اشک آفتاب

آن روز که عشق درخشید و طعم شیرین نزدیکی به خدا در تکه کاغذی که مجوز عبورمان بود به دستمان رسید سوار بر پرنده فلزی، این دست ساز بشر که ما را زودتر به معشوق می رساند شده و به سوی جده توقفگاه زائران دو خورشید (مدینه منوره - مکه معظمه) پرواز می کنیم

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

شفرنامه ای از دیار نور مکه معظمه و مدینه منوره a

آن روز که عشق درخشید و طعم شیرین نزدیکی به خدا در تکه کاغذی که مجوز عبورمان بود به دستمان رسید سوار بر پرنده فلزی، این دست ساز بشر که ما را زودتر به معشوق می رساند شده و به سوی جده توقفگاه زائران دو خورشید (مدینه منوره - مکه معظمه) پرواز می کنیم. بالهای آهنین پرواز می کند و ما نیز بالهای دلمان را با تمام قدرت بر عرصه آسمان گشوده ایم و جرعه جرعه هوای مسیر رامی بلعیم و مدام آن را مهر بر خاطره اذهانمان می کنیم چرا که شاید آخرین بار باشد! خدا داند! عقربه های ساعت بی خیال از هیاهوی دل ما این بار آهسته به پیش می روند، خلیج نیلگون فارس آسمان دیگری در زیر بالهای سپید فلزی به نقش آب می زند.

پس از گذر از نقاط مختلف و گذشت سه ساعت، بر فرودگاه جده می نشینیم. هوای گرم این سرزمین دیده را می سوزاند. با اقامه نماز در نماز خانه فرودگاه و حدود 5/2 ساعت توقف در فرودگاه، رهسپار دیاری می شویم که تربتش بوی اشک را به مشام و غربت آسمانش، آه نی نوا را به گوش می رساند. مسیری خشک و گرم تا مدینة النبی در پیش است.

گذر زمان ما را به عصر دعوت می کند. از گرمای هوا تقریبا کاسته شده; خدایا! داریم نزدیک می شویم دل می جوشد و دیده می بارد. گوهرهای سپید دیدگان این بار به جای گرما صورت را می گدازد و دل را می سوزاند.

حدود پنج ساعت، نه پنج قرن، خدایا چقدر زمان بی خیال و محتشم شده که خویش را بر ما طولانی میهمان نموده اما بالاخره دل را به دلدار و جان را به مدینه می رساند. شهری که جای جایش نقشینه هماره یادگار قدوم رسول، عطر گلاب دیده فاطمه و سوز دلهای علی را در نخلستانهای خود تا ابد چون دری گرانقدر نگاهداشته و بدان فخر می کند و می بالد; چرا که شمس عالم کائنات و چهار ستاره نقره فام و نیز یگانه کوثر عالم را به آغوش گرفته! خدایا! ربا! چه افتخاری از این والاتر! کاش مشتی از آن خاک بودم. برای ادای فریضه صبح به سوی حرم مطهر حضرت رسول و مسجد آن عزیمت می کنیم. گلدسته هایی سپید که انواری سپیدتر از آن متشعشع است و ابهت خاص گنبدی سبز که از دور هویدا است; صحن سپید حرم و بابهای طلاگون مسجد النبی! وه! چه نیکو پذیرای ما هستند. نوای الله اکبر، اشهد ان لا اله الا الله و... است که همگان، شیعه و سنی، عرب و عجم را بدین آوای مشترک بر پای می دارد. پس از نماز مقابل باب رقم 36 حرم بر سپیدی سنگ نشسته و زیارت ائمه بقیع و حضرت رسول اکرم «صلی الله علیه وآله » را می خوانیم و با دیده آتشین دل سراغ از قبر کوثر مصطفی می گیریم; او که عزیزترین شخص نزد پدر بود و او که نمونه ترین همسر نزد علی او که مادر "کوکب ابدی و او که صبور با تقدیر احدی!

خدایا! سوگند به خداوندیت مقابل بقیع که می رویم دل آتش می گیرد و هیمه های تلنبار اندوه که در دل است با اخگر دیدگان شعله می کشد و غم های گذشته را سوزانده و سیه پوش و عزادار ما را بر این غم ابدی در ورای بقیع به سوگ می نشاند.

چهار تکه سنگ سیه به ترتیب نشان از نشاندارترین مردان عالم دارد. چهار آرامگهی که هیچ بقعه ای آنها را در بر نگرفته و هیچ دست لرزانی دخیل سوز دل بر آن نبسته و گنبدی طلائی محاط این مجموعه نشده تا کبوتران بر گرداگرد آن پرواز کنند. خدایا! حتی کوره چراغی هم نیست که شبانگاهان روشنی بخش این قبور و این قبرستان باشد و اینها است که مازاد بر غم قبل، تیر دعا بر کمان دل نهاده و بر آسمان می فرستد و کالبد خاکی را خاکستر ومظلومیت شیعه را آشکارتر می سازد. اما با این که حرمی نیست تا وارد آن شده و خود را به قبور برسانیم، دل را تکه تکه نموده و فرشی تا مدفن این معصومین و قبر بی نشان مادرشان پهن نموده و پای اشک بر آن نهاده و میله ها را که مانع عبور ما هستند در هم شکسته و می رویم تا رشته سرخ گونی را که از قلب بریده ایم دخیل آن قبوری نماییم که پردیس داور در کف و صفای آسمان بر چهره و زلالی سرخ لاله بر دل دارند.

«السلام علیک یا ائمة بقیع »!

بسوی زیارت معطرترین گل سبد آفرینش رهسپاریم، نگینی در گنجینه خلقت که به اذن الله مفتاح گشایش و فتاح آسایش، ستار شداید و قهار رذایل برگرفته از ذات قدسی اله و به قدرت منیره آفریدگار است. شمس الشموس، ختم الرسل، مایه کرامت بشر، پل فیض به میانه گیتی وعالم علوی حضرت ختمی مرتبت، محمد بن عبدا...«صلی الله علیه وآله ».

صحن حرم به سپیدی برف است ودرخشش زهره و انوار طلایی خورشید، نمای گنبد خضراء و صحن را جلایی دیدنی داده است.

وارد حرم مطهر می شویم; جایی که امید مسلمین مدفون است، جایی که ناجی آدمیان از ظلمت گمراهی در آغوش خاک به دیار معبود رفته است، حرمی که طهارت آن بی بدیل و لطافت احساس عشق بدان بی نظیر است. همین جاست حرم محبوب که با فریاد و ضجه های تلنبار دلت می خوانی زیارتش را و ناگفته های دلت را برای او می گویی که مهربانیش با میهمانان زبانزد است و اجابت گفتارهای زوارانش را به کریم گونگی تمام پاسخ می گوید!

برای ادای نماز ظهر وارد مسجدالنبی می گردیم; مسجدی سپید و منور با ورودی طلاگون و میانه ای با ستونهای فراوان که طاقدیس های سیاه و سپید آذین بخش آنند;سر ستونهای زردرنگ براق و هوایی بهشتی و وسعتی زیاد!

سیمرغ آسمان برگه کتاب روزها را با سرعت ورق می زند و دو روز تنها از اقامتمان در مدینه باقی است. بعد از ظهر آماده زیارت اماکن مذهبی مدینه ایم. ابتدا به دیدار احد مدفن شهدای احد و حضرت حمزه «رحمه الله » می رویم.

احد کوهی با صلابت که رجز پهلوانان رشید آن هنوز بعد از سالها به گوش می رسد، و صحنه دلاوریهای یاران رسول دوباره بر کوه نقش می بندد و پرده ای از سلحشوریها می آفریند که نقال عشق برپای آن از گفتار عاجز مانده است; قطعه زمینی که گویند مدفن شهدای احد است و سنگی بر آمده از خاک که نشان از قبر حمزه سیدالشهدا دارد و باز میله های فلزی است که حایل ما و قبرستان است، سر بر شبکه های آن گذارده و می خوانیم:

«السلام علیکم یا عم رسول الله »«صلی الله علیه وآله »!

«السلام عیکم ایها الشهداء المؤمنین »!

«السلام علیکم یا اهل بیت الایمان » !

دیدار از مساجد هفتگانه حضرت علی بن ابی طالب «علیه السلام »، سلمان «رحمه الله »، فتح، حضرت فاطمه مسجد ذوقبلتین - مکانی که در آن قبله از جانب بیت المقدس به کعبه تغییر یافت - و... .

... و سر انجام اولین مسجدی که رسول بنایش نهاد. "مسجد قبا"! مسجدی سپید و زیبا! خورشید به میانه کوهها خزیده و ندای مؤذن، ما را برای اقامه نماز مغرب در مسجد قبا به صفوف جماعت می کشاند.

هفت روز اقامت در مدینه در جوار رسول و بقیع وائمه پاکش به سرعت می گذرد; گذری که بازگشتش را خدا داند و شورش تا ابد در دل ماند. هفت روز نه! هفت ثانیه شاید هم کمتر!

شب وداع در میانه صحن، مابین بقیع و آرامگه رسول; وداع خود را با سیلی خروشان که تنها حربه غمهای ما از داغ هجران است با خورشید و ستارگان می گوئیم و بر مظلومیت گل گم شده احمدی ضجه می زنیم و آنچه که در دل مانده را می خوانیم اما انگار غمها زایشی نو یافته و شیفتگی محبت آل رسول «صلی الله علیه وآله » آنچنان ما را بر کف حرم نشانده که توان بلند شدن گمان نمی رود. چهار شنبه ای به مدینه آمدیم و اینک چهارشنبه است که با لباسهای سپید و قلبی طوفانی از مدینه خارج شده و می رویم تا در مسجد شجره روح را صیقل داده و تلبیه عشق را بر دادار یکتا بخوانیم; بخوانیم اینک که مرا خواندی! آمده ام! "لبیک اللهم لبیک لبیک لا شریک لک لبیک..."!

و حصاری نامرئی بر گرداگرد خود از دست شیاطین نفس کشیده و محرم شده تا چند ساعتی در اصل خود باشیم و آن باشیم که خدا می خواهد.

عازم مکه ایم; شهر برکت شهر نور شهر کعبه شهری که آن نیز بمانند مدینه، کتابچه ای به قطر عالم از ناگفته ها دارد و گوشهای شنوائی پر از شنیدارهای عالم هستی!

همچنان که اذکار الهی را بر روح تزریق می کنیم به خواب می رویم. پس از چند ساعتی به اقامتگاه خویش در مکه می رسیم، با جابجایی وسایل و تجدید وضو رهسپار جایی هستیم که با نامش قلب با تمام قدرت از جان سوا شده و دسته گلی می شود که دستان روح را می طلبد و روح با گلهای شکوفای قلب پرواز می کند به آنجا! آنجا - خدایا! زبان قاصر است، چگونه بگویم؟! که نیلوفر بر عمود دعا می پیچد و پایین نمی آید تا نقش بر ستون تا ابد بماند، جایی که اقاقی نور جلوس بر شانه سبزه کرده و می گرید و لاله های خونین که نائب رفتگانند، سجده بر چشمه آسمان نموده اند هزارهای خسته و دلشکسته سر بر آستانش می مالند و وحشیان صحرا با دریوزگی تمام ناله می کنند، جایی که سیاه و سپید و زرد و سرخ یکی شده و به رنگ بی رنگی در آمده و با یک دیده گردونه ای شده بر مرکز هستی می گردند; هفت بار می گردند، از هفت جویبار نقره ای، از هفت سرزمین که خاکش کیمیائی است که روح را کمال ناب می کند و از هفت دروازه نور می گذرند وپای بر دنیا نهاده و مهر دنی بودن برپیشانی گیتی می کوبند. آنجا بیت الله الحرام مامن امن الهی است، آنجا کعبه است، آنجا فخر دنیا و دریای صفاست! دیده بدبخت که تا به حال خلوص نور را ندیده و دل که تا به حال لرزش واقعی را درک نکرده در برابر کعبه از هیبت این بنای خلیل الله ذوب شده وقطره ای می گردد که سجودش در مقابل خانه خدا تابلویی را نقاشی می کند به رنگ اخلاص که حقا ارادت عاشق بر معشوق را به چشمخانه شاهدان تحفه می دهد تابلویی که نقاشان را از نقش آفرینهای خود شرمنده می کند... . سلام بر ابراهیم، سلام بر همسر ابراهیم، هاجر!

و اینک سعی صفا و مروه را به هروله شوق رفته و تقصیر را در وادی مروه انجام داده از خدای یکتا تشکر می کنیم. حصار محرم شدن با این اعمال کم رنگ شده است. با هفت گردش به دور خانه نور ودوگانه ای در پشت مقام ابراهیم از احرام خارج می گردیم و باز ثنای خدای تعالی را می گوییم.

... صدای مؤذن مسجد الحرام است که همگان را پس از مناسک، حلقه ای سپید نموده در گرد نگین اسودی که عالم از زیر آن جوشیده، جمع می کند: "الله اکبر اشهد ان لا اله الا الله"

... رکوع و سجود بر سجاده امید، نوشیدن آب زمزم، چشمه ای که بوی دستان لرزان هاجر را بر گرد خود دارد، چشمه ای که نوای زمزم (بایست! بایست!) هاجر را با گذشت قرن ترانه موج موج خویش ساخته و ارمغان همیشگی کوله بار زائرین بیت الله الحرام گشته است!

باز نسیم وداع تقویم را ورق زده و با دو روز باقی مانده، در صبحی که خورشید هنوز چهره کامل بر ما ننماینده، در پای جبل النور هستیم; از کوه بالا رفته به شوق دیدار غار حراء، غاری که اشرف مخلوقات در آن با خدای خویش راز دل گفته، غاری متروک که به واسطه قدوم معزز مصطفی «صلی الله علیه وآله » شهرتی بس عظیم یافته، غاری که سنگش از سریر شهان گرانبهاتر و ارجمندی اش از قصر آنان والاتر; غاری بسیار کوچک و دوست داشتنی! برای نماز تنها جای دو نفر را دارد، یکی نشسته و یکی ایستاده! دوگانه ای نشسته، در غاری که عطر رسول «صلی الله علیه وآله » را دارد، بجای آورده و از غار خداحافظی کرده و پس از ساعتی به پایین کوه می رسیم. ابهتی شکوهمندکه ناشی از وجود رسول «صلی الله علیه وآله » است کوه را صولتی تاریخی بخشیده و.. .

بعد از ظهر همان روز دیداری از جبل الثور داریم. کوهی که غاری در آن است. غاری که بر روی ان سست ترین بیوت، حافظ و ستار رسول خدا شد!

سپس راهی سرزمین عرفات می گردیم; عرفات سرزمینی وسیع که با پله هایی مارپیچ و طولانی به ستونی سپید که نوکی پیکان مانند دارد ختم می گردد ستونی که محل هبوط حضرت آدم و یافتن حضرت حواء است و عرفات سرزمینی است که ناله های دل حسین «علیه السلام » را بر بال نسیم نقش بسته و این سوز جاوید را زمزمه عشاقان ابا عبدالله نموده! پس از آن مسجد مشعر الحرام واطراف آن که محل جمع آوری سنگ است برای رمی جمرات و زایل کردن شیطان نفس، پذیرای حضور ماست.

منی، مسجد خیف و جمرات با سه ستون خاکستری که نایب نزول شیطان بر ابراهیم خلیل الله اند. ستونهای اولی، وسطی و عقبی!

دیدار و زیارتمان با غروب خورشید مکه پایان می یابد وباز آهنگ مؤذن مسجدالحرام است که نوای یگانگی را در صفوف جماعت صدا می کند.

شمارش معکوس آغاز گشته و عقربه های سنگدل ساعت بر بازگشت ما از این رؤیای طلایی اصراری عظیم دارد. شب وداع با کعبه، زیر ناودان طلا این ناودان رحمت، نماز در حجر اسماعیل مدفن هفتاد پیامبر معظم، سجود در ورای خانه خدا، ناله های ضجه دار دل غریب و تنها و گریستن به حال خود و گناهانمان! باز چهارشنبه ای دیگر! بیست و هفتم مرداد و... .

... تا چند دقیقه دیگر بر فرودگاه مهر آباد می نشینیم. فشار هوای بیرون... سرعت هواپیما... کمربندها را محکم ببندید سفر خوشی را برای شما آرزومندیم!

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان