گاهی از سینما به عنوانی استعارهای از زندگی یاد میشود. شکلی دگرگونشده از زندگی برای دیدن، لمسکردن و تجربه آن بخش از زندگی که خود مستقیما با آن روبرو نبودهایم. یا اگر آن را تجربه کردهایم، میخواهیم به شکلی دیگر و از زوایهای جدید به آن نگاه کنیم. سینما پس از تولدش خیلی زود به سراغ پرداختن به آن صورت استعارهای از زندگی رفت. قهرمانها و داستانهای کلاسیک و سینمای کلاسیک مبتنی بر قهرمانها عمدتا زاده همین نگاه استعاری سینما به زندگی هستند. قهرمانها واجد ویژگیهای روحی و حتی جسمی هستند که آنها را متمایز از وجه روزمره و عادی زندگی میکند. این ویژگیها و قرار گرفتن شخصیت قهرمانها در پیج و تاب حوادث مختلف آن ها را به الگوی کامل از یک دروغپردازی شیرین در سالن سینما تبدیل میکرد. در واقع سالها و تا پیش از تولد سینمای مدرن و الگوهای دوره مدرن در سینما (که ظهور این الگوها خود تابع شرایط مختلف اجتماعی، سیاسی و حتی اقتصادی دورههای مختلف جهانی به خصوص آمریکا و اروپا بوده است)، وجهه خیال پردازانه سینما، عنصر اصلی سینمای کلاسیک به ویژه در آمریکا بوده است.
اگرچه سینمای کلاسیک همواره در آمریکا با بیشترین بسط و توسعه همراه بوده است، اما اروپا به واسطه تاریخ به مراتب پر فراز و نشیبتر خود نسبت به آمریکا، اغلب مسیر متفاوتی را در سینما در پیش گرفته است. تولد سینمای مدرن به نوعی در اروپا (و البته به روایتی حتی در ژاپن) اتفاق افتاده است. میکلآنجلو آنتونیونی فیلمساز مشهور ایتالیایی است که به نوعی او را پیشگام سینمای مدرن در جهان میدانند. ساخته مشهور او، ماجرا (L'Avventura) –که اصغر فرهادی ایده کلی درباره الی را از این فیلم الهام گرفته است - برای ایجاد زبانی نو در سینما در جشنواره کن سال 1960 مورد تحسین قرارگرفته است.
برخی آثار سینمای مدرن و به خصوص سینمای آنتونیونی در مواردی به سینمای پرسه مشهور شدهاند. اثر دیگر او، شب (La Notte) بهترین نمونه از یک نوع سینمای پرسه است. سینمایی که در آن شخصیتها در خلال راهرفتن و قدمزدن به تبادل نظر و ابراز احساسات (از پیش پا افتادهترین آنها تا بروز عمیقترین واکنشهای حسی و روانی ) میپردازند. در سینمای مدرن، اثر قهرمانهای بزرگ با ویژگیهای روحی و جسمی متمایز از ما ( آن ویژگیها که گاه در طلب کسب آنها هستیم) کمرنگ و کمرنگتر میشود تا قهرمانها بیش از آنکه قائل به بروز ویژگیهای عینی و در دسترس خود باشند، به انسانهایی در خود فرورفته تبدیل شوند که در واکنش به چالشهای بیرونی جامعه، بیشتر به دورن خود روی میآورند. قهرمانها به انسانهایی عادی و بیش از پیش شبیه به ما و زندگی ما تبدیل میشوند. با چنین دگردیسیهایی در شکل قهرمان در سینمای مدرن، آن «سینمای پرسه زدن» بیش از پیش مورد توجه قرار میگیرد.
فیلم Before Sunrise «پیش از طلوع» که قسمت اول از سه گانه «پیش از طلوع؛ پیش از غروب؛ پیش از نیمه شب» ساخته ریچارد لینکلیتر است و در این قسمت از پیشنهاد فیلم آن را معرفی میکنیم، از همان دسته فیلمهای پرسه است. سلین و جیمز، یک دختر فرانسوی و یک توریست آمریکایی هستند که در قطاری در مسیر وین (اتریش) با یکدیگر آشنا میشوند: کلیشهای ترین رویداد ممکن برای آشنایی دو جوان. پیش از این یکبار راجع به کلیشهها و اثر آن و چگونگی مواجه با آن در بین فیلمسازان و مخاظبان سینمایی صحبت کردهایم. داستان و خلاصه داستان فیلم در واقع بر پایه یک کلیشه بنا شده است. به بیان واضحتر، تمام فیلم، یک کلیشه است. اما این کلیشه شما را به مبارزه برای دیدنش دعوت میکند.
فیلم نمونه استادانه و کم نظیر دیالوگنویسی است. شخصیتهای فیلم در هر بخش از گفتگوهای خویش تکهای از شخصیت خود را آشکار میکنند، یا سعی در پنهانکردن آن بخش از خود دارند که میل به دیدهنشدنش توسط دیگری دارند. همین رفتار آنها، تناقضهای شخصیت آنها را به عنوان یک انسان آشکار میکند، صحبتها و گفتگوهایی که اغلب بدون نتیجه رها میشوند (درست مانند اکثر مکالمات روزمره ما). اما در این مسیر آنچه که اجتنابناپذیر است، عشقی است که بین آنها شکل میگیرد. و همین اتفاق است که زمینهساز دنبالکردن دو قسمت بعدی این سه گانه میشود. آشکارشدن ضعفها و کاستیهای شخصیت انسانی و تمام زیر و بم ریز شخصیت انسانها در ارتباط و مواجه با یکدیگر، تصویری است که این سهگانه را دیدنی کرده است.
ژولی دلپی، بازیگر زن فیلم، بازیگر نام آشنای فرانسوی و بازیگر فیلم «سفید» از سه گانه «آبی؛ سفید؛ قرمز» و ایثن هاوک، بازیگر مرد فیلم، در دو قسمت بعدی سه گانه نیز حضور دارند. فیلم همچنین در رده 213 امین فیلم برتر لیست 250 فیلم برتر تاریخ سینما در سایت IMDB است و از جوایز فیلم میتوان به خرس نقرهای بهترین کاگردانی از جشنواره فیلم برلین سال 1995 اشارهکرد. پیشنهاد زومجی قرار دادن این فیلم و دو قسمت دیگر آن دریکی از آخر هفتههای سینمایی شماست.