![](/Upload/Public/Content/Images/no-image.jpg)
پدرم گفته بود می آیی، شک نکردم، خودت قضاوت کن، بیا مرا که سال ها منتظرت بوده ام هدایت کن، دل من شور میزند آخر که مبادا دلت ز من تنگ است، درد دل هم نمی کنی با من، لطف کن لا اقل نصیحت کن، پدرم گفته بود بعد از من، تو نگهبان باغ ها هستی، باید این سیب ها به او برسند، منتظر باش، خوب دقت کن در بهاری که می رسد از راه، آخرین مرد می رسد ناگاه، نوگلم م ...