اینجانب یکی از علاقه مندان و خوانندگان فصلنامه هفت آسمان هستم . این نشریه جزو اندک نشریاتی است که در موضوع خود تا حد امکان، موفق بوده و توانسته است، با وسعت نظر درباره ادیان مختلف با درج مقالاتی تحقیقی نظر خوانندگان را جلب بکند . سعه صدر لازمه تحقیق درباره ادیان، خصوصا در دوره مدرن است که مرزهای منظومه های ادیان شکسته شده و دیگر نمی توان با نگاه تکفیر و انکار به ادیان دیگر نگریست; بلکه حتی لازمه تعمیق در دین خود نیز، انس و هم دلی با تعالیم دیگر ادیان است .
وقتی تکلیف مسلمانان اهل نظر و تحقیق، گوش دادن و استماع پیام ادیان دیگر و شنیدن ندا و خطاب الهی و استجابت آن است، به طریق اولی باید به طرایق فکری و آراء اصحاب نظر در داخله اسلام، بیشتر گوش سپارد و از قشر به لباب، و از ظاهر به باطن کلام گوینده رسید و از قضاوت های سطحی و کلیشه ای، و از مشهورات عامه و مقبولات ناسنجیده که مقرون به عوام زدگی است، به شدت پرهیز کرد .
در شماره یازدهم هفت آسمان تعدادی از مکاتبات عرفانی میان مرحوم جناب حاج سلطان حسین تابنده گنابادی - رضاعلیشاه - و جناب حجت الاسلام مردانی مندرج شده بود که از چند جهت، جلب توجه و تعجب می کرد . از حیث صوری در روی جلد، ذکر شده بود: «مکاتبات سلطان حسین تابنده و حجت الاسلام مردانی » . در نگاه اول، اگر شخص نداند که "سلطان حسین تابنده" کیست، خیال می کند، یک شخص عامی و یکی از افراد بی هویت اجتماعی است که احتمالا مکاتباتی با یکی از فضلای بنام، " حجت الاسلام مردانی" کرده است، ولی وقتی به ص 151 نشریه مراجعه می کنیم، می بینیم که ایشان بزرگ سلسله فقرای نعمت اللهی گنابادی است که قدیمی ترین و - اکنون در ایران - بزرگترین و پرجمعیت ترین سلسله صوفیه است . و تعجب خواننده هنگامی افزون می شود که می بیند، بنابر منابع مذکور در خود هفت آسمان درباره ایشان از جمله کتاب خورشید تابنده، جناب حاج سلطان حسین تابنده گنابادی علاوه بر جنبه عرفانی و مقام ارشاد طریقتی و قطبیت سلسله، از علماء، و دارای چندین اجازه روایت و اجتهاد از جمله از جانب مرحوم آیت الله کاشف الغطاء هستند و تالیفات متعددی (حدود 20 جلد) در تفسیر، فقه، فلسفه، کلام و حتی تاریخ و جغرافیا دارند و مثلا کتاب تجلی حقیقت در اسرار فاجعه کربلا را که تفسیر عمیق عرفانی بر فاجعه کربلاست، در سن 16 سالگی نوشته اند .
بی تردید، افزودن یا کاستن القاب نه از شان دینی و علمی کسی کم می کند و نه بر آن می افزاید . خود ایشان بنابر نامه هایی که در کتاب خورشید تابنده و هم چنین در هفت آسمان (ص 60- 157) به تفصیل آمده، در امضای خود غالبا لفظ "فقیر" را آورده اند که حاکی از اظهار نیستی در مقابل هستی مطلق حق است که در آیه قرآن کریم فرموده است: یا ایهاالناس انتم الفقراء الی الله والله هو الغنی الحمید . ولی وقتی در عرف، این قبیل القاب دلالتهای خاص خود را دارد، حق آن بود که در روی جلد هفت آسمان این مطلب درخصوص جناب آقای حاج سلطان حسین تابنده رضاعلیشاه که لااقل فضل علمی ایشان، نزد اشخاص منصف و بی غرض، محرز است، نیز رعایت می شد . البته برخلاف روی جلد در داخل هفت آسمان در مقدمه مندرج بر این مکاتبات، این مساله عایت شده و از این حیث باید از مسؤولان نشریه تشکر کرد که به انصاف و بدون پیش داوری عامیانه، رفتار کرده اند .
از حیث محتوا، آنچه در هفت آسمان آمده، درج این نامه ها و گزارشی از آنها است . اما آقای حجت الاسلام مردانی پس از چاپ بعضی از این نامه ها در هفت آسمان، مجموعه کامل آنها را در کتابی به نام مناظرات و مکاتبات (قم، بهار 1381) منتشر کردند که اینک به بررسی آن می پردازیم:
این کتاب مشتمل بر دو مقدمه و سه بخش است: در بخش اول، متن مکاتبات آمده است . در بخش دوم که تحت عنوان "ملحقات" می باشد، خرده گیری هایی بر تصوف و بعضی مشایخ صوفیه مثل: حسن بصری، سفیان ثوری، ابن عربی، شاه نعمت الله ولی و مولوی مندرج است . در بخش آخر کتاب تحت عنوان "عرفان و عارف" ابتدا عرفان و عارف تعریف شده، سپس چند فتوا از حضرات آیات عظام در تعریف عرفان ذکر شده است .
در بخش مکاتبات، لحن مؤلف به لحن یک محقق که در جست وجوی فهم حقیقت، بی طرف است، می ماند; ولی در بخش بعدی متاسفانه مؤلف محترم موضعی جدلی و تند که حاکی از نوعی ستیزه جویی و مخاطب کوبی است، اتخاذ می کند که این تغییر لحن، انسان را به تامل و تردید وامی دارد که مقصود و غرض چیست؟ مطالب این قسمت به صورت متفرق و نامنسجم است . گویی فقط منظور ردکردن بوده است; نه تحقیق در آراء و عقاید .
نگارنده به صدد نقد و بررسی کلیه دعاوی گفته شده در این کتاب نیستم; زیرا هیچ یک از این ایرادات و اعتراضات جدید نیست و مخالفان تصوف از ابن جوزی در تلبیس ابلیس تا آقامحمدعلی کرمانشاهی در خیراتیه، قبلا آنها را تکرار کرده و موافقان نیز پاسخ گفته اند . از میان این مطالب، چند نکته در این کتاب است که اخیرا هم از جانب ایشان و هم از جانب برخی مخالفان تصوف بدون تحقیق و تعمق کافی، عنوان شده است که دل را بیشتر به درد می آورد و آن این که مؤلف پس از خرده گیری های تکراری بر ابن عربی، در جهت نفی و انکار شاه نعمت الله ولی و مولوی می گوید که هر دو سنی بوده اند .
در پاسخ به مطالبی که مؤلف محترم در باب ارتباط تصوف و تشیع و انکار تصوف از جانب بزرگان تشیع بیان کرده اند، اصولا باید به چند نکته اساسی توجه داشت:
1- با صرف وجود اخباری منتسب به حضرات معصومین (ع) در ذم تصوف که صحت و سقم آنها قطعی هم نیست، نمی توان درباره طریقه عظیمی در اسلام به نام تصوف، قضاوت کرد، ; زیرا صرف نظر از وجود اخبار معارض، در مدح تصوف، حقایق و نکات دیگری که ذیلا به بعضی از آنها اشاره می شود، وجود دارد که به آنها نیز باید توجه کرد و سپس داوری نمود و حکم صادر کرد . خصوصا با عنایت به این که علمای شیعی بسیاری یا خود عملا در طریقه تصوف بوده اند یا نظرا آن را تایید و تصویب کرده اند و بی تردید، آنها نیز این اخبار را شنیده اند; ولی درک و تفسیر آنان از این اخبار، متفاوت بوده است .
2- تقریبا اکثر قریب به اتفاق سلاسل صوفیه، نسبت اجازه ارشاد خود را که از آن به خرقه تعبیر می کنند، به حضرت علی (ع) می رسانند و این اسناد مورد تایید بزرگان شیعی نیز قرار گرفته است . در اکثر کتاب هایی که ذکر فضایل حضرت علی (ع) می شود - اعم از کتب کلامی شیعه (مثل نهج الحق و کشف الصدق علامه حلی) یا شروح متعدد نهج البلاغه (مثل شرح ابن ابی الحدید یا شرح ابن میثم بحرانی) - آمده است که بزرگان صوفیه مثل بایزید بسطامی و معروف کرخی خرقه ارشاد خود را به علی (ع) اسناد می دهند و حتی بحرانی می گوید: (1) این نسبت کاملا ظاهر است .
بزرگان اخیر شیعه از جمله علامه طباطبائی در مواضع مختلف از جمله در کتاب رسالت تشیع در دنیای امروز (2) و مرحوم استاد مطهری در کتاب امامت و رهبری (3) و علامه حسینی طهرانی در کتاب لب لباب (4) اذعان دارند که «تمام این سلسله ها منتهی به حضرت علی بن ابی طالب می گردد» . محققان جدید در تاریخ تصوف، مثل مرحوم استاد فروزانفر، زرین کوب، و مستشرق شهیر هانری کربن نیز آن را غیرقابل تردید می دانند و به قول مرحوم علامه طباطبایی (5) دلیل ندارد که ما این نسبت را تکذیب بنماییم، به خصوص در ایامی که مقام خلافت نظر خوشی نسبت به اهل بیت نداشت و به دوستداران و منتسبان آنها فشار و شکنجه وارد می کردند، هیچ دلیلی نداشت که بزرگان تصوف خلفای موردعلاقه را رها کرده، به دامن ائمه، چنگ بزنند .
پس با طرح مسائل تاریخی مثل آنچه در کتاب مناظرات و مکاتبات آمده، درخصوص این که معروف کرخی معاصر کدام امام بوده، نمی توان درباره این رکن تصوف که اتخاذ طریق هدایت از ائمه اطهار (ع) است، تردید کرد . در تصوف، با معروفی سروکار دارند که به ائمه (ع) ارادت داشته است . و البته بیش تر از منابعی که انتساب شیخ معروف کرخی را به امام (ع) رد می کند، منابعی در تایید این انتساب وجود دارد; ولی اصولا این گونه مباحثات و مشاجرات و تردیدهایی که به اقتضای ماهیت تاریخی، قابل رد و اثبات قطعی نیست، نباید ملاک تشخیص اعتقادات طوایف قرار گیرد .
3- اگر در تاریخ ایران اسلامی دقت کنیم، همراه با بسیاری از مورخان درمی یابیم که پس از انقراض خلافت عباسی در دوره مغول که شیعه مجال اظهار عقیده می یابد، مذهب تشیع عمدتا به واسطه تصوف و تعالیم مشایخ صوفیه از شیخ نجم الدین کبری تا شاه نعمت الله ولی، در میان مردم رونق می گیرد و حتی باعث مسلمان شیعی شدن سلاطین مغول و تیموریان، مثل سلطان محمد خدابنده و ورود تشیع به شبه قاره هند می گردد . از این رو، موضوع ولایت که اساس مذهب تشیع است، در آثار صوفیه این عصر از مهم ترین مباحث بود; به گونه ای که از شیخ عزیزالدین نسفی نقل است که بحث درباره این مساله در عصر وی، همه جا در مجالس صوفیه رایج بوده است (6) . نهضت های شیعه در این ایام، مثل نهضت سربداران یا مرعشیان یا حروفیه و بالاخره نهضت صفویه که منجربه تشکیل اولین حکومت مستقل شیعی در ایران می شود، همگی صوفی مذهبند .
4- تصوف یک مذهب فقهی یا کلامی نیست که صوفیانی مثل مولوی یا شاه نعمت الله ولی را حنبلی یا اشعری بنامیم . هیچ کس به واسطه مذهب فقهی یا کلامی اش، صوفی خوانده نشده است . تشیع نیز چنین است . آن نیز در اصل، یک مذهب فقهی در کنار مذاهب اربعه اهل سنت یا یک مکتب کلامی بین معتزله و اشاعره نیست، چنانکه زیدیه را به خاطر صرف قبول همین امر، شیعه می دانیم; با این که آنها از نظر فقهی و کلامی، از شیعه جعفری، متفاوت هستند . اصل تشیع، قبول مساله ولایت است که پس از پیامبر، به علی (ع) رسیده است و ولایت امری الهی است که به انتخاب مردم یا اهل حل و عقد نیست . رکن اصلی تصوف نیز ولایت است . بر این اساس می توان به نتیجه ای رسید که سید حیدر آملی در قرن نهم رسید و آن این که تصوف حقیقی همان تشیع است . البته تشیع آنان به قول مرحوم استاد جلال الدین همائی (7) به همان معنای حقیقی رایج در صدر اول اسلام است که دچار افراط و تفریطها، و اسباب دست سیاست ها و تعصب های عامیانه نشده و لذا از سنت پیامبر منحرف نگردیده بود . از این رو، در عرف عارفانی هم چون مولوی یا شاه نعمت الله ولی، - برخلاف آنچه در کتاب مناظرات و مکاتبات آمده - سنی به معنای شخص مؤمن و پرهیزکاری است که در اعمال شرعی، پیرو خالص سنت نبویه باشد; بدون اعمال رای و سلیقه و اجتهاد شخصی و انحراف به مذاهب باطل . بدین سبب این اصطلاح را در مقابل طوایف جبری و قدری و معتزلی و کافر آورده اند . (8) و مثلا شاه نعمت الله ولی هرگاه کلمه سنی به معنای "اهل سنت و جماعت" را موردنظر داشته، از تعبیر اهل سنت و جماعت استفاده می کند . برای نمونه می توان در مجموعه رسائل شاه نعمت الله ولی (9) ، دید که پس از ذکر گروه های مختلف، درباره مساله جبر و اختیار، نظر "اهل سنت و جماعت" را ذکر می فرماید . مطابق با همین تعریف از تشیع، مشایخ بزرگ صوفیه در مقام رد یا احیانا سب و لعن خلفای سه گانه - چنان که به خصوص در دوره صفویه به جهات سیاسی متداول شد - نبوده و به اتحاد اسلامی اهمیت می داده اند، ولی میان مدح و ستایشی که از علی (ع) و اهل بیت پیامبر به عنوان کسانی که دارای مقام ولایت و جانشینی پیامبر هستند، با وصفی که از ابوبکر، عمر و عثمان به عنوان صحابه پیامبر می کنند، تفاوت از زمین تا آسمان است و همین تفاوت کاملا تعلقات شیعی آنان را نشان می دهد .
با این مقدمات، اینک به بررسی اعتقادات شاه نعمت الله ولی و سپس مولوی آن طور که در آثارشان آمده است، می پردازیم .
شاه نعمت الله ولی در اشعار خویش بیش از چهار صد بیت اعم از قصیده و غزل، در مدح علی (ع) و اهل بیت دارد; ولی حتی یک غزل یا قصیده در وصف و مدح سایر اصحاب رسول اکرم نسروده و با هیچ یک، چنین عاشقانه و موالیانه، سخن نگفته است .
شاه نعمت الله ولی ایمان را حب آل علی می داند و می گوید:
ای که هستی محب آل علی
مؤمن کاملی و بی بدلی (10)
و سپس می افزاید که محب آل علی اهل تعصبات مذهبی به معنای مرسوم زمانه نیست، بلکه سنی; یعنی تابع سنت رسول خدا به معنایی است که مذکور افتاد; یعنی نه رافضی است که دشمن ابوبکر باشد و نه خارجی است که با علی، عداوت ورزد . وی چنین اعتقادی را "مذهب جامع" می نامد، یعنی مذهبی که در ضمن اعتقاد به ایمان به معنای حب آل علی، با ابوبکر و دیگر خلفای راشدین، دشمنی ندارد . لذا گوید:
مذهب جامع از خدا دارم
این هدایت بود مرا ازلی
با این حال باز به سیادت ظاهری و باطنی خود می بالد و می گوید:
نعمت اللهم و ز آل رسول
چاکر خواجه ام خفی و جلی
در غزل دیگری مجددا فرماید که رافضی نیست و مؤمن پاک و خصم معتزلی است و مذهب جد خویش را دارد و بعد از او پیرو علی (ع) است:
رافضی نیستم ولی هستم
مؤمن پاک و خصم معتزلی
مذهب جد خویشتن دارم
بعد از او پیرو علی ولی (11)
و در غزل بعدی ولایت را روح نبوت خوانده، می گوید، باید موالیانه طلب ولای علی کرد و از معتزلی بودن پرهیز نمود:
به حق آل محمد به روح پاک علی
که کس نبی نشده تا نگشته است ولی
ولی بود به ولایت، کسی که تابع اوست
موالیانه طلب کن ولی ولای علی
به هرچه می نگرم نور اوست در نظرم
تو میل مذهب ما کن مباش معتزلی (12)
در غزل دیگر نسبت میان نبوت و ولایت را در دو مظهر محمد و علی علیهماالسلام چنین نشان می دهد:
گفتیم خدای هر دو عالم
گفتیم محمد و علی هم
آن بر همه انبیاست، سید
وین بر همه اولیا، مقدم
گفتیم نبوت و ولایت
در ظاهر و باطن اند همدم
. . . . . . . . .
بی مهر محمد و علی، کس
یک لحظه زغم مباد خرم
. . . . . . . . .
او ساقی حوض کوثر و ما
نوشیم زلال او دمادم
بی حضرت او بهشت باقی
جامی است ولیک بی جم
. . . . . . . . .
کم باد محب آل مروان
هرچند کمند، کمتر از کم
. . . . . . . . .
رو تابع آن مصطفا باش
نه تابع پور ابن ملجم
در عین علی نگاه می کن
می بین تو عین جمله عالم (13)
و در غزلی دیگر، آن جناب کاملا بی پرده سخن می گوید و ارادت خود را به اهل بیت اطهار و تولای آن بزرگواران معلوم می سازد و جای هیچ گونه تردیدی برجای نمی گذارد:
دم به دم از ولای مرتضی باید زدن
دست دل در دامن آل عبا باید زدن
نقش حب خاندان برلوح جان بایدنگاشت
مهر مهر حیدری بر دل، چو ما باید زدن
دم مزن با هر که او بیگانه باشد از علی
ور نفس خواهی زدن، با آشنا باید زدن
روبروی دوستان مرتضی باید نهاد
مدعی را تیغ غیرت بر قفا باید زدن
لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
این سخن را از سر صدق و صفا باید زدن
در دو عالم، چهارده معصوم را باید گزید
پنج نوبت بر در دولت سرا باید زدن
پیشوایی بایدت جستن ز اولاد رسول
پس قدم مردانه در راه خدا باید زدن
از حسن، اوصاف ذات کبریا باید شنید
خیمه خلق حسن بر کبریا باید زدن
کربلایی آید از عشق شهید کربلا
عاشقانه آن بلا را مرحبا باید زدن
عابد و باقر چو صادق، صادق از قول حقند
دم به مهر موسی از عین رضا باید زدن
با تقی و با نقی و عسکری، یک رنگ باش
تیغ کین بر خصم مهدی، بی ریا باید زدن
هر درختی کو ندارد میوه حب علی
اصل و فرعش چون قلم، سرتابه پا باید زدن
دوستان خاندان را دوست باید داشت دوست
بعد از آن دم از وفای مصطفا باید زدن
سرخی روی موالی سکه نام علی است
بر رخ دنیا و دین چون پادشا باید زدن
بی ولای آن ولی، لاف از ولایت می زنی
لاف را باید بدانی کز کجا باید زدن
ما لوایی از ولای آن امام افراشتیم
طبل در زیر گلیم، آخر چرا باید زدن
بر در شهر ولایت، خانه ای باید گرفت
خیمه در دارالسلام اولیا باید زدن
از زبان نعمت الله، منقبت باید شنید
بر کف نعلین سید، بوسه ها باید زدن (14)
نکته قابل تامل در این ابیات، بیت پانزدهم و شانزدهم است که می فرماید:
بی ولای آن ولی، لاف از ولایت می زنی
لاف را باید بدانی کز کجا باید زدن
ما لوایی از ولای آن امام افراشتیم
طبل در زیر گلیم، آخر چرا باید زدن
شاه نعمت الله ولی به کسانی که ظاهرا دم از ولایت می زنند; بی آن که حقیقتا ارتباط ولوی داشته باشند، اعلام می دارد که بدون ولایت آن ولی (حضرت علی) نمی توان اهل ولایت بود و سپس خود بدون تقیه و بی پرده، لوای ولایت آن امام را برافراشته، می فرماید: دیگر نباید طبل در زیر گلیم زد; یعنی باید تولا و تشیع خود را علنی ساخت .
گذشته از اشعار فوق، در آثار منثور جناب شاه نعمت الله ولی نیز علائم و آثار تشیع فراوان است که به برخی از آنها اشاره می شود:
در تواریخ، آمده است که آن جناب به پیروان دستور داده بود که کلاهی با پنج ترک که اشاره به پنج تن - اصحاب کساء - است و پس از چندی فرمود، کلاهی با دوازده ترک به نشانه دوازده امامی بودن بر سر نهند . در همین باب در رساله ای تحت عنوان تاج نامه (15) می فرماید: «بدان ای عزیز که تاج دوازده ترک است و دوازده طلب . . . بدان ای عزیز که دو نقطه تاج اشاره به قرص شمس و قمر است . شمس اشاره به حضرت محمد است (ص) و قمر اشاره به حضرت شاه ولایت علی (ع) و دوازده ترک اشاره به ائمه اولاد پیغمبر است - علیهم السلام - ; چنانچه در حدیث آمده که انا کالشمس و علی کالقمر و اولادی کالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم .»
در رساله "نفسیه" (16) شرح می دهد که در چهل مرتبه سلوک، سالک از خاک به کمال می رسد که پدر خاک علی است و او را از برای این، ابوتراب گویند . بدین قرار، مقتدای سالکان علی (ع) است .
در رساله جبر و قدر، (17) اقوال مختلف اهل سنت را برشمارده و قول امام صادق لاجبر و لا تفویض بل منزلة بین المنزلتین را اختیار کرده، می فرماید:
این راه طریق دوستداران من است
در راه درآ که راه یاران من است
در رساله ای درباره حضرت مهدی به نام مهدیه (18) ، پس از ذکر روایاتی می فرماید که حضرت مهدی (عج) از عترت رسول خدا، از اولاد فاطمه (ع) و جدش امیرالمؤمنین حسین (ع) است و در همانجا درباره ظهور امام و معنای انتظار مطالبی را بیان می فرماید .
در رساله مخزن الاسرار (19) ، از حضرت امام صادق (ع) حدیثی را بدین عبارت نقل می فرماید: قال امامنا جعفرالصادق سلام الله علیه و علی آبائه: ان الله تعالی قد تجلی لعباده فی کلامه و هم لا یعلمون . . . . در این حدیث، اضافه تخصیصی "امامنا" حاکی از اعتقاد قلبی شیعی آن جناب است .
اما درباره قضاوت دیگران درباره تشیع یا تسنن شاه نعمت الله ولی باید بگویم، تقریبا از قدیمی ترین تذکره نویسان و صاحبان تراجم احوال که متعرض عقاید و احوال شاه نعمت الله شده اند; مثل عبدالرزاق کرمانی نویسنده مناقب حضرت شاه نعمت الله ولی، و ملامحمد مستوفی یزدی در جامع مفیدی که شرح احوالشان در مجموعه در ترجمه احوال شاه نعمت الله ولی کرمانی (20) چاپ شده است، یا لطفعلی بیگ آذر مؤلف تذکره آتشکده، یا رضاقلیخان هدایت در ریاض العارفین و مجمع الفصحاء گفته اند که «در تشیع آن جناب کسی را مجال تردید نیست » . در میان محققان جدید تاریخ تصوف نیز کسانی مثل علامه میرزامحمد قزوینی که در وسواس علمی، مشهور بود، یا مرحوم استاد جلال الدین همائی و در میان غربیان، هانری کربن قائل به تشیع شاه نعمت الله ولی هستند; ولی مؤلف محترم کتاب مناظرات و مکاتبات صرفا به نوشته های قدیمی آقای دکتر حمید فرزام استناد می کنند . درحالی که اگر تحقیق بیشتر می کردند، می دیدند که خود آقای دکتر فرزام در کتاب جدید خود، تحت عنوان تحقیق در احوال و نقد آثار و افکار شاه نعمت الله ولی (21) پس از ذکر شواهدی در تشیع و سپس تسنن شاه نعمت الله ولی، آخرین نتیجه ای که می گیرند این است که لحن شاه نعمت الله در اشعار و رسائل چنان است که "برای اثبات تمایل او به تشیع، کافی به نظر می رسد . " (22) و می افزاید: «این مطلبی است که به سادگی نمی توان از آن گذشت; بلکه برای یافتن شواهدی در این باب، باید در تاریخ ادب و دین و عرفان در ایران، به تحقیق و پژوهش بیشتر پرداخت .» (23) و ای کاش مؤلف محترم مناظرات و مکاتبات نیز به نصیحت آقای دکتر فرزام عمل می کردند و بدون رجوع - لااقل - به خود آثار جناب شاه نعمت الله ولی، چنین نتیجه ای نمی گرفتند .
با همه اظهارات و عقاید مذکور که لب اعتقادات حضرت شاه نعمت الله ولی را به خوبی روشن می کند، یکی دیگر از ملاک های داوری درباره اعتقادات مذهبی شاه نعمت الله ولی، رجوع به طریقه منسوب به ایشان است که نسبتش به طریقه معروفیه می رسد .
اعتقاد به تشیع به عنوان اصل تصوف ولوی، رکن اصلی اعتقادات این طریقه است و اصلا تصور نمی رود که در طریقه ماخوذه از آن جناب که ام السلاسل صوفیه لااقل در ایران است، بزرگانش بنا به گفته بسیار عجیب و نامنصفانه مؤلف محترم کتاب مناظرات و مکاتبات برای "گول زدن عده ای" تظاهر به تشیع کرده باشند . حق این بود که مؤلف فاضل درباره سیر سلسله نعمت اللهیه پس از شاه نعمت الله ولی در هندوستان، تحقیق می کردند و می دیدند که بزرگان این سلسله و تعالیم آنان چه سهم عظیمی در شیعی شدن هندیان لااقل در ناحیه حیدرآباد دکن داشتند . آیا این کار بزرگ برای اغفال دیگران بوده است؟ آیا آثار مکتوب بزرگان سلسله مثل آثار جناب حاج ملاسلطان محمد گنابادی سلطان علیشاه اعم از کتاب ولایت نامه که شاید مهم ترین کتاب فارسی در شرح عرفانی مساله ولایت باشد یا مجمع السعادات که شرح عرفانی بعضی احادیث موجود در اصول کافی است و بالاخره تفسیر بزرگ بیان السعاده که بی شک، یگانه تفسیر کامل عرفانی شیعه است و رکن اصلی آن در تفسیر، ولایت می باشد، برای عوام فریبی است؟
از لوازم تحقیق این بود که مؤلف به دستورات طریقی متداول در سلسله، از آداب یا اوراد و اذکار موظفه که قرن ها، به تفصیل و اجمال، سالکان این طریقه به انجام آن، مکلف بوده اند و نمونه اش در رساله سیر و سلوک مرحوم علامه سید بحرالعلوم یا کبریت احمر مرحوم مظفر علیشاه کرمانی و کنزالاسماء تالیف جناب مجذوب علیشاه همدانی، ذکر شده و اخیرا در رساله پندصالح جناب صالح علیشاه مندرج است، توجه بیشتری می کردند، تا می دیدند که همگی از مصدر ائمه اطهار (ع) آمده است .
درباره مولوی، ملاک مؤلف در سنی بودن وی، فقط استناد به قول مرحوم استاد مطهری و سپس نقل چند شعر در تعریف اصحاب پیامبراکرم و خلفای راشدین در مثنوی معنوی است . اسباب تعجب است که چگونه می توان با این مؤونه کم به چنین استنباط مهمی رسید . اگر ملاک تشیع یا تسنن مولوی نظر دیگران است که بزرگان شیعی از میان قدما; مثل فیض کاشانی و از متاخران; مثل استاد آشتیانی و مرحوم استاد همائی، وی را شیعه کامل می دانند . بد نیست در این باب، به کتاب دوجلدی مولوی نامه مرحوم همائی رجوع می شد که از بحث های اصلی و مهم مؤلف، طرح مساله ولایت و مفهوم ولی و اوصاف وی در آثار مولوی است .
اگر تشیع را از همان منظر اصلی ولایت بنگریم، بی تردید، مثنوی یک ولایت نامه کامل است . در این باب فقط چند اشاره به مثنوی معنوی می کنیم:
مولانا مفهوم ولایت و شوؤن مختلف آن را در مثنوی در ضمن ابیات خویش، عنوان کرده است . او در این مقام، فقیهان بزرگ اهل سنت را راه نمی دهد و می گوید:
آن طرف که عشق می افزود درد
بوحنیف و شافعی درسی نکرد (24)
چنان که آن را در کتب روایت و حدیث اهل سنت نیز نمی جوید:
بی صحیحین و احادیث و روات
بلکه اندر مشرب آب حیات (25)
چون می داند که فقهای بزرگ اهل سنت از سر آن بی خبرند:
عشق را بوحنیفه درس نگفت
شافعی را در او روایت نیست
مالک از سر عشق، بی خبر است
حنبلی را در او درایت نیست (26)
اصولا اجتهاد و قیاس در دین، نزد مولانا جایی ندارد و دم ولی زمان منشا فهم دین است:
مجتهد هرگه که باشد نص شناس
اندر آن صورت نیندیشد قیاس
چون نیابد نص اندر صورتی
از قیاس آنجا نماید عبرتی
نص، وحی روح قدس دان یقین
و آن قیاس عقل جزوی تحت این (27)
به همین منوال، مولانا طریقه ولوی دین را در بساط عالم بزرگ اشعری یعنی فخررازی نمی یابد:
اندرین بحث ار خرد ره بین بدی
فخر رازی رازدان دین بدی
لیک چون من لم یذق لم یدر بود
عقل و تخییلات او حیرت فزود (28)
به نظر وی، امر دین قائم به ولی است که در هر دوره، یکی است:
پس به هر دوری، ولی ای قائم است
آزمایش تا قیامت، دائم است (29)
این ولی واحد به اذن و امضای الهی تعیین می شود، نه به انتخاب مردم یا اهل حل و عقد:
در میان صالحان، یک اصلحی است
برسر توقیعش از سلطان، صحی است (30)
خداوند علی (ع) را به ولایت، و به عنوان وارث معنوی پیامبر انتخاب کرد . مولوی در شرح واقعه تاریخی غدیرخم گوید:
زین سبب، پیغامبر با اجتهاد
نام خود و آن علی، مولا نهاد
گفت هر کو را منم مولا و دوست
ابن عم من علی مولای اوست (31)
بدین قرار، پیامبر خود را و پس از خود، علی را "مولی" می خواند . و برای این که جای هیچ گونه شکی چنان که برای بعضی متکلمان اهل سنت پیش آمد، باقی نماند که مراد از مولا، دوستی ساده نیست; بلکه راهنما و معشوق معنوی است; ولی و مرشدی است که به واسطه ولایت، انسان را از قیود مادی آزاد می کند و اولی بالتصرف است، در ادامه می گوید:
کیست مولا آن که آزادت کند
بند رقیت زپایت برکند
چون به آزادی، نبوت هادی است
مؤمنان را زانبیا آزادی است (32)
و چون تعیین ولی را موهبت الهی بزرگ و بالاترین جشن و سرور می داند، می افزاید:
ای گروه مؤمنان شادی کنید
همچو سرو و سوسن آزادی کنید (33)
حله ها پوشیده و دامن کشان
مست و رقاص و خوش و عنبرفشان (34)
و برای این که نشان دهد برخلاف رای کسانی که علی را حریص به خلافت می دانستند، برای امیرمؤمنان; چنان که خود فرمود، خلافت از کفش بی ارزش وصله خورده اش کم بهاتر است، گوید:
آنکه او تن را بدینسان پی کند
حرص میری و خلافت کی کند (35)
اگر هم علی سخن از خلافت می گوید، به جهت آن است که طریق درست حکمرانی را نشان دهد:
زان به ظاهر کوشد اندر جاه و حکم
تا امیران را نماید راه و حکم
تا امیری را دهد جانی دگر
تا دهد نخل خلافت را ثمر (36)
مولوی حتی در پاسخ کسانی از اهل سنت که ایراد می گیرند که چون علی در جنگ ها عده زیادی را کشته است، واجد شرایط خلافت نیست، می گوید: کار او مانند کار باغبانی است که شاخه های مضر را می برد تا درختان سالم بمانند و میوه دهند:
صد هزاران سر برید آن دلستان
تا امان یابد سر اهل جهان
باغبان زان می برد شاخ مضر
تا بیابد نخل قامت ها و بر (37)
مولانا چون حقیقت دین را ولایت و آن را مربوط به قلب و سر می داند و معتقد است حامل این سر پس از پیامبر علی (ع) بود، از علی - نه از دیگر صحابه - می خواهد که این سر و راز را بگشاید لذا گوید:
راز بگشا ای علی مرتضی
ای پس از سوءالقضا حسن القضا (38)
که خود این تاخر حسن القضا بر سوء القضا قابل تامل است .
و مولانا که در طریقه خویش، مرید طریقه ولوی علی (ع) است و برکت و حضور معنوی او را در وجود خویش می بیند، بلافاصله گوید:
یا تو واگو آنچه عقلت یافتست
یا بگویم آنچه بر من تافتست
از تو بر من تافت، چون داری نهان
می فشانی نور چون مه بی زبان (39)
ماه بی گفتن چو باشد رهنما
چون بگوید، شد ضیا اندر ضیا (40)
مولانا علی را تبار و اصل خویش می داند و ضمن اظهار غلامی آن درگاه، خطاب به او گوید:
تو تبار و اصل خویشم بوده ای
تو فروغ شمع کیشم بوده ای
من غلام آن چراغ چشم جو
که چراغت روشنی پذرفت ازو
من غلام موج آن دریای نور
که چنین گوهر برآرد در ظهور (41)
مولانا دوستی اولاد پیامبر و اهل بیت را نه صرفا از آن جهت که بستگان پیامبرند; بلکه از آن جهت که اولیاء و ربانیان هستند، می داند و دشمنی با آنان را از سر زنازادگی، و ناسزاگو را مرتد می خواند:
خویشتن را بر علی و بر نبی
بسته است اندر زمانه بس غبی
هر که باشد از زنا و زانیان
این برد ظن در حق ربانیان
هر که برگردد سرش از چرخها
همچو خود گردنده بیند خانه را
آنچه گفت آن باغبان بوالفضول
حال او بد، دور از اولاد رسول
گر نبودی او نتیجه مرتدان
کی چنین گفتی برای خاندان؟ (42)
مولانا علی (ع) را بنابر حدیث پیامبر که انا مدینة العلم و علی بابها، باب مدینه علم الهی یا ولایت پیامبر و رحمت رحیمیه او می داند و خطاب به آن حضرت به عنوان باب علم سخن گوید و از او خواهد که همواره این در رحمت باز باشد:
چون تو بابی آن مدینه علم را
چون شعاعی آفتاب حلم را
باز باش ای باب بر جویای باب
تا رسد از تو قشور اندر لباب
باز باش ای باب رحمت تا ابد
بارگاه ما له کفوا احد (43)
مولانا علی را به عنوان ولی، مثل دیگر شیعیان میزان قول و فعل اشخاص می داند و خطاب به او می گوید:
تو ترازوی احدخو بوده ای
بل زبانه هر ترازو بوده ای (44)
با این ملاحظات، با این که مولانا در مثنوی از همه خلفا به خوبی نقل می کند; بی آن که آنان را اولیای واجب الاتباع بداند - ولی ذکر او از علی (ع) کاملا با لحنی متفاوت و عاشقانه است . و این لحن عاشقانه در کلیات شمس در غزلیاتی از جمله غزلی با مطلع "تا صورت پیوند جهان بود علی بود" غالیانه شده، به اوج خود می رسد . غالبا از زبان دشمنان علی مثل قاتلش ابن ملجم او را می ستاید و آن گاه که خود به مدح، زبان می گشاید، از علی چنان سخن می گوید که مرید با مراد و ولی امر خویش سخن می گوید . مولانا در وصف علی گاه چنان بی تاب و شیفته می شود که مثلا درباره رخ علی گوید: "رویی که ماه سجده آرد پیش او در سجده گاه" . (45)
از این رو کلام او گاهی حالت درخواست و عجز و نیاز دارد . اوصاف و القابی که او برای علی (ع) قائل است مثل: "افتخار هر نبی و "شیر حق"; (47) "باب مدینه علم"; و "مولی"، گواه آن است که مقام معنوی ای را که برای علی (ع) قائل است، برای دیگر خلفا قائل نیست . و این همان مقامی است که از آن، به ولایت، تعبیر می شود . از این رو اکثر مواردی که از علی (ع) یاد می کند، مواردی مربوط به مساله ولایت است . مولانا از این جهت که قائل به ولایت است و به معنایی که گفتیم او نیز جانشین یا "ولی" پس از پیامبر را مثل اکثریت قریب به اتفاق مشایخ صوفیه، علی می داند، با استشهاد به ابیاتی که از مثنوی ذکر شد، شیعی است; گرچه رافضی نیست . اگر او نیز مانند شاه نعمت الله ولی سخن از سنی بودن خویش گوید، مراد معنای دقیق کلمه سنی است; یعنی این که مطیع سنت حقیقی پیامبر و اهل بینش است; نه کسی که در مرحله شناخت حسی و رای و تدبیر عقلی و اجتهاد شخصی است و از این جهت برای آنان فرقی میان معتزلی و اشعری باقی نمی ماند; زیرا هر دو گروه در مقام حس یا خرد خودبین می اندیشند; نه تبعیت از ولایت; چنان که گوید:
سخره حسند اهل اعتزال
خویش را سنی نماید از ضلال
هرکه در حس ماند، او معتزلی است
گرچه گوید سنیم از جاهلی است
هرکه بیرون شد زحس، سنی وی است
اهل بینش چشم حس خوش پی است (48)
چنان که می بینیم نمی توان با استناد به قول یک نفر یا به صرف چند بیت در مدح خلفا، مولانا را سنی بنامیم و حق این است که در مقام تحقیق، به اقوال دیگران نیز توجه کنیم و به خود آثار مولانا رجوع کنیم و به صرف چند بیت در تعریف خلفا اکتفا نکنیم و چندین برابر اشعار وی را در مدح حضرت علی (ع) مدنظر داشته، ببینیم چگونه دفتر اول و اواخر مثنوی را با یاد علی (ع) ختم می کند .
پی نوشت ها:
1) شرح نهج البلاغه، جلد اول، ص 79 .
2) ص 99 .
3) ص 55 .
4) ص 154 .
5) رسالت تشیع در دنیای امروز، ص 99 .
6) زرین کوب، دنباله جستجو در تصوف ایران، ص 165 .
7) مولوی نامه، ج 1، ص 51 .
8) جلال الدین همائی، دو رساله در فلسفه اسلامی، ص 49 .
9) ج 1، ص 376 .
10) دیوان شاه نعمت الله، تصحیح دکتر جواد نوربخش، ص 9- 688 .
11) دیوان شاه نعمت الله، ص 689 .
12) همان، ص 689 .
13) همان، ص 754 .
14) همان، صص 6- 755 .
15) مجموعه رساله های حضرت سید نورالدین شاه نعمت الله ولی، صص 2- 161، تهران، 1353 .
16) همان، ص 341 .
17) همان، ص 377 .
18) همان، ص 76 .
19) مندرج در مجموعه رضوان المعارف الالهیه، ص 291 .
20) تصحیح ژان اوبن، تهران، 1361 .
21) تهران، 1374 .
22) ص 602 .
23) ص 603 .
24) مثنوی معنوی، به کوشش توفیق سبحانی، دفتر سوم، بیت 3833 .
25) مثنوی، دفتر اول، بیت 3438 .
26) جذبات الهیه، کلیات شمس الدین تبریزی، گردآوری شیخ اسدالله ایزدگشسب، ص 100 .
27) مثنوی، دفتر سوم، ابیات 4- 3582 .
28) مثنوی، دفتر پنجم، 7- 4146 .
29) مثنوی، دفتر دوم، بیت 817 .
30) مثنوی، دفتر ششم، بیت 2628 .
31) مثنوی، دفتر ششم، ابیات 2- 4551 .
32) مثنوی، دفتر ششم، ابیات 4- 4553 .
33) مثنوی، دفتر ششم، بیت 4555 .
34) مثنوی، دفتر ششم، بیت 4558 .
35) مثنوی، دفتر اول، بیت 3960 .
36) مثنوی، دفتر اول، ابیات 1- 3960 .
37) مثنوی، دفتر اول، ابیات 3- 3882 .
38) مثنوی، دفتر اول، بیت 3771 .
39) مثنوی، دفتر اول، ابیات 3- 3772 .
40) مثنوی، دفتر اول، بیت 3776 .
41) مثنوی، دفتر اول، ابیات 9- 3997 .
42) مثنوی، دفتر دوم، ابیات 2201- 2197 .
43) مثنوی، دفتر اول، ابیات 7- 3775 .
44) مثنوی، دفتر اول، بیت 3997 .
45) مثنوی، دفتر اول، بیت 3724 .
46) مثنوی، دفتر اول، بیت 3723 .
47) مثنوی، دفتر اول، بیت 3788 .
48) مثنوی، دفتر دوم، ابیات 4- 62 .