حق محض و امحای باطل (2)
اکنون سخن در باره ی امحای باطل است. دانستیم که خدا حق است. خواه به معنای حق محض و خواه به معنای حق مستقل. بنابر اول، در برابر او حق محضی نیست و بنابر دوم، در برابر او حق مستقلی نیست. مقتضای توحید، همین است.
در اینجا معنای باطل هم به دست می آید. آنچه حق محض یا حق مستقل نیست، به اعتبار ذاتش باطل و به اعتبار وجودش چه وجود غیر محض و چه وجود وابسته حق است.
باطل به هر معنایی که باشد دارای سه بعد است:
1. عقیده باطل که از لوازم نقص ادراک است.
2. عمل و سنت باطل که هم از لوازم نقص ادراک و هم از لوازم نقص عواطف و احساسات است.
3. شخص یا شیی ء باطل که بطلان آن از لوازم نقص در وجود امکانی است; چرا که وجود عاری از نقص، منحصر در وجود وجوبی است و سایر وجودات بر حسب قرب و بعد از مبدء، گرفتار نقایص و فقدانند.
در منطق قرآن، خداوند نه تنها حق محض و حق مستقل است، بلکه او مبدء و منشا و فاعل حق نیز هست و آنچه از او صادر می شود، جز حق نیست. چنان که می فرماید:
«الحق من ربک فلا تکونن من الممترین ». (1)
«حق از جانب پروردگار توست و تو از شک کنندگان نباش ».
باطل از آن جهت که باطل است، مستند به خداوند نیست. هر چند که باطل از لوازم هستی امکانی و وجودات غیر وجوبی است.
هر یک از موارد سه گانه فوق، از جهتی حق و از جهتی باطل است. آنچه حق است، همان جهت وجودی آنها و آنچه باطل است، همان جهت عدمی آنهاست. جهات عدمی یا جهات نقصان، به تبع و به پیوست جهات وجودی حظی و بهره ای از وجود می یابند. اینها سایه ها و اظلالی هستند که به خودی خود، هیچ و پوچ و به تبع شاخصها و اجرام، چیزی هستند و تحقق می یابند و البته تعبیر به وجود تبعی در صورتی درست است که باطلها و شرها خود موجود باشند. چنان که در دیدگاه منسوب به ارسطو، شر وخیر هر دو از امور وجودیند.
و مطابق این نظر، ناگزیریم که بگوییم: خیرات، موجود بالاصاله و شرور موجود بالتبعند. منتهی باید برای توجیه باطلها و شرور، تنها خیر محض و خیر اکثر را قابل تحقق بدانیم و خیر اقل، و خیر و شر مساوی و شر محض را طرد نماییم.
این نظریه هر چند ممکن است به خودی خود و فی نفسه قابل قبول باشد، ولی هنگامی که بر جهان بینی حقه قرآنی عرضه می شود، ممهور به مهر بطلان می گردد. دلیل آن، همان آیه 60 سوره آل عمران است که حق را از ناحیه ی پروردگار می داند، نه باطل را. مفهوم مخالف آیه این است که غیر حق از جانب پروردگار نیست. در این صورت، یا باید غیر حق از اعدام ملکات باشد که به خودی خود سببی و علتی نخواهد و یا باید از امور موجود و منسوب به خالقی دیگر باشد که خالق شرور و باطلهاست. قطعا دیدگاه توحیدی قرآن، با احتمال دوم سازش ندارد. چرا که وجود خالقی دیگر در عرض خداوند، نه تنها به برهان عقلی که به ادله ی نقلی هم محال است و به همین دلیل، طرح منسوب به ارسطو قابل قبول نیست.
بدین ترتیب باید اذعان کرد که باطلها و شرور، موجود بالعرض و خیرات، موجود بالذاتند. چیزی که بالعرض متصف به وجود می شود، تکیه گاهش چیزی است که بالذات متصف به وجود است. موجود بالعرض، علاوه بر حیثیت تعلیلیه، حیثیت تقییدیه و واسطه در عروض می خواهد; حال آن که موجود بالذات، نیازی به حیثیت تقییدیه و واسطه در عروض ندارد. هر چند اگر واجب بالذات نباشد، مستغنی از واسطه در ثبوت یا حیثیت تعلیلیه نیست.
مفهوم کوری، در ذات خود، باطل و عدم و بلکه از اعدام ملکات است و چنان که می دانیم اعدام ملکات، به تبع موجودات بالذات و در سایه و در دامن آنها حظوظی از وجود پیدا می کنند. درست است که کوری، امر عدمی است; ولی کور، از اعدام نیست. بلکه موجودی است متصف به فقدان بصر و نقصان دستگاه باصره و البته وجود شخص متصف به فقدان بصر، از جانب خداست و همین است که حق است; ولی فقدان بصر و نقص دستگاه باصره، از لوازم آن وجود است و فعل خدا نیست.
قرآن و نفی باطل از فعل خداوند
در زمینه نفی باطل از فعل خداوند و این که باطل، بالذات استناد به خداوند متعال ندارد، در قرآن کریم آیات متعددی داریم که مطالعه و تدبر در باره آنها لازم و مفید است:
1.«و ما خلقنا السماء و الارض باطلا ذلک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار». (2)
«ما آسمان و زمین را به باطل نیافریده ایم. این، گمان کافران است. وای بر کافران از آتش دوزخ!».
مطابق این آیه، مخلوق خداوند از حیث این که مخلوق اوست، باطل نیست. نظام آفرینش زمین و آسمان، حق است نه باطل، خیر است نه شر، صلاح است نه فساد.
2.«انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و مما توقدون علیه فی النار ابتغاء حلیة او متاع زبد مثله کذلک یضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض کذلک یضرب الله الامثال ». (3)
«خداوند از آسمان آبی نازل کرد و رودخانه ها و وادیها به اندازه ظرفیت خود جریان و سیلان یافت سپس سیل بر روی خود کفی حمل کرد و از آنچه در آتش بر آن، حرارت می دهند تا تحصیل زیور یا کالایی کنند، نیز کفی مانند آن فراهم می آید.خداوند حق و باطل را این گونه مثل می زند. اما کف، رو به زوال می رود و اما آنچه برای مردم نافع است، در زمین درنگ می کند. خداوند، مثل ها را این گونه می زند».
مطابق این آیه، باطل خواه در اعتقادات و خواه در سنن و آداب و خواه در نظام آفرینش به سان کفی است که بر آب یا بر فلزات مذاب، فراهم می شود. باطل رفتنی وحق ماندنی است. همان طوری که آب، هر چندکه می خشکد، ولی معدوم نمی شود. بلکه یا در اعماق زمین فرو می رود یا تبخیر می شود و منشا ابر و باران و صدها خیر و برکت دیگر می گردد.
فلزاتی که در دستگاههای ذوب فراهم می شوند و به صورت وسایل زینتی زنان و احیانا مردان زن صفت یا به صورت ابزار زندگی مورد استفاده قرار می گیرند، می مانند، ولی کفهای روی آنها رفتنی است.
آنچه برا ی زندگی مردم در این جهان مفید است، آب و فلزات است که ماندنی است و آنچه برای مردم مضر یا بی فایده است، کف است که جافی و رفتنی و فنا پذیر است.
مردم باید بدانند که آنچه ماندنی است و در عین ماندن مفید است، حق و آنچه رفتنی است و بر ماندنش چیزی جز ضرر و زیان، مترتب نیست، باطل است و بنابراین، جانبداری و دفاع از حق، دفاع از امور مفید به حال بشریت و جانبداری و دفاع از باطل، دفاع از امور مضر به حال انسانیت است.
تازه آن مقداری که دولت باطل، جولان دارد، به طفیل حق است و اگر حق نبود، باطل هم نبود، اگر درست نبود، دروغ بی معنی بود.
تا نباشد راست کی باشد دروغ
آن دروغ از راست می گیرد فروغ
3. «وما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما لاعبین لو اردنا ان نتخذ لهوا لاتخذناه من لدنا ان کنا فاعلین ». (4)
«ما آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست را به بازی نیافریده ایم. اگر می خواستیم برای خود سرگرمی بگیریم، از جانب خود می گرفتیم; اگر اهل سرگرمی و لهو بودیم ».
در این دو آیه، از دو واژه لهو و لعب، استفاده شده وحجتی قوی و محکم، بر اثبات معاد و به تبع آن، اثبات نبوت، آمده است. چرا که اگر دعوت حقه انبیا نباشد، مردم به سوی اعتقاد به معاد که با لهو و لعب و باطل ناسازگار و خود از مظاهر حق وجلوه گاه حقیقت و محو و امحای باطل است، سوق داده نمی شوند. در عرصه ی قیامت است که نیک و بد از هم جدا می شوند و صحیح و سقیم از یکدیگر ممتاز می گردند و به طور کامل، باطل از چهره ی حق زدوده می شود.
اینها همه مبتنی بر این است که نظام آفرینش نظام لهو و لعب نباشد.
اگر نظام، نظام لعب باشد، هدف عقلانی ندارد و به دور از حکمت است. همچون بازی کودکان و نوجوانان که کارهایی است منظم یا نامنظم و معلل به اغراض خیالی و سودها و زیانهای بی هدف که می سازند و خراب می کنند و به هیچ فایده ی عقلانی نمی رسند. این نظر واقع بینانه قرآنی درست نقطه مقابل رباعی زیر است که از رباعیات منسوب به خیام است:
جامی است که دهر آفرین می زندش
صد بوسه ی مهر بر جبین می زندش
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف
می سازد و باز بر زمین می زندش
نسبت میان لهو و لعب، عموم و خصوص مطلق است.هر لعبی لهو است; ولی هر لهوی لعب نیست. لهو سرگرمی است، اعم از این که لعب و بازی باشد یا نباشد. به همین جهت است که در آیه نخست، می گوید: خلقت آسمانها و زمین و اشیای ما بین آنها از سنخ بازی کودکان و غیر کودکان نیست. بلکه کاری است حکیمانه و دارای هدف. سپس در آیه بعد، از ساحت خود نفی اتخاذ لهو می کند. چرا که لهو شایسته ذات او نیست. لهو شایسته موجودی است که در ذات خود نقصان و کمبودی داشته باشد و بخواهد از طریق لهو، رفع نقصان یا حاجتی کند. پس لهو، مؤثر در لاهی و لاهی متاثر از لهو است و طبیعی است که باید مؤثر و متاثر، دو چیز باشند، نه یکی. اگر خداوند لاهی باشد، باید از غیر خود متاثر باشد و غیر او باید مؤثر در او باشد. بدیهی است که غیر او هر چه هست، معلول و اثر اوست، نه علت او و نه کفو و قرین و همتای او. بنابراین، هیچ چیزی که بتواند او را لاهی کند، در نظام آفرینش تحقق ندارد. وانگهی او جهت نقص هم ندارد و بدین لحاظ هم متاثر از غیر نیست. اعم از این که غیر، معلول او باشد یا نباشد.
با این بیان، لهو برای خدا محال است. مخلوقات نه بازیچه اویند و نه وسیله سرگرمی او. به همین جهت است که برای او در مرتبه فعل، وسیله سرگرمی و بازیچه ای نیست. در غیر مرتبه فعل هم چیزی و کسی نیست که وسیله سرگرمی او باشد.
بدین ترتیب، در آیه نخست، نفی لعب از فعل خداوند شد. چرا که نه ذات او نقصان دارد و نه اثر در مؤثر و فعل در فاعل و معلول در علت، مؤثر واقع می شود. لازمه ی این بیان نه تنها نفی معنای اخص لهو که همان لعب است بلکه نفی معنای اعم آن نیز هست. پس در مرتبه فعل او، لهو و لعب نیست.
باقی می ماند این که در مرتبه ذات او لهو باشد. این معنی را در آیه ی بعد نفی کرده است. چرا که اگر در مرتبه ذات او لهو باشد، لازم است که ذات او مرکب از دو چیز باشد: یکی احتیاج و نقصان در مرتبه ذات و دیگر چیزی که خود در مرتبه ذات باشد و آن نقص را برطرف و آن حاجت را برآورده سازد.
قرآن، این معنای ممتنع را با کلمه «لو» بیان کرده و نشان داده است که وجود وسیله ای برای سرگرمی در مرتبه ذات نیز محال است.در پایان نیز با جمله ی «ان کنا فاعلین » آن را تاکید کرده است.
باطل به اذن خداست نه فعل خدا
از توضیحات گذشته معلوم شد که اگر باطل و شر و فساد، از امور وجودی بودند، هر چند وجود آنها به تبع نظام حق باشد، منسوب به خدایند; حال آن که از آیات نفی بطلان و نفی لهو و لعب، استفاده می شود که باطل و لهو و لعبی در فعل خداوند نیست.
بنابر این، شر و باطل و فساد از امور عدمیند و موجود بالذات نیستند. بلکه اگر وجودی به آنها نسبت داده شود، بالعرض است نه بالذات و به واسطه در عروض است نه واسطه در ثبوت.
این مطلب، به سان مطلب مربوط به ماهیات است که بنابر قاعده اصالت وجود و اعتباریت ماهیت، آن که موجود بالذات است، وجود است که حیثیت تقییدیه وواسطه در عروض ندارد و آن که موجود بالعرض است و به واسطه وجود وحیثیت تقییدیه، متصف به موجودیت می شود، ماهیت است و به همین جهت است که در فلسفه الهی ماهیت را فعل خدا نمی دانند. بلکه فعل او همان وجود است. هرچند خداوند، وجود محض و غیر او وجود غیر محض است.
پس ماهیت را باید اثر یا واژه ای مشابه آن بنامیم و از اسناد آن، به خداوند پرهیز کنیم و توجه داشته باشیم که اگر اسنادی در کار باشد، اسناد بالعرض و مع الواسطه است، نه بالذات و بلا واسطه.
اعدام ملکات نیز این چنینند. آب مخلوق خداست. ولی کف روی آب موجود بالعرضی است که لازمه ی تحقق وجود آب است و البته همین تحقق بالعرض آن نیز به اذن پروردگار است. وجود آب، فعل خدا و حق است و کف، لازمه ی وجود آب و باطل است و منسوب به خدا نیست. هر چند به اذن اوست.
آنچه بر روی فلزات مذاب جمع می شود، موجود بالعرض است نه بالذات و آنچه موجود بالذات است، همان فلزات است. مواد کدر و بی فایده که بر روی فلز جمع می شوند، از لوازم وجود فلزات مذابند. اینها، باطل و به اذن خدایند، نه به فعل خدا.
پس وجود بالعرض باطل و شر، وجودی است کف مانند و سراب که به فعل خدا نیست. در قرآن، این گونه امور اسناد به خدا ندارند و به عنوان این که از جانب او و مخلوق او باشند، معرفی نشده اند. اگر فاعلی به این گونه افعال روی آورد چه به جد و چه به لهو و لعب و هزل فاعلی ناقص است و به همین جهت است که باطل به طور عام، یعنی به جد و هزل و لهو و لعب از او مسلوب است. ولی بدون اذن او هم هیچ چیز تحقق ندارد. اعم از تحقق بالذات و تحقق بالعرض.
اگر تیغ عالم بجنبد ز جای
نبرد رگی تا نخواهد خدای
فعل هر فاعلی و اثر هر مؤثری و علیت و سببیت هر علت و سببی باید به اذن او باشد. اعم از این که خیر باشد یا شر، حق باشد یا باطل، عدل باشد یا ظلم، سعد باشد یا نحس.
در این باره آیات متعددی از قرآن، گویا و ناطق است و ما به چند نمونه از آنها اشاره می کنیم:
1. «من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه ». (5)
«چه کسی نزد او بدون اذن او شفاعت می کند؟».
2. «و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه و الذی خبث لا یخرج الا نکدا». (6)
«سرزمین پاک، گیاهش به اذن پروردگارش خارج می شود و از آن که پلید است، جز گیاه اندک و کم ثمر خارج نگردد».
3. «انی اخلق لکم من الطین کهیئة الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا باذن الله و ابری الاکمه و الابرص و احی الموتی باذن الله ». (7)
«(عیسی به بنی اسرائیل می گوید:) من از گل، مانند شکل مرغ می سازم و در آن می دمم و به اذن خداوند مرغ می شود و کور مادرزاد و پیس را شفا می دهم و مردگان را به اذن خدا زنده می کنم ».
4. «و ما اصابکم یوم التقی الجمعان فباذن الله و لیعلم المؤمنین ». (8)
«آنچه در روز برخورد دو گروه (متخاصم) به شما رسید، به اذن خداوند بودو برای این که معلوم شود مؤمن ثابت قدم کیست؟».
5. «ان یکن منکم مائة صابرة یغلبوا مائتین و ان یکن منکم الف یغلبوا الفین باذن الله ». (9)
«اگر از شما صد نفر شکیبا باشند، دویست نفر و اگر هزار نفر باشند، دو هزار نفر را به اذن خداوند، مغلوب می کنند».
6. «ما کان لنفس ان تؤمن الا باذن الله ». (10)
«برای هیچ کس نیست که ایمان بیاورد، مگر به اذن خداوند».
7. «و ما کان لنفس ان تموت الا باذن الله کتابا مؤجلا». (11)
«و نیست برای هیچ کس که بمیرد، مگر به اذن خداوند که مکتوبی است به مدت معین ».
8. «و من الجن من یعمل بین یدیه باذن ربه ». (12)
«و برخی از افراد جن، در خدمت سلیمان به اذن پروردگارش کار می کردند».
9. «فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذن الله ». (13)
«برخی از بندگان ستم کننده به خویشتن و برخی میانه رو و برخی پیشی گیرنده ی به خیراتند، به اذن خداوند».
10. «انما النجوی من الشیطان لیحزن الذین آمنوا و لیس بضارهم شیئا الا باذن الله ». (14)
«جز این نیست که نجوا از شیطان است تا مؤمنان را غمگین کنند و جز به اذن خدا به آنها ضرر نمی زند».
11. «ما اصاب من مصیبة الا باذن الله ». (15)
«هر مصیبتی اصابت کند، فقط به اذن خداست ».
12.«ما قطعتم من لینة او ترکتموها علی اصولها فباذن الله ». (16)
«آنچه از درختهای خرما را قطع کردید یا بر سر پا گذاشتید، به اذن خدا بود».
13.«فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرءو زوجه وما هم بضارین به من احد الا باذن الله...». (17)
«پس یهودیان از آن دو فرشته چیزهایی از سحر می آموختند که به وسیله ی آنها میان شوهر و زن جدایی می انداختند و به وسیله ی آن، جز به اذن خداوند به هیچ کس ضرر و زیانی وارد نمی کردند».
این بود آیاتی از قرآن کریم که به عنوان مشت، نمونه ی خروار آورده شد، تا معلوم شود که در نظام توحیدی اسلام، هر اثری یا منسوب به خداست یا اگر در خور منسوب بودن به خدا نیست، به اذن اوست.
دیدیم که در این آیات، شفاعت شافعان و روییدن گیاهان زمین و معجزه عیسی و به همان ملاک، معجزه ی سایر انبیا و جراحت و شهادت و شکست ظاهری مجاهدان راه خدا و پیروزی یاران قلیل حق بر یاران کثیر باطل و ایمان و موت نفوس و عمل جنیان در محضر سلیمان و ظلم و میانه روی و سبقت نفوس به سوی خیرات و ضرر شیطان به اهل ایمان و رسیدن مصیبتها و بریدن و ابقای درختان خرما و تاثیر عمل سحر در جدایی انداختن میان زنها و شوهرها همه به اذن خداوند است و چنین نیست که تاثیر علتهای نیک و بد و آثار خیر و شری که بر آنها مترتب می شود، خارج از اذن و فرمان او باشد. حتی مقدراتی که در شبهای قدر، توسط روح و فرشتگان نازل می شود، به اذن اوست. چنان که فرمود:
«تنزل الملائکة والروح فیها باذن ربهم من کل امر». (18)
«فرود آیند فرشتگان و روح در شب قدر، به اذن پروردگارشان با هر کاری که تقدیر خداوند در امور است ».
اگر در زمین شوره زار و در ظهر تابستان، سراب به جای آب دیده می شود و آدم تشنه کام را به دنبال آب سرگردان می سازد، از همان نمونه هاست که به اذن خداوند باطلی در سایه حق نمود کرده و انسان تشنه ای را با نمود خود حیران و دربدر ساخته است. هرچند وجود زمین و نور خورشید و آب که همه حقند از جانب خدا و منسوب به اوست; ولی نمود سراب که نتیجه اش حیرت آدم تشنه کام است، فعل خدا نیست. (19)
اینها موجود بالذات نیستند، بلکه موجود بالعرضند و خلاصه این که شر و بطلان آنها یا از امور عدمی یا از امور نسبی است و امور عدمی یا نسبی مخلوق بالذات نیستند و لازم است که به پیروی از قرآن، بگوییم: به اذن پروردگارند.
حق ماندنی و باطل رفتنی است
نکته مهم در جهان بینی قرآنی این است که دولت حق، دولتی پایدار و دولت باطل، دولتی ناپایدار است و جالب این که ناپایداری دولت باطل، بدین لحاظ است که شکست و زوال و اندماغ آن به دست توانای حق است. آری حق، آمدنی و باطل، رفتنی است.
«و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا». (20)
«بگو: حق آمد و باطل محو گردید. به طور حتم، باطل، محو شدنی است ».
از آن جا که در آیه قبل از این آیه، تعلیم داده است که انسان از خدا بخواهد که او را صادقانه وارد کارها کند و صادقانه خارج نماید و از سوی خود برایش سلطان و یاوری قرار دهد، در این آیه امیدوار می کند که آنچه ماندنی و پیروز است، صدق و توکل از مصادیق حق و آنچه شکست پذیر است، کذب و عدم توکل از مصادیق باطل است.
در آیه دیگر فرمود:
«بل نقذف بالحق علی الباطل فاذا هو زاهق و لکم الویل مما تصفون ». (21)
«بلکه ما حق را بر سر باطل می کوبیم، تا آن را هلاک سازد. از این رو است که باطل، ناگهان محو و نابود می شود و وای بر شما از توصیفتان!».
از این آیه شریفه، چند نکته استفاده می شود:
1. اضراب و اعراض از مطلب پیش است که نفی لهو و لعب کرد و در اینجا مطلبی بالاتر مطرح می کند، و آن این که علاوه بر آن که نظام، نظام باطل و لهو و لعب نیست و باطلها از امور عدمی و نسبی و به اذن پروردگارند، در خود نظام، خصیصه ی دفع و طرد و قذف و بمباران باطل به وسیله حق، به ودیعت گذارده شده و عمل بمباران و قذف باطل به وسیله ی حق، فعل خداست و این، برتر وبالاتر از این است که به اذن او باشد.
2. کلمه «نقذف » که به صورت فعل مضارع آمده، استمرار را می رساند و دلالت بر این دارد که باطل را در زیر ضربات مهلک حق قرار دادن، سنت جاریه و همیشگی خداوند است.
3. کلمه «یدمغه » نیز که به صورت فعل مضارع است، دلالت دارد بر این که همیشه پیروزی از آن حق و شکست از آن باطل است.
هرچند که باطل، مدت مدیدی مهلت یابد و دوام کند و آن چنان اقتدار یابد که بخواهد به خیال خود حق را از بین ببرد، سرانجام گرفتار می شود و به دست توانای حق، نابود می گردد.
به همین جهت است که حق در همه ابعاد اعتقادی و عملی و تکوینی و تشریعی هرگز از زمین ریشه کن نمی شود. هر چند که به ظاهر، ضعیف و مخالفانش زیاد شوند.
4. کلمه «اذا» که دلالت بر مفاجات و وقوع امر ناگهانی دارد، بیانگر این معنی است که زوال باطل به طور ناگهانی صورت می گیرد. یعنی همان وقتی که امیدی به پیروزی حق و شکست باطل نمانده، حق به طور ناگهانی بر سر باطل می کوبد و پیروز می شود و قلب شکسته اهل حق، شاد و مسرور می گردد.
اطلاق آیه
آیا مقصود از قذف باطل به وسیله ی حق، حق و باطل خاص یا حق و باطل به طور مطلق است؟ آیا تنها بطلان در عقاید است که به وسیله ی حق کوبیده و به طور ناگهانی زایل می شود یا بطلان در آداب و سنن یا در خلقت؟
در این جا آیه ظهور در اطلاق دارد، نه تنها عقیده حق بر سر عقیده باطل می خورد که بر سر سنتهای باطله نیز و نه تنها اینها بلکه بطلان در خلقت هم رفتنی و محو شدنی است.
کثرت و نسبیت در ادیان
در این جا با توجه به آنچه در نوشتار قبل درباره «دین حق » مطرح کردیم و با توجه به این که حق باید همواره بر سر باطل بکوبد و ناگهان محو و نابودش کند، معلوم می شود که همواره دین حق و صراط مستقیم یکی است و محال است که همه ادیان، به طور مطلق یا به طور نسبی حق باشند. این که گفته می شود: «در این جهان نه نژاد خالص داریم، نه زبان خالص و نه دین خالص » (22) درست نیست و اصولا قیاس دین به زبان و نژاد، قیاس مع الفارق است. ممکن است زبان و نژاد خالص در این دنیا نباشد که نیست ولی این که هیچ دین خالصی در این دنیا نیست، درست نیست. اگر همه ادیان ناخالصند، هیچ دینی نمی تواند مدعی باشد که حق محض است، بلکه همه ادیان آمیزه ای از حق وباطلند و بنابراین، به جای این که دین حق بر سر دین باطل بکوبد، باید هر دینی خودش بر سر خودش بکوبد. یعنی جزئی که حق است باید بر سر جزء باطل فرود آید و محو و نابودش کند و در این صورت، پس از مبارزاتی پی گیر و مستمر، سرانجام از هر دینی عصاره و مغزی که همان حق است باقی می ماند و قشر یا تفاله ی آن، که برای مردم غیر نافع است، محو و نابود می شود و حبابهای آن که همچون حباب های روی آب از باطل انباشته شده، می ترکد و جافی می شود. آیا آنچه از هر دینی به عنوان عصاره و مغز و به عنوان جلوه ای از حق باقی می ماند، با بقیه در تضاد و شقاق است یا در هماهنگی و وفاق؟ اگر در تضاد و شقاق باشد، مبارزه ادامه پیدا می کند یا در هماهنگی و وفاق؟ اگر در تضاد و شقاق باشد، مبارزه ادامه پیدا می کند، آن هم نه مبارزه پیگیر میان حق و باطل، بلکه میان دو یا چند حق و بنابر این، هرگز در نظام آفرینش صلح و وفاق و سازش نخواهد بود و اگر آنچه از هر کدام باقی می ماند، با دیگری در هماهنگی و وفاق است که باید بگوییم: حق یکی است. گیرم در هر یک از ادیان جلوه ای از جلوه های آن تحقق یافته و هیچ دینی نمی تواند مدعی شود که حق محض و از تمام جلوه های آن برخوردار است و صد البته که چنین منطقی با منطق قرآن سازگار نیست. چرا که قرآن محتوای دینی خود را حق محض می داند و محتوای دینی سایر کتب که محرفه هستند نه باطل محض می داند و نه حق محض و به همین جهت است که می گوید:
«قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا». (23)
«بگوای اهل کتاب، شتاب گیرید به سوی کلمه ای که میان ما و شما مساوی است که جز خدای یکتا را نپرستیم و به او شرک نورزیم ».
متاسفانه امروز شمشیر تیز نسبیت را نه تنها بر سر همه ادیان و از جمله اسلام فرود می آورند، بلکه گردن مذاهب اسلامی نیز از تیزی این شمشیر بی بهره نیست و به همین جهت است که در نوشتاری چنین می خوانیم:«نه تشیع اسلام، خالص و حق محض است و نه تسنن(گرچه پیروان این دو طریقه هر کدام در حق خود چنان رایی دارند) نه اشعریت حق مطلق است نه اعتزالیت، نه فقه مالکی نه فقه جعفری، نه تفسیر فخر رازی نه تفسیر طباطبایی، نه زیدیه و نه وهابیه، نه همه مسلمانان در خداشناسی و پرستششان عاری و بری از شرکند و نه همه مسیحیان، درک دینیشان شرک آلود است. دنیا را هویتهای ناخالص پر کرده اند وچنان نیست که یک سو حق صریح خالص نشسته باشد و سوی دیگر حق غلیظ ناخالص. وقتی بدین امر اذعان کنیم، هضم کثرت برای ما آسان تر و مطبوع تر می شود». (24)
متاسفانه در مطالب بالا همه چیز به هم درآمیخته، هم مذاهب رنگ نسبیت به خود گرفته و هم تفاسیر و هم مکاتب فقهی. دنیا پر از باطل است. حق صریح هیچ جا پیدا نمی شود. باطل صریح هم نداریم. ولی اگر بگوییم: حق محض نداریم، قطعا با جهان بینی قرآن به مخالفت برخاسته ایم. مجبوریم که کثرت را هر چند قابل جذب دستگاه هاضمه فکری و اعتقادی وفطری مانباشد، هضم کنیم؟ اگر غذایی برای انسان قابل هضم نباشد و دستگاه گوارش او تحملش را نداشته باشد و همچون شرنگ تلخ، مهلک باشد، باید به هر قیمتی هست، جذب و هضم شود. قبول کثرت، به معنای به هم ریختن نظام اعتقادی قرآن و ویران کردن آن حصن حصینی است که هرکس داخل آن گردد، از فساد و انحراف و انحطاط و عذاب وجدان و عذاب دوزخ، مصون و محفوظ می ماند. طرفداران پلورالیزم خواهان نجات بشریت نیستند. بلکه با حق و حقیقت مطلق در عناد و ستیزند.
امروز نغمه نسبیت و آمیخته بودن حق و باطل، از لا به لای بسیاری از نوشته ها به گوش می خورد. اینها معنایی جز آب به آسیاب باطل ریختن و حق را از درجه اعتبار انداختن ندارد. به این نوشتار بیندیشیم:
«شما می گویید: مبنای گذشته ما حق است و ما حق را از دست نمی دهیم. بنده می گویم: کدام حق؟ لابد می گویید: اسلام. بنده سؤال می کنم: کدام اسلام؟ اسلام بوعلی سینا یا اسلام غزالی؟ اسلام صلاح الدین ایوبی یا اسلام ابن عربی؟ اسلام اخوان الصفا یا اسلام سربداران ؟ اسلام اهل حدیث یا اسلام کسانی که برای عقل هم اعتبار قائلند؟ اسلامی که همه چیز آن در فقه خلاصه شده است یا اسلامی که فقه را پوسته ی دین می داند و حقیقت دین را ورای این پوسته می داند؟ اسلام عرفان؟ کدام حق؟ می بینید که تلقی های مختلفی ازحق وجود دارد... حق یعنی برداشتهای ما از دین که حالا بخواهیم چون پدران ما برداشت خاصی از دین داشته اند و بر اساس آن، یک تمدنی ساختند، ما سفت و سخت بچسبیم که باید گذشته را برای حق حفظ کنیم. من معتقدم، می شود در برداشتها از اسلام هم بازنگری کرد; درعین حال حق را نگه داشت و آن بازنگری که ما داریم متفاوت باشد با آنچه که پدران ما از اسلام داشتند».
جواب همه این سؤالات شک آفرین در یک جمله نهفته است. اسلام حق، اسلام حضرت محمد بن عبد الله صلی الله علیه و آله و سلم و اسلام قرآن و اسلام اهل بیت علیهم السلام است. ما همه باید در پی این اسلام باشیم. این اسلام، مطلق است. آمیزه ای از حق و باطل و صحیح و سقیم نیست. اسلام بوعلی و غزالی و صلاح الدین و ابن عربی و اخوان الصفا و سربداران و اهل حدیث و عقلی مذهبان و اسلامی که در فقه خلاصه شده و اسلامی که فقه را پوسته دین می داند و دین را ورای این پوسته می شناسد و احیانا اسلام عرفان، اسلام محض وحقیقت ناب وحق خالص نیست. آن برداشتهایی از دین که به واسطه پیش فرضها و گرایشها و آرای التقاطی حاصل می شود، حق نیست. ادراکات ما و برداشتهای ما از دین آنگاه حق است که مطابق با واقع باشد و واقع دین را در همه ابعاد اعتقادی وعملی و نظری، آن گونه که هست، به ما نشان دهد.هرجا در ادراکات ما باطلی رخ نماید، به دین مربوط نیست، بلکه به نقص ادراکات ما مربوط است و این هم به خاطر گرایشهای غلط و التقاطات و عدم تدبر و تفکر صحیح و تفسیر به رای است واگر انسان خود را از این گونه امور محفوظ بدارد، چه دلیلی دارد که واقعیت اسلام را نشناسد و چرا به ادراکی نایل نشود که حق محض و حقیقت ناب باشد؟
پیدایش این گونه افکار در میان مسلمانان، مایه ی امیدواری غربیها و دشمنان اسلام شده و به همین جهت است که مجله اکونومیست می نویسد:
«باید پذیرفت که هر انسان، دارای حق تصمیم گیری مستقلی است و باید اجازه بهره گیری از این حق را داشته باشد و هرکس دین خودش را بنا کند. برای تحقق چنین امری زمان لازم است. هیچ تحول بزرگی یک شبه به وجود نیامده است. لکن هم اکنون تعدادی از مسلمانان آینده نگر در کشورهای اصول گرا شروع به بحث در این باره کرده اند تا روندهای تفکر اسلام را تبیین نمایند....
خلاصه این که اسلام برای ورود به جهان دموکراسی نیاز به رفورماسیون (اصلاحات) دارد». (25)
در این که هر کسی حق تصمیم گیری مستقل دارد وباید به او اجازه بهره گیری از این حق داده شود جای تامل است. مگر ممکن است که هر کسی در اتخاذ هرگونه تصمیمی آزاد باشد؟ آیا انسان حق دارد خودش را بکشد؟ آیا حق دارد با اتخاذ یک تصمیم به حقوق فردی و اجتماعی دیگران، تجاوز کند؟ آیا حق دارد در تصمیمات خود جانبداری از ظلم و باطل و استبداد کند؟
وانگهی این که هر کسی حق دارد دین خودش را بنا کند، یعنی چه؟ آیا بنای دین به دست انسان است یا به دست خدا؟ اگر این مطلب درست باشد، باید به عدد افراد دین داشته باشیم و در این صورت، کثرت ادیان قابل جذب همه هاضمه ها خواهد شد. اصولا دین جمعی و امت دینی هم لازم نیست. بلکه هر فردی برای دین خود ساخته خود یک امت است و در این صورت میلیاردها امت خواهیم داشت و هیچ کس هم نمی تواند دین دیگران را متهم به باطل کند. هیچ کس و هیچ چیز حق صریح و هیچ کس باطل محض نیست و اصولا دنیا را هویتهای ناخالص پرکرده است.
این گونه حق و حقیقت را به بازی گرفتن و اطلاق حق را زیر سؤال بردن و از اعتبار و اهمیت آن کاستن، جز به سود استکبار نیست. نتیجه ی این کار، میدان دادن به مکاتب باطل و ادیان تحریف شده است. آمیخته شدن حق و باطل، عرصه را بر اهل حق تنگ می کند و به طرفداران باطل میدان می دهد.
هستند کسانی که شعار رفورماسیون اسلامی را جدی گرفته اند. اینها باورشان شده که باید اسلام را اصلاح کرد; چرا که اسلام منطبق بر وضعیت جهان نیست.
اینجا یک سؤال جدی مطرح است. آیا جهان دموکراسی باید خود را بر اسلام منطبق کند و مسلمان شود یا اسلام باید بر جهان دموکراسی منطبق شود و دموکراتیزه گردد؟
این گونه افکار، افراط در تجددگرایی است و به قول شهید بزرگوار مرحوم استاد مطهری، «تجددگرایی افراطی که هم در شیعه وجود داشته و دارد و هم در سنی و در حقیقت، عبارت است از آراستن اسلام به آن چه از اسلام نیست و پیراستن آن، از آن چه از اسلام هست، به منظور رنگ زمان زدن و باب طبع زمان کردن، آفت بزرگی برای نهضت است و وظیفه رهبری نهضت است که جلو آن را بگیرد». (26)
در این صورت دیگر اسلام به عنوان مکتبی که جامع سعادت دنیا و آخرت مردم باشد و در ذات خود کامل و بی عیب شناخته شود و هر عیبی که باشد به مسلمانی ما باز گردد، نه به اسلام، مطرح نیست. هر روز به مقتضای زمان، اسلام باید آراسته به مقتضیات روز و پیراسته از مقتضیات کهن گردد و در این صورت، با گذشتن چند قرن از عمر اسلام آن چنان مسخ و واژگونه می شود که اگر به صاحب اصلیش عرضه شود، هرگز آن را نخواهد شناخت. باز هم آن متفکر شهید می فرماید:
«برخی دیگر که به مسایل روز توجه دارند و درباره ی آینده می اندیشند، متاسفانه سخاوتمندانه از اسلام مایه می گذارند. سلیقه روز را معیار قرار می دهند و به نام اجتهاد آزاد به جای آن که اسلام را معیار حق و باطل زمان قرار دهند، سلیقه و روح حاکم بر زمان را معیار اسلام قرار می دهند». (27)
یکی از نمونه های تهی کردن اسلام از محتوا و سخاوتمندانه مایه گذاشتن از آن، در نوشتار زیر جلب توجه می کند:
«شریعت مطهر اسلام، طریقه الفت و مؤانست است برای کل جنس انسان.تفسیر آن به طور دیگر خیانت است نسبت به جنس انسان... در این عصر به جهت حفظ امن و انتشار آن، مذهب اسلام مستغنی از رجوع به امر دفاع و جهاد و غزاست... بعد از این، رسم دفاع و جهاد را در همین امور دنیوی باید معمول داشت. مثلا در تحصیل خیر عام بالاتفاق باید کوشید. طغیان سیل را به اجماع باید دفع کرد». (28)
مدلول این گفتار این است که اگر دشمن اسلام و مسلمین به مال و جان و ناموس آنها تجاوز کند و به دین و مقدسات دینی آنها اهانت کند، نباید به فکر دفاع و مبارزه بیفتند و باید سر تسلیم و خواری فرود آورند.
یکی از نویسندگانی که به پیروی از برخی از فلاسفه ی غربی به دین عقلانی و طبیعی معتقد است، نه دین وحیانی و غیر طبیعی، دین و علم را در تضاد می بیند و راه نجات را ترک دیانت و پیوستن به راسیونالیسم می شناسد. او عزاداری اهل بیت و حجاب زنان و دقت در حلال و حرام و اصل انتظار را از خرافات می پندارد و علمای حقه اسلامی را مورد اهانت و انتقاد قرار می دهد. (29)
حقیقت این است که اگر اسلام را به عنوان مکتبی که در تمام ابعاد اعتقادی و اخلاقی و عملی حق است، مطرح کنیم، به هیچ وجه نیاز به رفورم و آرایش و پیرایش ندارد و این ماییم که باید به رفورم و آرایش خود پردازیم، تا هرچه بیشتر و بهتر به اسلام نزدیک شویم. اینجاست که مبارزه حق و باطل، به طور جدی قابل دوام و استمرار است و محو و نابودی ناگهانی باطل به وسیله ی حق، تحقق پذیر است و باطل در همه ابعاد، به شکست و زوال منتهی می شود.
و اگر این طور فکر کنیم که همه ادیان و مکاتب، به طور نسبی برخوردار از حقیقتند و هیچ دین و مکتبی نیست که آمیزه ای از حق و باطل نباشد، نه مبارزه حق و باطل، عملی خواهد بود و نه عمر باطل سپری خواهد شد.
مطابق این بینش، هرگز طرفداران باطل نباید از آینده ی خود بیمناک و هراسناک باشند، بلکه امید آنها به بقای کیش و آیین خود به همان اندازه محکم است که امید اهل حق. هرچند که اهل حق نیز جدای از اهل باطل نیستند و هیچ گروهی را بر هیچ گروهی و هیچ مکتبی را بر هیچ مکتبی امتیاز نیست. نه دولت باطل، زوال پذیر است و نه دولت حق، تحقق پذیر. بلکه دولتها از جهتی حقند و از جهتی باطل و باید دوشادوش هم استمرار پیدا کنند.
تجدد طلبی و به اصطلاح آزاد اندیشی، موجب بی مبالاتی و تساهل در اندیشه ی دینی می شود. متاسفانه برخی از جریانات فکری در جامعه ی ما گرفتار آن هستند و توجه نمی کنند که کثرت گرایی یا پلورالیزم تفاوتی میان حق و باطل نمی بیند و سرانجام آن، چیزی جز جمع نقیضین و انکار قضیه «اول الاوائل » یا «ابده البدیهیات » نیست.
اینها فکر می کنند برای رسیدن به همزیستی مسالمت آمیز میان پیروان ادیان، باید پلورالیزم را اعتبار بخشید و حق را از اعتبار انداخت و قانون: «الحق من ربک » را زیر پا گذاشت و مبارزه حق و باطل را غیر جدی گرفت. در حالی که اسلام، حت شرایطی همزیستی با پیروان برخی از ادیان را می پذیرد و از داشتن ارتباط با کافرانی که با مسلمانان سر جنگ و دشمنی ندارند، نهی نمی کند.30 پس تکثر گرایی به معنایی که ذکر شد، برای اسلام قابل قبول است. ولی تکثر گرایی به معنایی که همه ادیان، آمیزه ای از حق و باطل باشند وحق مطلقی نداریم، مورد قبول نیست.
پلورالیزم، همه ادیان و مکاتب را مرکب از حق و باطل می داند. از دیدگاه این مکتب، همه هرچه بگویند، درست می گویند. هم آن که می گوید: خدا هست، درست می گوید و هم آن که می گوید: خدا نیست و این، جز جمع نقیضین نیست.
از نظر پلورالیزم، همواره بخشی از یک دین با بخشی از دین دیگر در تعارض است. در ادیان تعارض وجود دارد و باید کثرت را هضم کرد و به تساهل و سعه صدر، برخورد نمود.
سؤال این است که اگر هر دینی آمیزه ای از حق و باطل است، چگونه می توان به ایمان مطلق رسید. چگونه می توان اسلام را دین جامع و کامل دانست؟ تکلیف مسئله خاتمیت چه می شود؟ مفهوم جهاد و مبارزه و دفاع و امر به معروف و نهی از منکر چیست؟ آیا با برداشت پلورالیستی می توان اسلام را دین جهانی و جاودانی دانست؟ معنای آیه ی: «لیظهره علی الدین کله » (30) چیست؟
آیا می توان بر اساس پلورالیزم به عصمت عامه و خاصه، معتقد بود؟ آیا می توان میان دین وحیانی و غیر وحیانی فرقی قایل شد؟ تکلیف ضرورت دین چه می شود؟ و اصولا آیا می توان مردم را به کافر و مؤمن یا فاسق و عادل تقسیم کرد یا این که باید بگوییم:«آنچه در این جا راهزنی می کند، عناوین کافر و مؤمن است که عناوینی صرفا فقهی دنیوی است (و نظایرش در همه شرایع و مسالک وجود دارد) و ما را از دیدن باطن امور، غافل و عاجز می دارد». (31)
پی نوشت ها:
1.آل عمران/60.
2. ص/27.
3.رعد/17.
4.انبیاء/16و17.
5. بقره/255.
6.اعراف/58.
7. آل عمران/49.
8. آل عمران/166.
9. انفال/66.
10. یونس/100.
11.آل عمران/145.
12. سبا/12.
13. فاطر/32.
14. مجادله/10.
15. تغابن/11.
16.حشر/5.
17. بقره/102.
18.قدر/4.
19. نور/39.
20.اسراء/81.
21. انبیاء/18.
22. مجله کیان، شماره 36، ص 12.
23. آل عمران/64.
24.کیان، شماره 36، ص 12.
25. نقل از روزنامه جمهوری اسلامی، شماره 5250-5/5/76.
26.نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر، ص 104.
27.همان مدرک، ص 103.
28و29. روزنامه جمهوری اسلامی، شماره 5250-5/5/76 به نقل از سیر تفکر معاصر، کتاب پنجم، ص 53، 56.
30. ممتحنه/8.
31.توبه/33 ; فتح/28; صف/9.
32. مجله کیان، شماره 36، ص 12.