ماهان شبکه ایرانیان

پنج آموزه اخلاقی درشرح چهل حدیث

معلمی از دانش آموزی پرسید: (چه کسی تو را آفرید؟). آن دانش آموز، برخلاف انتظار و به جای پاسخ معهود، گفت: (هنوز آفرینش من تمام نشده است)

معلمی از دانش آموزی پرسید: (چه کسی تو را آفرید؟). آن دانش آموز، برخلاف انتظار و به جای پاسخ معهود، گفت: (هنوز آفرینش من تمام نشده است)

این مسئله، محوری ترین بحث اخلاق عملی است. تنها با این فرض می توان از اخلاق و راههای کمال نفس وروح، دم زد که بپذیریم انسان، موجودی پایان یافته و پرونده ای مختومه نیست. همه دستور العمل های اخلاقی و توصیه های عملی، بااین موضوع آغاز می شوند که انسان، قابل تغییر است و این تغییر، دامنه گسترده ای دارد و از سمک تا سماک و از ثری تاثریا را در برمی گیرد.

اگر این اصل را نپذیریم و یا در آن، اندک تردیدی داشته باشیم،دیگر نمی توان از اخلاق سخن گفت و راه هرگونه حک و اصلاح در وجودانسان، بسته می شود. کسی که معتقد باشد سرشت انسان، پلید است و امکان دگرگونی آن نیست و یا آدمی را به درختی تلخ سرشت تشبیه کند که آبیاری آن با آب شیرین و انگبین بی فایده است،از اخلاق، طرفی نمی بندد و این وادی را بیهوده می پیماید. این رویکرد ضد تربیت را در ابیات زیر از فردوسی به خوبی می توان دید:

درختی که تلخ است وی را سرشت گرش بر نشانی به باغ بهشت ور از جوی خلدش به هنگام آب به بیخ، انگبین ریزی و شهد ناب سرانجام گوهر به کار آورد همان میوه تلخ بار آورد

شرح چهل حدیث امام خمینی(ره)، مجموعه تقریرات و درسهای ایشان است در عرصه اخلاق عملی که طالبان علوم دینی، مخاطبان آن بوده اند. این کتاب، بر اساس سنتی دیرپا در باب حفظ و کتابت چهل حدیث که خاستگاه آن، حدیثی از رسول اکرم بوده شکل گرفته است. این احادیث، در زمینه های گوناگونی است و عرصه های متنوعی را دربر می گیرد; اما آنچه همه آنها را به هم می پیوندد، انسان است و نسبت او با خالق خود.

هر حدیث، دریچه ای است به سوی جلوه ای و جنبه ای از نهاد پنهان آدمی یا صفتی از صفات حق تعالی. عمده این احادیث (33 حدیث) درباب اخلاق و دیگر احادیث آن، ناظر به مباحث عرفانی است.

امام(ره)، پس از نقل هر حدیث و ترجمه آن، به توضیحات واژگانی و ساختاری آن می پردازد و آن گاه به تفصیل، مباحث مرتبط با آن را بیان می کند.

این کتاب، سرشار از نکات آموزنده و دقایق مسائل نفس است; لیکن بهره مندی از آن، به چند دلیل دشوار می نماید و آن را ازدسترسی عموم، دور می سازد. نخست آنکه این کتاب، ناظر به عمده علوم اسلامی است و از نتایج تفسیر، عرفان، اخلاق نظری، فقه،تاریخ، اصول فقه، ادبیات و واژه شناسی، بهره گرفته است وخواننده آن نیز باید به اجمال با این مباحث، آشنا باشد.

دوم اینکه نثر و ساختار کتاب (که متعلق به شش دهه پیش است)،سرشار از واژگان تخصصی است که فهم آن را برای خواننده امروزی،اندکی دشوار می نماید.

سوم، وجود بحثهای مفصل حاشیه ای و گاه طغیانهای قلمی است که حضرت امام(ره)، خود نیز در مواردی به آن اشاره می کند:

این بحث، از وظیفه ما خارج است (ص 578) همین اندازه نیز خروج از طور این اوراق بود. (ص 592)و بالاخره، گرچه هدف از تقریر این کتاب، استفاده عام و مقصود،بهره وری عموم از آن بوده است; لیکن وجود مخاطبان خاص، عملا آن را به اثری تخصصی تبدیل کرده است.

بدین جهت، مناسب می نمود که گزیده ای از این کتاب ارجمند، به همراه پاره ای توضیحات، برای استفاده عام تر از آن، فراهم آیدکه بحمدالله، این کار به همت ستاد یکصدمین سالگرد تولدامام(ره) در دست اقدام است و قرار است این کتاب (با گزینش راقم این سطور) و دیگر آثار فارسی امام(ره) با تلخیصی مناسب وپاره ای توضیحات لغوی و متنی، ارائه شود.

باری! سخن درباره ساختار این کتاب و شیوه کار امام(ره) در آن،بسیار است; لیکن نظر به اینکه دو مقاله در این باب منتشر شده است و هر یک به گونه ای این وظیفه را برعهده گرفته اند، به همین مختصر بسنده می کنم و علاقه مندان را برای اطلاع بیشتر، به این دو مقاله با مشخصات زیر ارجاع می دهم:

حدیث رهپویان راه فضیلت(مروری بر شرح چهل حدیث امام خمینی ره )، حسن شکوهیان، آینه پژوهش، ش 58، ص 152-159.

چهل حدیث امام خمینی(ره)، کتاب خودسازی، سیدمصطفی احمدزاده،آینه پژوهش، ش 58، ص 173162.

در این گفتار، می کوشم پنج آموزه اساسی امام(ره) را در عرصه اخلاق عملی باز نمایم. ایشان خود برای این آموزه ها عنوانی نمی گشاید و آنها را مستقلا مورد بحث قرار نمی دهد; بلکه با خواندن اصل کتاب، می توان این نکات را به نیکی دریافت و نقش بنیادی آنها را فهمید.

مقصود از آموزه های اخلاقی، بنیادهایی است که ساختار کتاب، برآنها استوار شده است و همه نقض و ابرام ها و امر و نهی ها براساس آنها شکل می گیرد و اصول موضوعه اخلاق عملی را تشکیل می دهد.

1. انسان، تغییر پذیر است

انسان با بیشترین استعداد به معنای فلسفی آن و کمترین فعلیت،به دنیای مادی پای می گذارد و در آغاز تولد، چه بسا که ازبسیاری حیوانات دیگر، ناتوان تر باشد; لیکن در طول زندگی کوتاه یا دراز خود، همواره خود را محک می زند و قابلیت های خود را در عرصه خیر یا شر، ارائه می کند و خود را می سازد وشکل می دهد. باز شکل پیشین خود را رها می کند و خود را در می نوردد و شکلی تازه به خود می گیرد و چون صورتگر نقاشی است که هر لحظه بتی می سازد و آن را می سوزد و تصاویر دیگری می پردازد.

این حرکت از قوه به فعل و این خلع و لبس، یا لبس پس از لبس (به تعبیر فلسفی) ، هرگز پایان ندارد و تا انسان دم می زند، این تحول وجود دارد. این رویکرد، اصالت وجودی (به معنای اگزیستانسیالیستی آن) است و بر براهین متین فلسفی استوار است;

اما در عرصه اخلاق، کاربردی وسیع می یابد و عالم اخلاقی یی چون امام(ره)، آن را ابزار کسب نتایج عملی قرار می دهد. نتایج این آموزه، بسیار است; از جمله آنکه:

انسان می تواند اخلاقی زندگی کند و اسیر غرائزش نباشد و از خودفراتر رود. این امکان تغییر، آدمی را از حیوانات جدا می کند واز او گل سرسبد عالم امکان می سازد. بدین ترتیب هر انسانی آمادگی تغییر و دگرگونی را ندارد و هیچ کس نمی تواند ونباید در حدی خاص، درجا بزند و سنگواره گردد.

این امکان تغییر، در همه مراحل عمر وجود دارد. گرچه تغییرپذیری انسان در آغاز زندگی اش و شکل گیری او در اوان حیاتش نیرومندتر است و هرچه از عمر آدمی بگذرد، این دگرگونی دشوارترمی شود; لیکن هرگز اصل امکان از میان نمی رود و تا آخرین لحظه زندگی نیز امکان تغییر جهت، برای هر کس وجود دارد و تشبیه انسان به درخت بزرگ و چوب خشک، تشبیه دقیقی نیست.

و بالاخره اینکه نباید درباره خود و دیگران، و تا پرونده اعمال گشوده است، داوری کرد. هیچ کس در هیچ حالی نمی تواند خود راپاک و منزه و محبوب درگاه خدا بداند و یا آنکه یکسره ازبارگاه رحمت حق، نومید شود و خود را از دست رفته و دوزخی بشمرد; همچنین درباره هیچ کس تا در حال حیات است، نمی توان داوری قطعی کرد. کسی که تا دیروز مستجاب الدعوه بنی اسرائیل بود، بر اثر نافرمانی حق تعالی و دلبستگی به دنیا و تعلقات آن، امروز از درگاه حق رانده می شود و خداوند، او را به سگی مانند می کند. برعکس، کسی که تا دیروز در سپاه امویان ورویاروی امام حسین(ع) بود، امروز از گذشته اش می گسلد و به سپاه حق می پیوندد و حر و آزاده می گردد(همان گونه که مادرش او را حر نامیده بود). بنابراین، گرچه گذشته می تواند برآینده هرکس تاثیرات بزرگی بگذارد; اما هرگز بر آن چیره نمی شود و انسان می تواند آینده را دگرگون کند و آن را به گونه دیگری بسازد و خود را در جهت دیگری هدایت کند.

چنین وسعت مشربی درباره انسان و سرنوشت نامعلوم او، آدمی را ازتنگ نظری و داوری های شتابزده، باز می دارد و به او امکان دریافت لایه های عمیق تری را از حقیقت می دهد. در این منظر است که حتی داوری درباره کافران تا وقتی که زنده هستند و آنان را یکسره جهنمی دانستن، نادرست می نماید. امام(ره) در این باره، چنین آورده است:

شیخ جلیل ما عارف کامل، شاه آبادی روحی فداه می فرمودند:

تعییر و سرزنش به کافر نیز نکنید در قلب; شاید نور فطرتش اورا هدایت کند و این تعییر و سرزنش، کار شما را منجر به سوءعاقبت کند. امر به معروف و نهی از منکر، غیر از تعییر قلبی است. بلکه می فرمودند: کفاری که معلوم نیست با حال کفر از این عالم منتقل شدند، لعن نکنید. شاید در حال رفتن، هدایت شده باشند و روحانیت آنها مانع از ترقیات شما شود. (ص 67)این مضمون، چنان امام(ره) را شیفته خود می کند که باز آن را به زبان دیگری و در نقد کسانی که سرآمدان توحید را نیز از زخم زبان و لعنتهای خود در امان نمی گذارند، چنین می آورد:

شیخ عارف ما روحی فداه می فرمود: هیچ وقت لعن شخصی نکنید،گرچه به کافری که ندانید از این عالم [چگونه] منتقل شده; مگرآنکه ولی معصومی از حال بعد از مردن او خبر دهد; زیرا که ممکن است در وقت مردن، مؤمن شده باشد. (ص 456)اگر همین یک آموزه را با نتایج آن، راهنمای عمل خود در زندگی قرار دهیم، چه بسیار کمالها که به ست خواهیم آورد و چه بسیارپلیدی ها و نقص ها که از خود دور خواهیم داشت.

2. وضع طبیعی انسان

توماس هابز، با تکیه بر میراث مسیحیت رسمی معتقد بود که انسان در وضع طبیعی، تنها در پی منافع و غرائز حیوانی خویش است وراهنمایش خواستهای حیوانی اوست. اگر انسان را به خودش واگذارند، جز توحش از خود بروز نمی دهد و دیگران را قربانی مطامع خود می کند; چون ذاتا پلید است و تنها با قوه قهریه می توان او را کنترل کرد. بدین جهت، هابز، وجود دولتی مقتدر ومستبد و خودکامه را لازم می دانست و شعارش این بود که (انسان،گرگ انسان است). این رویکرد بسیار بدبینانه در مورد انسان،مقبول طبع فطرت آدمی نیست و تحلیل دیگری می طلبد.

در سنت دینی ما آمده است که انسان، به طور فطری خداپرست ویکتاگرا زاده می شود و خداجویی و حقیقت خواهی و جمال پرستی،در سرشت او نهفته است و بعدهاست که پدر و مادر و یا فرهنگ حاکم بر جامعه، شخصی را از صراط مستقیم فطرت به کجراهه گمراهی می کشانند. بدین ترتیب، ذات آدمی پاک است و آلودگی ها عارضی وگذراست.

اما این نکته را باید بیشتر کاوید و دید که چگونه انسان که به گونه فطری موحد است ، سر از کوره ده شرک درمی آورد و چرافطرت، توان مقابله با شبیخون چندگانه پرستی را ندارد.

امام(ره) در این باب معتقد است که انسان در بدو تولد، دارای قابلیت های بسیاری برای پذیرش کمالات و غرائزی است که برای حفظ او و ادامه بقا فعلیت دارند. در حقیقت، آدمی در هنگام پانهادن به جهان، نیازمند ویژگی هایی است که او را از خطرها حفظ کند ودر این زمینه با دیگر حیوانات، چندان تفاوتی ندارد. حب ذات،نیاز به خورد و خوراک، و نیاز به دفع خطرها و تولید مثل، همه صفات مشترک انسان است با حیوانات دیگر. لیکن آدمی، در این مرحله نمی ماند و این توانایی را دارد که از آن فراتر رود وبه کمالات معنوی دست یابد; حال آنکه دیگر حیوانات، از چنین امکانی بی بهره اند و تنها در دایره غرائز خویش می چرخند.

بدین ترتیب، این فطرت توحیدی و کمال گرایی، حد فاصل میان انسان و حیوان است; لیکن لزوما به این معنا نیست که آدمی چون فطرتی حق گرا دارد، نیازمند آموزش و پرورش نیست و هر انسانی، بالفعل دارای همه کمالات است. آدمی، بالفعل کم از جانوران ندارد و تنهابا تهذیب نفس می تواند خود را از آنان بالاتر بکشاند و مدارج کمال هستی را پشت سر نهد و به مقامی برسد که در تصور نیزنگنجد. امام(ره)، این نکته را چنین بیان می کند:

بدان که نفس انسانی، گرچه به یک معنا که ذکر آن اکنون ازمقصود ما خارج است مفطور بر توحید و بلکه جمیع عقاید حقه است; ولی از اول ولادت آن در این نشئه و قدم گذاشتن در این عالم، با تمایلات نفسانیه و شهوات حیوانیه نشو و نما کند...

و در مقام خود، مبرهن است که انسان، در اول پیدایش، پس از طی منازلی، حیوان ضعیفی است که جز قابلیت انسانیت، امتیازی ازسایر حیوانات ندارد و آن قابلیت میزان انسانیت فعلیه نیست.

پس انسان، حیوانی بالفعل است در ابتدای ورود در این عالم و درتحت هیچ میزان، جز شریعت حیوانات که اداره شهوت و غضب است،نیست.(ص 168)بدین ترتیب، در برابر آن رویکرد بدبینانه به ذات انسان که معتقد است همواره باید بر سر فیل نفس کوفت تا یاد هندوستان نکند، و نظر افراطی و خوش بینانه نسبت به انسان فطری و اینکه این فطرت، فعلیت دارد، امام(ره) نظر واقع بینانه و میانه ای ارائه می کند. انسان، فطرتا پاک و آماده کمال و رشد است; امااین آمادگی، به تنهایی کافی نیست; بلکه باید همراه با تزکیه وتهذیب باشد. بدین ترتیب، ضرورت اخلاق و آموزش اخلاقی، آشکارتر می شود.

3. درون انسان، آوردگاه خیر و شرانسان، موجود دوگانه ای است; دو پاره است; نیمی از او (ز آب وگل) است و نیمی دیگر (ز جان و دل). ریشه در گل خشکیده بویناک دارد; اما روح خدایی در او دمیده شده است و خدا گونه ای است در کالبد دیو. انسان، از سویی دارای همه غرائز حیوانی است وبی این غرائز، امکان ادامه حیات از او سلب می شود. انسانی که غریزه ترس نداشته باشد، از خطرهای جدی نمی گریزد و در نتیجه،به دست نیروهای مزاحم، از پای درمی آید; و انسانی که دارای غریزه خشم نباشد، موانع سر راه خود را از میان برنمی دارد ودر نتیجه، پیشرفت نمی کند. انسانی که دارای غریزه حب ذات نباشد، دست از ادامه حیات می شوید و بالاخره، انسانی که دارای غریزه جنسی نباشد، نوع خود را نابود می کند. لیکن انسان، بااین غرائز، صرفا حیوانی است بالفعل و چندان تفاوتی با دیگرجانوران ندارد; بلکه در مواردی از آنها ناتوان تر است.

اما آدمی در این غرائز منحصر نمی شود و اسیر آنها نیست; می تواند پاره ای از غرائز خود را از میان ببرد، پاره ای دیگر راکنترل نماید و پاره ای را تصفیه کند و اعتلا بخشد. افزون برآن، انسان دارای فطریاتی است که او را بر غرائزش می شورانند;فطریاتی که آرام و خواب را از او می گیرند و در عین دارندگی،او را به جستجو می کشانند و به جای (آب)، به جستجوی (تشنگی)برمی آید. انسان می تواند درست مخالف همه غرائز خود عمل کند;

از خواب و خوراک، خودداری کند; خود را مقطوع النسل کند; از هیچ چیز نترسد و بر هیچ چیز خشم نگیرد. این انسان، می تواند بادردی ناشناخته، همه خوشی های خود را واگذارد و ریگهای تفته بیابان را بر بستر نرم، شب زنده داری را بر خوابی خوش، و رنج سفر را بر خوشی حضر ترجیح دهد و بر همه و از آن بالاتر، بر خودش بشورد.

سنت هندو از (سیذارتا) سخن می گوید; شاهزاده ای که به همه دلبستگی ها و لذتهای مادی، برای جستجوی حقیقت، پشت پا زد وبالاخره به آن رسید و (بودا) لقب گرفت.

فرانسوای آسیزی، اشرافزاده خوشگذرانی بود که ناگهان دچار تحول روحی شگرفی شد و دست از خوشی های مادی شست و شوریده سر، راه صحرا در پیش گرفت و آیین محبت بنا نهاد و سرسلسله راهبان فرانسیسکن گشت.

در سنت اسلامی نیز سخن از ابراهیم ادهم است که سرنوشتی چون بوداداشت و یا در روایت زندگی ناصرخسرو از زبان خودش می خوانیم که چگونه از زندگی شادخوارانه خویش، دست برداشت و کباده سنگین دعوت اسماعیلی را بر دوش کشید.

اینها موارد استثنایی تاریخ نیستند; بلکه تنها موارد مشهور وشناخته شده آن به شمار می روند و پیرامون ما از چنین کسانی پراست و چه بسا هر کس در حدی، ابراهیم ادهم وار عمل کرده است.

باری! انسان، عرصه این نبرد و نزاع میان غرائز حیوانی و تمایلات کمال جویانه است و در این میان، انتخاب و اراده اوست که سرنوشتش را رقم می زند; گاه مغلوب غرائز می شود و روی درندگان را سفید می کند و در قالب کسانی چون چنگیز و آتیلا و استالین وهیتلر پدیدار می گردد، و گاه به صورت قدیسی در می آید و رشک فرشتگان می شود. آری...

تا کدامین غالب آید در نبرد زین دوگانه تا کدامین برد نرد.

امام(ره)، این آوردگاه را چنین به تصویر می کند:

بدان که از برای نفس انسانی، یک مملکت و مقام دیگر است که آن،مملکت باطن و نشئه (ملکوت) اوست که جنود نفس، در آنجا بیشتر ومهمتر از مملکت ظاهر است و نزاع و جدال بین جنود رحمانی وشیطانی، در آنجا عظیم تر و مغالبه در آن نشئه، بیشتر و بااهمیت تر است; بلکه هر چه در مملکت ظاهر است، از آنجا تنزل کرده و ظهور از (ملک) نموده است; و اگر هر یک از جنود رحمانی و شیطانی در آن مملکت غالب آیند، در این مملکت نیز غالب شوند.... ممکن است خدای نخواسته، به واسطه مغلوبیت جنودرحمانی در آن مملکت و خالی گذاشتن آن برای غاصبین و نا اهل هااز جنود شیطان، هلاکت همیشگی از برای انسان پیدا شود که قابل جبران نباشد.(ص 1312)

4. رویکرد عملی به علوم

جلال الدین محمد مولوی، در دفتر دوم مثنوی شریف، داستانی داردکوتاه و نغز. عربی بادیه نشین، یک جوال گندم دارد و می خواهدآن را بر شتر خود، بار کند، لذا جوالی دیگر پر از شن و ریگ می کند تا بتواند آن را قرینه جوال گندم کند و آن دو را بدین ترتیب، بر دو سوی شتر ببندد. در راه، حکیمی با او همسفر می شود و با او به گفتگو می پردازد و چون متوجه می شود که یک لنگه از بار شتر، شن است و تنها مایه زحمت، پیشنهاد می کند که آن عرب، بار شن را خالی کند و به جای آن، نیمی از بار گندم رادر جوال دیگر بریزد تا مقصود حاصل شود و شتر نیز سبکبارگردد.

عرب، شادمان از این راه حل حکیمانه، از او درباره ثروت و دولتش می پرسد: چون به نظرش چنین کسی با این اندیشه راهگشا باید همه چیز داشته باشد. اما حکیم، سوگمندانه پاسخ می دهد که هیچ بهره ای از دنیا ندارد:

گفت: (والله نیست یا وجه العرب در همه ملکم وجوه و قوت شب پا برهنه تن برهنه می دوم هر که نانی می دهد، آنجا روم مر مرا زین حکمت و فضل و هنر نیست حاصل جز خیال و دردسر)

عرب نیز شگفت زده و نومید از بی خاصیتی چنین دانشی، شیوه جاهلانه خود را بر این حکمت شوم ترجیح می دهد و از حکیم می خواهد که راهش را از او جدا کند تا شومی او بر سرش نبارد.

مولانا از این داستان نتیجه می گیرد که:

فکر، آن باشد که بگشاید رهی راه، آن باشد که پیش آید شهی

رویکرد اخلاقی امام(ره) به مسئله علم، نیز این گونه است. ازمنظر ایشان، همه علوم باید راه به جایی ببرند و انسان را ازاین تنگنای خاک، نجات دهند; وگرنه آموزش آنها نه تنها خاصیتی ندارد که خود، حجاب راه و مانع کمال است. اگر جهل، حجاب ظلمانی است، علم نیز می تواند حجاب نورانی باشد که کنار زدن آن،دشوارتر است; چرا که فرانماست و کمتر کسی حجاب بودن آن رادرمی یابد و در نتیجه به استمرار گمراهی می انجامد. آری...

علوم عقلیه و حقایق اعتقادیه، اگر چنانچه تحصیل شود برای فهم خود آنها و جمع مفاهیم و اصطلاحات و زرق و برق عبارات و تزیین ترکیبات کلمات و تحویل دادن به عقول ضعیفه برای تحصیل مقامات دنیویه، آن را (آیات محکمات) نتوان گفت; بلکه حجب غلیظه واوهام واهیه باید نام نهاد; زیرا که انسان اگر در کسب علوم،مقصدش وصول به حق تعالی و تحقق به اسما و صفات و تخلق به اخلاق الله نباشد، هر یک از ادراکاتش درکاتی شود برای او و حجابهای مظلمه ای گردد که قلبش را تاریک و بصیرتش را کور کند.(ص 392)این مسئله، اختصاص به علوم دنیوی یا اخروی ندارد; بلکه هردانشی که راه به معشوق حقیقی نبرد، بار خاطر است. حتی گاه عرفان و علم توحید نیز به جای آنکه راهگشا و راهبر باشد، سدطریق کمال و موجب خسران و زیان ابدی است; زیرا موجب تکبر شخص عارف و خود برتربینی او می گردد و اسیر اصطلاحات و تعابیر وتعاریف می ماند و به گفته امام(ره):

ما به این عمر کوتاه و اطلاع کم، در این عرفای اصطلاحی و درعلمای سایر علوم، اشخاصی دیدیم که به حق عرفان و علم قسم که این اصطلاحات، در دل آنها اثر نکرده; بلکه اثر ضد کرده ...

ای طلبه مفاهیم، ای گمراه حقایق، قدری تامل کن! ببین چه داری از معارف؟ چه اثری در خود از حق و صفاتش می بینی؟ علم موسیقی و ایقاع، شاید از علم تو دقیق تر باشد. هیئت و مکانیک و سایرعلوم طبیعی و ریاضی، در اصطلاحات و دقت، با علم تو همدوش است.

همان طور که آنها عرفان بالله نمی آورد، علم تو هم تا محجوب به حجاب اصطلاحات و پرده مفاهیم و اعتبارات است ، نه از اوکیفیتی حاصل شود، نه حال; بلکه در شریعت علم، علوم طبیعی وریاضی از علوم شما بهتر است; زیرا که آنها نتیجه خود را می دهد و از شما بی نتیجه [است] یا به عکس نتیجه می دهد. مهندس،نتیجه هندسه را، و زرگر، نتیجه نعت خود را می برد. شما ازنتیجه دنیایی بازمانده، به نتیجه معارف هم نرسیدید; بلکه حجاب شما غلظتش بیشتر است ... معارفی که کدورت قلب را بیفزاید،معارف نیست.(ص 90)

امام(ره) این معیار را مبنای تقسیم بندی و ارزیابی علوم قرارمی دهد و می کوشد براساس آن، حدیثی را که همه علوم را سه گونه دانسته است، تفسیر کند. در آن حدیث، آمده است که رسول خدا دیدکه مردم در مسجد، دور مردی حلقه زده اند. پرسید که (این چیست؟) و این خود، تعریضی بود به آن شخص و کارش. گفتند: (علامه است و آگاه به نسب و تبار کسان و حوادث روزگار جاهلی). حضرت فرمود: (این دانشی است که نه دانستن آن سودی دارد و نه جهل به آن زیانی). سپس فرمود: (همانا علم، منحصر است به سه چیز:

آیه محکم، یا فریضه عادل یا سنت قائم).(ص 385)براساس این حدیث:

کلیه علوم، تقسیم شوند به سه قسمت: یکی آنکه نافع به حال انسان است، به حسب احوال نشئات دیگر که غایت خلقت، وصول به آن است، واین قسمت، همان است که جناب ختمی مرتبت (علم) دانسته و به سه قسمت تقسیم فرمودند. (ص 396)

دیگر، دانشی است که برای انسان زیان بار است و سوم، دانشی که نه سود دارد و نه زیان. پرهیز از دانش زیان بار، بایسته و دوری از دانش بی خاصیت، شایسته هر پوینده طریق حقیقت است.

آن علم نافع نیز که به سه گونه تقسیم شده، در حقیقت، ناظر به سه ساحت وجودی انسان است و هر یک، مایه کمال آن ساحت است.

بنابراین، سالک طریق اخلاق، باید همواره علم را برای تکامل خودبخواهد و هرگز آن را برای خودش نخواهد و هشیار باشد که این علم گرچه علم توحید است ، دست و پای او را نبندد و اسیراصطلاحاتش نکند که رهایی از چنین دانشی، خود، فضیلت و کمال است.

5. کنترل غرائز، نه ریشه کنی آنها

تعابیری چون نفس کشی، از میان بردن غرائز و ریشه کنی آنها، به غلط در گفتگوها راه یافته است و کسانی پنداشته اند که لازمه اخلاقی زیستن، پانهادن بر همه خواستهای نفسانی و انکار لذات جسمانی و نعمتهای مادی است. این پندار، در میان پاره ای ازصحابیان پیامبر اکرم و یاران امیر مومنان نیز دیده شده است.

علاء بن زیاد حارثی به امیرمومنان شکایت برد که برادرش عاصم،از دنیا رویگردان شده و جامه پشمین به تن کرده است. حضرت اورا خواست. چون آمد، به او فرمود:

ای دشمنک خویش! شیطان پلید، سرگشته ات خواسته است. آیا به زن وفرزندت رحم نکردی؟ آیا می پنداری که خداوند، آنچه را پاکیزه است، بر تو حلال کرده و با این حال، ناخوش دارد که از آنهابهره مند شوی؟و آیا تو نزد خداوند، خوارتر از آنی؟ (نهج البلاغه، خطبه 209)

گرچه معصومان(ع) با این تفسیر دنیاگریزانه از اخلاق و تهذیب نفس، مخالفت می کردند و می کوشیدند میان کنترل و هدایت غرائزبا ریشه کنی آنها تفاوت نهند و خود، الگویی در این زمینه بودند; با این همه، نفوذ سایه تفکر بودایی و تصوف پرهیز، براخلاق اسلامی سنگینی می کند و همچنان کسان بسیاری، اگر بخواهندآدم اخلاقی را تعریف کنند، بیشتر از تعبیرات منفی استفاده می کنند و چهره ای که از او ارائه می کنند، چهره ای منفی یاحداقل خنثی است; حال آنکه غرائز، در نهاد بشر، به عبث سرشته نشده اند و در نظام خلقت و در نهاد بشر که بهترین آفریده بهترین آفریدگار است (هر چیز به جای خویش نیکوست).

آنچه اخلاق اسلامی در پی آن است، این است که غرائز بر عقل طغیان نکنند و عقل، راهبر غرائز نه پیرو آنها باشد. تنها باهماهنگی این غرائز و عقل آدمی است که موانع کمال، از سر راه برداشته می شوند و آدمی می تواند به کمال موعود خویش، دست یابد. باید هر غریزه ای را حفظ و با صفتی ضد آن، کنترلش کرد ومیان همه جنبه های وجودی انسان، توازن پدید آورد. به جای کشتن غریزه شهوانی، باید آن را با عفت، متعادل نمود. اساسا فضائل اخلاقی، با کنترل غرائز قابل فهم هستند و بی این، غرائز،معنای خویش را از دست می دهند. کسی که هیچ غریزه جنسی یی ندارد، نمی تواند از عفت دم زند و آنکه از قوه غضب، یکسره بی بهره است، چگونه می تواند از شجاعت سخن بگوید؟ برداشت مولانا ازحدیث شریف نبوی (لارهبانیه فی الاسلام)، گوهر این دیدگاه را نیک بیان می دارد:

چون عدو نبود، جهاد آمد محال شهوتت نبود، نباشد امتثال صبر نبود چون نباشد میل تو خصم چون نبود، چه حاجت خیل تو؟ هین! مکن خود را خصی، رهبان مشو زانکه عفت، هست شهوت را گرو بی هوا، نهی از هوا ممکن نبود غازی یی بر مردگان نتوان نمود(مثنوی، دفتر پنجم)

امام(ره) نیز از این منظر ایجابی با رذائل اخلاقی و غرائز بشری برخورد می کند. در این منظر، هرگز سخن از حذف غریزه ای نیست;

بلکه سخن از حفظ آن است و پیشگیری از مهار گسیختگی آن. ازاین رو، گاه به بحث از ضرورت چنین غرائزی می پردازد و از اصل وجود آن دفاع می کند و نبودش را ضایعه و مایه نقصان می داند.

برای مثال، در بحث از غضب در (شرح چهل حدیث)، چنین می خوانیم:

بدان که قوه غضبیه، یکی از نعم بزرگ الهی است که به واسطه آن،تعمیر دنیا و آخرت شود و با آن، حفظ بقای شخص و نوع و نظام عایله گردد و مدخلیت عظیم در تشکیل مدینه فاضله و نظام جامعه دارد. اگر این قوه شریفه در حیوان نبود، از ناملایمات طبیعت دفاع نمی کرد و دستخوش زوال و اضمحلال می گردید; و اگر درانسان نبود، علاوه بر این، از بسیاری از کمالات و ترقیات باز می ماند; بلکه حد تفریط و نقص، از حال اعتدال نیز از مذام اخلاق ونقایص ملکات شمرده شود که بر آن، مفاسدی بسیار و معایبی بی شمار مترتب گردد; از قبیل ترس و ضعف و سستی و تنبلی و طمع وکم صبری و قلت ثبات در مواردی که لازم است و راحت طلبی وخمودی و زیربار رفتن و انظلام و رضای به رذائل و فضایح که پیش آید برای خود یا عایله اش، و بی غیرتی و کم همتی. خدای تعالی،در صفت مؤمنین فرماید: (اشداء علی الکفار رحماء بینهم).

اداره امر به معروف و نهی از منکر و اجرای حدود و تعزیرات وسایر سیاسات دینیه و عقلیه نشود، جز در سایه قوه شریفه غضبیه.

پس آنها که گمان کردند کشتن قوه غضب و خاموش کردن آن از کمالات و معارج نفس است، خود خطایی بزرگ و خطیئه عظیمه ای کردند و ازحد کمال و مقام اعتدال، غافل اند. بیچاره ها ندانند که خدای تبارک و تعالی، در جمیع سلسله حیوانات، این قوه شریفه را عبث خلق نفرموده و در بنی آدم، این قوه را سرمایه زندگانی ملکی وملکوتی و مفتاح خیرات و برکات قرار داده. جهاد با اعدای دین وحفظ نظام عایله بشر و ذب از جان و مال و ناموس و سایر نوامیس الهیه، و جهاد با نفس که اعدا عدو انسان است صورت نگیرد،مگر به این قوه شریفه. حفظ تجاوزات و تعدیات و حدود و ثغور ودفع موذیات و مضرات از جامعه و شخص، در زیر پرچم این قوه انجام گیرد. از این جهت است که حکما برای دفع خاموشی و خمودی آن،علاجها قرار دادند، و برای بیدار کردن و تحریک نمودن آن،معالجات علمی و عملی است; از قبیل اقدام در امور مهمه هایله ورفتن در میدانهای جنگ، و در موقع خود، جهاد با اعدای خدا.(ص 134- 135)

در اینجا هیچ سخن از نابودی این غریزه نیست; بلکه کاستی آن نیزخود، نقصی تلقی می شود. سخن از کنترل و هدایت آن است و بس، واین جنبه ای از واقع گرایی اخلاقی امام(ره) و توجه به نهاد آدمی است.

این پنج آموزه، در سراسر کتاب، حضوری مشهود و گاه نامشهوددارند و بستر بحثهای گوناگون را فراهم می کنند و نتایج هر بحث را معنادار می سازند. این آموزه ها ارتباطی پیوسته با یکدیگردارند و همپوشی قابل ملاحظه ای نیز میان آنها دیده می شود و درحقیقت، یک مجموعه را تشکیل می دهند.

پوینده راه اخلاق و آنکه در پی اصلاح و تکمیل خویش است، با توجه به این پنج آموزه شریف، می تواند با اطمینان، کارش را بیاغازدو گامهایش را با استواری بردارد و آنها را معیارهایی برای ارزیابی خود و اهدافش قرار دهد. بنابراین، متخلق به اخلاق الله، کسی است که می داند:

1. انسان، تغییرپذیر است، نه موجودی پایان یافته. لذا هرگز ازحرکت باز نمی ماند و خود را تمام شده نمی پندارد.

2. گرچه به فطرت توحیدی خود معتقد است; اما این واقعیت را نیزدرمی یابد که غرائز در آغاز زندگی، فعال و فرمانروا هستند. پس باید کوشید تا این فطرت توحیدی، شکوفا گردد.

3. نزاع اصلی میان خیر و شر و کمال و نقص، در ذات آدمی است وسینه هرکس، آوردگاه حق و باطل است. این نکته، او را متوجه اهمیت خودشناسی و در نتیجه، خودسازی می کند و آن را نه واقعیتی تلخ و گریزناپذیر، بلکه حقیقتی شریف و ارزنده می داند; زیرا اگر چنین قابلیتی در انسان نبود، او نیز جانوری دررده دیگر جانوران بود و امکان تکاملی در این حد گسترده برایش وجود نداشت. پس خوشا این نبرد و نتایج مطلوبش که انسان را به بی نهایت مطلق، نزدیک و نزدیک تر می سازد!

4. انسان برای پیمودن این مسیر طولانی و گاه درشتناک، نیازمنددانش و بینش است; اما هر دانشی راهگشا نیست. چه بسا دانشی که وبال گردن و سد راه می شود و آدمی را از رفتن باز می دارد. آن دانشی ارزنده و یار شاطر سالک حقیقت است که انسان را به هدف ومعبود برساند، نه اینکه خود هدفی گردد و معبودی و انسان را به پرستش خود وادارد.

5. سالک باید به هوش باشد که فریب ادعاهای پوچ مدعیان را نخوردو نپندارد که با کشتن غرائز و ریاضتهای نامشروع، می تواند به مقصد برسد و این مسیر را بپیماید. زینهار... (ظلمات است، بترس از خطر گمراهی).

باید اصالت و لزوم همه غرائز را پذیرفت و آنها را در چارچوب عقل و شرع، راه برد و از وسوسه های راهزنان طریق حقیقت، باخبر بود که سخت نیرنگ بازند و(به تدبیر، کله از سر مه بردارند).

بمنه وکرمه!

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان