ماهان شبکه ایرانیان

دیدگاه یک هنرمند معاصر در هنردینی

جناب عبدالحمید قدیریان یکی از طراحان و نقاشان برجسته معاصر است که دیدگاه و نظرات خویش را درباره هنر دینی چنین بیان کرده است:
اصل قضیه این بود که بعد از انقلاب، تعدادی از جوان هایی که در انقلاب شعار می دادند و تظاهرات می کردند و نقاش هم بودند، در جریان انقلاب و در جریان جنگ تلاش کردند رسالت خود را انجام دهند؛ یعنی سعی کردند حرف ها و شعارها و ایده آل های مردم را به تصویر بکشند. کاری که هر نقاش متعهدی در جریان انقلاب مملکت خودش، جزو وظایف خودش می داند. در طول تاریخ که نگاه کنیم، در انقلاب های مختلف، نقاشان متعهد، نقاشانی که پابه پای مردم، در تظاهرات وانقلاب شرکت داشتند و احساس مسئوولیت می کردند سعی کرده اند با نقاشی وظیفه خود را انجام بدهند. گروهی هم در حوزه هنری جمع شدند. این گروه به صورت منسجم تر کار کردند. وقتی که جنگ شروع شد مسؤولیت نقاش ها به خاطر به تصویر کشیدن حماسه هایی که به طور مداوم به وقوع می پیوست بیشتر شد. خیلی ها با انگیزه بیشتری در این زمینه کار کردند. در این شرایط، که جنگ و انقلاب عواطف و احساسات را به دنبال خود می کشید، هنرمند هم به عنوان کسی که متعهد و با احساس است، طبیعتا درگیر این فضا شد.
دور شدن هنرمندان از جریان های نقاشی مفهومی انقلاب یا نقاشی جنگ، از دورانی آغاز شد که جنگ تمام شد. جنگ که تمام شد، سیاست دولت به آبادانی مملکت معطوف شد. بسیاری درگیر این سیاست شدند و نابسامانی هایی را هم دیدند. از آنجایی که آنها با احساس در جریان جنگ و انقلاب قرار گرفته بودند و نه با تعقل، با همان احساس هم بریده شدند؛ یعنی وقتی دیدند تعدادی آدم های نورسیده، به مال و منال رسیده اند احساس کردند که خودشان را به نحوی به این فضا نزدیک کنند. در این میان تفکر انقلابی مانع برخی از آنان بود که سعی کردند از این تفکر فاصله بگیرند تا بتوانند به خیال خود با وجدانی راحت به خواسته هایشان برسند.
برهمین اساس، خیلی از هنرمندان از این سبک و سیاق دور شدند. اول از نظر فکری جدا شدند و بعد از نظر هنری، اول سعی کردند وابستگی خودشان را به این نوع تفکر منفصل کنند که نمودهای این جدایی را در کارهایشان می بینیم.
فکر می کنم علت دور شدن بعضی هنرمندان از هنر انقلاب و هنر مفهومی و معناگرا به این جهت بود که کار هنر انقلاب را بانیت درست انجام نمی دادند، یعنی هنرشان به خاطر خدا نبوده است. واقعیت این است که به خاطر عواطف اجتماعی و یا انگیزه های درونی شخصی و نه تعقل ایدئولوژیک که پشتوانه معنوی و خدایی داشته باشد کار می کرده اند. به همین خاطر وقتی شما استواری کارتان را براساس فرد و یا جامعه قرار می دهید، زمانی که آن فرد و جامعه از هم جدا می شوند، شما نیز تفکرتان جابه جا خواهد شد. اما وقتی بر مبنای یک ایده آل خیلی برتر، پایه تفکر و هنرتان را بچینید، طبیعتا همیشه مستحکم و بادوام سرجایتان خواهید ایستاد.
این از نظر تفکر، اما از نظر هنری و این که آیا موفق بوده اند یا نه، نیازمند یک بحث طولانی و تکنیکی است که فکر می کنم زیر مجموعه بحث اصلی است و باید ببینیم آیا گرایش به مفهوم و گرایش به مباحث آرمانی، یک بحث اساسی تر و مهمتر به شمار می رود؟ ولی این که آیا بچه ها موفق بوده اند در این راستا حرکت کنند یا نه، خیلی از بچه ها هستند که دارند تلاش می کنند، چند نفری هم جدا شده اند که عده شان خیلی زیاد نیست.
من هیچ اصالتی برای نقاشی قایل نیستم. یعنی اصلاً هدفم این نیست که نقاش خوبی باشم. چون می دانم که برای انسان شدن وسیر کردن در جهت تکامل روحی و فکری، یکی از عوامل، ایجاد اتمسفر و محیط مناسب است. یعنی شما باید محیط مناسبی را ایجاد کنید. به دلیل این که نقاشی در ذات خودش به گونه ای است که نقاش را درگیر درونش می کند که موضوع خیلی مهمی است. موضوع همان فضاست که می گویم برای ساخت خود انسان خوب است. وقتی راجع به تابلوهای مذهبی کار می کنم، خواه ناخواه درباره این موضوع می اندیشم و این فکر کردن و ممارست در این فکر کردن، کمک می کند من از لحاظ روحی و معرفتی به این فضای مذهبی نزدیک شوم.
به عبارت دیگر برای این که کمی شناخت و معرفتم را نسبت به خدا والوهیت او بیشتر کنم، سعی می کنم این راه را به وسیله نقاشی سیر کنم، ولی این که در این مسیر به چه تکنیک هایی دست پیدا کنم که تأثیرگذار هم باشد در مرحله دوم برایم مهم خواهد بود. اصلاً برایم مهم نیست تابلوهایم زیبا شود یا نه و یا اصلاً در چارچوب هنری قرار بگیرد یا نگیرد. آنچه برایم مهم است ایجاد فضایی است که بتوانم معرفتی نسبت به هستی پیدا کنم. بر همین اساس، مسیرم کمی با دیگران متفاوت است. بچه ها عموما علاقه مند یافتن هستند و در کنار این، آنقدر ظرفیت فکریشان بالا است که می توانند این دو مسیر را هم زمان جلو بروند ولی مبنای من بر این قضیه استوار است و در ادامه برای تکمیل تکنیکم تلاش می کنم.
من جنگ را به تنهایی یک معضل اجتماعی نمی دانم، جنگ برای من حکم تعریف شعارهای مذهبی را دارد. به زبان دیگر، اگر ما از خدای می خواستیم که قیام حسین علیه السلام را برای ما تعریف کند، طوری که ما بفهمیم؛ اگر می خواستیم حماسه رشادت های اصحاب حسین را برای ما تعریف کند و اگر خدا می خواست برای ما تعریفی کند من فکر می کنم بهترین راهش همین جنگ بود.
جنگ ما از دید من، به گونه ای بود که تمامی حماسه هایی که در تاریخ اسلام مطرح می شود؛ مثل قیام، شهادت، از خودگذشتگی و صبر، در آن دیده می شد. اگر من بازمانده شهدای گمنام جنگ را به تصویر می کشم، در اصل همان پیام حضرت زینب در بعد از عاشورا را می رسانم. دید من این است و این گونه فکر نمی کنم که خانواده ای بی سرپرست شد.
من نگاه بسیار مثبتی نسبت به جنگ دارم. البته نه نسبت به نفس جنگ، بلکه نسبت به جنگی که به قول حضرت امام(ره) «این جنگ یک دانشگاه است.» علت هم این است که ما به شکل واضحی تبلور حماسه ها را شاهد بودیم. صبری که مادران و همسران داشتند؛ شهادت طلبی هایی که جوان ها داشتند، ایمانشان و اتصالشان رابه وضوح می دیدیم. چون جنگ را از این زاویه می بینم، طبیعتا برایم فرقی نمی کند که جنگ را بکشم و یا یکی از موضوع های مذهبی را کار کنم.
یک وقت، موضوع مذهبی برای من، ثقیل و سنگین است، در آن زمان نمونه ای را که خودم در جبهه دیدم می کشم. در مواقعی هم بیشتر می توانم روی موضوع مذهبی کار کنم که همان کار را می کنم، در مجموع زیاد برای من تفاوتی ندارد.
مواقعی که می خواهم کار کنم ممکن است اتود کامل و دقیقی از تابلویی که می خواهم اجرا کنم نداشته باشم، چیزی که در ذهن من هست، یک شور درونی و یک نیاز به کشیدن تابلو است که به خاطر فهم موضوع و چارچوب خود موضوع در ذهنم وجود دارد. ممکن است یک حس حماسی به من دست بدهد و خود واقعه عاشورا را بکشم. یا ممکن است حس غریب به من دست بدهد و حضرت زهرا(س) را بکشم. یا این که از حس هایی که انسان ها در لحظات مختلف زندگیشان به دست می آورند و معرفتی که پیدا می کنند، سعی می کنم موضوعی انتخاب کنم و به تصویر بکشم.
من سعی می کنم با کارم ارتباط زیادی داشته باشم. یعنی سعی می کنم ابعاد مختلفش را پیدا کنم. مثلاً همین تابلو، در این تابلو بدن تیرخورده ای را کشیده ام. سؤالم اینجاست که آیا این تابلو واقعا آن بار معنوی را دارد؟ چه چیزی را من نکشیده ام که این بار معنوی را دارد؟ چه چیزی را من نکشیده ام که این بار معنوی را القا نمی کند یعنی آن الوهیتی را که من می خواهم ندارد این ممارست ذهنی، بحث هایی پیش می آورد که باعث می شود من خود موضوع را بفهمم. روی همین حساب با اتود مشخص وارد کار نمی شوم ولی وقتی کار را شروع می کنم آنقدر می کوشم تا تکمیل شود، البته در مسیر آن موضوعی که در ذهن دارم.
این مبحث به نوع نگاه ما به بزرگان مذهبی برمی گردد. دو نگاه هست: یکی این که بزرگان مذهبی به قدری بزرگند که دستی نیافتنی اند، یکی هم این که این بزرگان دست یافتنی اند. همان طور که خداوند می فرماید: اگر به حضرت رسول که بزرگ بزرگان است رسالت دادیم، نه به خاطر خویشاوندی، بلکه به خاطر طینت و به خاطر حرکتی که خود حضرت داشته است، یعنی لایق رسالت بوده واعمالی انجام داده که این لیاقت را ثابت کرده است و این در مورد تمام بزرگان مذهبی صدق می کند. هم این بزرگان لیاقتشان را برای بزرگ بودن به اثبات رسانده اند و هم این که خداوند به آنها مقامی اعطا کرده است.
من فکر می کنم سؤال شما به نوع نگاه ما به این بزرگان برمی گردد. واقعیت این است که این بزرگان به قدری مقدسند که ما همه اصول و پایه های مذهبمان را برآنها بنا می کنیم ولی دست نیافتنی نیستند.
باید این بزرگان و شعایر مذهبی در زندگی ما جاری باشند وبرای جاری بودنشان هم، ما نیازمند نمونه های عینی هستیم. وقتی شما می بینید یک بسیجی شهید می شود و احیانا آن بسیجی با حضرت ابوالفضل مقایسه می شود (از نظر معنا، نه از نظر تکنیک) آیا می شود یک سقای جنگ را با حضرت ابوالفضل مقایسه کرد؟ من فکر می کنم می شود. چون وقتی نقاش این دو را کنار هم قرار می دهد، منظورش بسیجی نیست. منظور آن حماسه و یا آن مفهومی است که آن بسیجی به پا کرده است.
واقعیت این است که ما با آدمی که در تابلو هست کاری نداریم، آن آدم به وجودآورنده یک حماسه بوده، آن حماسه مهم است که به آن می گوییم حماسه حسینی و یا حماسه زینبی.
من فکر می کنم قرار دادن اینها کنار همدیگر، حداقل در مرحله کلام اشکالی ندارد. ولی در تصویر، قداست را نباید آن قدر بالا ببریم که به الوهیت خداوند نزدیک شود و نشود به هیچ عنوان به طرف این بزرگان رفت. می شود با این بزرگان زندگی کرد، دم خور بود و گفت وگو کرد و فکر می کنم خود ایشان هم هیچ ابایی ندارند، یعنی هستند و ناظرند وبه ما کمک می کنند. حالا چرا این ارتباط در تابلو پیش نیاید؟ می تواند پیش بیاید ولی عموما ناتوانی نقاش باعث مطرح شدن این پرسش می شود. نقاش نمی تواند این مطلب را خوب بیان کند یا به تصویر بکشد. برای همین سؤال پیش می آید که آیا این کار رخنه ای در عقاید مذهبی به وجود نمی آورد؟
در مورد بخش دیگر پرسش شما نیز بگویم در نمایشگاهی که در ماه رمضان داشتم، دانشجوها و جوان ها نیز همین سؤال را از من پرسیدند که با این همه دغدغه های اجتماعی، شما مضامین مذهبی و امام حسین علیه السلام را به تصویر می کشید. گفتم که من بچه جنوب شهر هستم، یعنی با مشکلات طبقه پایین آشنا هستم، خیلی از معضلات اجتماعی را می دانم و برای من هم دردناک است. نقاش، اگر بنا باشد مباحث روز را به همان شکلی که هست مطرح کند، در سطح حرکت می کند، یعنی با تغییر مواضع اجتماعی، تم، لحن و موضوع کار هنرمند هم به هم می ریزد.
شما در مقطعی بعد از جنگ دوم جهانی می بینید که سبک های متنوعی مثل اکسپرسیونیسم یا بحث های نهیلیستی به وجود می آید، اینها همه پیشنهادهای هنرمندان و یا متفکران برای نوعی نگاه کردن به هستی است که فکر می کند آن نگاه، مسائل شان را حل خواهد کرد.
در واقع فشاری که در زمان جنگ بر جهان حاکم بود با این نگاه تسکین پیدا می کند. داستان به وجود آمدن هیپی ها و گروه های مختلف، همگی، به دنبال این بود که متفکران و هنرمندان بنیان تفکری را گذاشتند و نوعی تفکر را اشاعه دادند و گفتند برای این که معضلات بعد از جنگ حل شود، بهتر است که جامعه به سمت این نوع تفکر برود. وقتی این راه را نشان می دهند و جامعه به سمت این نوع تفکر می رود، فرض این است که جامعه تسکین پیدا می کند و معضلات اجتماعی کم می شود.
اگر فرض کنیم یک رسالت هنرمند همین باشد. من به عنوان کسی که کار هنری می کند. وقتی مباحث اجتماعی را می بینیم و تحلیل می کنم، می بینم که تا پانزده سال پیش ما اصلاً این مشکلات را نداشتیم، اوایل جنگ یا حتی مدتی بعد از جنگ خیلی از این معضلات پیچیده اجتماعی را نداشتیم. معضلات اقتصادی منظورم نیست. بلکه آن پدیده هایی است که به دنبال خود، معضلات اقتصادی و یا سیاسی را به وجود می آورد.
در یک بررسی ساده می بینیم علت این که ما این معضلات را داریم و فضای خیلی شیرینی در آن دوره حاکم بود و یک اخوت و برادری عجیبی حاکم بود که ما الان در آرزویش هستیم را نداریم، دلیل اصلی اش، دور شدن از ارزش های انسانی است. یعنی وقتی جامعه از ارزش های انسانی تهی می شود. طبیعتا شیطان و خواست های شیطانی در جامعه گسترش و نفوذ پیدا می کند و این یک پیامد طبیعی است.
من به عنوان یک هنرمند وقتی به این نتیجه می رسم فکر می کنم برای حل معضلات اجتماعی هیچ راهی وجود ندارد غیر از این که انسان ها به خودشان بیایند، غیر از این که انسان ها برای تحقق ارزش های انسانی پافشاری کنند. ارزش های انسانی هیچ گاه به دست نمی آید مگر در قالب مذهب و یا دین، چرا که دین و مذهب اشاعه دهنده ارزش های انسان اند. یعنی انسان را به خودش برمی گرداند و می گوید به درون خودت نگاه کن، به خوبی هایت پی ببر و آنها را گسترش بده.
برای همین، من دنیایی را در تابلوهایم تصویر می کنم که این دنیا می تواند جامعه ما و جامعه جهانی را نجات دهد. من در این مورد مدعی هستم، چرا که اسلام مدعی است به این که می تواند تمام جهان را رهبری کند و می تواند بنیان های زیبای انسانی را برقرار کند. خب، وقتی من به عنوان یک هنرمند به این نتیجه می رسم، طبیعتا به مباحث مذهبی ومعنوی گرایش پیدا می کنم و اینها را بازنگری می کنم، گسترش می دهم و در معرض دید مردم قرار می دهم که یادتان نرود ما نمونه های بسیار قوی انسانیت و اخوت داشتیم.
اگر سیری در نقاشی های غربی داشته باشید. فرضا بیکین و یا پیکاسو در آثار آنان، یک موضوع می گویم موضوع نه کار مثل زن و مجسمه در کارهای پیکاسو، پانصد بار تکرار شده است. او پانصد کار درباره یک زن و یک مجسمه دارد. آقای بیکین، بیشتر کارهایش راجع به یک آدم در یک فضا است. یک آدم تک و دفرمه شده در یک فضا.همه کارهایش هم شبیه هم است. شبیه به معنای موضوع.
از نظر موضوع اشکالی ندارد که نقاش، به دلیل این که یک نقاش است و مثلاً پانزده نقاش یا پانزده فکر نیست موضوع کارش یکسان باشد. این آدم یک جور فکر می کند و ممکن است در طول زندگیش به یک موضوع فکر کند و به یک موضوع علاقه مند شود و مدام به آن فکر کند، مثل خیلی های دیگر که فرضا در طول زندگی، دنبال ماشین یا دنبال پول یا جمع کردن عتیقه جات هستند.
در کار هنرمندان هم همین است. «دگا» چندین نقاشی راجع به بالرین ها دارد. چندین نقاشی راجع به پیست سواری دارد. این به معنای تعمق روی یک موضوع است. آنچه در حرف شما درست است این است که تعمق و تکامل کار به حدی نیست که به نظر بیاید نقاش رو به جلو می رود. این را قبول دارم.
خیلی از ما نه فقط نقاش های انقلاب، بلکه نقاشان ایرانی به دلایل مختلف تاریخی، اجتماعی و تحصیلی، از جمله آشنایی کمتر با تصویر و... و دیگر دلایل، تکامل لازم و کافی را نداشته اند. این که ما می بینیم تکامل در کار خیلی کم است و غیر از تعویض موضوع، عمق کارشان زیاد نمی شود، این را قبول دارم. اگر من ده تابلو راجع به امام حسین می کشم باید بین تابلوی اول و دهم فرق باشد، نه در موضوع بلکه در عمق کار و به ابعاد جدیدی از درون معنا برسم.
لازمه این امر، زیاد شدن معرفت من نسبت به موضوع است. وقتی موضوع را خوب بفهمم قاعدتا به نوع دیگری مطرحش می کنم. وقتی سطح را ببینم، سطح و وقتی عمقش را ببینم، عمق را مطرح می کنم. این ضعف در همه ما وجود دارد ولی ربطی به موضوع مذهبی ندارد. موضوع مذهبی می تواند بارها تکرار شود ولی به شرط این که کار اول با دوم و سوم، تفاوت تکاملی وتعمقی داشته باشد. این به مسائل مختلف تحصیلی و آموزشی هم برمی گردد. اینها همه تأثیر دارد. فرض کنید مباحثی که از طریق استادها به من گفته شده است با نوع نگاه من به آثار مذهبی تفاوت دارد. بنابراین من باید در وهله اول خیلی از مباحثی را که یاد نگرفته ام یاد بگیرم تا بتوانم اثری خلق کنم که درخور یک موضوع و یک اثر هنری باشد.
من می گویم این بحث را باید این گونه مطرح کنیم که چرا در کارها عمق نیست؛ ولی نه به این عنوان که چرا یک موضوع را تکرار می کنیم، این تکرار هیچ اشکالی ندارد چون در طول تاریخ این موضوع بارها اتفاق افتاده است.
حوزه هنری در طول این سال ها، شاید مهم ترین نقشی را که در مورد هنر انقلاب داشته، این بوده که فضایی به حساب می آمده است برای این که هنرمندانی که در این فضا کار می کنند، کنار هم باشند و همدیگر را گه گاه ببینند. حوزه هنری در طی این چند سال هیچ قدمی در رابطه با هنر انقلاب برنداشته است.
علت این که هنر انقلاب به قول شما کمتر شده، نه به خاطر این است که هنر انقلاب و هنر مذهبی دوام ندارد و یا حرفی برای گفتن ندارد، از قضا هنر مذهبی حرف بسیار برای گفتن دارد. اطلاعاتی که از اروپا و آمریکا می آید نشان دهنده گرایش شدید به هنر مذهبی است.
بنابراین هنر مذهبی و دینی، بسیار جای بحث و گفت وگو دارد ولی متأسفانه در جریان انقلاب، مسؤولان مملکت و مسؤولان هنری از هنر به طور اعم و هنر انقلاب به طور اخص، به عنوان یک ابزار و اعلام بیلان کار استفاده کردند.
واقعیت این است که مسئوولان، فهم درستی از نقاشی ندارند. واقعیت این است که نقاشی از دید مسؤولان هنری، نهایتا یک ابزار تبلیغاتی یا کالایی برای فروش است. نمی فهمند که نقاشی با هنرمند و هنرمند با جامعه اش چه می کند.
این را اعتقاد دارم چون رشته ام، سینما است و طراح صحنه هستم و در فضای سینما قرار دارم. معتقدم که اگر فضای سینمای ما روزبه روز به طرف پوچی و بیان مفاهیم سطحی می رود، یکی از علت هایش دور شدن هنرمندان نقاش از مفاهیم اصیل است.
نقاشی در هنرهای تجسمی بسیار نقش دارد و نقاش هم همین طور. واقعیت این است که مسؤولان فهم درستی از این هنر ندارند و این را هم نمی گویند. اگر یک هنرمند در جشنواره ای خارجی جایزه می گیرد از او تقدیر می شود، به او توجه می شود، چرا قبلاً این اتفاق نمی افتاد؟ به خاطر این است که آن مسؤولان اصلاً توجه ندارند که آیا او درست کار کرده و یا غلط، اما وقتی در خارج جایزه می گیرد مدیران فکر می کنند طبق معیاری که آنها دارند این هنرمند است و باید تحویلش گرفت. اگر این مدیران درباره تفاوت نقاشی با دیگر هنرها تحقیق کنند، فکر می کنم راهکارهای بهتری پیدا خواهند کرد.
فکر می کنم نقاشی، جهانی را می آفریند که می تواند برای خیلی ها که نمی توانند با کلام، شعر و یا فلسفه ارتباط برقرار کنند، قابل درک باشد. وقتی هنر به طرف تزیین و زیبایی وسرمایه داری می رود، تفکر اجتماعی هم از او تبعیت می کند. وقتی هنر به طرف معنویت می رود تفکر اجتماعی هم از او تبعیت خواهد کرد.
من فکر می کنم لطمه ای که هنر انقلاب خورده است، نه به خاطر کمبود بیان و یا کمبود قدرت ارائه آثار، بلکه به خاطر این است که مدیران هنری درک درستی از آن ندارند و آن را تبدیل کرده اند به یک هنر فرمایشی و از آن استفاده سیاسی کرده اند و می کنند. به همین دلیل، عمق لازم را پیدا نکرده است. این درد، دردی درونی است که همه نقاش ها دارند و امید من این است که در آینده، نقاشان در این جهت حرکتی کنند.
اگر حوزه هنری از هم بپاشد، تنها اتفاقی که می افتد این است که پراکنده می شوند ولی نابود نمی شوند. آنها که معتقدند حتی در خانه هایشان هم روی این موضوع کار می کنند. حتی اگر فشارهای اقتصادی به آنها وارد شود. برای این که کسی که به دنبال هنر معنوی است، خودش را پالایش می کند و در واقع این کار را به مثابه یک ذکر می بیند، یک نیایش می بیند و طبیعتا چون انسان نیاز به ذکر و نیایش دارد هنرمند انقلاب و هنرمندانی که با موضوع های معنوی کار می کنند، حتی اگر مکانی برای ارائه نداشته باشند، در خانه هایشان هم این کار را می کنند و یک اجتماع زیرزمینی به وجود خواهد آمد که بعدا نشو و نما خواهد کرد.
من فکر می کنم جهان به سمت هنر معنوی می رود. هنر معنوی که در آمریکا و اروپا به وجود آمده، با هنر معنوی ایران، در اصل و ریشه یکی است ولی فرقمان این است که ما با یک هدف مشخص حرف معنوی می زنیم و آنها از کمبود معنویت دردمندند ولی راه چاره را نمی دانند.
ما هم درد داریم ولی راه چاره را می شناسیم، ما می دانیم اگر بشریت می خواهد به آرامشی که نیاز دارد برسد حتما باید از راه مذهب و دین جلو برود و غیر از این هم راهی ندارد. ما به عنوان شیعه معتقدیم که غیر از راه علی علیه السلام و ائمه اطهار راه دیگری نیست. آنها این تفکر را ندارند و تنها به بیان دردشان اکتفا می کنند و سعی می کنند خودشان را سبک کنند و قاعدتا به جایی هم نخواهند رسید. ولی این درد در کل جهان هست که انسان به معنویت نیاز دارد. با اتفاقاتی که اخیرا افتاده، خیلی از هنرمندان دنیا به این نتیجه رسیده اند که ما به معنویت نیاز داریم. معنویت از جنس یوگا و ذن نیست، از جنس دینی و مذهبی است. آنها دنبال این هستند و من فکر می کنم آینده این هنر روشن است و انشاءاللّه در آینده نزدیک اتفاقات خوبی در این زمینه رخ خواهد داد. چون جامعه جهانی به این موضوعات و این نوع نگاه نیاز مبرمی دارد.
[به نقل از هنرهای تجسمی شماره 20]
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان