ماهان شبکه ایرانیان

حق و تکلیف

در عصری زندگی می کنیم که بسیاری از مقبولات و مسلمات گذشتگان، مورد چون و چرا واقع شده و به اصطلاح زیر سؤال رفته است

در عصری زندگی می کنیم که بسیاری از مقبولات و مسلمات گذشتگان، مورد چون و چرا واقع شده و به اصطلاح زیر سؤال رفته است. امروز هر کس نوگرا نباشد، سنتی و به اصطلاح عقب افتاده و وامانده از کاروان ترقی و اسیر ارتجاع شمرده می شود. یکی از ویژگیهای انسان نوگرا این است که گذشتگان را تخطئه می کند و حتی سخن صواب آنها را خدشه دار می سازد. هر کس سخن گذشتگان را به دیده احترام نگاه کند گواینکه از روی تحقیق باشد باید به او لقب موهن «انسان سنّتی» داد و هر کس خود را بریده از گذشتگان قلمداد کند و معتقدات آنها را ولو به حق باشد زیر سؤال ببرد، انسان مدرن لقب می گیرد.

انسان مدرن کسی است که هیچ اندیشه ای را بدون چون و چرا قبول نکند و هیچ دستوری را بدون چون و چرا قابل اجرا نداند. آری، آنچه برای انسان مدرن در عرصه طبیعت و اجتماع و اقتصاد، مطرح است، راز گشایی و توانایی بیشتر است. انسان سنتی اهل چون و چرا نیست. او در پی رازگشایی و توانایی در عرصه طبیعت و اجتماع نیست. در نظر وی قسمت ازلی بی حضور او صورت گرفته و نباید خرده گیری کرد. خواه وضع موجود بر وفق رضا باشد یا نباشد، «او بجز راه تسلیم و رضا» راه دیگری نمی شناسد. او بر خلاف انسان مدرن که «نه» می گوید، پرخاش می کند و خرده می گیرد، اهل «نه» گفتن و پرخاشگری و خرده گیری نیست.

یکی از مسائلی که در پی بردن به تفاوتهای انسان سنتی و انسان مدرن، راهگشاست، مسأله حق و تکلیف است. انسان سنتی برای خود حقی قائل نیست. به او فهمانده شده که سراپای وجودش را تکلیف فرا گرفته و اصولاً انسان سنتی یعنی انسان مکلّف، یعنی انسانی که همواره گوش به فرمان دارد و همیشه برای اجرای آن، در حال آماده باش به سر می برد. او مصداق این بیت است:

گر تیغ بارد از کوی آن شاه

گردن نهادیم الحکم

طبعاً او فقط گردن نهاده در برابر «حکم اللّه» نیست. غیر از خدا دیگرانی هم هستند که حکم آنها تالی تلو حکم خداست، چرا که آنها مظاهر و مرائی پادشاهی خدا هستند و اجرای حکم آنها یعنی اجرای حکم خدا.

پادشاهان مظهر شاهی حق

عالمان مرآت دانائی حق.

اما انسان مدرن، تافته ای است جدا بافته. او از تکلیف گریزان است. او خود را محق می داند نه مکلّف. او سر بر فرمان پیامبران سکولاریزم نهاده و با قبول این تکلیف رشته همه تکالیف را پاره کرده و به آزادی مطلق رسیده، «بل یرید الانسان لیفجر امامه»(1). او نیاکان خود را آدمهای محروم و بدبختی می داند که در اسارت تکالیف الهی و بشری گرفتار بوده و ای کاش سر بر می آوردند و می دیدند که خلف صالح آنها در قرن بیستم چگونه شعار ضد تکلیف سرمی دهد و راه و رسم سلف ناصالح خود را محکوم می کند!

هر چه عقربه زمان را به عقب تر بکشیم، انسان را سنّتی تر می یابیم و هر چه به همراه کاروان تیزتک زمان، خود را به قرن حاضر نزدیک تر کنیم، می بینیم سنتی بودن انسان کم رنگ تر می شود. امّادرعصر جدید سنتی بودن انسان یکباره رنگ می بازد. انسان جامه تکلیف را از تن پاره می کند و فاتحه تکالیف را می خواند و جشن محق بودن می گیرد. آری، مدرن بودن یعنی این و سنتی بودن یعنی آن! برای او محق بودن اصالت دارد نه مکلف بودن.

نگارنده متأسف است از اینکه برای ورود به بحث و در تقریر نظریه ای که در پی نقد آن است ناگزیر شده به گونه ای سخن بگوید که گویی خود در صف طرفداران و پیروان آن قرار دارد. نظریه ای که اکنون مورد بحث است، طبیعت شناسی انسان سنتی را متافیزیکی می بیند و معتقد است که این صبغه اندیشه متافیزیکی، در عمل و در سیاست و اخلاق نیز اثر گذاشته و همه را یکپارچه وجهه متافیزیکی بخشیده است. این نظر انسان گذشته را سنتی و محکوم می شناسد و انسان کنونی را مدرن و حاکم.

مطابق این دیدگاه، «زبان دین (بخصوص اسلام)، آنچنان که در قرآن متجلی شده است، بیش از آنکه زبان حق باشد زبان تکلیف است. یعنی در این متون از موضع یک ولیّ صاحب اختیار و اقتدار به آدمیان امر و نهی می شود و همواره مؤمنان و پیروان به تکلیف خود توجه داده می شوند. لسان شرع، لسان تکلیف است، چون تصویری که دین از انسان دارد، تصویر یک موجود مکلّف است. در دین از انسان خواسته شده است که ایمان بیاورد، نماز بخواند، زکات بدهد و در امر نکاح، ارث یا سایر ارتباطات انسانی به نحوی خاص رفتار کند و پا را از حدودی معین فراتر نگذارد. مدام به او تذکر داده می شود که از حدود اللّه تجاوز و تعدی نکند که معاقب و مؤاخذ خواهد بود. البته از حقوق آدمیان هم سخن رفته است. اما این بیانات در مقایسه با بیانات تکلیفی فوق العاده استثنایی و اندکند. برای مثال در قرآن آمده است:

من قتل مظلوما فقدجعلنا لولیّه سلطانا فلایسرف فیالقتل انّه کان منصورا.(الاسراء،33)

هر کس مظلومانه کشته شود، ما به ولیّ دم حق و اختیار داده ایم که خونخواهی و قصاص کند. اما مبادا شخص در مقام خونخواهی و قصاص اسراف کند و پا را از حدود مقرّر و معیّن فراتر بگذارد.

ملاحظه می کنید که لحن این بیان، ناظر به اعطای حق است. اما همچنان که گذشت، این قبیل موارد بسیار اندکند و در مواردی هم که بیان شده اند، اغلب مشتق از تکالیفند، یعنی نسبت به تکالیف، وجود ثانوی و اشتقاقی دارند. در بسیاری از موارد هم کلمه حق اصولاً برای افاده معنای تکلیف به کار رفته است، مثل رسالة الحقوق منسوب به امام سجاد(ع). در این رساله از حق پدر به گردن فرزند، حق همسایه بر همسایه، حق خدا بر مردم و امثال آن سخن رفته است که هم به معنای تکالیف است، همه ندیدن خویش است و دیدن دیگران. سخن از حق من به گردن همسایگان نیست، سخن از حق همسایگان به گردن من است و اصلاً در این رساله و امثال آن، اثری و سخنی از حقوق بشر به معنای مدرن آن، مثل حق آزادی بیان، یا اختیار همسر یا اختیار دین و... در میان نیست. اصلاً بنا بر تعریف فقها، موضوع علم فقه فعل مکلف است. یعنی در فقه انسان را به منزله موجودی مکلف در نظر می گیرند و سپس احکام مربوط به این انسان مکلف را بیان می کنند. هیچ گاه نگفته اند که علم فقه علم انسان محق است. در حالی که امروزه، علمی تحت عنوان علم حقوق داریم که در دانشگاهها تدریس می شود. از تفاوت نام این دو رشته، یعنی علم به تکالیف و علم به حقوق، می توان عمق تفاوت دو بینش جدید و قدیم را دریافت. گرچه گاهی از اصطلاح حقوق اسلامی هم استفاده می کنند و مناقشه در لفظ نباید کرد، لکن باید توجه داشت که در اینجا فقط لفظی به لفظ دیگر تبدیل نشده، بلکه فلسفه ای جای خود را به فلسفه دیگری داده است. در علم فقه انسان موجود مکلفی است که باید تکالیف او را بیان کرد و در اختیارش نهاد تا بر وفق آن عمل کند و در ضمن پاره ای از حقوق او نیز معلوم می شود. اما در علم حقوق، انسان موجود محقی است که باید از حقوق خود آگاه شود و البته در ضمن این حقوق، تکالیف هم روشن می شود(2)

آنچه در بالا ملاحظه کردید در حقیقت گویای همه مطالبی است که درباره مسأله حق و تکلیف و در تبیین موضع سکولاریستی در ذهن نویسنده وجودداشته و با تعبیرات گوناگون بیان کرده است. درمجموع می توان چند نکته مهم از عبارات فوق را استنتاج و استخراج کرد.

1. دینی که قرآن و روایات معرفی می کنند بیشتر بیانگر تکلیف و کمتر بیانگر حق است. بیانات حقوقی دین، فوق العاده استثنایی و اندک است. نظیر آیه 33 اسراء.

2. تصویر دین از انسان تصویر یک موجود مکلف است. در این متون یک ولیّ صاحب اختیار و اقتدار به آدمیان امر و نهی می کند و انسانها چاره ای جز اطاعت ندارند.

3. این تکالیف حدود اللّه است و تجاوز از حدود اللّه عقاب و مؤاخذه دارد.

4. حقوق نسبت به تکالیف وجود ثانوی و اشتقاقی دارند.

5. در بسیاری از موارد حق به معنای تکلیف است.

6. رسالة الحقوق امام سجاد(ع) در حقیقت «رسالة التکالیف» است.

7. موضوع علم فقه، فعل مکلف است. در این علم فرض شده که انسان موجودی مکلف است نه محق و باید دید تکالیف او چیست.

8. علم حقوق در مقابل علم فقه که علم تکالیف است ناشی از تفاوت بینش جدید و قدیم است.

9. مناقشه لفظی نباید کرد؛ بحث در تبدیل لفظ به لفظ نیست. اگر می گویند حقوق اسلامی، مقصود تکالیف است.

10. در ضمن علم حقوق، همه تکالیف معلوم می شود. اما در ضمن علم فقه، برخی از حقوق به دست می آید.

به نظر نگارنده، نکات مهم و حساس عباراتی که نقل شد، همینهاست و از آنجا که نگارنده این نوشتار، همچون نگارنده آن عبارات، خود را محق می داند که هر ادعایی را بدون چون و چرا نپذیرد، مطالب را به نقد و بررسی می گذارد.

توضیحی درباره معنای حق

قبل از نقد و بررسی مطالب یاد شده، ناگزیریم درباره معنای لغوی و اصطلاحی حق توضیحی بدهیم. حق در لغت به معنای ثبوت است و در اصطلاح فقها به دو معنی به کار می رود: یکی معنای عام و دیگری معنای خاص. حق در معنای عام شامل حکم هم می شود، امّا در معنای خاص چنین نیست.

برای اینکه معنای اصطلاحی عام و خاص حق معلوم شود، ناگزیریم که فرق حق و حکم (تکلیف) را بیان کنیم:

1. حق در معنای خاص از مفاهیم ذات الاضافة است، چرا که برای کسی علیه کسی است. بنابراین در هر حقی سه چیز مطرح است: من له الحق، من علیه الحق و متعلق حق. به عبارت دیگر، کسی که حق برای اوست و کسی که حق بر عهده اوست و چیزی که حق به آن تعلق یافته است.

در برخی از موارد سؤالی مطرح می شود و آن اینکه آیا حق همیشه من علیه الحق دارد یا نه؟ گفته اند که انسان حق تنفس دارد. پس او من له الحق است. اما در مقابل او کسی که حق بر عهده او باشد نداریم و برخی پاسخ داده اند که در همین جا دولت یا جامعه، عهده دار حق است و وظیفه دارد که حق صاحب حق را تأمین کند. با توجه به بیان فوق باید بگوییم: حق از مفاهیم ذات الاضافة و حکم از مفاهیم نفسی است(3).

می توانیم در تعریف حق بگوییم: اعتبار سلطه به نفع شخص یا جهتی نسبت به عین، منفعت، انتفاع یا امری اعتباری. اعتبار اضافه خاص بین ذی حق و متعلق حق، یک نوع سلطه است. این اضافه یا عقلایی است یا شرعی. اولی به اعتبار عقلا و دومی به اعتبار شارع. متعلق این اضافه، یا عین یا منفعت یا امراعتباری است. مانند حق مرتهن بر عین مرهونه که نوعی سلطه است. البته گاهی سلطه هست، ولی حق نیست. مثلاً انسان بر وجود خود تسلط دارد؛ ولی نمی گوییم بر خود حق دارد. گاهی حق هست ولی سلطه نیست، مانند حق تحجیر که به صغیر منتقل می شود. ولی او به خاطر صغرش سلطه ای ندارد. (گرچه همین جا هم ولیّ طفل سلطه دارد و نباید بگوییم سلطه نیست).

2. در حکم لحاظ سلطه نشده، ولی در حق لحاظ سلطه شده.

3. حکم قابل اسقاط نیست، ولی حق قابل اسقاط است.

4. حق در مواردی قابل نقل وانتقال است، ولی حکم قابل نقل وانتقال نیست.

میان نقل و انتقال فرق است. در مورد نقل، قصد و اراده مؤثر است. مثلاً شخص مال خود را به وسیله بیع یا هبه نقل به دیگری می دهد. در مورد انتقال، قصد و اراده مؤثر نیست. چنانکه مال مورّث منتقل به وارث می شود بدون اینکه اراده وارث یا مورّث تأثیری داشته باشد.

تفصیل و توضیح مطلب فوق این است که:

الف. حق شفعه قابل اسقاط و قابل انتقال به وارث است ولی قابل نقل نیست.

ب. حق استفاده از خانه های سازمانی یا حق مضاجعت، قابل اسقاط است، ولی قابل نقل و انتقال نیست.

می توان گفت هر چه قابل نقل است، قابل اسقاط است ولی عکس آن صادق نیست. همچنین، هر چه قابل انتقال است، قابل اسقاط است ولی عکس آن صادق نیست.

با توجه به توضیحات بالا می توان فرق حق و حکم یا تکلیف را تشخیص داد. معذلک، گاهی در مصادیق حق و حکم، اشتباه پیش می آید. در این گونه موارد اگر جانب حکم را بگیریم، برای انسان، وظیفه و مسؤولیت درست کرده و آزادی را از او گرفته ایم و اگر جانب حق را بگیریم، طبعاً بار تکلیف و مسؤولیت را از دوش او برداشته و جانب آزادی او را مراعات کرده ایم.

در اینجا نظرهایی وجود دارد:

1. برخی از فقها جانب آزادی را گرفته اند، البته بدون دلیل کافی و با تردید.

2. برخی گفته اند برای تشخیص مورد مشتبه، مراجعه به عرف می کنیم.

3. برخی تمسک به استصحاب کرده اند. البته استصحاب در صورتی کارساز است که حالت سابقه داشته باشیم.

4. نراقی در مشارق الاحکام گفته است: حق بودن محتاج به دلیل است. پس باید جانب حکم را ترجیح داد.

صرف نظر از احتمالات یا اقوال فوق، باید به این نکته اساسی توجه کرد که آیا در مورد انسان باید اصل را بر آزادی و اختیار گذاشت یا بر محدودیت؟ اگر اصل را اختیار و آزادی قرار دهیم، زمینه ظهور حق و اگر اصل را بر محدودیت قرار دهیم، زمینه ظهور حکم است. اگر دلیل صریح و روشنی بر محدودیت انسان نداشته باشیم، چرا حکم به محدودیت و محکومیت او کنیم؟ مبنای برائت عقلی در مورد احکام و تکالیف، قبح عقاب بلا بیان و مبنای برائت شرعی، حدیث شریف رفع است. شارع مقدس، اموری را از امت رفع کرده و در مورد آنها بار تکلیف را از دوش امت برداشته است؛ مانند مورد اضطرار، نسیان، جهل و...(4)

نکته مهمی که باید به آن عنایت داشت این است که هر حقی مستلزم حکم یا تکلیفی است. یعنی حتماً در مقابل آن، تکلیف یا حکمی وجود دارد. اما هر حکمی مستلزم حق نیست. فی المثل، اگر بگویند پدر بر فرزند، حق احترام یا فرزند بر پدر، حق نفقه یا تربیت دارد، قطعاً در مقابل حق، حکم یا تکلیفی وجود دارد. اگر پدر بر فرزند حق احترام دارد، فرزند مکلف است که به او احترام کند و اگر فرزند بر پدر حق نفقه دارد، پدر مکلف است که نفقه او را بدهد.

امیرالمؤمنین(ع) می فرماید:

ان للولد علی الوالد حقا وان للوالد علی الولد حقّا فحق الوالد علی الولد ان یطیعه فی کل شیء الا فی معصیة اللّه سبحانه وحق الولد علی الوالد ان یحسّن اسمه ویحسّن ادبه ویعلّمه القرآن.(5)

فرزند را بر پدر و پدر را بر فرزند، حقی است. حق پدر بر فرزند این است که او را در هر چیزی، جز در معصیت خداوند سبحان، اطاعت کند و حق فرزند بر پدر این است که نام و ادبش را نیکو کند و قرآن را به او بیاموزد.

در این شیوه بیان، دقیقاً رابطه متقابل حق و تکلیف آشکار شده، چرا که در مقابل حق پدر، فرزند مکلف شده و در مقابل حق فرزند، پدر. اگر در مقابل حقوقی که برای فرزند بر پدر نهاده شده یا در مقابل حقوقی که برای پدر بر فرزند نهاده شده، تکلیفی نباشد، جعل حق بی معنی و حقوق بی محتوا و بیهوده است. حتماً باید آنجا که حقی است، تکلیفی باشد ولی لازم نیست که هر جا تکلیفی باشد، حقی هم باشد. اگر این مطلب را بپذیریم باید بگوییم نسبت میان حق و تکلیف، عموم و خصوص مطلق است چرا که دایره حکم و تکلیف، از دایره حق وسیع تر است به عنوان مثال، نماز و رزوه و امثال آنها از احکام و تکالیفند. لازم نیست که در مقابل این احکام، حقی باشد. ولی در مقابل حقوق زن و شوهر بر یکدیگر و حقوق متقابل پدر و مادر و فرزند و حقوقی که در معاملات و ایقاعات و ارث و دیات و قصاص و قضاء و... پدید می آید، تکالیف هم هستند والاّ برای حقوق ارزش و اعتباری نخواهد بود.

ممکن است قدری پا را فراتر بگذاریم و بگوییم اصولاً دایره حکم و حقی با هم مساوی است؛ یعنی هر جا حکمی هست، حقی وجود دارد و بالعکس. علت اینکه دایره تکلیف را وسیع تر دانسته اند این است که خواسته اند بگویند در مقابل احکام عبادی اسلام، حقی مطرح نیست. ولی چرا این طور بگوییم؟ خدا در مقابل بندگان حقوقی دارد. حق خدا بر بندگان مستلزم تکالیف عبادی بندگان است. بنابراین تمام بخشهای چهارگانه فقه؛ یعنی عبادات و معاملات و ایقاعات و احکام، منشأ حقوقی دارند و اگر حقی نبود، تکلیفی هم نبود.اگر با این دید به مسأله حق و تکلیف بنگریم، باید توجه کنیم به اینکه هیچ مانعی نیست که برای خدا و بندگان حقوق متقابل مطرح باشد، همان طور که بندگان نیز بر یکدیگر حقوق متقابل دارند و هرگز معقول و منصفانه نیست که انسانی بر دیگران حقوقی داشته باشد، بدون اینکه دیگران بر او حقوقی داشته باشند.

چه مانعی دارد که خدا و انسان نیز بر یکدیگر حقوق متقابل داشته باشند؟ از پاره ای از تعبیرات قرآنی حقوق متقابل میان خدا و انسان یا خدا و جنبندگان استفاده می شود. به آیات زیر بیندیشیم:

و کان حقّا علینا نصر المؤمنین.(الروم 47)

یاری کردن مؤمنان، حقی بر عهده ماست.

مامن دابّة فیالارض الاعلی اللّه رزقها.(هود/8)

هیچ جنبنده ای در زمین نیست، جز اینکه روزی او بر عهده خداست.

للّه علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلاً.(آل عمران 93)

برعهده مردمی که استطاعت دارند، حق خداست که حج به جای آورند.

با توجه به توضیحات بالا بهتر می توانیم به نقد و بررسی نکات دهگانه بپردازیم:

1. آیا بیانات حقوقی دین اندک است؟

مدّعا این است که دین مورد نظر قرآن و روایات، بیشتر بیانگر تکلیف و کمتر بیانگر حق است. این ادعا در صورتی درست است که دایره حکم یا تکلیف را از دایره حق وسیع تر بدانیم، یعنی بگوییم مثلاً نماز و روزه حکم است. در مقابل این حکم لازم نیست که حقی وجود داشته باشد. اما بسیاری از احکام در مقابل حق هستند. در مورد معاملات، دستور «اوفوا بالعقود» صادر شده، وفای به عقد یک تکلیف است. در هر عقدی دو طرف وجود دارد؛ موجب و قابل. هر کدام اینها بر دیگری حق دارد. موجب باید به مقتضای ایجاب و قابل باید به مقتضای قبول وفا کند. در مقابل موجب، طرف قبول و در مقابل قابل، طرف ایجاب، ذی حق است. در این گونه موارد، حق و تکلیف از یکدیگر غیر قابل انفکاکند. اگر حقی نباشد، تکلیف بی معنی است و اگر در مقابل حق، تکلیف نباشد، حق بی محتوا و بی اعتبار است.

حال اگر با دید دیگری که تبیین شد به مسأله بنگریم به هیچ وجه صحیح نیست که بگوییم قرآن و روایات، بیشتر بیانگر تکلیف و کمتر بیانگر حقند، بلکه هر جا از تکلیف سخن می گویند بر مبنای حقی است و هر جا از حق سخن می گویند برای سوق دادن به سوی تکلیفی است.

به نظر مستشکل، قرآن و روایات می باید فقط از حقوق سخن می گفتند تا از دل آنها تکلیف بیرون آید، نه اینکه بیشتر از تکلیف و کمتر از حقوق سخن بگویند. حال آنکه روش قرآن و روایات بر روش مورد نظر مستشکل ترجیح دارد. چرا که معمولاً انسانها با حقوق خود آشنایند و آنجایی که نیاز به راهنمایی داشته اند، دین آنها را راهنمایی کرده و اهمیت حقوق را برای آنها بیان داشته است. عظمت اسلام در این است که با صدور احکام و تکالیف، هر انسانی را مکلف ساخته که حقوق دیگران را رعایت کند و متقابلاً از دیگران هم خواسته که حقوق او را زیر پا نگذارند. غیر منصفانه و غیرعادلانه است که به تو بگویند گاو همسایه را ندزد ولی دست همسایه را در دزدیدن گاو تو باز بگذارند. آیا بهتر این است که فقط صاحب حق را به حقوقش آشنا کنند بدون اینکه دیگران را به رعایت حقوق او مکلف سازند، یا اینکه بیان تکلیف را محور قرار دهند تا وقتی که صاحب حق دیده بگشاید، ملاحظه کند که پیرامون او را انسانهایی فرا گرفته اند که همه و همه خود را در برابر او مکلف و مسؤول می شمارند و خود را در صورت زیر پا گذاشتن تکلیف و مسؤولیت مستحق کیفر دنیوی و اخروی می بینند؟

وانگهی افراد زورمند و قلدر یا نیرنگ باز بسیارند. اینان هرگز به حقوق خود قانع نیستند و سعی می کنند از راه حیله و تزویر یا از راه ارعاب و فشار و افساد، حقوق دیگران را پایمال کنند و در حالی که خود از انواع نعمتها و تجملات زندگی برخوردارند، راضی نیستند که سایرین از حدّاقل امکانات زندگی برخوردار باشند. در این صورت، بیان حقوق کارساز نیست، بلکه بیان تکلیف است که کارساز است. چرا که عصیان تکالیف الهی فقط عقاب اخروی ندارد؛ بلکه احیاناً عقاب دنیوی هم دارد. قرآن کریم مردم ستمدیده و پایمال شدگان حقوق را تشویق به فریاد زدن و پرخاشگری و بدگویی ظالمان می کند. فریاد خشم مظلوم بر ظالم را محبوب خدا معرفی کرده و در حقیقت، مظلوم را مکلف کرده که با مشت گره کرده بر سر ظالم فریاد خشم برآورد و بر اندامش لرزه افکند. در این باره قرآن می فرماید:

لا یحب اللّه الجهر بالّسوء من القول الاّ من ظلم.(النساء 147)

خداوند بلند کردن صدا به بدی گفتار را دوست نمی دارد، مگر اینکه کسی مظلوم واقع شود.

گذشته از این، قرآن کریم مسلمانان را مکلّف کرده که در راه نجات مستضعفان نبرد کنند، بکشند و کشته شوند تا شجره شوم استکبار از پای درآید و حقوق پایمال شده مستضعفان احیا گردد. دراین باره می فرماید:

و مالکم لاتقاتلون فی سبیل اللّه والمستضعفین من الرجال والنّساء والولدان الذین یقولون ربنا اخرجنا من هذه القریة الظالم اهلها....(النساء 78)

چرا در راه خدا و در راه نجات مردان و زنان و کودکان مستضعفی که می گویند پروردگارا! ما را از این شهری که اهل آن ستمکارند خارج گردان... نبرد نمی کنید؟!

در این دو آیه، انسان مکلف شده است که اگر مظلوم است در برابر ظالم فریاد خشم برآورد و اگر قدرت دارد، برای نجات مظلومان از چنگال ظالمان به نبرد پردازد. به راستی شیوه ای از این برتر برای حفظ و احیای حقوق انسانها وجود دارد؟!

خلاصه اینکه قرآن و روایات که به قول مستشکل بیشتر جانب تکلیف و کمتر جانب حق را گرفته اند، راهی بسیار صحیح پیموده اند. همان آیه 33 سوره اسراء هم که مستشکل از بیانات فوق العاده استثنایی و اندک حقوقی شمرده، خود متضمن تکلیف است چرا که دستور «فلا یسرف فی القتل» دارد. پس در عین اینکه به ولیّ دم حق داده که انتقام خون مظلوم را از ظالم بگیرد، او را مکلف ساخته که از اسراف و زیاده روی پرهیز کند. پس همین مورد استثنایی هم جانب تکلیف را گرفته و نگفته است باید انتقام بگیری. بلکه گفته است حق انتقام داری ولی نباید اسراف کنی.

به هر حال، آن حقوقی که مردم آنها را برای خود می شناسند، نیاز به تبیین ندارد. آنها که احیاناً برای مردم ناشناخته است، باید از جانب دین برای مردم تبیین شود. امّا مسأله تکلیف، مسأله ای دیگر است. انسان موجودی است که اگر ایمان مهارش نکند، به جنبه سلبی ایمان یعنی تقوا و به جنبه ایجابی ایمان یعنی احسان روی نمی آورد(6) و بنابراین به حقوق خودش قانع نمی شود، سرکش می شود و حقوق دیگران را لگدمال می کند. برای مهار کردن این انسان، بیان حقوق مفید فایده نیست؛ بیان تکلیف است که او را مهار می کند، آنهم نه تکلیفی که ضامن اجرا نداشته باشد بلکه تکلیفی که ضامن اجرایش هم عقاب دنیوی باشد و هم عقاب اخروی.

خوب است مستشکل نظری به نامه 53 کتاب نهج البلاغه فرمان مالک اشتر بیفکند. در این فرمان، دهها دستور به صورت امر و نهی صادر شده و مالک را به عنوان حاکم و فرمانروای مصر، مکلف به تکالیفی ساخته که آنها را بدون چون و چرا پیاده کند. لازمه این تکالیف، حقوقی است که به ملت مصر داده شده است. آیا بهتر این بود که امام با لحنی آرام و ملایم به فرمانروای مصر بگوید مردم بر گردن زمامدار این حقوق را دارند و تو نیز آن حقوق را؟! معلوم است که فرمانروا صاحب قدرت و مکنت است و نه تنها می تواند حقوق خود را بگیرد، بلکه می تواند حقوق ملت را هم ولو برای مدتی کوتاه پایمال کند. بنابراین، جای دارد که علی(ع) به عنوان خلیفه راستین پیامبر، پشتیبان مردم باشد و والی را امر و نهی کند، آنهم امر و نهیی با تأکید و با لحنی تند، که عقوبت و مؤاخذه به دنبال دارد. به این نمونه ها و فرازهایی که از آن فرمان تاریخی استخراج شده، بیندیشیم:

1. لایکونن المحسن والمسیئُ عندک بمنزلة سواء.

ای مالک، مبادا نیکوکار و بدکار، نزد تو یکسان باشند.

2. واشعر قلبک الرحمة للرعیّة والمحبّة لهم و اللطف بهم ولا تکونن علیهم. سبعا ضاریا تغتنم اکلهم.

باید رحمت و محبت و لطف به رعیّت، شعار قلب تو باشد و مبادا که بر آنها درنده ای باشی که در یدن و خوردن آنها را غنمیت بشماری.

3. انصف اللّه وانصف الناس من نفسک ومن خاصّة اهلک ومن لک فیه هوی من رعیتک.

به خاطر خدا و مردم راه انصاف را بپیمای و هرگز جانب خود و کسان و دوستانت را به ناحق نگیر.

4. ولیکن احب الامور الیک اوسطها فی الحق و اعمها فی العدل واجمعها لرضا الرعیّة.

باید محبوب ترین کارها نزد تو آن باشد که به حق نزدیک تر و در عدالت عمومی تر و در جلب خشنودی ملّت، جامعتر باشد.

5. ثم لیکن آثرهم عندک اقولهم بمرّ الحق لک.

باید کسانی نزد تو برگزیده تر باشند که تلخی سخن حق را بی پرواتر از همه در کام تو بریزند.

6. اجعل لذوی الحاجات منک قسماً تفرّغ لهم شخصک.

برای حاجتمندان از اوقات خود وقتی قرار ده که شخص خود را برای آنها فارغ البال گردانی.

7. الزم الحق من لزمه من القریب والبعید.

آن را که ملازم حق است، ملازم باش، چه نزدیک باشد چه دور.

8. اللّه اللّه فی الطبقة السّفلی من الذین لا حیلة لهم من المساکین والمحتاجین.

در مورد طبقه پایین جامعه، یعنی مساکین و محتاجین که راه چاره ای ندارند از خدا بترس.

9. ایاک والدماء وسفکها بغیر حلّها.

از ریختن خونها بدون مُجوز شرعی و قانونی پرهیز کن.

10. ایّاک والمنّ علی رعیّتک.

از منّت گذاشتن بر مردم بپرهیز.

من نمی دانم جامعه از بیان این گونه تکالیف که همه متوجه عظمت بخشیدن به حقوق ملت است چه ضرر و زیانی می برد؟! آیا پرخاش به زورمندان و با لحن تند به آنها امر و نهی کردن، نقص دین است یا هنر دین؟! آیا این گونه می شود حقوق انسانها را پر رنگ و پر اهمیّت نشان داد یا آن گونه که خوشایند مذاق حق پسند و تکلیف گریز سکولاریزم است؟ آدم ضعیف برای سایرین خطری ندارد. او اگر بیم دارد که در روز قدرت، دست تعدی به حقوق مردم دراز کند، می گوید:

چگونه شکر این نعمت گزارم

که زور مردم آزاری ندارم؟!

آنکه برای مردم خطر دارد، زورمند و قلدر است. زورمند قلدر برای کسی حقی قائل نیست. برای او از حقوق انسانها، آنهم به زبان نرمی و ملاطفت سخن گفتن، چه دردی را دوا می کند؟ او را باید با تکلیف رام کرد، آنهم تکلیف قاطعی که ضمانت اجرا دارد. او را باید با پیام قاطع «لا قودن الظالم بخزامته حتی اورده منهل الحق»(7) رام کرد، نه با آهنگ دل نواز بیان حقوق.

از مستشکل سؤال می کنم که در محیطهای رشد سکولاریزم که بیان حقوق پر رنگ و بیان تکلیف، ثانوی و اشتقاقی و انتزاعی است، چقدر به حقوق انسانها بها داده می شود؟! خوب است پاسخ این سؤال را از دل دردمند سیاهپوستان و سرخ پوستان آمریکایی بخواهیم تا از حق کشی های سفید پوستان سکولاریست آگاهی بیشتری پیدا کنیم. آیا از بدبختیهای مردم چچن و بوسنی که از دست پروردگان مام سکولاریزم فقط حق خود را می خواهند، اطلاع داریم؟! آری، انسان سکولاریست که شعار حق محوری سر می دهد، تا آنجا پیش رفته که حقوق اولیه انسانهای محروم و مظلوم را زیر پا گذارده است. آنها برای دیگران حق آزادی،حق مسکن،حق حیات و...قائل نیستند.

2. انسان در منظر دین

گویا در نوشته های عشّاق سکولاریزم مظلوم تر از دین چیزی نیست. چگونه ادعا می کنند که تصویر دین از انسان تصور یک موجود مکلف است و نه محق؟! هرگز چنین نیست. تصویر دین از انسان، تصویر یک انسان یک بعدی نیست بلکه تصویر انسان دوبعدی است. در نظر دین خدا، انسان سرفراز و سعادتمند انسانی است که هم محق باشد و هم مکلف. انسان فاقد تکلیف، حیوان است. چرا حیوانات مکلف نیستند؟! علت این است که برای تکلیف شایستگی ندارند. انسان به این دلیل مکلف است که عاقل است:

انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا. انا هدیناه السبیل امّا شاکرا وامّا کفورا.(الدهر 2)

ما انسان را از نطفه ای آمیخته آفریدیم که مبتلای تکلیفش کنیم و به همین جهت اورا شنوای بینا (و آگاه) ساختیم و راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد خواه کفور.

تکلیف، توهین به انسان نیست بلکه تکریم انسان است. تکلیف، ابزار می خواهد. ابزار تکلیف، عقل و آزادی است. اگر خداوند دین، انسان را مکلف شمرده به دلیل این است که او را به نعمت عقل و آزادی متنعم ساخته است. لازمه نعمت عقل و آزادی، نعمت والای تکلیف است.

از سوی دیگر، انسان اگر محق نباشد، بی ارزش است. اکثر تکالیف در زمینه محق بودن انسان طراحی شده اند. اگر در مسأله حق و تکلیف، دیدگاه دوم را بپذیریم، همه تکالیف، در زمینه محق بودن طراحی شده اند، اعم از محق بودن خداوند یا انسان. حتی می توان در زمینه حق و تکلیف از این هم فراتر رفت. مگر حیوانات بر ما حق ندارند؟! مگر نه اینکه صاحب حیوان وظیفه دارد که آب و غذا و آسایش حیوانی را که در ملک یا اختصاص خود دارد، تأمین کند؟! پس هیچ تکلیفی جز در زمینه و بر مبنای حق جعل نشده است. اگر حق نباشد، تکلیف هیچ و پوچ است.

در بحثهای فقهی از حق اللّه و حق الناس سخن می گویند. معلوم می شود که خداوند هم به لحاظ مقام ربوبیت خود بر انسان حقوقی دارد. متقابلاً انسان نیز بر خداوند حقوقی دارد. پس فقها هم در مورد حق و تکلیف، باب جدیدی گشوده اند و همه جا حق و تکلیف را به موازات هم پیش برده اند.

آثاری که بر حق اللّه مترتب می شود بدین لحاظ است که اگر کسی آن را زیر پا بگذارد، گاهی فقط از او توبه می خواهند، مانند ترک نماز عید در صورت وجوب. و گاهی علاوه بر توبه قضا هم لازم است، مانند ترک نماز؛ و گاهی علاوه بر توبه و قضا کفاره هم لازم است، مانند افطار عمدی و بدون عذر روزه واجب ماه مبارک رمضان یا روزه های دیگر و گاهی توبه و کفاره لازم است، مانند برخی از تخلّفاتی که شخص محرم مرتکب می شود و گاهی توبه وحد لازم است، مانند شرب خمر و زنا و غیره.

و اما آثاری که بر حق الناس مترتّب می شود گاهی پرداخت غرامت و گاهی دیه یا قصاص است. در مورد حق الناس تنها انسانی که صاحب حق است می تواند گذشت کند نه دیگری و در مورد حق اللّه تنها خداست که می تواند عفو کند. ولی جرائم مالی و بدنی قابل گذشت نیستند و حتماً باید حکم خداوند در مورد کسانی که جرائم مالی یا بدنی بر ذمّه دارند، ادا گردد.

اگر با مقیاس فوق پیش برویم، تمام تکالیف عبادی که معمولاً آنها را از دایره حقوق خارج می شمارند نیز بیانگر شماری از حقوقند. گیرم حق از آن خدا و تکلیف از آن مردم باشد.

در مورد نصرت مؤمنان و روزی جنبندگان، حق از آن مخلوق و تکلیف از آن خالق است. البته استعمال واژه تکلیف درباره خداوند دشوار می نماید. مگر می شود خدا را مکلف کرد؟! البته خیر. ولی این مطلب لازمه کلام خود اوست. اگر او به مخلوق حقی داده، پس خود را نسبت به ادای آن حق ملزم دانسته و این الزام، مطابق حکمت و مصلحت بینی خود اوست، نه اینکه نعوذباللّه ما خواسته باشیم برای او تعیین تکلیف کنیم.

این مطلب بی شباهت به بحث حسن و قبح عقلی نیست. مخالفان حسن و قبح عقلی می گویند: لازمه حکم عقل به حسن و قبح، تعیین تکلیف برای خداست، حال آنکه مخلوق نمی تواند برای خالق تعیین تکلیف کند. اما پاسخ این است که: به هیچ وجه عقل نمی خواهد برای خداوند تعیین تکلیف کند. کار عقل عملی مانند کار عقل نظری است. اگر عقل نظری به رابطه ضرورت میان دو پدیده حکم می کند، در برابر خدا قیام نکرده و نمی خواهد خدا را ملزم کند که حتماً باید پدیده دوم را بر پدیده اول مترتب کنی و اگر نکنی، از حکم من تخلف کرده ای. بلکه عقل این رابطه ها را با شناختی که از نظام دقیق و حکیمانه آفرینش دارد کشف می کند و هرگز کاشف روابط بر کرسی الزام و صدور فرمان ننشسته است.

همین طور اگر عقل عملی حکم می دهد به اینکه میان این فعل و حسن یا قبح رابطه ضروری برقرار است، منظورش مکلف کردن خداوند نیست بلکه می خواهد بگوید من با شناختی که از نظام خیر و مصلحت دارم، چنین رابطه ای را کشف کرده ام و البته خداوند حکیم به مقتضای حکمت بیکرانش از این رابطه ها تخلف نمی ورزد. چرا که ارتکاب قبیح یا ناشی از جهل است یا ناشی از نیاز، و او از جهل و نیاز منزه است. پس چرا مرتکب قبیح بشود؟

3. تکالیف حدوداللّه است و حدودللّه عقاب دارد

آیا اگر تکالیف حدود اللّه است و اگر حدود اللّه عقاب دارد، عیب است یا حسن؟ وقتی با یک نگرش دقیق به اینجا برسیم که تکالیف در اکثر موارد (بنابراینکه دایره آنها را وسیع تر از حقوق بدانیم) یا در همه موارد (بنابراینکه دایره آنها را مساوی حقوق بدانیم) بر محور حق دور می زند و قاعده «یدور حیثما دار»(8) را مراعات کنیم، به ارزش و عظمت اینکه تکالیف، حدود اللّه است و اینکه حدود اللّه عقاب دارد، بهتر پی می بریم.

به صراحت می گویم که دین مبین اسلام بر نظام حق محوری تکیه دارد. در مقابل حق، نه تکلیف محور است نه غیر تکلیف. اشخاص هم محور نیستند.

در محضر امیرالمؤمنین(ع) شخصی از وجود اختلافات در میان مردم و حیرتی که از این بابت پیدا کرده بود، شکوه کرد. معلوم بود که این شخص، اشخاص و شخصیتها را محور قرار داده و به حیرت افتاده بود. امام با رهنمودی حکیمانه، هم او را نجات داد و هم راه را به آیندگان نشان داد. رهنمود حکیمانه امام چنین است:

اعرف الحق تعرف اهله ثم اعرف الباطل تعرف اهله.

حق را بشناس تا اهل حق را بشناسی. آنگاه باطل را بشناس تا اهل آن را بشناسی.

آیا حق محور است یا شخصیتها؟ اگر محور را حق قرار دهیم، شهرت و قدرت و نفوذ افراد، موجب گمراهی ما نمی شود، چرا که آنها را به حق محک می زنیم و اگر شخصیت را محور قرار دهیم، در تشخیص حق و باطل به گمراهی می افتیم.

4. وجود ثانوی و اشتقاقی حقوق نسبت به تکالیف

با توجه به توضیحاتی که در بحث مربوط به تصویر دین آوردیم، به هیچ وجه صحیح نیست که مدعی شویم در نظام دین، حقوق نسبت به تکالیف وجود ثانوی و اشتقاقی دارند. ممکن است تلقی کسی از دین چنین باشد ولی نباید تلقیات خود را به حساب دین بگذاریم.

باید ببینیم نظر دین درباره انسان چیست: آیا انسان دین، انسان دو بعدی است یا یک بعدی؟ اگر یک بعدی است، آیا محق است یا مکلّف؟ طبعاً محق بودن یا مکلف بودن محض، خلاف واقع است. انسان موجودی دو بعدی است؛ هم حق دارد و هم تکلیف. یا دایره حق و تکلیف را مساوی می دانیم یا دایره اولی را محدودتر از دایره دومی می شناسیم. دیدیم که ترجیح با نظر اول است و اشکالی هم پیش نمی آید. انصاف حکم می کند که اگر قرار است به یکی از آنها وجود ثانوی و اشتقاقی بدهیم، برای تکلیف، وجود ثانوی و اشتقاقی قائل شویم نه برای حق، چرا که اگر صاحب حق خدا یا غیر خدا حق خود را اسقاط کند، تکلیف هم ساقط می شود. پس تکلیف تابع حق است، نه حق تابع تکلیف. آری، تکلیف بر محور حق می چرخد؛ «یدور حیثما دار». درست است که این هر دو همیشه با همند، همچون محور و چرخ؛ ولی گردش چرخ تابع محور است نه گردش محور تابع چرخ. وقتی صاحب حق، حقش را در جایی که قابل نقل است نقل به غیر دهد، تکلیفی که در قبال این حق بوده نیز تغییر می کند. فرض کنید زید حق مالکیت خود را نقل به عمرو داده؛ قبلاً عمرو مکلف به رعایت حق زید بود و اینک زید مکلف به رعایت حق عمرو است. با انتقال حق نیز جابجایی تکلیف، قطعی و مسلّم است. پس انصاف این است که برای تکلیف، وجود ثانوی و اشتقاقی قائل شویم، نه برای حق. عکس این مطلب را گفتن، دور از انصاف، بلکه کج فهمی است.

5. آیا حق به معنای تکلیف است؟

طی اشکالاتی که در رابطه با مسأله حق و تکلیف مطرح گردید، گفته شد که در بسیاری از موارد، حق به معنای تکلیف است. مفهوم این اشکال این است که تنها در برخی از موارد، حق به معنای تکلیف نیست. ما درباره معانی لغوی و اصطلاحی حق توضیح کافی دادیم. معلوم شد که حق در اصطلاح به دو معنای اعم و اخص اطلاق می شود. معنای اعم آن شامل تکلیف هم می شود نه اینکه به معنای تکلیف است. اما معنای اخص آن کاملاً در مقابل تکلیف است نه اینکه حق به معنای تکلیف به کار برود. درست مثل این است که بگوییم حیوان معنایی دارد که اعم از انسان است. مقصود این نیست که حیوان در معنای انسان به کار می رود. در اینجا هم اگر حق در معنای اعم از تکلیف به کار برود، غیر از این است که به معنای تکلیف باشد.

به هر حال، به خوبی واضح است که هرگز حق به معنای تکلیف به کار نمی رود. نه معنای لغوی آن تکلیف است و نه معنای اصطلاحی اعم یا اخص آن. پس اینکه گفته شود حق در بسیاری از موارد به معنای تکلیف است، صرف ادّعاست و هیچ گونه پشتوانه ای به لحاظ دلیل و مدرک ندارد. طبعاً ادّعای بدون دلیل قابل پذیرش نیست.

6. رسالة الحقوق امام سجّاد(ع) رسالة التکالیف است

امام سجاد(ع) در رسالة الحقوق، 51 حق به عدد رکعات فرائض و نوافل یومیّة برشمرده و حقّاً چهره زیبای این رساله در میان آثار ائمه اطهار(ع) به همان اندازه می درخشد که چهره زیبای صحیفه سجادیه یا زبور آل محمد(ص) در میان آثار پر شکوه آنان. در این رساله تاریخی، همه جا تکلیف بر محور حق چرخیده، چرا که نخست بیان حق شده و سپس به تبع آن، تکلیف ظهور کرده است. آیا خورشید تابع نور است یا نور تابع خورشید؟ درست است که نور و خورشید متلازمند ولی عقل، نور را تابع و خورشید را متبوع می بیند.

چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست

عالم همه آیات خدا هست و خدا نیست

خدا تابع آیات است یا آیات تابع خدا؟ نور تابع مهر است یا مهر تابع نور؟ تکلیف، آیت حق است یا حق، آیت تکلیف؟ بیم آن است که گرایش سکولاریزم، زیباییهای صحیفه سجادیه را هم زیر سؤال ببرد و آن را هم وسیله برای انسان مکلف و غیر محقی قرار دهد که در زیر بار تکلیف، شانه اش خرد شده و در حال دست و پا زدن است و می کوشد که با اشک و آه و ناله و نیایش، این بار را از دوش خود بردارد و خود را آزاد کند یا لااقل از تبعات آن خلاص گردد. آیا این چنین است یا به عکس از اول تا آخر آن، درس مکارم اخلاق و انسانیت و کمال و آزادی از قیود شکننده هوا و هوس و خلاصه توجه به حق است و از طریق آن، توجه به تکلیف که ملاک «حق محوری» است نه تکلیف محوری. اگر در آیات و روایات، به دیده حق و انصاف بنگریم خصیصه حق محوری آنها هر چه بیشتر مارا به تعظیم و تحسین وامی دارد.

این نکته را هم باید توجه داشت که رسالة الحقوق امام سجاد(ع) رساله همه حقوق نیست. اگر بخواهیم با مجموعه حقوق اسلامی آشنا شویم، باید به همه منابع اسلامی نظر افکنیم. قطعاً با سیر در کلیه منابع، حقوق بشر هم به معنای مدرن آن معلوم می شود هم به معنای غیرمدرن آن.

7. موضوع علم فقه فعل مکلف است

بدیهی است که موضوع علم فقه افعال است، اما نه هر گونه افعالی. در این علم، فعل به طور مطلق مورد بحث نیست. فقیه در علم فقه درباره فعل موجود مطلق بحث نمی کند، بلکه درباره فعل موجود انسانی بحث می کند. فعل موجود انسانی هم به طور مطلق مورد بحث نیست، بلکه آن دسته افعالی که متعلق حکم و تکلیف است یعنی، افعال ارادی مورد بحث است. از آنجا که احکام به وجوب و استحباب و حرمت و کراهت و اباحه تقسیم می شود، افعال ارادی به واجب و مستحب و حرام و مکروه و مباح قابل انقسام است.

شاید بتوان اباحه را از دایره احکام خارج کرد چرا که حکم و تکلیف توأم با الزام است. الزام دو درجه است؛ یکی درجه شدید آن که همراه با منع از ترک یا منع از فعل است و دیگری درجه ضعیف آن که همراه با منع از ترک یا منع از فعل نیست. قسم اول، واجب و حرام و قسم دوم، مستحب و مکروه است. اما در اباحه هیچ گونه الزامی وجود ندارد، نه درجه شدید و نه درجه ضعیف آن.

با توجه به تعریفی که از حق و تکلیف ارائه دادیم و با عنایت به اینکه از دین اسلام استفاده حق محوری می شود و نه تکلیف محوری، عظمت فقه ما در این است که از فعل مکلف سخن می گوید و این به دو لحاظ است؛ یکی اینکه نظر غالب بر این است که دایره تکلیف وسیع تراز دایره حقوق است. از این رو فقه درباره عبادات و معاملات و ایقاعات و احکام بحث می کند و اگر درباره حقوق بحث کند، طبعاً مباحث عبادات و مقدمات آنها یعنی طهارات، از قلمرو فقه خارج می شود. دیگر اینکه اگر دایره حق و تکلیف را مساوی بدانیم و هیچ یک را گسترده تر از دیگری فرض نکنیم، بحث از تکالیف به معنای تأمین و تضمین پشتوانه ای قوی برای حقوق است. در حقیقت، حقوق است که تکالیف را پدید آورده و اگر بحث از تکالیف نشود، هرگز حقوق پشتوانه اجرایی ندارد و بیهوده و پا در هواست.

وانگهی از کجا استفاده می شود که بحث از تکالیف، به معنای قائل شدن وجود ثانوی و اشتقاقی و انتزاعی برای حق است؟ اصولاً در فقه بحث درباره افعال انسان است، آنهم نه همه افعال وی. چرا به جای اینکه افعال انسان را پاسخ وی به تکالیف تلقی کنیم، پاسخ وی به حقوق تلقی نکنیم؟!

8. علم حقوق مولود تفاوت دو بینش

همان طور که گفتیم، اگر دایره حقوق را محدودتر از دایره تکلیف بدانیم، معلوم می شود که چرا علم حقوق را به این نام خوانده اند؛ درعلم حقوق بحث از طهارات و نجاسات و عبادات مطرح نیست. و اگر دایره حق و تکلیف را مساوی بشماریم، باز هم باید توجه کنیم که فقه از مطلق تکالیفی که در مقابل مطلق حق است بحث می کند و حقوق از برخی از تکالیفی که در برابر برخی از حقوق است، سخن می گوید.

بر خلاف ادعای مقاله سکولاریزم، اصلاً علم حقوق و علم فقه ناشی از تفاوت دو بینش نیست. ادعا این است که نویسندگان و متفکران فقه گرایش غیر سکولاریستی و نویسندگان و متفکران حقوق، گرایش سکولاریستی دارند: یکی ضد سکولار و دیگری حامی سکولار است. راستی آیا مطلب چنین است؟ اصولاً در جامعه اسلامی علی الخصوص جامعه اسلامی ما فقیه، حقوقدان و حقوقدان، فقیه است، با این تفاوت که حقوقدان ما احیاناً فقیه متجزی و فقیه، حقوقدان مطلق است، چرا که فقیه در دایره ای وسیع تر اجتهاد می کند و حقوقدان در دایره ای محدودتر.

تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی حقوق مدنی کشور ما جز در چند مسأله یکپارچه فقه بود. ولی در حقوق جزا میان فقه و حقوق فاصله بسیار بود. با پیروزی انقلاب اسلامی هم حقوق مدنی به طور خالص اسلامی شد و هم حقوق جزا.

حال جای این سؤال است که آیا نمی شود علم حقوق را هم علم تکلیف بنامیم؟ در علم حقوق آن اندازه که از تکالیف بحث می شود از حقوق بحث نمی شود، بخصوص در حقوق جزا که همه بحث درباره انواع و انحاء مجازاتهاست و مجازات تابع تکلیف است. گرچه از نظر ما تکلیف هم تابع حق است. آیا در حقوق مدنی بیشترین بحث درباره الزامات و وظیفه ها و تکالیف نیست؟ آیا در انواع عقود و ایقاعات، همه و همه، بحث درباره مسؤولیتها نیست؟ آیا حقوقدانهای ما را متهم به بینش سکولاریستی کردن و فقهای ما را متهم به بینشهای سنتی و غیرمترقیانه کردن، جرم و گناه نیست؟ مگر اینکه گفته شود گفتگو از جرم و گناه هم ضد سکولاریزم است.

9. توصیه به ترک مناقشه لفظی

ما هم می گوییم نباید مناقشه لفظی کرد. فقیه و حقوقدان هر دو ملتزمند به اینکه در همه یا بعض موارد، مبنا حق محوری است نه تکلیف محوری. اگر علمی را علم فقه و علم دیگری را به دلیل قلمرو محدودتری که دارد، علم حقوق بنامند، هیچ لطمه ای بر مبنا وارد نمی شود.

وقتی می گویند حقوق اسلامی، مقصود تکالیف اسلامی نیست؛ مقصود همان چیزی است که محور و مبنا و اصل است، یعنی همان که منشأ تکالیف است. و اگر بگوییم علم فقه، یعنی همانکه از مبنای تکلیف، یعنی حق، و از خود تکلیف و اقسام آن سخن می گوید. چرا مقصود از حقوق اسلامی تکالیف اسلامی است؟ مگر اسلام و علمای اسلام از حقوق گریزانند؟ اگر حق نباشد، تکلیف چه صیغه ای است؟ انصاف این است که بدون درگیر شدن در مناقشه لفظی، فقه و حقوق ما از یک بینش برخاسته است. فقیه در دایره ای وسیع تر و حقوقدان در دایره ای محدودتر، از حق و تکلیف سخن می گویند. هیچ یک گرفتار تکلیف محوری نیستند، بلکه هر دو بر مبنای حق محوری تکالیف و وظائف مکلفین را تعیین می کنند.

10. تفاوت علم حقوق و علم فقه در بیان حق و تکلیف

می گویند در علم حقوق همه تکالیف معلوم می شود و در علم فقه برخی از حقوق. این ادعا به دور از انصاف است. اگر همه جا در مقابل هر تکلیفی حقی باشد، هر کجا تکلیفی روشن شود در مقابل آن، حقی و هر کجا حقی معلوم شود در مقابل آن تکلیفی به دست می آید و اگر مبنا این است که در مقابل هر تکلیفی حقی نیست، البته نباید انتظار داشت که علم فقه در ضمن بیان حقوق، بیانگر همه تکالیف باشد؛ ولی در ضمن بیان تکالیف، بیانگر همه حقوق خواهد بود، چرا که بر این مبنا تکلیف اعم از حق است. بر مبنای اعمیت تکالیف، اگر اشکالی باشد متوجه علم حقوق است که نمی تواند بیانگر همه تکالیف باشد. حتی بنا بر تساوی حق و تکلیف، باز هم علم حقوق بیانگر همه تکالیف نیست، چرا که بیانگر همه حقوق نیست. ولی علم فقه هم بیانگر همه تکالیف و هم بیانگر همه حقوق است.

* * *

پی نوشتها

 


1.سوره القیامه آیه 6.

2. مجله کیان شماره 26.

3. مفاهیم بر سه قسمند: نفسی، مانند حیات، ذات اضافه، مانند قدرت و اضافی محض مانند فوقیت و تحتیّت.

4. رجوع شود به کتاب درآمدی بر اقتصاد اسلامی، صفحه 84 به بعد، و نیز کتاب دائرة المعارف حقوقی تألیف دکتر جعفری لنگرودی، صفحه 138 به بعد، ذیل واژه حق.

5. نهج البلاغه، صبحی الصالح، حکمت 399.

6. قرآن یکجا خودش را هدایت برای متقین (البقره 2) و جای دیگر خود را هدایت و بشارت برای مؤمنین (النمل 3) و جای دیگر خود را هدایت و رحمت برای محسنین معرفی کرده است. متقین و مؤمنین و محسنین سه گروه نیستند بلکه هر سه یک گروهند با سه علامت تقوی و ایمان و احسان. ایمان مبنا و اساسی است که جنبه سلبی آن پرهیز از گناه و جنبه ایجابی آن، احسان و نیکوکاری است.

7. نهج البلاغه، دکتر صبحی الصالح، خطبه 136. حضرت در این خطبه از مردم می خواهد که کمکش کنند و سوگند یاد می کند که بر بینی ظالم دهنه می زند و او را اگر چه کراهت داشته باشد به چشمه سار حق می برد.

8. من این جمله را عمداً به کار می برم چرا که پیامبر اکرم(ص) درباره علی فرمود: «علی مع الحق و الحق مع علی یدور حیثما دار علی با حق و حق با علی است و علی آنگونه می چرخد که حق می چرخد.» طبق این بیان، حق محور است و علی همواره گرد این محور می چرخد. به نظر ما حق محور تکلیف است و تکلیف گرد این محور می چرخد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان