ماهان شبکه ایرانیان

امام خمینی و طرح تجدید سیاست دینی

بسیاری از سیاستمداران، اهل علم و ادب و فرهنگ بوده اند یا هستند.اما آنها در وهله نخست سیاستمدارند و اگر در علم و ادب مقامی دارند، این مقام تحت الشعاع وجهه سیاسی آنان قرار دارد

بسیاری از سیاستمداران، اهل علم و ادب و فرهنگ بوده اند یا هستند.اما آنها در وهله نخست سیاستمدارند و اگر در علم و ادب مقامی دارند، این مقام تحت الشعاع وجهه سیاسی آنان قرار دارد.حتی از زمانی که در عالم اسلام، خلافت به سلطنت مبدل شد، کسانی که به نام خلافت، سلطنت می کردند، معمولا سروکار چندانی با علم و فرهنگ نداشتند، اما مردی که رسم دویست ساله سیاست رایج و غالب در غرب و در سراسر جهان (یعنی اصل استقلال سیاست از دین) را به مبارزه طلبید، سیاستمداری نظیر سیاستمداران دیگر نبود.او سیاست را پیشه خود نمی دانست، اما از ابتدای جوانی راهی اختیار کرده بود که امکان داشت در پایان به رهبری انقلاب اسلامی و طرح سیاستی غیر از سیاست رایج مودی شود.مردی که از او سخن می گوییم، امام خمینی (قدس سره)، رهبر و بنیان گذار عظیم الشان جمهوری اسلامی است.گرچه این دو صفت اختصاص به سیاستمداران ندارد، اما معمولا صفت ایشان است.

آیا ما هم امام خمینی را با سیاست می شناسیم و می شناسانیم؟ همه جهان آن بزرگ را رهبر انقلاب اسلامی می شناسند.یعنی اگر انقلاب پیش نیامده بود و مردمان جلوه شخصیت امام خمینی را در آیینه سیاست ندیده بودند، قدر معظم له مجهول می ماند.اما اگر امام در سیاست شناخته شد، این سیاست را چیزی زائد بر وجود او نباید دانست; یعنی امام خمینی فقیه و عارفی نبود که شصت سال به تحصیل و تعلیم و مجاهده نفس بگذراند و ناگهان به سیاست روی آورد و از عالم درس و بحث و تامل و تفکر و تهذیب نفس، به میدان سیاست و کسب قدرت وارد شود.سیاستی که امام خمینی به آن پرداخت، مقتضای سیر طبیعی زندگی علمی و اخلاقی اش بود.این معنی را باید قدری توضیح داد.

می دانیم که سیاستمدار بودن ربطی به تحصیلات علمی و علم اشخاص ندارد و به این جهت ممکن است یک پزشک یا مهندس، سیاستمدار قابل و لایقی باشد، ولی یک استاد علم سیاست بهره ای از تدبیر کار کشور و حکومت نداشته باشد.اما اگر این قضیه در سیاست جاری و رایج درست باشد، در مقام تاسیس، مطلب طور دیگر است.یعنی کسی که بنای سیاست و مدینه می گذارد، باید از جهت روحی و فکری مهیای این مهم شده باشد.ولی مگر با خواندن ادبیات و فقه و اصول و حدیث و تفسیر و عرفان و کلام و فلسفه می توان طرحی نو در عالم درانداخت؟ این علوم را به دو نحو می توان آموخت; طریق و رسم معمول این است که معلمان و دانشجویان مقداری معلومات فرامی گیرند و اگر چیزهای مختلف بیاموزند چه بسا که بعضی از آنها در جای خود قرار نمی گیرند و نسبت و ارتباطی میان آنها برقرار نمی شود و اگر ارتباطی باشد، اتفاقی است.این علم با جان پیوند ندارد، بلکه عالم آن را با خود برمی دارد و هرجا لازم باشد، از هر جزء آن استفاده می برد.این علم با عمل و اخلاق هم ملازمت ندارد، چنان که به تعبیر مرد بزرگی که به ذکر فضایل او مشغولیم، چه بسا کسانی که درس اخلاق می دهند و کتاب در اخلاق می نویسند و خود از فضایل اخلاقی بی بهره اند.علم اینان صرفا با تنشان پیوند یافته است!

نحوه دیگر علم آموزی و تعرض به علم، یاد گرفتن معمولی نیست، بلکه درآمیختن با علم و یگانه شدن با آن است.کسی که به این نحو علم (برای مثال علوم دینی) می آموزد، گرچه به اقتضای حفظ حدود، آنها را در هم نمی آمیزد و با هم خلط نمی کند و حد هریک را نگاه می دارد، اما همه دانش هایی که می آموزد، با جان او یکی می شود.در این صورت علم و عمل عالم از هم جدا نیست و اگر به سیاست بپردازد، سیاستش ظهور و تجلی جان پرورده اوست.

امام خینی، فقیه و اصولی و مفسر و فیلسوف و عارف و کلامی بود، اما آن همه در وجود او در قوطی های جداگانه و بی ارتباط با هم بسته بندی نشده بود، بلکه عرفان و فلسفه و تفسیر در وجود ایشان اساس بود و علوم فرعی همه به اینها بازمی گشت.یکی از همکاران دانشمند من برای اینکه توجه و تعلق محی الدین ابن عربی را به فقه تاکید کند، می گفت: «من مدت ها گمان می کردم محی الدین، عارف فقیه است، اما بالاخره فهمیدم که او فقیه عارف است » .این عبارت چون به قصد نشان دادن اهمیت فقه در نظر ابن عربی گفته شده، درست است، اما شاید درست این باشد که بگوییم فقه را از عرفان محی الدین جدا نمی توان کرد.ولی اگر مراد از فقیه عارف کسی باشد که عرفان را با فقه میزان کرده است، مشکل بتوان محی الدین و امام خمینی را مصداق فقیه عارف دانست. اینها عارف فقیه اند، یعنی عرفان و فقه را با هم جمع کرده اند (زمانی کتابی از ابوالقاسم شعرانی می خواندم، فکر کردم که او فقیه عارف است، یعنی اولا فقیه است و ثانیا عارف) و در این جمع، اصول را با میزان فروع نمی سنجند و تفسیر نمی کنند.سیاست امام خمینی برآمده از وحدت جمعی علوم و معارف در وجود او بود و چون این وحدت جمعی با آنچه در عالم کنونی تحقق و منشایت اثر دارد، نمی ساخت، در مواجهه با آن عالم به صورت فریاد انقلاب درآمد، فریادی که نظام موجود عالم را به تعجب و وحشت انداخت.این فریاد، آیتی از آیات ظهور حق و نشانه ضعف و فتور در نظم بزرگ تجدد بود.به این معنی، سیاست امام را از علم و معرفت او جدا و مستقل نباید دانست.این سیاست گرچه دیر اظهار شد، اما بی مقدمه و ناگهانی به وجود نیامد.امام در تمام عمر، مردی سیاسی بود و خود نیز به این معنی تذکر داشت.یکی از بزرگان حوزه علمیه قم برای اینکه اثبات کند فکر انقلابی امام سابقه داشته است نقل می کرد که بارها از زبان آن بزرگ شنیده است که «شما هنوز مرا نمی شناسید» .این سخن متضمن هیچ نوع خودپسندی و داعیه داری نبوده است.امام خمینی دعوی بیهوده نداشت و از موضع خودپسندی و تکبر نمی گفت که شما مرا نمی شناسید، بلکه به چیزی گواهی می داد که در جان او فغان و غوغا افکنده بود، هرچند که تا زمان تدریس و تدوین «ولایت فقیه » مطلب سیاسی در آثار آن بزرگ کمتر می بینیم.کتاب «کشف الاسرار» پاسخی است به نوشته یکی از پیروان کسروی.این پاسخ علاوه بر اتقان و استحکام تاریخی و کلامی، وجه حکایی دیگری نیز دارد که کمتر به نظر ناظران و خوانندگان رسیده است.

امام «کشف الاسرار» را در رد مطالب کتابی موسوم به «اسرار هزار ساله » نوشته اند.شاید کم نبودند کسانی که می توانستند با تتبع در تاریخ اسلام و توسل به استدلال های کلامی، سستی مطالب کتاب «اسرار هزار ساله » را نشان دهند، اما در کتاب «کشف الاسرار» جوهری هست که در کتاب های رسمی تاریخی و کلامی نیست.امام خمینی صرفا مطالب کتاب «اسرار هزار ساله » را رد نکرده است، بلکه چنان به تاریخ تشیع نگریسته است که گویی به زودی با این تاریخ، تجدید عهد می کنیم.همچنین توجه کرده است که کتاب «اسرار هزار ساله » نظر یک شخص نیست، بلکه اثر بادی است که از غرب وزیده و جان گروه هایی را تصرف کرده و به صورت آرای آنان به زبان آمده است.در همان زمان که امام کتاب «کشف الاسرار» را می نوشت، بسیاری از علما و فضلای اسلام بیشتر نگران خطر شیوع ماتریالیسم و کمونیسم بودند.به این جهت آثاری هم در رد مارکسیسم، ماتریالیسم و کمونیسم نوشته شد.اما امام گویی در جوانی نیز واقعه ای که در پیری وقوع آن را پیش بینی کرد، به چشم جان بین خود دیده بود.امام خمینی چند سال قبل از انقراض شوروی پیش بینی کرد که کمونیسم شوروی به زودی از هم می پاشد.شاید در جوانی هم دریافته بود که کمونیسم و نظام شوروی در تاریخ غربی، عارضی است و خطر جای دیگر است.در حقیقت امام خمینی دریافته بود که دین تنها از سوی کمونیست ها در معرض خطر قرار نگرفته است و با رد کمونیسم و ماتریالیسم، این خطر رفع نمی شود.کمونیست ها با سیاست و ایدئولوژی به دین تعرض می کردند، اما تعرض فرهنگی پوشیده ای هم وجود داشت که گه گاه به صورت های مختلف پدیدار می شد.کتاب «کشف الاسرار» را نباید پاسخی به نوشته ای که حاصل سلیقه و رای یک شخص معمولی است، دانست.این کتاب فرهنگی که جوانه های احیا و تجدید عهد دینی به صورت گفتارها و بیانیه های مهم تاریخی از تنه استوار آن روییده است، در مقابل بعضی آثار فرهنگ مستولی و جهانگیر غرب قرار می گیرد.بنابراین باید در این کتاب به جست وجوی سابقه انقلاب پرداخت.

اکنون بپرسیم که آیا بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران اولا مرد علم و عرفان و فقه و روایت بود و ثانیا به سیاست پرداخت یا باید او را در ردیف سایر سیاستمداران، اما بیرون آمده از حوزه های علوم دینی دانست؟ به عبارت دیگر سیاست امام خمینی با تفکر و پرورش دینی و عرفانی و اخلاقی معظم له چه نسبتی داشت؟ اگر این نسبت اتفاقی و عرضی باشد، به اشکال می توان از سیاست و نظام اسلامی سخن گفت، اما اگر معلوم شود که رهبری و اداره انقلاب ریشه در تفکر امام (ره) داشته است، در این صورت بحث صورت دیگری پیدا می کند.چیزی که جای چون و چرا ندارد، این است که در حد اطلاع من، امام هرگز به ملاحظه کاری سیاسی و ترجیح ملاحظات بر اصول تن در نداد و چیزی که با اصول عرفان و اعتقادش در تعارض باشد، نگفت و ننوشت و نفرمود.امام تا پایان عمر آموزگار اخلاق و معرفت باقی ماند.به هر حال جامعیت علمی و وحدت و استواری شخصیت اخلاقی بی مانند یا کم نظیر امام جای چون و چرا ندارد و این جامعیت را در صورت و مضمون آثار حکمی ایشان نیز می توان یافت.

روزی شخصی از قول فاضل معمر و وارد به مسائل سیاسی و فرهنگی نقل کرد که گویا فلان و بهمان اعلامیه ها و پیام های امام را می نویسند و مبنای منفی و سلبی حدسش این بود که مگر یک روحانی که بیشتر با متون فنی و دشوار فقه و اصول و کلام و فلسفه آن هم به زبان عربی سروکار دارد، می تواند نثر فارسی را به این خوبی بنویسد.من به گوینده گفتم، دست کم دو دلیل بر رد این فرض و حدس یا این خبر دارم: یکی اینکه اشخاصی را که منشی امام خوانده اند، هرگز نثر فارسی را به آن روانی و سلاستی که در اعلامیه ها و به خصوص در پیام های امام می بینیم، نمی نویسند; ثانیا متن این نوشته ها با دست خط امام موجود است.ایشان که نوشته های دیگران را پاک نویس نمی کردند.این حدس نادرست، خوبی نثر امام را تصدیق می کند.راستی این است که نثر امام نمونه خوب و روان و بی تکلف و فصیح و بلیغ نثر معاصر فارسی است.امام نوشته های خود را بدون خطخوردگی می نوشتند و این امر نیز دلیلی بر تعادل ساحات وجودی آن بزرگ است.اگر در روح امام تکلف وجود داشت و می بایست چیزی زائد بر آنچه در طی شصت سال مجاهده فراهم آمده بود، بر آن حاکم شود، چنین صراحت و روانی و صرافت طبعی در گفته ها و نوشته ها نبود.مختصر آنکه امام خمینی، جامع علم و عمل بود و هرچه می گفت و می فرمود و خود عمل می کرد، ریشه در اعتقاد راسخ دینی داشت که از آبشخور فرهنگ اسلامی سیراب می شد.اینکه در عالم کنونی چه مایه نیرو و قدرت روحی و اخلاقی لازم است تا بتوان قول و فعل را از اثر بادهایی که از غرب به همه جای جهان می وزد، محفوظ داشت، مطلب دیگری است که حتی تفکر در آن جان را به ستوه می آورد و آن بزرگ، چه روح جبروتی و بی ترسی داشت که از قدرت های بزرگ این جهانی هیچ بیم به خود راه نمی داد و چندان به رحمت پروردگارش امیدوار بود که با قلبی آرام و مطمئن به دیدار او شتافت.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان