ماهان شبکه ایرانیان

تعلیقات الاسفار الاربعة للحکیم المؤسس آقاعلی المدرس قدس سره(۲)

مقدمه
1. آقا علی مدرس طهرانی (م 1307 ه ق) فرزند ملاعبدالله مدرس زنوزی یکی از بزرگترین حکیمان مسلمان چهار قرن اخیر می باشد. وی علاوه بر شرح و تفسیر ماهرانه کتب صدرالمتالهین صاحب آراء ابتکاری در چندین مساله فلسفی است. (1)
2. از مهمترین آثار حکیم مؤسس تعلیقات وی بر اسفار صدرالمتالهین شیرازی است. بخشی از این تعلیقات در زمان حیات وی به صورت رسائل مستقلی تدوین شد. (2) مراد از تعلیقات اسفار آن قسمت از تعلیقات وی است که به صورت رسائل مستقل و تحت عناوین خاص در نیامده است.
3. آقاعلی در رساله سرگذشت (3) این تعلیقات و حواشی را در زمره آثار خود بر شمرده است. در بدایع الحکم -مهمترین و آخرین کتاب حکیم مؤسس- متن کامل هشت حاشیه خود بر اسفار را بواسطه اهمیت مطلب نقل کرده است. استناد به این تعلیقه ها در بدایع به این معنی است که تعلیقات اسفار تا آخر در نزد نویسنده از اعتبار و ارزش وافر علمی برخوردار بوده است.
4. حکیم مؤسس این تعلیقات را بتدریج در فاصله حدود سی سال متناسب با چند بار تدریس دوره اسفار به رشته تحریر درآورده است. این تعلیقات ظاهرا توسط خود آقاعلی مورد بازبینی، تکمیل و تجدید نظر قرار گرفته است. و از بعضی اختلاف نسخ همین بازبینی ها می تواند باشد. واضح است که تعلیقات متاخر از ارزش و پختگی بیشتری برخوردار است.
5. تعلیقات اسفار ظاهرا در زمان حیات آقاعلی از نسخ مختلف توسط خود وی و یا به دستور وی و توسط یکی از شاگردانش جمع آوری شده در نسخه واحدی (در حاشیه نخستین چاپ سنگی اسفار) درج می شود. (4) این نسخه نفیس تا کنون بدست نیامده است. امیدوارم از میان نرفته باشد.
6. نسخه هایی که از تعلیقات سفر ثالث تا کنون بدست آورده ام به شرح ذیل می باشد:
یک: نسخه «م »، نسخه خطی شماره 1789 کتابخانه مجلس شورای اسلامی. تعلیقات علی حواشی الحکیم السبزواری علی السفر الثالث من الاسفار الاربعة. به خط آقاعلی، تاریخ کتابت تعلیقات اولیه، 1289 ه ق.
دو: نسخه «ی »، حاشیه خطی بر نسخه چاپ سنگی اسفار شماره 3821 کتابخانه مدرسه مروی تهران، به خط شیخ علی مدرس نوری، شیخ الشوارق شاگرد آقاعلی، که علاوه بر استاد، خود او نیز بر این نسخه حواشی با امضای 110 دارد.
سه: نسخه «ش »، نسخه شخصی استاد سید جلال الدین آشتیانی، حاشیه خطی بر چاپ سنگی اسفار، به خط یکی از شاگردان آقاعلی.
چهارم: نسخه «ح »، نسخه خطی اسفار شماره 49 مسجد جامع چهلستون تهران، به خطی شبیه خط آقاعلی.
7. هفت مورد از هشت موردی که آقاعلی در بدایع الحکم از تعلیقات اسفار خود نقل کرده، در هیچ کدام از چهار نسخه فوق یافت نمی شود. ما این تعلیقات منقول از بدایع را در جای خود درج کردیم. اما این مطلب نشان می دهد که تعلیقات اسفار (حداقل در سفر ثالث) بیشتر از مواردی است که من به آنها دست یافته ام.
8. ظاهرا دو نسخه دیگر از تعلیقات حکیم مؤسس بر اسفار نیز باقی است که علیرغم تفحص فراوان هنوز به رؤیت آنها توفیق نیافته ام. یکی نسخه استاد حسن زاده آملی و دیگری نسخه مرحوم فکوره. اگر در دو نسخه یاد شده افزون بر اینها مواردی بود، در بخش سوم تعلیقات درج خواهد شد. ان شاء الله.
9. این تعلیقات (تعلیقات سفر اول و سوم اسفار) تاکنون مطلقا منتشر نشده است.
10. آنچه در این تعلیقات انجام گرفته است:اول: احراز انتساب به آقاعلی. در مهمترین نسخه به دست آمده امضای شاگرد آقاعلی یعنی شیخ علی مدرس نوری همان امضای مالوف 110 است. برخی از حواشی تنها با نام «من الاستاد» ذکر شده است. در مجموع امضاهای تعلیقات هر نسخه متناسب با همان نسخه سنجیده شد. تنها تعلیقاتی انتخاب شد که در انتسابی به آقا علی اطمینان یافتیم. این بدان معنی نیست که در حواشی نقل نشده هیچ حاشیه ای از آقاعلی نمانده است، چه بسا دستیابی به نسخ جدید باعث شود انتساب بعضی دیگر از این حواشی نیز محرز گردد.
دوم: ارتباط هر تعلیقه به موضع مشخص از متن اسفار یا حاشیه سبزواری (با جلد و صفحه و سطر) مشخص شده است.
سوم: تعلیقات بر اساس شماره مسلسل تنظیم شده اند. عناوین سفرها، موقف ها و فصلهای اسفار نیز در [ ] ذکر شده است.
چهارم: علیرغم خط بسیار ریز و ناخوانا (در حاشیه تعلیقات سبزواری بر اسفار در چاپ سنگی) و افتادگی اطراف بعضی صفحات و ذکر برخی از تعلیقات تنها در یک نسخه، تعلیقات تصحیح شده اند. (5)
پنجم: تعلیقات مورد تحقیق قرار گرفته اند. نشانی آیات، روایات، آراء منقول از کتب وفلاسفه استخراج شده در پاورقی صفحات درج شده است.
11. در بخش دوم تعلیقات اسفار، مجموعا هفتاد تعلیقه (از شماره 127 تا 196) شامل تعلیقه بر سفر ثالث از اول موقف چهارم تا آخر موقف دهم منتشر می شود. بحث اصلی این هفتاد تعلیقه به مساله صفات واجب الوجود اختصاص دارد. مباحث اصلی این بخش عبارتند از: قدرت، حیات، تکلم، عنایت و رحمت، فیض و ابداع و عقول عرضیه و بالاخره بحث وجود.
12. مباحث مطرح در این بخش از تعلیقات در دیگر آثار حکیم مؤسس نیز قابل پیگری است. در بدایع الحکم، تعلیقات لمعات الهیه و تقریرات المبدء و المعاد (6) مباحث مشابه این تعلیقات به چشم می خورد.
13. بخش سوم این تعلیقات به تعلیقات سفر چهارم (نفس و معاد) اختصاص خواهد داشت و در شماره آینده همین فصلنامه منتشر خواهد شد. ان شاءالله.
14. تحلیل انتقادی و استخراج آراء ابتکاری حکیم مؤسس در گرو انتشار متن کامل آثار اوست. این مهم در آستانه انجام است و امیدوارم به زودی به دوستداران حکمت الهی عرضه شود. از صاحب نظران و ارباب فضل انتظار می رود با تذکر کاستی ها و نواقص بر راقم سطور منت نهند. [الموقف الرابع من السفر الثالث: فی قدرته تعالی]
[الفصل الثانی: فی ان القدرة فینا عین القوة والامکان...]
[127] قول السبزواری فی الحاشیة: «ای لنا القوة والتهیؤ...» (7) یعنی انا قد نشاء نفس المشیة مثل ان نشاء فی بعض الاحیان ان نعلم ان فعلنا کیف یترتب علی مشیتنا و ان نشاهد ذلک فیتعلق مشیتنا عند ذلک بمشیتنا تحریک یدنا فجاز ان یتعلق المشیة بالمشیة فهی عند ذلک من افعالنا ویتعلق بها قدرتنا التی فی نفسنا، فاذن المشیة فی نفسها لا تابی من ان یکون فعلا لنا فیجوز ذلک فی تلک المشیة التی علقت بمشیتنا ولا یتسلسل، بل ینتهی الی مشیة غیر مسبوقة بمشیة اخری، مع جواز ان یتعلق بها فی نفسها مشیة اخری لا علی وجه عدم التناهی، فاذن القدرة هی کون الفاعل لا ن الداعی اذا کان زائدا کان حادثا قاهرا علی الفعل باعتبار کما عند المتکلم القطع اذا تادی الی المقصود المشیة و الشیئیة، بخلاف ما اذا کان عینه تعالی فانه لم ینقطع ایضا بسبب آخر هو الداعی، فلیس فی الفاعل الا القوة والاستعداد للفعل. اما القدرة بمعنی القوة والاستعداد کما حمل علیه مجازا فلا یستعمل مع «علی » بل مع «اللام » کما لا یخفی. (8)
[الفصل الرابع: فی بیان ماخذ آخر فی ابطال رای ...]
[128] قوله «هی الصورة الفرسیه فی العلوم التفصیلیة ....» (9) التی نشاتها نشاة الفرق، فلو فرض وحدة الصورتین فیها لزم کون نشاة الفرق بما هی نشاة الفرق بعینها نشاة الجمع، بخلاف وحدتها فی العلم الاجمالی فان وحدتهما فیه لازم و الالزم کون نشاة الجمع بعینها نشاة الفرق، تدبر. (10)
[الفصل السادس: فی دفع بعض الاوهام عن هذاالمقام]
[129] قوله «و قد یندرج و ینطوی الاول...» (11) فالقدرة کالارادة فعل لا قوة، و موجهة لا منفعلة، بل ایجاب لا قبول، و لکن ایجابها کفعلیتها ناقص خلاف الارادة فان ایجابها کفعلیتها تمام، فاذا انفصلت القدرة عن الارادة فی بعض المراتب کقدرة الحیوانات عند عدم ارادتها لایصدر عنها الفعل لضعفها فی الایجاب اذا انطوت فیها بان تحرکت الیها فاتحدت بها کما فی الحیوانات عند کونها مریدة او وجدت بها فی جعل وجودها کما فی لمجردات الشامخات عن نشاة الحرکات صارت ایجابها تاما کاملا لانه عند ذلک نفس الایجاب الارادة. (12)
[الفصل الحادی عشر: فی شمول ارادته لجمیع الافعال]
[130] قوله «واحدة الهیة جامعه لجمیع...» (13) جمعا بحسب مقامها الجامع الذی هو مقام الحضرة الاحدیة بحسب جمعها لحقایقها الوجودیة، و الحضرة الواحدیة بحسب جمعها لحقایقها الاحیائیة و فرقا بحسب مقاماتها العرفیة التی لاتعطیل لها و هی درجات نورها الساری فی البراری الذی وسع کل شی ء، تدبر. (14)
[131] قوله «و لاجل ذلک قال کل یوم...» (15) ای کل مقام من المقامات الدهریة و الزمانیة هو نفس الهویة المطلقة الظاهرة فی شان من شئون لها; و یحتمل کون کلمه «هو» ضمیرا غایبا راجعا الی الیوم و یکون المراد من الشان هو شان هوالحق الصرف الثابت ایضا فیکون مفاد کلمة «فی » الاستقرار و التقوم به، تدبر. (16)
[132] قوله «کتب علی نفسه الرحمة...» (17) ای علی النفس الکلیة الالهیة البدویة المسماة بالدهر الایسر الاعلی و شجرة طوبی و سدرة المنتهی التی عندها جنة الماوی و هی الدرة الصفراء و العلویة العلیا خلیفة المحمدیة صلی الله علیه وآله وسلم البیضاء والرحمة هی الرحمة الرحمانیة البدویة الابتدائیة التی وسعت کل شی ء و تلک الرحمة هی المحمدیة البدویة الجامعه لجوامع الکلم بدوا لمبعوثه لاتمام مکارم الاخلاق ختما کما قال صلی الله علیه وآله وسلم: «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق » (18) و «اوتیت جوامع الکلم » (19) و کتب تلک الرحمة الواسعة علی تلک النفس الکلیة الالهیة هو ظهور الحقیقة المحمدیة صلی الله علیه وآله وسلم بذاتها و حقائقهابجمیع صفاتها الجامعة لجامعة لحقائق الکمالات و رقائقها فی مظهر تلک النفس الالهیة العلویة فتلک النفس الشامخة خلیفة لتلک الحقیقة العالیة فی نزول الوجود من الحق تعالی فهی خلیفة له فی صعوده ایضا اذالصعود مطابق للنزول بل هوالنزول بعینه بوجه من الاعتبار، فاعتبروا یا اولی الابصار. (20)
[الفصل الثانی عشر: فی حل بقیة الشبهه الواردة علی الارادة القدیمة...]
[133] قوله «لعدم دوام فی ذاته...» (21) عدم دوام ذات العبد بمعنی مسبوقیته بعدم سابق و سابقیته علی عدم لاحق لایلازم استحالة وجوب فاعلیته لذاته بل قدیکون الفاعلیة ملازمة لذاته کالتخیل للمتخیلة و التسخین للنار الا ان یراد بالوجوب الوجوب الایجابی الایجادی اذ لاشریک له تعالی فی الایجاد اذالممکن لا یصح له الایجاد بما هو ممکن ولا واجب سواه تعالی و لکن ذلک لا یتفرع علی عدم الدوام بل الامکان یکفیه و لایناسب، تدبر. (22)
[134] قوله «و اما الثواب...» (23) ای بقدرة العبد لان الفعل او الترک واجب بقدرة الله فلایتعلق به قدرة العبد ثانیا. (24)
[135] قوله «و اما حدیث القدرة فوجوب...» (25) هذا لا یصلح ما افاده فان شبهته ان قدرة العبد کیف یتعلق بما هو واجب بقدرة الله و قضائه و قدره لا ان قدرة الله کیف یتعلق بما هو واجب بنفس قدرته، تدبر تفهم. (26)
[136] قول السبزواری فی الحاشیة: «المراد منه ما هو القریب...» (27) المراد من الوضع الاول هو النظام الکلی الاجمالی الموجود فی العقل الاول البسیط، و الوضع الثانی هو النظام الکلی الموجود فی العقل الثانی، بل نفس وجود العقل وجود زائد هو عین النظام الی ان ینتهی الامر الی النظام التفصیلی الجزوی، فافهم ذلک. (28)
[137] قوله «کانه موجب بفتح الجیم...» (29) یحتمل (30) ان یکون بکسر الجیم و المعنی ان الصور (31) کانه موجب اجتماعات حاصلة من الامور التی تنسب من حیث هی بسیطة الی القضاء و الامرالالهی، و من حیث هی کثیرة متفرقة مجتمعة الی الصور القدریة التی هی توجهات القضاء الی ما یوجبه علی التدریج و وجه قوله «کانه » ان العالم التقدیری بصوره و اعیانه من عالم الخلق والایجاب الحقیقی انما هو الامر الالهی فافهم ذلک. (32)
[الفصل الثالث عشر: فی تصحیح القول...]
[138] قول السبزواری فی الحاشیة «ای للفاعلیة مراتب...» (33) و (34) الظاهر ان قوله و للاسماء الحسنی کبری للقیاس الدال علی ان للالهیة مراتب ذکرت بعد النتیجة و مثل ذلک کثیر فی کلماتهم و لاسیما الشیخ فی الشفا و صورة القیاس هکذا الالهیة هی الاسماء الحسنی بوجه و الاسماء الحسنی مظاهر و مجالی التی هی مراتبها فی الظهور، فافهم ذلک. (35)
[139] قوله «فان الصور المعنوی...» (36) طبایع السموات طبایع خامسة بل بعضهابلطافة البصر و هؤلاء الملائکة الطف منها فطبایعها بمنزلة الخیال بل نفس الخیال الکلی، تدبرتفهم. (37)
[140] قوله السبزواری فی الحاشیة: «ان کان مراده بالنفس المتعلقه...» (38) هذا اظهار المدعی قبالا لمدعی الخصم (39) بلا اقامة برهان، اذالخصم یعقل ان لها نفسا وراء النفوس الجزئیة (40) و عدم کونها موجودة علیحدة فمن حیث عالمها الکونی الجسمانی التجددی مسلم، و اما من حیث تعلق نفس واحدة بها کمارایناه فغیر ،هو القول بان لها وحدة، اذا النفس فی کل ذی نفس جهة وحدته التی بها هو هو (43) کماان الانسان من حیث بدنه و اعضائه امور متفرقة متشتته و اما من حیث نفسه المتعلقه بها شخص واحد وحدة حقیقیة، والترکیب بین نفسه و مادته ترکیب طبیعی حقیقی بالذات، و بین اعضائه ترکیب اعتباری غیر طبیعی الا بالعرض، بل لعله یقول ان المتجردات و کذا المتفرقات بما هی متفرقات تجب ان تکون متصلة اتصالا بامر ثابت من سنخ اصل حقیقتها وجهة ربطها الی ما هو ثابت محض و فیاض مطلق و هی کل شی ء کونی هو نفس متعلقة به، و هذا قول مجمل اسئل من الله التوفیق فی تفصیله فی بعض المسائل الآتیه. (44)
[141] قول السبزواری فی الحاشیة «فالوسائط و الروابط هی النفوس القدسیة...» (45) تلک النفوس القدسیة الالهیة لما جهتان جهة سابقة وجهة لاحقة و جهتها السابقة سابقة علی عالمها التکوینی فهی نفوس سماویة و جهتها اللاحقة لاحقة باستواءالمواد و انقلاب الهیولیات، فهی من الکائنات، و الکلام فی مدبرها، تدبر تفهم. (46) [الفصل الرابع عشر: فی استیناف القول فی استجابة الدعوات...]
: « بوجه ما علة ..» (48) یعنی ان المقدم من المعلومات علة لما تاخر عنه فهو علة للمتاخر به لانه علته لوجوده العلمی و لکن المتاخر معلول بحسب مرتبته و مقامه و هو علة للمتاخر بحسب تعلق ایجابه تعالی به فعلیته یرجع الی علیته تعالی، فمعلولیته المتاخر انما هی من حیث نفسه و علیة المتاخر لیس من حیث نفسه بل من حیث ایجابه تعالی له و ارتباطه به تعالی و من اجل ذلک یکون هو علة بالحقیقة، فافهم ذلک. (49)
[143] قوله (50) : « فبوجه صارا العقل الاول...» (51) ذلک الوجه علی ما وصفناه فی الحاشیة السابقة کون العقل مرتبته من مراتب علیته تعالی، فافهم. (52)
[144] قول السبزواری فی الحاشیة: «الاول مذهب المشائین و هذا مذهب الاشراقیین » (53) هذا احد الاحتمالین فی العبارة و الاحتمال الآخرانه یرید بالعالم المتوسط عالم النفوس السماویة کما ذهب الیه المشائون و هذا اوفق بکلام الشیخ. (54)
[145] قوله: «کا لمباشرة مثل المشاعر الظاهرة او کالمتادی الی المباشر» (55) هذا اذا کانت المذکورات امثلة للمدرک بالکسر، و اما اذاکانت امثلة للمدرک بالفتح فیکون المراد من المباشرة القوة المدرکة للجزئیات ظاهریة کانت او باطنیة، فان هذه القوی مدرکة للنفس بادراک حضوری علی النحو الجزئی و المراد من المتادی الی المباشر الصور المحسوسة الظاهرة المتادیة الیها من الخارج، و کذا الصور المحسوسة بالحواس الباطنه المتادی الیها من الحواس الظاهرة کالحس المشترک فانه قوة نفسانیة استعداد حصولها فی الروح (56) المصبوب فی مقدم الدماغ یتادی الیها صور المحسوسات الظاهرة کلها والحواس بالنسبة الیها کالجواسیس الذین یاتون باخبار النواحی الی وزیر الملک، و اما المشاهد بالحواس علی صیغة المفعول، فالمراد به الصور المتشکله التی فی المواد و الکیفیات الموجودة فی الموضوعات التی هی محسوسة بالعرض.
و یحتمل بعیدا ان یکون المراد الصور المحسوسة بالحواس بالذات، و یکون المراد من المتادی الی المباشر الصور التی فی الحس المشترک، و اما المباشر بصیغة الفاعل فلا وجه قریب له، و حمله علی النفس بعید، فان النفس الناطقة و ان ادرکت ذاتها ادراکا حضوریا جزئیا لکن لا مدخلیة فی ذلک للحواس حتی یعبر عنها بامشاهد بالحواس، والنفس عندالشیخ ذات مجردة تدرک الجزئیات المحسوسة بالحواس بآلیة الحواس فاعتبارها مشاهدة بالحواس یرجع الی اعتبار (57) و اما کون الحس المشترک بناء علی کون ماذکر امثلة للمدرک بالکسر مثالا للمتادی الی المباشر فیمکن ان یناقش فیه بانه لایتادی الی المباشر لابنفسه و لا بالصورة الحاصلة فیه منفردة و لا مجتمعة. ولو سلم الاخیر بوجه فغایة مالزم من ذلک کونه مؤدیا الی المباشر لا متادیا الیه الا علی سبیل المجاز کزید منیع جاره، و هو کما تری. (58)
[146] قول السبزواری فی الحاشیة: «فکان الاولی حذفه » (59) بل الاولی نقله لانه انفع و اسهل لمن یطالع هنا او هناک و لا سیما من اراد الاطلاع علی احد الموضعین، و قد لا یکفی الحوالة ایضا، اذ قد یتفق استنساخ بعض المواضع دون بعض. (60)
[147] قول السبزواری فی الحاشیة: «اقول لعله تحاشیه عن انفعال السماویات » (61) کلام الشیخ المنقول سابقا (62) ینادی بعدم انفعال السماویات من الارضیات بما هی سماویات و ارضیات، ای علل و معلولات، والداعی من حیث هو داعی ارضی لاسماوی، و اما الحامل للخلافة الکبری فهو من حیث هو کذلک متحقق بحقیقة الامر ومتصور بصورة کلمه کن، و این هو من الداعی من حیث هو داعی، فافهم ذلک. (63)
[148] قول السبزواری فی الحاشیة: «قلنا المراد الادراک الذی بعد وقوعها المتصل » (64) الادراک الذی بعد وقوعها ان ان کان ادراکا حضوریا فهو فی مرتبة وجودها و وقوعها لا فی تلک النفوس السماویة فلا انفعال لها (65) بحسب مقامها السماوی و ان کان ادراکا حصولیا مع کونها عالمة بها لزم اجتماع المتماثلین فی محل واحد فی آن واحد، بل المقصود من الانفعال حدوث حالة فیها یوجب الرضا و الانعام اوحالة یوجب السخط و الانتقام، و لعل قول المصنف قدس سره «ارادة حادثة و انفعالا» الی قوله «الی اجابتهم » (66) یرشدک الی ما قلنا، فاحسن التدبر. (67)
[149] قول السبزواری فی الحاشیة: «ان قیل کیف یحقق الامر...» (68) حمل هذا السائل قول المصنف قدس سره بحقائقها علی الماهیات الکلیة و لذلک اقدم بهذا السؤال، و الحکیم البارع المجیب مدظله ایضا اتی بالجواب علی طبق هذا الحمل، و لیس الامر علی هذا الزعم، بل المراد بالحقائق هو الوجودات التی فی هذا العالم الادنی، و المقصود موجودات هذا العالم الادنی موجودة فی عالم اعلی بوجوداتها و ماهیاتها و لکن بوجود صوری مجرد عن المواد و لوازمها فان هذه صادرة و مصدرها فی العالم الاعلی فهو کل هذه بنحو بسیط اعلی، و قد قال الفیلسوف الاکرم فی اثولوجیا: «ان العقل کل الاشیاء فان الاشیاء کلها منه » (69) انتهی. و قد اقام المصنف قدس سره براهین ساطعة علی ان مصدر کل واحد من هذه الانواع المتاصلة الکونیة من سنخها و حقیقتها فظهر انه لا وقع لهذا السؤال و لا توجه له بکلامه حتی یحتاج الی الجواب. (70)
[150] قوله (71) : «لانکاره اتحاد العاقل البسیط » (72) ای اتحاد العاقل البسیط لجمیع المعقولات من الماهیات اتحاد الوجود بالماهیة و من الوجودات اتحاد الاصل بفرعه و ذی الظل بظله بنحو اعلی و اشرف. فاحسن تدبیره. (73) [الموقف الخامس: فی کونه تعالی حیا]
[151] قوله «بحت لا یشوبه » (74) هذه القیود (75) غیر مذکورة فی الشفا (76) بل زادها المصنف قدس سره علی قول الشیخ «انه ان و موجود» و المراد من البحت البحت (77) فی اعتبار العقل و ملاحظته یعنی ان الصفة الاولی له تعالی انه موجود من دون اعتبار ماهیة مع عنوان الموجود او امکان و نقص سواء اعتبرت من جهة الاثبات او من جهة السلب و الحاصل ان الصفة الاولی له کونه موجودا بحیث یلاحظ الوجود فی المحمول غیر ماخوذ مع ما یغایره من ماهیة او عدم او امکان فاول صفة یوضع له هو الوجود الملحوظ فقط ای غیر ملحوظ مع غیره، (78) و الصفة الثانیة هی هذا الوجود البحت بحسب عدم الاعتبار مع قید هو سلب او اضافة یرشدک الی ما ذکرناه قوله «فبعضها یکون المعنی فیها الوجود مع اضافة و بعضها هذا الوجود مع سلب ». (79)
و قوله «الا هذا الوجود نفسه (80) »و قوله «لم نعن...» (81) و المقصود بیان ما هو الماخوذ فی الصفات عنوانا و مفهوما و ان اتحدت هویة و ذاتا، یهدیک الی ذلک قول المصنف «و الحق عندنا...» (82)
هذا اذا کان المذکور کلمة «بحت » بالباء و التاء. وظنی ان ذلک غلط من النساخ، و الاصل کلمة «بحیث »بالباء و الیاء و الثاء، یعنی الصفة الاولی له تعالی انه الموجود بحیث لا یشوب تلک الصفة فی الملاحظة اعتبار الماهیة و النقص و الامکان (83) اثباتا و (84) لا سلبا. و قول المصنف قدس سره «و الحق عندنا» یشهد بذلک ایضا. فاحسن التدبر.
و ما ذکره الحکیم البارع المتاله المحشی دام ظله من «ان الوجود الحقیقی البحت ذاته » (85) فهو (86) خروج عن اعتبار الموجود البحت صفة اذ الصفتیة انما یعقل بملاحظة الصفة و الذات کلیهما، و اما اذا اخذ الموجود البحت حاکیا عن الذات آلة لتعرفها بوجهها فهو خارج عن اعتبار الاسماء و الصفات، اذ عند ذلک لایمکن ملاحظة العنوان الحاکی عنها صفة و الا لم یکن آلة و حاکیا و من اجل ذلک کانت الذات ملحوظة بهذا العنوان علی الوجه الذی وصفناه مرتبة لا اسم لها و لا رسم لها، و اماما ذکره اخیرا من ان المراد بالصفة الصفة السلبیه ففی العبارة شواهد کثیرة علی خلافه بحیث لا یحتاج الی البیان، فافهم ذلک کله. (87)
[152] قوله قدس سره «اعلم ان حیوة کل حی » (88) یرید تحقیق معنی الحیوة بوجه عام یشمل جمیع مراتبها و درجاتها، و کمال التوضیح له ان الحیوة عبارة عن صفة ینوط بها الادراک و الفعل و یترتبان علیها سواء کان ترتبا خارجیا او ترتبابمجرد العقل عند ملاحظته المفهومات علی التفصیل و سواء کان الادراک ایضا من باب الاحساس او التعقل و الفعل ایضا من قبیل التحریک او مجرد الافاضة و الابداع و الاختراع ای کان محتاجا الی قوی و آلات او مستغنیا عنها و مبدء الادراک ایضا مغایرا لمبدء الفعل او متحدا به زائدین علی ذات المدرک و الفاعل او متحدین معه هویة و ان کانا مغایرین لها مفهوما و عنوانا مثال الاول من المذکورات الانسان والحیوان فی بعض الافاعیل الصادرة عنهما و مثال الثانی منها المبدء الاول الحق تعالی، و الذوات الکریمة القدسیه بل الانسان فی افا عیله الذاتیة و المقصود من الادراک هو ما به الانکشاف لا المعنی المصدری الذی یتبادر عنه الجمهور کما ان المراد من الفعل ما به الصدور ای جهة صدور الآثار من قبل الارادة و اعتبارها لا المعنی المصدری و لا نفس الآثار، هذا هو معنی الحیوة عند الفحص البالغ و التفتیش التام و هو مقتضی التعمیم فی معانی الالفاظ و یحکم به الضرورة و الوجدان و یشهد به السنة جمیع الملل و الشرائع و کلمات اساطین الحکمة کما نقل عن الشیخ سابقا من قوله «اذا قیل انه حی لم یعن به.... » (89) فاحسن ذلک کله. (90)
[153] قوله قدس سره «والحق ان حکم الحیوة...» (91) اعلم یا اخی علما یقینیا و استیقن یقینا انکشافیا و استکشف کشفا شهودیا ان للوجود لفظا و له معنی و لمعناه حقیقة و لحقیقة درجات بعضها فوق بعض فی سلسلة التصاعد الی ان ینتهی الی وجود لیس فوقه وجود و بعضها دون بعض فی سلسلة التنازل ... الی ان ینتهی الی وجود لیس دونه وجود اما ان له المعنی و لمعناه حقیقة فقد مضی البرهان علی کل واحد منهما فی ابتداء السفر الاول. (92) و اما ان لحقیقته درجات فلنوضحه فی بیانات.
فنقول: قد تقرر عندک من تضاعیف ما قرع سمعک فیها مضی من هذا السفر الذی نحن فیه ان الواجب الحق القیوم مفیض بذاته و ان الوجودات الجایزات (93) مفاضات منه بذواتها و مجعولات له بانفسها و المفیض بذاته غنی بذاته عن المفاض بذاته و المفاض بذاته مفتقر بنفسه الی المفیض بذاته و الغنی بذاته هو الغناء فی ذاته کما ان الفقیر فی نفسه الفقر فی نفسه و الفقر و الغناء متقابلان متباینان فاذا المفیض بذاته بنفسه یباین المفاض بذاته بینونة تامة و لکن المفیض بذاته یفیض بنفسه علی المفاض بذاته وافاضته ایاه بذاته هو اقتضائه له فی مرتبة ذاته، فللمفاض بذاته تعین بهویتة فی مرتبة متقدمة علی ذاته التی هی مرتبة اقتضاء المفیض بذاته له، فاذا المفیض بذاته یناسب بذاته المفاض بذاته مناسبة کاملة.
وایضا کون هذا مفیضا، بذاته لذاک و کون ذاک مفاضا بذاته لهذا لو لم یکن لمناسبة کاملة بینهما لا توجد بین واحد منهما مع ما یغایر صاحبه لزم من کون هذا مفیضا لذاک و ذاک مفاضا لهذا ترحج وتخصص لا من مرجح و مخصص فاذا بینهمامناسبة فی کمال المباینة و مباینة فی تمام المناسبة. هذا الذی جعل الاوهام حائرة، و هذا هو التوحید الخاصی (94) الذی لا یعرفه الاالرجل الخاصی.
و نقول ایضا قد مضی فی ابتداء البیان فی السفر الاول (95) ان الوجود اصیل فی الجعل والتقرر و معنی اصالته فی الجعل انه اذا کان جاعلا فهو بذاته جاعل فهو بنفسه الجعل بمعنی الجاعلیة و اذا کان مجعولا فهو بنفسه مجعول فهو بذاته الجعل بمعنی المجعولیة و جاعلیته بذاته کمال فی ذاته و مجعولیته فی نفسه نقص فی نفسه، و الکمال بما هو کمال یباین النقص، و النقص بما هو نقص یعاند الکمال فاذا الوجود الجاعل بذاته بما هو جاعل بذاته یباین بنفسه الوجود المجعول بذاته و الوجود المجعول بذاته بماهو مجعول بذاته یقابل بعینه الوجود الجاعل بذاته. و معنی اصالته فی التقرر انه موجود بذاته متشخص بنفسه خارجیة صرفة فی هویته التی هی نفس حقیقته و فعلیته مخصة فی نبته التی هی عین ماهیة فحیثیة کل وجود فی ذاته هی بعینها حیثیة هذه المذکورات، و جهته فی نفسه جهتها، فاذا الوجود الجاعل یشارکه فی ذاته الوجود المجعول و هو فی نفسه یناسب الوجود الجاعل. و قد صرحت الفلاسفة المکرمون بذلک فی قولهم «کل فاعل ففعله مثل طبیعته » مطابقا لما نطق به الکتاب الالهی بقوله جل من قائل: «قل کل یعمل علی شاکلة ». (96)
و نقول ایضا: الوجود الموصوف بالعلیته بذاته لایکافؤ الوجود المنعوت بالمعلولیة بنفسه و هو لا یعادله ایضا فی الشدة، و الالزم الترجح من دون مرجح و التخصص من غیر مخصص، والشدة تباین الضعف الذی یقابلها فاذن الوجود العلة بما هو علة تباین الوجود المعلول بما هو معلول، و المباینة مفاعلة و هذا اشد الانحاء المعقولة بین وجودین و لکن الشدة و الضعف کالزیادة و النقصان لا یعقلان الا بین امرین لهما اتحاد و اشتراک فی اصل الحقیقة و یکون التفاوت بینهما بان تلک الحقیقة فی احدهما اتم و اکمل و فی الآخر اضعف و انقص، الاتری ان قول القائل هذا السواد اشد من ذاک البیاض مع عزل النظر عن اشتراکهما فی اللونیة او الکیفیة ان صح التشکیک باعتبار هما کقول القائل هذا الحظ اتم او ازید من هذا السواد هو هون عند العقل فاذا الوجود العلة بما هو علة یناسب بذاته الوجود المعلول بما هو معلول و بالعکس فالوجود العلة بشدته و کماله و غناه و علیته و امثال تلک من الاوصاف یعاند الوجود المعلول و هو بضعفه و نقصه و فقره و معلولیته یباینه مع ان کل واحد منهما بنفسه وجود ای یسلب عن مرتبة العدم و الماهیة، و بذاته یطرد العدم و یصدق علیه الموجودیة. قال امامنا امام الموحدین علیه سلام الله و سلام ملائکته المقربین: «توحیده تمییزه عن خلقه و حکم التمییز بینونه صفة لا بینونة عزلة.» (97)
و نقول ایضا: قد قرع سمعک فی اوائل السفر الاول (98) انه لیس للوجودات من حیث هی وجودات تخالف جنسی و لا تمایز فعلی و لا تغایر نوعی اذ لیس لها جنس و لا فصل و لا نوع فلیس لها مادة ولا صورة و لا مقدار اذ المادة عین الجنس ذاتا، و الفرق بالاعتبار، والصورة نفس الفصل کذلک و المقدار مرکب من الجنس والفصل، فاذا کل هویة وجودیة بسیطة و دلالة البرهان بنحو العموم علی بساطتها باسرها، و کذاکون کل واحدة منها مصدوقا علیهاسلب الاجزاء عنها بنهج الشمول لا ینفک عن المناسبة التامة بینها مع ان بساطتها فی انفسها التی یلازم تمایزها بتمام ذواتها لاینفک عن مباینة کاملة فاذا فیها تمام الاشتراک فی ذواتها لمناسبتها و کمال الامتیاز فی انفسها لمباینتها و ما به اشتراکها عین ما به امتیازه لبساطتها و هذا هوا لاشتراک المعنوی المخصوص بفلسفته فی فلسفة الاواخر و التشکیک الخاصی و التوحید الخاصی علی ما هو مصطلح لسانه و هو قرة عین الموحدین و نور حدقة المتالهین اذ یتفرع علیه معارف علیا و ینوط به مقاصد عظمی من الحکمة العلیة الالهیة. (99)
ثم اعلم یا اخا الحقیقة ان عوارض الحقائق الوجودیة التی لا یعتبر فی صدقها علی مصادیقها امکان و لاوجوب بل یعرض الموجود بما هو موجود من دون اعتبار حد خاص و فقد مخصوص (100) کالوحدة و التشخص (101) و العلم و القدرة و الحیوة و الارادة (102) و السمع و البصر و امثالها لا کالحدوث والمعلولیة و الکثرة والماهیة و بعض اقسام الوحدة مثل الوحدة الجنسیة و النوعیة و الاتصالیة و العددیة و جملة الوحدات الغیر الحقیقیة و اشباهها المنافیة للوجوب الذاتی (103) لا تغایر تلک الحقائق ذاتا و هویة و انما یغایرها عنوانا و مفهوما بل کل واحد منها عین البواقی بالوجه الاول و غیرها بالوجه الثانی (104) و کل واحد منها سار فی الوجودات کلها بما هی وجودات، اذ قد علمت فیها مضی فی السفر الاول (105) ان الماهیة لیست من حیث هی الاهی، فکما ان نسبتها الی الوجود و العدم نسبة التساوی و همایسلبان عن مرتبة ذاتها کلاهما و هی بهذا الاعتبار غیر متحرکه من حاق الوسط الی واحد منها فکذا نسبتها الی المذکورات کذلک و الالزم اما کونها من لوازم الماهیات او کون الماهیة مقتضیة للوجود و قد استبان فی مسالة عینیة الوجود فی الواجب الوجود القیوم بذاته استحالة ذلک فاذا صدق تلک العوارض علی الحقائق الوجودیة لو لم یکن لاجل ان تلک الحقائق فی حدود انفسها و حریم ذواتها واجدة لها موصوفة بها لاحتیج الی ضمیمة بها تصدق علیها، و تلک الضمیمة لا نحلو عن الماهیة و العدم و الوجود، و اعتبار الاول والثانی ضمیمة فی صدق امثالها من الامور الوجودیة مستنکر عند العقل محال فی حکمه اذا الحیثیات التقییدیة بوجه یرجع الی الحیثیات التعلیلیة فی ثبوت المحمول لذات الموضوع و الالزم کون اعتبار وجودها کاعتبار عدمها و اقتضاء الماهیة والعدم للامور الوجودیة بین الفساد، و الانضمام و التقیید و امثالها من الامور الاعتباریة حالها فی ذلک حال الماهیة و العدم فاذا تلک الضمیمة هی نحو من الوجود و هوان کان بذاته مصداقا لها فالمقصود ثابت و الا احتیج الی ضمیمة اخری و وجود آخر و هکذا و لایدور و لا یتسلسل بل یجب و ان ینتهی الی وجود هو فی ذاته موصوف بها و مصداق لها فجهة ذاته بعینها جهة ما یصدق علیه من تلک الاوصاف و یلزم من ذلک ان یکون کل وجود بما هو وجود مصداقا لذلک الصادق و یکون جهة ذات کل واحد منها بعینها جهته لاجل الاشتراک المعنوی و التشکیک الخاصی الذی شیدنا ارکانه و قومنا بنیانه، فالقادر مثلا اذا صدق علی موجود ما فهو عین نحو من الوجود فهو عین کل وجود فاذا (106) وزان تلک الاوصاف فی الشدة و الضعف والقصور و القوة و النقص و الفتور (107) وزان الوجود و من اجل ذلک کانت فی بعض الوجودات فی کمال البروز و الجلاء و فی بعضها فی نهایة الکمون و الخفاء (108) و من ذلک تعارف عند الجمهور عدم وصفهم بعض الموجودات کالطبایع الجسمانیة بها (109) فاعلم ذلک کله و اعرف قدره. (110)
[154] قوله «انفکاک الحیوة عن الادراک...» (111) هذا بعید عن تعبیر المصنف قدس سره حیث قال «لا شبهة فی ان مفهوم الحیوة غیر مفهوم العلم » (112) و لما فرع علی ذلک من قوله «فالحیوة سایر صفاته » (113) و ایضا السکوت فی معرض البیان یوهم رضاه بالقول باتحاد التعقل مع الحیوة مفهوما و هو کماتری. (114) [الموقف السابع: فی انه تعالی متکلم...]
[الفصل الثالث: فی الفرق بین الکلام و الکتاب...]
[155] قوله «قال بعض المحققین ...» (115) مراد ذلک البعض من الکلام هو عالم العقل الثالث الذی لیست فیه شائبة التغیر و التجدد و من الکتاب عالم التجدد بجمیع مراتبه من العقل المعلق البرزخی بین العالم الروحی القضائی الاجمالی و العالم الخیالی القدری العلمی و یسمی هذاالعقل المعلق بالقضاء التفصیلی و هو اول ظهور التجدد الی عالم الجسم الطبیعی و المتعلق بالهیولی الاولی و هو آخر مقامات التغیر والتجدد، ففی هذا الکتاب کل رطب و یابس تفصیلا و اجمالا جسمانیا و نفسانیا او عقلانیا، و کلامه ناطق بما ذکرنا فان عالم الخلق لا ینحصر بعالم الاجسام الطبیعیة بل یشمل جمیع العوالم المتجدده، فافهم ذلک. (116)
[156] قوله «اضافة الفعل الی الفاعل...» (117) فان الفعل بما هو فعل مرتبة نازلة من الفاعل بما هو فاعل و ان کان من جهة کونه قابلا لما یفیض الفاعل علیه بما یناله فان جهة الفعل یباین جهة القبول لانهما مقولتان، والمقولات متباینة بالعزلة و وجه ذلک ان الفعل بما هو فعل کالفاعل بما هو فاعل ان هو الامن حقیقة الوجود التی لیست البینونة بین مراتبها الا بحسب الصفة و لا مباینة بینهما بحسب العزلة ففی مراتبها بحسب ذواتها مناسبة وجودیة مع وجود مباینة بالصفة خصوصا اذا کان بعضها قاهرا بذاته و بعضها مقهورا علیه بنفسه، فان المقهور علیه بذاته بنفسه ظل للقاهر بذاته و بذاته فرع له و ظل الشی ء بذاته کالفرع له بنفسه له مناسبة ذاتیة تامة معه لا تکون تلک المناسبة له مع غیره و الالکان کونه ظلا له دون غیره تخصیصا بلا مخصص، و ذو الظل هو الظل بوجه النزول والظل هو ذو الظل بوجه الصعود و الفعل بذاته ظل لفاعله لان فاعله قاهر علیه فهو عین الفاعل بوجه الصعود کما ان الفاعل عینه بوجه النزول، فالهواء النفسی اذا اعتبر من جهة کونه قابلا ای من جهة قبوله کان مقابلا للنفس الفاعلة لصور الالفاظ فیه المفیضة ایاها علیه بما لها هی فاعلة لها من جهة فعله اذ هما مقولتان، و اذ اعتبر من جهة کونه صادرا من النفس فعلا لها لایقابلها بل هی هذا الوجه و الاعتبار عینه بوجه النزول فمصدریة النفس لصور الالفاظ القائمة به بعینه مصدریته بهذا الوجه فیکون شخصا متکلما قائما به الکلام قیام صدوری و ان کان بوجه آخر قائما به قیاما حلولیا انفعالیا فافهم ذلک. (118)
[157] قوله «فی سببیة تلک الصور...» (119) ای من الاسباب القریبة التی لها دخل فی تشخصها سواء کان بعضها واقعا فی طول بعض او فی عرض فان الامور الواقعة فی عام الفرق الذاتی التی لها مناسبات فرقیة کیانیة کالمکان الخاصة والزمان الخاص والوضع الخاص والمادة الخاص القابلة و الفاعل الخاص و سایر الامور التی لها دخل قریب فی تشخص امر جزوی کائن یکون لها باعتبار متناسبها الکیانی و توجهاالی تشخص ذلک الامر الجزوی وحدة ضعیفة فی عین الکثرة القویة الفرقیة فان لتلک الاشیاء الزمانیة المتناسبة بحسب الوضع و المکان و الزمان و غیرها صورة جمعیة لها مدة دهریة نزلت من الجمع الدهری... (120) المتصل ینشا الزمان و هو آخر اتم وحدة منه و اضعف کثرة و هکذا الی ان ینتهی الی دهر هو فوق کل دهر فی الوجود الانبساطی الامکانی بعضها متصل ببعض اتصالا وجودیافلکل شخص... (121) مع مشخصاته درجات فی الوجود کل درجة منها هی هذا الشخص بعینه جامعا لجمیع مشخصاته المناسبة لتلک الدرجة من جهة الجمع و الفرق فلکل شخص من الاشخاص الکونیة صورة وجودیة محدودة علی هیئة المخروط قاعدتها فی عالم الفرق و الزمان و راسها فی عالم الدهر الاعلی الذی هو فوق کل دهر من الدهور الامکانیة و کل دهر عال من وجوده فاعل لما دونه من دهور وجوده الی ان ینتهی الی دهر هو فاعل قریب لوجوده الزمانی و مشخصاته و تفرق وجوده عن مشخصاته انما هو من لوازم نشاته الزمانیة، و من اجل ذلک جعلوا الزمان و المکان من مشخصاته مع کونهما مباینین عنه فی وجوده الزمانی و مع قولهم بان تشخص کل شی ء بفاعله، تدبر. (122)
[158] قوله «الی قابل یقبل منه...» (123) ای قبول امر خارج عنها مباین لها فیکون القابل لوحا و تکون النفس کاتبة فیه وقبول امر خارج فیکون منزلته من النفس منزلة القوة السامعه لشخص واحد متکلم تجمع باذنه کلام نفسه الصادر من لسانه و علی هذا الحمل یکون قوله «تلک الصور» ناظرا الی وجه کونه لوحا و قوله «یسمع...» ناظرا الی وجه کونه سمعا و یحتمل قریبا ان یکون مراده الوجه الاخیر فقط، تدبر. (124)
[159] قوله جل من قائل «الا له الخلق و الامر» (125) وجه الاستشهاد بتلک الکلمة العالیة علی مذاق اصحاب التاله ان النسبة الاختصاصیة التی للعالم الخلقی الیه سبحانه هی بعینها النسبة الاختصاصیة التی للعالم الامری الیه تعالی، فان العالم الخلقی مع حدوثه و دثوره و تقطعه و تصرمه له اضافة ثابته الیه تعالی بها استمر تجدده و دام تصرمه و تلک الاضافة لایجابها الدوام التجددی له بعینها اضافته تعالی الیه و اضافته تعالی امره الانبساطی الذی هو مشیته الثانیة و نسبته القیومیة و رحمته الاستوائیة التی هی المنظور الیها فی قوله جل من قائل «الرحمن علی العرش استوی » (126) ای لایقرب منه قریب و لا یبعد منه بعید کما فسره به سیدنا الامام الصادق الناطق بالحق سلام الله علیه (127) و هذا الفیض المقدس الاستوایی غیر منفصل عن المفیض القیوم له و لغیره به و الالزم تحقق مراتب و درجات غیر متناهیة لامکان تعقل مرتبة اخری منفصلة بین کل مرتبتین منفصلتین من الشدة و الضعف و هکذا الی غیر النهایة و کل ما یمکن وجوده یجب و ان یوجد اولا فی سلسلة الابداع اذا کان اشرف واعلی، و وجود درجات لا الی نهایة بین درجتین مستکفر محال و المتصل وجودا بغیره اتصال الضعیف بالشدید هو هو بوجه النزول و لیس هو هو لا بهذا الوجه، فالرحمة الواسعة الالهیة المسماة بالنور المحمدی البدوی و بآدم الاول الحقیقی هو المظهر الاتم و تمام المظهر للاسماء الحسنی الالهیة بما هی موقفه علی المسمی فهی مرآة یتجلی فیها صور الاسماء الماخوذه علی وجه الایقاع بظهورها فی عینها الوجودی و من ذلک وصف آدم بانه مخلوق علی صورته و تلک المرآة الوجودیة یخالف امرها امر المرایا الحسیة، فان من العاکس المنطبع ما لایکون اصلا فاعلا لمرآته و ینطبع فیها لا علی حقیقته بوجوهها الذاتیه بل علی بعض وجوه اخری و لانطباعه فیها اسباب اخر ایجابیه و اعدادیه سوی ذاته و اسباب ذاته فیتجلی فی المرآة ببعض ظهوراته الحاکیة عن بعض جهاته فیکون الظهور مغایرا للامر الظاهر ذاتا وصفة ولو فی بعض الصفات فتلک المرآة محل لظهور المنطبع فیها لمثاله لا بحقیقته ولو بوجه النزول فالمدرک للمنطبع فی تلک المرآة لایدرکه علی ما هی علیه حقیقة، فان علة الحقیقة و موجبها غیر علة مثالها الظاهر فی المرآة و باختلاف العلة یختلف المعلول، فامثال تلک المرایا قد تؤثر فی المنطبع فیها فیجعله طویلا مع کونه فی ذاته مستدیرا و کبیرا مع کونه صغیرا و اما المنطبع الذی هو فاعل مرآته و مخصصها و محددها بایجابه ایاها فکیف یمکن لمرآته ان یؤثر فیه اذ کیف یؤثر الاثر فی مؤثره مع ان تاثیره فی ای شی ء فرض هو تاثیر مؤثره فی ذلک الشی ء فیؤثر الشی ء فی نفسه فهذا المنطبع یظهر فی المرآة بحقیقته علی ما هی علیه و لکن علی حده الناقص و ظهوره فیها مقدم علی حدودها تقدم الملزوم علی اللازم الغیر المبائن عنه فی الوجود فظهوره فیها انما هو بحسب مقامه المقدم علی حدودها خارجة عن تلک الحدود و مطلقة عنها و ان تحدد بها فی المقام الاخیر علی جهة انها من لوازمه لاعلی جهة انها مؤثره فیه فالتجلی الاختصاصی الذاتی و الصفاتی هو ظهور الحق بذاته او صفاته لا فی مظهر و لامرآة بحسب مرتبة اوحد بل المرائی مرائی لها لا من حیث الحدود و المراتب فظهوراته تکرره و تکرره هو المسمی بالوحدة فی الکثرة ففی عین الکثرة ظهرت الوحدة و فی نزول القدم برز الحدوث وجهة هذا النزول و الظهور هی الاضافة الاشراقیة التی وسعت کل شی ء الذی هو الکثرة الامکانیة، فالعالم الخلقی بما هو مضاف الیه سبحانه قدیم بقدم الذات و حاله حال الامر بما هو منسوب الیه لذاته حادث و داثر و زایل، فاحسن التدبر لکی تعلم ان تلک النسبة غیر نسبة الکتاب و الکلام الی الکاتب و المتکلم ان کنت من اهله و من اجل ذلک قال سیدنا امام الموحدین فی بعض خطبه فی نهج البلاغة «لیس بینه و بینها فصل و لاله علیها فضل » (128) و یستبین منه الجمع بین الآیات و الخبار الدالة علی التشبیه و الآیات و الاخبار الدالة علی التنزیه فاعلم ذلک کله. (129)
[الفصل السادس: فی فائدة انزال الکتب وارسال الرسل الی الخلق]
[160] قوله «من عرف نفسه » (130) الضمیر راجع الی النبی صلی الله علیه وآله وسلم و هذا تال للقیاس الاستثنایی، یستثنی فیه عین المقدم یترتب علیها عین التالی، و صورته هکذا: اذا صدق من عرف نفسه فقد عرف ربه، صدق من عرف نفس النبی صلی الله علیه وآله وسلم عرف ربه ای رب النبی صلی الله علیه وآله وسلم او رب من عرف، لکن المقدم حق لانه مروی عنه فالتالی کذلک، اما الملازمة فلان النبی صلی الله علیه وآله وسلم اولی بهم من انفسهم (131) . (132) [161] قوله «بین الحق و الحقیقة ...» (133) ای الحق المخلوق به الذی هو الوجود الفعلی الساری فی الاعیان الامریة و الخلقیة بما هو سایر فیها و الحقیقة بما هی ارتباط ملک الاعیان بها ارتباط ما بالعرض الی ما بالذات، و الامریة هی هذا الحق بعینه بحسب سریانه فی مراتبه الثابتة العقلیة، و الروحیة الخلقیة هی هذا الحق ایضا لکن بحسب سریانه فی مراتبه المتجدده النفسانیة الملکوتیة و الجسمانیة الطبیعیة مثال ذلک الانسان المحمدی الختمی القابل بحسب بعض مقاماته «انا بشر مثلکم » (134) و بحسب بعض آخر «لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لانبی مرسل » (135) و کذلک حکم الاولیاء الذین هم آله صلی الله علیه وآله وسلم بحکم التبعیة الخاصة، تدبر تفهم. (136)
[161] قوله قدس سره «ومما اتفقت روایته من هذه الایة (137) » (138) اعلم یا اخا الحقیقة من اخواننا اخوان الصفا ان الدرایة فی هذه الروایة (139) لا یجلیها الله سبحانه الا لوقتها و لکنا نقول مطابقا للقواعد التی اسسها و قررها صاحب هذا الکتاب المستطاب قدس سره ان کل مرتبة سافلة من مراتب القوی شیع مرتبة اخری فوقها التی تکون قاهرة علیها حافظة لها نازلة فیها عند ورود النفس الجامعة لهما جمع الشی ء الساری بوحدته فی شئونه و اطواره فی تلک المرتبة العالیة الفوقانیة و استقرارها فی مقر عرشها کورودها فی مملکة خیالها عند انتقالها من مظاهر الحواس الظاهرة الی مکمن عینها الخیالی کما تشاهد عند النوم من فراغها عن استعمال الحواس الظاهرة بحسب وجوداتها المتفرقة المتشتة فی مظاهر البدن بل یستعملها فی صقع عالمها المثالی الخیالی علی نهج الجمع و البساطة و یکون عند ذلک بصرها بصرا خیالیا و سمعها سمعا خیالیا و هکذا، فیصیر بصره سمعها، و سمعها شمها، و شمها ذوقها، و ذوقها لمسها، و کذا موضوع کل عضو مواضع سائر الاعضاء به لکن بحسب الوجود الصوری البرزخی و مع ذلک الجمع الصوری یفترق اثر کل قوة عن آثار سائر القوی فی ذلک الوجود بعینه کل الافتراق و یمتاز عنها تمام الامتیاز و کذا یری موضع کل عضو مفروزا عن سایر المواضع فعند غلبه سلطان الباطن علی مملکة الظاهرة و قهرمان غیب الملکوت الصوری الشبحی علی ملوک ممالک الملک و الشهادة ینقلب الظاهر باطنا و الشهادة غیبا و الملک ملکوتا، فیندک حکم شهادة الملک و الناسوت فی ظهور حکومة غیب الملکوت فاذا انجذبت النفس القدسیة النبویة الختمیة بجذبة الماهیة من عالمها الانسانی البشری علی عالمها الروحی الجبروتی او الملکی الملکوتی تشیع یدها الیمنی الظاهریة الدنیویة یدها الیمنی الباطنیة الاخرویة التی هی الدهر الایمن الاعلی من النشاة البرزخیة الشبحیة الذی هو الرق المنشور من اوراق الکتاب المسطور بسطور الهیة مرقومة بطور القلم النوری المحمدی الختمی صلی الله علیه وآله وسلم و هذا الرق هو الکرسی الصوری الذی هو ارض الجنة الماوی المغروسة فیها شجرة طوبی و المرفوعة علیها سدرة المنتهی و هذا الکرسی هو الذی قال اما منا المطلق الصادق الناطق بالحق علیه السلام فی وصفه و تعریفه: «السموات و الارض و کل شی ء فی الکرسی » (140) و کذلک یشیع یدها الیسری الدنیویة یدها الیسری الاخرویة التی هی الدهر الایسر من عالمها الملکوتی الصوری التی کلها هور قلیا مشرقها جابلسا و مغربها جابلقا، قال امامنا امام الموحدین علیه السلام: ان لله بلدة خلف المغرب یقال لها جابلقا الحدیث. و لهذه الید جنبته العلیا هی عضدها المقصل بالید الاولی (141) و ضرب بینهم بسور [له باب]باطنه فیه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب (142) و جنبة السفلی هی اصابعها المعانقه بالطبیعة التی هی فی اصلها و حقیقتها نارالله الموقدة التی تطلع علی الافئدة (143) و علیها یدور درکات الجحیم کما یتحقق بالید الاولی و منها درجات النعیم. منهاتان الیدان لکونها دهرتین و فی الدهر یجتمع الازمنة الغیر المجتمعه فی الوجود کما یضمن فیه الامکنة المتفرقة بالامتداد و یطوی الیه الحوادث و المتجددات و یحضر لدیه حرکات المتحرکات العایدات و وجدوا اما عملوا حاضرا یوم تبدل الارض غیر الارض و السموات مطویات (144) یکون وجود کل منها حقیقة جامعة لرقائقها المناسبة لها ایاها حاکیة عنها حکایة الاسم عن المسمی بل الفاعل عن المفعول و العلة عن المعلول (146) و اما رؤیة من معه من اصحابه هذین الیدین ان وقعت فانما هی بجذبته صلی الله علیه وآله وسلم ایاهم بارادته او تشییعهم ایاه صلی الله علیه وآله وسلم لفنائهم فیه او لتبعیتهم له بحکم الاتحاد الحاصل من المجاورة الوضعیة، فافهم ذلک کله و تدبر فیه ان کنت «ممن له قلب او القی السمع و هو شهید (147) ». (148) [الموقف الثامن: فی العنایة الالهیة و الرحمة الواسعة لکل شی ء و کیفیة دخول الشر و الضر فی المقدورات
الکائنة بحسب القضاء الالهی و التقدیر الربانی]
[الفصل الاول: فی القول فی العنایه]
[163] قوله قدس سره «بحسب اقصی ما یمکن » (149) ای بحسب النظام الذی لا اتم منه، اذ لو کان نظام آخر اتم منه او مساویا له لزم من صدور النظام الموجود منه دونه ترجح المرجوح او المساوی من دون مرجح کذا قالوا، و هو جید لاغبار علیه، و الاجود فی نظر الحکیم الالهی ان نقول: تمام نظام المعلول و نظام تمامه لما کان من قبل تمام (150) اقتضاء علته الفیاضته فیکون اقتضائها له الذی هن عن ذاتها من حیث انها علة فیاضة له متخصصا بذاته بانه اقتضاء ذلک المعلول بعینه و الا لم یترتب علیه ذلک المعلول بعینه فیکون ذلک المعلول متعینا فی مرتبة ذلک الاقتضاء قبل وجوده و کانت العلة بذاتها تمام نظام معلولها (151) و نظام تامه بنحو اعلی و ابسط و و اکمل (152) (اجمل) فلا یعقل نظام اتم لشی ء من المعلولات من حیث صدوره (153) عن علته مما هو علیه فی الوجود، فاذا کان فی الوجود موجود اشرف و اعلی من تلک العلة و له معلول فیکون نظام معلولها اتم من نظام معلول تلک العلة (154) و اما اذا لم یکن (155) فی الوجود موجود اشرف منها و اعلی کان (156) نظام معلولها اتم النظامات فی الوجود المعلول و لا یعقل نظام اتم من نظامه فی مطلق الوجود الا نظامه بعینه من حیث وجود ذلک النظام بنحو اعلی و البسط فی علته التی لا اشرف منها، فافهم ذلک و احسن تدبره. (157)
[الفصل الرابع:
فی ان جمیع انواع الشرورمن القسم المذکور لا توجه الا فی عالم الکون و الفساد]
[164] قوله «ان جمیع انواع الشرور...» (158) توضیح هذا الفصل ان الخیر کما بینه اساطین الحکمة کالشیخ رئیس المحققین فی الشفا (159) و صاحب هذا الکتاب المستطاب فیه و فی غیره (160) هو ما یکون مختارا و مؤثرا للعقلا، وجهة الابتهاج بحصوله و حیثیة الاشتیاق بتحصیله فهو معشوق للمبدعات و مشتاق الیه للکاینات و مطلوب للعلویات و السفلیات فهو تمام کل شی ء و کماله و متمم کل ناقص و مکمله و قد حققوا ان الماهیات لیست من حیث هی الا هی فلاتکون فی ذواتها خیرا و لا شرا و العدم بما هو عدم بطلان محض فهو مهروب عنه لکل شی ء و مبغوض له، فاذن جمیع جهات المطلوبیة و المؤثریة و المحبوبیة و تمام حیثیات التمامیة و الکمالیة انما هی فی حقیقة الوجود بما هی حقیقة الوجود، فالحقائق الوجودیة بما هی حقائق وجودیة باختلاف درجاتها مشتاقة و مشتاق الیها، طالبة و مطلوبة، محبة و محبوبة، مکملة و مستکملة، فالوجود بما هو وجود خیر بالذات و المنافی للخیر بالذات بما هو خیر بالذات لیس الا ما هو شر بالذات و لا منافی بالذات للوجود بما هو وجود الا العدم بما هو عدم، فالشر بالذات هو العدم و الماهیة بذاتها لیست بخیر و لا بشر فتکون مع الخیر بالذات خیرا بالعرض و مع الشر بالذات شرا بالعرض فالوجود اذا تحقق بصرافة ذاته و حقیقته لا یکون الا صرف الخیر و الخیر الصرف و هوالواجب الحق تعالی فالشرور فی عوالم الامکان ان هی الا باختلاط الوجود مع جهات العدم و ذلک الاختلاط یختلف قلة و کثرة شدة و ضعفا، و لیس من لوازم اصل الوجود و حقیقته و الا لم یکن فی الوجود وجود صرف، و البرهان القاطع یکذبه بل انما هی من لوازم المعلولیة و النزول و الانحطاط عن مرتبة الصرافة، فکلما هو اقرب الی صرف حقیقة الوجود یکون اختلاطه بالعدم ضعیفا بل العدم فیه مستهلک فی سطوع نورالوجود و یختلف الحال و یتزاید الاختلاط بالعدم الی ان یصل الوجود فی النزول الی نشاة الکون و الفساد الذی هو ادنی مراتب الفوق فیظهر فیها حکم الاختلاط ظهورا تاما و تقوی جهات الاعدام و النقصانات فیتحقق التضاد و التصادم و التمانع فهی من لوازم النزول فی تلک النشاة السافلة و اللازم لا یکون مجعولا الا بجعل الملزوم فالخیر مجعول بالذات و الشر مجعول بالعرض و من اجل ظهور حکم الاختلاط فی تلک النشاة اختص استعمال الشر عند الجمهور و العوام بالشرور و الاعدام الکائنة فی الکائنات و وقع ایضا اصطلاح جمهور الخواص فیها و فسروا الشر بانه عدم ذات فی نفسها عن مادة متوجهة الیها قابلة لها او فقد ذات کمالها اللایق بها بعد وجودها. لما لم یجز فی العنایة الالهیة الصرفة وقوف الافاضة و الایجاد فی مرتبة من المراتب حتی المرتبة الاخیرة فی النزول لم یکن هذه المصادمات شرورا علی الاطلاق بل انما هی لکسر سورة الصور الحاصلة فی المواد العنصریة مثلا لتقبل الامتزاجات و تحصل الامزجة المناسبة للموالید فاذانظرت الی الاعدام و التضاد و التمانع فی الکائنات نظرا لمیا وجدتها خیرات فلیس فی نظام الوجود الا الخیر بالذات و الخیر بالعرض و اما فقدان العقل الثانی لکمال العقل الاول بما هو کماله فهو خیر بالعرض ایضا فانه به صار واسطة فی وصول الفیض من المبدء الحق الاول الاعلی جل و علا الی العقل الثالث و مادونه، و کون افساد البرد للثمار شرا انما هو فی النظر التفصیلی و الفرقی و اما فی النظر الجملی الجمعی و حکم العنایة الصرفة الالهیة و استدعاء الاعیان الثبوتیة و استحقاق الاعیان الوجودیة و تربیة الاعیان الابائیة الاسمائیة للاعیان الماهویة الامهاتیة حسب استدعاء العملی و استحقاقها العینی الخارجی «فالشقی شقی فی بطن امه و السعید سعید فی بطن امه ».
پیر ما گفت: خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد (161)
بل نقول فی النظر الجملی بوجه من الاعتبار یلغی الحدود عن الاعتبار و یبقی الوجود الامکانی باطلاقه و هو فعله تعالی الذی هو تمام المظهر لتمام صفاته و اسمائه و المظهر الاتم لها لانه صادر بالذات منه تعالی بلا واسطة و تمام المظهر و المظهر الاتم بکل شی ء انما هو تمام ظل و کمال عکس له فیکون مطابقا له، فالنظام الامکانی بوحدته ظل و عکس و مطابق للنظام الوجوبی و النظام الوجوبی خیر بالذات بل صرف الخیر بذاته فیکون ظله و عکسه ایضا خیرا، قل کل یعمل علی شاکلته (162) اذ کل فاعل ففعله مثل طبیعة و الکثرة الوجودیة الامکانیة ان هی الا شئون ذاتیة لتلک الوحدة الامکانیة و الشئون الذاتیة لکل شی ء عین ذلک الشی ء بصورة الجمع و هو عینها بهیئة الفرق و الکثرة العدمیة و الماهویة شئون عرضیة لها و الشئون العرضیة لکل شی ء تابعة شئونها الذاتیة اذ لیست هی الا باستتباع الشئون الذاتیة لها فنظام الوجود بوحدته و کثرته خیر کله لا شر فیه، فالخیر فیه معقول و معلوم و الشر فیه متخیل و موهوم، و مع ذلک فی نظام الوجود خیرات و شرور بوجه آخر من الاعتبار فکن ذاالعینین، فافهم فهم عقل لا وهم جهل. (163)
[165] قوله قدس سره «فعلی هذا لا یوجد الشر فی عالم الافلاک و مافیها» (164) قد یتخیل ان ذلک کما لایناسب تفسیر الشر بالنقص کما بینه قدس سره علی مذاقه لا یناسب تفسیره بعدم شی ء فی ذاته او عدم کما له اللایق بحاله فان الافلاک فاقدة لکمالاتها الجسمانیة الوضعیة و النفسانیة العقلیة اللائقة بها ففیها شرور جسمانیة و شرور نفسانیة.
ولکنه مدفوع، فان الکمال اللائق بکل شی ء هو المنظور الیه بالنظر علی نحو وجوده و الشی ء اذا کان فی ذاته متحرکا بل حرکة کالطبایع المتصرمة و النفوس المتحرکة بجوهرها فحصول کمالاتها و وصولها الی تلک الکمالات انما هو علی نهج التدریج و من سبیل الحرکة و القوة و لا یمکن حصولها لها بالفعل دفعة فحصول تلک الکمالات لها علی نحو الجمع دفعة لیس لایقا بحالها بل اللائق بها حصول لجمیعها مراتب حرکاتها و حصول کل کمال لمرتبة من الحرکة المستتبعة له فاذن الخیر فیها هو کونها واقعة فی سبیل الحرکة الی الوصول الی تلک الکمالات غیر منحرفة عنه، و المتحرک بذاته الی الکمال لا ینحرف عن الحرکة الیه الاالمحرف یحرفه و حیث لا تضاد فی الافلاک و لا تمانع و لا تفاسد فلا شریة فیها بخلاف عالم الکون و الفساد فان فیها تمانع و تفاسد قد یوجب انحرافها عن حرکتها الذاتیة الی کمالاتها، فافهم ذلک. (165)
[166] قوله «الی الاشخاص الجزئیة...» (166) یعنی من حیث هی اشخاص جزئیة محدودة بحدود خاصة من الوجود، و اما لا من تلک الحیثیة، بل من حیثیة اصل وجودها المترقی و ذاتها المستکملة فلا، بل یکون خیرا ایضا. (167)
[الفصل السادس: فی دفع اوهام ...]
[167] قوله «النفسیة المتعلقة نحوا ما من التعلق » (168) و هو الملفق من تعلق الایجاب و الاعداد اذ النفس و البدن متعاکسان فی الایجاب و الاعداد فکل مرتبة من النفس الحاصلة بحرکاتها الذاتیة علة موجبة للبدن و کل مرتبة من البدن الحاصلة بحرکاتها الجوهریة علة اعدادیة للنفس و علاقة ایجاب النفس و نزولها التی مقام المادة بواسطته الطبیعة و لا واسطة لتعلق الطبیعة بالمادة الا الجسمیة المطلقة المتحصلة بالطبیعة فی وجه من الاعتبار و من اجل ذلک قالوا ان النفس متلقة بالبدن و الطبیعة حالة فی الماده. (169)
[168] قول السبزواری فی الحاشیة: «الاحتجاب عنها بعوارض غیر لازمة...» (170) هذا هو سر خلود اهل النار فی العذاب و هو الحق الذی لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه و کان هذا ما عندی فی سر هذا الخلود من سالف الزمان و علی ذمتنا ان شاءالله دفع شبهة القسر عنه ادام الله ظلال المحقق البارع المحشی علی رؤس الانام من الظلال الاعلام. (171)
[الفصل الثامن: فی بیان کمیته انواع الخیرات و الشرور الاضافیه]
[169] قوله «القوی المتعلقه بحیوانیته المطلقة...] (172) لا الخاصة السالکه فی طریق الوصول الی جزئه النطقی قبل وجوده الفائضة منه التابعة له کونا و وجودا بعده فانها بهذا الاعتبار حکمها حکم الجزء النطقی فلاتکون الامور المذکورة بالنسبة الیها خیرات ممدوحة بل هی شرور مذمومة، تدبر تفهم. (173)
[170] قوله «خیر ومحمود و مؤثر فالامر حمد کله...» (174) ای الوجود العام الاطلاقی الامکانی بما هو کذلک و بما هو امره الفائض منه الحاکی عن مقامه المسمی بالواحدیة الجمعیة خیر عام اطلاقی لانه صادر بذاته عما هو خیر محض غیر محدود، قل کل یعمل علی شاکلته (175) و من جهة کونه باطلاقه و وحدته و جمعه حاکیا عن جمیع محامده مبدئه یکون جهة ذاته بعینها حمدا لمبدئه و ثناء جمیلا علی جهات جماله و کماله و جلاله الراجع الی کماله و جلاله و ان کان بالقیاس الی مادونه من المراتب محمودا ایضا لحکایة مراتبه عنه لکن لما کان جهة وحدته قاهرة علی جهة کثرته و جهة جمعه فاضلة علی جهة فرقه لانها انما هی جهة الارتباط الی مبدئه القاهر علی کل شی ء کان جهة کونه حمدا عالیة مقدمة علی جهة کونه محمودا و لذلک حکم علیه بانه حمد کله، فتدبر تفهم. (176)
[الفصل الخامس عشر: فی اثبات جمیع الموجودات عاشقة لله...]
[171] قول السبزواری فی الحاشیة: «تلاحق الاعراض بالعدم و بالضد...». (177) المراد من الضد ما هو مصطلح الالهیین اذ اعتبار کونه وجودیا لایلازم کونه موجودا دائما من حیث هو ضد بل السواد امر وجودی لا تجتمع مع البیاض فی الموضوع موجودا کان او معدوما فقول الشیخ (178) « للموضوع » متعلق بالاستبدال و قوله «للاضداد» متعلق بتلاحقها و معنی العبارة: ان العرض تلازم لاضدادها الغیر المجتمع معها فی موضوعها اذا استبدل عن موضوعها بموضوع آخر، تدبر تفهم. (179) [الموقف التاسع: فی فیضه تعالی و ابداعه و فعله و تحقیق وجود الصور المفارقة العقلیة]
[الفصل الثالث: فی سیاقة اخری من الکلام لتبیین هذا المرام اورده بهمنیار...]
[] قوله «بالقیاس الی معلولها [بعینه مالا یکون لها تلک الخصوصیة الی معلولها] الآخر» (180) یعنی یجب و ان یکون بین العلة بالذات بما هی علة بالذات و المعلول بالذات بما هو معلول بالذات مناسبة ما ذاتیة و الا لزم جواز صدور کل شی ء من کل شی ء و ان کانا متباینین و هو کما تری. و تجب ان تکون تلک المناسبة مخصوصة بهما یعنی لا تکون المناسبة الذاتیة التی لتلک العلة بالقیاس الی ذلک المعلول ثابتة لها بالقیاس الی غیره ایضا و لا التی لذلک المعلول بالقیاس الیها ثابتة له بالقیاس الی غیرها ایضا و الالزم من کونها علة له دون غیره و کونه معلولا لها دون غیرها ترجح بلا مرجح و تجب و ان تکون تلک المناسبة الذاتیة التی للعلة تامة یتعین بها جمیع جهات المعلول وجود والا فلا ینسد بتلک العلة جمیع جهات عدمه فیجب و ان تکون لکل علة بذاتها بما هی علة خصوصیة ذاتیة تامة و اقتضاء تام ذاتی مع معلوله بالذات و هذا الاقتضاء التام قد یعبر عنها بالوجوب السابق الذی هو عین وجود الفاعل الموجب بما هو کذلک، فافهم ذلک. (181)
[173] قوله «مصداق الحیثیة المذکورة » (182) المفهوم الصادق علیه هو صدور کذا او ترتب کذا او مبدء لکذا او مصدر له و ذلک الصدق متحقق بمجرد تحقق ذلک المبدء فی الواقع بحسب مرتبة ذاته لا فی مرتبة متاخرة عن مرتبة ذاته فهو مصداق مبدء لکذا و مصدر لکذا قبل تحقق کذا فی الواقع، بحسب مقامه و مرتبته فیه فلو لم یکن لکذا نحو من التحقق فی مرتبة ذلک المبدء لم یکن ذلک المبدء مصداقا لمبدء لکذا بحسب مرتبة ذاته و لم یتحصص تلک المبدئیة بانها مبدئیة لکذا فاذن لکل مجعول بذاته نحو من التحقق فی مرتبة ذات جاعله بالذات فعلم جاعله بذاته بعینه علمه به لکن بنحو اعلی و اتم لان مرتبة ذات جاعله اتم و اعلی من مرتبة نفسه و ان کان لجاعله علم ایضا به فی مرتبة ذاته المتاخرة عن مرتبة ذات جاعله. فافهم ذلک فانه حق التحقیق فی علمه تعالی بوجودات الاشیاء فی مرتبة ذاته البسیطة من جمیع الجهات. (183)
[174] قوله «کما لا یکون لحادثین » (184) اعلم انه کما یجب ان یکون للقابل التام الذی یترتب علی استعداده وجود المستعد له مناسبة تامة ذاتیة معه و کذا للمستعد له مع المستعد بحیث لا تکون تلک المناسبة لشی ء منهما مع غیر صاحبه، و الا لزم من ترتب وجود المستعد له بعینه علی استعداده بخصوصه التخصص بلامخصص و یلزم من ذلک ان یکون المستعد له متعینا فی ذات المستعد بما هو مستعد و یلزم من ذلک ان یکون للمستعد له نحو من التحقق فیها، کذلک یجب و ان یکون للجاعل بالذات المترتب علی وجوده وجود المجعول بالذات المناسبة المذکورة، و کذا للمجعول بالذات معه و الا لزم الترجح بلا مرجح و یلزم من ذلک ایضا ان یکون للمجعول بالذات تحقق فی ذات الجاعل بالذات بما هو جاعل بالذات لکن تحقق المجعول بالذات فی مرتبة ذات الجاعل بالذات اتم و اقوی من تحققه بحسب وجوده الخاص به فی نظام الوجود فیکون نازلا من تحققه فی ذات جاعله الی مقامه الخاص به فی ذلک النظام و تحقق المستعد له فی مرتبة ذات المستعدبما هومستعدانقص واضعف من تحققه بحسب وجوده الخاص به فیکون صاعدا من تحققه فی ذات قابله الی مقامه بحسب وجوده الخاص به والی ذلک ینظر قوله سبحانه: «هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئامذکورا» (الانسان/1).
قال فی الصافی «فی الکافی عن الصادق علیه السلام: قال مقدرا غیر مذکور (185) . و فی المجمع عنه علیه السلام: قال کان شیئا مقدورا و لم یکن مکونا. و عن الباقر علیه السلام: کان شیئا و لم یکن مذکورا. و فی المحاسن عن الصادق علیه السلام و فی المجمع عنهما کان مذکورا فی العلم و لم یکن مذکورا فی الخلق » (186) . انتهی کلامه الشریف. (187)
فظهر مما ذکرنا بادنی تامل انه لایمکن ورود مقبولین موجودین فی درجة واحدة ای یکون کل منهما فی عرض الآخر لا فی طوله علی قابل واحد بما هو واحد، و الا لزم کون الواحد کثیر واحدا لان لکل واحد منهما تعین فی ذات القابل و تحقق فیه و کذا لا یمکن صدور مجعولین بالذات عن جاعل واحد بما هو واحد و الا لزم ما ذکرناه فی القابل فافهم ذلک. (188)
[175] قوله «و الکلام فیما یستند الیه بالذات » (189) یعنی ان الکلام انما هو فی المجعول بالذات لا فی المجعول بالعرض کالماهیة النوعیة بالنسبة الی التشخص والجنس بالنسبة الی الفصل و الهیولی بالنسبة الی الصورة و الماهیة مطلقا بالنسبة الی الوجود، و المحمولات العرضیة بالنسبة الی موضوعاتها فان صدور هذه الاشیاء عن الواحد بما هو واحد والواحد من جمیع الجهات غیر ممتنع کالعنوانات الصادقة علی وجود الصادر الاول المجعولة بنفس جعله بالعرض و لا فی المجعول بالذات لجاعل متوسط بینه و بین ما هو جاعل بالذات لذلک المتوسط کالعقل الثانی المجعول بالذات للعقل الاول المجعول بالذات له تعالی فان ذلک ایضا غیر ممتنع اذ لا یلزم من صدور الکثرة المجعولة بالعرض و لا من صدور کثرة بعضها واسطة لبعض من الواحد من جمیع الجهات او الواحد بما هو واحد تحقق کثرة عرضیة فی ذاته اذ لا یلزم تعین المجعول بالعرض فی مرتبة اقتضاء الجاعل بالذات بل یکفی فی کونه مجعولا بالعرض کون المجعول بالذات متعینا فی تلک المرتبة و اما المجعول بالواسطة الجاعلة له بالذات فله تعین فی مرتبة اقتضاء ما هو جاعله بالذات بلا واسطة لکن لا یلزم من صدوره عن جاعله و صدور جاعله من جاعل آخر تحقق فی ذات ذلک الآخر لان تعین ذلک المتوسط المتحقق فی مرتبة اقتضاء جاعله بلا واسطة جامع لتعین المجعول بالذات الذی هو دون الواسطة بنحو البساطة و بطور اعلی فان سلسلة المجعولات و الجاعلات بالذات سلسلة طولیة ایجابیة و کل سلسلة کذلک یکون العالی من آحادها جامعا لفعلیات مادونها بما هی فعلیات بنحو الجمع و البساطة فتعین العقل الاول الجامع لجمیع تعینات مادونها بنحو الجمع و البساطة فی مرتبة اقتضاء الجاعل الحق لا یوجب کثرة فی ذاته تعالی لانه تعین واحد بسیط جامع لکل التعینات التی هی دون تعینها لان کلها منه.
قال الفیلسوف المکرم المعلم الاول للفلاسفة: العقل کل الاشیاء لان الاشیاء کلها منه، فالممتنع تحقق الکثرة فی الواحد بما هو واحد بهیئة الکثرة و اما تحققها فیه بصورة الوحدة فلیس بممتنع بل هو واجب و الا لزم تحقق الحد فیما لاحد له (190) ». (191)
[] قوله «او الخصوصیة الاضافیة » (192) اعنی الخصوصیة الاضافیة و الاطلاق باعتبار اضافتها الی کلا المعلولین. (193)
[الفصل الخامس: فی ذکر شکرک اوردت....]
[177] قول السبزواری فی الحاشیة: «یرجع حینئذ الی العلیة الاضافیة...» (194)
رجوعها الی العلیة الاضافیة انما هو علی تقدیر کونها من الاعتباریات کالنسب التی هی من المقولة و عدم کونها من تلک مفروغ عنه لفرض کونها خصوصیة الصدور لامر عینی کالصادر الاول، فاذن یکون حیثیته خارجیة متحدة مع المبدء تعالی فوجود المبدء ینحل الیها و الی شی ء آخر و ذلک یلازم الماهیة، تدبر. (195)
[178] قول السبزواری فی الحاشیة: «ففیه انه منقوض بالصفات...» (196) انما یلزم ذلک لو کانت تلک الصفات متحدة مع المبدء بحسب ذاته، فافهم. (197)
[179] قول السبزواری فی الحاشیة: «بل بمفاهیم الصفات الحقیقیة...» (198) هذا انما یلزم لوکانت تلک المفاهیم قائمة بالذات و لها حقائق غیر الذات. (199)
[180] قول السبزواری فی الحاشیة: «الوجود المنبسط اصلها المحفوظ...» (200) لا یخفی علی ذوی النهی ان النفس الرحمانی المسمی بوجه بالازل الثانی لا یباین الوجودات المحدودة بحسب حدودها الوجودیة لا عینا و لا سنخا و ان کان مباینا لها من جهة حدودها العدمیة و الماهویة سنخا فهو فی کل وجود امکانی هو هذا الوجود بعینه من حیث انه وجود امکانی، وغیره من جهة فقره الملازم لماهیة او غیر الملازم لها فیکون فی العقل عقلا و فی النفس نفسا و فی الطبع طبعا و فی الهیولی هیولی اذ هو جهة اشتراک الوجودات الامکانیة التی هی بعینها ما به امتیازها عینا و اعتبار هذا الوجود الانبساطی هو اعتبار تلک الوجودات مرتبطة الی المبدء الاول و صادرة منه من حیث کونها صادرة منه و حیثیة الصدور و الربط فیها حیثیة واحدة لاتختلف الامن جهة الحدود، فهو صدور الکل و افاضة الکل فیکون بحلیه من المبدء الاعلی تجلی کل الوجودات و الانیات و صدوره من العلة الاولی صدور کل الهویات و الماهیات و لکن بنحو الاحاطه بوجه و السریان بوجه آخر ای بالقبض بوجه و بالبسط بوجه آخر.
اما الاول فهو فی تعینه الاول الذی هو انحطاطه عن المبدء الاول و بحسب هذا التعین یسمی فی البدایات بالصادر الاول و العنصر الاول و العقل الکلی و حقیقة الحقائق و روح الارواح الی غیر ذلک من العبارات.
و فی النهایات بوجه بمقام «اوادنی » (201) و «لو کشف الغطاء» (202) و الشفاعة الکبری و المقام المحمود و الخلق العظیم و رحمة للعالمین، و بوجه بمرتبة «قاب قوسین » و هو فی اعتبار هذا التعین الذی هو حده الانحطاطی صرف الوجود الامکانی الذی لاحد له سوی الامکان فهو کل الوجودات الامکانیة و کمالاتها بنحو اجمل و اعلی و بطور اکمل و اقوی، فصدوره صدور کل الانیات و فعلیاتها بطریق اشد و آکد، و للاشارة الی هذه اللطیفة الالهیة ورد من مشکوة الولایة جف القلم بما هو کائن. و تفطن بهذه الدقیقة الربوبیة بعض شعراء الفرس، فقال:
اسد الله در وجود آمد در پس پرده هر چه بود آمد
اما الثانی: فهو بحسب نزوله و سریانه و انبساطه نزول الاصل فی فرعه و الشی ء فی ظله و فیئه و بحسب هذا المقام فی البدایات یسمی بالرحمة الرحمانیة و الرحمة الابتدائیة و فی النهایات بالرحمة الرحیمیه و الرحمة الانتهائیة و الرحمة الامتنانیة القریب من المحسنین و فی کلیهما بالنفس الرحمانی و المشیة الثانیة التی خلقت بنفسها و خلقت الاشیاء بها و الرحمة الواسعة و الارادة الساریة و المشیة الماضیة الی غیر ذلک من العبارات.
عباراتنا شتی و حسنک و احد و کل الی ذلک الکمال تشیر
و له بحسب هذا المقام ایضا وجدان کل الوجودات الامکانیة و کمالاتها، الا انه فی المقام الاول واجد لها بنحو الجمع و القبض و بطور اعلی و اشرف و لوجود الکثرة فی الوحدة و فی هذا التقام بنحو الفرق و البسط و بطور النزول فی کل مرتبة من اطواره و بوجود الوحدة فی الکثرة و ظهورها فیه ولو فرضت لهذا الوجود خصوصیة مباینة عن الصادر الاول فان کانت فی طوله فهی الصادر الاول او فی عرضه. (203)
[181] قول السبزواری فی الحاشیة: «لانه کل الاشیاء ...» (204) بل لانه صرف الوجود الامکانی کما دریت فلایتصور التعدد فیه. (205)
[182] قول السبزواری فی الحاشیة: «و لایتوجه علی ما ذکرناه...» (206) قد علمت ان الوجود المطلق بحسب التعین الاول الذی له هو بعینه الصادر الاول و وحدته بهذا الاعتبار وحدة جمعیة قبضیة والوحدة الجمعیة اتم من الوحدة الفرقیة الانبساطیة فان الفرق ینشا من الجمع و الانبساط من القبض ایجابا. (207)
[183] قول السبزواری فی الحاشیة: «ان الخصوصیة الذاتیة ثابتة بالنسبة الی هذا..» (208)
و فصل الخطاب فی تحقیق الجواب المذکور و توضیحه ان الفرق ثابت بین اعتبار مفهوم الخصوصیة لمعلول معین و بین اعتبار حیثیة و المحکی به عنه و المذکور فی الایراد من عدم سلب الذات بالقیاس الی معلول آخر و سلب الخصوصیة بالقیاس الیه انما هو باعتبار ملاحظة العنوان و المفهوم و اما بحسب الحقیقة و المحکی عنه فلا فرق بینهما فکما لا یسلب الذات لا یسلب الخصوصیة، فان الخصوصیة یرجع الی اضافة اشراقیة من جهة المحکی عنه و جدتجد. (209)
[الفصل السادس: فی الاشارة الی منهج آخر...]
[184] قوله «و المساوی للمختلفین تختلف » (210)
یعنی و المساوی لمختلفی الماهیة مختلف الماهیة، او لمختلفی الجهة مختلف الجهة، فان اختلاف الشیئن ان کان بالماهیة لزم الاول و الا لزم الثانی بل الاول یلزم فی الصورة الثانیة ایضا فان المفروض ان الواحد علة شیئین من جهة کثرتهما و خصوصیتهما و الثانی یلزم علی الاول ایضا فان مساوات الواحد مع کل منها فی الماهیة یوجب کونه مشتملا علی خصوصیة زائدة علی الماهیة المشترکه. تدبر تفهم. (211)
[185] قول السبزواری فی الحاشیة: «و الفرق ان ما سبق...» (212)
و الفرق المعنوی ان هذاشتمل علی مقدمات لایحتاج الیها فیما سبق. تدبر. (213)
[186] قوله «فان الخصوصیة التی...» (214)
هذا مجرد ابطال لکلام الخصم، و التحقیق ان الکلام فی العلة بالذات و هی فی النار صورتها البسیطه فتکون الخصوصیة فیها تمام حقیقة العلة فاحسن تدبر (215)
[187] قول السبزواری فی الحاشیة: «ان تجعله متعالقا بقوله و بتوسطها....» (216)
هذا بعید عن سوق العبارة و المناسب له ان یقال علی ما ذهبوا الیه من صدور العقول التسعه عن الاول و بتوسطها الافلاک، و صدور العقل العاشر و بتوسطه هیولی العناصر. (217)
[188] قوله «قبل تجدده...» (218) الضمیر راجع الی المکان ای قبل تجدد المکان و ذلک اذا کان سطحا مقعرا للحاوی المماس للسطح المحوی من المحوی او بعد تحدده و ذلک اذا کان بعدا فافهم ذلک. (219)
[الفصل الثامن: فی نتیجة ما قدمناه من الاصول...]
[189] قوله «و تاخر الثانی عنها تاخرا بالذات » (220) اذ تقدم القوة علی الفعلیة تقدم بالزمان و بالطبع و تقدم الفعلیة علیها تقدم بالذات الذی هو تقدم العلة علی المعلول و اطلاق هذا التقدم علی تقدم الصورة من اجل انها جزء اخیر من العلة التامة و الجزء الاخیر منها هو صورتها التی هی بها من حیث کونها علة تامة لا من حیث ذاتها و یمکن ان یکون المراد ان الدرجة الاولی من الطبیعة قوة لحصول الدرجة الثانیة منها فعدمها سبب لوجودها و مادة لها ایضا و لکن بعد زوالها من حیث هی درجة اولی فهی متقدمة بوجودها الملازم لزو الها علی مادة اخری بالذات و الوجه الاول اقرب و ان کان الثانی ادق، تدبر. (221) [190] قوله «و من حیث انها قوة الشی ء کهیولی...» (222) الهیولی موجودة من المفارق بالصورة محصول الجسم علی الکائنات فاحسن تدبره. (223)
[191] قول السبزواری فی الحاشیة «لکونها قائمات بالغیر...» (224) المعتبر فی العقل هو التجرد عن المادة و لواحقها لا عدم القیام مطلقا و الصور العقلیة علی فرض قیامها بعقل من العقول مجردة عن المادة و لواحقها ذاتا فهی ایضا فی ذواتها عقول ولکنها عقول ضعیفة هی اظلال للعقول الاصلیة و کذلک الکلام فی الصور العقلیة الحاصلة فی نفوسنا الناطقة ان کانت لنا نفوس ناطقة. فافهم ذلک. (225)
[192] قوله «فی جوهر عقلی او قائمة بذواتها» (226) فالاصوب فی تقریر الاستدلال ان یقال و اما ان یکون ذلک القائم بنفسه غیر ذی وضع فیکون المثل الافلاطونیة ثابته. تدبر تفهم. (227)
[193] قول السبزواری فی الحاشیة: «فیه انه اذ لم یکن...» (228) المراد من التصدیقات فی کلام المحقق الدوانی (229) هو المصدق بها لا انفس الاذعانات و المراد من الحافظ هو ما یحفظ المدرک لا نفس الادراک و شان العقل الفعال فی الصوادق التصدیق بالنسبة الحکمیة و حفظها بنفس ذلک التصدیق لا التصدیق بالتصدیقات فیکونه شانها مع الکواذب تخییل النسبة الحکمیة لا تصور التصدیق، و فی جواب المصنف ایضا شاهد علی هذا و حصول التصدیقات النظریة من التصدیقات البدیهیة من حیث الاعداد و القبول و من المبادی العقلیة من جهة الایجاد و الافاضة، و هذا غیر ملکة الاتصال و عدمها المعتبرین فی السهو و النسیان فتامل فی کلام المحشی (230) حق التامل. (231) [الموقف العاشر: فی دوام جود المبدء الاول...]
[الفصل الثانی: فی بیان حدوث الاجسام بالبرهان...]
[194] قوله «و قد علمت الفرق بین عدم الاتصاف بصفة...» (232) المراد من الصفة اذا نزلت القاعده فیها هو بصدده هواستواء نسبة ذات الهیولی بحسب المرتبة الی التجسد و اللاتجسد و التقدر و اللاتقدر و لذا قال والاول غیر مستلزم للثانی مع ان الظاهر عکس ذلک، تدبر تعرف. (233)
[195] قوله «الوجود هو نفس الامر العینی الخارجی فضلا...» (234) متعلق بالمفهوم اللازم لهذا المنطوق یعنی ان الوجود لایغایر الامر العینی فضلا عن ان یعتبر له محاذی فی قبال القول بان لا یحاذی له امر فی الخارج فان اعتبار المحاذی فرع تصور المغایرة، تدبر تفهم. (235)
[الفصل الثالث: فی ذکر ملفقات المتکلمین...]
[196] قوله «بین الذات والذاتی...» (236) لیس المراد تنظیر الحدوث و التجدد بالذاتیات بحسب وجودها فی انفسها فان وجود الذاتی فی نفسه مقدم علی وجود ذی الذاتی فلو کان الحدوث فی الحادثات نظیر الذاتیات بحسب وجوداتها فی انفسها لکان التجدد و الحدوث مجعولا بذاته و لزم حدوث الجاعل القدیم اوقدم المجعول الحادث و المقصود خلاف هذا بل المراد تنظیر التجدد للمتجددات بثبوت الذاتی لذی الذاتی و ثبوته له من لوازم وجود ذی الذاتی و متاخر عنه و کذا التجدد من لوازم اثبات المتجددات و دهرها و هو المجعول بالذات و التجدد بالعرض فلایلزم شی ء من قدم الحادث و حدوث القدیم، فتدبر تعرف. (237)
[الی هناتم القسم الثانی من تعلیقات الاسفار الاربعة للحکیم المؤسس آقا علی المدرس الطهرانی قدس سره و به تم تعلیقات السفر الثالث و یتلوه القسم الثالث من تعلیقاته علی السفر الرابع فی احوال النفس و المعاد، و الحمدلله.]
پی نوشتها:
1- برای آشنایی بیشتر با احوال و آثار آقاعلی ر.ک: «کتابشناسی توصیفی حکیم مؤسس آقاعلی مدرس طهرانی » به قلم نگارنده در مجله آینه پژوهش، شماره 46، مهر و آبان 1376، قم.
2- رسالة فی الوجود الرابطی، رسالة فی العلة و المعلول، رسالة فی طریقة الصدیقین، رسالة فی التوحید، رسالة سبیل الرشاد فی اثبات المعاد.
3- این رساله مختصر در مقدمه لمعات الهیه و انوار جلیه ملاعبدالله مدرس زنوزی به تصحیح استاد سید جلال الدین آشتیانی و نیز در تاریخ حکما و عرفا و متاخر بر صدر المتالهین نوشته منوچهر صدوقی سها منتشر شده است.
4- ر.ک: مکتوبات استاد سید جلال الدین آشتیانی در مقدمه المسائل القدسیه، در رسایل فلسفی صدرالمتالهین، ص 55; شرح حال و آراء فلسفی ملاصدرا، ص 215; مقدمه المبدء و المعاد، صدرالمتالهین، ص 52; زادالمسافرین (معاد جسمانی)، ص 253; مقدمه انوار جلیه، ص 20 و 21.
5- از حجت الاسلام شیخ صادق محمودی بابت مقابله دوم متن دست نویس و مخطوط سپاسگزارم.
6- تقریرات المبدء و المعاد، تقریر دروس حکیم مؤسس می باشد، که توسط یکی از شاگردان وی به رشته تحریر آمده است و پس از بدایع مفصل ترین اثر بجا مانده از آقا علی به حساب می آید. متن مصحح این تقریرات با ارزش به زودی منتشر خواهد شد. ان شاءالله.
7- الحکمة المتعالیة فی الاسفار، العقلیة الاربعة، قم، 1378 ه ق، 6/314/7،الحاشیة الاولی، السطر الاول.
8- [110 المدرس عفی عنه]، م /216.
9- الاسفار، 6/323/10.
10- [من الاستاد]، ی/ 69.
11- الاسفار، 6/330/18.
12- [من الاستاد]، ی /71.
13- الاسفار، 6/373/2.
14- [من الاستاد، 110]، ی/83.
15- الاسفار، 6/377/1.
16- [من الاستاد سلمه الله تعالی]، ی/ 84.
17- الاسفار، 6/377/9.
18- مسندالبزاز 2/381، موطا مالک 3/97، مجمع الزوائد 9/15، الدرر المنتشره ص 119. کنزالعمال، ح 5217; و من الامامیة الطبرسی فی مجمع البیان ذیل آیه: «انک لعلی خلق عظیم » [قلم/4] والفیض الکاشانی فی المحجة البیضاء 4/121 و علم الیقین، ص 439.
19- نقل هذاالحدیث بالفاظ ثلاثة: اوتیت جوامع الکلم; و بعثت بجوامع الکلم; و اعطیت جوامع الکلم. نقلها المسلم و البخاری و احمدبن حنبل و ایضا الآجری فی کتاب الشریعة و محیی الدین بن العربی فی التجلیات الالهیة.
20- [من الاستاد المؤسس آقاعلی المدرس - حرره ش 110]، ی/ 84.
21- الاسفار، 6/386/8.
22- [من الاستاد، 110]، ی/ 86.
23- الاسفار، 6/386/15.
24- [من الاستاد]، ی/ 87.
25- الاسفار، 6/386/19.
26- [من الاستاد]، ی/ 87.
27- الاسفار، 6/392/1، الحاشیة الاولی، السطر الاول.
28- [110]، م/ 253; [من الاستاد]، ی/ 88.
29- الاسفار، 6/392/2.
30- « بل » (ی).
31- القدر (م).
32- [110]، م/ 254، [من الاستاد]، ی/ 88.
33- الاسفار، 6/395/9، الحاشیة الثانیة، السطر الاول.
34- اقول بل (ی).
35- [110]، م/ 255، [من الاستاد]، ی/ 89.
36- الاسفار، 6/397/6.
37- [110]، م/ 255، [من الاستاد]، ی/ 90.
38- الاسفار، 6/399/14، الحاشیة الثانیة، السطر الاول.
39- عبارة «قبالا لمدعی الخصم » غیر موجود فی «ی ».
40- عبارة «اذالخصم یعقل ان لها نفسا وراء النفوس الجزئیة » غیر موجود فی «ی ».
41- فی «ی » «ممنوع » بدل «غیر مسلم ».
42- واحدة «ی ».
43- هی هی «ی ».
44- [110 عفی عنه]، م/ 258; [من الاستاد المؤسس آقا علی المدرس سلمه الله تعالی]، ی/ 90.
45- الاسفار، 6/399-400/14، الحاشیة الثانیة، السطر الخامس.
46- [110]، م/ 259.
47- قوله فی المتن (م).
48- الاسفار، 6/405/20.
49- [110 عفی عنه]، م/ 261.
50- قوله فی المتن (م).
51- الاسفار، 6/406/3.
52- [110 عفی عنه]، م /261.
53- الاسفار، 6/406/9، الحاشیة الثانیة.
54- [110]، م/ 261.
55- الاسفار، 6/408/1.
56- الزوج (م).
57- اعتبار الحواس (م) و (ح).
58- [110 عفی عنه]، م / 262; [من الاستاد المؤسس آقا علی المدرس سلمه الله]، ی/ 93; ح (باستثناء السطور الاخیرة).
59- الاسفار، 6/410/2. هذه الحاشیة من السبزواری لم یذکر فی الاسفار المطبوعة: قوله: «فان مبادی جمیع هذه الامورمنتهی الی الطبیعة هذا» الی قوله «انتهت عبارته » قد نقله عن الشیخ فی مبحث الارادة، فکان الاولی حذفه هنا او هناک.
60- [110]، م/ 263; [من الاستاد]، ی/ 93.
61- الاسفار، 6/410/6، الحاشیة الاولی، السطر الاول.
62- ای کلام شیخ الررئیس فی التعلیقات و الشفا و الاشارات المنقول فی الفصل الرابع من الاسفار 6/402 - 410.
63- [110]، م/ 263; [من الاستاد]، ی/ 93.
64- الاسفار، 6/411/6، الحاشیة الاولی، السطر الثانی.
65- فلا انفصال (م).
66- الاسفار، 6/411/6.
67- [110] م/ 263; [من الاستاد]، ی/ 93.
68- الاسفار، 6/412/7، الحاشیة الثالثة، السطر الاول.
69- اثولوجیا، المیمر العاشر، باب من النوادر.
70- [110]، م/ 263، [من الاستاد المؤسس آقا علی المدرس]، ی/ 94.
71- قوله قدس سره فی المتن (م).
72- الاسفار، 6/412/11.
73- [110]، م/ 263، [من الاستاد]، ی/ 93.
74- الاسفار، 6/415/12.
75- ای «بحث لا یشوبه ماهیة و لانقص و امکان بوجه من الوجوه ».
76- الالهیات من الشفا، المقالة الثامنه، الفصل السابع، (قاهره، 1380 ه ق)، ص 367، س 13.
77- من قوله «هذه القیود غیر مذکورة » الی هنا غیر موجود فی «ی ».
78- من قوله «فی اعتبار العقل » الی هنا غیر موجود فی «ی »، بدله هذه العبارة: «ای فی اعتبار العقل الوجود من غیر اعتبار ماهیة او امکان او نقص اثباتا او سلبا».
79- الاسفار، 6/416/1و2.
80- الاسفار، 6/416/3و4.
81- و کما اذ اقلنا انه واحد فرد لم نعن الا هذا الوجود مسلوبا عند المشارک فی الجنس او فی وجوب الوجود، الاسفار، 6/416/6.
82- الاسفار، 6/416/10.
83- فی «ی » بدل قوله، الماهیة والنقص و الامکان هکذا: «شی ء غیره ».
84- او نفیا (ی).
85- حاشیة الحکیم السبزواری علی الاسفار، 6/415/12، الحاشیة الاولی، السطر الاول.
86- فی «ی » من هنا الی آخر التعلیقة، تعلیقة مستقلة.
87- [110 عفی عنه]، م/264; [من الاستاد]، ی/95.
88- الاسفار، 6/417/3.
89- الاسفار، 6/416/20، الهیات الشفاء، المقالة الثامنه، الفعل السابع، ص 368.
90- [110]، م/ 265; [من الاستاد المؤسس آقا علی المدرس - 110]، ی/ 95، ح.
91- الاسفار، 6/418/10.
92- الاسفار، السفر الاول، المرحلة الاولی، المنهج الاول، الفصل الثانی فی ان مفهوم الوجود مشترک محمول علی ما تحته حمل التشکیک لا حمل التواطؤة الفصل الثالث فی ان الوجود العام البدیهی اعتبار عقلی غیر مقوم لافراده الفصل الثالث فی ان للوجود حقیقة عینیة، ج 1، ص 35-39.
93- الحائز ای (م).
94- التوحید الخاص الخاصی (ی).
95- الاسفار، السفر الاول، المرحلة الاولی، الفصل الرابع فی ان للوجود حقیقة عینیة، ج 1، صص 49-38.
96- الاسراء/ 84.
97- ابو منصور احمد بن علی الطبرسی، الاحتجاج، احتجاجات امیرالمؤمنین علیه السلام فی التوحید، (تهران، دارالاسوة، 1416)، ج 1، ص 475، و عند بحارالانوار، کتاب التوحید الباب الرابع، الحدیث السابع، ج 4، ص 253.
98- الاسفار، السفر الاول، المرحلة الاولی، الفصل السادس فی ان الوجودات هویات بسیط و ان حقیقة الوجود لیست معنی جنسیا و لا کلیا مطلقا، ج 1، صص 53-50.
99- من قوله: «و نقول ایضا قد معنی فی ابتداء البیان...» الی هنا غیر موجود فی «ی ».
100- عبارة «من دون اعتبار حد خاص و فقد مخصوص » غیر موجود فی «ی ».
101- کلمه «التشخص » غیر موجود فی «ی ».
102- عبارة «القدرة و الحیوة و الارادة » غیر موجودة فی «ی ».
103- من قوله «و الماهیه و بعض اقسام الوحدة » الی هنا غیر موجود فی «ی ».
104- عبارة «و غیرها بالوجه الثانی » غیر موجود فی «ی ».
105- الاسفار، السفر الاول، المرحلة الرابعة فی الماهیة، الفصل الاول، ج 2، صص 8-2.
106- فی «ی » «من دون ضمیمة کما حقق فی موضع الیق به و» بدل من قوله «اذ قد علمت فی ماضی فی السفر الاول » الی هنا.
107- فی «ی »: «الجلاء و الخفاء» بدل «القصور و القوة والنقص و الفتور».
108- من قوله «و من اجل ذلک کانت...» الی هنا غیر موجود فی «ی ».
109- عبارة «کالطبایع الجسمانیة بها» غیر موجود فی «ی ».
110- [علی المدرس عفی عنه 110 ] م/265 ، [من الاستاد المؤسس آقا علی المدرس - 110]، ی/95، ح.
111- الاسفار، 6/418/15، الحاشیة الثانیة، السطر الثالث.
112- الاسفار، 6/418/14.
113- الاسفار، 6/419/2.
114- [110]، م /265، [من الاستاد]، ی/96.
115- الاسفار، 7/10/3.
116- [للاستاد آقا علی]، ی /99.
117- الاسفار، 7/11/14.
118- [للاستاد آقا علی]، ی /99.
119- الاسفار، 7/11/16.
120- سقط هنا من «ی » بقدر سطرین.
121- سقط هنا من «ی » بقدر سطر.
122- [للاستاد آقا علی]، ی/99.
123- الاسفار، 7/12/5.
124- [للاستاد آقا علی]، ی /99.
125- الاسفار، 7/12/14، و الآیه/الاعراف 54.
126- طه/ 5.
127- فی الکافی و التوحید عن عبدالرحمن بن الحجاج عن الصادق علیه السلام.
128- در اصل کتاب جا افتاده است-
129- [110 عفی عنه]، م /272، [من الاستاد المؤسس آقاعلی المدرس - 110]، ی /100، و من قوله «و من اجل ذلک قال سیدنا» الی قوله «الداله علی التنزیل » غیر موجود فی «ی ».
130- الاسفار، 7/21/5.
131- البنی اولی بالمؤمنین من انفسهم »، الاحزاب/ 6.
132- [آقا علی المدرس]، ی /102.
133- الاسفار، 7/22/9.
134- الکهف/ 110.
135- ذکره السید حیدر الآملی فی مقدمة جامع الاسرار و منبع الانوار (تصحیح هازی کربن و عثمان یحیی، تهران، 1368 ش، چاپ دوم)، ص 27; و صدرالمتالهین فی الاسفار، ج 6، صص 285 و 386 و ج 9، ص 85; ذکره المجلسی فی بحارالنوار، کتاب الصلوة، الباب الثانی فی علل الصلوة و نوافلها و بسننها، ذیل توضیحات الحدیث الاول، ج 82، ص 243 (طبع ایران); لا اجده بعنوان الروایة فی الروائیة. فی الؤلؤ المرصوع (ص 66): «یذکره الصوفیه کثیرا و لم ارمن نبه الیه و الی معناه الصحیح و فیه ایماء الی مقام الاستغراق باللقاء المعبر عنه بالمخو و الفناء».
136- [من الاستاد - 110]، ی /102.
137- النازعات/ 36
138- الاسفار، 7/35/3.
139- روان رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم خرج یوما و بیده کتابان مطویان، قابض بکل ید علی کتاب، فسال اصحابه: اتدرون ما هذان کتابان؟ فاخبرهم بان فی الکتاب الذی بیده الیمین اسماء و اهل الجنة و اسماء آبائهم و قبائلهم و عشائرهم من اول من خلقه الله الی یوم القیامة و فی الکتاب الآخر الذی بیده الیسری اسماء اهل النار و اسماء آبائهم و قبائلهم و عشائرهم من اول من خلقه الله الی یوم القیامة » الحدیث، الاسفار، 7/35.
140- الاصول من الکافی کتاب التوحید، الباب 20، الحدیث الثالث، ج 1، ص 132.
141- عبارة «و لهذه الید» الی هنا غیر موجود فی «ی ».
142- الحدید/ 13.
143- القارعة، 6و7.
144- الزمر/ 67.
145- فایضة (ی).
146- عبارة «بل الفاعل عن المفعول و العلة عن المعلول » غیر موجود فی «ی ».
147- ق/37.
148- [علی المدرس عفی عنه و عن و الدیه]، ح; [من الاستاد المؤسس آقا علی المدرس سلمه الله تعالی - ش 110]، ی /105.
149- الاسفار، 7/57/1.
150- کلمة «تمام » غیر موجود فی «م » و «ی ».
151- من قوله «فیکون اقتضائها له ....» الی هنا غیر موجود فی «م » و «ی » بدله: «علیه فی بذاته و فی ذاتها تمام نظامه ».
152- کلمة «اکمل » غیر موجود فی م و ی.
153- فی البدایع: «مما هو علیه الذی صدر» بدل «من حیث صدوره ».
154- فی البدایع عرض قوله «فاذا کان فی الوجود موجود اشرف... اتم من نظام معلول تلک العلة » هکذا: «نعم یمکن نظام اتم لمعلول غیره صدر من علة اخری اشرف من علته ».
155- فی البدایع: «یمکن ».
156- فی البدایع من هنا الی آخر التعلیقة هکذا: «نظامه اتم النظافات و لم یعقل له نظام اتم الا النظام الذی له فی علته الفیاضته بنحو اعلی و اکمل، فافهم ».
157- [110]، م/302، [من الاستاد آقا علی سلمه الله تعالی]، ی /111.
158- الاسفار، 7/70/4.
159- الهیات الشفا، المقالة.
160- شرح الهدایة الاثیریة، الفن الثانی، ص 346-342 (الطبعة الحجریة)، تعلیقات شرح حکمة الاشراق، ص 523-519 (الطبعة الحجریة).
161- حافظ.
162- الاسراء/84.
163- بدایع الحکم، فی اثناء جواب السؤال السادس، صص 262-260.
164- الاسفار، 7/71/1.
165- [110]، م /309، [من الاستاد المؤسس آقاعلی سلمه الله تعالی]، ی /115.
166- الاسفار، 7/71/9.
167- بدایع الحکم، فی اثناء جواب السؤال السادس، ص 262.
168- السفار، 7/78/8.
169- [من الاستاد]، ی /116.
170- الاسفار، 7/90/1، الحاشیة الاولی، السطر الثانی.
171- [110 عفی عنه]، م /316.
172- الاسفار، 7/105/2.
173- [من الاستاد سلمه الله]، ی /123.
174- الاسفار 7/106/1.
175- الاسراء/84.
176- [من الاستاد - 110]، ی / 124.
177- الاسفار، 7/155/5، الحاشیة الثانیة، السطر الاول.
178- در اصل کتاب جا افتاده است -
179- [110] م /343، [من الاستاد - 110]، ی /137.
180- الاسفار، 7/207/6.
181- بدایع الحکم، ص 149، فی اثناء جواب السؤال الثانی.
182- الاسفار، 7/207/10.
183- بدایع الحکم، ص 150-149.
184- الاسفار، 7/207/18.
185- الاصول من الکافی، کتاب التوحید، الباب 24، الحدیث الخامس، ج 1، ص 147.
186- مجمع البیان، ج 10-9، ص 406.
187- الصافی، ذیل الآیة الاولی من سورة الانسان.
188- بدایع الحکم، 150.
189- الاسفار، 7/208/21.
190- اثولوجیا.
191- بدایع الحکم، ص 151-150.
192- الاسفار، 7/209/6.
193- بدایع الحکم، ص 151.
194- الاسفار، 7/224/6، الحاشیة الاول، السطر الاول.
195- [110] م /373، [من الاستاد المؤسس آقاعلی سلمه الله تعالی]، ی/156.
196- الاسفار، 7/224/6، الحاشیة الاولی، السطر الثانی.
197- [110]، م/373.
198- الاسفار، 7/224/6، الحاشیة الاولی، السطر الثالث.
199- [110]، م /373.
200- الاسفار، 7/224/10، الحاشیة الثانیة، السطر الخامس.
201- اقتباس عرفانی من آیة النجم/9: ثم دنا فتدلی، فکان قاب قوسین اوادنی.
202- لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا» حدیث مشهور عن امام الموحدین امیرالمؤمنین علیه السلام.
203- [من الاستاد]، ی /157، و فی م/373 ، بلا امضاء.
204- الاسفار، 7/226/8، الحاشیة الاولی.
205- [110] م/374، [110] ی/157.
206- الاسفار، 7/226/11، الحاشیة الثانیة، السطر الرابع.
207- [110] م/375، [من الاستاد]، ی /157.
208- الاسفار، 7/228/10، هذه الحاشیة من السبزواری لم یذکر فی الاسفار المطبوعة و هی هکذا: قوله «ثم اجاب عنه » یعنی ان الاشکال انما ینشا لو کان معناه ان الخصوصیة الذاتیة ثابته، بالنسبة الی هذا و لیست ثابتة بالنسبة الی غیره و اما اذا کان معناه ان الفاعل یعین هذا و لا یعین ذاک، فلا.
209- [110] م/375، [من الاستاد]، ی/158.
210- الاسفار، 7/236/11.
211- [110] م /378، [من الاستاد]، ی/160.
212- الاسفار، 7/236/13، الحاشیة الاولی، السطر الاول.
213- [110] م /378، [من الاستاد]، ی/160.
214- الاسفار، 7/237/7.
215- [110] م/ 378، [من الاستاد] ی/ 160.
216- السفار، 7/242/8، الحاشیة الاولی، السطر الثانی.
217- [110] م /378، [من الاستاد]، ی /160.
218- الاسفار، 7/244/5.
219- [110] م/380، [من الاستاد]، ی/162.
220- الاسفار، 7/259/16.
221- [110] م/385، [من الاستاد]، ی/166.
222- الاسفار، 7/261/9.
223- [110] م/387.
224- الاسفار، 7/270/16، الحاشیة الثالثة، السطر الاول.
225- [110] م/392، [من الاستاد]، ی/169.
226- الاسفار، 7/272/10.
227- [110] م/392، [من الاستاد]، ی/169.
228- الاسفار، 7/277/4، الحاشیة الثالثة، السطر الاول.
229- قول الفاضل الدوانی فی حاشیة التجرید (فی بحث مطابقة الاحکام الذهنیته الصادقه لما فی نفس الامر): «ان شان العقل الفعال فی اختزان المعقولات مع الصوارق الحفظ و التصدیق جمیعا و مع الکواذب الحفظ فقط دون التصدیق، ای الحفظ علی سبیل التصور دون الاذعان برائته عن الشرور و الاسواء التی هی من توابع المادة.» و حواشی الدوانی علی التجرید بقدیمه و جدیده واجده لم یطبع الی الآن.
230- عبارة (فی کلام المحشی) غیر موجود فی «م ».
231- [110] م/393، [من الاستاد المؤسس آقا علی المدرس]، ی/170.
232- الاسفار، 7/291/15.
233- [من الاستاد - 110]، ی/174.
234- الاسفار، 7/294/10.
235- [للاستاد]، ی/175.
236- الاسفار، 7/300/20.
237- [من الاستاد]، ی/176.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان