شعر
حقیقت پهلو شکسته
ای اشک مهلتی دل غمگین و خسته را
چشمان غم گرفته در خون نشسته را
مولا کنار فاطمه بدرود می کند
با بند بند خویش نگاهی گسسته را
بر دوش می گذارد و از خانه می برد
امشب علی، حقیقت پهلو شکسته را
از کوچه های کوفه که رد می شود، دریغ!
در شعله می کشد دل درهای بسته را
او را به خاک تیره . . . نه! پرواز می دهد
در آسمان کبوتر از بند رسته را
در صحن فاطمیه کنون شور دیگری است
شوریدگان سینه زن دسته دسته را
محمود سنجری
خشکسالی
می روی و آب محروم از زلالی می شود
خانه خورشید از مهتاب خالی می شود
پیش از این هر چار فصل ایل سبزسبز بود
بعد از این کم کم زمان خشکسالی می شود
آسمان هم بعد از این رنگ قفس خواهد گرفت
موسم سرد و سکون و سنگبالی می شود
درد کو؟ غیرت کجا؟ مردی چه شد؟ همت کجاست؟
شهر زخمی کوچه در کوچه سؤالی می شود
مکه هم مثل مدینه، بعد از این وقت غروب
باز دلتنگ اذان های بلالی می شود
آمدی و فصل های آبسالی با تو بود
می روی و باز بی تو خشکسالی می شود
خلیل ذکاوت
زخم های شعله ور برای حضرت زهراعلیها السلام
گرچه هرکس از تو می گوید زخم هایی شعله ور دارد
از تو و درد دلت اما مادرم بهتر خبر دارد
با حضور آسمان باید حرفی از خورشید و باران زد
هرچه باشد او به جای دل، آسمانی مختصر دارد
این که گفتم می توان گاهی از حقوق عاشقی دم زد
هرکه سرسبز از بهار توست او زبانی سرخ تر دارد
عصر تو عصر قساوت بود، مردمانش از تبار سنگ
بی گمان آتشفشان هم گاه ناله اش در سنگ اثر دارد
آب ها مهر تواند اما گفته ای «الجار ثم الدار»
از کویر ما مگر دریا ساحلی خشکیده تر دارد؟
گرچه گاهی می توان با درد این زبان را شعله ورتر کرد
از تو و درد دلت اما مادرم بهتر خبر دارد
سیداکبر میرجعفری
گل یاس کبود
ای دلت روشن ترین آیینه، چشمانت سرود
از تو می روید در این عالم گل یاس کبود
کیستی تو؟ ای بهاری باغ سرتا پا شگفت
رمزی از هفت از آسمان یا رازی از کشف و شهود
قصه صبر تو را ای مادر خوب پدر!
سنگ ها همواره می خوانند با دریا و رود
می رسد از آسمان ها تا نسیم یاد تو
دجله دجله اشک می آید زهر چشمی فرود
پیش تر هم هر غروب سرخ، خورشید غدیر
پشت نخلستان دستان بلندت می غنود
شب که می شد دست های آسمانی مرد شهر
گرد غم از چهره مانند ماهت می زدود
باز می شد عقده تاریخ شیعه در گلو
راز آن قبرنهان را گر زبانی می گشود
جواد محقق
چهره آسمانی
دست هایت پل تجلی هاست
طور آواز تو پر از سیناست
برقی از چشم های تو خورشید
سطری از اشک های تو دریاست
نام تو نام دیگر عشق است
نام تو نام دیگر فرد است
و علی در کنار تو یعنی
آسمانی مقابل دریاست
پشت رنگین کمانی از لبخند
چهره آسمانی ات پیداست
و هراسی زشب ترین شب نیست
تا نگاهت چراغ این یلداست
جوشش لاله بی دلیلی نیست
داغ هایت هنوز بر صحراست
از فدک تا به کلبه احزان
ردپای شکسته ای برجاست
شاخه هایی که می رسد به خدا
دست های کشیده زهراست
پرویز عباسی داکانی
تشنه مهر برای بانوی آب
ای ستون محکم بیت الحرام
مادر گل های عالم، السلام!
تشنه مهر توام هر روز و شب
بنده لطف توام هر صبح و شام
شادی ام را هر چه می خواهی بگو
غربتم را هرچه می خواهی بنام
بی علی تنهای تنها می شدی
گر نبودی، سخت تنها بود امام
ای شکوه مرد و زن، حتی خدا
می برد نام تو را با احترام
عاقبت می گیرم ای بانوی آب
از تمام دشمنانت انتقام
عبدالرحیم سعیدی راد