درس اول: علم کلام

یکی از علوم اسلامی علم کلام است.علم کلام علمی است که درباره عقاید اسلامی یعنی آنچه از نظر اسلام باید بدان معتقد بود و ایمان داشت، بحث می کند به این نحو که آنها را توضیح می دهد و درباره آنها استدلال می کند و از آنها دفاع می نماید.

یکی از علوم اسلامی علم کلام است.علم کلام علمی است که درباره عقاید اسلامی یعنی آنچه از نظر اسلام باید بدان معتقد بود و ایمان داشت، بحث می کند به این نحو که آنها را توضیح می دهد و درباره آنها استدلال می کند و از آنها دفاع می نماید.

علمای اسلامی می گویند مجموع تعلیمات اسلامی سه بخش است: الف.بخش عقاید، یعنی مسائل و معارفی که باید آنها را شناخت و بدانها معتقد بود و ایمان آورد مانند مساله توحید، صفات ذات باری تعالی، نبوت عامه و خاصه، و برخی مسائل دیگر، و البته فرق اسلامی در اینکه چه چیزهایی از اصول دین است و لازم است به آنها ایمان و اعتقاد داشت تا حدودی اختلاف نظر دارند.

ب.بخش اخلاق، یعنی مسائل و دستورهایی که درباره «چگونه بودن » انسان از نظر صفات روحی و خصلتهای معنوی است از قبیل: عدالت، تقوا، شجاعت، عفت، حکمت، استقامت، وفا، صداقت، امانت و غیره.

ج.بخش احکام، یعنی مسائل مربوط به کار و عمل که چه کارهایی و چگونه باید انجام شود از قبیل نماز، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، بیع، اجاره، نکاح، طلاق، تقسیم ارث و غیره.

صفحه : 58

علمی که متصدی بخش اول است «علم کلام » است، و علمی که عهده دار بخش دوم است «علم اخلاق » نامیده می شود، و علمی که بخش سوم را بر ذمه دارد «علم فقه » نام گرفته است.

در این تقسیم آنچه مقسم واقع شده است «تعلیمات اسلامی » است، یعنی چیزهایی که جزو متن اسلام است، نه علوم اسلامی که اموری را هم که مقدمه ای است بر تحقیق درباره تعلیمات اسلامی شامل می گردد مانند ادبیات، منطق و احیانا فلسفه.

ثانیا در این تقسیم، جهت ارتباط تعلیمات اسلامی با «انسان » مورد توجه قرار گرفته است، چیزهایی که مربوط است به عقل و اندیشه انسان «عقاید» خوانده شده است و چیزهایی که مربوط است به خلق و خوی انسان «اخلاق » خوانده شده است و چیزهایی که مربوط است به عمل و کار انسان «فقه » نام گرفته است.

همچنانکه در درسهای کلیات علم فقه خواهیم گفت، علم فقه هر چند از آن وجهه نظر که فقها بحث می کنند یک علم است، از وجهه دیگر مشتمل بر علوم متعدده است.

به هر حال علم کلام، علم عقاید اسلامی است.در گذشته به آن «علم اصول دین » یا «علم توحید و صفات » هم می گفته اند.

آغاز علم کلام

درباره آغاز علم کلام و اینکه از چه وقت در میان مسلمین پدید آمد نمی توان دقیقا اظهار نظر کرد.آنچه مسلم است این است که در نیمه دوم قرن اول هجری پاره ای از مسائل کلامی از قبیل بحث جبر و اختیار و بحث عدل در میان مسلمین مطرح بوده است و شاید نخستین حوزه رسمی این مباحث حوزه درس حسن بصری متوفا در 110 هجری است.

در میان مسلمین دو شخصیت از شخصیتهای نیمه دوم قرن اول نام برده می شوند که سخت از اختیار و آزادی انسان دفاع می کرده اند: معبد جهنی و غیلان دمشقی.در مقابل، افرادی بوده اند که طرفدار عقیده جبر بوده اند.معتقدان به اختیار و آزادی به نام «قدری » و منکران آن به نام «جبری » معروف شدند.

تدریجا موارد اختلاف این دو دسته به یک سلسله مسائل دیگر در الهیات،

صفحه : 59

طبیعیات و اجتماعیات و برخی مسائل مربوط به انسان و معاد کشیده شد و مساله جبر و اختیار یکی از مسائل مورد اختلاف بود.قدریون در این دوره ها به نام «معتزله » خوانده شدند و جبریون به نام «اشاعره » .

مستشرقین و اتباع آنها اصرار دارند که آغاز بحثهای استدلالی در جهان اسلام را از اینجا و یا امثال آن بدانند.اما حقیقت این است که بحث استدلالی درباره اصول اسلامی از خود قرآن کریم آغاز شده است و در سخنان رسول اکرم(ص)و مخصوصا در خطب امیر المؤمنین(ع)تعقیب و تفسیر شده است گو اینکه سبک و اسلوب این مباحث با سبک و اسلوبی که متکلمین اسلامی داشتند متفاوت است.

تحقیق یا تقلید

قرآن کریم ایمان را بر پایه تعقل و تفکر گذاشته است.قرآن همواره می خواهد که مردم از اندیشه به ایمان برسند.قرآن در آنچه باید به آن مؤمن و معتقد بود و آن را شناخت «تعبد» را کافی نمی داند.علیهذا در اصول دین باید منطقا تحقیق کرد.مثلا اینکه خداوند وجود دارد و یکی است مساله ای است که منطقا باید به آن پی برد، و همچنین اینکه حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)پیامبر خداست.این جهت باعث شد که علم اصول دین از همان قرن اول پایه گذاری شود.

پیوستن اقوام و ملل مختلف به اسلام با یک سلسله افکار و اندیشه ها، و همزیستی مسلمین با ارباب دیانات دیگر از قبیل یهودیان و مسیحیان و مجوسیان و صابئین، و مجادلات مذهبی که میان مسلمین و آن فرقه ها رخ می داد، و خصوصا پیدایش گروهی به نام «زنادقه » در جهان اسلام که به طور کلی ضد دین بودند با توجه به آزادی ای که خلفای عباسی - در حدودی که با سیاست برخورد نداشت - داده بودند، و پیدایش فلسفه در عالم اسلامی که به نوبه خود شکوک و شبهاتی بر می انگیخت، موجب شد که بیش از پیش ضرورت تحقیق در مبانی ایمانی اسلامی و دفاع از آنها در میان مسلمین احساس شود و موجب ظهور متکلمان برجسته ای در قرنهای دوم و سوم و چهارم گردید.

صفحه : 60

اولین مساله

ظاهرا اولین مساله ای که در میان مسلمین مورد بحث و قیل و قال و لم و لا نسلم واقع شد مساله «جبر و اختیار» بود و این بسیار طبیعی بود، زیرا اولا این مساله چون با سرنوشت انسانها مربوط است مورد علاقه هر انسان بالغ الفکری است.شاید جامعه ای یافت نگردد که مردمش به مرحله بلوغ فکری رسیده باشند و این مساله در آن جامعه طرح نشده باشد.ثانیا قرآن مجید آیات زیادی در این زمینه دارد که محرک اندیشه ها در این مساله اساسی می گردد (1).

علیهذا دلیلی ندارد که ما در جستجوی منشا دیگری برای طرح این مساله در جهان اسلامی بشویم.مستشرقین معمولا برای اینکه اصالت علوم و معارف اسلامی را نفی کنند کوشش دارند به هر نحو هست برای همه علومی که در میان مسلمین پدید آمد ریشه ای از خارج از دنیای اسلام خصوصا از دنیای مسیحیت بیابند، از این رو کوشش دارند به هر نحو هست ریشه اصلی علم کلام را از خارج بدانند همچنانکه نظیر این کار را در مورد علم نحو، عروض(و شاید معانی، بیان و بدیع)و عرفان اسلامی کرده اند.

بحث جبر و اختیار که ضمنا بحث قضا و قدر هم هست، یعنی از آن جهت که به انسان مربوط است «جبر و اختیار» است و از آن جهت که به خدا مربوط است «قضا و قدر» است، خود بحث عدل را به میان آورد، زیرا رابطه ای آشکار میان جبر و ظلم از یک طرف و اختیار و عدل از طرف دیگر دیده می شد.

بحث عدل بحث حسن و قبح ذاتی افعال را به میان آورد و این بحث به نوبه خود بحث عقل و مستقلات عقلیه را به میان کشید و اینها همه بحث «حکمت » یعنی غایت و غرض حکیمانه داشتن ذات باری را موجب شد (2) و کم کم بحث به توحید افعالی و سپس به توحید صفاتی کشیده شد که بعدها در این باره توضیح خواهیم داد.

صف آرایی میان بحثهای کلامی، بعدها خیلی توسعه و دامنه پیدا کرد، به بسیاری از مسائل فلسفی کشیده شد از قبیل بحث در جواهر و اعراض و ترکب جسم از اجزاء

.............................................................. 1.رجوع شود به کتاب انسان و سرنوشت تالیف مرتضی مطهری. 2.رجوع شود به مقدمه کتاب عدل الهی تالیف مرتضی مطهری.

صفحه : 61

لا یتجزی و مساله «خلا» و غیره، زیرا متکلمین طرح این مسائل را به عنوان مقدمه ای برای مسائل مربوط به اصول دین - خصوصا مسائل مربوط به مبدا و معاد - لازم می شمردند.

از این رو بسیاری از مسائل که در قلمرو فلسفه بود در قلمرو علم کلام هم قرار گرفت.فلسفه و کلام مسائل مشترک زیادی دارند.اگر کسی کتب کلام را - خصوصا کتب کلامیه ای که از قرن هفتم به بعد تالیف شد - مطالعه کند می بیند اکثر مسائل کلامی اسلامی همانهاست که فلاسفه - خصوصا فلاسفه اسلامی - در کتب خود طرح کرده اند.

فلسفه اسلامی و کلام اسلامی در یکدیگر زیاد تاثیر کرده اند.یکی از آن تاثیرات این است که کلام برای فلسفه مسائل جدیدی جبرا مطرح ساخت و فلسفه نیز موجب شد دایره کلام وسعت یابد به این معنی که ضرورت طرح بسیاری از مسائل فلسفی در قلمرو کلام لازم شناخته شد.شاید به یاری خدا ما بعدا توفیق بیابیم و نمونه هایی از هر دو قسم که به آنها اشاره کردیم بیاوریم.

کلام عقلی و کلام نقلی

علم کلام در عین اینکه یک علم استدلالی و قیاسی است، از نظر مقدمات و مبادئی که در استدلالات خود به کار می برد مشتمل بر دو بخش است: عقلی و نقلی.

بخش عقلی کلام، مسائلی است که مقدمات آن صرفا از عقل گرفته شده است و اگر فرضا به نقل استناد شود به عنوان ارشاد و تایید حکم عقل است، مثل مسائل مربوط به توحید و نبوت و برخی از مسائل معاد.در این گونه مسائل استناد به نقل (کتاب و سنت)کافی نیست، صرفا از عقل باید استمداد شود.

بخش نقلی کلام، مسائلی است که هر چند از اصول دین است و باید به آنها مؤمن و معتقد بود، ولی نظر به اینکه این مسائل فرع بر نبوت است نه مقدم بر نبوت و نه عین آن، کافی است که از طریق وحی الهی یا سخن قطعی پیامبر مطلب اثبات شود، مثل مسائل مربوط به امامت(البته به عقیده شیعه که امامت را از اصول دین اسلام می داند)و اکثر مسائل مربوط به معاد.

صفحه : 62

درس دوم: تعریف و موضوع علم کلام

در تعریف علم کلام اسلامی کافی است که بگوییم علمی است که درباره اصول دین اسلام بحث می کند به این نحو که چه چیز از اصول دین است و چگونه و با چه دلیل اثبات می شود و جواب شکوک و شبهاتی که در مورد آن وارد می شود چیست؟ در کتب منطق و فلسفه بحثی هست راجع به اینکه هر علمی موضوعی خاص دارد و تمایز مسائل هر علمی از مسائل علم دیگر به حسب تمایز موضوعات آن علوم است.

البته این، مطلب درستی است.علومی که مسائل آنها وحدت واقعی دارند چنین است.ولی مانعی ندارد که علمی داشته باشیم که وحدت مسائل آن اعتباری باشد و موضوعات متعدده و متباینه داشته باشد و یک غرض و هدف مشترک، منشا این وحدت و اعتبار شده باشد.

علم کلام از نوع دوم است، یعنی وحدت مسائل کلامی وحدت ذاتی و نوعی نیست بلکه وحدت اعتباری است، از این رو ضرورتی ندارد که در جستجوی موضوع واحدی برای علم کلام باشیم.

علومی که وحدت مسائل آنها وحدت ذاتی است امکان ندارد که از نظر مسائل متداخل باشند یعنی برخی مسائل میان آنها مشترک باشد، ولی علومی که وحدت آنها اعتباری است و یا یک علم که وحدت مسائلش اعتباری است با علمی دیگر که

صفحه : 63

وحدت مسائلش ذاتی است هیچ مانعی ندارد که از نظر مسائل متداخل باشند.علت تداخل مسائل فلسفی و کلام و یا مسائل روان شناسی و کلام و یا مسائل اجتماعی و کلام همین امر است.

برخی از علمای اسلامی در صدد بر آمده اند برای علم کلام موضوع و تعریفی بیابند نظیر موضوع و تعریفی که برای علوم فلسفی هست، و نظریات مختلفی در این زمینه ابراز کرده اند، و این اشتباه است، زیرا موضوع مشخص داشتن مربوط است به علومی که مسائل آن علوم وحدت ذاتی دارند، اما علومی که مسائل آنها وحدت اعتباری دارند نمی توانند موضوع واحدی داشته باشند.در اینجا بیش از این نمی توان بحث کرد.

نامگذاری

یک بحث دیگر این است که چرا این علم به نام «کلام » نامیده شد و در چه زمانی این نام به آن داده شد؟برخی گفته اند به این سبب «کلام » نامیده شد که قدرت دارنده خود را در سخن و استدلال فزونی می دهد.برخی می گویند از آن جهت «کلام » نامیده شد که روش و عادت علمای این فن این بود که در کتب خود سخن خود را با تعبیر «الکلام فی کذا» و «الکلام فی کذا» آغاز می کردند.بعضی گفته اند از آن جهت «کلام » نامیده شد که سخن در اطراف مباحثی بود که به عقیده اهل حدیث درباره آنها باید سکوت کرد، و بعضی گفته اند که این نام آنگاه به میان آمده که بحث مخلوق بودن و یا مخلوق نبودن «کلام الله » میان مسلمین طرح گردید و صف آرایی شدیدی شد و مردم زیادی کشته شدند و به همین مناسبت آن دوره را «دوره محنت » نامیده اند، یعنی چون در دوره محنت اکثر مباحثات اصول دینی در اطراف حدوث و قدم کلام الله دور می زد، علم اصول دین به نام «علم کلام » نامیده شده.اینها وجوهی است که در وجه تسمیه «علم کلام » گفته شده است.

مذاهب و فرق کلامی

مسلمین همانطور که از نظر فقهی و آنچه مربوط است به فروع دین و مسائل

صفحه : 64

عملی، مذاهب و روشهای مختلفی پیدا کردند و از این جهت به فرقه های مختلف تقسیم شدند: جعفری، زیدی، حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی و هر فرقه ای فقهی مخصوص به خود دارد، از نظر مسائل اعتقادی و چیزهایی که مربوط است به ایمان و اعتقاد مسلمانان نیز فرقه فرقه شدند و هر فرقه ای مبانی و اصول اعتقادی مخصوص به خود دارد.اهم مذاهب کلامی عبارت است از: شیعه، معتزله، اشاعره، مرجئه.

اینجا ممکن است پرسشی پیش آید و اظهار تاسف شود که چرا مسلمین در مسائل کلامی و مسائل فقهی این اندازه فرقه فرقه شدند و وحدت کلامی و فقهی خود را از دست دادند؟اختلاف در مسائل کلامی سبب می گردد که مسلمین در بینش اسلامی وحدت نداشته باشند و اختلاف در مسائل فقهی موجب می شود که عمل مسلمین نیز یکنواختی خود را از دست بدهد.

این سؤال و هم این تاسف بجاست، اما لازم است به دو نکته اشاره شود: نکته اول این است که اختلافات مسلمین در مسائل کلامی و فقهی نه به آن اندازه است که پایه وحدت بینش اعتقادی و روش عملی آنها را به کلی متزلزل کند، مشترکات اعتقادی و عملی آنها آن اندازه زیاد است که مفترقات آنها کمتر می تواند ضربه اساسی وارد نماید.

نکته دوم این است که اختلاف فکری و نظری در جامعه ها با همه وحدتها و اتفاقها در اصول فکری، لا بد منه است و تا آنجا که مبنا و ریشه اختلافات، طرز استنباطها باشد نه غرضها، مفید هم هست یعنی موجب تحرک و تجسس و بحث و کاوش و پیشرفت است.آری آنجا که اختلافات با تعصبات و جانبداریها و گرایشهای بی منطق احساساتی توام می گردد و مساعی افراد بجای اینکه صرف در اصلاح روش خود بشود صرف تحقیر و تهمت و افترا به رقیب می شود موجب بدبختی است.

در مذهب شیعه، مردم مکلفند که از مجتهد زنده تقلید نمایند، مجتهدان موظفند مستقلا در مسائل، تفکر و اجتهاد نمایند و به آنچه از اسلاف و بزرگان رسیده بسنده نکنند.اجتهاد و استقلال در تفکر، خود به خود منجر به اختلاف نظرهایی می گردد، اما این اختلاف نظرها به فقه شیعه حیات و حرکت داده است.

پس مطلق اختلاف، محکوم نیست، اختلافی محکوم است که ناشی از سوء نیت و غرض رانی باشد و یا در مورد مسائلی باشد که راه اصلی مسلمین را از یکدیگر جدا

صفحه : 65

می کند مانند مساله امامت و رهبری نه مسائل فرعی و غیر اصلی.

اما بررسی تاریخ فکری مسلمین و اینکه چه اختلافاتی از سوء نیتها و غرض رانی ها و تعصبها ناشی شده و چه اختلافاتی لازمه طبیعی تفکر عقلی مسلمین بوده است، و هم اینکه آیا همه مسائل کلامی را باید جزء مسائل اصلی و همه مسائل فقهی را جزء مسائل غیر اصلی به شمار آورد، و یا ممکن است مساله ای کلامی از این نظر اصالت نداشته باشد و مساله ای فقهی اصالت داشته باشد، بحثهایی است که از عهده این درس خارج است.

قبل از آنکه به نقل مذاهب کلامی بپردازیم لازم است به یک جریان در جهان اسلامی اشاره نماییم و آن اینکه گروهی از علمای اسلامی از اصل با کلام، یعنی بحث عقلی در مسائل اصولی اسلامی، مخالف شدند و آن را «بدعت » و حرام دانستند. اینها به نام «اهل حدیث » معروفند.احمد بن حنبل که یکی از ائمه فقهی اهل تسنن است در راس «اهل الحدیث » قرار دارد. حنابله به طور کلی با کلام - اعم از کلام معتزلی یا اشعری، چه رسد به شیعی - مخالفند و به طریق اولی با منطق و فلسفه مخالفند.ابن تیمیه حنبلی که از شخصیتهای برجسته دنیای جماعت است فتوا به حرمت کلام و منطق داده.جلال الدین سیوطی نیز که اهل الحدیث است کتابی دارد به نام «صون المنطق و الکلام عن المنطق و الکلام » .مالک بن انس یکی دیگر از ائمه جماعت نیز هر گونه بحث و کاوشی را در مسائل اعتقادی غیر جایز می شمرد.ما در مقدمه جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم موقف شیعه را در این زمینه بیان کرده و توضیح داده ایم.

اهم مذاهب کلامی - همان طور که قبلا اشاره شد - عبارت است از شیعه، معتزله، اشاعره، مرجئه.برخی مذهب خوارج و مذهب باطنیه یعنی مذهب اسماعیلی را نیز جزء مذاهب کلامی اسلامی به حساب آورده اند (1).ولی از نظر ما هیچیک از این دو مذهب را جزء مذاهب کلامی اسلامی نمی توان آورد.اما خوارج بدان جهت که هر چند عقاید خاصی در اصول دین ابراز داشتند و شاید اولین مسائل اصول دینی از طرف آنها طرح شد، یعنی آنها بودند که پاره ای عقاید در مورد امامت و کفر فاسق آوردند و منکر آن عقاید را کافر دانستند، ولی اولا یک مکتب فکری و استدلالی به

.............................................................. 1.المذاهب الاسلامیین عبد الرحمن بدوی، ج 1/ص 34.

صفحه : 66

وجود نیاوردند - و به عبارت دیگر آنها یک نظام فکری در جهان اسلام نیافریدند - و ثانیا از نظر ما شیعیان انحرافات فکری خوارج در حدی است که مشکل است بتوان آنها را در زمره مسلمین به حساب آورد.چیزی که کار را آسان می کند این است که خوارج منقرض شدند و تنها یک فرقه آنها که «اباضیه » نامیده می شوند کم و بیش پیروانی دارند.اباضیه معتدل ترین فرق خوارج بودند و به همین دلیل تاکنون منقرض نشده اند.

باطنیه نیز آنقدر در اندیشه های اسلامی بر اساس باطنیگری دخل و تصرف کرده اند که می توان گفت اسلام را «قلب » کرده اند.به همین دلیل، مسلمین جهان حاضر نیستند آنها را جزء فرق اسلامی به شمار آورند.

در حدود سی سال پیش که «دار التقریب بین المذاهب الاسلامیة » در قاهره تاسیس شد و مذاهب شیعه امامیه، زیدی، حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی، هر کدام نماینده داشتند، اسماعیلیان خیلی کوشش کردند که نماینده بفرستند ولی از طرف سایر مسلمین مورد قبول واقع نشد.

باطنیه، علی رغم انحرافات زیادشان، بر خلاف خوارج که از خود مکتب و نظام فکری نداشتند، از یک مکتب کلامی و فلسفی نسبتا قابل توجهی برخوردارند، شخصیتهای فکری با اهمیتی در میان آنها ظهور کرده است و کتب قابل توجهی نیز از آنها به یادگار مانده است.اخیرا مستشرقین عنایت فراوانی به افکار و آثار باطنیه نشان می دهند.

از جمله شخصیتهای برجسته اسماعیلیه «ناصر خسرو علوی » شاعر فارسی زبان معروف متوفا در سال 481 هجری است. کتاب جامع الحکمین و کتاب وجه دین و خوان اخوان او معروف و مشهور است.و از جمله «ابو حاتم رازی » متوفا در 332 صاحب کتاب اعلام النبوة است.و دیگر «ابو یعقوب سجستانی » صاحب کتاب کشف المحجوب و متوفا در حدود نیمه دوم قرن چهارم است.ترجمه فارسی این کتاب اخیرا چاپ و منتشر شده است.

یکی دیگر از شخصیتهای معروف اسماعیلیه «حمید الدین کرمانی » شاگرد «ابو یعقوب سجستانی » است. «حمید الدین » کتب زیادی در زمینه مذهب اسماعیلیه تالیف کرده است.یکی دیگر «ابو حنیفه نعمان بن ثابت » معروف به «قاضی نعمان » است که به عنوان «ابو حنیفه شیعی » (شیعه اسماعیلی)معروف است.این مرد

صفحه : 67

اطلاعاتش در فقه و حدیث خوب است.کتاب معروف دعائم الاسلام او سالها پیش در تهران با حروف سنگی چاپ شده است.

صفحه : 68

درس سوم(1): معتزله

بحث خود را - به علتی که بعدا توضیح خواهیم داد - از معتزله آغاز می کنیم.

پیدایش فرقه معتزله در اواخر قرن اول هجری و یا اوایل قرن دوم هجری صورت گرفت.بدیهی است که علم کلام مانند همه علوم دیگر تدریجا توسعه یافت و تکامل پیدا کرد.

ما نخست فهرست وار اصول عقاید معتزله و به عبارت بهتر مشخصات اصلی مکتب معتزله را ذکر می کنیم و سپس شخصیتهای معروف آنها را با اشاره به سرگذشت تاریخی این قوم یاد می کنیم و آنگاه سیر تحولی عقاید آنها را بیان می نماییم.

مسائل معتزله زیاد است، منحصر به امور دینی محض که از نظر معتزله باید به آنها معتقد و مؤمن بود نیست، شامل یک سلسله مسائل طبیعی، اجتماعی، انسانی، فلسفی نیز که مستقیما در حوزه مسائل ایمانی نیست می گردد، ولی البته همه آن مسائل به نحوی با مسائل ایمانی مربوط است و به عقیده معتزله تحقیق در مسائل ایمانی بدون تحقیق در این مسائل نامیسر است.

خود معتزله پنج مساله را از اصول اعتزال می شمارند: الف.توحید، یعنی عدم تکثر ذات و صفات.

صفحه : 69

ب.عدل، یعنی خداوند عادل است و ظالم نیست.

ج.وعد و وعید، یعنی خداوند به بندگان وعده پاداش اطاعت و وعید کیفر معصیت داده است و همانطور که وعده پاداش مطیعان تخلف بردار نیست وعید معصیت معصیت کاران نیز تخلف بردار نیست.پس آمرزش تنها هنگامی میسر است که بنده توبه کرده باشد، مغفرت بدون توبه هرگز صورت نمی گیرد.

د.منزلة بین المنزلتین، یعنی فاسق(مرتکب گناه کبیره، مثلا شارب الخمر، زناکار، دروغگو و امثال اینها)نه مؤمن است و نه کافر، فسق حالتی است بین کفر و ایمان.

ه - .امر به معروف و نهی از منکر.نظر خاص معتزله درباره امر به معروف و نهی از منکر این است که اولا راه شناخت «معروف » و «منکر» منحصر به شرع نیست، عقل نیز قادر است لا اقل پاره ای از معروفها و منکرها را مستقلا تشخیص دهد، و ثانیا مشروط به وجود امام نیست، وظیفه عموم مسلمین است خواه امام و پیشوایی باشد و خواه نباشد، تنها بعضی از مراتب آن است که اجرای آنها برعهده امامان و متصدیان امور مسلمین است از قبیل اقامه حدود شرعیه و حفظ مرزهای کشورهای اسلامی و سایر کارهای حکومتی اسلامی.

متکلمین معتزلی احیانا کتابهای مستقلی درباره این اصول پنجگانه نوشته اند مانند کتاب معروف «قاضی عبد الجبار معتزلی » معاصر «صاحب بن عباد» و «سید مرتضی علم الهدی » به نام الاصول الخمسه.

همان طور که ملاحظه می شود، تنها اصل توحید و اصل عدل است که می توان جزء مسائل ایمانی و اعتقادی به شمار آورد، سه اصل دیگر فقط معرف و مشخص مکتب معتزله است.حتی اصل عدل نیز اگر چه از آن نظر که از مسلمات قرآن است و ضروری دین است جزء اصول اعتقادی است، ولی از آن جهت جزء اصول پنجگانه قرار داده شده است که مشخص مکتب آنهاست، و الا اصل علم و اصل قدرت(اینکه خدا عالم است و قادر است)نیز از ضروریات اسلام است و جزء مسائل اعتقادی است.

در مذهب شیعه نیز اصل عدل یکی از اصول پنجگانه اعتقادی شمرده شده است.طبعا این سؤال پیش می آید که چه خصوصیتی برای اصل عدل است که جزء اصول اعتقادی شمرده شده است و حال آنکه «عدل » یکی از صفات خداوند است،

صفحه : 70

همان طوری که خداوند متعال عادل است، عالم و قدیر و حی و مدرک و سمیع و بصیر هم هست و به همه اینها نیز باید مؤمن و معتقد بود، پس چرا تنها «عدل » این امتیاز را یافته است؟ پاسخ این است که «عدل » هیچ امتیازی نسبت به سایر صفات ندارد.متکلمین شیعه از این جهت این اصل را جزء اصول اعتقادی شیعه ذکر کرده اند که اشاعره - که اکثریت اهل تسنن را تشکیل می دهند - منکر این اصل هستند ولی منکر علم، حیات، اراده و...نیستند.لهذا اعتقاد به عدل جزء مشخصات اعتقادی شیعه به شمار می رود همچنانکه جزء مشخصات اعتقادی معتزله نیز هست.

پنج اصل نامبرده خطوط اساسی مکتب کلامی معتزله را تشکیل می دهد و الا همچنانکه گفته شد، معتقدات خاص معتزله منحصر به این پنج اصل نیست، معتزله در بسیاری از مسائل الهیات، طبیعیات، اجتماعیات و انسانیات، عقاید خاصه آورده اند که اکنون مجال ذکر آنها نیست.

توحید

بحث خود را از توحید آغاز می کنیم.توحید مراتب و اقسام دارد: توحید ذاتی، توحید صفاتی، توحید افعالی، توحید در عبادت.

توحید ذاتی یعنی اینکه ذات پروردگار یگانه است، مثل و مانند ندارد، ماسوا همه مخلوق اوست و دون درجه و مرتبه او در کمال، بلکه قابل نسبت به او نیست.آیه کریمه لیس کمثله شی ء (1) و یا آیه و لم یکن له کفوا احد (2) مبین توحید ذاتی است.

توحید صفاتی یعنی صفات خداوند از قبیل علم، قدرت، حیات، اراده، ادراک، سمیعیت، بصیریت، حقایقی غیر از ذات پروردگار نیستند، عین ذات پروردگارند، به این معنی که ذات پروردگار به نحوی است که همه این صفات بر او صدق می کند و یا (به قولی)به نحوی است که آثار این صفات بر او مترتب است.

توحید افعالی یعنی نه تنها همه ذاتها، بلکه همه کارها(حتی کارهای انسان)به

.............................................................. 1.شوری/11. 2.اخلاص/4.

صفحه : 71

مشیت و اراده خداوند است و به نحوی خواسته ذات مقدس اوست.

توحید در عبادت یعنی جز ذات پروردگار هیچ موجودی شایسته عبادت و پرستش نیست، پرستش غیر خداوند مساوی است با شرک و خروج از دایره توحید اسلامی.

توحید در عبادت از نظری با سایر اقسام توحید فرق دارد، زیرا آن سه قسم دیگر مربوط است به خدا و این قسم مربوط است به بندگان.به عبارت دیگر، یگانگی ذات و منزه بودنش از مثل و مانند، و یگانگی او در صفات، و یگانگی او در فاعلیت از شؤون و صفات او است، اما توحید در عبادت یعنی لزوم یگانه پرستی، پس توحید در عبادت از شؤون بندگان است نه از شؤون خداوند.ولی حقیقت این است که توحید در عبادت نیز از شؤون خداوند است زیرا توحید در عبادت یعنی یگانگی خداوند در شایستگی برای معبودیت، پس او یگانه معبود به حق است.کلمه «لا اله الا الله » همه مراتب توحید را شامل است و البته مفهوم ابتدائی آن، توحید در عبادت است.

توحید ذاتی و توحید در عبادت جزء اصول اولیه اعتقادی اسلامی است، یعنی اگر کسی در اعتقادش به یکی از این دو اصل خللی باشد جزء مسلمین محسوب نمی گردد.احدی از مسلمین با این دو اصل مخالف نیست.

اخیرا فرقه وهابیه - که پیرو محمد بن عبد الوهاب اند و او تابع ابن تیمیه حنبلی شامی است - مدعی شده اند که پاره ای از اعتقادات مسلمین مثل اعتقاد به شفاعت، و پاره ای از اعمال مسلمین مانند توسلات و استمدادات از انبیاء و اولیاء بر ضد اصل توحید در عبادت است، ولی سایر مسلمین اینها را منافی با توحید در عبادت نمی دانند.پس اختلاف وهابیه با سایر مسلمین در این نیست که آیا یگانه موجود شایسته پرستش، خداوند است یا غیر خداوند، مثلا انبیاء و اولیاء نیز شایسته پرستش اند، در این جهت تردید نیست که غیر خدا شایسته پرستش نیست، اختلاف در این است که آیا استشفاعات و توسلات، عبادت است یا نه؟پس نزاع فیما بین، صغروی است نه کبروی.علمای اسلام با بیانات مبسوط و مستدل، نظریه وهابیان را رد کرده اند.

توحید صفاتی همان است که مورد اختلاف معتزله و اشاعره است.اشاعره، منکر توحید صفاتی می باشند و معتزله طرفدار. توحید افعالی نیز مورد اختلاف معتزله و اشاعره است با این تفاوت که در اینجا کار برعکس است، یعنی اشاعره طرفدار

صفحه : 72

توحید افعالی و معتزله منکر آن می باشند.

اینکه معتزله خود را «اهل التوحید» می خوانند و توحید را یکی از اصول پنجگانه خویش می شمارند، مقصودشان توحید صفاتی است نه توحید ذاتی یا توحید در عبادت (زیرا این دو قسم از توحید محل خلاف نیست)و نه توحید افعالی، زیرا اولا معتزله منکر توحید افعالی می باشند و ثانیا عقیده خویش را در مورد توحید افعالی تحت عنوان «اصل عدل » که اصل دوم از اصول پنجگانه آنهاست بیان می کنند.

اشاعره و معتزله در باب توحید صفاتی و توحید افعالی سخت در دو قطب مخالف قرار گرفته اند، معتزله طرفدار توحید صفاتی و منکر توحید افعالی می باشند و اشاعره بالعکس، و هر کدام استدلالهایی در این زمینه آورده اند.ما در فصل مربوط، عقیده خاص شیعه را درباره این دو قسم توحید بیان خواهیم کرد.

صفحه : 73

درس چهارم(2): معتزله

اصل عدل

در درس گذشته اجمالا به اصول پنجگانه معتزله اشاره کردیم و درباره اصل اول آنها یعنی اصل توحید توضیحاتی دادیم. اکنون نوبت اصل دوم است و آن اصل عدل است.

البته واضح است که هیچ فرقه ای از فرق اسلامی منکر عدل به عنوان یک صفت از صفات الهی نیست.احدی نگفته که خدا عادل نیست.اختلاف معتزله با مخالفانشان(یعنی اشاعره)در تفسیر و توجیهی است که درباره عدل می کنند.

اشاعره عدل را به گونه ای تفسیر می کنند که چنین تفسیری از نظر معتزله مساوی است با انکار عدل، و الا اشاعره هرگز حاضر نیستند که منکر و مخالف عدل خوانده شوند.

عقیده معتزله درباره «عدل » این است که برخی کارها فی حد ذاته عدل است و برخی کارهای فی حد ذاته ظلم است.مثلا پاداش دادن به مطیع و کیفر دادن به عاصی فی حد ذاته عدل است و «خدا عادل است » یعنی به مطیع پاداش می دهد و به عاصی کیفر، و محال است که بر ضد این عمل کند.کیفر دادن به مطیع و پاداش دادن به عاصی

صفحه : 74

فی حد ذاته ظلم است و محال است که خدا مرتکب آن گردد.همچنین مجبور ساختن بنده به معصیت و یا مسلوب القدرة خلق کردن او و آنگاه خلق معصیت به دست او و آنگاه کیفر دادن او ظلم است و هرگز خدا ظلم نمی کند.ظلم بر خدا قبیح است و جایز نیست و بر ضد شؤون خدایی اوست.

ولی اشاعره معتقدند هیچ کاری فی حد ذاته عدل نیست و هیچ کاری فی حد ذاته ظلم نیست، آنچه خدا بکند عین عدل است.فرضا خداوند به مطیعان کیفر بدهد و به عاصیان پاداش، عین عدل است.همچنین اگر خداوند بندگان را مسلوب القدرة خلق کند و آنگاه معصیت را به دست آنها جاری سازد و بعد هم آنها را عقاب کند، فی حد ذاته ظلم نیست.اگر فرض کنیم خداوند چنین کند باز عین عدل است: «آنچه آن خسرو کند شیرین بود» .

معتزله به همین جهت که طرفدار عدل اند، منکر توحید در افعال اند، می گویند لازمه توحید افعالی این است که بشر خود خالق افعال خود نباشد، بلکه خدا خالق افعال او باشد، و چون می دانیم بشر در آخرت از طرف خداوند پاداش و کیفر می گیرد پس اگر خداوند خالق افعال بشر باشد و در عین حال به آنها پاداش و کیفر برای کارهایی بدهد که خود نکرده اند بلکه خود خدا کرده است، ظلم است و بر ضد عدل الهی است.معتزله توحید افعالی را بر ضد اصل عدل می دانند.

از این رو معتزله درباره انسان به اصل آزادی و اختیار قائل اند و سخت از آن دفاع می نمایند بر خلاف اشاعره که منکر آزادی و اختیار بشرند.

معتزله به دنبال طرح اصل عدل - که به معنی این است که برخی افعال فی حد ذاتها عدل اند و برخی فی حد ذاتها ظلم، و عقل حکم می کند که عدل نیک است و باید انجام داد و ظلم بد است و نباید انجام داد - یک اصل کلی دیگر طرح کردند که دامنه وسیع تری دارد و آن اصل «حسن و قبح ذاتی افعال » است.مثلا راستی، امانت، عفت، تقوا ذاتا نیک است، و دروغ، خیانت، فحشاء، لا ابالی گری ذاتا بد است، پس افعال در ذات خود و قبل از آنکه خدا درباره آنها حکمی بیاورد دارای حسن ذاتی و یا قبح ذاتی می باشند.

از اینجا به اصل دیگری درباره عقل انسان رسیدند و آن اینکه: عقل انسان در ادراک حسن و قبح اشیاء استقلال دارد، یعنی قطع نظر از بیان شارع نیز می تواند حسن و قبح برخی کارها را درک کند.اشاعره با این نیز مخالف بودند.

صفحه : 75

مساله حسن و قبح ذاتی و عقلی که معتزله طرفدار و اشاعره منکر بودند، بسیاری مسائل دیگر را به دنبال خود آورد که برخی به الهیات مربوط بود و برخی به انسان، از قبیل اینکه آیا کارهای خداوند - و به عبارت جامع تر، خلقت و آفرینش اشیاء - هدف و غرض دارد یا نه؟معتزله گفتند اگر هدف و غرضی در کار نباشد «قبیح » است و عقلا محال است.تکلیف مالا یطاق چطور؟آیا ممکن است خداوند بنده ای را به کاری مکلف سازد که فوق طاقت اوست؟معتزله این را نیز قبیح و محال دانستند. آیا مؤمن قدرت بر کفر دارد یا نه؟و آیا کافر قدرت بر ایمان دارد یا نه؟پاسخ معتزله به همه اینها مثبت است، زیرا اگر مؤمن قدرت بر کفر و کافر قدرت بر ایمان نداشته باشد پاداش و کیفر آنها قبیح است.اشاعره در همه این مسائل به نقطه مخالف معتزله نظر دادند.

وعد و وعید

«وعد» به معنی نوید پاداش است و «وعید» به معنی تهدید به کیفر است.عقیده معتزله این است که همان طوری که خداوند در نویدها و پاداشها به حکم «ان الله لا یخلف المیعاد» (1) وعده خلافی نمی کند بلکه محال است خلف وعده نماید(این جهت مورد اتفاق و اجماع مسلمین است)همچنین در زمینه کیفرها نیز تخلف نمی کند.علیهذا تمام وعیدهایی که در مورد فساق و فجار شده است که مثلا ظالم چنین عذاب می کشد و دروغگو چنان و شرابخوار چنان، بدون تخلف عملی خواهد شد مگر آنکه قبلا در دنیا توبه کرده باشند.علیهذا مغفرت بدون توبه محال است.

معتزله معتقدند که مغفرت بدون توبه مستلزم خلف وعید است و خلف وعید مانند خلف وعده قبیح و محال است.علیهذا عقیده خاص معتزله در مورد وعد و وعیدها به مساله مغفرت مربوط می شود و از عقیده آنها در مورد حسن و قبح عقلی ناشی می گردد.

.............................................................. 1.آل عمران/9.

صفحه : 76

منزلة بین المنزلتین

اعتقاد معتزله به اصل «منزلة بین المنزلتین » به دنبال دو عقیده متضاد بود که قبلا در جهان اسلام راجع به کفر و ایمان فساق پدید آمد.برای اولین بار «خوارج » این عقیده را اظهار کردند که ارتکاب گناه کبیره بر ضد ایمان است یعنی مساوی با کفر است پس مرتکب گناه کبیره کافر است.

چنانکه می دانیم خوارج در اثر حادثه «حکمیت » در جنگ صفین پدید آمدند و ظهورشان در نیمه اول قرن اول هجری، یعنی در حدود سال 37 هجری مقارن با خلافت امیر المؤمنین علی(علیه السلام)بوده است.

در نهج البلاغه آمده است که امیر المؤمنین با آنها درباره این مساله مباحثه کرد و با ادله متقنی نظریه آنها را باطل ساخت. خوارج، بعد از حضرت امیر نیز بر ضد خلفای زمان، و اهل امر به معروف و نهی از منکر و اهل تکفیر و تفسیق بودند.چون غالب خلفا مرتکب گناهان کبیره می شدند طبعا خوارج آنها را کافر می دانستند و به همین جهت خوارج همواره در قطب مخالف سیاستهای حاکم قرار داشتند.

گروه دیگری به وجود آمدند(یا آنها را سیاستها به وجود آوردند)که به نام «مرجئه » خوانده می شدند.مرجئه از لحاظ ارزش تاثیر گناه، در نقطه مقابل خوارج قرار داشتند.آنها می گفتند اساس کار این است که انسان از نظر عقیده و ایمان که مربوط به قلب است مسلمان باشد، اگر ایمان که امر قلبی است درست بود، مانعی ندارد که عمل انسان فاسد باشد، ایمان، کفاره عمل بد است.

رای و عقیده مرجئه به نفع دستگاه حاکم بود، یعنی موجب می شد که مردم اهمیت زیادی برای فسق و فجورهای آنها قائل نشوند و آنها را با همه تبهکاریها اهل بهشت بدانند.مرجئه صریحا می گفتند: «پیشوا هر چند گناه کند مقامش باقی است و اطاعتش واجب است و نماز پشت سر او صحیح است » .به همین دلیل خلفای جور از مرجئه حمایت می کردند.مرجئه می گفتند فسق و گناه هر چند کبیره باشد مضر به ایمان نیست، پس مرتکب کبیره مؤمن است نه کافر.

معتزله عقیده میانه ای ابراز داشتند، گفتند مرتکب کبیره نه مؤمن است و نه کافر، برزخ میان آندو است.معتزله نام این مرحله میانه را «منزلة بین المنزلتین » گذاشتند.

صفحه : 77

گویند اول کسی که این عقیده را ابراز کرد «و اصل بن عطاء» شاگرد «حسن بصری » بود.روزی و اصل در محضر استادش نشسته بود که همین مساله مورد اختلاف خوارج و مرجئه را پرسیدند.پیش از اینکه حسن جوابی بدهد و اصل گفت: به عقیده من اهل کبائر فاسقند نه کافر.بعد، از جمعیت جدا شد - و به قولی حسن بصری او را اخراج کرد - و کناره گرفت و به تبلیغ عقیده خود پرداخت.شاگرد و برادر زنش «عمرو بن عبید» نیز به او ملحق شد.اینجا بود که حسن گفت: «اعتزل عنا» یعنی واصل از ما جدا شد، و به قولی مردم گفتند: «اعتزلا قول الامة » یعنی واصل و عمرو بن عبید از قول همه امت جدا شدند و قول سومی اختراع کردند.

امر به معروف و نهی از منکر

امر به معروف و نهی از منکر نیز از ضروریات اسلام و مورد اجماع و اتفاق عموم مسلمین است.اختلافاتی که هست مربوط است به حدود و شروط آنها.مثلا خوارج امر به معروف و نهی از منکر را مشروط به هیچ شرطی نمی دانستند، معتقد بودند در همه شرایط باید این دو فریضه صورت گیرد.مثلا دیگران احتمال موفقیت را و همچنین عدم ترتب مفسده ای مهمتر را شرط وجوب امر به معروف و نهی از منکر می دانستند، ولی خوارج به این شروط قائل نبودند.برخی معتقد بودند که امر به معروف و نهی از منکر صرفا قلبی و زبانی است، یعنی قلبا باید طرفدار معروف و مخالف منکر بود و لسانا نیز باید به نفع معروفها و علیه منکرها تبلیغ کرد.ولی خوارج معتقد بودند که عند اللزوم باید قیام کرد و عملا دست به کار شد و برای امر به معروف و نهی از منکر باید قیام به سیف کرد.

در مقابل، گروهی بودند که امر به معروف و نهی از منکر را مشروط به شرایط بالا می دانستند و از حد قلب و زبان هم تجاوز نمی کردند.احمد بن حنبل از این گروه شمرده شده است.طبق عقیده این گروه، قیام خونین برای مبارزه با منکرات جایز نیست.

معتزله شروط امر به معروف و نهی از منکر را پذیرفتند ولی آن را به قلب و زبان محدود نمی دانستند، معتقد بودند که اگر منکرات شایع شود یا حکومت ستمگر باشد، بر مسلمین واجب است که تجهیز قوا کنند و قیام نمایند.

صفحه : 78

پس عقیده خاص معتزله در باب امر به معروف و نهی از منکر - در مقابل اهل الحدیث و اهل السنة - اعتقاد به قیام در برابر مفاسد است همچنانکه خوارج نیز چنین نظری داشتند با تفاوتی که اشاره شد.

صفحه : 79

درس پنجم(3): معتزله

افکار و آراء معتزله

آنچه در دو درس گذشته گفتیم، به اصول مکتب معتزله مربوط بود.ولی همچنانکه اشاره کردیم معتزله مسائل زیادی طرح کردند و از آنها دفاع نمودند.برخی از این مسائل به الهیات مربوط می شود و برخی به طبیعیات و برخی به اجتماعیات و برخی به انسان.مسائل الهیات بعضی مربوط است به امور عامه و بعضی به الهیات بالمعنی الاخص.البته مقصد و مقصود اصلی معتزله - مانند سایر متکلمین - مسائل الهیات بالمعنی الاخص است که در حوزه عقاید دینی قرار دارد.مسائل امور عامه از باب مقدمه است، همچنانکه بحث در طبیعیات نیز برای متکلمین جنبه مقدمی دارد، یعنی متکلمین از این جهت در طبیعیات بحث می کنند که راهی برای اثبات یک اصل دینی باز نمایند و یا راه حلی برای یک اشکال پیدا کنند.ما در اینجا فهرست وار به پاره ای از آنها اشاره می کنیم و از الهیات آغاز می کنیم: الف - توحید صفاتی.

ب - عدل.

ج - مخلوق بودن کلام خدا(کلام صفت فعل است نه صفات ذات).

صفحه : 80

د.افعال الله معلل به اغراض است(هر کار خدا برای یک فایده و نتیجه است).

ه - .مغفرت بدون توبه ناممکن است(اصل وعد و وعید).

و.قدیم منحصر به خداوند است(در این عقیده فقط فلاسفه مخالفند).

ز.تکلیف مالا یطاق محال است.

ح.افعال بندگان به هیچ وجه مخلوق خدا نیست و مشیت الهی به افعال بندگان تعلق نمی گیرد.

ط.عالم حادث است(در این عقیده نیز فقط فلاسفه مخالفند).

ی.خداوند نه در دنیا و نه در آخرت دیده نمی شود.

طبیعیات

الف.جسم مرکب است از ذرات لا یتجزی.

ب.بو عبارت است از ذراتی که در فضا پخش می شود.

ج.طعم جز ذرات که بر روی ذائقه اثر می گذارد نیست.

د.روشنایی ذراتی است که در فضا پخش می شود.

ه - .تداخل اجسام در یکدیگر محال نیست(این عقیده به بعضی از معتزله منسوب است).

و.طفره محال نیست(این عقیده نیز منسوب به بعضی از معتزله است).

مسائل انسان

الف.انسان، آزاد و مختار است نه مجبور(این مساله و مساله خلق افعال و مساله عدل الهی به هم مربوط اند).

ب.استطاعت(انسان قبل از هر فعلی قدرت فعل و ترک آن را دارد).

ج.مؤمن قادر بر کفر است و کافر قادر بر ایمان است.

د.فاسق نه مؤمن است و نه کافر.

ه - .عقل پاره ای از مسائل را مستقلا(بدون نیاز به راهنمایی قبلی شرع)درک می کند.

صفحه : 81

و.در تعارض حدیث با عقل، عقل مقدم است.

ز.قرآن را با عقل می توان تفسیر کرد.

مسائل اجتماعی و سیاسی

الف.وجوب امر به معروف و نهی از منکر، هر چند مستلزم قیام به سیف باشد.

ب.امامت خلفای راشذین به ترتیبی که واقع شده صحیح بوده است.

ج.علی(علیه السلام)از خلفای پیش از خودش افضل بوده است(این، عقیده بعضی از معتزله است نه همه آنها.قدمای معتزله - به استثنای واصل بن عطا - ابوبکر را افضل می دانستند ولی متاخرین آنها غالبا علی علیه السلام را افضل می دانستند).

د.نقد صحابه پیغمبر و بررسی کارهای آنها جایز است.

ه - .تحلیل روش سیاسی عمر و روش سیاسی علی(علیه السلام)و مقایسه میان آنها.

اینها که گفته شد نمونه ای است از مسائلی که معتزله طرح کرده اند و البته مسائل دیگر نیز غیر این مسائل طرح کرده اند.در برخی از این مسائل، معتزله فقط با اشاعره طرف بوده اند و در بعضی با فلاسفه و در بعضی با شیعه و در بعضی با خوارج و در بعضی با مرجئه.

معتزله هیچگاه تسلیم فکر یونانی نشدند و فلسفه یونان را که مقارن با طلوع و اوج معتزله وارد دنیای اسلام شد به طور دربست نپذیرفتند، بلکه با کمال شهامت در رد فلسفه و فلاسفه کتاب نوشتند و آراء خود را ابراز داشتند.ستیزه متکلمین با فلاسفه، هم به سود کلام تمام شد و هم به سود فلسفه، یعنی هر دو علم را جلوتر برد و در آخر کار آنچنان آن دو را به یکدیگر نزدیک کرد که جز در مسائل معدودی اختلاف نظر باقی نماند.توضیح این مطلب که کلام چه خدماتی به فلسفه کرد و فلسفه چه خدماتی به کلام کرده است و اساسا تفاوت اساسی فلسفه و کلام چیست از عهده این درسها خارج است.

صفحه : 82

سیر تحولی و تاریخی

بدیهی است که همه این مسائل، همزمان و به وسیله یک فرد طرح نشده اند، تدریجا و به وسیله افراد گوناگون پدید آمده و موجب توسعه علم کلام گردیده اند.

در میان مسائل نامبرده ظاهرا قدیمی ترین آنها مساله جبر و اختیار است که البته معتزله طرفدار اختیار بودند، و مساله جبر و اختیار مساله ای است که در خود قرآن طرح شده است، یعنی قرآن این مطالب را به گونه ای طرح کرده است که اندیشه ها را بر می انگیزد، زیرا از طرفی در برخی آیات تصریح شده که انسان مختار و آزاد است و هیچ گونه جبری در کار نیست، و از طرف دیگر در برخی آیات تصریح شده است که همه چیز به مشیت و اراده خداست.

اینجا این توهم پدید آمده است که این دو تیپ آیات با هم منافی است.لهذا بعضی آیات اختیار را تاویل کردند و قائل به جبر شدند، و بعضی آیات مشیت و اراده (قضا و قدر)را تاویل کردند و قائل به اختیار شدند، و البته گروه سومی هم هستند که هیچ گونه تناقض و تنافی ای میان این دو دسته آیات نمی بینند (1).به علاوه در کلمات علی(علیه السلام)بحث جبر و اختیار زیاد طرح شده است.علیهذا طرح بحث جبر و اختیار مقارن است با خود اسلام.اما گروه بندی مسلمین و صف آرایی آنها در مقابل یکدیگر و منقسم شدن به دو گروه جبری و غیر جبری، در نیمه دوم قرن اول صورت گرفت.

می گویند فکر اختیار اولین بار وسیله غیلان دمشقی و معبد جهنی تبلیغ شد.

بنی امیه مایل بودند که فکر جبر در میان مردم تبلیغ شود زیرا از این فکر استفاده سیاسی می بردند.بنی امیه در زیر این سرپوش که همه چیز از ناحیه خداست(امنا بالقدر خیره و شره) (2) حکومت ظالمانه و تحمیلی خودشان را توجیه می کردند. لهذا هر فکر مبنی بر اختیار و آزادی بشر را سرکوب می کردند و به همین جهت غیلان دمشقی

.............................................................. 1.در کتاب انسان و سرنوشت به تفصیل در این موضوع بحث کرده ایم. 2.[ترجمه: به قدر ایمان آوردیم، چه خیرش و چه شرش.]

صفحه : 83

و معبد جهنی کشته شدند.در آن وقت طرفداران اختیار به نام «قدریه » خوانده می شدند (1).

البته مساله «کفر فاسق » قبل از مساله جبر و اختیار موضوع بحث و گفتگو واقع شد، زیرا این مساله وسیله خوارج در نیمه اول قرن اول هجری مقارن با خلافت علی (علیه السلام)مطرح شد، ولی خوارج به صورت کلامی از نظریه خود دفاع نمی کردند و تنها موقعی که در میان معتزله طرح شد و موجب پیدایش نظریه «منزلة بین المنزلتین » گشت رنگ کلامی به خود گرفت.

مساله جبر و اختیار به نوبه خود مسائل عدل، حسن و قبح ذاتی و عقلی، معلل بودن افعال باری به اغراض، محال بودن تکلیف مالا یطاق و امثال اینها را به دنبال خود آورد.

در نیمه اول قرن دوم هجری مردی به نام «جهم بن صفوان » عقاید خاصی درباره صفات خداوند ابراز داشت.مورخان «ملل و نحل » مدعی اند که مساله توحید صفاتی یعنی اینکه صفات خداوند مغایر با ذات نیست که معتزله اختصاصا آن را «اصل توحید» می خوانند و همچنین مساله نفی تشبیه یعنی اینکه خداوند به هیچ وجه شبیه مخلوقات نیست(اصل تنزیه)، اولین بار وسیله جهم بن صفوان ابراز شد و پیروان او را جهمیه نامیدند.معتزله همچنانکه در عقیده اختیار پیرو قدریه شدند، در عقیده توحید و تنزیه پیرو جهمیه شدند.خود جهم بن صفوان جبری بود.معتزله عقیده جبری جهم را نپذیرفتند ولی عقیده توحیدی او را پذیرفتند.

علیهذا معتزله در دو اصل اساسی اصول پنجگانه خود یعنی اصل توحید و اصل عدل - بنا بر این نقلها - تابع دو فرقه دیگر بودند، اصل توحید را از جهمیه اقتباس کردند و اصل عدل را از قدریه، بلکه در حقیقت مکتب معتزله تحول یافته و تکامل یافته قدریه و جهمیه است.

راس معتزله و آن کسی که اعتزال به صورت یک مکتب با دست او پایه گذاری شد «واصل بن عطاء غزال » است، که در پیش گفتیم که واصل شاگرد حسن بصری بود و در یک جریان از حوزه درس او جدا شد و حوزه مستقلی تشکیل داد و بدین مناسبت حسن گفت: «اعتزل عنا» یعنی از ما جدا شد.معروف و مشهور است که به همین

.............................................................. 1.رجوع شود به کتاب انسان و سرنوشت.

صفحه : 84

مناسبت بود که پیروان او «معتزله » نامیده شدند.ولی بعضی دیگر معتقدند که علت این نامگذاری چیز دیگر است: کلمه «معتزله » ابتداء به گروهی گفته شده که در جریان جنگ جمل و صفین روش بی طرفی و کناره گیری را انتخاب کردند، مانند سعد بن ابی وقاص و زید بن ثابت و عبد الله بن عمر.بعدها که مساله کفر و ایمان فاسق وسیله خوارج طرح شد و مسلمین دو دسته شدند، گروهی راه سومی انتخاب کردند و آن کناره گیری و بی طرفی بود، یعنی همان روشی که امثال سعد بن ابی وقاص در سیاست و مسائل حاد اجتماعی زمان خود پیش گرفتند، اینها در یک مساله فکری پیش گرفتند.

از این روبه اینها نیز «معتزله » گفته شد یعنی «بی طرف ها» و بعد این نام برای اینها باقی ماند.

واصل در سال 80 هجری متولد شده و در سال 131 هجری در گذشته است.

بحثهای او محدود بوده به مساله نفی صفات، اختیار، منزلة بین المنزلتین، وعد و وعید و اظهار نظر درباره بعضی از اختلافات صحابه.

پس از واصل نوبت به عمرو بن عبید رسید.عمرو برادر زن واصل است و نظریات واصل را توسعه داد و تکمیل کرد.پس از عمرو، ابو الهذیل علاف و ابراهیم نظام ظهور کردند.

ابو الهذیل و نظام هر دو از شخصیتهای بارز معتزله به شمار می آیند.کلام وسیله این دو نفر رنگ فلسفی گرفت.ابو الهذیل کتب فلاسفه را مطالعه می کرد و بر آنها رد می نوشت.نظام نظریات خاصی در طبیعیات آورد و هم او بود که نظریه ذره ای بودن جسم را ابراز داشت.ابو الهذیل و نظام هر دو در قرن سوم هجری در گذشته اند.به احتمال قوی، ابو الهذیل در سال 235 و نظام در سال 231 در گذشته است.

جاحظ، ادیب و نویسنده معروف، صاحب کتاب البیان و التبیین که در قرن سوم هجری می زیسته است یکی دیگر از شخصیتهای بارز معتزله است.

معتزله در دوره بنی امیه با دستگاه حکومت روابط خوبی نداشتند، در اوایل بنی العباس حالت بی طرفی به خود گرفتند ولی در عصر مامون که خود اهل فضل و علم و ادب و فلسفه بود مورد توجه واقع شدند.مامون و پس از او معتصم و پس از معتصم واثق از معتزله سخت حمایت کردند و این سه خلیفه خود را معتزلی می خواندند.

در همین زمان بود که بحث داغی بالا گرفت که دامنه اش در تمام اقطار کشور

صفحه : 85

عظیم آنروز اسلامی گسترش یافت و آن اینکه آیا کلام خدا از صفات فعل است یا از صفات ذات؟و آیا کلام خدا حادث است و یا مانند علم خدا و قدرت و حیات او قدیم است؟و در نتیجه آیا قرآن که کلام خداست مخلوق و حادث است یا قدیم و غیر مخلوق؟معتزله معتقد بودند که کلام خدا مخلوق است، پس قرآن مخلوق و حادث است و اعتقاد به قدیم بودن قرآن کفر است.مخالفین معتزله برعکس معتقد بودند که قرآن قدیم است و غیر مخلوق.مامون به حمایت از معتزله بخشنامه ای صادر کرد که هر کس معتقد به قدم قرآن باشد تادیب شود.افراد زیادی به زندان افتادند و شکنجه دیدند.

معتصم و واثق نیز روش مامون را دنبال کردند، و از جمله کسانی که در این دوره به زندان افتادند احمد بن حنبل معروف بود.تا نوبت به متوکل رسید.متوکل بر ضد معتزله گرایش پیدا کرد و اکثریت مردم با معتزله مخالف بودند.معتزله و طرفدارانشان منکوب بلکه قلع و قمع شدند.خونها در این فتنه ریخته شد و خانمانها به باد رفت.

مسلمین این دوره را «دوره محنت » نامیدند.

معتزله پس از این جریان کمر راست نکردند، میدان برای همیشه به دست مخالفینشان که «اهل السنة » و «اهل الحدیث » خوانده می شدند افتاد.در عین حال برخی شخصیتهای بارز در دوره های ضعف آنها ظهور کرده اند از قبیل ابو القاسم بلخی معروف به کعبی متوفا در 217 و ابو علی جبائی متوفا در 303 و ابو هاشم جبائی پسر ابو علی جبائی و قاضی عبد الجبار معتزلی متوفا در 415 و ابو الحسین خیاط و صاحب بن عباد و زمخشری متوفا در 583 و ابو جعفر اسکافی.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر