خداشناسی در دیوان صائب تبریزی حقّ
لاابالی است حقیقت همه جا می باشد |
به خرابات مغان هم گذری باید کرد(1) |
* * *
چون شود بی پرده خورشید حقیقت آشکار |
جمله ذرّات جهان در یک زمان گردند جمع(2) |
* * *
موج از حقیقت گهر بحر غافل است |
حادث چگونه درک نماید قدیم را(3) |
* * *
دل حق جو نظر بر عالم باطل نمی دارد |
که تیر راست کیشان تا هدف منزل نمی دارد(4) |
* * *
نظر بر حق بود از خلق عارف را، که پروانه |
نظر گاهی به غیر از شمع در محفل نمی دارد(5) |
* * *
غافل مشو ز حق به امید قبول خلق |
یوسف به سیم قلب فروشد کسی چرا(6) |
* * *
سر چه باشد که دریغ از سخن حق دارند؟ |
اقتدا به که درین کار به منصور کنی(7) |
* * *
دل صدپاره را گفتار حق در وجد می آرد |
نیاید وقت ذکر از سبحه صد دانه خودداری(8) |
* * *
یک جهت شو در طریق حق که نتواند گرفت |
هر دو عالم پیش راهت همت مردانه را(9) |
* * *
آشنای حق شد آن کس کز جهان بیگانه شد |
هر که زین دریا برآمد گوهر یکدانه شد(10) |
* * *
سیر سیل نوبهاران بر فراز پل خوش است |
در جهان آب و گل شور حقیقت را ببین(11) |
* * *
نیست چون از غیب روزی دیده حق بین تو را |
چهره آیینه داران حقیقت را ببین(12) |
* * *
گر به امر حق تو را اعضا شود فرمان پذیر |
به که چون شاهان کنی تسخیر هفت اقلیم را(13) |
* * *
هر چه را برداشت حق، بازش حق اندازد به خاک |
کی به سعی بندگان تسعیر نازل می شود؟(14) |
* * *
موج سراب سلسله جنبان تشنگی است |
حق جوی را ز عالم باطل چه فایده؟(15) |
* * *
حق شناسان بی نیازند از دلیل و رهنما |
چون شود منزل عیان، سنگ نشان بی حاصل است(16) |
* * *
حسن معشوق حقیقی نیست در بند نقاب |
دست مژگان تو را خواب گران پیچیده است(17) |
* * *
به اهل حق نپردازند صائب باطل آرایان |
مگر منصور را دار فنا از خاک برگیرد(18) |
* * *
نیست با دیر و حرم مردم حق بین را کار |
کور در جستن در، دست به دیوار کشد(19) |
* * *
می شود واصل دریای حقیقت چو حباب |
هر که صائب نظر از هستی خود پوشیده است(20) |
* * *
دیده حق بین نگردد روزی هر خود پرست |
ورنه خرمن های عالم جمله از یک دانه است(21) |
* * *
جلوه نور حق از خاک سیه می بینند |
در دیوار کجا حایل درویشان است؟(22) |
* * *
سیر بازیگاه عالم طفل طبعان می کنند |
چشم حق بین را چه پروای تماشا کردن است؟(23) |
* * *
حق پرستی، قطره را در کار دریا کردن |
است خودشناسی، بحر را در قطره پیدا کردن است(24) |
* * *
بی وجود حق ز خود آثار هستی یافتن |
ذرّه ناچیز بی خورشید پیدا کردن است(25) |
* * *
هر که غافل از ظهور حق بود در کاینات |
بوی یوسف در میان کاروان گم کرده ای است(26) |
* * *
در حریم میکشان مستانه می گوید سخن |
چون به اهل حق رسد گویای اسرار خداست(27) |
* * *
بود در دیده حق بین من دیر و حرم یکسان |
ندارد سنگ کم در پلّه بینش ترازویم(28) |
* * *
چشم حق بین ز صنم جلوه حق می بیند |
عارف از گوشه بتخانه نیاید بیرون(29) |
* * *
حرف حق بی پرده پیش باطلان گفتن خطاست |
از بلندی گشت بر منصور چوب دار حرف(30) |
* * *
ندارد از شکست خلق پروا دیده حق بین |
که کشتی بی خطر باشد چو دریا بیکنار افتد(31) |
* * *
راه نتوان برد از سنگ نشان در بی نشان |
حق طلب را کعبه و بتخانه ای در کار نیست(32) |
* * *
ندارد شکوه از اوضاع مردم دیده حق بین |
به یوسف می توان بخشید جرم کاروانی را(33) |
* * *
بود بی پرده نور حق هویدا |
تو از پوشیده چشمانی چه حاصل(34) |
* * *
فیض عام حق به ذرّات جهان تابیده است |
هیچ نقشی را درین وحدت سرا باطل مخوان(35) |
* * *
ظهور حق ز باطل چشم من بسته است ای خودبین |
تو لیلی را نمی یابّی و من محمل نمی یابم(36) |
* * *
تو ز کودکی مقیّد شده ای به خاکبازی |
نبود به چشم حق بین حرم و کنشت ما را(37) |
* * *
باطل حجاب دیده حق بین نمی شود |
دنیا بهشت در نظر حق پرست ماست(38) |
* * *
ز نور حق نمی گردد حجاب آسمان مانع |
ز رود نیل باشد یوسف سیمین بدن پیدا(39) |
* * *
غیر حق را می دهی ره در حریم دل چرا |
می کشی بر صفحه هستی خط باطل چرا(40) |
* * *
در چنین وقتی که می باید به حق پرداختن |
هر نفس دل را به جایی فکر باطل می کشد(41) |
* * *
نقش حق چون موج آب زندگانی در نظر |
ساده لوحان بر دل خود نقش باطل می زنند(42) |
* * *
قسمت دنیا ز اهل آخرت شرمندگی است |
حق چو شد بی پرده، باطل زردرویی می کشد(43) |
* * *
نپردازد به سیر باغ جنّت، دیده حق بین |
که مهمان از سر خوان کریمان سیر می آید(44) |
* * *
بی نیاز است ز خلق آن که رسیده است به حق |
فارغ از لفظ بود هر که به مضمون زده است(45) |
* * *
تو را که چشم ز نور ستاره خیره شود |
ز آفتاب حقیقت چه در توانی یافت(46) |
* * *
پیری از دنیای باطل کرد روی من به حق |
قامت خم گشته محراب عبادت شد مرا(47) |
* * *
غیر حق کردم فرامش هرچه در دل داشتم |
طاق نسیان از دو عالم قبله گاهی شد مرا(48) |
* * *
گر چنین عشق حقیقی بر تو پرتو افکند |
خط کشد فکر تو صائب بر سر گفتارها(49) |
* * *
چشم حق بین را نگردد کثرت از وحدت حجاب |
نُه صدف را گوهر یکدانه می یابیم ما(50) |
* * *
حق به دست ماست گر چشم از جهان پوشیده ایم |
آسمان را خانه پر دود می دانیم ما(51) |
* * *
نیست از حق ناشناسی خواهش دنیای من |
توشه راه حق از دنیای باطل یافتم(52) |
* * *
برنمی آید به حق باطل، وگرنه چون کلیم |
رایت ما و سپاه ما عصایی بیش نیست(53) |
* * * حکیم
شکر به زاغ فرستی و استخوان به هما |
چه رمزها که نهان در کف عطای تو نیست(54) |
* * *
آن کس که داد ما را ز آغاز آنچه بایست |
هم می کند در آخر فکر مآل ما را(55) |
* * * حلیم
گرچه از حجّت بود حلم الهی بی نیاز |
این مصیبت حجّت حلم گرانسنگ خداست(56) |
* * *
ما ازان حلم گرانسنگیم در عصیان دلیر |
کبک ما را هرزه خند آن کوه تمکین کرده است(57) |
* * *
به حلم دوست دلیل است خواب غفلت من |
بهم نخوردن دریا ز لنگرم پیداست(58) |
* * * حمید
ای خار و خس بحر ثنای تو سخن ها |
گنجینه گوهر ز مدیح تو دهن ها(59) |
* * * حنّان
آن سلیمانی که کرد از مغز، چشم زاغ سیر |
این هما را هم به مشتی استخوان خواهد نواخت(60) |
* * *
ما یتیمان را به جوی شیر، لطف کردگار |
همچو مادر در بهشت جاودان خواهد نواخت(61) |
* * *
نیست لیلی غافل از احوال دورافتادگان |
گرد مجنون حلقه ها از چشم آهو بسته است(62) |
* * *
دلسوزتر ز حسن گلو سوز یار نیست |
ما چاشنیّ قند، مکرّر گرفته ایم(63) |
* * *
عشق عالمسوز بر من مهربان گردیده است |
جامه بر بالایم از بال سمندر می بُرد(64) |
* * *
عشق چون خورشید بر ذرّات باشد مهربان |
عید پروانه است هر شمعی که روشن می شود(65) |
* * *
دلگیر نیستم که دل از دست داده ام |
دلجویی حبیب به صد دل برابر است(66) |
* * *
عشق فارغ ز غم و درد گرفتاران نیست |
رخنه در سینه هر کس که فتد در دل اوست(67) |
* * *
می تواند داد سامان کار ما آشفتگان |
آن که از دست نوازش زلف پُر خم را نواخت(68) |
* * * حیّ
چشم اقبالِ سکندر تشنه دیدار توست |
در سیاهی مانده ای ای چشمه حیوان چرا(69) |
* * *
می دهد عشق به شمشیر صلا بسم اللّه |
تازه کن جانی ازین آب بقا بسم اللّه (70) |
* * *
سن آب زندگی از موج می گردد زیاد |
لعل جان بخش تو از خط بی صفاکی می شود؟(71) |
* * *
چون آب خضر نیست سیه کاسه و بخیل |
عام است فیض چشمه حیوان صبحگاه(72) |
* * *
پرده آب حیات است سیاهی صائب |
عمر جاوید ازان طره طرّار طلب(73) |
* * *
مستانه جلوه های تو ای آب زندگی |
گردش ز یاد حلقه گرداب می برد(74) |
* * *
پهلو به حیات ابدی می زند آن زلف |
این است سوادی که به اصل است مطابق(75) |
* * *
ای آب زندگی ز شبستان برون خرام |
کز انتظار جلوه مستانه سوختیم(76) |
* * *
شعله شوخ ملاحت ز رخت می تابید |
آب حیوان صباحت همه در جوی تو بود(77) |
* * *
چون خط شبرنگ، صائب از لب سیراب او |
غوطه هاخواهی زدن در آب حیوان غم مخور(78) |
* * *
خضر اگر تیری به تاریکی فکند از ره مرو |
آن که می بخشد حیات جاودان پیداست کیست(79) |
* * *
ماهی بی آب در خشکی چسان غلطد به خاک؟ |
دور ازان جان جهان صائب چنان می زیستم(80) |
* * *
شراب لعل به آن لعل جانفزا نرسد |
که آب تلخ به سرچشمه بقا نرسد(81) |
* * *
شکر خدا که دیدن آن لعل آبدار |
از ناز خشک آب بقا کرد فارغم(82) |
* * *
کسی که بوسه بر آن لعل جانفزا زده است |
چو خضر غوطه به سرچشمه بقا زده است(83) |
* * *
حرف آن سلسله زلف، مسلسل بادا |
که شب هستی ما زنده به افسانه اوست(84) |
* * *
آن که ما را سر به صحرا داده چون موج سراب |
در لباس شبروان آب خضر جویای اوست(85) |
* * *
دامن عمر ابد را نتوان داد از دست |
شانه چون دست ازان زلف چلیپا برداشت؟(86) |
* * *
گرچه از خطّ معنبر در سیاهی غوطه زد |
می توان زان لب خمار آب حیوان را شکست(87) |
* * *
در چار فصل، سبزه خطّ تو تازه است |
موقوف وقت نیست چو عنبر بهار او(88) |
* * *
چو داغ تازه از زیر سیاهی برنمی آید |
زلال زندگی از شرم لعل جانفزای او(89) |
* * *
مرا آیینه رویی چون سکندر تشنه لب دارد |
که عمر جاودان تاری است از زلف رسای او(90) |
* * *
نهال عمر ابد با کمال رعنایی |
گل پیاده نماید، نظر به قامت دوست(91) |
* * * خالق
تا به لوح آفرینش ایجاد تو بست |
بوسه زد بر دست خود کلک قضا بی اختیار(92) |
* * *
روشن بود همیشه سیه خانه دلت |
صلح از چراغ اگر به چراغ آفرین کنی(93) |
* * *
محو یکتایی نقّاش نگردید کسی |
همه چون آینه بر نقش پراکنده زدند(94) |
* * *
چمن سبز فلک را چمن آرایی هست |
زیر این زنگ، نهان آینه سیمایی هست(95) |
* * *
از حسن غریب تو جهان صبح وطن شد |
این شوره زمین از گل روی تو چمن شد(96) |
* * *
زنده شد عالمی از خنده جان پرور او |
که گمان داشت وجود از عدم آید بیرون؟(97) |
* * *
حسن عالمسوز بیتاب است در ایجاد عشق |
شعله جوّاله هم شمع است و هم پروانه است(98) |
* * *
وقت تصویر دهان یار، نقّاش ازل |
از میان نازک او خامه مو بسته است(99) |
* * *
بوسه ها بر دست خود داده است معمار ازل |
تا به اقبال بلند آن طاق ابرو بسته است(100) |
* * *
آن که می بخشد به خون مرده صائب زندگی |
می تواند بخت ما را دیده بیدار داد(101) |
* * *
همّت ز دل و عرض تجمّل بود از دست |
منّت ز خلایق بود و رزق ز خالق(102) |
* * *
عالم خاکی ز توست صاحب حسّ و شعور |
ظلمت آفاق را چشمه حیوان تویی(103) |
* * *
تو کز خون شیر و نوش از نیش و گل از خارمی سازی |
به چشم خلق شیرین ساز تلخ افسانه ما را(104) |
* * *
نقشبندی بی قلم نه کار هر صورتگری است |
چهره پرداز خط سبز بتان پیداست کیست(105) |
* * *
نیست در شان عسل حسن گلو سوز این قدر |
چاشنی بخش لب شکّر فشان پیداست کیست(106) |
* * *
با ما سخنی سر کن کان مهر جهان آرا |
ذرّات جهان را داد تشریف خطاب اوّل(107) |
* * *
کجا آن نوش لب دارد غم اهل سخن صائب؟ |
که از خود می کند ایجادِ طوطی شکّر ستانش(108) |
* * *
به نیازمندی ما چو نداشت حسن حاجت |
به دو دست نازپرور ز چه می سرشت ما را(109) |
* * *
ز نسیم بی نیازی چو به باد داد آخر |
به هزار امیدواری ز چه روی کشت ما را(110) |
* * *
به ثبات نقش هستی چه نهیم دل ز غفلت؟ |
که سخن نگار قدرت به زمین نوشت ما را(111) |
* * *
چون صبح برانگیخت به یک خنده پنهان |
از خواب عدم لعل شکر خای تو ما را(112) |
* * *
از حباب خود هزاران چشم در هر جلوه ای |
می کند ایجاد دریا تا بیند خویش را(113) |
* * *
چشمی که شد ز دیدن حسن آفرین جدا |
خون می خورد ز جلوه هر نازنین جدا(114) |
* * *
نان تو چون فطیر بماند درین تنور؟ |
با دست خود خمیر تو در هم سرشته اند(115) |
* * *
خاک از خواب عدم جست ز بیداری صبح |
چرخ یک تنگ شکر شد ز شکرباری صبح(116) |
* * *
برگرفتی پرده از رخ گلستان آمد پدید |
آستین ناز افشاندی خزان آمد پدید(117) |
* * *
خاکدان دهر مفلس بود از نقد مراد |
دست ها بر هم زدی دریا و کان آمد پدید(118) |
* * *
ما نه امروز کبابیم، که معمار ازل |
رنگ افلاک ز خاکستر ما ریخته است(119) |
* * *
عاشق کند ایجاد ز خود حسن گلوسوز |
از شمع که دیده است که پروانه زند موج؟(120) |
* * *
به سَلَم خاک مرا پیر مغان خشت زده است |
که برون می برد از خانه خمار مرا؟(121) |
* * *
همان کسی که به دست کرم سرشت مرا |
به زیر پای خُم انداخت همچو خشت مرا(122) |
* * *
ز شور عشق نمک در خمیر من انداخت |
به دست لطف عزیزی که می سرشت مرا(123) |
* * *
هر که را بر دست نقّاش است چشم دوربین |
رتبه بال و پر طاووس و پای او یکی است(124) |
* * *
بحر چون برجاست مشکل نیست ایجاد حباب |
دولت خم پای برجا باد اگر مینا شکست(125) |
* * * خبیر
از گرفتارانِ خود، صیاد می گیرد خبر |
فکر روزی، چند در کنج قفس باشد تو را(126) |
* * *
بجز دلت که زبان با دلم یکی دارد |
عیار شوق مرا هیچ کس نمی داند(127) |
* * *
درین بساط زبان شکسته دل را |
به غیر زلف دو تا هیچ کس نمی داند(128) |
* * *
صائب چه نهان دارم ازو صورت احوال؟ |
کز آینه آن روی بود روی نماتر(129) |
* * *
آسمان بیهوده سر در جیب فکرت برده است |
چون تویی باید که سر بیرون برد از کار تو(130) |
* * *
مو به مو چون مژه احوال مرامی دانی |
نشود خواب گران پرده بینایی تو(131) |
* * *
احوال ما به تیغ تو چون آب روشن است |
عرض نیاز تشنه به کوثر چه حاجت است؟(132) |
* * *
چه حاجت است گشودن دهن به حرف سؤال؟ |
زبان اهل طلب را کریم می داند(133) |
* * *
ز خجلت آب شوم چون به خاطرم گذرد |
که کرده های مرا آن علیم می داند(134) |
* * *
اگر نه مُهر نهاده است بر دلت غفلت |
به پیش دیده بیدار کردگار مخسب(135) |
* * *
گرچه ظاهر به سر زلف نمی پردازد |
از پریشانی من موی به موی آگاه است(136) |
* * *
ز صید زخمی خود نیست بیخبر صیّاد |
چگونه حسن تواند ز عشق غافل شد؟(137) |
* * *
خانه خلوت نسازد بر گنه ما را دلیر |
شرمگینان را نگهبان دیده روزن بس است(138) |
* * *
نیست لیلی غافل از احوال دورافتادگان |
گرد مجنون حلقه ها از چشم آهو بسته است(139) |
* * *
یوسف ما ز تهیدستی خلق آگاه است |
به چه امید به بازار رساند خود را(140) |
* * *
غافل ز حال گوشه نشینان کجا شود؟ |
آن کس که آب و دانه به مرغ قفس دهد(141) |
* * *
ز حال گوشه گیران چشم او در عین مستی ها |
چنان آگاهیی دارد که هشیار است پنداری(142) |
* * *
نیست غافل آفتاب از لعل در آغوش سنگ |
عشق می داند دل بیمار را بستر کجاست؟(143) |
* * *
گرچه از خط گوشه نسیان شد آن کنج دهن |
از خمار آلودگان صائب خبر دارد هنوز(144) |
* * *
در دل ما نگذشته است، خدا می داند |
سخنی چند که ما را ز زبان ساخته اند(145) |
* * *
در شب مشو دلیر به عصیان که از نجوم |
چندین هزار دیده بینا برابر است(146) |
* * *
نیست پنهان پیچ و تاب من ز قدّ و زلف او |
دست چون موی کمر پیچیده هر مویش مرا(147) |
* * *
عشق فارغ ز غم و درد گرفتاران نیست |
رخنه در سینه هر کس که فتد در دل اوست(148) |
* * *
چون کنند از تو نهان حال دل خود عشّاق؟ |
که به رخساره اندیشه نما می آیی(149) |
* * * دائم
غرور حسن به خط از دماغ یار نرفت |
ز ترکتاز خزان زین چمن بهار نرفت(150) |
* * *
گرچه خط گرد برآورد ز معموره حسن |
همچنان لنگر تمکین به قرار است تو را(151) |
* * *
نو نیازِ ناز چون خوبان دیگر نیستی |
دایم از شوخی تو در پیراهن اخگر داشتی؟(152) |
* * *
می رسد صائب به وصلِ آفتاب بی زوال |
هر که آهی از جگر چون صبحگاه آرد برون(153) |
* * *
آفتاب بی زوال عشق بر من تافته است |
موی آتش دیده گردد خامه از تصویر من(154) |
* * *
آفتاب بی زوال عارض او از شکوه |
همچو صبح از سینه چاکان می کند آیینه را(155) |
* * *
آفتاب بی زوال حُسن عالمسوز او |
گرم چون صحرای محشر می کند آیینه را(156) |
* * *
چه می دوی پی این سایه های پا به رکاب |
بس است سایه آن سرو پایدار تو را(157) |
* * *
دامن دولت جاوید نگه داشتنی است |
خط آزادی ازان زلف چو زنجیر مخواه(158) |
* * *
از شراب عشق رنگی نیست موجودات را |
عالمی قالب تهی کردند و این مینا پر است(159) |
* * *
تیغ جوهردار با جوهر زبان بازی کند |
بی اشارت نیست یک دم گوشه ابروی تو(160) |
* * *
ابروی شوخ او نفسی بی اشاره نیست |
این قبله همچو قبله نما سیر می کند(161) |
* * *
باده بی پشت، از سر زود بیرون می رود |
بوسه لب های نو خط را قوام دیگر است(162) |
* * *
فیض بحر رحمت از خاکی نهادان نگسلد |
تا به ساحل موج این دریا به هم پیوسته است(163) |
* * *
بی اشارت خم ابروی تو یک ساعت نیست |
قبله ات شوختر از قبله نما افتاده است(164) |
* * *
دلم گرفت ازین سایه های پا به رکاب |
به زیر سایه آن سرو پایدار روم(165) |
* * *
دوام حسن تو را نیست نسبتی با گل |
به پای سرو تو خون بهار می ریزد(166) |
* * *
اگر دو هفته بود چهره گلستان سرخ |
مدام از می لعلی است روی جانان سرخ(167) |
* * *
اگر شاخ گل از گلزار شد دامن کشان بیرون |
بحمداللّه که سرو قامت او پایدار آمد(168) |
* * *
جز سرو پایدار درین بوستانسرا |
بر هیچ شاخسار دگر آشیان مگیر(169) |
* * *
بی طراوت نشود سرو جوانی که توراست |
در شکر خواب بهار است خزانی که توراست(170) |
* * *
چین ز ابروی گرهگیر تو خط هم نگشود |
تا قیامت نشود نرم، کمانی که توراست(171) |
* * *
چراغ بی زوال حسن خاموشی نمی داند |
دم عیسی است باد صبح شمع لاله رویان را(172) |
* * *
گرچه از خط آفتابش روی در زردی گذاشت |
همچنان ناز بهاران در دماغ حسن اوست(173) |
* * *
حسنش از خط عالمی زیر و زبر دارد هنوز |
سینه چاکان چون قلم در هر گذر دارد هنوز(174) |
* * *
کم نشد از خاکمالِ خط غرور حسن او |
منّت روی زمین بر هر نظر دارد هنوز(175) |
* * *
با قیامت قامتش همدوش می گردد هنوز |
از خرامش بوی گل مدهوش می گردد هنوز(176) |
* * *
صائب جمال باقی جویای لوح ساده است |
زین نقش های فانی آیینه وار بگذر(177) |
* * *
ازان چون مهر تابان است حسنش از زوال ایمن |
که لغزد پای خط از چهره آیینه پردازش(178) |
* * *
ز گل پیراهنی چشم نسیم آشنا دارم |
که از رنگ است پابرجاتر از دلبستگی بویش(179) |
* * *
جلوه اش می برد از دست نظربازان را |
قامتش حلقه رباتر ز سنان است هنوز(180) |
* * *
یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت |
دربندِ آن مباش که مضمون نمانده است(181) |
* * *
شبنم من از رخ زوال چکیده است |
طاقت خورشید بی زوال ندارد(182) |
* * *
صفای یار به دیدن نمی شود آخر |
گلی است این که به چیدن نمی شود آخر(183) |
* * *
فغان که سیب زنخدان یار را آبی است |
که چون گهر به چکیدن نمی شود آخر(184) |
* * *
عجب دارم که تا صبح قیامت بی صفا گردد |
که در زنجیر دارد حسن را خطّ چو زنجیرش(185) |
* * *
گر تو گل همیشه بهاری زمانه را |
ما بلبل همیشه بهار زمانه ایم(186) |
* * *
مدّتی شد خطّ او فرمان عزل آورده است |
همچنان خال لب او مُهر بالا می زند(187) |
* * *
سپند خال ازان دایم است پا برجا |
که چشم زخم به آن آتشین لقا نرسد(188) |
* * *
خط ز روی آتشین دلستان آمد پدید |
از دل آتش بهار بی خزان آمد پدید(189) |
* * *
خوبی پا در رکاب مه ندارد اعتبار |
ای خوش آن حسنی که باشد جاودان چون آفتاب(190) |
* * *
عاشقان پاکدامن پرده دار آفتند |
صائب از صبح است حسن جاودان آفتاب(191) |
* * *
پرتو خورشید چون خورشید باشد بی زوال |
آتش لعلم، میّسر نیست میراندن مرا(192) |
* * *
عشق است که اکسیر بقا خاک در اوست |
از هر دو جهان سیر شدن ماحضر اوست(193) |
* * *
جوش حسن گلرخان چون گل دو روزی بیش نیست |
در بهارستان عالم حسن روزافزون یکی است(194) |
* * *
ظلّ خورشید جهانتاب، مخلد باشد |
سایه مریم اگر از سر عیسی برخاست(195) |
* * *
دامن عمر ابد را نتوان داد از دست |
شانه چون دست ازان زلف چلیپا برداشت؟(196) |
* * *
هر که چون صائب ز عشق لایزالی مست شد |
منّت کیف از شراب و بنگ و افیون برنتافت(197) |
* * *
چون جمال لایزالی در نقاب عصمت است |
عالم صورت نگارستان ز عکس روی کیست؟(198) |
* * *
سروِ بالای تو را جوش بهار است مدام |
برگریز از شجر طور ندیده است کسی(199) |
* * *
عمر شیرازه گلهای چمن ده روز است |
خرم آن گل که پریشان نشود دفتراو(200) |
* * *
در چار فصل، سبزه خطّ تو تازه است |
موقوف وقت نیست چو عنبر بهار او(201) |
* * *
گل رخسار تو دارد مدد از جای دگر |
ورنه تشریف بهار گذران اینهمه نیست(202) |
* * *
ابروی او مه عیدی است که دایم پیداست |
کاکل او شب قدری است که پایانش نیست(203) |
* * *
رشته عمر ابدروی به کوتاهی کرد |
راه خوابیده زلف است که پایانش نیست(204) |
* * *
ابر بی توفیق ما را از شفق پا در حناست |
ورنه دریای معانی یک نفس بی جوش نیست(205) |
پی نوشت ها:
1 دیوان صائب، ص713، بیت17.
2 دیوان صائب، ص1040، بیت8.
3 دیوان صائب، ص125، بیت11.
4 دیوان صائب، ص917، بیت1.
5 دیوان صائب، ص917، بیت5.
6 دیوان صائب، ص22، بیت22.
7 دیوان صائب، ص1344، بیت24.
8 دیوان صائب، ص1322، بیت11.
9 دیوان صائب، ص71، بیت20.
10 دیوان صائب، ص689، بیت10.
11 دیوان صائب، ص1205، بیت14.
12 دیوان صائب، ص1205، بیت16.
13 دیوان صائب، ص34، بیت4.
14 دیوان صائب، ص839، بیت10.
15 دیوان صائب، ص1297، بیت22.
16 دیوان صائب، ص269، بیت19.
17 دیوان صائب، ص274، بیت 11.
18 دیوان صائب، ص772، بیت9.
19 دیوان صائب، ص730، بیت22.
20 دیوان صائب، ص275، بیت3.
21 دیوان صائب، ص298، بیت10.
22 دیوان صائب، ص294، بیت21.
23 دیوان صائب، ص335، بیت5.
24 دیوان صائب، ص335، بیت12.
25 دیوان صائب، ص335، بیت13.
26 دیوان صائب، ص342، بیت12.
27 دیوان صائب، ص237، بیت20.
28 دیوان صائب، ص1167، بیت23.
29 دیوان صائب، ص1215، بیت13.
30 دیوان صائب، ص1050، بیت4.
31 دیوان صائب، ص551، بیت2.
32 دیوان صائب، ص501، بیت12.
33 دیوان صائب، ص102، بیت15.
34 دیوان صائب، ص1071، بیت12.
35 دیوان صائب، ص1247، بیت9.
36 دیوان صائب، ص1191، بیت8.
37 دیوان صائب، ص109، بیت14.
38 دیوان صائب، ص458، بیت12.
39 دیوان صائب، ص13، بیت5.
40 دیوان صائب، ص19، بیت4.
41 دیوان صائب، ص845، بیت14.
42 دیوان صائب، ص823، بیت13.
43 دیوان صائب، ص843، بیت22.
44 دیوان صائب، ص782، بیت9.
45 دیوان صائب، ص308، بیت18.
46 دیوان صائب، ص515، بیت17.
47 دیوان صائب، ص184، بیت4.
48 دیوان صائب، ص184، بیت11.
49 دیوان صائب، ص204، بیت12.
50 دیوان صائب، ص157، بیت10.
51 دیوان صائب، ص159، بیت21.
52 دیوان صائب، ص1197، بیت20.
53 دیوان صائب، ص474، بیت17.
54 دیوان صائب، ص482، بیت22.
55 دیوان صائب، ص113، بیت14.
56 دیوان صائب، ص1375، بیت1.
57 دیوان صائب، ص341، بیت6.
58 دیوان صائب، ص404، بیت10.
59 دیوان صائب، ص208، بیت5.
60 دیوان صائب، ص468، بیت7.
61 دیوان صائب، ص468، بیت6.
62 دیوان صائب، ص264، بیت11.
63 دیوان صائب، ص1162، بیت23.
64 دیوان صائب، ص795، بیت22.
65 دیوان صائب، ص829، بیت18.
66 دیوان صائب، ص256، بیت12.
67 دیوان صائب، ص394، بیت5.
68 دیوان صائب، ص468، بیت15.
69 دیوان صائب، ص21، بیت3.
70 دیوان صائب، ص1291، بیت6.
70 دیوان صائب، ص837، بیت23.
72 دیوان صائب، ص1296، بیت22.
73 دیوان صائب، ص228، بیت16.
74 دیوان صائب، ص794، بیت17.
75 دیوان صائب، ص1058، بیت2.
76 دیوان صائب، ص1134، بیت20.
77 دیوان صائب، ص605، بیت6.
78 دیوان صائب، ص967، بیت14.
79 دیوان صائب، ص435، بیت6.
80 دیوان صائب، ص1177، بیت21.
81 دیوان صائب، ص21، بیت3.
82 دیوان صائب، ص1291، بیت6.
83 دیوان صائب، ص837، بیت23.
84 دیوان صائب، ص1296، بیت22.
85 دیوان صائب، ص228، بیت16.
86 دیوان صائب، ص794، بیت17.
87 دیوان صائب، ص1058، بیت2.
88 دیوان صائب، ص1134، بیت20.
89 دیوان صائب، ص605، بیت6.
90 دیوان صائب، ص967، بیت14.
91 دیوان صائب، ص435، بیت6.
92 دیوان صائب، ص1177، بیت21.
93 دیوان صائب، ص888، بیت12.
94 دیوان صائب، ص1145، بیت8.
95 دیوان صائب، ص309، بیت16.
96 دیوان صائب، ص391، بیت10.
97 دیوان صائب، ص392، بیت6.
98 دیوان صائب، ص398، بیت19.
99 دیوان صائب، ص428، بیت13.
100 دیوان صائب، ص1271، بیت22.
101 دیوان صائب، ص1272، بیت13.
102 دیوان صائب، ص1272، بیت19.
103 دیوان صائب، ص418، بیت16.
104 دیوان صائب، قصاید، ص1380، بیت18.
105 دیوان صائب، ص1344، بیت9.
106 دیوان صائب، ص660، بیت7.
107 دیوان صائب، ص512، بیت18.
108 دیوان صائب، ص677، بیت17.
109 دیوان صائب، ص1214، بیت1.
110 دیوان صائب، ص303، بیت19.
111 دیوان صائب، ص264، بیت12و13.
112 دیوان صائب، ص621، بیت9.
113 دیوان صائب، ص1058، بیت5.
114 دیوان صائب، ص1316، بیت17.
115 دیوان صائب، ص108، بیت22.
116 دیوان صائب، ص434، بیت24.
117 دیوان صائب، ص435، بیت1.
118 دیوان صائب، ص1070، بیت18.
119 دیوان صائب، ص998، بیت13.
120 دیوان صائب، ص109، بیت8.
121 دیوان صائب، ص109، بیت9.
122 دیوان صائب، ص109، بیت12.
123 دیوان صائب، ص109، بیت21.
124 دیوان صائب، ص104، بیت5.
125 دیوان صائب، ص16، بیت18.
126 دیوان صائب، ص667، بیت23.
127 دیوان صائب، ص526، بیت9.
128 دیوان صائب، ص615، بیت6.
129 دیوان صائب، ص615، بیت7.
130 دیوان صائب، ص308، بیت9.
131 دیوان صائب، ص520، بیت17.
132 دیوان صائب، ص172، بیت2.
133 دیوان صائب، ص176، بیت14.
134 دیوان صائب، ص176، بیت22.
135 دیوان صائب، ص382، بیت7.
136 دیوان صائب، ص428، بیت5.
137 دیوان صائب، ص46، بیت24.
138 دیوان صائب، ص918، بیت6.
139 دیوان صائب، ص918، بیت12.
140 دیوان صائب، ص958، بیت19.
141 دیوان صائب، ص1277، بیت1.
142 دیوان صائب، ص1277، بیت13.
143 دیوان صائب، ص283، بیت8.
144 دیوان صائب، ص810، بیت2.
145 دیوان صائب، ص810، بیت14.
146 دیوان صائب، ص232، بیت23.
147 دیوان صائب، ص304، بیت4.
148 دیوان صائب، ص684، بیت13.
149 دیوان صائب، ص262، بیت15.
150 دیوان صائب، ص264، بیت11.
151 دیوان صائب، ص64، بیت12.
152 دیوان صائب، ص646، بیت22.
153 دیوان صائب، ص1315، بیت1.
154 دیوان صائب، ص433، بیت11.
155 دیوان صائب، ص986، بیت12.
156 دیوان صائب، ص663، بیت11.
157 دیوان صائب، ص257، بیت3.
158 دیوان صائب، ص180، بیت13.
159 دیوان صائب، ص394، بیت5.
160 دیوان صائب، ص1349، بیت19.
161 دیوان صائب، ص465، بیت9.
162 دیوان صائب، ص46، بیت7.
163 دیوان صائب، ص1326، بیت11.
164 دیوان صائب، ص1208، بیت8.
165 دیوان صائب، ص1259، بیت23.
166 دیوان صائب، ص32، بیت19.
167 دیوان صائب، ص33، بیت1.
168 دیوان صائب، ص49، بیت22.
169 دیوان صائب، ص1301، بیت10.
170 دیوان صائب، ص271، بیت20.
171 دیوان صائب، ص1279، بیت14.
172 دیوان صائب، ص853، بیت6.
173 دیوان صائب، ص301، بیت2.
174 دیوان صائب، ص276، بیت18.
175 دیوان صائب، ص243، بیت20.
176 دیوان صائب، ص1125، بیت2.
177 دیوان صائب، ص820، بیت10.
178 دیوان صائب، ص536، بیت1.
179 دیوان صائب، ص542، بیت11.
180 دیوان صائب، ص969، بیت18.
181 دیوان صائب، ص405، بیت18.
182 دیوان صائب، ص405، بیت21.
183 دیوان صائب، ص83، بیت3.
184 دیوان صائب، ص390، بیت22.
185 دیوان صائب، ص986، بیت3.
186 دیوان صائب، ص986، بیت5.
187 دیوان صائب، ص986، بیت22.
188 دیوان صائب، ص941، بیت8.
189 دیوان صائب، ص997، بیت3.
190 دیوان صائب، ص997، بیت12.
191 دیوان صائب، ص983، بیت23.
192 دیوان صائب، ص378، بیت23.
193 دیوان صائب، ص885، بیت5.
194 دیوان صائب، ص938، بیت1.
195 دیوان صائب، ص938، بیت3.
196 دیوان صائب، ص1032، بیت21.
197 دیوان صائب، ص1081، بیت7.
198 دیوان صائب، ص822، بیت22.
199 دیوان صائب، ص888، بیت17.
200 دیوان صائب، ص615، بیت13.
201 دیوان صائب، ص218، بیت12.
202 دیوان صائب، ص219، بیت3.
203 دیوان صائب، ص181، بیت22.
204 دیوان صائب، ص393، بیت13.