ماهان شبکه ایرانیان

تحریفات عاشورا در مکتب تاریخ نگاری شام

با فتح شام در سال هفدهم هجری و پذیرش اسلام از سوی مردم این سرزمین، خلیفه اول و دوم برای تبلیغ و گسترش آیین اسلام و نیز آموزش قرآن و احکام دینی، تعدادی از صحابه بزرگ رسول خدا صلی الله علیه و آله و قاریان مدینه را به این سرزمین اعزام داشتند

مقدمه

با فتح شام در سال هفدهم هجری و پذیرش اسلام از سوی مردم این سرزمین، خلیفه اول و دوم برای تبلیغ و گسترش آیین اسلام و نیز آموزش قرآن و احکام دینی، تعدادی از صحابه بزرگ رسول خدا صلی الله علیه و آله و قاریان مدینه را به این سرزمین اعزام داشتند. دیری نپایید که گروه صحابه و تابعان به سوی شهرهای دمشق، حلب، حِمص و حَماة روان شدند. این مسأله علاوه بر حضور بسیاری از صحابه در فتح شام بود که به گفته ابن سعد 113 نفر بودند(2). شهر حمص در جنوب دمشق، محل ملاقات و پیوستن اصحاب رسول اللّه صلی الله علیه و آله به یکدیگر بود. «ابن مسلم خولانی» داخل مسجد حمص شد که در آن سی تن از ریش سفیدان اصحاب را دیده بود و «کثیر بن مرّة الحضرمی» هفتاد بدری از صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله را در آنجا ملاقات کرده بود. آنان مقدمه لشکر اسلامی بوده و در آموزش فقه و قرآن در این سرزمین نقش مهمی داشتند. بسیاری از تابعان در شام از «عبادة بن صامت»، «ابی درداء» و «معاذ بن جبل» فقه و از دیگران حدیث آموختند. این عده در پی درخواست اولین حاکم دوران اسلامی دمشق یعنی «یزید بن ابی سفیان»، از عمر بن خطاب خلیفه وقت به این سرزمین اعزام شده بودند(3). علاوه بر صحابه، بسیاری از فرزندزادگان ائمه بزرگوار شیعه نیز در شهرهای شام سکونت گزیده و در طی سده های اول و دوم هجری در این سرزمین به دیار باقی شتافتند که مزار و آرامگاه آنان همواره مورد توجه مردم قرار می گرفت.

با توجه به فراوانی صحابه و زادگان ائمه و نیز احداث و ایجاد بقعه های متبرک و ساختمانها و به دنبال آن ساخت مساجد و مدارس برای تعلیم قرآن و حدیث و فقه، جریانی برای ثبت شرح حال و سرگذشت این افراد و توصیف آن بقعه ها و اماکن مذهبی، یعنی تراجم نویسی و تاریخ محلی، پدید آمد و همین امر بعدها باعث ایجاد مکتب تاریخ نگاری گسترده ای شد که نه تنها از مکاتب تاریخ نگاری حجاز و عراق کمتر نبود، بلکه گوی سبقت را نیز در بعضی از سده ها از آنان می ربود.

نخستین کسی که کوشید، تاریخ گذشتگان و اعراب جاهلی را در این سرزمین احیا کند، «معاویة بن ابی سفیان» بود. چون وی همواره شیفته و فریفته وابستگیهای حسَبی و نسَبی خود و زنده کردن ارزشهای قبیله ای و قومی اعراب جاهلی و شاهان و سلاطین گذشته شبه جزیره بود؛ لذا کسانی را برای خواندن تاریخ پیشینیان و ثبت و تحریر شکوه و عظمت شاهان این سرزمین از یمن به دمشق فرا خواند. به گفته سامی الدهان «عبیده بن شُرَیه الجُرهُمی»، که در سال هفتاد هجری در گذشت، از جمله محققانی بود که برای نوشتن تاریخ عمومی این سرزمین دعوت گردید. متأسفانه تألیف او با عنوان «کتاب الملوک و اخبار الماضی» امروزه در دست نیست. کسانی چون الاوزاعی متوفی 157 هجری و ولید بن مسلم نیز چندین اثر تاریخی نوشتند که هیچ کدام از آنها باقی نمانده اند(4).

جریان تاریخ نگاری اسلامی در دوران خلافت امویان بویژه «ولید و هشام بن عبدالملک» رشد و گسترش یافت؛ این گونه تواریخ بر اساس خواست و تمایل خلفای اموی، که به شدت با بنی هاشم و بویژه اهل بیت و شیعه خصومت و دشمنی داشتند، به نگارش درمی آید. هر چند که از آن کتابها در سده های دوم و سوم هجری چیزی در دست نیست، ولی بیشتر آثار و روایات ایشان در منابع مورخان سده های بعدی دستمایه کار تاریخ نگاری آنان گردید.

با انتقال خلافت به بغداد، حدود یک قرن، تاریخ نگاری در شام سستی گرفت تا اینکه دوباره جانی تازه یافت لیکن تاریخنگاران این دوران به تألیف تاریخ عمومی اسلام کمتر علاقه ای نشان داده و بیشتر به تاریخ نگاری محلی پرداختند؛ کسانی چون ابن زوریق تنوخی(5)، الرَّبعی(6)، الخولانی(7)، ابن عدیم(8)، ابن عساکر(9)، ابن علی جراده(10)، ابن ابی طی(11)، ابن ابی ایاس و ابن ایاس(12) در سده های پنجم و ششم هجری تاریخ نگاری شام را چهره ای دیگر بخشیدند. بعضی از آنان چون ابن ابی طی شیعه بوده و تاریخ تشیع در این سرزمین را بخوبی به تصویر کشیدند.

مکتب تاریخ نگاری اسلامی در شام با تألیف کتاب هشتاد جلدی «تاریخ مدینه دمشق» ابن عساکر (م 571) اوج بیشتری گرفت. این اثر شگفت انگیز، علاوه بر اهمیت آن در باره دمشق، منبع بسیار مهمی نیز برای تاریخ اسلام تلقی می گردد که مجلدات مستقلی از آن درباره زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله ، علی بن ابی طالب علیه السلام و امام حسین علیه السلام تصحیح شده و به چاپ رسیده و بسیار قابل توجه است. ابو شامه در قرن هفتم آن را در پانزده جلد و ابن منظور در همان سده آن را در سی جلد خلاصه کردند. دیری نپایید که در سده هشتم، جریان تاریخ نگاری عمومی اسلامی در شام رشد کاملی یافت. کسانی چون «الذهبی» متوفای 748 ه ق به تألیف تاریخ حجیم و گسترده ای در سی جلد با عنوان «تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام»(13) پرداخته و بر اساس شیوه سالنگاری به ثبت حوادث تاریخ اسلام از دوران پیامبر صلی الله علیه و آله تا هنگام حیات خویش و نیز شرح سرگذشت و تراجم صحابه، مشاهیر و بزرگان اسلامی که در هر سال وفات یافته بودند اقدام کرد. وی در مجلد سوم کتاب خود به بررسی حوادث سال 61 تا 80 هجری پرداخت و نمایی کلی از قیام امام حسین علیه السلام به دست داد.

مورخ مشهور دیگر این عصر «ابن کثیر دمشقی» (م 774 ه ق) بود که به تألیف یک تاریخ عمومی اسلامی دست زد و آن را «البدایة و النهایة»(14) یعنی آغاز و انجام نام نهاد. وی سلسله حوادث تاریخ اسلام را از ابتدا آغاز کرد و در چهارده مجلد منظم ساخت. در هشتمین مجلد آن هنگام ذکر حوادث سال 60 هجری مبحث مفصل و مستقلی را به قیام حسین علیه السلام اختصاص داد.

تاریخ نگاری شام در قرن هشتم و نهم و دهم دوباره به شیوه تاریخ محلی بازگشت و کسانی چون اربیلی(15)، هروی(16)، ابن حورانی(17)، ابن شاکر کتبی(18)، ابن رجب حنبلی(19)، ابن عبدالهادی(20)، ابن طولون(21)، ابن شحنه(22)، ابن شداد(23)، ابن عمری(24)، ابن عماد حنبلی(25)، ابن البقاء بدری(26)، طباخ الحلبی(27)، عظیمی الحلبی(28)، کامل الغزی(29)، و... به تألیف تواریخ محلی شام اقدام کردند. بعضی از آن مورخان در مباحثی که در باره شرح مکانهای مذهبی و بویژه منتسب به شیعه ارائه کردند، گزارشها و اطلاعات قابل توجهی را در مورد خاندان وحی و نبوت و نیز اهل بیت امام حسین علیه السلام در دوران اسارت در شام، ورود سرهای شهدا به دمشق، حضور اسیران در بارگاه یزید، محل قرار گرفتن سرهای شهدا، و نیز رأس الحسین علیه السلام ، اماکن و بقعه های متبرک منسوب به شیعه چون باب الصغیر، مقبره زینب کبری، و رقیه، مشهد المحسن و مشهد الحسین در حلب و مسائل دیگری که با فاجعه کربلا مرتبط بود به ثبت رسانیدند.

بدیهی است تألیفات گسترده و فراوان این سرزمین، که با افکار و عقاید مکتبی و مذهبی مخصوص به خود نگاشته شده، در مورد قیام حسینی و فاجعه عاشورا خالی از تحریف نیستند و بررسی همه آنها نیز با آن حجم وسیع، نیاز به یک تألیف گسترده و مستقل دارد. نگارنده در این مبحث تنها به ذکر دیدگاه چهار تن از مورخان، که هر کدام گرایش سیاسی و مذهبی خاصی داشته و وابسته به تفکر خاصی بوده اند، می پردازد؛ اینان عبارتند از:

1 ابی عبداللّه حمدان الخصیبی (متوفی 334 ه ق) صاحب کتاب «الهدایة الکبری» به عنوان شاخص غُلاة شیعه.

2 ابن عساکر دمشقی (متوفی 571 ه ق) صاحب «تاریخ مدینه دمشق» از علمای شافعی و تقریبا بی طرف اهل سنت.

3 شمس الدین الذهبی (متوفی 748 ه ق) صاحب تاریخ اسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام» به عنوان شاخص یک مکتب اهل سنت.

4 ابن کثیر دمشقی (متوفی 774 ه ق) صاحب «البدایة و النهایة» به عنوان شاخص تاریخ نگاری وابسته اموی و شاگرد ابن تیمیه بنیانگذار فکری مکتب وهابیت.

1 قیام امام حسین علیه السلام در روایات ابن عساکر

ابوالقاسم علی بن حسن بن هبة اللّه شافعی دمشقی مشهور به ابن عساکر به سال 499 هجری در دمشق به دنیا آمد و در سال 571 هجری در همان شهر از دنیا رفت. وی از بزرگترین راویان و حافظان حدیث و مورخان اسلامی است که شهرت چشمگیری در سرزمینهای اسلامی به دست آورد(30). ابن عساکر در دوران حکومت ایوبیان در شام می زیست. در این دوران با تسلط ملک نورالدین محمود زنگی، ملک عادل و سلطان صلاح الدین ایوبی، مکتب اهل سنت سکان دار صحنه سیاست بود و تنازعاتی که در این دوران با فاطمیان شیعی مصر وجود داشت بسیاری از متفکران و علمای حدیث و تاریخ اهل سنت را به میدان کشانید و حکومتهای وقت نیز با حمایت خود از آنان مسیر تاریخ نگاری در شام را به همان گونه ای که تمایل داشتند جهت دادند. ابن عساکر نماینده این طبقه و سرآمد آنان بود ولی چندان وقعی به تمایلات حکومت نمی گذاشت و به نظر می رسد به عنوان یک مورخ منصف، به رغم جو نامساعد زمانی رسالت خود را بخوبی انجام داد. وی از ائمه شیعه بویژه امام علی علیه السلام ، حسن علیه السلام و حسین علیه السلام با احترام فراوان یاد کرده و به ذکر فضائل آنان می پردازد. او در عرصه علم و فقه و حدیث یکه تاز میدان بود و شاگردان و راویان فراوانی داشت که هر کدام برای خود در عالم اسلامی وزنه ای محسوب می شدند. چنانکه تراجم نویسان گویند چهل سال از عمر خود را به تصنیف گذرانید و بیش از 20 سال عمر خود را در مسافرتهای علمی به مصر، بغداد، کوفه، ایران و... سپری کرد و افزون بر یکصد تألیف از خود بر جای گذاشت(31).

از مهمترین نوشته های ابن عساکر، «تاریخ مدینه دمشق» است که در هشتاد جلد تألیف شده است.

وی تألیف خود را، که دربرگیرنده تاریخی عمومی از سده های صدر اسلام بویژه دمشق است، از آغاز بنای این شهر در تاریخ شروع کرده و پس از آن به شرح زندگی صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله ، تابعان، محدثان، مشاهیر و علمای اسلام تا سده ششم هجری می پردازد. شیوه کار او شباهت فراوانی با تاریخ بغداد خطیب بغدادی دارد و الذهبی نیز در تاریخ اسلام تا حدودی از او پیروی کرده است. وی یکی از مجلدات تاریخ دمشق خویش را به شرح حال امام حسین علیه السلام و قیام وی اختصاص داده که توسط محمّد باقر محمودی به سال 1970 در یک جلد مستقل در بیروت با عنوان «ترجمه ریحانة رسول اللّه الامام الشهید حسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام من تاریخ دمشق لابن عساکر» به چاپ رسیده است. این جزء بسیار مفصل و طولانی، و قریب 400 صفحه چاپی در قطع رحلی است(32).

ابن عساکر به رغم تمایلات دینی و مذهبی خود، بر خلاف سایر تاریخنگاران اهل سنت در شام، تقریبا قیام حسین علیه السلام را با بی طرفی گزارش کرده ولی نقاط ضعف و تحریفات فراوانی در آن به چشم می خورد که در این مبحث به آنها اشاره خواهیم کرد.

موارد تحریف در تاریخ ابن عساکر

الف ابن عساکر ابتدا با نام و کنیه حسین علیه السلام سخن خویش را آغاز کرده و اولین مسأله ای که مطرح می کند حضور امام حسین علیه السلام تحت پرچم یزید بن معاویه در فتح قسطنطنیه است(33) که این امر هم عقلاً و هم استنادا قابل خدشه است؛ اما عقلاً اینکه چگونه با توجه به اختلافات ریشه ای و اصولی میان بنی امیه و بنی هاشم و بویژه میان خاندان حرب و ابوسفیان با علی علیه السلام و خاندان او، که از بدیهیات مسلم تاریخی است، حسین علیه السلام به عنوان یکی از دشمنان سرسخت خاندان معاویه، حاضر به خدمت در رکاب خصم خود یزید باشد؟ اگر به بررسی علل قیام امام حسین علیه السلام علیه یزید بپردازیم یکی از علل آن را مفاسد یزید خواهیم یافت. حال با توجه به فسق و فجوری که یزید داشت و در بیشتر منابع، مسأله عیاشی، شرابخوارگی و هرزگی وی ذکر شده(34) و حتی در فتح قسطنطنیه سربازان او که از نوعی بیماری در هلاکت بودند، یزید به عشقبازی با کنیزکی مشغول بود و هیچ احساس مسئولیتی در باره جان نیروها نمی کرد! چگونه حسین علیه السلام حاضر به همکاری با چنین فرد فاسقی گردد. همچنین اگر او با چنین فردی سازگار بود، قیام او چه معنایی داشت؛ اما در مورد عدم استناد این روایت اینکه اولاً ابن عساکر بر حسب شیوه تاریخ نگاری خویش تمامی سلسله راویان خود را ذکر می کند ولی در مورد این روایت هیچ فردی را نام نبرده است. ثانیا در هیچیک از منابع معتبر درباره فتوحات از جمله فتوح ابن اعثم، فتوح الشام واقدی، فتوح البلدان بلاذری و کتابهای دیگر نامی از حضور حسین علیه السلام در غزوه قسطنطنیه نیست.

ب در روایت پنجم، از فضل و بخشش معاویه به حسن و حسین علیهاالسلام سخن می گوید که آنان به خدمت معاویه رسیدند. معاویه به آنان دویست هزار درهم بخشید و گفت: آن را بگیرید، من فرزند هند هستم هیچکس قبل و بعد از من چنین صله ای نداده و نمی دهد(35).

در این باره باید گفت ابن عساکر تاریخ ملاقات را ذکر نمی کند ولی آن طور که از روایت برمی آید مسأله در بارگاه او در دمشق بوده است. تا قبل از صلح امام حسن علیه السلام هیچگونه رابطه و ملاقاتی میان امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و معاویه نبوده و پس از صلح نیز در هیچ یک از منابع گزارش نشده که این دو بزرگوار به اتفاق یا بطور مستقل به دمشق رفته باشند و علاوه بر اینها به علت دشمنی که معاویه با خاندان علی علیه السلام داشته و دشنام دادن به پدر آن دو بزرگوار را بر منبرها رسم کرده بود، این روایت نمی تواند به هیچ روی مستند و قابل پذیرش باشد.

ج در روایت ششم از سخنرانی امام حسین علیه السلام در مقابل معاویه در مسجد (جامع اموی) گفتگو می کند که ایشان بر روی منبر از معاویه تمجید و تجلیل کرده و حدیثی از رسول اللّه روایت می کند که شیعه آل محمّد در بهشت است. وقتی معاویه از حسین علیه السلام سؤال می کند که شیعه آل محمّد کیست؟ او می گوید کسی است که ابابکر، عمر، عثمان، پدرم علی و تو را ای معاویه دشنام ندهد(36).

جعلی و ساختگی بودن این روایت به قدری روشن است که ابن عساکر خود نتوانسته آن را بپذیرد و در پایان روایت می گوید این حدیث منکر است و سلسله اسناد آن به حسین علیه السلام نمی رسد.

د ابن عساکر پس از ذکر مختصری از شرح حال حسین علیه السلام وارد ماجرای قیام ایشان و چگونگی خبر یافتن رسول خدا صلی الله علیه و آله از مقتل حسین علیه السلام توسط جبرئیل علیه السلام را تشریح ساخته و 27 روایت مشابه در این زمینه ذکر می کند(37). آنگاه از خروج امام به سوی مکه و از آنجا به سوی عراق و نیز از مخالفتها و نصیحتهای بزرگان مکه برای عدم خروج او از این شهر سخن می گوید(38). وی چندین روایت از عبداللّه بن عمر و دیگران ذکر می کند که او را از رفتن به عراق نهی کرده و می گویند خداوند رسول خدا را بین دنیا و آخرت مخیّر کرد و او آخرت را برگزید و تو پاره تن او هستی، به دنبال دنیا مباش(39). در عین حال که وی این روایات را در پی هم ذکر می کند هیچیک از گزارشهایی را که هدف خروج حسین علیه السلام به مکه را بیان می کند ارائه نمی دهد. لذا از این روایات چنین برداشت می شود که حسین علیه السلام به دنبال حکومت دنیوی و مادی رفته و آن را بر آخرت ترجیح داده است و در حقیقت علت اصلی قیام پنهان مانده، تلاش برای احراز قدرت دنیوی به عنوان علت القا می گردد.

ه روایت قابل توجه دیگر، نامه مروان بن حکم به عبیداللّه بن زیاد است که او را از خروج امام حسین علیه السلام به سوی عراق آگاه ساخته و می گوید این حسین فرزند فاطمه رسول خداست. هیچکس از مسلمانان نزد ما محبوبتر از حسین علیه السلام نیست؛ خود را آماده کن برای برخورد با کسی که هیچ چیز مانع او نیست(40).

این روایت در حالی است که هنگام حضور امام علیه السلام در مقابل حاکم کوفه، مروان بن حکم به عمرو بن سعید می گوید یا از او بیعت بگیر و یا سرش را از تن جدا کن زیرا اگر از بارگاه تو بیرون رود هرگز به او دست نخواهی یافت(41). مشخص نیست در اینجا چگونه مروان، دشمن و معاند امام علیه السلام ، دلسوز او شده و عبیداللّه را به مدارا با او سفارش می کند. لازم به ذکر است که مروان از هنگام ظهور در صحنه سیاسی به عنوان مشاور عثمان و سرانجام با دستیابی به قدرت و خلافت در دمشق، همواره شنیع ترین برخوردها را با شیعیان و خاندان علی علیه السلام داشته است.

و مسأله درخواست ملاقات و بیعت امام حسین علیه السلام با یزید که در هنگام گفتگوی عمر بن سعد و مکاتبه او با عبیداللّه عنوان می شود یکی دیگر از نکات تحریفی است که در تألیف ابن عساکر و نیز بسیاری از منابع مورخان شامی دیگر چون ابن کثیر و شمس الدین ذهبی گزارش شده(42) و متأسفانه بعضی از منابع شیعی نیز آن را بدون تجزیه و تحلیل و بررسی عمیق، در منابع خود ذکر کرده اند(43). این دسته از مورخان گفته اند که عمر بن سعد پس از گفتگویی با امام حسین علیه السلام ، به عبیداللّه بن زیاد نامه ای نوشته و این شروط را از جانب حضرت ابا عبداللّه علیه السلام عنوان می کند:

1 اجازه دهند از همانجایی که آمده برگردد.

2 به یکی از مرزها برود و نظاره گر امور باشد.

3 اجازه دهند نزد یزید رفته و دست خود را در دستان او گذارد تا هر چه خواهد حکم کند(44).

این روایت از لحاظ استناد و عقل قابل خدشه است اما استنادا اینکه:

1 شروط مذکور به صورتهای مختلفی ثبت شده، گاهی یک شرط و گاهی دو یا سه شرط و حتی در روایتی مسأله بیعت با یزید از جانب حسین علیه السلام مطرح شده است.

2 سلسله این روایات و اسناد آن به حسین علیه السلام نمی رسد؛ یعنی به همان فردی که چنین شرایطی را خواسته، لذا در ابتدای کار، این روایت منکر و ضعیف است.

3 این نامه را عمر بن سعد به عبیداللّه نوشته نه شخص امام علیه السلام و احتمال دارد او از جانب خود برای ختم غائله چیزهایی بدان افزوده باشد.

4 این روایت ابتدا در منابع اهل سنت گزارش شده و منابع شیعی نیز شرط سوم یعنی بیعت با یزید را بالاتفاق ذکر نکرده اند.

5 طبری روایتی نقل کرده که می تواند بخوبی این شرط را زیر سؤال برد. او از قول «عقبة بن سمعان» که در صحنه کربلا حضور داشته است، نقل می کند که وی از ابتدا تا انتها همراه حسین علیه السلام بوده و هیچ سخنی نبوده که از او نشنیده باشد. در ادامه او سوگند می خورد که حسین علیه السلام در سخنانش با مردم هیچگاه چنین حرفی یعنی بیعت با یزید و گذاشتن دست در دستان او نزد(45).

6 چنانکه بعضی از منابع گویند، گفتگوی عمر بن سعد و حضرت ابا عبداللّه علیه السلام سرّی بوده(46) پس چگونه می توان به طور قطع گفت که شرط امام حسین علیه السلام چه بوده است.

7 عبیداللّه در نامه هایی که به عمر بن سعد می نویسد از او می خواهد یا حسین علیه السلام را به بیعت با یزید مجبور می سازد یا اینکه سر او را به نزد وی بفرستد(47). در حقیقت با این شرط مقصود عبیداللّه تأمین می شود.

اما عقلاً اینکه:

1 اگر امام حسین علیه السلام راضی به بیعت با یزید بود چرا در همان ابتدای کار در دارالاماره حاکم مدینه «ولید بن عتبه» چنین نکرد؟ و این همه رنج سفر و مسافرت را بر خود پذیرا شد؟

2 اگر او به بیعت با یزید راضی بود پس قیام او چه معنا و انگیزه ای داشت؟

3 آیا مورخان وابسته اموی که خود عدم بیعت با یزید را در دارالاماره ولید بن عتبه ذکر کرده اند(48) نخواسته اند در اذهان چنین تداعی کنند، تا آنجا که مسأله جان و درگیری نظامی در کار نبود امام حسین علیه السلام بیعت نکرد و گریخت، اکنون که در نزدیکی کربلا، سپاهیان عبیداللّه راه را بر او گرفته اند و قطعا جان او و خاندانش در معرض خطر جدی قرار گرفته است به اصطلاح از موضع خود برگشته و از ترس جان، خواستار ملاقات و بیعت با یزید شده است!؟

4 آیا با این شرط (دیدار با یزید) نخواسته اند چهره محبوبتری از یزید نسبت به عبیداللّه نشان داده و چنین القا نمی کنند که حسین علیه السلام نسبت به یزید خوشبین بوده و از این چهره مصلح و با عطوفت! بر خلاف عبیداللّه انتظار بخشش و عفو داشته است؟

ز ابن عساکر پس از ختم ماجرای حسین علیه السلام و یارانش به ذکر معجزات و غرایبی می پردازد که پس از قتل آن حضرت در عاشورا اتفاق افتاده است. وی 32 روایت از سلسله راویان خود نقل کرده و در آنها تغییرات و دگرگونیهایی را که در نظام هستی هنگام قتل حسین علیه السلام رخ داده برمی شمرد؛ از جمله اینکه:

1 آسمان بر حسین علیه السلام همانند یحیی بن زکریا گریست.

2 از آسمان خاکهای سرخی فرو ریخت.

3 ستارگان هنگام روز پدیدار شدند.

4 هیچ سنگی از روی زمین برداشته نشد مگر آنکه از زیر آن خون تازه بیرون آمد.

5 آسمان مدت هفت روز در تاریکی به سر برد.

6 خورشید هر صبح و شام شعاعهای خونینی بر دیوارها می تابانید.

7 در آسمان چیزی همانند خون دیده می شد.

8 ستارگان به یکدیگر برخورد می کردند.

9 فردی که مردم را به کشته شدن حسین علیه السلام بشارت می داد کور شد.

10 از آسمان باران خون می بارید.

11 از دیوار دارالاماره خون سرازیر می شد.

12 دیوارهای بیت المقدس خونین شدند.

13 در روز حادثه هر شتری در اردوگاه کشته می شد میان گوشت آن آتش بود(49).

در مورد این روایت باید گفت قبل از آنکه در منابع شیعه دیده شود بیشتر در منابع اهل سنت به چشم می خورد. کسانی چون هیثمی(50)، ترمذی(51)، ابن حنبل(52)، ابن سعد(53)، ابن عساکر(54)، الذهبی(55) که از نخبگان و سرآمدان مورخان و محدثان بنام و متعصب اهل سنت هستند نیز این روایات و امور غریب را ذکر کرده اند.

در این میان دو تن از آن مورخان مشهور شامی یعنی ابن عساکر و الذهبی با وجودی که گزارشهای مستند و قابل توجهی در باره مقتل حسین علیه السلام ، که عمدتا حاکمان اموی را زیر سؤال برده و چهره آنان را رسوا می سازد، ذکر نکرده و بطور گذرا از آن گذشته اند ولی روایات فراوانی در مورد اینگونه امور غریب و حوادث غیر طبیعی و خارق العاده به دنبال هم ردیف می کنند. اگر واقعا به دور از تعصب به این مسائل بنگریم چگونه می توانیم توجه کنیم مورخان یاد شده که چندان تمایل و گرایشی به ائمه سلام اللّه علیهم و نیز امام حسین علیه السلام نداشته و بیشتر، جانب حاکمان اموی و دشمنان اهل بیت را مراعات می کنند به ثبت اینگونه روایات پرداخته و تمایل بیشتری نشان داده اند؟ آیا ذکر غرایب یاد شده نمی تواند چهره شیعه و اعتقادات آنان را زیر سؤال ببرد؟! آیا آن مورخان نخواسته اند واقعه عاشورا و هدف قیام حسین علیه السلام را تحت الشعاع این مسائل قرار دهند؟ آیا این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله در جواب مردمی که می اندیشیدند با مرگ فرزند او ابراهیم کسوف پدید آمد، در منابع شیعه و سنی ثبت نشده است که فرمود: ستارگان و کواکب به خاطر مرگ هیچ احدی کسوف و یا خسوف نمی کنند؟(56) آیا تاکنون اندیشیده ایم که آوردن اینگونه گزارشها در منابع اسلامی یعنی به هم خوردن ستارگان، طلوع نکردن خورشید، باریدن خون از آسمان و غیره، مسلمانان و بویژه شیعه را در نظر مردم جهان افرادی کوته فکر، خرافی و عاری از عقل معرفی می نماید؟ آیا آنان نخواهند گفت اگر چنین حوادثی رخ داده بود امروز دیگر از نظام هستی اثری نبود؟ و نیز اینکه اگر این معجزات الهی پس از شهادت امام حسین علیه السلام رخ داد چرا قبل و یا هنگام شهادت ایشان چنین نشد و خداوند کمکهای خود را از حضرت ابا عبداللّه علیه السلام دریغ فرمود؟ آیا وقتی علی اصغر شهید شد، امام سر به آسمان بلند نکرد که خدایا اگر کمک خود را از ما باز داشته ای این مصیبتها را ذخیره ای برای آخرت ما قرار بده(57) و نیز اگر کسی با گفتن خبر شهادت حسین علیه السلام با شادی به وسیله شعاع ستارگان کور می شود چرا قاتلان او که با چنین بی رحمی او و یارانش را کشته و با اسب بر او تاختند، چنین نشدند؟ نکته آخر اینکه چرا اینگونه حوادث طبیعی را قبل از آن در تاریخ اسلام نمی بینیم؟ آیا حضرت حمزه عموی بزرگوار رسول خدا صلی الله علیه و آله و بزرگترین حامی اسلام در کارزار احد به گونه ای مظلومانه مثله نشد و توسط پلیدترین مشرکان سینه اش از هم ندرید و جگرش پاره پاره نشد؟ آیا علی علیه السلام به گونه ای مظلومانه در محراب به شهادت نرسید؟ آیا حسن علیه السلام جگرش پاره پاره نشد؟! در هر حال قضاوت را به عهده خوانندگان می گذاریم که خود بیندیشند و قضاوت کنند.

ابن عساکر سپس چند روایت از ام سلمه مبنی بر خبر یافتن از شهادت حسین علیه السلام از سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله و نیز گرفتن تربتی از قتلگاه او و گذاشتن آن در شیشه که در هنگام شهادت تبدیل به خون شد و همچنین شنیدن صدای جنیان توسط او و مردم دیگر که در مرگ حسین علیه السلام عزاداری می کردند ارائه می کند که این روایات را در مبحث بعدی مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهیم داد.

تألیف این محقق مشهور در مورد امام حسین علیه السلام با ذکر روایاتی درباره تاریخ، روز و سال شهادت حسین علیه السلام ، سن آن حضرت هنگام شهادت و چند خبر دیگر پایان می پذیرد.

نقاط ضعف و قوت پردازش ابن عساکر به قیام حسین علیه السلام

نوشته ابن عساکر در مورد سرگذشت امام حسین علیه السلام نقاط قوت و ضعف فراوانی دارد. وی در مورد زندگی و شرح حال امام علیه السلام و نیز قیام او، در مجموع 401 روایت گزارش می کند که از این تعداد بیش از یکصد و پنجاه روایت آن دقیقا مشابه روایت دیگر است و تنها سلسله راویان آن متفاوت هستند و قریب به پنجاه روایت تنها با یک یا دو کلمه اختلاف گزارش شده و در مجموع مشابه هستند. از میان روایات وی بیش از 250 روایت که تقریبا یکسان هستند به ذکر فضائل و مناقب حسین علیه السلام و روایات وارده از رسول خدا صلی الله علیه و آله در مورد ایشان اختصاص دارد که ذکر این روایات در یکی از منابع اهل سنت می تواند بسیار با اهمیت و ارزشمند باشد و در حقیقت باید گفت از نقاط قوت کار اوست که به رغم سلیقه مذهبی، بی طرفانه به ذکر این فضائل پرداخته و در منابع دیگر اهل سنت کمتر از اینگونه سخنان دیده می شود. از حدود یکصد و پنجاه روایت باقیمانده؛ قریب به پنجاه روایت در مورد امور غریبی است که پس از قتل حسین علیه السلام رخ داده و ما بدانها اشاره کردیم، حدود سی روایت مربوط به سال شهادت و سن آن حضرت است و در بیست روایت نیز به ذکر اخبار وارده از رسول خدا صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام در مورد خبر قتل حسین علیه السلام پرداخته است. در نتیجه از میان مجموع 400 روایت وی تنها 10 روایت به کیفیت شهادت و مقتل حسین علیه السلام و نحوه برخورد سپاه عمر بن سعد و جنایات آنان در مورد شهیدان کربلا و تشریح حادثه عاشورا اختصاص دارد. پانزده روایت نیز در مورد حوادث هنگام حرکت حسین علیه السلام و نحوه آن و نیز اعزام مسلم ارائه می دهد که این مسائل یکی از نقاط ضعفی است که نوشته او در مورد قیام عاشورا دارد. حدود 30 تا 40 درصد از روایات ابن عساکر با روایات ابن اعثم کوفی در «الفتوح» مشابه است و به رغم آنکه خود از آن سخنی به میان نمی آورد با یک مقایسه اجمالی می توان بخوبی دریافت که از روایات وی بهره برده است. حال با توجه به این مسأله اگر مندرجات جلد پنجم و ششم الفتوح را، که بخشی از آن در مورد امام حسین علیه السلام است، با آن مطابقت بدهیم بخوبی می بینیم که بیشتر روایات ابن اعثم که در باره مقتل حسین علیه السلام ، هدف و انگیزه حرکت امام به سوی عراق، چگونگی برخورد عبیداللّه با مسلم و نیز کیفیت برخورد دو سپاه، حوادث و مصیبتهای وارده بر امام حسین علیه السلام و خاندانش، و طرز به شهادت رسیدن و یا نبرد یاران ایشان با سپاه سعد و در مجموع حوادث مرتبط با این واقعه مهم نگاشته شده است را وی در تألیف خود نیاورده و از آن همه مسائل مهم تقریبا گذشته است. حال چه علتی باعث حذف این روایات مهم شده است. در این مورد شاید بتوان با بررسی اوضاع و عصر ابن عساکر، که با حکومت امویان مقارن بوده و در حقیقت قدرت سیاسی در دست دشمنان شیعه قرار داشته، به این نکته دست یافت که چون این احادیث ماهیت حکومت اموی را برملا می کند، شاید به خواست حاکمان و توسط عمال آنان از روایات ابن عساکر حذف شده باشد. آنچه ما را به این نتیجه می رساند این است که ابن عساکر، شافعی و از مورخان منصف و بی طرفی است که به اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین ارادت داشته و بسیاری از روایات خود را از راویان شیعه و حتی ائمه سلام اللّه علیهم از جمله امام جعفر صادق علیه السلام و امام سجاد علیه السلام برگرفته است و در جای جای حوادث کربلا برخلاف سایر مورخان اهل سنت بر قاتلان حسین علیه السلام لعن و نفرین می کند. لذا اینکه او خود به حذف این روایات اقدام کرده باشد بسیار بعید به نظر می رسد.

2 حسین بن حمدان الخصیبی و گزارش واقعه کربلا

ابن عبداللّه حسین بن حمدان الخصیبی الجنبلایی(58) (متوفی 334 هجری) در حلب به دنیا آمد. وی در دوران سیف الدوله حمدانی شیعی، حاکم حلب و رقه می زیست که ارادت فراوانی به ائمه اطهار داشته و بسیاری از بناهای معروف و منسوب به شیعه در حلب یعنی مقام و مشهد الحسین علیه السلام ، مسجد النقطه، مقام مشهد المحسن بن الحسین علیه السلام ساخته اوست. از لحاظ اعتقادی، نجاشی خصیبی را فاسد العقیده و مذهب دانسته است و کتابهایی نیز به وی منسوب می دارد از جمله «کتاب الاخوان، کتاب المسائل، تاریخ الائمه و کتاب الرساله تخلیط»(59). در حقیقت باید گفت حسین بن حمدان یکی از غالیان شیعه بوده و طرفداران بسیاری نیز در کرمانشاه، کرند، پل ذهاب، زنجان، قزوین و حومه تهران داشته است. ابن الغضائری وی را دروغگو و فاسد المذهب دانسته که به نوشته های او توجهی نمی شود(60) ولی محسن الامین او را از فقهای امامیه دانسته است(61). یکی از کتابهای او که در این مبحث مورد نقد و بررسی قرار می گیرد «هدایة الکبری» است که در شرح زندگی ائمه معصومین و بویژه معجزات آنان نگاشته شده است که در مؤسسه البلاغ بیروت در سال 1411 قمری به چاپ رسیده است. وی در مورد قیام حسین علیه السلام پنج گزارش مفصل نقل می کند که با دو یا سه واسطه به امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام می رسد. بدین صورت ابوالحسن الفارسی ابی بصیر امام باقر علیه السلام و یا احمد بن عبداللّه بن صالح محمّد بن عبدالرحمان هارون بن خارجه ابو عبداللّه الصادق علیه السلام این پنج روایت دقیقا شرح امور غریب و عجیبی است که بیانگر تصرف بی قید و شرط امام حسین علیه السلام در نظام هستی و یا علم غیب نامحدود و مطلق اوست که تنها غالیان شیعی چنین پنداشتی از ائمه دارند.

تحریفات و داستان پردازیهای حسین بن حمدان خصیبی

اولین روایت او داستان ام سلمه است که رسول خدا صلی الله علیه و آله مقداری خاک و تربت نواده خود را به او سپرده و می فرماید اگر حسین علیه السلام به سوی عراق رفت تو به این خاک نظر کن، اگر به خون تبدیل شد بدان که حسین علیه السلام کشته شده است. ام سلمه هنگام حرکت امام نزد او آمده و واقعه را ذکر می کند و از او می خواهد که از رفتن به این سفر منصرف گردد. نکته ای که در اینجا قابل توجه است پیشگویی امام حسین علیه السلام از قتل خویش و یارانش و چگونگی شرح دقیق مکان و کیفیت و زمان آن است. ایشان می فرماید: ای مادر، من روز و ساعتی که کشته می شوم و مکانی را که در آن دفن می گردم می دانم، قاتل خود و یا کسانی که با من می جنگند، اعم از فرمانده، سرباز، نگهبان و کسی که مرا می کشد، کسی که او را تشویق می کند و نیز کسانی را که از پیروان و خاندانم کشته می شوند، فرد به فرد، بزرگان، اسامی قبایل و عشایر آنان را می شناسم و می دانم. اگر دوست داری محل قتل خود را به تو نشان دهم.

ام سلمه گوید با من کلام دیگری سخن نگفت و نام خدا بر زبان آورد و زمین را شکافت به گونه ای که من قتلگاه او و موقعیت یاران او را دیدم. سپس امام فرمود من در روز عاشورا و روز شنبه کشته می شوم. ام سلمه روزها را می شمرد تا اینکه به آن روز رسید. وی در خواب کسانی را دید که می گریند و خبر از شهادت حسین علیه السلام می دهند. سراسیمه از خواب بیدار شده و به بیرون از خانه دوید. وقتی مردم از علت نگرانی او پرسیدند گفت به خدا قسم حسین علیه السلام و یارانش کشته شده اند. آنان نپذیرفتند، ام سلمه به سراغ آن شیشه رفت و دید خاک داخل آن به خون تازه تبدیل شده است(62).

داستان ام سلمه در چند منبع دیگر نیز آمده است(63) ولی روایات آن با یکدیگر بسیار ضد و نقیض هستند؛ از جمله در جایی گفتگوی ام سلمه با حسین علیه السلام حضوری، و در جای دیگر مکاتبه ای بوده است. در یک روایت، ام سلمه، حسین علیه السلام را در مکه دیده است در حالی که ام سلمه در مدینه زندگی می کرده و در روایتی گفته شده که حسین علیه السلام را در مدینه دیده در صورتی که حسین علیه السلام از ابتدا به قصد مکه حرکت فرموده و در آنجا بود که تصمیم گرفت با اعزام مسلم بن عقیل و مساعد دیدن اوضاع عراق به آن سرزمین رهسپار شود. علاوه بر آن در این روایت، حسین علیه السلام زمین را در مقابل ام سلمه شکافته و قتلگاه خود را به او نشان می دهد و مسائل دیگری که این بخش از روایت در سایر منابعی که داستان ام سلمه را ذکر کردند دیده نمی شود. این نکته قابل توجه است که به اتفاق علمای شیعه، علم غیب ائمه محدود است و نمی توان گفت به جزئیات حوادث بطور کامل احاطه دارند(64). بر اساس روایاتی که نقل شده و پیامبر صلی الله علیه و آله از کشته شدن امام حسین علیه السلام خبر دادند نمی توان امام را از شهید شدن در این راه بی خبر دانست. آن حضرت بطور سربسته و کلی از شهادت خود خبر داشتند ولی اینکه ایشان بطور خارق العاده ای زمین را شکافته و محل قتلگاه خود و یاران را به ام سلمه نشان بدهد و یا اینکه نام یک یک شرکت کنندگان در جنگ علیه خود را و حتی قبیله و آبا و اجداد آنان را بداند، در هیچیک از منابع تاریخی و بویژه شیعه گزارش نشده و این روایت ساخته و پرداخته غالیانی چون حسین بن حمدان خصیبی است که برای ائمه اطهار مقام الوهیت قائل هستند و آنان را همانند خداوند به تمامی امور جهان، آگاه و عالم می دانند. مسأله داستان ام سلمه و گفتگوی او با حسین علیه السلام تنها خبری بود که پیامبر صلی الله علیه و آله به ام سلمه مبنی بر شهادت ایشان داده اند و بس(65). این در حالی است که قبلاً وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله توسط جبرئیل خبر شهادت امام حسین علیه السلام را دریافت می کنند می فرمایند ای کاش می دانستم چه کسی حسین مرا به قتل می رساند(66). چگونه است که رسول خدا صلی الله علیه و آله قاتل امام حسین علیه السلام را نمی شناسد و نمی داند ولی او خود تمامی آنان را یک به یک و پشت در پشت آنان را می شناسد؟!

روایت دوم با شش واسطه به ابن حمزه ثمالی می رسد که وی از علی بن الحسین علیه السلام شنیده است. در این روایت مسأله جمع کردن یاران و شیعیان توسط امام حسین علیه السلام در کربلا و سخن گفتن با آنان و اینکه هر کس می خواهد می تواند برگردد و گفتگوی یاران و جان نثاران آن حضرت در این مورد را ثبت کرده است که می گفتند ما هرگز تو را تنها نمی گذاریم. در این روایت، حسین علیه السلام از چگونگی، مکان، زمان شهادت یک یک یاران خود و نیز فرزند شیرخواره اش علی اصغر بر روی دستان خود به وسیله تیری که از سوی حرمله پرتاب خواهد شد، خبر می دهد(67).

سومین روایت که بدون ذکر سلسله راویان به امام صادق علیه السلام می رسد این است که وقتی امام حسین علیه السلام از مدینه خارج می شوند، گروهی از ملائکه صف به صف در حالی که نیزه هایی از درختان بهشت در دست خود داشته، پیرامون آن حضرت ایستاده، بر او سلام می کنند و می گویند یا حجة اللّه علی خلقه بعد جده و ابیه و اخیه، خداوند ما را فرستاده است تا تو را یاری رسانیم و نیز در این روایت از گروهی جنیان سخن به میان می آید که سر راه حسین علیه السلام ایستاده و می گویند ما شیعه و پیرو تو هستیم؛ اگر به ما فرمان دهی همه دشمنان تو را می کشیم ولی آن حضرت از قضا و قدر الهی و شهادت حتمی خود سخن می راند و حمایت آنان را نمی پذیرد(68).

در باره این روایت باید گفت اگر چنین است چرا همانگونه که قبلاً گفته شد امام علیه السلام هنگام شهادت علی اصغر از امداد الهی مأیوس شده بودند(69). این روایت با آن مطلب چگونه می تواند سازگاری داشته باشد؟ ثانیا همان گونه که می دانیم و منابع نیز تصریح کرده اند امام حسین علیه السلام از افراد بسیاری درخواست کمک کرده، چگونه کمک فرشتگان را که از طرف خدا آمده بودند رد کرد؟

گزارش چهارم با شش واسطه به سعید بن المسیب می رسد که وی هنگام حج به محضر امام سجاد علیه السلام شرفیاب شده و اجازه انجام فریضه حج را از ایشان گرفته است. وی نقل می کند هنگام طواف مردی را دیده که دو دست در بدن نداشته و با حالتی زار و پریشان به پرده کعبه التجا کرده، زاری می کند. وقتی از او در مورد گریه اش می پرسند می گوید من گناهی کرده ام که خداوند هرگز مرا نمی بخشد. آنگاه واقعه را چنین شرح می دهد که او شتربان امام حسین علیه السلام بوده است. وقتی با آن حضرت به سوی عراق حرکت می کند، امام برای گرفتن وضو کمربندی را از جامه خود باز می کردند که این کمربند بسیار زیبا بوده و این شتربان شیفته آن شده است، وقتی امام حسین علیه السلام کشته می شوند وی خود را در گودالی مخفی کرده و شب هنگام بیرون می آید. جنازه های شهدا بر روی زمین افتاده و همچون ماه می درخشد گویا اکنون شب نیست. وی در میان کشته ها به جستجوی بدن امام حسین علیه السلام می پردازد و سپس به باز کردن آن کمربند که بر جامه زیرین بسته بود می پردازد ولی دست راست امام، گره آن کمربند را محکم می گیرد، وی نیز شمشیر شکسته ای یافته و دست راست آن حضرت را قطع می کند ولی می بیند گره سمت چپ آن کمربند با دست چپ حسین علیه السلام محکم گرفته می شود لذا دست چپ حسین علیه السلام را نیز قطع می کند و کمربند را از جامه زیرین او در می آورد به گونه ای که بدن مبارک برهنه می شود. وی سپس می افزاید: دیدم آسمان و زمین به لرزه درآمد و صداهایی شنیده شد که «وا ابناه، واحسیناه» من خود را به سرعت در بین کشته ها مخفی کردم و به آن صحنه نگریستم. سه مرد و یک زن را که اطراف آنان فرشتگان و ملائک بسیاری بودند دیدم. آن زن که در میان آنان بود شیون می کرد: واحسیناه، فداک جدک و ابوک و امک و اخوک. دیدم بدن حسین علیه السلام در حالی که سر ایشان بر روی آن قرار گرفته بود بلند شده و نشست و می گفت لبیک یا جداه یا رسول اللّه و یا امیرالمؤمنین و یا اماه یا فاطمه یا اخانی المقتول بالسّم. آنان کنار این بدن نشستند. فاطمه می گفت ای رسول خدا آیا اجازه می دهی از خون حسین علیه السلام پیشانی خود را خضاب کنم و خدا را در روز قیامت بدین گونه ملاقات کنم؟ پیامبر اجازه داده و فاطمه چنین کرد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام و حسن علیه السلام نیز با خون او سر و دستان خود را مسح کردند. در این حال شنیدم پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود ای حسین فدای تو شوم چه فرد ناپاکی دست راست و چپ تو را قطع کرده است.

حسین علیه السلام گفت: یا جدّاه شتربانی از مدینه همراه من بود و نگاهی به جامه من انداخته و شیفته کمربند من شده بود. می خواستم به او ببخشم و می دانستم که او چنین عملی را با من خواهد کرد. وقتی کشته شدم به جستجوی من آمد و مرا بدون سر یافت. جامه مرا بازرسی کرد و آن کمربند را یافت و بر گره آن زد تا باز کند من دست راست خود را بر آن گرفتم ولی وی شمشیری یافته و دست راست مرا قطع کرد و سپس دست چپ من را نیز همین گونه قطع کرد.

آن شتربان می افزاید: رسول خدا صلی الله علیه و آله رو به من کرد و فرمود: وای بر تو، خداوند روی تو را در دنیا و آخرت سیاه گرداند و دستان تو را قطع کند. وی می گوید هنوز دعای او تمام نشده بود که دستان من از شانه ها متلاشی و قطع شد و قطعه ای از آتش صورت مرا بر گرفت، لذا من به سوی این خانه (کعبه) پناه گرفتم و می دانم که خداوند هرگز مرا نمی بخشد. وقتی این داستان را مردم مکه شنیدند همگی با فرستادن لعنت بر او به خداوند تقرب می جستند(70).

با بررسی مجموع روایت خصیبی به یک جریان فکری که ناشی از تفکرات غلات شیعه است دست می یابیم؛ تفکری که برای ائمه اطهار مقامی خداوندگونه قائل است. به رغم آنکه خداوند در قرآن کریم به پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: «قل انا بشرٌ مثلکم»، باز در اینجا می بینیم که راوی این روایات در مورد امام حسین علیه السلام مقامی مافوق انسانی قائل است. او همانند خداوند از غیب آگاه و بر همه اسرار عالم داناست. داستان شتربان از عجایب روزگار است. چنین امر غریبی حتی از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز روایت نشده است. گفتن این مطالب یعنی اینکه بدن بدون سر امام علیه السلام در مقابل آن ساربان از کمربند جامه خود دفاع کند و یا در مقابل پیامبر صلی الله علیه و آله بنشیند و نیز بالاتر از آن اینکه شتربان بتواند با چشمان خود فرشتگان، ملائکه، رسول خدا صلی الله علیه و آله ، فاطمه(س)، علی علیه السلام و حسن علیه السلام را ببیند و گفتگوی آنان را بشنود و داستانهایی از این قبیل به نظر می رسد چیزی جز وهن شیعه و خدشه دار ساختن اعتقاد آنان را به دنبال ندارد و شیعه را در اذهان عامه، مشتی خرافی نشان می دهد و در نتیجه هدف قیام حسینی علیه السلام ، که همانا اجرای امر به معروف و نهی از منکر و خروج بر امام جائر است، تحت الشعاع آن قرار می گیرد. انحرافی که با چنین روایاتی در اذهان عامه پدیده آمده است اکنون پس از یکهزار و سیصد و اندی سال در واقعه «تنور مبارکه» در شهر نجف آباد رخ می نماید.

نکته دیگری که شایان گفتن است اینکه با نگرشی به دورانی که حسین بن حمدان خصیبی در آن می زیسته، یعنی قرن چهارم که در سرزمین شام و حلب، دولت شیعی حمدانیان و در رأس آنان سیف الدوله حمدانی حکومت داشته است، باید گفت بعضی از مورخان بر خلاف دورانهای گذشته که همواره در جو خفقان حاکمان اموی و عباسی شام، جرأت و قدرت بیان اعتقادات خویش را نمی یافته اند، در این زمان برای طرح بسیاری از مسائل در مورد ائمه، میدان را باز دیده و چه بسا به سبب این آزادی به افراط و غلو نیز افتاده اند.

3 دیدگاه شمس الدین ذهبی در مورد قیام حسین علیه السلام و موارد تحریف آن

ابو عبداللّه محمّد بن احمد شمس الدین الذهبی دمشقی متوفی سال 748 قمری یکی از مورخان و محدثان بنام شافعی دمشق است که «تاریخ اسلام» او بسیار مشهور است. تألیف او در سی جلد به چاپ رسیده و از آنجا که شیوه او بر اساس «حولیات» یعنی سالنگاری است، در باره واقعه عاشورا و مقتل الحسین علیه السلام در ضمن حوادث سال 61 هجری و مجلد سوم آن سخن گفته است.

1 وی در ابتدا با ذکر اینکه مردم کوفه به حسین علیه السلام نامه نوشته و او را به شهر خود دعوت کردند، از کسانی چون ابو سعید خدری، مسیب بن نجبه فزاری، ابن عبّاس، عبداللّه بن مطیع، عبداللّه بن عمر، عبداللّه بن جعفر یاد می کند که سر راه امام را گرفته و یا با او مکاتبه کرده و نسبت به عواقب این اقدام به او هشدار داده اند. سخنی که از همه این افراد گزارش شده این است که ای حسین! کوفیان به عهد خود وفادار نیستند، آنان همان کسانی هستند که پدر تو را کشتند و برادرت را مسموم ساختند و تو را هم خواهند کشت(71).

الذهبی گزارشی از پاسخ امام به آنان نمی دهد جز پاسخی که به نامه عبداللّه بن جعفر همسر زینب سلام اللّه علیها از سوی ایشان داده شده که امام در آن فرمود: جدّ خود رسول اللّه صلی الله علیه و آله را در خواب دیده و ناچار هستم به این سفر عازم شوم(72).

در هیچیک از این گزارشها سخنی از مقصد و هدف والای امام، که همانا اجرای امر به معروف و نهی از منکر، جهاد برای احقاق عدالت، مبارزه با حکام فساق و فجار و... باشد در میان نیست در صورتی که امام علیه السلام از ابتدای سفر تا هنگام شهادت در مواقع مختلفی هدف خویش را بیان کرده و منابع نیز ضبط کرده اند. طبیعی است شمس الدین الذهبی به عنوان یکی از مورخان بزرگ اهل سنت از طرفی خود مستقیما به ثبت این گزارشها تمایلی ندارد و از سوی دیگر، روایات خود را از دو مورخ دیگر اهل سنت یعنی ابن سعد و نیز ابن عساکر صاحب تاریخ دمشق گرفته است که آنان نیز به عنوان تاریخنگاران برجسته مکتب اهل سنت، مسأله مهم مورد نظر را نادیده گرفته و ذکری از آن به میان نمی آورند.

2 روایت دیگری که با گزارشهای مورخان دیگر، سازگاری ندارد این است که عمر بن سعد ابی وقاص توسط فردی خبر قتل مسلم بن عقیل را به حسین علیه السلام می رساند(73). در حالی که چنین نیست و عمر بن سعد به قولی که به مسلم برای رسانیدن خبر قتل او داده بود عمل نکرد و امام تنها توسط حر بن یزید ریاحی که راه بر ایشان گرفته بود از شهادت مسلم آگاه شد(74). نکته جالب تر در این روایت اینکه وقتی این خبر به حسین علیه السلام رسید علی اکبر از پدرش خواست تا باز گردد و گفت مردم عراق با او حیله کرده و چون به عهد خود وفادار نیستند، شما هم مسئولیتی در برابر آنان ندارید، ولی در مقابل، فرزندان عقیل گفتند اکنون نمی توان بازگشت و حسین علیه السلام را به رفتن تشویق می کنند! در این حال حسین علیه السلام از اصحاب می خواهد که هر کس دوست دارد می تواند برگردد(75).

گزارش ذهبی معنایی جز سست و مردد نشان دادن نزدیکترین کسان حسین علیه السلام یعنی فرزند برومندش علی اکبر نسبت به این امر عظیم و واجب الهی در بر ندارد. البته باید افزود درخواست علی اکبر برای بازگشت در منابع دیگر ذکر نشده است.

3 گزارش دیگری که الذهبی ثبت کرده، صحبت امام با کسانی است که راه را بر او گرفتند، ایشان از آنان می پرسند آیا شما چیزی را که پیامبر صلی الله علیه و آله از مشرکان پذیرفت از من نمی پذیرید؟ آنان گفتند آن، چه بود؟ امام پاسخ فرمود وقتی از او تقاضای صلح می کردند می پذیرفت. آنان نیز جواب منفی دادند.

این روایت همانند روایت ابن عساکر مسأله تقاضا و شرط امام حسین علیه السلام برای دیدار و بیعت با یزید را مطرح می کند(76) که قبلاً بطلان آن را روشن ساختیم.

4 ذهبی همانند ابن عساکر و خصیبی به ذکر غرایب و تغییراتی که پس از قتل حسین علیه السلام در نظام هستی پدید آمده می پردازد که با آنها مشابه است ولی به چند مورد متفاوت از آن اشاره می کنیم:

1 پس از قتل حسین علیه السلام به مدت شش ماه آسمان قرمز بود.

2 گیاهان صحرای کربلا که سبز بودند همگی در آن روز خاکستر شدند.

3 وقتی شتری را در اردوگاه کشتند گوشت آن مثل چوب شد.

4 ابن عبّاس در آن روز پیامبر صلی الله علیه و آله را دید که شیشه ای از خون در دست داشت و به ابن عبّاس می گفت این خون حسین علیه السلام و اصحاب اوست.

5 ام سلمه گریه و نوحه سرایی جنیان بر حسین علیه السلام را شنیده است.

6 تمامی مردم شنیدند که جنیان در آن روز بر حسین علیه السلام عزاداری می کنند و اشعاری در مصیبت قتل او می سرایند(77).

تلاش ذهبی و ابن کثیر برای تبرئه یزید از قتل امام حسین علیه السلام

5 یکی دیگر از ترفندهای زیرکانه مورخان شامی از جمله ذهبی و ابن کثیر مبرّا ساختن یزید از قتل امام حسین علیه السلام است که عمدتا کوشیده اند بار این گناه عظیم و نابخشودنی را از دوش وی برداشته، به گردن عبیداللّه بن زیاد بگذارند و چنین وانمود سازند که وی بطور مستقل و بدون اجازه یزید به قتل امام اقدام کرده و یزید به این امر راضی نبوده است. شمس الدین الذهبی روایاتی در این مورد ذکر می کند؛ از جمله اینکه وقتی سر حسین علیه السلام نزد یزید فرستاده شد، او سر مبارک را بین دستان خویش قرار داد و می گریست و پس از سرودن شعری می گفت: اما به خدا سوگند اگر من همراه تو بودم هرگز تو را نمی کشتم. سپس امام سجاد علیه السلام به او می گوید اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله ما را چنین مغلوب و در غل و زنجیر می دید دوست داشت که ما از آن غل رهایی یابیم، یزید نیز گفت راست می گویی و دستور داد او را از غل رهانیدند و سپس هر چه اسیران خواستند برای آنان فراهم کرده و آنان را به سوی مدینه باز گرداند(78).

در روایت بعدی ناراحتی یزید از اقدام عبیداللّه را و حتی اینکه وی بر ابن مرجانه لعنت فرستاده و همه گناهان را به گردن او می اندازد از طبری گزارش می کند و پس از آن روایت دیگری از قول امام سجاد علیه السلام نقل می کند که ما، در حضور یزید گریه او را هنگام دیدن سر مشاهده کرده ایم و او به ما هر چه خواستیم بخشید و سپس طی نامه ای به مسلم بن عقبه حاکم مدینه سفارش فراوانی نسبت به ما کرد(79).

ابن کثیر نیز در «البدایة و النهایة» همچون ذهبی می کوشد تا یزید را از قتل حسین علیه السلام مبرا سازد. وی علاوه بر روایات ذهبی روایات دیگری نیز گزارش می کند؛ از جمله اینکه:

1 وقتی سرهای شهدا را به حضور وی آوردند گریست و گفت: من از اطاعت شما بدون قتل حسین علیه السلام خشنودتر بودم. خداوند ابن سمیه را لعنت کند؛ به خدا سوگند اگر من در کار او بودم از او می گذشتم. خداوند حسین علیه السلام را رحمت کند.

2 در روایت دیگری آمده است، خداوند ابن مرجانه را خوار کند. اگر بین او و این خاندان خویشی و قرابتی و رحمی بود با آنان چنین نمی کرد.

3 یزید به زهیر بن قیس که سرهای شهدا را آورده بود صله ای نداد و هنگامی که یحیی بن حکم برادر مروان، شعری در تجلیل از عبیداللّه و اقدام او سرود بر سینه او زد.

4 در روایتی دیگر از مهربانی یزید نسبت به امام سجاد علیه السلام سخنها گفته می شود که یزید هیچ غذایی در ظهر و شام نمی خورد مگر آنکه علی بن الحسین علیه السلام را با خود هم غذا می کرد. و وقتی خواست اهل بیت و اسرا را به مدینه باز گرداند به او گفت: خداوند سمیه را تقبیح و خوار نماید، به خدا سوگند اگر من کنار پدرت بودم چیزی نبود که از من بخواهد و من به او ندهم و تا حد توان از او مرگ را باز دارم حتی اگر به هلاکت بعضی از فرزندان من منجر می شد ولی خداوند چنین خواسته بود که دیدی، آنگاه مال فراوانی به آنان بخشید و بهترین لباسها را پوشانیده و به فرستاده خود نسبت به آنان سفارش نمود.

ابن کثیر پس از ذکر این روایات می گوید این امر، گفته های روافض (شیعیان) را رد می کند که می گویند اسیران را بر شترهای برهنه بدون پالان و جهاز سوار کردند و لباسهای آنان به گونه ای پاره بود که پشت و مقابل آنان دیده می شد. سپس در پایان، خود اظهار می دارد که یزید به کشتن حسین علیه السلام راضی نبود و آنچه به گمان می آید اینکه اگر قبل از آنکه حسین علیه السلام کشته شود یزید اطلاع می یافت او را رها می کرد(80).

دلائل باطل بودن ادعای ذهبی و ابن کثیر

1 یزید برای گرفتن بیعت از حسین علیه السلام در همان ابتدا به حاکم مدینه نوشت که یا از او بیعت بگیر و یا سر از تن او جدا کن و برای من بفرست(81)؛ به عمرو بن سعید دستور می دهد به بهانه انجام حج با گروهی به مکه رفته، حسین علیه السلام را دستگیر کند و نزد او بفرستد و اگر امتناع کرد او را بکشد(82).

2 عبیداللّه بن زیاد لحظه به لحظه، حرکت امام علیه السلام به سوی عراق و نیز گزارشهای رسیده از عمر بن سعد و برخورد او با سپاه حسین علیه السلام و کشته شدن آن حضرت را به اطلاع یزید می رسانید که مکاتبات او با یزید ثبت شده است(83)، پس نمی توان پذیرفت که یزید از این حادثه بی اطلاع بوده است.

3 مسأله چوب زدن یزید بر دهان مبارک حسین علیه السلام در تمامی منابع شیعه و سنی مضبوط است(84) که این امر نشان دهنده سرور وی نسبت به قتل آن حضرت است!

4 یزید هنگامی که با چوب به دهان حسین علیه السلام می زند اشعاری می خواند که در آن سرور خویش را از گرفتن انتقام اجداد خود (بنی امیه) در روز بدر که به دست علی علیه السلام کشته شدند، بیان می کند(85).

5 یزید دستور داد برای عبرت همگان سرهای مبارک شهدا و نیز سر امام حسین علیه السلام را سه روز بر دروازه های دمشق و نیز جامع اموی آویزان کنند(86).

6 خطبه های کوبنده حضرت زینب در مقابل یزید و افشاگریهای او در مورد اینکه یزید می کوشد تا نور اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله را خاموش کند و نیز کینه هایی که او از گذشته در دل دارد و مسائل دیگر می تواند وضعیت این تحریفات را روشن تر کند(87).

7 هنگامی که خبر اعزام کاروان اسیران کربلا و سرهای شهدا در دمشق به یزید رسید، وی دستور داد تا شهر را آذین بسته و بیارایند و زنان و مردان همگی برای تماشای کاروان حاضر شوند(88).

8 یزید با سرور و شادی به امام سجاد علیه السلام و زینب کبری(س) می گوید دیدید که خداوند چگونه شما را خوار و ذلیل ساخت(89).

9 در روایت دیگری یزید به علی بن الحسین علیه السلام می گوید ای علی، پدر تو خویشی مرا قطع کرد و حق مرا نشناخت و در حکومت با من به نزاع برخاست و خداوند نیز با او چنین کرد که دیدی(90).

10 از همه این مسائل مهم تر اینکه نباید از گرایش مورخان شامی و اهل سنت به حاکمان اموی و احترامی که نسبت به معاویه و فرزندش یزید قائل هستند غافل شد و دیگر اینکه دوره هایی که این مورخان شامی در آن می زیستند و ما قبلاً به آن اشاره کردیم، جریان تاریخ نگاری را بدان سو کشانیدند که از آن سخنها گفتیم.

11 نکته آخر اینکه ممکن است واقعا یزید برای عوام فریبی و تبرئه خود به چنین اقداماتی نیز متوسل شده باشد و مورخان وابسته اموی به آن پر و بالهایی داده باشند.

4 دیدگاه ابن کثیر در باره قیام حسین علیه السلام

عماد الدین ابوالفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر قرشی دمشقی در سال 701 هجری در بُصری (جنوب سوریه کنونی) متولد شد و در سال 774 هجری در دمشق از دنیا رفت(91). ابن کثیر در علوم مختلف اسلامی سرآمد دوران خود شد و شاگردان زیادی تربیت کرد و از استادان فراوانی بهره جست؛ یکی از این استادان که از او بهره فراوانی برد و در حقیقت خط فکری، مذهبی و سیاسی وی را ترسیم کرد، ابن تیمیه مشهور بود. به گونه ای که می دانیم ابن تیمیه بنیانگذار مکتبی شد که با مذاهب چهارگانه اهل سنت نیز تضاد داشت. عناد ویژه او با باطنیان و شیعه و ائمه اطهار بر همگان روشن است. مکتب سیاسی مذهبی ابن تیمیه شکافی عمیق در اسلام پدید آورد و نهایتا با پیروی محمّد بن عبدالوهاب از عقاید وی، مکتب وهابیت پایه گذاری شد، ابن کثیر خود از مقام استاد خویش ابن تیمیه ستایش فراوانی کرده است(92). به علت همین تأثیرات، در امر دین بسیار سرسخت و متعصب بود و به رغم مخالفتهای فراوانی که در آن عصر نسبت به آرای ابن تیمیه وجود داشت، وی نیز خود را سپر بلای او کرده و بویژه در مقابل شیعه مواضع تند و خصومت آمیز می گرفت. دشمنی و عناد او با شیعه در جای جای اثر او یعنی «البدایة و النهایة» بوضوح آشکار است(93). به رغم این خصومت، وی از ائمه شیعه به احترام یاد کرده و از مقام آنان بویژه حسین علیه السلام بسیار تجلیل نموده، حتی قاتلان او را مورد لعنت و ناسزا قرار می دهد. بسیاری از روایات او، که عمدتا گزارشهایی طولانی است، از ابی مخنف است و شاید در میان مورخان شامی وی مفصل ترین اطلاعات تاریخی را در مورد قیام حسین علیه السلام ارائه می دهد.

موارد تحریف قیام حسینی علیه السلام در البدایة و النهایة

ابن کثیر در «البدایة و النهایة» که در چهارده مجلد به وسیله دارالفکر در بیروت به چاپ رسیده است در باره شخصیت امام حسین علیه السلام و مقتل او در مجلد هشتم یک مبحث مستقل آورده است. این فصل که با عنوان «قصة الحسین بن علی رضی اللّه عنهما و سبب خروجه باهله من مکة الی العراق و طلب الامارة و کیفیة مقتله رضی اللّه عنه است، در بیش از پنجاه صفحه نوشته شده که در میان مورخان شامی، طولانی ترین گزارش به شمار می آید. وی در عنوان یاد شده هدف قیام امام حسین علیه السلام را طلب حکومت و دستیابی به قدرت (و طلب الاماره) ذکر می کند و با این سخن به این قیام، ماهیتی سیاسی دنیوی می بخشد. وی در این فصل پس از آنکه شمه ای کوتاه از زندگی حسین علیه السلام ذکر می کند، گزارش قیام را ابتدا از حرکت آن حضرت به مکه و سپس بیان انبوه نامه های رسیده به ایشان از کوفه و نیز اعزام مسلم به این شهر آغاز می کند. گزارش او درباره مأموریت مسلم و مقتل او طولانی ترین گزارشهاست که با سایر منابع معتبر سازگاری دارد و اما مواردی را که آشکارا در آن تحریف صورت گرفته و یا نشان دهنده تفکر و پردازش سیاسی، مذهبی اهل سنت و مورخان شامی به قیام کربلاست، می توان چنین بیان کرد:

الف گزارش نامأنوسی هنگام شرح زندگی امام حسین علیه السلام در دوران معاویه می دهد که در منابع معتبر فتوحات جز ابن عساکر نیامده است و آن اینکه از هنگام وفات حسن علیه السلام ، حسین بن علی علیه السلام همه ساله به سوی معاویه رفته و او ایشان را گرامی می داشت و به وی صله می بخشید؛ این در حالی بود که در لشکری به فرماندهی یزید بن معاویه به نبرد در قسطنطنیه اعزام شده مشغول جهاد علیه کفار بود(94)! این روایت در مبحث ابن عساکر مورد نقد و بررسی قرار گرفت.

ب در جای دیگر از قول ابی مخنف و او از دو نفر دیگر نقل می کند که برای حج از کوفه خارج شدیم و در کنار کعبه، حسین علیه السلام و عبداللّه بن زبیر را با یکدیگر در گفتگو دیدیم، شنیدیم که ابن زبیر به حسین علیه السلام می گفت اگر می خواهی در این شهر اقامت کنی ما امر حکومت و خلافت را به تو می دهیم و تو را یاری کرده و با تو بیعت می کنیم؛ حسین علیه السلام به او پاسخ می دهد پدرم به من گفت که در خواب دیدم در کنار کعبه قوچی را ذبح می کنند و من نمی خواهم آن قوچ باشم.

آنچه مسلم است عبداللّه بن زبیر خود مدعی قدرت و خلافت بوده و برای او بسیار بهتر بود که حسین علیه السلام از مکه خارج شود تا وی بتواند بدون رقیب برجسته ای دست به تثبیت قدرت سیاسی و جاه طلبیهای خویش بزند. در واقع او به سبب مسائلی که پدرش با حسین علیه السلام در جنگ جمل داشت نسبت به او نه تنها خوشبین و موافق نبود بلکه کینه هایی نیز از او در دل می پروراند و عاقلانه به نظر نمی رسد که وی از حسین خواسته باشد تا قدرت و خلافت را در دست گیرد. در ثانی ابن عساکر چند روایت در این مورد ذکر کرده که حاکی از تشویق حسین علیه السلام توسط ابن زبیر برای رفتن به عراق بوده و حتی ابن عبّاس به زبیر می گوید حسین علیه السلام می رود و حجاز را برای تو خالی می گذارد(95). ابن کثیر سپس وارد مبحث اصلی یعنی مقتل الحسین علیه السلام شده و در عنوانی که ارائه می دهد عقاید و موضع خود را علیه شیعه آشکار می سازد: «و هذه صِفة مقتلهِ رضی اللّه عنه مأخوذةٌ من کلام ائمةِ هذا الشأن لا کما یزعمه اهل التشیع من الکذب الصریح و البهتان» (این توصیفی از مقتل حسین رضی اللّه عنه است که از سخنان پیشوایان این کار و صاحبنظران برگرفته شده نه بر اساس آنچه اهل تشیع با دروغ صریح و بهتان در باره آن می اندیشند).

ج نکته دیگر اینکه ابن کثیر و سایر مورخان و حتی نویسندگان شیعی با ذکر روایاتی، عمر بن سعد را فردی مصلح، سازشکار، دوستدار حسین علیه السلام و... ترسیم کرده اند. او در این منابع کسی معرفی شده است که همواره می کوشد تا کار حسین علیه السلام را بر دوش نگیرد، هنگامی که با او روبرو می شود تلاش می کند تا مسأله را به صلح و مدارا پایان دهد و در نامه هایی که به عبیداللّه می نویسد سعی می کند مسأله را بدون درگیری پایان دهد(96). وی کسی است که امام سجاد علیه السلام وقتی عمر بن سعد مانع کشتن او می شود در حق او دعا می کند که خداوند تو را جزای خیر دهد که مرا از شر آنان رها کردی(97)! عبیداللّه بن زیاد به او نامه می نویسد که من تو را نفرستادم که با حسین علیه السلام مدارا و نجوا کنی، کار آنان را یکسره کن، یا فرماندهی را به شمر واگذار و...(98). حال در کنار این تصویر، روایات دیگری است که دقیقا نقطه مقابل این تصویرپردازی است؛ از جمله:

1 وقتی عبیداللّه ، شمر را نزد او اعزام داشت که یا کار را یکسره کن و یا این امر را به شمر بسپار، می گوید هرگز چنین نمی کنم و کار حسین را خود یکسره می سازم(99). اگر او فردی مردد بود چرا در این اوضاع از این ننگ خود را رهایی نبخشید؟

2 عمر بن سعد بر اساس دستور عبیداللّه با قساوت هر چه تمام تر دستور می دهد تا لشکریان آب را بر حسین علیه السلام ببندند و قسم می خورد که هرگز نخواهد گذاشت آنان قطره ای آب بنوشند همانگونه که عبیداللّه گفته بود.

3 برای شروع جنگ، او اولین کسی است که به طرف اردوگاه حسین علیه السلام تیر می اندازد و می گوید شاهد باشید که من اولین تیر را به سوی آنان پرتاب کردم، گویی می خواهد این افتخار را برای خود ثبت کند.

4 عمر بن سعد تنها به کار فرماندهی مشغول نبود بلکه خود می جنگید و بسیاری از یاران حسین علیه السلام را به شهادت می رسانید.

5 وقتی حسین علیه السلام فرزند خویش، علی اصغر، را در سینه خود گرفته بود عمر بن سعد به حرمله دستور داد گلوی او را نشانه بگیرد.

6 هنگامی که حسین علیه السلام تنها مانده و به جنگ مشغول بود، عمر بن سعد خود مستقیما برای زودتر از پا درآوردن حسین علیه السلام دستور می داد و می گفت همگی با هم بر او از هر طرف حمله برید که او فرزند شجاعترین فرد عرب است.

7 قطع سر مبارک حسین علیه السلام با اجازه او بود.

8 پس از قتل حسین علیه السلام گفت چه کسی در میان لشکریان است که بر بدن حسین اسب بتازد و بدن او را پایکوب سم اسبها کند.

9 وقتی غائله تمام شد او دستور داد تا سر همه شهدا را قطع کرده و آن را میان قبایل تقسیم کنند تا نزد عبیداللّه برده و با این عمل نسبت به او تقرب جویند(100).

حال چرا از او با این همه جنایت و قساوت که بدون هیچگونه تردید و ترحمی انجام داد، چهره ای مردد، سازشکار با حسین علیه السلام ، متمایل به صلح و... ترسیم می شود؟ جواب این سؤال در یک سخن نهفته است و آن اینکه اولین راویان حادثه کربلا تقریبا از میان اهل سنت بوده اند و حتی ابی مخنف که شیعه بوده روایات او مورد استفاده مورخان سنی قرار گرفته و چه بسا حذف و تبدیل و تغییر فراوانی یافته باشد و در حقیقت ابتدا آنان او را این گونه معرفی کرده و منابع شیعی نیز روایات مذکور را ارائه کرده اند. در مقابل نیز روایاتی که از قساوتهای عمر بن سعد ذکر شده عمدتا در منابع شیعی است. نکته ای که در اینجا باید بدان توجه داشت این است که عمر بن سعد فرزند سعد بن ابی وقاص یکی از صحابه مشهور رسول خدا صلی الله علیه و آله و عضو شورای شش نفره خلافت است که عمر بن خطاب آنان را انتخاب کرده بود. همان گونه که می دانیم اهل سنت نسبت به صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله عقیده خاصی دارند و در حقیقت همان گونه که ما به سیره ائمه خود اقتدا می کنیم آنان نیز به سیره صحابه اقتدا می کنند و حدیثی نیز از پیامبر صلی الله علیه و آله ارائه می دهند: «اصحابی کالنجوم بایهم اقتدیتم اهدیتم» (اصحاب من چون ستارگانند، به هر کدام اقتدا کنید هدایت می یابید). حال، عمر بن سعد فرزند یکی از صحابه بزرگ است که جایگاه خاصی در میان آنان دارد. لذا آیا نمی توان اینگونه به نتیجه رسید که آنان می خواستند تا حدودی چهره ننگ و رسوایی را از دامان این صحابه بزدایند و عمر بن سعد را فرد مصلحی نشان دهند که عبیداللّه با اجبار او را به این کار گسیل داشت و حتی جان او را در معرض تهدید قرار داد.

ابن سعد گوید هنگام اعزام عمر بن سعد، عبیداللّه گفت اگر او را سرکوب نکنی خانه ات را آتش می زنم و گردنت را قطع می کنم(101).

در پایان اینکه عمر بن سعد به طمع حکومت ری دست به چنین جنایتی زد و عبیداللّه این حکومت را با شرط سرکوبی حسین علیه السلام به او واگذار کرده بود. در این مورد دو بیت شعر به عمر بن سعد منسوب است:

اأترُک ملک الری و الری منیتی

ام ارجع مذموما بقتل الحسین علیه السلام

و فی قتله النار التی لیس دونها

حجابٌ و ملک الری قرة عینی

آیا حکومت ری را در حالی که آرزوی من است رها کنم یا نکوهش و سرزنش در قتل حسین علیه السلام را پذیرا شوم که در قتل او آتشی است و در ورای آن حجابی نیست در حالی که حکومت ری نور چشم من است.

البته نمی توان این مطالب را تنها به مسأله حکومت ری محدود کرد بلکه کینه ها و اختلافاتی که پدر او با علی علیه السلام داشت و مسائل قبیله ای و ارزشهای جاهلی را هم باید بر آن افزود.

د مسأله دیگری که در ارتباط با گزارشهای ابن کثیر قابل طرح است اینکه وی پس از پایان روایات خود در مورد حادثه کربلا، شیعه و در اصطلاح خود، روافض را مورد هجوم خود قرار می دهد و می گوید بسیاری از روایاتی که شیعه در این مورد ذکر می کند صحیح نیست. وی راوی آنها را ابو مخنف دانسته و پس از آنکه وی را ضعیف و نیز شیعه می خواند، علت استفاده از روایات او را عدم گرایش و اطلاع دیگران از این واقعه بیان می کند. ابن کثیر آنگاه آداب و رسومی را که شیعه در دوران آل بویه همانند بدعتهایی زشت مرسوم کرده اند، برمی شمرد و از جمله می گوید آنان همه جا را سیاه پوشانیده، عزاداری می کنند، به یاد تشنه بودن حسین آب نمی خورند، زنان روسریها را از سر خود برداشته و بر سر و صورت می زنند و هتک حرمت کرده و آداب شنیعی را رواج می دهند. آنگاه وی آداب و رسوم ناصبیان را ذکر می کند که برعکس شیعیان در روز عاشورا غذاهای مطبوع پخته، خود را می شویند و می آرایند و لباسهای نو و فاخر می پوشند و در حقیقت آن روز را عید می گیرند و سرور و شادی می کنند. آنان این کار را برای عناد با روافض انجام می دهند.

نتیجه

از آنجا که مورخان مکتب تاریخ نگاری شام، تحت تأثیر سلایق فکری و مذهبی خود و نیز اوضاع سیاسی اعصار خویش و تمایلات حکومتهای موجود به گزارش حادثه کربلا پرداخته اند لذا استفاده از روایات آنان بدون بررسی و مطابقت با سایر منابع مورخان مکاتب تاریخی دیگر از جمله عراق، حجاز، ایران و بویژه منابع شیعی به هیچ رو نمی تواند تصویری واقعی و حقیقی از قیام امام حسین علیه السلام به دست دهد چرا که تنها زمانی می توان به حقیقت یک رخداد تاریخی دست یافت که تمامی منابع را با یکدیگر مطابقت کرد و بر اساس جرح و تعدیل و نیز توجه به وابستگی های فکری و سیاسی آن مورخان و اوضاع سیاسی عصری که در آن می زیسته اند مورد مطالعه قرار داد. بدیهی است بدون این امر، نگرش به یک واقعه چیزی جز یک سونگری و دیدی ناقص نخواهد بود و ما را به حقایق رهنمون نخواهد ساخت.

منابع و مآخذ

1 ابن اثیر جوزی الشیبانی، ابی الحسن علی بن عبدالکریم (م 630 ق)، الکامل فی التاریخ، بیروت دار صادر، دار بیروت 1965 و قاهره 1290 ق.

2 ابن اعثم کوفی، خواجه احمد بن محمّد (314 ق)، الفتوح، بیروت، دارالکتب العلمیه 1406 ق.

3 ابن حنبل، احمد بن محمّد (241-164 ق)، المسند، شرح و وضع فهارسه احمد محمّد شاکر، مصر، دارالمعارف للطباعة و النشر 1368 ق.

4 ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، تحقیق احسان عباس، بیروت دارالثقافه (بی تا).

5 ابن سعد، ابو عبداللّه محمّد بن سعد زهری (230-168). الطبقات الکبری، بیروت، دار صادر، دار بیروت 1376 ق.

6 ابن شبه النمیری البصری، ابو زید (262-173 ق)، تاریخ المدینة المنوره، حققه فهیم محمّد شلتوت، بیروت، دارالتراث، چاپ اول 1410 ق.

7 ابن عساکر، علی بن حسن الشافعی (571-499 ق)، تاریخ المدینة دمشق، دمشق، مجمع اللغة العربیة 1398 ق و نیز تحقیق محمّد باقر محمودی، حسین بن علی(ع) ریحانه رسول خدا(ص)، بیروت 1979 م.

8 ابن عماد حنبلی، ابوالفلاح عبدالحی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، قاهره 1351 ق.

9 ابن کثیر دمشقی، عماد الدین ابوالفداء اسماعیل بن عمر (774-700)، البدایة و النهایة فی التاریخ، بیروت، دارالفکر، 1404 ق.

10 اردبیلی الغروی الحائری، محمّد بن علی، جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، بیروت، دارالاضواء 1403 ق.

11 الامین، محسن، اعیان الشیعه، حققه حسن الامین، بیروت، دارالتعارف 1410 ق.

12 بخاری، محمّد بن اسماعیل بن ابراهیم، صحیح البخاری، مصر، نشر احیاء کتب السنة 1410 ق.

13 بلاذری، ابی الحسن احمد بن یحیی بن جابر (279 ق)، انساب الاشراف، حققه محمّد باقر المحمودی، بیروت، موسسة الاعلمی للمطبوعات 1974 ق.

14 تاریخ تاریخ نگاری در اسلام، هامیلتون گیپ و دیگران، ترجمه یعقوب آژند، تهران، نشر گسترده 1361.

15 حمدان خصیبی الجنبلائی، ابی عبداللّه الحسین (334 ق)، الهدایة الکبری، بیروت، مؤسسة البلاغ، چاپ چهارم 1411 ق.

16 خماش، نجدة، الشام فی الصدر الاسلام (من الفتح حتی سقوط الخلافة بنی الامیة)، دمشق، دار طلاس، 1987 م.

17 خوارزمی زمخشری، موفق الدین احمد بن محمّد

(665 ق)، المناقب، خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، ش 621.

18 خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة، قم، مرکز نشر آثار الشیعه (بی تا).

19 ذهبی، شمس الدین محمّد بن احمد بن عثمان (748 ق)، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، تحقیق عبدالسلام تدمری، دارالکتاب العربی، بیروت 1410، چاپ اول.

20 شریف القرشی، باقر، حیاة الامام الحسین بن علی(ع)، بیروت دارالبلاغة، چاپ اول 1413 ق.

21 طبری، محمّد بن جریر بن یزید (310-224 ق)، تاریخ الرسل و الملوک، تاریخ طبری، قاهره، مطبعة الحسنیه 1324 ق.

22 عبّاس، احسان، تاریخ البلاد الشام من ما قبل الاسلام حتی بدایة العصر الاموی، عمان، مطبعة جامعه الاردنیه 1410 ق.

23 فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نو 1366.

24 مجلسی، محمّد باقر (1111 ق)، بحارالانوار، نهض بنشره سید جواد العلوی و محمّد الآخوندی، تهران 1288 ق.

25 مسعودی، علی بن الحسین (435 ق)، مروج الذهب و معادن الجواهر، بیروت، دارالقلم 1408 ق.

26 مفید، محمّد بن نعمان (413-336 ق)، الارشاد، صححه و اخرجه سید کاظم الموسوی المیاسوی، شیخ محمّد الآخوندی، بیروت، دارالکتب الاسلامیه 1377 ق.

27 نجاشی، ابوالعباس احمد بن علی بن العباس (450 ق)، فهرست اسماء مصنفی الشیعة، قم، مکتبة الداوری (بی تا).

28 نویری، شهاب الدین احمد، نهایة الارب فی فنون الادب، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، امیر کبیر 1366.



1 این مقاله برگرفته از خورشید شهادت (مجموعه مقالات برگزیده اولین سمینار بررسی ابعاد زندگانی امام حسین علیه السلام ) دفتر اول، تهران، دانشکده امام حسین علیه السلام می باشد.

2 ابن سعد، طبقات الکبری، 7/115-111.

3 نجدة خماش، الشام فی صدر الاسلام، 5624؛ احسان عبّاس، تاریخ بلاد الشام، 7/243-222.

4 تاریخ نگاری در اسلام، ترجمه و تدوین یعقوب آژند، ص 106.

5 متوفی 442 هجری در شهرک معرة النعمان است. کتاب وی که در باره حوادث قرن پنجم هجری و فتوحات ترکان و هجوم فرانکها به سرزمین شام و بویژه جلب است از بین رفته، ولی ابن ندیم در زبدة الحلب از آن بهره برده است.

6 متوفی 444 هجری، کتابی در باب تاریخ دمشق نوشته که ابن عساکر از آن بهره های فراوانی برده است.

7 متوفی 365 هجری، کتابی به نام تاریخ داریا نوشته که در سوریه به چاپ رسیده است.

8 متوفی 660 هجری، کتابی عظیم در باب حلب نوشت و در آن تاریخی مفصل از شام در صدر اسلام تا قرن هفتم ارائه داد. کتاب او با نام بغیة الطلب فی تاریخ الحلب توسط سهیل زکار در 1988 در دمشق به چاپ رسید.

9 متوفی 571 هجری مؤلف مشهور تاریخ مدینه و دمشق است که در هشتاد جلد تألیف شده و جز بخشی از آن امروزه بر جای نمانده که توسط صلاح الدین المنجد در دمشق به سال 1371 ق چاپ شده است.

10 متوفی قرن ششم هجری است که کتابی در باب حلب نوشته و ابن ندیم از اثر او بهره های فراوان برده است.

11 متوفی 630 هجری، از شیعیان مشهور حلب بود که بیش از ده کتاب تألیف کرد که یکی از آنها معادن الذهب امروزه موجود است و سایر آثار او در تألیفات متأخران مورد بهره برداری قرار گرفته است.

12 متوفی 555 هجری، ذیل تاریخ دمشق را نوشت که توسط سهیل زکار در بیروت به سال 1403 به چاپ رسید.

13 کتاب شمس الدین الذهبی با تحقیق عمر عبدالسلام تدمری در دارالکتاب العربی بیروت به سال 1410 به چاپ رسید.

14 این کتاب در ده جزء و پنج مجلد در دارالفکر بیروت به سال 1398 تجدید چاپ شد.

15 متوفی 726 هجری است. بخشی از تألیف او در مورد دمشق در دارالکتاب الظاهریة موجود است و هنوز به چاپ نرسیده است.

16 هروی به شرح مزارات و بقاع متبرکه شیعه در شام پرداخت. کتاب وی با نام زیارات الشام در دمشق به چاپ رسید.

17 متوفی سده ششم هجری، زیارات الشام او در دمشق به سال 1981 م به چاپ رسید. این کتاب به شرح زندگی نامه صحابه، امامزادگان، سادات، صوفیه و عرفای سوریه پرداخته و تقریبا از کتاب هروی تقلید کرده است.

18 متوفی 764 هجری، یک تألیف گسترده در باره مشاهیر اسلام با عنوان فوات الوفیات به رشته تصنیف درآورد که در سال 1951 م توسط محی الدین عبدالحمید در قاهره به چاپ رسید. تألیفی نیز در تاریخ دمشق داشت.

19 متوفی 795 هجری، در مورد مشاهیر فرقه خود یعنی حنابله تألیفی نگاشت که با عنوان طبقات الحنابله در دمشق به چاپ رسید.

20 متوفی 909 هجری و از مورخان شیعی شام است. وی کتابی با نام ثمار المقاصد فی ذکر المساجد در باره تاریخ مساجد دمشق و مشاهیری که آنها را احداث کرده بودند نگاشت که توسط محمّد اسعد طلس در بیروت به سال 1361 ق به چاپ رسید.

21 متوفی 953 هجری در تاریخ صالحیه کتابی با نام القلائد الجوهریه فی تاریخ الصالحیه نوشت که در سال 1956 م توسط محمّد احمد دهمان در دمشق چاپ شد.

22 کتاب او با نام الدرالمنتخب من تاریخ الحلب در دمشق به سال 1404 ق چاپ شد.

23 عزالدین محمّد بن علی بن ابراهیم بن شداد، الاعلاق الخطیرة فی ذکر امراء الشام و الجزیره، حققه یحیی ذکریا عباره، دمشق، وزارة الثقافه 1991 م.

24 فضل اللّه بن عمری در مورد مساجد دمشق بویژه جامع اموی تألیفاتی داشت که یکی از آنها به نام الجامع الاموی توسط محمّد مطیع الحافظ به چاپ رسید.

25 ابوالفلاح عبدالحی بن عماد حنبلی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، بیروت، دارالفکر، 1399 ق.

26 ابن البقاء عبداللّه البدری (قرن نهم)، نزهة الانام فی محاسن الشام، بیروت، دارالرائد، 1980 م.

27 محمّد راغب طباخ الحلبی، اعلام النبلاء بتاریخ حلب الشهباء، صححه محمّد کمال، حلب، دارالقلم العربی، چاپ دوم 1408 ق.

28 محمّد بن علی عظیمی الحلبی (م 556)، تاریخ الحلب، تحقیق ابراهیم زعرور، دمشق، 1984 م.

29 کامل الغزی البابی الحلبی، نهر الذهب فی تاریخ الحلب، تحقیق شوقی شعث، محمود الفاخوری، حلب، دارالقلم العربی، 1412 ق.

30 ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناءالزمان 3/309.

31 یاقوت حموی، معجم الادباء 13/76080؛ ابن خلکان، همانجا؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء 20/555 .

32 کتابی که توسط راقم این سطور مورد نقد و بررسی قرار گرفته به سال 1398 ق در مؤسسة المحمودی بیروت به چاپ رسیده است.

33 ابن عساکر، همان کتاب، ص 7.

34 در این مورد ر.ک: مسعودی، مروج الذهب 3/72؛ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص 50.

35 ابن عساکر، همان کتاب، ص 7.

36 همان کتاب، ص 8 .

37 همان کتاب، ص 191-165.

38 همان کتاب، ص 201-197.

39 پیشین، ص 201-199.

40 پیشین، ص 205.

41 ابن کثیر، البدایة و النهایة، 8/147.

42 پیشین 8/170 و 175؛ شمس الدین الذهبی، تاریخ الاسلام، 4/12-13؛ ابن عساکر، همان کتاب، ص 219.

43 شیخ مفید، الارشاد، 2/89؛ طبری، تاریخ الطبری، 5/414 به نقل از ابو مخنف؛ طبرسی، اعلام الوری، ص 223؛ فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ترجمه مهدوی دامغانی، ص 182؛ بلاذری، انساب الاشراف 2/182.

44 منابع پیشین، همانجا.

45 طبری، همان کتاب 3/312؛ نویری، نهایة الارب فی فنون الادب، ترجمه مهدوی دامغانی 7/174.

46 ابن کثیر، همانجا.

47 بلاذری، انساب الاشراف 2/182.

48 بنگرید به منابع پاورقی 42 و 44.

49 ابن عساکر، همان کتاب، ص 261-242.

50 مجمع الزوائد، 9/196.

51 صحیح، حدیث 3778.

52 المسند 1/283.

53 طبقات الکبری، ج 8، ص 172.

54 همان کتاب، ص 261-242.

55 تاریخ الاسلام، 4/15-18.

56 بخاری، صحیح 2/24؛ نویری، نهایة الارب، ترجمه دامغانی 3/198؛ ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره 1/98.

57 شیخ مفید، ارشاد، ص 221.

58 اردبیلی الغروی، جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد 1/237.

59 نجاشی، فهرست اسماء مصنفی الشیعة، ص 50؛ خویی، معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة 5/224؛ اردبیلی، جامع الرواة 1/237.

60 خویی، همان کتاب، 5/224.

61 اعیان الشیعه 4/345.

62 همان کتاب، ص 204-202.

63 ابن عساکر، تحقیق محمودی، ص 169 و 261؛ خوارزمی زمخشری، مقتل الحسین 1/158؛ مسعودی، اثبات الوصیة، ص 139.

64 بنگرید به، مجلسی، بحارالانوار، 42/259؛ طبرسی، مجمع البیان 3/261.

65 منابع پاورقی شماره 62.

66 ابن عساکر، همان کتاب، ص 179.

67 هدایة الکبری، ص 204.

68 همان کتاب، ص 207-206.

69 شیخ مفید، ارشاد، ص 221.

70 هدایة الکبری، ص 209.

71 همان کتاب 4/5-9، این روایات در بیشتر منابعی که تاکنون ذکر کرده ایم آمده است.

72 پیشین، همانجا.

73 پیشین 4/11.

74 مسعودی، مروج الذهب 3/66.

75 تاریخ الاسلام 4/11.

76 همان 4/15.

77 همان 4/18-15.

78 همان 4/19.

79 همان 4/21.

80 ابن کثیر، البدایة و النهایة 8/196، 202، 203.

81 ابن اعثم کوفی، الفتوح 5/18.

82 شیخ مفید، الارشاد 67 و 68.

83 ابن اعثم کوفی، همان کتاب 5/69 و 147.

84 طبری، تاریخ الطبری 6/267؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ 4/35؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة 8/192.

85 پیشین، همانجا.

86 خوارزمی، مقتل الحسین 2/75؛ ابن کثیر، همان کتاب 8/204.

87 بنگرید به: طبرسی، الاحتجاج، جلد دوم؛ مجلسی، بحارالانوار، جزء 45 از مجلد پانزدهم؛ ابن طیفور، بلاغات النساء؛ عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسین او حدیث کربلا.

88 مجلسی، بحارالانوار 45/124-128؛ باقر شریف القرشی، حیاة الامام حسین(ع) 3/368.

89 ابن کثیر، همان کتاب 8/194.

90 پیشین، همانجا.

91 ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب 6/231.

92 البدایة و النهایة 14/137.

93 همان کتاب 9/309 و 12/4.

94 همان کتاب 8/151.

95 همان کتاب، ص 201-204.

96 بنگرید به تمامی منابعی که تاکنون ارائه شده و از مقتل الحسین(ع) سخن گفته اند.

97 ابن کثیر، همان کتاب 8/189.

98 ابن سعد، طبقات الکبری، جلد هشتم، مقتل حسین بن علی(ع).

99 منابع قبل، همانجا.

100 بنگرید به طبری 7/3064 (ترجمه پاینده)؛ شیخ مفید، الارشاد 2/118؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة 8/189 و نیز ابن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف؛ عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسین او حدیث کربلا؛ خوارزمی، مقتل الحسین.

101 همانجا.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان