که شعری خوانده می شد و اشخاص نامداری هم در آن انجمن بودند - که بعضی از آنها امروز هم هستند، بعضی هم فوت شده اند - نقدی که من نسبت به شعر انجام می دادم، نقدی بود که غالبا مورد تایید و تصدیق حضار - از جمله خود آن شاعر - قرار می گرفت.وقتی که شعر خودم را نگاه می کردم، با دید یک نقاد می دیدم که این شعر، من را راضی نمی کند، لذا نمی خواستم آن شعر را بخوانم، یعنی اگر شعری بود که از شعر آن روز بهتر بود، حتما می خواندم.لیکن می نشستم، فکر می کردم، شعر را می گفتم، می نوشتم و پاکنویس می کردم، اما در آن انجمن نمی خواندم.چرا؟ چون سطح آن انجمن به خاطر همین نقدهایی که می شد - از جمله خود من زیاد نقد می کردم - بالاتر از این شعر بود.شاید شعرهایی خوانده می شد که از سطح آن شعر بالاتر نبود، اما مورد نقد قرار می گرفت.
به هر حال، می توانم این طور بگویم آن شعر، من را به عنوان یک ناقد، راضی نمی کرد.اتفاق افتاده بود که در غیر از آن انجمن، انجمنهای دیگری در بعضی از شهرهای دیگر - یک شهر از شهرهای معروف شعر خیز ایران که حالا نمی خواهم اسم بیاورم - شرکت کرده بودم و آن جا دیدم سطح آن انجمن، سطح نقد انجمن ما را در مشهد ندارد، از من شعر خواستند، لذا من خواندم، همان سالهای قدیم.
این که می گویم، مربوط به سالهای 1336، 37 و آن وقتهاست، در حدود سنین بیست، بیست و یک ساله، یا حد اکثر بیست و دو ساله بودم.البته این تا سالهای 1342 و 1344- تا آن وقتها - ادامه داشت که بعد دیگر غرق شدن در کارهای مبارزات، ما را از کار شعر و اینها بکلی دور کرد، انجمن هم دیگر نمی رفتم.
به هر حال، آن زمان شعر می گفتم، بعد شعر گفتن را رها کردم و نمی گفتم، تا چند سال قبل از این، که تصادفا یک جوری شد که دوباره احساس کردم مایلم گاهی چیزی بر زبان، یا بر ذهن، یا روی کاغذ بیاورم، آنها هم دربین مردم پخش نشده است - حالا شما یک بیت را خواندید (6) - از شعرهایی که من گفته ام، چند غزل بیشتر در دست مردم نیست، نمی دانم شما این را از کجا و از چه کسی شنیده اید.این غزلی که مطلعش را خواندید، مال خیلی دور نیست، خیال می کنم مربوط به همین سه، چهار سال قبل است. (7)
ادامه تحصیل در حوزه های علمیه
آقا سید علی در سن هجده سالگی، همزمان با اخذ دیپلم متوسطه، موفق به گذرانیدن درسهای سطوح در نزد پدرشان و اساتید دیگر حوزه علمیه مشهد، مانند «حاج هاشم قزوینی » و «حاج سید احمد مدرس یزدی » شدند.ایشان سپس دو سال از درس خارج خود را در مشهد، در خدمت «آیت الله میلانی » گذراندند به این ترتیب که:
کتاب «انموذ و صمدیه » را در مدرسه «سلیمانخان » مشهد، نزد آقای «علوی » که خود در رشته پزشکی به تحصیلات مشغول بود، خواندند.سپس «سیوطی » را با مقداری از «مغنی » ، نزد شخصی به نام آقای «مسعود» در همان مدرسه می خوانند و از آن جا که برادر بزرگشان (سید محمد) در مدرسه نواب اتاق داشت، به آن جا رفته و «معالم » را نیز شروع می کنند.با پیشنهاد پدرشان، کتاب «شرایع الاسلام » محقق حلی را نزد ایشان می خوانند، و تا مبحث کتاب «حج » ، به تنهایی نزد پدر مشغول تحصیل می شوند.سپس همراه با برادرشان در درس «شرح لمعه » پدرشان شرکت می کنند.سه چهارم شرح لمعه را به این طریق می خوانند و بقیه را نزد مرحوم آقا میرزا مدرس یزدی - که مدرس معروف شرح لمعه و قوانین در مدرسه نواب بود - خواندند.پس از اتمام شرح لمعه، بخش عمده درس «رسائل و مکاسب » و «کفایه » را نزد مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی - که از شاگردان مرحوم آقا میرزا مهدی اصفهانی و اهل ریاضت و مدرس درجه یک مشهد و معروف بود - خواندند.
تمام دوران تحصیل آقا سید علی، از آغاز رسمی دوران طلبگی تا پایان دوره سطح، پنج سال و نیم بیشتر طول نکشید.
درس خارج را ایشان نزد مرحوم آیت الله میلانی - که از مراجع مشهد و مرد ملایی بودند - شروع کردند.یک سال درس اصول و دو سال و نیم در درس فقه ایشان، حاضر شدند و در اواخر سال 37 به قم عزیمت نمودند.
ضمنا در مشهد که بودند، مدتی هم در درس خارج آقا شیخ هاشم قزوینی - که به اصرار ایشان برگزار کرده بود - حاضر شدند. درس دیگری که ایشان گذراندند، درس «فلسفه » ی «آقای میرزا جواد آقا تهرانی » بود.سپس به توصیه یکی از دوستان، نزد شخصی به نام «آقا شیخ رضا ایسی » که در مشهد محضر دار، اما ملای فاضل و معتقد به حکمت بودند، درس «منظومه » را شروع کردند. (8)
شوق آشنایی با حوزه های علمیه جهان تشیع و موانست با شیوه های تدریس در مراکز علمی اسلامی، آقا سید علی هجده ساله را در سال 1336 به «نجف اشرف » کشاند و مدت دو سال در آن جا رحل اقامت گزید و در درسهای اساتید بزرگ آن حوزه حاضر شدند، به رغم علاقه به ماندن در نجف، به خاطر مخالفت پدر، به مشهد مراجعت فرموده و سپس به قم عزیمت می کنند.
در نجف، در درسهای آیات عظام، «حکیم » ، «خویی » ، «شاهرودی » ، «آقا میرزا باقر زنجانی » ، مرحوم «میرزا حسن یزدی » و «آقا سید یحیی یزدی » شرکت می کنند.از بین درسها و اساتید، بیشتر از درس آیت الله حکیم، به خاطر سلامت روانی و نظرات فقهی خیلی خوب، و درس آقا میرزا حسن بجنوردی در مسجد «طوسی » خوششان می آمد. (9)
عزیمت مقام معظم رهبری به قم در اواخر سال 1337 بود که تا سال 1343 به مدت شش سال اقامت ایشان در قم ادامه یافت و سپس به مشهد مقدس مراجعت فرمودند.در قم تصمیم می گیرند که همه درسها را ملاحظه کنند، سپس هر کدام را پسندیدند، آن درس را ادامه دهند.لذا از میان همه درسها، یکی درس «حضرت امام (ره)» و بعد درس «آقا مرتضی حاج شیخ » و درس «آیت الله بروجردی » را می پسندند.ایشان، در درس «فقه » و «اصول » امام، به طور مستمر شرکت می کردند و یک مقدار از «اسفار» و مقداری از «شفا» را از محضر «علامه طباطبایی » استفاده می نمودند. (10)
پی نوشت ها:
1- پیشین.
2- پیشین.
3- روزنامه رسالت 31/3/68.
4- گفت و شنود رهبر معظم انقلاب با گروهی از نوجوانان و جوانان 14/11/76.
5- حوزه و روحانیت در آیینه رهنمودهای مقام معظم رهبری، تنظیم دفتر مقام معظم رهبری، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، ج دوم، صفحه های 13 و 12.
6- آن بیت شعری که خوانده شد، این است:
دلم قرار نمی گیرد از فغان بی تو سپندوار ز کف داده ام عنان بی تو
7- گفت و شنود رهبر معظم انقلاب با گروهی از نوجوانان و جوانان 14/11/76.
8- روزنامه رسالت 31/3/68.
9- پیشین.
10- پیشین.