ماهان شبکه ایرانیان

الیوم اکملت لکم دینکم

علی ای محرم اسرار مکتوم علی ای حق از حق گشته محروم علی ای آفتاب برج تنزیل علی ای گوهر دریای تاویل علی ام الکتاب آفرینش علی چشم و چراغ اهل بینش علی اسم رضی بی مثال است علی وجه مضیی ذوالجلال است علی جنب القوی حق مطلق علی راه سوی حضرت حق علی در غیب مطلق سر الاسرار علی در مشهد حق نورالانوار علی حبل المتین عقل و دین است امام الاولین و الاخرین است علی ا ...

شعر بمناسبت عید غدیر خم

علی ای محرم اسرار مکتوم علی ای حق از حق گشته محروم علی ای آفتاب برج تنزیل علی ای گوهر دریای تاویل علی ام الکتاب آفرینش علی چشم و چراغ اهل بینش علی اسم رضی بی مثال است علی وجه مضیی ذوالجلال است علی جنب القوی حق مطلق علی راه سوی حضرت حق علی در غیب مطلق سر الاسرار علی در مشهد حق نورالانوار علی حبل المتین عقل و دین است امام الاولین و الاخرین است علی ای پرده دار پرده غیب بر افکن پرده از اسرار(لاریب)به دانائی ز کنه کون آگاه به هنگام توانائی یدالله بود خال لب او نقطه باء به ظاهر اسم و در باطن مسمی خم ابروی او چوگان کونین که جز احمد رسد تا قاب قوسین؟ در اوج عز تعالی و تقدس به هنگام تنزل فیض اقدس جهان بودی سراسر شام دیجور نبودی گر در او این آیه نور در آن ظلمت که این آب حیات است خلیل عشق و خضر عقل مات است گشاید گر زبان، فصل الخطابست فرو بندد چو لب، علم الکتاب است به تشریع و به تکوین جان تن اوست ولی الله قائم بالسنن اوست ببخشد در رکوع خاتم گدا را به سجده جان و دل داده خدا را یلی الخلق و یلی الحق در علی جمع فلک پروانه رخسار این شمع شب اسراء به خلوتگاه معبود لسان الله علی، احمد اذن بود کلام الله ناطق شد از آن شب که حق با لهجه او گفت مطلب لسان الصدق او در آخرین است دلیل ره برای اولین است چه موزون تر بود زان قد و قامت که میزان است در روز قیامت چو قهر حق بلرزاند جهان را بود لنگر زمین و آسمان را در این خاک آنچه بنهفته ز اسرار چو گوید «ما لها» گردد پدیدار ز آدم تا مسیحا بسته لب را مگر بگشاید او اسرار رب را نگاهی گر کند آن ماه رخسار به خورشید فلک ماند ز رفتار کسی که نزد آن اعلی علی است همو بر ما سوی یکسر ولی است توئی صبح ازل بنما تنفس که تا روشن شود آفاق و انفس که موسی آنچه را نادیده در طور ببیند در نجف نور علی نور توئی در کنج عزلت کنز مخفی بیا بیرون که هستی تاج هستی تو در شب شاهد غیب الغیوبی تو اندر روز ستار العیوبی تو نورالله انور در نمودی ضیاء الله ازهر در وجودی تو ساقی زلال لا یزالی جهان فانی تو فیض بی زوالی تو اول واردی در روز موعود تو اول شاهدی در یوم مشهود لوای حمد در دست تو باید علمداری خدا را چون تو شاید نه تنها پیش تو پشت فلک خم که آدم تا مسیحا زیر پرچم اگر بی تو نبودی ناقص آئین نبود (الیوم اءکملت لکم دین) تو چون هستی ولی عصمه الدین ندارد دین و آئین بی تو تضمین به دوش مصطفی چون پا نهادی قدم بر طاق «اءو اءدنی » نهادی به جای دست حق پا را تو بگذار که این باشد یدالله را سزاوار نباشد جز تو ثانی مصطفی را توئی در «انما» ثالث خدا را چو در روی تو نور خود خدا دید تو را دید و برای خود پسندید چو آن سیرت در این صورت قلم زد تبارک گفت بر خود کاین رقم زد اگر بر ما سوی شد مصطفی سر بر آن سر مرتضی شد تاج افسر بود فیض مقدس سایه تو ز عقل و وهم برتر پایه تو تو را چون قبله عالم خدا خواست به یمن مولد تو کعبه را ساخت خدا را خانه زادی چون تو باید که لوث لات و عزی را زداید شد از نام خدا نام تو مشتق ز قید ما سوی روح تو مطلق کلید علم حق باشد زبانت لسان الله پنهان در دهانت «سلونی » گو تو در جای پیمبر بکش روح القدس را زیر منبر چو بگشائی لب معجزنما را چو بنمائی کف مشکل گشا را برد آن دم مسیحا را ز سر هوش کند موسی ید بیضا فراموش متاع جان چو آوردی به بازار به «من یشری » خدایت شد خریدار به جای مصطفی خفتی شب تار که از خواب تو عالم گشت بیدار زدی بر فرق کفر و شرک ضربت ز جن و انس بردی گوی سبقت کجا عدل تو آید در عبارت که ثانی اثنین حقی در شهادت بنه بر سر تو تاج «لافتی » را به دوش افکن ردای «هل اءتی » را بیا با جلوه طه و یس نشین بر مسند ختم النبیین که آدم تا به خاتم جمله یکسر نمایان گردد از اندام «حیدر» از آن سوزم که بر تخت سلیمان نشسته دیو و آصف زیر فرمان اقیلونی نشسته بر سر کار سلونی لب فرو بسته ز گفتار گهی بر دوش عقل کل سواری چو خورشیدی که در نصف النهاری گهی در چنگ دونانی گرفتار به مانند قمر در عقرب تار نوای حقی اندر سوز و در ساز یداللهی گهی بسته، گهی باز بر افلاک ار بتابی آفتابی اگر بر خاک خوابی بوترابی بیا و پرچم حق را برافراز که حق گردد به عدل تو سرافراز گره بگشا دمی زان راز پنهان به تورات و به انجیل و به قرآن چو بگشائی لب از اسرار تنزیل فرو ریزد به پایت بال جبریل به محراب عبادت چون قدم زد قدم در عرصه ملک قدم زد همه پیغمبران محو نیازش ز سوره(ی) انبیاء اندر نمازش که لرزد عرش او با قلب آرام شده در ذکر حق یکباره ادغام همه سرگشته او از شوق دیدار دل از کف داده و داده به دلدار که ثارالله ناگه بر زمین ریخت فغان شیرازه توحید بگسیخت چو فرق فرقدان شمشیر سائید قمر منشق شد بگرفت خورشید زمین و آسمان اندر تب و تاب که خون آلوده گشته روی مهتاب فلک خون در غمش از دیده می سفت علی فزت و رب الکعبه می گفت تعالی الله ازین اءعجوبه دهر خدا را مظهر اندر لطف در قهر به شب از ناله اش گوش فلک کر به روزه از پنجه اش خم پشت خیبر بلرزاند ز هیبت ملک امکان ولی خود لرزد از آه یتیمان ز جزر و مد آن بحر فضائل خرد سرگشته، پا وامانده در گل چه گویم من ز اوصاف کمالش ببین حق در جمال و در جلالش چو باشد حیره الکمل صفاتش خدا می داند و اسرار ذاتش به حق حق که باشد ظل ممتد ز دیهور و ز دیهار و ز سرمد «وحیدم » من اگر در جرم و تقصیر سگی بودم شدم در کوی تو پیر بر آن خوانی که یک عالم نشسته سگی هم در کنارش پا شکسته تو که قاتل به خوان خود بخوانی نپندارم که این سگ را برانی

سروده ای از آیه الله وحید خراسانی

رباعی غدیراز سید مصطفی کشفی- فرستنده احمد باقریان

از آل علی، سخن فراوان دارم از یاد علی، طراوات جان دارم با مهر محمد و علی، می جوشم با «عید غدیر» عهد و پیمان دارم

الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه علی بن ابی طالب (ع)

زده است تکیه به تخت ولا امیر امروز بنوش باده ز خمخانه غدیرامروز خجسته عید غدیر است دم غنیمت دان بگیر عیدی خود از کف امیر امروز شکفته شد گل و آمد بهار و سبزه دمید ز سر گرفت جوانی جهان پیر امروز سپرده قبضه شمشیر اقتدار خود فدای قادر بیچون به دست شیر امروز دهید مژده رعایای کشور دل را رسید موکب سلطان دستگیر امروز به شادباش چنین عید، طایر قدسی ز بام عرش ترا می زند صفیر امروز شه سریر ولایت علی ولی خدا که یافته شرف از نام او سریر امروز جلوس کرد به تخت ولایه اللهی! نمود راز شب لیله الحریر امروز شده ولایت مطلق ز حق بدو تفیوض از آن مقام ولایت بود خطیر امروز به تیغ مهر ولایت سپاه کفر بکشت سپهر دین و دل از آن بود منیر امروز بود ولای علی هر که را به دل یک جو سوال ازو چه کند منکر و نکیر امروز شود ز نور ولای علی دلت روشن کنی تو پاک گر آئینه ضمیر امروز بگو به اهل طلب کیمیای خاک درش کجا به ملک سلیمان دهد فیر امروز زرشک خاک رهش، داغها به دل دارد ببین بدین عبرت دل عبیر امروز که را بود هوس خلد و کوثر و تسنیم بگو که نیست ترا از ولا گزیر امروز برای آن که رسالت رسد به اوج کمال علی برای پیمبر شده وزیر امروز ز فضل او رقمی چون رقم زند با حشر شود هزار عطارد اگر دبیر امروز بزرگ نعمت حق جز ولای مولا نیست بود کم کم آن نعمتی کثیر امروز برای آن که جمال حق آشکار شود گرفته پرده ز رخ خالق قدیر امروز تمام عرش نشینان به امر حق آمد برای تهنیت آن یل دلیر امروز ولیک خبث درون کرد آشکارا یکی به دست دیو هوس گشت چون اسیر امروز گرفتن کین علی را به دل از آن ساعت شده خلافت حق را عوض مسیر امروز به بخ بخ گشوده زبان زهرآلود به عرض تهنیتی گشته ناگزیر امروز اساس ظلم به آل علی همو پی ریخت شکافت فرق علی تیغ آن شریر امروز کشید نقشه قتل حسین و یارانش درید حلق علی اصغرش به تیر امروز اگرچه دی فلاکش برکشید و داد مراد ولیک دولت حق می کشد به زیر امروز به لعنت ابدی می کند دچار و کشد به اسفل درک اندر دل سعیر امروز به دشمنان علی سرنوشت جز این نیست بگو هر آن که نخواهد برو بمیر امروز

یا رب مقام عدد یکصد و ده که از معرفتش یافته عارف به تو ره از خم غدیر آنچنان مستم کن که از یاد رود به دل مرا یاد گنه

حیدر که گرامی لقب آن شاه است اسمی است کازو به جانب حق راه است رمزی گر ازو ز من بخواهی گویم حیدر، به جمل، علی ولی الله است

عید است ز جام ارغوان باید گفت از قوت دل قوت روان باید گفت از خمکده غدیر می باید زد و از وصف امیرمومنن باید گفت

آن را که بصیرت و دل آگاه است او پی سپر علی ولی الله است و آن را که امام و رهبرش نیست علی گر خضر بود، بدون شک گمراه است

این طرفه حدیث باشد از پیغمبر با دوستی علی بود پاک گهر هر کس به علی دهد خطائی نسبت بی شبهه بود خطای او از مادر

چو هست علی ولا اله الا هو هر دو به جمل یکصد و ده ای حق جو رمزی است که بی علی به حق ره نبود گر حق طلبی بگو علی هیچ مگو امروز شد آشکار سری ازلی گردید عیان خدای را کیست ولی برداشت خدا خشت سر خم غدیر شد مست خلائق ز می عشق علی

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان