گروه فرهنگ و ادب و اسلامی
آیینه فلز صیقلی یا قطعه شیشه ای است که پشت آن را پوششی داده اند تا شی ء مقابل خود را به کمال نشان دهد، مایعات راکد و هر سطح صیقلی که به راحتی نور را منعکس سازد در واقع آیینه ای است که تصاویر اجسام مقابل را به وضوح نشان می دهد. ضرورت استفاده از آیینه در زندگی موجب شده است تا آدمی از نقش پذیری آیینه در زمینه های هنری نیز استفاده کند. آیینه کاری به سبب تعدد شکست نور در سطوح بیشمار نقش چشمگیری در زیباسازی و شکوهمندی فضاهای مذهبی بر عهده دارد، از جمله قدیمترین و جالبترین این آثار «آیینه کاری زیر قله گنبد حرم حضرت رضا(ع)ست که به گونه مذهب » (1) در دوران صفویه انجام گرفته است.
شاعران مضمون آفرین از صفا، شفافیت، درخشندگی، صداقت تصویر و دیگر ویژگیهای آیینه الهام گرفته و تصاویری بدیع آفریده اند، با جستجوی شواهد شعری در مثنوی معنوی برآنیم که در حد مقدور کیفیت بهره گیری مولوی را از آیینه در هدایت به سوی حق نشان دهیم:
آیینه و حضرت آدم(ع)
ذکر واقعه شکوهمند سجده فرشتگان به آدم و تمرد شیطان که به رانده شدن او از درگاه حق انجامید، خود دلالت بر مقام والای خلیفة اللهی و آیینه گون بودن آدم دارد، (خلق الله آدم علی صورته)، (2) این ماجرا مایه تاویلها و تفسیرهای گسترده شده است از جمله تقابل ظلمت درونی ابلیس با سینه صافی آدم که به آب ولایت آیینه گون شده بود چهره سیاه شیطان را ظاهر نمود و از ازل تا به ابد او را مظهر استکبار و مهتر گمراهان قرار داد و به برکت «و علم ادم الاسمآء کلها» (بقره 2 / آیه 31) جمله صورتها در آیینه غیبی آدم منعکس گردید.
پس خلیفه ساخت صاحب سینه تا بود شاهیش را آیینه پس صفای بی حدودش داد او وآنگه از ظلمت ضدش بنهاد او دو علم برساخت اسپید و سیاه آن یکی آدم دگر ابلیس راه
(دفتر ششم، ص 395) (3)
آیینه و حضرت محمد(ص)
حضرت محمد(ص) آیینه حق و میزان خدایی است. چهره مشعشع حضرت به چشم آدمیان خفاش صفت زشت می نماید ولی در دل صدیقان و حق باوران تابشی فوق آفتاب دارد.
از جمله ابوجهل مهجور از خرد، در آیینه «خوش کیش محمدی »، جز نقش زشت خویش نمی بیند. و یکی از صحابه، حضرت محمد(ص) را آیینه خوش کیش توصیف می کند.
دید احمد را ابوجهل و بگفت زشت نقشی کز بنی هاشم شگفت دید صدیقش بگفت ای آفتاب نی ز شرقی نی ز غربی خوش بتاب گفت من آیینه ام مصقول دست ترک و هندو در من آن بیند که هست
(دفتر اول، ص 146)
من چو میزان خدایم در جهان وا نمایم هر سبک را از گران او گمان دارد که با من جور کرد بلک از آیینه من روفت گرد
دفتر دوم، ص 361
چون ترا دیدم بدیدم خویش را آفرین آن آینه خوش کیش را چون ترا دیدم محالم حال شد جان من مستغرق اجلال شد چون تو را دیدم خودای روح البلاد مهر این خورشید از چشمم فتاد
دفتر ششم، ص 335
آیینه و مؤمن
آدم زبده مخلوقات و برکشیده پروردگار است، و نفخه الهی جوهر حقیقی وجود انسان است، آدمی دلی دارد که آیینه دار طلعت خداوند و تجلیگاه جمال اوست. به مدلول حدیث شریف «لایسعنی ارضی و لاسمائی بل یسعنی قلب عبدی المؤمن » (4) گنجایش دل مؤمن از فوق و تحت و ارض و سماء بیشتر است، موحدی که با مشعل شریعت نبوی از لمت شک گذشته و با طی مراحل ایمانی زنگار جهل از دل زدوده است وجودش به نور هدایت و ولایت علوی منور می شود (و من یؤمن بالله یهد قلبه) (تغابن 64 / آیه 11) دل او عیب و غیب، و آشکار و نهان را آیینه وار نشان می دهد، و به مضمون حدیث «المؤمن مرآة المؤمن » (5) مؤمنان آیینه یکدیگرند و از سویی دل آنان همچون آیینه، تجلیگاه عجایب غیب است «الهی تو آیینه ای و دوستانت آینه، آینه در آینه بتوان دید هر آینه » (6) .
آنک او بی نقش ساده سینه شد نقشهای غیب را آیینه شد سر ما را بی گمان موقن شود زآنک مؤمن آیینه مؤمن بود
دفتر اول، ص 194
چونک مؤمن آینه مؤمن بود روی او زآلودگی ایمن بود یار آیینه است جان را در حزن در رخ آیینه ای جان دم مزن
دفتر دوم، ص 248
زین حکایت کرد آن ختم رسل از ملیک لایزال و لم یزل که نگنجیدم در افلاک و خلا در عقول و در نفوس با علا در دل مؤمن بگنجیدم چو ضیف بی ز چون و بی چگونه بی ز کیف بی چنین آیینه از خوبی من برنتابد نه زمین و نه زمن
دفتر ششم، ص 447
آیینه و پیر
پیر در ادبیات عرفانی به معنی پیشوا، رهبر، شیخ و قطب و ... به کار رفته است و در باور اهل تصوف نظر کیمیا اثر او سبب تبدیل و تکمیل مرید است و به اهتمام و تربیت اوست که درون سالک چون آیینه تابناک می شود. مولوی، پنهان شدن ادیب خوش زبان در پس آیینه و سخن گفتن با طوطی را تمثیلی از جسم آیینه گون ولی دانسته که بدین طریق سخن حق را تعلیم می دهد. البته بینایی و احاطه پیر فراگیر است آنچه مرد عامی در آیینه روشن می بیند او موبه مو در خشت خام دیده است.
طوطیی در آینه می بیند او عکس خود را پیش او آورده رو در پس آیینه آن استا نهان حرف می گوید ادیب خوش زبان همچنان در آیینه جسم ولی خویش را بیند مرید ممتلی
دفتر پنجم، ص 92
آنچه بیند آن جوان در آینه پیر اندر خشت می بیند همه
دفتر پنجم، ص 208
از پس صد سال آنچ آید ازو پیر می بیند معین موبه مو اندر آیینه چه بیند مرد عام که نبیند پیر اندر خشت خام
دفتر ششم، ص 388
آیینه و دل
دل پاک و روشن، جام جهان نمای و آیینه غیب است و صاحب دل چون آیینه ای شش رو از هر سو نقشهای غیب را منعکس می سازد و تابش نور عشق و صور عرش و فرش را در آیینه بی رنگ و بی حد خویش می بیند اما به مضمون حدیث نبوی دل کافر «اسود منکوس » (7) سیاه سرنگون است که زشت و زیبا را تمیز نمی دهد زیرا (فانه اثم قلبه; بقره 2 / آیه 283) ولی دل مؤمن کامل آیینه گیتی نماست «آنچه از عالم غیب غیب روانه می شود بر دل انسان کامل پیدا می آید». (8)
صورت بی صورت بی حد غیب ز آینه دل دارد آن موسی به جیب گرچه آن صورت نگنجد در فلک نه به عرش و کرسی و نی بر سمک زآنک محدود است و معدودست آن آینه دل را نباشد حد، بدان
دفتر اول، ص 214
آینه دل چون شود صافی و پاک نقشها بینی برون از آب و خاک
دفتر دوم، ص 250
آینه دل صاف باید تا درو واشناسی صورت زشت از نکو
دفتر دوم، ص 360
صاحب دل آینه شش رو شود حق از او در شش جهت ناظر بود
دفتر پنجم، ص 56
آیینه و ابلیس
ابلیس آیینه عبرت مخلوقات حضرت باری همواره در کمین بنی آدم دام گسترده است و پیوسته هیزم شهوات پیشکش نفس اماره می کند تا تف و دود آن چهره جان را سیاه و زشت نماید چون نفس شوم اسیر شیطان به آب بی رنگی مرگ فرو رود در عرصه حشر به سیمای مجرمان برانگیخته شود و در آیینه قهر «اسماء جلالی » (9) چهره کریه ابلیسی خویش را رؤیت کند.
خویش در آیینه دید آن زشت مرد رو بگردانید از آن و خشم کرد خویش بین چون از کسی جرمی بدید آتشی در وی ز دوزخ شد پدید
دفتر اول، ص 206
خوب را من زشت سازم رب نه ام زشت را و خوب را آیینه ام سوخت هندو آیینه از درد را کین سیه رو می نماید مرد را
دفتر دوم، ص 395
از جهان دو بانگ می آید به ضد تا کدامین را تو باشی مستعد آن یکی بانگ نشور اتقیا و آن یکی بانگ فریب اشقیا حاضری ام هست چون مکر و کمین نقش آخر ز آیینه اول ببین
دفتر چهارم، ص 374
روی باید آیینه وار آهنین تات گوید روی زشت خود ببین
دفتر پنجم، ص 222
آیینه و فنا
«کل شی ء هالک الا وجهه » (سوره قصص 28 / آیه 88) فنا به معنی نیستی و در اصطلاح اهل عرفان «نهایت سیر الی الله » (10) است و فانی کسی است که «خود و بندگی خویش را در برابر حق نیست انگارد» (11) در این صورت او به منزله آیینه بی نقش و ساده ای است که زیباییها و زشتیها را آنچنان که هست منعکس نماید.
ای زده بر بیخودان تو ذوالفقار بر تن خود می زنی آن هوش دار زانک بی خود فانیست و ایمنست تا ابد در ایمنی او ساکنست نقش او فانی و او شد آینه غیر نقش روی غیر آنجای نه گر کنی تف سوی روی خود کنی ور زنی بر آینه بر خود زنی ور ببینی روی زشت آن هم تویی ور ببینی عیسی و مریم تویی او نه اینست و نه آن او ساده است نقش تو در پیش تو بنهاده است
دفتر چهارم، ص 403
هر که بی من شد همه منها خود اوست دوست جمله شد چو خود را نیست دوست آینه بی نقش شد، یا بد بها ز آنک شد حاکی جمله نقشها
دفتر پنجم، ص 170
آیینه و ذکر
یاد حق تعالی بهترین عبادت و برترین اسباب آرامش دل پریشان است «الا بذکر الله تطمئن القلوب » (رعد13 / آیه 28) زنگار دل با صیقل ذکر زدوده شده و لطیفه ایمان قویتر می شود و شوق عبادت و اطاعت افزون می گردد ذکر حق تعالی «جلاء الصدور و طمانینة القلوب » (12) است، چون تیرگی زایل گردد و درون به صیقل ذکر جلا یابد، دل آینه وار نقش پذیرد و صور غیبی از هر جانب جلوه کند و در افق قلب پرتو افکند شاید مقصود از حدیث شریف نبوی «من رانی فقد رای الحق » (13) ذکر مراتب عالی مشاهدات اهل الله در مرآت قلب باشد و گرنه مشاهدات درونی هر کس در خور درجه معرفت اوست، «ان ذکری لک بقدری لا بقدرک » (14) دل مؤمن پارسا که به صیقل ذکر کثیر تابناک شده آیینه وار نقوش مقابل را منعکس می سازد در این باب تمثیل مولوی در نقشهای هوشربای چینیان و تقابل آن با دیوار صیقل زده رومیان که تمام را منعکس نمود شاهدی مناسب است.
بهر زخمی گر تو پر کینه شوی پس کجا بی صیقل آیینه شوی
دفتر اول، ص 183
سینه صیقلها زده در ذکر و فکر تا پذیرد آینه دل نقش بکر
دفتر اول، ص 194
همچون آهن ز آهنی بی رنگ شو در ریاضت آینه بی ژنگ شو خویش را صافی کن از اوصاف خود تا ببینی ذات پاک صاف خود
دفتر اول، ص 213
آن صفای آینه لاشک دلست کو نقوش بی عدد را قابلست صورت بی صورت بی حد غیب ز آینه دل دارد آن موسی به جیب
دفتر اول، ص 214
پس چو آهن گرچه تیره هیکلی صیقلی کن صیقلی کن صیقلی تا دلت آیینه گردد پر صور اندرو هر سو ملیحی سیم بر گر تن خاکی غلیظ و تیره است صیقلش کن زآنک صیقل گیره است تا در او اشکال غیبی رو دهد عکس حوری و ملک در وی جهد
دفتر چهارم، ص 424
مولوی با هنرمندی خاص خود، مراتب کمال سعدا و زبونی نقش اشقیا را به کمک تشبیه و تمثیل پرتوان و مفاهیم عمیق در آیینه کردار نشان می دهد. دسته دیگری از ابیات مثنوی که گویای لطف تشبیه و عمق تعبیر در زمینه مفاهیمی چون: ما و منی، فقر، فنا، میزان، بلا، عشق، غم، نفاق، حق و باطل، اتحاد که مرتبط با آیینه است به عنوان شاهد نقل می کنیم.
آیینه و ما و منی:
نردبان خلق این ما و منیست عاقبت زین نردبان افتادنیست هر که بالاتر رود ابله ترست کاستخوان او بتر خواهد شکست این فروعست و اصولش آن بود که ترفع شرکت یزدان بود چون نمردی و نگشتی زنده زو یاغیی باشی به شرکت ملک جو.. شرح این در آینه اعمال جو که نیابی فهم آن از گفت وگو
دفتر چهارم، ص 441
آیینه و فقر:
روی خوبان ز آینه زیبا شود روی احسان از گدا پیدا شود چون گدا آیینه جودست هان دم بود بر روی آیینه زیان پس گدایان آینه جود حق اند و آنک با حقند جود مطلق اند
دفتر اول، ص 169
آیینه و میزان:
آینه و میزان کجا بندد نفس بهر آزار و حیای هیچ کس آینه و میزان محکهای سنی گر دو صد سالش تو خدمت می کنی کز برای من بپوشان راستی بر فزون بنما و منما کاستی اوت گوید ریش و سبلت برمخند آینه و میزان و آنگه ریو و بند
دفتر اول، ص 218
آیینه و کمال:
هیچ آیینه دگر آهن نشد هیچ نانی گندم خرمن نشد چون ز خود رستی همه برهان شدی چونک بنده نیست شد سلطان شدی
دفتر دوم، ص 318
چون به مطلوبت رسیدی ای ملیح شد طلب کاری علم اکنون قبیح آینه روشن که شد صاف و ملی جهل باشد بر نهادن صیقلی
دفتر سوم، ص 79
آیینه و بلا:
صبر با نااهل، اهلان را جلیست صبر صافی می کند هر جا دلیست آتش نمرود ابراهیم را صفوت آیینه آمد در جلا
دفتر ششم، ص 389
آیینه و عشق:
عشق خواهد کین سخن بیرون بود آینه غماز نبود چون بود آینه ات دانی چرا غماز نیست زآنک زنگار از رخش ممتاز نیست
دفتر اول، ص 4
عاشق آیینه باشد روی خوب صیقل جان آمد و تقوی القلوب
دفتر اول، ص 194
آیینه و غم:
غم چو آیینه ست پیش مجتهد کاندرین ضد می نماید روی ضد بعد ضد رنج آن ضد دگر رو دهد یعنی گشاد و کر و فر
دفتر سوم، ص 214
آیینه و منافق:
آینه کو عیب رو دارد نهان از برای خاطر هر قلتبان آینه نبود منافق باشد او این چنین آیینه تا توانی مجو
دفتر چهارم، ص 506
آیینه و نیستی:
لایق آن دیدم که من آیینه پیش تو آرم چو نور سینه آینه هستی چه باشد نیستی نیستی برگر تو ابله نیستی هستی اندر نیستی بتوان نمود مال داران بر فقیر آرند جود
دفتر اول، ص 197
چیست معراج فلک این نیستی عاشقان را مذهب و دین نیستی گشته بی کبر و ریا و کینه حسن سلطان را رخش آیینه
دفتر ششم، ص 285
آیینه و حق و باطل:
وصف تصویرست بهر چشم هوش صورت آن چشم دان نه زآن گوش جهد کن کز گوش در چشمت رود آنچ کان باطل بدست آن حق شود بلکه جمله تن چو آیینه شود جمله چشم و گوهر سینه شود
دفتر پنجم، ص 249
آیینه و اتحاد:
نقش جان خویش می جستم بسی هیچ می ننمود نقشم از کسی گفتم آخر آینه از بهر چیست تا بداند هر کسی کو چیست و کیست؟ کینه آهن برای پوستهاست آینه سیمای جان سنگی بهاست آینه جان نیست الا روی یار روی آن یاری که باشد ز آن دیار گفتم ای دل آینه کلی بجو رو به دریا کار برناید به جو آینه کلی ترا دیدم ابد دیدم اندر چشم تو من نقش خود نقش من از چشم تو آواز داد که منم تو، تو منی در اتحاد
دفتر دوم، ص 252
مآخذ:
1- دایرة المعارف تشیع، ج 1، تهران، بنیاد اسلامی طاهر،1366، ص 255.
2- بدیع الزمان فروزانفر، احادیث مثنوی، انتشارات دانشگاه تهران، 1324، ص 115.
3- جلال الدین محمد مولوی، مثنوی، به تصحیح رینولد ا. نیکلسون، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علی اکبر علمی، بی تا.
4- امام خمینی-ره، چهل حدیث، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی-ره، 1371، ص 480.
5- بدیع الزمان فروزانفر، همان کتاب، ص 41.
6- خواجه عبدالله انصاری، مجموعه رسائل فارسی، تصحیحی، محمد سرور مولایی، تهران، انتشارات توس، 1372، ج 2، ص 695.
7- عزیزالدین محمودبن علی کاشانی، مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة، تصحیح جلال الدین همایی، تهران، نشر هما، چاپ سوم،1367، ص 99.
8- عزیزالدین نسفی، کتاب الانسان الکامل، تصحیح ماریژان موله، تهران، چاپخانه تابان، 1341، ص 238.
9- محمد لاهیجی، شرح گلشن راز، با مقدمه کیوان سمیعی، تهران، کتابفروشی محمودی، ص 119.
10- سید جعفر سجادی، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، تهران، کتابخانه طهوری، 1370، ص 628.
11- احمدعلی رجایی بخارایی، فرهنگ اشعار حافظ، تهران، انتشارات علمی، چاپ دوم، ص 525.
12- عبدالواحد بن محمد تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، تصحیح، میرجلال الدین حسینی ارموی، انشتارات دانشگاه تهران، چاپ سوم،1366، ص 29.
13- المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث النبوی، جزء ثانی، رتبه و نظمه، ای ونسنک، مطبعة لیدن، سنة 1943، جلد 2، ص 200.
14- باقر شریف قرشی، تحلیلی از زندگانی امام سجاد(ع)، ترجمه محمدرضا عطایی، مشهد، کنگره جهانی حضرت رضا(ع)1، 1372، ج 2، ص 415.