حضرت آیت الله خامنه ای نماز جمعه تهران بامامت رهبر معظم انقلاب ۲۳ / ۲ / ۱۳۷۹

الحمدلله رب العالمین نحمده و نستعینه و نستغفره و نومن به و نتوکل علیه و نصلی و نسلم علی حبیبه نجیبه و خیرته فی خلقه حافظ سره و مبلغ رسالاته بشیر رحمته و نذیر نقمته سیدنا و نبینا و حبیب قلوبنا ابی القاسم المصطفی محمد و علی آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین و صحب المخلصین المجاهدین و صلی علی ائمه المسلمین و حماه المستضعفین و صلی علی بقیه الله فی الارض ...

خطبه اول

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین نحمده و نستعینه و نستغفره و نومن به و نتوکل علیه و نصلی و نسلم علی حبیبه نجیبه و خیرته فی خلقه حافظ سره و مبلغ رسالاته بشیر رحمته و نذیر نقمته سیدنا و نبینا و حبیب قلوبنا ابی القاسم المصطفی محمد و علی آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین و صحب المخلصین المجاهدین و صلی علی ائمه المسلمین و حماه المستضعفین و صلی علی بقیه الله فی الارضین..

اوصیکم عباد الله بتقوی الله. .

«یا ایهاالذین امنوا اتقوا الله و قولوا قولا سدیدا».

همه شما برادران و خواهران و خودم را به رعایت تقوای الهی، مراقبت از رفتار و گفتار و نیات خود، و استمداد از خداوند برای پیمودن راه او و راه حق، دعوت و توصیه می کنم.

امروز اگرچه روز ولادت موسی بن جعفر (علیه الصلاه والسلام) است و جای این بود که ما در خطبه اول به آن بزرگوار اظهار ارادت و خلوصی عرض بکنیم، لیکن چون در مجموعه مطالبی که ما در خطبه ها و صحبتها بیان می کنیم، ذکر نام مقدس نبی اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) و شرح گوشه هایی از زندگی آن بزرگوار انصافا کم است و چهره نورانی آن دره التاج آفرینش و آن گوهر یگانه عالم وجود برای بسیاری از افراد، آن چنان که شایسته است، روشن نیست نه تاریخ زندگی آن بزرگوار، نه اخلاق آن بزرگوار، نه رفتار فردی و سیاسی آن بزرگوار بنده قصد داشتم که در ایام آخر صفر، به قدر گنجایش وقت و توفیق خود این حقیر، در یک خطبه نسبت به آن بزرگوار مطالبی عرض بکنم; اما ترسیدم که تراکم مطالب باز موجب بشود که این ابراز ارادت لازم و واجب فوت بشود و به تاخیر بیفتد; لذا امروز قصد دارم که دراین خطبه راجع به آن وجود مقدس صحبت کنم.

نبی مکرم اسلام جدای از خصوصیات معنوی و نورانیت و اتصال به غیب و آن مراتب و درجاتی که امثال بنده از فهمیدن آنها هم حتی قاصر هستیم، از لحاظ شخصیت انسانی و بشری، یک انسان فوق العاده، طراز اول و بی نظیراست.

شما درباره امیرالمومنین مطالب زیادی شنیده اید; همین قدر کافی است عرض شود که هنر بزرگ امیرالمومنین این بود که شاگرد و دنباله رو پیامبر بود.

یک شخصیت عظیم، با ظرفیت بی نهایت و با خلق و رفتار و کردار بی نظیر،درصدر سلسله انبیا و اولیا قرار گرفته است و ما مسلمانان موظف شده ایم که به آن بزرگوار اقتدا کنیم; که فرمود:.

«و لکم فی رسول الله اسوه حسنه ».

ما باید به پیامبر اقتدا و تاسی کنیم; نه فقط در چند رکعت نماز خواندن; در رفتارمان، در گفتارمان، در معاشرت و در معامله مان هم باید به او اقتدا کنیم; پس باید او را بشناسیم.

خدای متعال شخصیت روحی و اخلاقی آن بزرگوار را در ظرفی تربیت کرد و به وجود آورد که بتواند آن بار عظیم امانت را بر دوش حمل کند..

یک نگاه اجمالی به زندگی پیامبر اکرم در دوران کودکی بیندازیم.

پدر آن بزرگوار،بنابر روایتی قبل از ولادتش، و بنابر روایتی دیگر چند ماه بعد از ولادتش از دنیا می رود و آن حضرت پدر را نمی بیند.

به رسم خاندانهای شریف و اصیل آن روز عربستان که فرزندان خودشان را به زنان پاکدامن و دارای اصالت و نجابت می سپردند تا آنها را در صحرا و در میان قبایل عربی پرورش بدهند، این کودک عزیز چراغ خانواده را به یک زن اصیل نجیب به نام حلیمه سعدیه که از قبیله بنی سعد بود سپردند; او هم پیامبر را در میان قبیله خود برد و در حدود شش سال این کودک عزیز و این در گرانبها را نگهداشت و به او شیر داد و او را تربیت کرد; لذا پیامبر در صحرا پرورش پیدا کرد.

گاهی این کودک را نزد مادرش جناب آمنه می آورد و ایشان او را می دید و سپس باز برمی گرداند.

بعد از شش سال که این کودک از لحاظ جسمی و روحی پرورش بسیار ممتازی پیدا کرده بود جسما قوی، زیبا، چالاک، کارآمد; از لحاظ روحی هم متین، صبور، خوش اخلاق، خوش رفتار و با دید باز، که لازمه زندگی در همان شرایط است به مادر و به خانواده برگردانده شد.

مادر این کودک را برداشت و با خود به یثرب برد; برای این که قبر جناب عبدالله را که در آن جا از دنیا رفت و در همان جا هم دفن شد زیارت کنند.

بعدها که پیامبر به مدینه تشریف آوردند و از آن جا که عبور کردند، فرمودند قبر پدر من در این خانه است و من یادم است که برای زیارت قبر پدرم، با مادرم به این جا آمدیم.

در برگشتن، در محلی به نام ابوا، مادر هم از دنیا رفت و این کودک از پدر و مادر هر دو یتیم شد.

به این ترتیب، ظرفیت روحی این کودک که در آینده باید دنیایی را در ظرفیت وجودی و اخلاقی خود تربیت کند و پیش ببرد،روزبه روز افزایش پیدا می کند.

ام ایمن او را به مدینه آورد و به دست عبدالمطلب داد.

عبدالمطلب مثل جان شیرین از این کودک پذیرایی و پرستاری می کرد.

در شعری عبدالمطلب می گوید که من برای او مثل مادرم.حدود صدساله که رئیس قریش و بسیار شریف و عزیز بود آن چنان این کودک را مورد مهر و محبت قرار داد که عقده کم محبتی در این کودک مطلقا به وجود نیاید و نیامد.

شگفت آور این است که این نوجوان، سختیهای دوری از پدر و مادر را تحمل می کند، برای این که ظرفیت و آمادگی او افزایش پیدا کند; اما یک سرسوزن حقارتی که احتمالا ممکن است برای بعضی از کودکان این طوری پیش بیاید، برای او به وجود نمی آید.

عبدالمطلب آن چنان او را عزیز و گرامی می داشت که مایه تعجب همه می شد.

در کتابهای تاریخ و حدیث آمده است که در کنار کعبه برای عبدالمطلب فرش و مسندی پهن می کردند و او آن جا می نشست و پسران او و جوانان بنی هاشم با عزت و احترام دور او جمع می شدند.

وقتی که عبدالمطلب نبود یا در داخل کعبه بود، این کودک می رفت روی این مسند می نشست; عبدالمطلب که می آمد، جوانان بنی هاشم به این کودک می گفتند که بلند شو، جای پدر است; اما عبدالمطلب می گفت نه، جای او همان جاست و باید آن جا بنشیند; خودش کنار می نشست و این کودک عزیز و شریف و گرامی را در آن محل نگاه می داشت.

هشت ساله بود که عبدالمطلب هم از دنیا رفت.

روایت دارد که دم مرگ، عبدالمطلب از ابی طالب پسر بسیار شریف و بزرگوار خودش بیعت گرفت و گفت که این کودک را به تو می سپارم; باید مثل من از او حمایت کنی; ابوطالب هم قبول کرد و او را به خانه خودش برد و مثل جان گرامی او را مورد پذیرایی قرار داد.

ابوطالب و همسرش شیرزن عرب; یعنی فاطمه بنت اسد; مادر امیرالمومنین تقریبا چهل سال مثل پدر و مادر، این انسان والا را مورد حمایت و کمک خود قرار دادند.

نبی اکرم در چنین شرایطی دوران کودکی و نوجوانی خود را گذارند..

خصال اخلاقی والا، شخصیت انسانی عزیز، صبر و تحمل فراوان، آشنا با دردها و رنجهایی که ممکن است برای یک انسان در کودکی پیش بیاید،شخصیت در هم تنیده عظیم و عمیقی را در این کودک زمینه سازی کرد..

در همان دوران کودکی، به اختیار و انتخاب خود، شبانی گوسفندان ابوطالب را به عهده گرفت و مشغول شبانی شد; اینها عوامل مکمل شخصیت است.

به انتخاب خود او، در همان دوران کودکی با جناب ابی طالب به سفر تجارت رفت.

بتدریج این سفرهای تجارت تکرار شد، تا به دوره جوانی و دوره ازدواج با جناب خدیجه و به دوران چهل سالگی که دوران پیامبری است رسید.

تمام خصوصیات مثبت یک انسان والا در او جمع بود;.

که من حالا بخشی از خصوصیات اخلاقی آن بزرگوار را خیلی مختصر عرض می کنم; اما واقعا ساعتها وقت لازم است که انسان درباره خصوصیات اخلاقی پیامبر حرف بزند.

من فقط برای عرض ارادت و برای این که به گویندگان و نویسندگان، عملا عرض کرده باشم که نسبت به شخصیت پیامبر قدری بیشتر کار بشود و ابعاد آن تبیین گردد چون دریای عمیقی است این چند دقیقه را به این مطالب صرف می کنم.

البته در کتابهای فراوانی راجع به نبی اکرم و به طور متفرق راجع به اخلاق آن بزرگوار مطالبی هست.

آنچه که من در این جا ذکر کردم، از مقاله یکی از علمای جدید مرحوم آیه الله حاج سید ابوالفضل موسوی زنجانی است که مقاله یی در همین خصوص نوشته اند و من از نوشته ایشان که جمع بندی شده و مختصر و خوب است استفاده کردم.

به طور خلاصه اخلاق پیامبر را به «اخلاق شخصی » و «اخلاق حکومتی »تقسیم می کنیم;.

به عنوان یک انسان، خلقیات او; و به عنوان یک حاکم، خصوصیات و خلقیات و رفتار او.

البته اینها گوشه یی از آن چیزهایی است که در وجود آن بزرگوار بود; چندین برابر این خصوصیات برجسته و زیبا در او وجود داشت که من حالا بعضی از آنها را عرض می کنم.

آن بزرگوار، امین،راستگو، صبور و بردبار بود.

جوانمرد بود; از ستمدیدگان در همه شرایط دفاع می کرد.

درستکردار بود; رفتار او با مردم، بر مبنای صدق و صفا و درستی بود..

خوش سخن بود; تلخ زبان و گزنده گو نبود.

پاکدامن بود; در آن محیط فاسد اخلاقی عربستان قبل از اسلام، در دوره جوانی، آن بزرگوار، معروف به عفت و حیا بود و پاکدامنی او را همه قبول داشتند; آلوده نشد.

اهل نظافت و تمیزی ظاهر بود; لباس، نظیف; سر و صورت، نظیف; رفتار، رفتار با نظافت.

شجاع بود و هیچ جبهه عظیمی از دشمن، او را متزلزل و ترسان نمی کرد.

صریح بود; سخن خود را با صراحت و صدق بیان می کرد.

در زندگی، زهد و پارسایی پیشه او بود.

بخشنده بود; هم بخشنده مال، هم بخشنده انتقام; یعنی انتقام نمی گرفت; گذشت و اغماض می کرد.

بسیار با ادب بود; هرگز پای خود را پیش کسی دراز نکرد; هرگز به کسی اهانت نکرد.

بسیار با حیا بود..

بر چیزی که او بجا می دانست، ملامت می کرد که در تاریخ نمونه هایی وجوددارد از شرم و حیا سرش را به زیر می انداخت.

بسیار مهربان و پر گذشت و فروتن و اهل عبادت بود.

در تمام زندگی آن بزرگوار، از دوران نوجوانی تا هنگام وفات در شصت و سه سالگی، این خصوصیات را در وجود آن حضرت می شد دید.

من بعضی از این خصوصیات را مقداری باز می کنم:.

امین بودن و امانتداری او آن چنان بود که در دوران جاهلیت او را به «امین » نامگذاری کرده بودند و مردم هر امانتی که برایش خیلی اهمیت قایل بودند، دست او می سپردند و خاطر جمع بودند که این امانت به آنها سالم برخواهد گشت.

حتی بعد از آن که دعوت اسلام شروع شد و آتش دشمنی و نقار با قریش بالا گرفت، در همان احوال هم باز همان دشمنها اگر می خواستند چیزی را در جایی امانت بگذارند، می آمدند و به پیامبر می دادند! لذا شما شنیده اید که وقتی پیامبر اکرم به مدینه هجرت کردند، امیرالمومنین را در مکه گذاشتند تا امانتهای مردم را به آنها برگرداند.

معلوم می شود که در همان اوقات هم مبالغی امانت پیش آن بزرگوار بوده است; نه امانت مسلمانان، بلکه امانت کفار و همان کسانی که با او دشمنی می کردند! بردباری او به این اندازه بود که چیزهایی که دیگران از شنیدنش بی تاب می شدند، در آن بزرگوار بی تابی به وجود نمی آورد.

گاهی دشمنان آن بزرگوار در مکه رفتارهایی با او می کردند که وقتی جناب ابی طالب در یک مورد شنید، به قدری خشمگین شد که شمشیرش را کشید و با خدمتکار خود به آن جا رفت و آن جسارتی که آنها با پیامبر کرده بودند، همان را با یکایک آنها انجام داد;گفت هرکدام اعتراض کنید، گردنتان را می زنم; اما پیامبر همین منظره را بابردباری تحمل کرده بود.

در یک مورد دیگر با ابی جهل گفتگو شد; ابی جهل اهانت سختی به پیامبر کرد; اما آن حضرت سکوت کرد و بردباری نشان داد.

یک نفر رفت به حمزه خبر داد که ابی جهل این طور با برادرزاده تو رفتار کرد; حمزه بی تاب شد و رفت با کمان بر سر ابی جهل زد و سر او را خونین کرد; بعدهم آمد تحت تاثیر این حادثه، اسلام آورد.

بعد از اسلام، گاهی مسلمانان سرقضیه یی، از روی غفلت و یا جهالت، جمله اهانت آمیزی به پیامبر می گفتند; حتی یک وقت یک نفر از همسران پیامبر جناب زینب بنت جحش که یکی ازامهات مومنین است به پیامبر عرض کرد که تو پیامبری، اما عدالت نمی کنی! پیامبر لبخندی زدند و سکوت کردند.

او توقع زنانه یی داشت که پیامبر آن رابرآورده نکرده بود; که بعدا ممکن است به آن اشاره کنم.

گاهی بعضیها به مسجد می آمدند و پاهای خودشان را دراز می کردند و به پیامبر می گفتند که ناخنهای ما را بگیر! چون ناخن گرفتن وارد شده بود پیامبر هم با بردباری تمام، این جسارت و بی ادبی را تحمل می کرد.

جوانمردی او طوری بود که دشمنان شخصی خود را مورد عفو و اغماض قرار می داد.

اگر در جایی ستمدیده یی بود، تا وقتی به کمک او نمی شتافت، دست برنمی داشت.

در جاهلیت، پیمانی به نام «حلف الفضول » پیمان زیادی; غیر از پیمانهایی که مردم مکه بین خودشان داشتند وجود داشت که پیامبر در آن شریک بود.

یک نفر غریب وارد مکه شد و جنسش را فروخت.را خریده بود، «عاص بن وائل » بود; او مرد گردن کلفت قلدری از اشراف مکه بود جنس را که خرید، پولش را نداد.کرد، نتوانست کمکی دریافت کند; لذا بالای کوه ابوقبیس رفت و فریاد زد:ای اولاد فهر! به من ظلم شده است.

پیامبر و عمویش زبیر بن عبدالمطلب آن فریاد را شنیدند; لذا دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند که از حق او دفاع کنند; بلند شدند پیش «عاص بن وائل » رفتند و گفتند پولش را بده; او هم ترسید و مجبور شد پولش را بدهد.

این پیمان بین اینها برقرار ماند و تصمیم گرفتند که هر بیگانه یی که وارد مکه شد که مکی ها به او ظلم کردند که غالبا هم به بیگانه ها و غیرمکی ها ظلم می کردند اینها از او دفاع کنند..

بعد از اسلام سالها گذشته بود، پیامبر می فرمود که من هنوز هم خود را به آن پیمان متعهد می دانم.

بارها با دشمنان مغلوب خود رفتاری کرد که برای آنها قابل فهم نبود.

در سال هشتم هجری، وقتی که پیامبر مکه را با آن عظمت و شکوه فتح کرد، گفت:«الیوم یوم المرحمه »; امروز، روز گذشت و بخشش است; لذا انتقام نگرفت; این، جوانمردی آن بزرگوار بود.

او درستکردار بود.

در دوران جاهلیت همان طور که گفتیم تجارت می کرد; به شام و یمن می رفت; در کاروانهای تجارتی سهیم می شد و شرکایی داشت.

یکی از شرکای دوران جاهلیت او بعدها می گفت که او بهترین شریکان بود; نه لجاجت می کرد، نه جدال می کرد، نه بار خود را بر دوش شریک می گذاشت، نه با مشتری بدرفتاری می کرد، نه به او زیادی می فروخت، نه به او دروغ می گفت; درستکردار بود.

همین درستکرداری او بود که جناب خدیجه را شیفته او کرد.

خود خدیجه هم بانوی اول مکه و از لحاظ حسب و نسب و ثروت، شخصیت برجسته یی بود.

از دوران کودکی، موجود نظیفی بود.

برخلاف بچه های مکه، برخلاف بچه های قبایل عرب، نظیف و تمیز و مرتب بود.

در دوران نوجوانی، سر شانه کرده; بعد در دوران جوانی، محاسن و سر شانه کرده; بعد از اسلام، در دورانی که از جوانی هم گذشته بود و مرد مسنی بود پنجاه، شصت سال سن او بود کاملا مقید به نظافت بود.

گیسوان عزیزش که تا بناگوشش می رسید، تمیز;محاسن زیبایش تمیز و معطر.

در روایتی دیدم که در خانه خود خم آبی داشت آن وقت چون آینه خیلی مرسوم و رایج نبود «کان یسوی عمامته و لحیته اذا اراد ان یخرج الی اصحابه »; وقتی می خواست نزد مسلمانان و رفقا و دوستانش بیاید، حتما عمامه و محاسن را مرتب و تمیز می کرد، بعد بیرون می آمد.

همیشه با عطر، خود را معطر و خوشبو می کرد.زندگی زاهدانه که حالا خواهم گفت زندگی پیامبر بشدت زاهدانه بود با خودش شانه و عطر می برد; سرمه دان برمی داشت، برای این که چشمهایش را سرمه بکشد; که آن روز معمول بود مردها چشمهایشان را سرمه می کشیدند. هر روز چند مرتبه مسواک می کرد دیگران را هم به همین نظافت، به همین مسواک، به همین ظاهر مرتب دستور می داد.

اشتباه بعضی این است که خیال می کنند ظاهر مرتب باید با اشرافیگری و با اسراف توام باشد; نه، با لباس وصله زده و کهنه هم می شود منظم و تمیز بود.

لباس پیامبر وصله زده و کهنه بود; اما لباس و سر و رویش تمیز بود.

اینها در معاشرت، در رفتارها، در وضع خارجی و در بهداشت خیلی مؤثر است.

این چیزهای به ظاهر کوچک، در باطن خیلی مؤثر است.

رفتارش با مردم، رفتار خوش بود; در جمع مردم، همیشه بشاش بود; تنها که می شد، آن وقت غمها و حزنها و همومی که داشت، آن جا ظاهر می شد.

هموم و غمهای خودش را در چهره خودش جلوی مردم آشکار نمی کرد; بشاش بود. به همه سلام می کرد.

اگر کسی او را آزرده می کرد، در چهره او آزردگی دیده می شد; اما زبان به شکوه باز نمی کرد.

اجازه نمی داد در حضور او به کسی دشنام بدهند و از کسی بدگویی کنند; خود او هم به هیچ کس دشنام نمی داد و از کسی بدگویی نمی کرد.

کودکان را مورد ملاطفت قرار می داد; با زنان مهربانی می کرد; با ضعفا کمال خوشرفتاری را داشت; با اصحاب خود شوخی می کرد و با آنها مسابقه اسب سواری می گذاشت.

زیراندازش یک حصیر بود; بالش او از چرمی بود که از لیف خرما پر شده بود; قوت غالب او نان جو و خرما بود.

نوشته اند که هرگز سه روز پشت سر هم از نان گندم نه غذاهای رنگارنگ شکم خود را سیر نکرد.

ام المؤمنین عایشه می گوید که گاهی یک ماه از مطبخ خانه ما دود بلند نمی شد.

سوار مرکب بی زین و برگ می شد.اسبهای قیمتی را با زین و برگهای مجهز سوار می شدند و تفاخر می کردند، آن بزرگوار در بسیاری از جاها سوار بر درازگوش می شد.

حالت تواضع به خود می گرفت.

با دست خود، کفش خود را وصله می زد; این همان چیزی است که شاگرد برجسته این مکتب امیر المؤمنین (علیه السلام) بارها انجام داد و درروایات راجع به او، این را خیلی شنیده اید.

در حالی که تحصیل مال از راه حلال را جایز می دانست و می فرمود: «نعم العون علی تقوی الله الغنا»; بروید از طریق حلال نه از راه حرام، نه با تقلب، نه با دروغ و کلک کسب مال بکنید; اما در عین حال خود او اگر مالی هم از طریقی به دستش می رسید، صرف فقرا می کرد.

عبادت او آن چنان عبادتی بود که پاهای او از ایستادن در محراب عبادت ورم می کرد.

بخش عمده یی از شبها را به بیداری و عبادت و تضرع و گریه و استغفار و دعا می گذرانید.

با خدای متعال راز و نیاز و استغفار می کرد. غیر از ماه رمضان، در ماه شعبان و ماه رجب و در بقیه اوقات سال هم آن طوری که شنیدم در آن هوای گرم یک روز در میان روزه می گرفت.

اصحاب او به او عرض کردند: یا رسول الله! تو که گناهی نداری; «غفر الله لک ما تقدم من ذنبک و ما تاخر» که در سوره فتح هم آمده: «لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تاخر» این همه دعا و عبادت و استغفار چرا؟! می فرمود:«ا فلا اکون عبدا شکورا»; آیا بنده سپاسگزار خدا نباشم که این همه به من نعمت داده است؟!استقامت او استقامتی بود که در تاریخ بشری نظیر او را نمی شود نشان داد.

آن چنان استقامتی بخرج داد که توانست این بنای مستحکم خدایی را که ابدی است، پایه گذاری کند.

مگر بدون استقامت، ممکن بود؟ با استقامت او ممکن شد.

با استقامت او، یاران آن چنانی تربیت شدند.هیچ ذهنی گمان نمی برد، خیمه مدنیت ماندگار بشری در وسط صحراهای بی آب و علف عربستان برافراشته شود; «فلذلک فادع و استقم کما امرت ».

اینها اخلاق شخصی پیامبر است.

اخلاق حکومتی پیامبر اینها بود: عادل و با تدبیر بود.

کسی که تاریخ ورود پیامبر به مدینه را بخواند آن جنگهای قبیله یی، آن حمله کردنها، آن کشاندن دشمن از مکه به وسط بیابانها، آن ضربات متوالی، آن برخورد با دشمن عنود انسان آن چنان تدبیر قوی و حکمت آمیز و همه جانبه یی در خلال این تاریخ مشاهده می کند که حیرت آور است و مجال نیست که من حالا بخواهم آن را بیان کنم.

او حافظ و نگهدارنده ضابطه و قانون بود; نمی گذاشت قانون نقض بشود; چه توسط خودش، و چه توسط دیگران.

خودش هم محکوم قوانین بود;آیات قرآن هم بر این نکته ناطق است.

برطبق همان قوانینی که مردم باید عمل می کردند، خود آن بزرگوار هم دقیقا و بشدت برطبق آن قوانین عمل می کرد و اجازه نمی داد تخلفی بشود.

وقتی که در جنگ بنی قریظه مردهای آن طرف را گرفتند و خائنهاشان را به قتل رساندند و بقیه را اسیر کردند و اموال و ثروت بنی قریظه را آوردند، چند نفر از امهات مؤمنین که یکی همان جناب ام المؤمنین زینب بنت جحش است، یکی ام المؤمنین عایشه است، یکی ام المؤمنین حفصه است به پیامبر عرض کردند که یا رسول الله! این همه طلا واین همه ثروت از یهود آمده، یک مقدار هم به ما بده; اما پیامبر اکرم با این که زنها مورد علاقه اش بودند و به آنها محبت داشت و نسبت به آنها بسیار خوشرفتار بود، ولی حاضر نشد به خواسته آنها عمل کند.

اگر پیامبر می خواست از آن ثروتها به همسران خود بدهد، مسلمانان هم حرفی نداشتند; لیکن او حاضر نشد.

بعد که زیاد اصرار کردند، پیامبر با آنها حالت کناره گیری به خود گرفت; یک ماه از زنان خودش دوری کرد که از او چنان توقعی کردند.

بعد آیات شریفه سوره احزاب نازل شد:«یا نساء النبی لستن کاحد من النسا»، «یا ایها النبی قل لازواجک ان کنتن تردن الحیاه الدنیا و زینتها فتعالین امتعکن و اسرحکن سراحا جمیلا.

و ان کنتن تردن الله و رسوله و الدار الاخره فان الله اعد للمحسنات منکن اجرا عظیما».

پیامبر فرمود:اگر می خواهید با من زندگی کنید، زندگی زاهدانه است و تخطی از قانون ممکن نیست.

از دیگر خلقیات حکومتی او این بود که عهد نگهدار بود. هیچ وقت عهدشکنی نکرد. قریش با او عهدشکنی کردند، اما او نکرد; یهود بارها عهدشکنی کردند، او نکرد. او همچنین رازدار بود.

وقتی برای فتح مکه حرکت می کرد، هیچ کس نفهمید پیامبر کجا می خواهد برود.

همه لشکر را بسیج کرد و گفت بیرون برویم; گفتند کجا، گفت بعد معلوم خواهد شد.

به هیچ کس اجازه نداد که بفهمد او دارد به سمت مکه می رود; کاری کرد که تا نزدیک مکه، قریش هنوز خبر نداشتند که پیامبر دارد به مکه می آید! دشمنان را یک طور نمی دانست; این از نکات مهم زندگی پیامبر است.

بعضی از دشمنان، دشمنانی بودند که دشمنیشان عمیق بود; اما پیامبر اگر می دید که اینها خطر عمده یی ندارند، با اینها کاری نداشت و نسبت به آنها آسانگیربود.

بعضیها هم بودند که خطر داشتند، اما پیامبر آنها را مراقبت می کرد و زیر نظر داشت; مثل عبد الله بن ابی.

عبد الله بن ابی منافق درجه یک علیه پیامبر توطئه هم می کرد; لیکن پیامبر چون او را زیر نظر داشت، کاری به کار او نداشت و تا اواخر عمر پیامبر هم بود.

اندکی قبل از وفات پیامبر، عبد الله ابی از دنیا رفت; اما پیامبر او را تحمل می کرد.

اینها دشمنهایی بودند که از ناحیه آنها حکومت و نظام اسلامی و جامعه اسلامی مورد تهدید جدی واقع نمی شد; اما پیامبر با دشمنانی که از ناحیه آنها خطر وجود داشت، بشدت سختگیر بود.

همان آدم مهربان، همان آدم دل رحم، همان آدم پرگذشت و با اغماض، دستور داد که خائنان بنی قریظه را که چند صد نفر می شدند در یک روز به قتل رساندند و بنی نظیر و بنی قینقاع را بیرون کردند و خیبر را فتح کردند; چون اینها دشمنان خطرناکی بودند، پیامبر با آنها اول ورود به مکه کمال مهربانی را بخرج داده بود; اما اینها در مقابل خیانت کردند و از پشت خنجر زدند و توطئه و تهدید کردند.

پیامبر عبد الله بن ابی را تحمل می کرد; یهودی داخل مدینه را تحمل می کرد; قرشی پناه آورنده به او یا بی آزار را تحمل می کرد; وقتی رفت مکه را فتح کرد، چون دیگر خطری از ناحیه آنها نبود،حتی امثال ابی سفیان و بعضی از بزرگان دیگر را نوازش هم کرد; اما این دشمن قدار خطرناک غیر قابل اطمینان را بشدت سرکوب کرد; اینها اخلاق حکومتی آن بزرگوار است.

در مقابل وسوسه های دشمن، هوشیار; در مقابل مؤمنین، خاکسار;در مقابل دستور خدا، مطیع محض و عبد به معنای واقعی; در مقابل مصالح مسلمانان، بی تاب برای اقدام و انجام.

این، خلاصه یی از شخصیت آن بزرگوار است.

پروردگارا ! از تو درخواست می کنیم که ما را از امت پیامبر قرار بده!

خود می دانی که دلهای ما لبالب از محبت پیامبر است; ما را با این محبت نورانی و آسمانی زنده بدار و با همین عشق بی پایان، ما را از این دنیا ببر!

پروردگارا !زیارت چهره پیامبر را در قیامت نصیب ما بفرما!

عمل به احکام پیامبر و تشبه به اخلاق آن بزرگوار را نصیب ما بگردان!

او را به معنای واقعی کلمه اسوه ما قرار بده و مسلمانان را قدردان آن بزرگوار قرار بده!

بسم الله الرحمن الرحیم

قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد.

خطبه دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و الصلاه و السلام علی سیدنا و نبینا و حبیب قلوبنا ابی القاسم المصطفی محمد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین سیما علی امیر المؤمنین و الصدیقه الطاهره سیده نساء العالمین و الحسن و الحسین سیدی شباب اهل الجنه و علی بن الحسین زین العابدین و محمد بن علی الباقر و جعفر بن محمد الصادق و موسی بن جعفر الکاظم و علی بن موسی الرضا و محمد بن علی الجواد و علی بن محمد الهادی و الحسن بن علی الزکی العسکری و الحجه الخلف القائم المهدی حججک علی عبادک و امنائک فی بلادک و صل علی ائمه المسلمین و حماه المستضعفین و هداه المؤمنین.

در خطبه دوم بحثی در این زمینه عرض می کنم که این وحدت ملی که شعار امسال ماست و بشدت از طرف دشمنان و مغرضان تهدید می شود، چگونه قابل تحقق است؟ من امیدوارم همه کسانی که به نظام اسلامی و به این قانون اساسی از بن دندان معتقدند، به عرایض امروز ما توجه کنند.

آن کسانی هم که معتقد نیستند که خوشبختانه در جامعه ما عددی نیستند اگر توجه بکنند، شاید این برای آنها وسیله یی باشد، برای این که هدایت الهی را برای خودشان فراهم بکنند.

البته امروز این اجتماع، اجتماع عظیمی است. تهران که در نماز جمعه شرکت می کنند، جوانانی از جوانان مؤمن و خوب قم و جماعتی از علما و ائمه محترم جماعت تهران هم امروز در این نماز حضور دارند.

انقلاب، یک تحول بنیادین بر اساس یک سلسله ارزشهاست و یک حرکت به جلو محسوب می شود.

آنچه در کشور ما واقع شد، انقلاب اسلامی است; تحول عظیمی در ارکان سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جامعه و یک حرکت به جلو و یک اقدام به سمت پیشرفت این کشور و این ملت بود.

البته در نظامی که براساس انقلاب به وجود آمد، ما از شرق و غرب الگو نگرفتیم; این نقطه بسیار مهمی است.

ما نمی توانستیم از کسانی الگو بگیریم که نظامهای آنها را غلط و بر خلاف مصالح بشریت می دانستیم.

بحث تعصب مذهبی و دینی و جغرافیایی مطرح نبود; بحث این بود که پایه هایی که نظامهای شرقی کمونیستی آن روز بر آنها بنا شده بود که امروز در دنیا دیگر چنین هویتی وجود ندارد همچنین پایه هایی که نظامهای غربی بر آنها بنا شده بود، پایه های غلطی بود; لذا ما نمی توانستیم و نمی خواستیم از آنها الگو بگیریم; الگوی ما ارزشهای دیگری بود که حالا به مقداری از آن ارزشها اشاره کردم.

اما چرا از آن دو رژیم جهانی رژیم شرقی کمونیستی و رژیم غربی سرمایه داری الگو نگرفتیم؟ چون رژیمهای باطلی بودند.

رژیمهای کمونیست، رژیمهای مستبدی بودند که با شعار حکومت مردمی سرکار آمده بودند; اما اشرافی هم بودند! با این که دم از ضدیت با اشرافیگری می زدند، اما عملا حکومتهای اشرافی بودند; از لحاظ استبداد، در نهایت درجه استبداد بودند و حاکمیت مطلق دولت بر اقتصاد، بر فرهنگ، بر سیاست و بر فعالیتهای گوناگون اجتماعی و غیره به چشم می خورد! در رژیمهای شرقی، مردم هیچکاره محض بودند.

بنده از نزدیک رفته بودم و این کشورها را در اواخر عمرشان دیده بودم.

حتی در راس بعضی از کشورهای عقب افتاده و فقیرشان هم یک رژیم به اصطلاح و بقول خودشان کارگری سرکار بود; اما همان رفتارهای اشرافیگری و همان کارهای غلط دربارهای قدیم را تکرار می کردند! نه انتخاباتی در این کشورها بود، نه رای مردمی در کار بود; اما به خودشان دمکراتیک هم می گفتند و ادعای مردمی بودن می کردند! مردم هیچکاره محض بودند:از لحاظ اقتصادی، صددرصد وابسته به دولت; از لحاظ کارهای فرهنگی، صددرصد وابسته به دولت! معلوم بود که چنین رژیمهایی محکوم به فنا بود.

البته چون شعارهاشان، شعارهای براق و جذابی بود، توانستند در اطراف دنیا جوانانی را به سمت خودشان جذب کنند و حکومتهایی تشکیل بدهند; اما دیگر نمی توانستند عمری بکنند; دیدید آخرش هم به کجا رسیدند; بعد از چند ده سال بکلی زایل شدند.

طبیعی بود که آن رژیمها برای ما قابل الگو گرفتن نبود.

آن روزی که انقلاب ما پیروز شد یعنی بیست و یک سال قبل از این هیچ انقلابی در دنیا وجود نداشت که وقتی پیروز می شد، به همین حکومت شرقی حالا یا مارکسیستی، یا سوسیالیستی که مرتبه رقیق ترش بود گرایش نداشته باشد; لیکن اسلام و ملت ایران و رهبر این ملت آن را رد کردند و قبول نداشتند و کنار گذاشتند.

از غرب هم نمی خواستیم و نمی توانستیم الگو بگیریم; چون غرب چیزهایی داشت، اما به قیمت نداشتن چیزهای مهمتری.

در غرب، علم بود، اما اخلاق نبود; ثروت بود، اما عدالت نبود; تکنولوژی پیشرفته بود، اما همراه با تخریب طبیعت و اسارت انسان بود; اسم دمکراسی و مردم سالاری بود، اما در حقیقت سرمایه سالاری بود، نه مردم سالاری; الان هم همین طور است.این چیزی که من عرض می کنم، ادعای من نیست; من از قول فلان نویسنده مسلمان متعصب نقل نمی کنم; از قول خود غربیها نقل می کنم.

الان در کشورهای غربی و در خود امریکا، آن چیزی که به نام دمکراسی و انتخابات وجود دارد، صورت انتخابات است; باطن آن، حاکمیت سرمایه است.

من مایل نیستم که از نویسندگان و کتابهاشان اسم بیاورم; اما خود نویسندگان امریکایی تشریح می کنند و می نویسند که این انتخابات شهرداریها، انتخابات نمایندگی مجلس و انتخابات ریاست جمهوری، با چه ساز و کاری انجام می گیرد.

اگر کسی نگاه کند، خواهد دید که در آن جا، آرای مردم تقریبا هیچ نقشی ندارد; آنچه که حرف اول و آخر را می زند، پول و سرمایه داری و شیوه های تبلیغاتی مدرن و همراه با فریب و جذاب از نظر آحاد مردم سطحی نگر است! اسم دمکراسی هست، اماباطن دمکراسی مطلقا نیست.

پیشرفتهای علمی در غرب بود، اما این پیشرفتهای علمی وسیله یی برای استثمار ملتهای دیگر شده بود.

غربیها به مجرد این که یک قدرت علمی پیدا کردند، آن را به قدرت سیاسی و اقتصادی تبدیل کردند و به طرف شرق و غرب دنیا راه افتادند; هرجا کشوری ممکن بود رویش دست بگذارند و آن را استثمار بکنند، بی دریغ کردند; هر جا نکردند، ممکنشان نشد! در غرب آزادی بود، اما آزادی همراه با ظلم و بی بندوباری و افسارگسیختگی.

روزنامه ها در غرب آزادند و همه چیز می نویسند; اما روزنامه ها در غرب متعلق به چه کسانی هستند؟ مگر متعلق به مردمند؟! این که چیز واضحی است; بروند نگاه کنند.

شما در همه اروپا و همه امریکا یک روزنامه قابل ذکر نشان بدهید که متعلق به سرمایه دارها نباشد! پس روزنامه که آزاد است، یعنی آزادی سرمایه دار که حرف خودش را بزند; هرکس را می خواهد، خراب کند; هرکس را می خواهد، بزرگ کند; به هر طرف می خواهد،افکار عمومی را بکشد! این که آزادی نشد.

اگر یک نفر پیدا شد و علیه صهیونیسم حرف زد مثل آن آقای فرانسوی که چند جلد کتاب علیه صهیونیستها نوشت و گفت این که می گویند یهودیان را در کوره های آدم سوزی سوزاندند، واقعیت ندارد طور دیگری با او رفتار می کنند! اگر کسی وابسته به سرمایه داران نباشد، وابسته به مراکز قدرت سرمایه داری نباشد، نه حرفش زده می شود، نه صدایش به گوش کسی می رسد، نه آزادی بیان دارد! بله، سرمایه داران آزادند که بوسیله روزنامه ها و رادیوها و تلویزیونهای خودشان، هرچه را که دلشان می خواهد، بگویند! این آزادی، ارزش نیست; این آزادی، ضد ارزش است.

مردم را به بی بندوباری و به بی ایمانی بکشند; هرجامی خواهند، جنگ درست کنند; هرجا می خواهند، صلح تحمیلی درست کنند; هرجا می خواهند، اسلحه بفروشند; آزادی یعنی این! طبیعی بود که برای ملتی که با جان خود و عزیزانش قیام کرده بود و در راسش یک عالم ربانی و جانشین پیامبران بود، نظام غربی نمی توانست الگو باشد.

پس، ما الگو را نه از رژیمهای شرقی و نه از رژیمهای غربی گرفتیم; ما الگو را از اسلام گرفتیم و مردم ما بر اثر آشنایی با اسلام، نظام اسلامی را انتخاب کردند.

مردم ما کتابهای اسلامی خوانده بودند; با روایات آشنا بودند; با قرآن آشنا بودند; پای منابر نشسته بودند.

در این دهه های اخیر، روشنفکران مذهبی از علما، روحانیون، فضلا و دانشگاهیان کارهای زیادی کرده بودند.

مردم یک سلسله ارزشها برایشان جا افتاده بود و دنبال اینها بودند.

در محیط رژیم گذشته هرچه نگاه می کردند، از این ارزشها خبری نبود. انقلاب برای دستیابی به آن ارزشها بود.

حالا این ارزشها چیست؟ من در این جا تعدادی ازاین ارزشها را عرض می کنم.

البته اگر بخواهیم این ارزشها را در یک کلمه بیان کنیم، من عرض می کنم اسلام; اما اسلام یک کلمه مجمل است و تفاصیل گوناگونی از آن می شود.

ملت ما به دنبال ارزشهایی بودند که همه اش در داخل اسلام هست و من به بخشی از آنها اشاره می کنم: ارزش اول، ایمان است.

مردم از هرهری مسلکی و بی بندوباری و بی ایمانی بی زار و ناراضی بودند; می خواستند دلشان به ایمانی قرص باشد.

ارزش بعدی، عدالت است.

مردم می دیدند که جامعه، جامعه غیرعادلانه یی است; بی دریغ از بالا تا پایین ظلم می کردند; خودشان هم به خودشان ظلم می کردند.

در داخل رژیم طاغوت، آن جا هم نسبت به همدیگر ظلم و بی عدالتی روا می داشتند; به مردم هم بی نهایت ظلم می شد.

در قضاوت ظلم می شد، در تقسیم ثروت ظلم می شد، در کار ظلم می شد، به شهرهای دور دست ظلم می شد، به آدمهای ضعیف ظلم می شد; همه جا ظلم محسوس بود و انسان با پوست و گوشت خودش ظلم را حس می کرد.

مردم به دنبال عدالت و رفع شکاف طبقاتی و رفع فقر بودند; این هم یکی از ارزشهایی بود که مردم دنبالش بودند; این مقوله دیگری غیر از عدالت است.

در جامعه، کسی یا مجموعه یی در اوج غنا و برخورداری; اما یک عده دیگر از اولیات زندگی محروم; این چیزی است که هرکسی از آن مشمئز می شود و آن را نمی پسندد.

مردم به دنبال رفع شکاف طبقاتی و نزدیک کردن فاصله ها بودند.

ما مثل کمونیستها ادعانمی کردیم که همه بیایند نان خور دولت بشوند و ما به همه حقوق مساوی بدهیم;نه، اما شکاف طبقاتی به این صورت و با این عمق، برای مردم و انقلابیون مسلمان و برای رهبر آنها قابل قبول نبود.

رژیم طاغوت و رژیمهای قبل از آن در ایران، مردمی نبودند; مردم هیچکاره بودند.

یک نفر به کمک انگلیسها آمده بود در تهران کودتا کرده بود وخودش را پادشاه نامیده بود; بعد هم که خواست از ایران برود یعنی خواستنداو را ببرند;چون پیر شده بود و به دردشان نمی خورد پسرش را جانشین خودش کرد! آخر این پسر کیست و چیست؟! پس مردم چکاره اند و رای آنهاچیست؟! اینها اصلا مطرح نبود.

قبل از آنها هم قاجاریه بودند; یک فاسدمی مرد، یک فاسد دیگر به جای خودش می گذاشت; مردم در اداره و تعیین حکومت، هیچکاره محض! مردم این را نمی پسندیدند.

مردم می خواستند که حکومت متعلق به آنها باشد; برخاسته از آنها باشد; رای آنها در آن اثر داشته باشد.

ارزش بعدی، دینداری است; مردم می خواستند متدین باشند.

آن رژیم گذشته در همه جا در محیط جامعه، در سربازخانه، در دانشگاه، در مدرسه سعی می کرد مردم را به بی دینی سوق دهد; اما مردم نمی خواستند; مردم متدین بودند; مردم نشان دادند که ایمان و اعتقاد به اسلام، تا اعماق جان آنها نفوذدارد.

ارزش دیگر، دوری از اسراف و تجمل در سطح زمامداران است.

البته تجمل و اسراف در همه جا بد است; اما آن چیزی که مردم را وادار می کرد که نسبت به این قضیه حساسیت نشان بدهند، رفتارهای مسرفانه و متجملانه وولخرجیها با مال مردم در سطح حکومت بود; این از آن چیزهایی بود که مردم نمی خواستند.

نظام اسلامی بر اساس این ارزش به حجود آمد که چنین چیزی نباشد.

ارزش دیگر، سلامت دینی و اخلاقی زمامداران است.

مردم می خواستندکه آن کسانی که در راس جامعه اند، متدین باشند; فاسد نباشند; اخلاقشان فاسدنباشد; رفتارشان فاسد نباشد; خودشان فاسد نباشند; دوروبریهاشان فاسدنباشند; که آن روز بودند!رواج اخلاق فاضله، یکی دیگر از ارزشها بود.

مردم مایل بودند که اخلاق نیک و خلقیات اسلامی پسندیده در بین آنها شیوع پیدا کند; برادری، محبت،همکاری، صبر، اغماض، بخشش، دستگیری از ضعفا و کمک به ضعفا و گفتن حق بین آنها رایج بشود.

آزادی فکر و بیان هم یکی از ارزشهای انقلاب بود.

مردم می خواستندآزادانه فکر کنند.

آن روز، آزادی فکر و آزادی بیان و آزادی تصمیم گیری هم نبود; مردم این را نمی خواستند; می خواستند این آزادیها باشد.

یکی دیگر از ارزشها، استقلال سیاسی و اقتصادی و فرهنگی است.

مردم می خواستند که این کشور از لحاظ سیاسی، محکوم فلان رژیم اروپایی یاامریکا نباشد; از لحاظ اقتصادی، اقتصاد او وابسته به کمپانیهای جهانی نباشدکه هر کاری می خواهند، با این کشور بکنند; از لحاظ فرهنگی، با فرهنگ عمیق و غنی یی که دارد،کورکورانه تابع و دنباله رو فرهنگ بیگانه نباشد.

ارزشها که می گوییم، یعنی دین، ایمان، استقلال سیاسی، استقلال اقتصادی،استقلال فرهنگی، آزادی فکر، رواج اخلاق فاضله، حکومت مردمی، حکومت صالح، انسانهای برخوردار از دین و تقوا در راس کارها.

ابزار تحقق این خواسته ها چه بود؟ روح ایمان و جهاد و فداکاری و ایثار همین مردم مومن. آن چیزی که توانست این بنای رفیع و این بنای اسلامی را بعد از قرنها در این مملکت برسرپا بیاورد، چه بود؟ او عبارت بود از این که ارزشهایی از این قبیل که عرض کردیم پایه بنای نظام جدید باشد و زندگی نوینی در این منطقه از عالم براساس این ارزشها به وجود بیاید.

برای اینها مردم فداکاری کردند و جان خود و فرزندانشان را در معرض جهاد فی سبیل الله و شهادت قراردادند و بسیاری هم شهید شدند.

مردم می دانستند چه می خواهند; مردم دنبال این چیزها بودند.

من بعدا عرض خواهم کرد که همه این ارزشها در جامعه قابل تحقق است و آنچه به وسیله نظام اسلامی به وجود آمد، آن مقداری بودکه هیچ کس گمان آن را هم نداشت و تصور آن را هم نمی کرد.

البته ما امروز چون خودمان را با وضعیت مطلوب مقایسه می کنیم، خیلی عقبیم; اما اگر با آن وضعیتی که در آن روز بود، با آن وضعیتی که در جاهای دیگر بود، مقایسه کنیم، آن وقت می بینیم که این نظام خیلی با توفیق توانست دراین میدان حرکت بکند و این انقلاب حقیقتا کارآیی نشان داد و مردم همین رامی خواستند; آن وقت بروند بنشینند بگویند که مردم نمی دانستند چه می خواهند! نخیر، مردم می دانستند; مردم اسلام را می خواستند.

اسلام، فقطنماز خواندن و سجده کردن نیست آنها هم جزو اسلام است اسلام یعنی بنای یک نظام اجتماعی و یک زندگی عمومی برای یک ملت، بر پایه های مستحکمی که می تواند سعادت دنیا و آخرت آنها را تامین کند; می تواند علم وپیشرفت و صنعت و ثروت و رفاه و عزت بین المللی و همه چیز را برای آنهافراهم کند; مردم دنبال این بودند.

آن کسانی که خودشان اسلام را نه می شناختند و نه ته دل آن چنان اسلامی را می خواستند; حداقلش این بود که جرات نمی کردند که به رژیمهای طاغوتی غربی پشت کنند یا بی اعتنایی بکنند; حالا این جا می نشینند و این طرف آن طرف می گویند که مردم در رفراندوم جمهوری اسلامی نمی دانستند چه می خواهند! چه طور نمی دانستند چه می خواهند؟! مردم اگر نمی دانستند، چگونه هشت سال جنگ تحمیلی را با فداکاریهای خودشان پیش بردند؟! چیزی راکه نمی دانند، چه طور برایش فداکاری می کنند؟! مردم خوب می دانستند چه می خواهند; الان هم خوب می دانند چه می خواهند.

این ارزشهایی که در جامعه هست و پایه نظام اسلامی است، باید اولایکجا پذیرفته شود; اگر بعضی از اینها را قبول داشته باشیم، بعضیها را قبول نداشته باشیم، کار ناقص است; اگر به بعضی اهمیت بدهیم، به بعضی اهمیت ندهیم، مقصود حاصل نخواهد شد; ثانیا خود انقلاب، حرکت و تحول و رفتن به جلوست; برپایه این ارزشها جامعه باید حرکت کند، تحول پیدا کند و به جلوبرود; باید روزبه روز روشهای غلط را اصلاح کند و یک قدم جدید بردارد تابتواند به نتیجه برسد.

عزیزان من! انقلاب یک امر دفعی نیست; یک امر تدریجی است.یک مرحله انقلاب که تغییر نظام سیاسی است، دفعی است; اما در طول زمان،انقلاب باید تحقق پیدا کند; این تحقق چگونه است؟ این تحقق به آن است که آن بخشهایی که عقب مانده و تحول پیدا نکرده است، تحول پیدا کند و روزبه روزراههای جدید، کارهای جدید، فکرهای جدید، روشهای جدید، در چارچوب وبرپایه آن ارزشها در جامعه به وجود بیاید و پیش برود، تا آن ملت بتوانند بانشاط و با قدرت به سمت هدف خودشان حرکت کنند.

برگشت، غلط است;عقبگرد، خسارت است; اما ایستادن هم غلط است; باید حرکت کنند و به جلوبروند.

حالا این پیشرفتها در کجاست؟ این تحولی که می گوییم باید به وجودبیاید، این حرکت به جلو در کجاست؟ در همه مناطق مربوط به زندگی جامعه.

قوانین، تحول پیدا می کند و باید روزبه روز بهتر و کاملتر بشود.

در فرهنگ ودر اخلاق عمومی مردم، روزبه روز بایستی تحول بشود و پیشرفت حاصل گردد.

در نظام علمی و آموزشی کشور، در فعالیتهای اقتصادی، در هنر، در امورحکومت و اداره کشور، حتی در حوزه های علمیه، بایستی انسانهای با فکر وشجاع و روشن بین، روزبه روز روشهای جدید، کارهای جدید، فکرهای جدید وآرمانهای جدید را دنبال کنند.

اساس، همان ارزشهاست.ارزشها پیش بروند و تحولات را به وجود بیاورند; آن وقت انقلاب، یک انقلاب کامل و روزبه روز می شود و تمام شدنی هم نیست.

این تکامل، تمام شدنی هم نیست; یعنی هر ده سال، بیست سال یک بار، اگر انسان به کشور نگاه کند،خواهد دید که در بخشهای مختلف، پیشرفت و ترقی ایجاد شده است.

پس، سه عنصر در این جا لازم شد.

من دلم می خواهد که جوانان بیشتر به این نکات توجه کنند; و بخصوص عناصری که در زمینه فعالیتهای سیاسی تاثیرگذار هستند، درست توجه کنند.

سه عنصر در این جا اساسی است:یکی این که ارزشهایی که انقلاب براساس آنها پدید آمده است، مورد توجه باشد وبشدت از آنها حراست بشود.

دوم این که این ارزشها را با هم ببینند; این طورنباشد که یکی به استقلال سیاسی و فرهنگی و اقتصادی توجه بکند، اما به دینداری توجه نکند; یا به دینداری توجه بکند، اما به آزادی فکر توجه نکند; یابه آزادی فکر و بیان توجه بکند، به حفظ دین و ایمان مردم توجه نکند; اگراین طور باشد، کار ناقص انجام می گیرد; باید به همه مجموعه ارزشها توجه شود.

بالاتر از همه، دستگاههای حکومتی هستند که باید به تمام این ارزشهاتوجه کنند و همه آنها را مورد حفاظت و حراست قرار بدهند.

عنصر سوم،حرکت به جلوست.

رکود و سکون و سکوت موجب می شود که جمود و تحجر وکهنگی به وجود بیاید و ارزشها کارآیی خودش را از دست بدهد.

کهنگی،دنباله اش ویرانی است.

اگر بخواهند کهنگی به وجود نیاید، باید پیشرفت وحرکت به جلو باشد.

این حرکت به جلو، همانی است که من در روز تاسوعا ازآن به «اصلاحات انقلابی » تعبیر کردم.

اگر اصلاحات، پیشرفت و نوآوری براساس ارزشهای انقلاب نباشد، جامعه دچار ناکامی خواهد شد.

این، آن اصول اساسی است.

به ارزشها توجه کنیم; در ارزشها تبعیض قائل نشویم، درچارچوب ارزشها تحول و حرکت به جلو را با جدیت تمام دنبال کنیم.

البته به طور طبیعی در جامعه کسانی هستند که به بعضی از این سه رکن توجه می کنند، اما به بعضی دیگر توجه نمی کنند.

بعضیها هستند به ارزشها توجه می کنند، اما به پیشرفت و تحول توجه پیدا نمی کنند; بعضی هم بعکس، به تحول و پیشرفت توجه پیدا می کنند از تغییر و نوآوری صحبت می کنند اما به رعایت ارزشها توجه لازم را نمی کنند; نه این که قبول ندارند قبول هم دارنداما مساله اولشان، مساله ارزشها نمی شود; مساله پیشرفت و تغییر وتحول می شود.

یک عده هم بعکس، نه این که به تحول عقیده نداشته باشند، امامساله اولشان حفظ ارزشهاست.

در زمینه ارزشها، یکی به مساله تدین وایمان مردم بیشتر توجه پیدا می کند; یکی به مساله استقلال کشور از کمندتصرف قدرتها بیشتر توجه می کند; یکی به مساله آزادی توجه بیشتری پیدامی کند; یکی به مساله اخلاق توجه بیشتری پیدا می کند.

البته این چیز طبیعی است; اشکالی هم ندارد; بهترش این است که همه به همه اجزا توجه کنند; امااگر یک عده به یک بخش توجه پیدا کردند، یک عده به یک بخش دیگر توجه پیدا کردند; خیلی خوب، اینها می توانند مکمل هم باشند.

آن کسانی که درجامعه به ارزشها اهمیت می دهند، اینها مکمل آن کسانی هستند که به تحول وپیشرفت اهمیت می دهند.

آن کسانی که به تحول و پیشرفت اهمیت می دهند،مکمل آن کسانی بشوند که به ارزشها توجه پیدا می کنند.

البته اختلاف به وجود می آید، اما این اختلاف مهم نیست.

ممکن است آن کسانی که به ارزشها بیشتر توجه دارند، به آن کسانی که به تحول بیشتر توجه دارند، بتازند که شما به ارزشها بی اعتنایی و بی احترامی می کنید; یا آن کسانی که به تحول اهمیت بیشتری می دهند، به آن کسانی که به تحول کمتر توجه می کنند، ولی به ارزشها توجه بیشتری می کنند، بگویند شما به پیشرفت و ترقی و به جلو رفتن اعتنایی ندارید; ایستایی را ترویج می کنید.

اینها در جامعه هست و یا ممکن است پیش بیاید; اما اشکالی ندارد و مهم نیست; باید همدیگررا تحمل و قبول کنند.

وقتی که اساس را که ارزشها و حرکت در چارچوب این ارزشهاست همه به طور کلی قبول دارند، این که حالا یک عده کمتر به یک بخش توجه می کنند و بیشتر به بخش دیگر توجه می کنند، خیلی اهمیتی پیدا نمی کند; دعوا نباید بشود.

مرزی که بین اینها وجود دارد، یک مرز واقعی و یک مرز تعیین کننده نیست; می توانند با هم یک وحدت عمومی را تشکیل بدهند; هویت کلی جامعه اسلامی و انقلابی را تشکیل بدهند; در واقع مثل دو «جناح » عمل کنند.

دو جناح، یعنی دو بال یک پرنده.

اگر هر دو بال یک پرنده خوب حرکت بکند،این پرنده بالا و پیش خواهد رفت.

آن کسانی که پایبند به ارزشهایند، اگر این پایبندی را خوب حفظ بکنند البته به تحول هم بی اعتنا نباشد آن کسانی هم که پایبند و دلبسته تحول و پیشرفت و روبه جلو رفتن و تغییر و تبدیلند،اگر این را حفظ کنند البته به ارزشها هم توجه داشته باشند جامعه از هر دوسود خواهد برد و هر دو جناح به نفع جامعه عمل خواهند کرد و در واقع انقلاب را تکمیل می کنند و پیشرفت را در سایه ارزشها تحقق می بخشند و می توانندخوب باشند.

البته آن چیزی که می تواند همه این ارزشها را مورد نظر قرار بدهد و درهمه زمینه ها پیشرفت را شامل حال همه آنها بکند، چیزی است که در قانون اساسی و در فقه ما پیش بینی شده است; و آن این است که یک فقیه عادل زمان شناسی در جامعه حضور داشته باشد که بتواند انگشت اشاره و هدایت اوکارها را پیش ببرد.

چرا فقیه باشد؟ برای این که ارزشهای دین و ارزشهای اسلامی رابشناسد.

بعضی ممکن است آدمهای خوبی باشند، اما بادین آشنا نباشند ونتوانند آنچه را که مفاد قرآن و سنت و حدیث و مفاهیم دینی است، درست درک کنند; ممکن است اشتباه کنند و غرضی هم نداشته باشند.

پس، باید فقیه باشد.چرا باید عادل باشد؟ برای این که اگر او از وظیفه تخلف بکند، ضمانت اجرا از دست خواهد رفت.

او اگر به فکر خودش باشد، به فکر دنیای خودش باشد، به فکر کامجویی خودش باشد، به فکر قدرت طلبی باشد، به فکر حفظمسند باشد، آن وقت آن ضمانت لازم برای سلامت این نظام باقی نخواهد ماند.

لذا اگر از عدالت افتاد، بدون این که لازم باشد کسی او را عزل کند، خودش معزول است.

چرا زمان شناس باشد؟ برای این که اگر زمان شناس نباشد و دنیا رانشناسد، فریب خواهد خورد.

باید زمان شناس باشد، تا دشمن را بشناسد، تاحیله ها و ترفندها را بشناسد، تا بتواند در مقابل ترفندها آنچه را که لازمه وظیفه و مسوولیت اوست، آن را تدارک ببیند و انجام بدهد.

این ساز و کارهای لازم، در قانون اساسی پیش بینی شده است; این آن چیزی است که مطلوب است.

البته امروز در نظام اجتماعی ما، آن جناحهایی که من عرض کردم که بعضی بیشتر به ارزشها توجه می کنند، بعضی به تحول و پیشرفت توجه می کنندهمدیگر را کمتر تحمل می کنند! اگر همدیگر را بیشتر از آنچه که امروزتحمل می کنند، تحمل کنند، وجود دوجناح نه فقط مضر نیست، بلکه مفید هم هست; می توانند به هم کمک کنند و مکمل یکدیگر باشند.

مطلوب این است که همه به همه اجزای لازم توجه داشته باشند و عمل کنند; اما حالا اگر هم نشد وعده یی به این بخش، عده یی هم به آن بخش توجه کردند، ولی با یکدیگردشمنی نکنند.

خطرهایی در این جا وجود دارد، مهم این است که به خطرها توجه بشود.هر دو طرف قضیه خطرهایی تهدیدشان می کند:آنهایی که به ارزشها توجه می کنندو تحول و تغییر و پیشرفت را ندیده می گیرند، خطر تحجر آنها را تهدیدمی کند; باید مراقب باشند.

آنهایی که به تحول و تغییر توجه می کنند و ارزشهارا در درجه اول قرار نمی دهند، خطر انحراف در آنها وجود دارد; اینها هم بایدمراقب باشند.

هر دو طرف باید مواظب باشند; مبادا آن گروه اول دچار جمود وتحجر بشوند، مبادا گروه دوم دچار انحراف و زمینه سازی برای دشمن و مخالفان اساس ارزشها بشوند.

اگر دو گروه این توجه را داشته باشند، آن وقت جامعه می تواند جامعه یی باشد که با همان وحدتی که مورد نظر و لازم است، زندگی خودش را به سمت تکامل و تعالی یی که اسلام برای او در نظر گرفته، پیش ببرد.

پس یک خطر، عبارت شد از این که دو جناح و دو طرف، خودشان غفلت کنند و دچار خطر بشوند; اما خطر بزرگتر از این هم وجود دارد; آن چیست؟ آن خطر نفوذ است; از هر دو طرف ممکن است افرادی نفوذ کنند.

گاهی یک دشمن از هر دو طرف نفوذ می کند:از آن طرف به عنوان ارزش گرایی می آید و باهرگونه تحولی مخالفت می کند; حتی با راههای رفته هم مخالفت می کند ومی خواهد حرکت انقلابی را برگرداند.

از این خطرناکتر، این طرف قضیه است;به عنوان تغییر و تحول و پیشرفت، کسانی بیایند که با اساس ارزشها و با اصل اسلام و با اصل تدین مردم و با اصل عدالت اجتماعی مخالفند; دچار همان سرمایه سالاری غربی اند; دنبال کیسه دوختن اند; با اصل رفع تبعیض طبقاتی مخالفند; با نام دین هم مخالفند، ولو به زبان نیاورند! اینها به نام تحول، به نام تغییر، به نام پیشرفت، بنام اصلاح، بیایند وارد میدان بشوند و میدانداری بکنند.

اینها ممکن است در بدنه اقتصادی جامعه نفوذ کنند.

اگر این گونه آدمهای بیگانه و غریبه در بدنه اقتصادی جامعه نفوذ کنند، البته خطرناک است; چون اقتصاد و مال و ثروت در جامعه مهم است; باید دست انسانهای امین باشد; امااز آن خطرناکتر این است که بیایند در مراکز فرهنگی نفوذ کنند; ذهن مردم،ایمان مردم، باورهای مردم، خط سیر صحیح مردم را قبضه کنند و در اختیاربگیرند; همان چیزی اتفاق بیفتد که در صحنه مطبوعات و صداوسیمای دنیای غرب دارد اتفاق می افتد; یعنی سرمایه سالاری.

همچنان که رادیوها وتلویزیونهای بین المللی امپراتوری خبری دنیا در دست سرمایه دارهاست، اینهابه داخل کشور ما بیایند و مراکز فرهنگی را هم تصرف کنند و از طریق فرهنگی بخواهند اثر بگذارند; این همان چیزی است که بنده چند سال قبل از این،نشانه های آن را در گوشه و کنار مشاهده کردم و «تهاجم فرهنگی » را گفتم;بعضی پذیرفتند، بعضی هم اصلش را انکار کردند و گفتند اصلا تهاجم فرهنگی وجود ندارد!اگر کسانی بیایند با عدم اعتقاد به اساس ارزشها، دم از تحول بزنند; معلوم است که تحول مورد نظر آنها چیست! تحول مورد نظر آنها، یعنی تحول نظام اسلامی به نظام غیر اسلامی! تحول مورد نظر آنها، یعنی حذف نام اسلام،حذف حقیقت اسلام و حذف فقه اسلامی! اتفاقا ما بعضی از اینها را هم می شناسیم.

حالا بعضی که از تفاله ها و پس مانده های رژیم گذشته اند که در آن رژیم خوردند و چریدند و گوشت حرام بالا آوردند; بعد هم توانستند خودشان را در لابلای جماعت مردم جا بزنند و حالا بتوانند نفسی تازه کنند و سر بلندکنند و ادعای آزادی و مردم سالاری و دمکراسی بکنند; همان کسانی که عمله ظلم و جور دستگاهی بودند که بیش از پنجاه سال بر این مملکت حکومت کردندو یک ذره مردم سالاری در آن پنجاه سال نبود; حالا همین کسانی که با همه وجود برای آن رژیم کار کردند، بیایند شعار اصلاحات بدهند! این اصلاحات معنایش چیست؟! این اصلاحات، یعنی همان اصلاحات امریکایی! یعنی حالا که شما ملت ایران دست امریکا را قطع کردید، بیایید برگردید و روشتان را اصلاح کنید; اجازه بدهید اربابان امریکایی به داخل تشریف بیاورند و باز هم زمام اقتصاد و فرهنگ و اداره امور کشور را به دست بگیرند! یک عده هم کسانی هستند که مال آن رژیم نیستند; اما از اول انقلاب،بلکه بعضی پیش از انقلاب، نشان دادند که به اداره کشور برطبق احکام اسلام از بن دندان عقیده یی ندارند; آنها اسم اسلام را می خواهند و اسم اسلام رادوست می دارند; دشمن اسلام به آن معنا هم نیستند; اما مطلقا اعتقادی به فقه اسلامی، به احکام اسلامی و به حاکمیت اسلامی ندارند; معتقد به همان روشهای فردی اند.

اوایل انقلاب هم یک عده از همینها توانستند امور را قبضه کنند و در دست بگیرند.

اگر امام به داد این انقلاب نمی رسید، همین آقایان،خشک خشک انقلاب و کشور را به دامن امریکا برمی گرداندند! اینها هم دم ازاصلاح می زنند; گاهی دم از اسلام هم می زنند; اما در کنار کسانی قرارمی گیرند که صریحا علیه اسلام دارند شعار می دهند و با آنها اظهار همبستگی می کنند! گاهی دم از اسلام می زنند، اما در کنار کسانی قرار می گیرند که شعارضدیت با حکومت اسلامی، شعار سکولاریزم و حکومت منهای دین و حکومت غیردینی و حکومت ضد دینی و لائیسم را می دهند! پیداست که اینها نفوذیند;اینها جزو آن دسته یی نیستند که ارزشها راقبول دارند و معتقد به تحولند; نه،اینها نفوذیند; اینهابیگانه و غریبه اند.

بنده چند ماه قبل از این در همین منبرنماز جمعه بحث «خودی » و «غیرخودی » را مطرح کردم; اما فریاد بعضیها بلندشد که چرا می گویید «خودی » و «غیرخودی »! بله، اینها غیرخودی اند; اینهاانقلاب و اسلام و ارزشها را قبول ندارند; جناحهای خودی باید حواسشان راجمع کنند.

من دو، سه نکته دیگر را در این جا عرض می کنم:نکته اول این است که هم آن بیگانه ها، هم پشتیبانان خارج از کشورشان، هم سرویسهای جاسوسی،هم آنهایی که در رادیوها پشتیبانی تبلیغاتی برایشان می کنند، هم آنهایی که احتمالا به صورت آشکار یا پنهان پول حواله آنها می کنند، اینها بدانند که این انقلاب اجازه نخواهد داد.

بنده تا مسوولیت دارم و تا نفس می کشم، اجازه نخواهم داد که اینها با مصالح این کشور بازی کنند.

بنده کسی نیستم; این را هم بدانند; من هم که نباشم، هرکس دیگری در این مقام و مسوولیت باشد،همین طور است; غیر از این امکان ندارد.

آن دست ملکوتی و الهی که اصل ولایت فقیه را در قانون اساسی گذاشت، او فهمید چه کار می کند.

آن کسی که دراین مسند هست، اگر همین دفاع از مصالح انقلاب و مصالح کشور و مصالح عالیه اسلام و مصالح مردم و این روحیه و این عمل را نداشته باشد، شرایط از او سلب شده است; آن وقت صلاحیت نخواهد داشت; لذاست که شما می بینیدبا همین اصل مخالفند; چون می دانند که مساله، مساله اشخاص نیست.

زیدی با این نام، این مسوولیت را به عهده گرفته است; البته با او دشمنند، اما می دانندکه مساله با او تمام نمی شود; او هم نباشد، یکی دیگر باشد، باز هم قضیه همین است; لذا با اصلش مخالفند.

بدانند تا وقتی که این اصل نورانی در قانون اساسی هست و این ملت از بن دندان به اسلام عقیده دارند، توطئه های اینهاممکن است برای مردم دردسر درست کند; اما نخواهد توانست این بنای مستحکم را متزلزل کند.

حرف من خطاب به جناحها این است:برادران عزیز! خویشاوندان! بیاییدمرزهای جدید و نویی را تعریف کنید.

نظام اسلامی به ایمان این خیل عظیم مردم متکی است.

ممکن است از لحاظ سیاسی، یک عده از مردم به یک جناح،یک عده هم به یک جناح دیگر معتقد باشند باشند اما به اسلام معتقدند.

خیال نکنند آن روزی که آن جناح در انتخابات برنده می شود، یک طور است;آن روزی که آن جناح دیگر برنده می شود، طور دیگری است; نه، اینها مذاقها ومسلکهای سیاسی و تشخیصهای سیاسی است.

اعتقاد به اسلام متعلق به این مردم است.

مردم آن کسی را انتخاب می کنند، آن کسی را به آن مرکز قدرت چه مجلس، چه ریاست جمهوری، چه جاهای دیگر; هر جا که جای انتخاب است می فرستند که معتقدند براساس ارزشهای اسلامی می خواهد این مملکت رااز فقر و تبعیض و بی عدالتی و بقیه ضعفهایی که دارد، نجات بدهد.

مردم دنبال اسلامند.

این دو جناحی که در داخل نظام قرار دارند، مرزهای جدیدی راتعریف کنند.

اولا مرز بین خودشان را کمرنگ کنند و قدری بیشتر با هم گرم بگیرند; ثانیا مرزشان را با آن بیگانه ها آشکارتر و واضحتر کنند.

ببینید، بحث این که حکومت و دولت با مخالفان نظام چگونه رفتار می کند،یک بحث است; اما این بحث که فلان جناح سیاسی داخل نظام، مواضع خود رادر مقابل مخالف چگونه تعریف می کند، یک حرف دیگر است.

ما به عنوان حکومت، این مخالفی که در داخل جامعه وجود دارد ولو مخالف نظام هم است تا وقتی که توطئه و معارضه نکرده است، جان و مال و عرض و ناموس وحیثیت او امانت است; ما باید از او دفاع کنیم و می کنیم.

اگر دزدی در خیابان رفت و دزدی کرد،ما نمی پرسیم که خانه موافق نظام را دزدی کرده ست یاخانه مخالف نظام را; از هرکس دزدی کرده باشد، مجازاتش می کنیم.

آن کسی که به طور غیرقانونی قتل نفس بکند، ما نمی گوییم چه کسی را کشته است; اگرغیرقانونی کشته باشد، باید مجازات بشود; فرقی نمی کند.

آن وقتی که می خواهیم پلیس و مامور امنیت را مامور کنیم که برود امنیت را حفظ کند، نمی گوییم برو امنیت را در آن منطقه و خانه و شهری که مردم آن بیشتر معتقدبه نظامند، حفظ کن; نه، حکومت نسبت به همه آحاد مردم وظیفه یی دارد;مسلمان باشند، غیرمسلمان باشند; موافق نظام باشند، مخالف نظام باشند; تاوقتی به معارض و توطئه کننده و برخورد کننده و عامل دشمن تبدیل نشده اند،رفتار حکومت با آنها، رفتاری مثل مومنین و مثل بقیه مردم است; هیچ تفاوتی ندارد.

این یک حرف است; اما رفتار جناحهای سیاسی، غیر از رفتارحکومت است; جناحهای سیاسی باید موضعشان را مشخص کنند; باید صریحانسبت به آن کسی که با اسلام مخالف است، با انقلاب مخالف است، با راه امام مخالف است، با اساس اسلامی برای این نظام مخالف است، موضع و مرزهاشان را روشن کنند; همین طور در مقابل کسانی هم که علی الظاهر متدینند، اما به تحول انقلاب و به اصل انقلاب هیچ اعتقادی ندارند متحجران و جامدان باید مرزهاشان را مشخص کنند.

نمی گوییم جنگ و دعوا و مبارزه کنند; اماموضع خود را مشخص کنند; این حرف ما به جناحهای سیاسی است.

البته آحاد مردم مواضعشان روشن است.

خطاب من، خطاب به آحاد مردم نیست; آحاد مردم می دانند.

من آن روز هم عرض کردم که واقعا هیچ شکوه یی از این ملت عظیم و شجاع و مومن و سلحشور وانقلابی و با وفا و پرگذشت وصمیمی نیست; آنچه که توقع هست، از این اثرگذاران سیاسی است; از کسانی است که می نویسند; از کسانی است که می گویند; نباید بگذارند که آنچه دشمن می خواهد، انجام بگیرد.

امروز اساس حرکت دشمن علیه این نظام، یک حرکت باز هم فرهنگی وروانی است; می خواهند مردم را به آینده این کشور بدبین و ناامید کنند;می خواهند مردم را به انقلاب بدبین کنند; می خواهند مردم را به دولتمردان بدبین کنند; می خواهند مردم را به مسوولان متدینی که در بخشهای مختلف هستند در قوه مجریه، در قوه قضاییه، در قوه مقننه بدبین کنند;می خواهند بین مسوولان جدایی بیندازند و نقار ایجاد کنند; می خواهند تصویرتاریکی از آینده درست کنند.

آنچه که موجب شد من از مطبوعات گله وشکایت کنم، این است.

آن مطبوعات فاسد، درست همین کارها را می کردند;تصویر از آینده:تصویر کج، معوج، نومید کننده; تصویر از وضع فعلی:تصویرخلاف واقع، ایجاد جو تشنج در جامعه، ایجاد بدبینی در قشرها نسبت به یکدیگر; بعضیشان حتی در پی ایجاد این فکر که مسوولان کارایی ندارند! این هم از آن غلطهاست; نه، دولت کارایی دارد، امکانات دارد و می تواند کارهایی را بکند و مشغول هم هستند و به فضل پروردگار وظایف خودشان را انجام می دهند.

خواست دشمن همینهایی بود که عرض کردم; نبایستی هیچ کس به این کمک کند.

همه کسانی که در صحنه سیاسی کشور حضور دارند، به ارزشها وپایه های اساسی این انقلاب اعتماد کنند.

بدانید آن چیزی که می تواند این کشوررا نجات بدهد، همان چیزهایی است که همه در اسلام مندرج است و اسلام است که می تواند.

خوشبختانه امروز مسوولان کشور انسانهای کارآمد و مومنی هستند.

من باز هم مجددا عرض می کنم که مسوولان کشور، روسای قوا، رئیس جمهور، بسیاری از اجزا دولت البته من به بعضی از اجزا دولت ایراد دارم و معتقدم که وظایفشان را یا درست نمی شناسند و یا درست پایبندی نشان نمی دهند اعضای مجلس، و ان شاالله به فضل الهی مجلس آینده، اینها کسانی هستند که می توانند این امید را در مردم تقویت کنند که آینده در این کشور،آینده خوبی خواهد بود ونیروهای این مردم ان شاالله در خدمت به بنا وسازندگی مادی و معنوی این کشور به راه خواهد افتاد و به فضل پروردگاردشمن نخواهد توانست این مردم را از ادامه این مسیر باز بدارد و مردم نخواهند گذاشت که تسلط اهریمنی و جهنمی بیگانگان متجاوز و پرتوقع مجددابه این کشور برگردد.

بسم الله الرحمن الرحیم والعصر. ان الانسان لفی خسر .و تواصوا بالصبر.

من چند جمله دعا کنم:نسئلک اللهم و ندعوک باسمک العظیم الاعظم و بالقران المستحکم و بالنبی الاعظم ذ33] یا الله، یا الله، یا الله.

پروردگارا! اسلام و مسلمین را نصرت عطا فرما; پروردگارا! این ملت مومن وشجاع را نصرت عطا کن.

پروردگارا! دست دشمنان را از این ملت کوتاه کن.پروردگارا! گرههای ریز و درشت در کار این ملت را با سرانگشت قدرت وحکمت خود باز کن.

پروردگارا! دلها را با هم مهربان کن.خودت را بر این ملت نازل کن; باران رحمتت را بر این ملت نازل کن.

امروز ماراجع به پیامبر اکرم عرض کردیم و بخشی از وقت ما به ستایش از آن وجودنورانی و ملکوتی گذشت.

درباره پیامبر، جناب ابی طالب شعری دارد که می گوید: و ابیض یستسقی الغمام بوجهه ثمال الیتامی عصمه للارامل یعنی آن بزرگوار کسی است که به گل روی او، خدای متعال باران رحمت را بر بندگانش نازل می کند; امروز ما نام آن بزرگوار را آورده ایم; پروردگارا! تو را به حق پیامبر قسم می دهیم، بخشهایی از این سرزمین را که امسال دچار خشکسالی است، بلکه همه جای این کشور را به برکت آن وجود مقدس از باران رحمت پرفیض و برکت خودت برخوردار کن.

پروردگارا! به محمد و آل محمد ما را مشمول رحمت و غفران خود قرار بده!

و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر