هارون به وزیر خود، یحیی بن خالد برمکی دستور داد، موسی بن جعفر(ع) را از غل و زنجیر آزاد کند و سلامش را به او برساند و بگوید: پسر عمویت (هارون) می گوید: من سوگند یاد کرده بودم که تو را آزاد نسازم، تا اقرار کنی که با من رفتار بدی کرده ای و از من درخواست عفو نمایی. اقرار تو ننگی برایت ندارد درخواست عفو تو از من، موجب نقص و عیب تو نخواهد بود. این پیام رسان من (یحیی بن خالد) مورد اطمینان من و وزیرم می باشد، از او درخواست عفو کن؛ به مقداری که مرا از مسئولیت سوگند برهاند. آن گاه به سلامت! هرکجا خواهی برو.
یحیی پیام هارون را به آن حضرت رساند. امام کاظم(ع) به یحیی فرمود: «ابا علی! مرگ من فرا رسیده است و بیش از یک هفته، در این دنیا نخواهم ماند... . از جانب من به هارون بگو: روز جمعه فرستادة من نزد تو می آید و آنچه را (در مورد وفات من) دیده، به تو خبر می دهد، و تو به زودی در فردای قیامت در پیشگاه عدل الهی زانو بر زمین می زنی و در آن جا روشن می شود که ستمگر کیست؟»25
به این ترتیب، آن بزرگ مرد الهی در سخت ترین شرایط، با کمال صلابت در برابر هارون ایستاد و تقاضای عفو نکرد و مرگ با عزّت را بر زندگی ذلّت بار ترجیح داد.
نمونة چهارم: بختیشوع که از پزشکان ماهر بود، برای درمان یکی از خلفا که دل درد شدیدی داشت، به بالین او آمد. پس از معاینه، معجونی از دارو درست کرد و به خلیفه داد و او خورد ولی خوب نشد. بختیشوع به خلیفه گفت: آنچه مربوط به علم پزشکی بود، همین بود که انجام دادم. بنابراین، درد تو با برنامة طبّی، درمان نمی یابد؛ مگر شخصی که دعایش به استجابت می رسد و در پیشگاه خدا مقامی دارد، برای تو دعا کند. خلیفه به یکی از دربانان گفت: موسی بن جعفر(ع) را به این جا بیاور. او رفت و امام کاظم(ع) را آورد. مأمور در مسیر راه، راز و نیاز و دعای امام کاظم(ع) را می شنید. امام کاظم(ع) به دربار نرسیده بود که خلیفه شفا یافت. خلیفه به امام عرض کرد: به حق جدّت، محمّد مصطفی(ع)! بگو: برای من چگونه دعا کردی؟
امام کاظم(ع) فرمود، گفتم:
اللّهم کما أریته ذلّ معصیته، فأره عزّ طاعتی؛26
خدایا! همان گونه که نتیجه ذلّت بار گناه او را به خودش نشان دادی، نتیجة عزّت بخش اطاعت مرا نیز به او نشان بده.
امام کاظم(ع) با این دعای خویش، به خلیفه فهماند که نتیجة گناه، ذلت است و نتیجة عبادت، عزت.
نمونة پنجم: امام کاظم(ع) در زندان بسیار خوفناک سندی بن شاهک بود. هارون توسّط ربیع (وزیر دربار) برای آن حضرت پیام داد: من ربیع را مأمور کرده ام تا هرگونه غذا خواستی برای تو آماده سازد. آنچه میل داری بدون مضایقه از او بخواه ... .
ربیع به زندان رفت، دید امام مشغول نماز است. صبر کرد تا نماز امام تمام شود. همین که نماز امام تمام می شد، بی درنگ برمی خاست و به نماز دیگر مشغول می شد. سرانجام ربیع در آخرین جملة یکی از نمازهای امام، پیش آمد و پیام هارون را به امام کاظم(ع) ابلاغ نمود.
امام کاظم(ع) بی آنکه به ربیع توجّه کند، فرمود:
لا حاضر مالی فینفعنی، و لم أخلق سئولاً؛27
اموالم نزد من حاضر نیست تا مرا بهره مند سازد و خداوند مرا تقاضا کننده از خلق نیافریده است.
سپس بی درنگ برخاست و به نماز ایستاد.
ربیع نزد هارون بازگشت و دیده ها و شنیده های خود را به هارون گزارش داد. هارون به ربیع گفت: نظرت دربارة موسی بن جعفر(ع) چیست؟ ربیع پاسخ داد: اگر خطی در زمین کشیده شود و موسی بن جعفر(ع) داخل آن گردد و سپس بگوید: از آن خارج نمی شوم، هرگز از آن خارج نخواهد شد!
هارون گفت: راست می گویی.
پی نوشت:
25. مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 290.
26. بحارالأنوار، ج 48، ص 140.
27. انوارالبهیّه، ص 303 304.