آنجا چو نبود شخص نانخور بل گندمش آنگهی ببایست |
کز خلد نهاد پای بر در...(34) |
گاه نیز خود به تأویل گوشه ای از این داستانها می پردازد، چنان که عورت آدم و حوّا را، که پس از اطاعت از شیطان آشکار می گردد، به جهل تعبیر می کند. در واقع شرم آنها از نادانی خویش است نه از عریان شدن اندام. انسان تا نادان است، کور است و به نادانی خود آگاه نیست تا از آن شرم کند، امّا وقتی به حق بینا شد، به عورت جهل خود پی می برد و از آن شرم می کند.
گر شرم نیامدت ز نادانی |
بی شرم تر از تو کیست در دنیا |
کوری تو کنون به وقت نادانی |
آموختنت کند به حق بینا |
تو عورت جهل را نمی بینی |
آن گاه شود به چشم تو پیدا |
این عورت بود آنکه پیدا شد |
در طاعت دیو از آدم و حوّا |
ای آدمی ار تو علم ناموزی |
چون مادر و چون پدر شوی رسوا(35) |
سیّد مصطفی خمینی در تفسیر خود بر این نکته تأکید می کند که تدبّر در آیات قصّه آدم باطن داشتن قرآن را آشکار می سازد(36). از دیدگاه ایشان تمامی مطالبی که در داستان آدم آمده است، دارای معانی عمیق و عرفانی است که کوتاهی زبان از بیان آن استفاده از استعاره و مجاز را لازم نموده است و شاید معنای متشابهات قرآن همین باشد که امور عقلی به امور حسّی تشبیه شده است(37).
ایشان می گوید: اولین ممکن الوجود در عالَم، عقل کلّی بود، بعد آن وهم کلّی و بعد آن تخیّل کلّی، و بعد آن نفس کلّی، بعد آن جسم کلّی، بعد آن طبیعت کلّی و همین طور تا آخر، و شاید قصّه آدم و حوّا به این معانی لطیف علمی اشاره دارد؛ زیرا در این داستان چهار امر است:
آدم و حوّا و شیطان و درخت؛ مراتب کلّی مجرّد در قوس نزولی نیز چهار است: عقل کلّی، وهم و خیال و نفس. اگر یک فرد عامی به این آیات نظر کند، یک قصّه و حکایتی مشاهده می کند که در خارج اتفاق افتاده و فردی و در مورد یک شخص است، امّا یک عارف این قصّه را حکایتی رمزی می داند که آدم رمز عقل کلّی و حوّا رمز نفس کلّی است و شیطان رمز وهم کلّی و درخت رمز خیال کلّی است(38).
ایشان در مورد آیات قرآن کریم درباره آدم می گوید: این آیات از رموزی استفاده کرده تا مردم جزیرة العرب به اندازه فهم خود از آن بهره ببرند، ظاهر قصّه بسیار ساده، امّا دارای رموزی بسیار است که معارفی بزرگ را در بر دارد؛ چرا که باید این کتاب الهی برای هر کسی به اندازه خودش قابل فهم باشد. هر انسانی آدم است و این آیات حکایت حال اوست و چگونگی زندگی فردی و اجتماعی و ارتباط او با شیطان را بیان می دارد(39).
ایشان می افزاید: به نظر من آدم که اسم ابوالبشر است بر هر انسانی که از او متولد شده صدق می کند. وقتی گفته می شود آدم صفی اللّه است، یعنی انسان در مقابل سایر انواع صفی اللّه است. در کتب لغت هم کلمه آدم را جمع بسته اند و این در اسماء اشخاص و اعلام شخصی غیر مأنوس است، امّا اسم جنس را جمع می بندند. و آدم بر هر بنی آدمی بر وجه حقیقت نه مجاز صادق است. پس اینکه در آیات سوره بقره، آدم شخصی خاص باشد، بسیار بعید است؛ بلکه منظور طبیعت انسان است. البته ممکن است اسم آدم اول در زمین، به عربی یا عجمی، آدم بوده باشد.
برای اثبات این مطلب آیه «وَ لَقَدْ خَلَقْنَاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لاِآدَمَ فَسَجَدُوا اِلاَّ اِبْلیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدینَ»(40)؛ «و همانا شما آدمیان را بیافریدیم و آن گاه که بدین صورت کامل آراستیم فرشتگان را به سجده آدم مأمور کردیم. همه سجده کردند جز شیطان که از جمله سجده کنندگان نبود» کافی است. یا در آیه «قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمیعًا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَاِمَّا یَاْتِیَنَّکُمْ مِنّی هُدًی فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَایَ فَلاَ یَضِلُّ وَ لاَ یَشْقی»(41)؛ «آن گاه خدا فرمود: اکنون از عالی رتبه بهشت همه فرود آیید که برخی از شما با برخی دیگر دشمنید تا از جانب من برای شما راهنمایی بیاید. آن هنگام هر که از راه من پیروی کند هرگز گمراه نشود و نه شقی و بدبخت گردد». با اینکه آدم و حوّا دو نفرند، خطاب جمع به کار برده شده است، از طرفی با اینکه آن دو با هم دشمن نبودند نسبت دشمنی به آنها داده شده است، پس معلوم می شود که آن دو زیاد بودند و کلمه آدم، موضوع برای معنایی کلّی است نه موجود شخصی خارجی(42).
در روایتی از امام صادق علیه السلام نقل شده است که موسی از پروردگارش درخواست کرد که بین او و آدم جمع کند و خدا در خواست او را اجابت کرد. حدیث ادامه دارد تا جایی که امام صادق علیه السلام فرمود که آدم در مقام احتجاج و استدلال بر موسی غلبه کرد(43).
سیّد مصطفی خمینی می گوید که این حدیث اشاره و بلکه دلالت دارد بر این مطلب که منظور از آدم در قرآن عزیز، آدمیت کلّی است که در همه فرزندان آدم موجود است، همان گونه که شیطان در قرآن، شیطنت معجون با آدمیت است، و خدا عالم است و در جای خود ثابت شده است که اطلاق مشتق بر مصادیق ذاتی صحیح است؛ مثلاً به سفیدی، سفید و به وجود، موجود گفته می شود(44).
قرآن می فرماید: «فَوَکَزَهُ مُوسی فَقَضی عَلَیْهِ قَالَ هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ»(45)؛ «و مشتی سخت بر آن دشمن زد (قضا را) بدان ضربت مرگش فرا رسید. موسی گفت: این کار از فریب و وسوسه شیطان بود». با اینکه این عمل کار خود موسی بود. یا قرآن می فرماید: «شَیاطینَ الاِْنْسِ وَ الْجِنّ»(46)؛ «شیطانهای انس و جنّ». پس اطلاق شیطان بر افراد انسان و جنّ برای این است که شیطنت و وسوسه در آنها وجود دارد، و شیطان در قصّه آدم، شیطان نفس آدمی، وسوسه و وهم اوست(47).
مؤلف المنار قائل است به اینکه مسئله آفرینش و چگونگی تکوین، از شئون ویژه الهی است که آگاهی از آن، بدان سان که هست، دشوار است. خداوند در این آیات، داستان پیدایش انسان را بدان گونه که در کتابهای پیش از ما نقل شده، بیان داشته و معانی را در صورتهای محسوس برای ما نمایان ساخته و حکمتها و رازها را با شیوه جدل و گفت و گو برای ما آشکار کرده است. این شیوه خداوند در سخن گفتن با خلق و بیان کردن حق است.
وی می گوید: مسلمانان اتفاق دارند که خداوند از همانندی با آفریدگان منزّه است و دلایل عقلی و نقلی مؤید این اعتقاد است. اگر در عبارتهای کتاب یا سنّت چیزی بیاید که در ظاهر با این مطلب ناسازگار نماید، مسلمانان در برخورد با آن دو راه دارند: نخست شیوه پیشینیان است که فهم حقیقت مسئله را به خدا واگذار نمایند، با آگاهی از اینکه خداوند با مضمون سخن خود چیزهایی به ما می آموزد که در گفتار و کردار و اخلاق برای ما مفید است. دوم شیوه متأخرین است و آن تأویل است. اینان می گویند تعالیم اسلام بر پایه خرد استوار شده است و هیچ یک از آنها از دایره خرد بیرون نیست. پس اگر عقل در موردی از موارد، حکمی قطعی دهد که نقل بر خلاف آن وارد شده باشد، حکم قطعی خرد این خواهد بود که معنای آن اثر منقول را نباید بر ظاهر حمل کرد، بلکه باید از راه تأویل برای آن معنایی سازگار یافت و البتّه در این امر دشوار باید از خدا یاری جست(48).
وی می گوید: داستان آدم اشاره به گذر انسان از مراحل گوناگون تحوّل است که از کودکی آغاز می شود و در آن دوره انسان بد و خوب را نمی شناسد و چون بزرگ تر می شود، آماج تحریکات و انگیزه های گوناگون قرار می گیرد و زشتی کارهایش برایش آشکار می شود(49).
وی هر یک از عناصر داستان آدم را رمز یک حقیقت می داند؛ از جمله خبر دادن خدا به فرشتگان درباره جای دادن خلیفه در زمین، عبارت است از آماده ساختن زمین و نیروها و ارواح آن که قوام و نظام زمین بدان است، برای زیستن نوعی از آفریدگان که در آن تصرف کند و این کره خاکی در اثر وجود او به نهایت کمال خود برسد. پرسش فرشتگان درباره جعل خلیفه ای در زمین که تبهکاری کند، تصویری است از اینکه در انسان استعداد تبهکاری هست، ولی این با خلافت او از طرف خدا منافات ندارد. آموزش دادن همه نامها به آدم، بیان این حقیقت است که در انسان استعداد فراگیری همه دانشهای جهان هست تا از آن دانشها سود ببرد و زمین را با آنها آباد کند. عرضه کردن دارندگان نامها بر فرشتگان و پرسش از ایشان و در ماندن ایشان از پاسخ، تصویری است از این حقیقت که ارواح مدبّره جهان محدودند و از حد وظیفه خویش در نمی گذرند. سر بر تافتن شیطان از سجده کردن بر آدم، تمثیلی برای ناتوانی آدمیان در فرمانبر ساختن روح بدی و بدگرایی است که انگیزه کشمکش و درگیری و تعدّی و تبهکاری در زمین است که اگر نبود، روزگاری فرا می رسید که افراد بشر همسان فرشتگان و حتی بالاتر از آنها می گردیدند و از آدمیت خود بیرون می شدند و تغییر ماهیت می دادند. جای گرفتن آدم در بهشت، بیانگر این واقعیت است که در ذات و ژرفای گوهر انسان گرایش به خوشی و آسایش و آرامش است و این حق و حتی وظیفه انسان است که در راه خوشی دنیوی بکوشد. نشان دادن درخت و بر حذر داشتن آدم از آن، رمز شر و مخالفت است، چنان که در جای دیگر قرآن، خدا سخن پاک را به درخت پاک و سخن ناپاک را به درخت ناپاک نشبیه کرده است(50). یاد کردن از همسر بدین معنی است که استعداد زن در همه کارهای بشری همسان و همپایه مرد است. فرمان دادن به آدم که از همه نعمتهای بهشت بخورد، مثالی برای این است که انسان می تواند خوبیها را بشناسد و از همه نعمتهای پاک و پاکیزه این جهان برخوردار گردد. نهی از درخت ممنوع، کنایه از الهام شناخت بدی است و اینکه فطرت به زشتی پی برد و از آن بپرهیزد. وسوسه و لغزاندن شیطان گویای آن روح ناپاکی است که همراه نفوس بشری است و انگیزه بدکاری را در آدمی نیرو می بخشد. به بیان دیگر الهام تقوا و خیر در سرشت آدمی قوی تر یا اصل است و از این رو آدمی مرتکب بدی نمی شود، مگر با همکاری و وسوسه شیطان. بیرون رفتن از بهشت کنایه از این است که انسان در اثر خروج از اعتدال فطری، دچار درد و رنج می گردد. یاد گرفتن آدم آن سخنان را از خدا، اشاره به این است که انسان با سرشت پاک خود همواره می تواند از بدی باز گردد و به خدا رو آورد(51).
مفسّر دیگری گفته است: داستان آدم و گفت و گو بین خداوند و فرشتگان، نوعی تمثیل است که در جهت تقریب به فهم معانی عقلی در قالب محسوس بیان شده است(52).
علاّمه شهید مطهری نیز گفته است:
«قرآن داستان آدم را به صورت به اصطلاح سمبولیک طرح کرده است. منظورم این نیست که آدم که در قرآن آمده نام شخص نیست، چون سمبل نوع انسان است، قطعا آدم اول یک فرد و یک شخص است و وجود عینی داشته است، منظورم این است که قرآن داستان آدم را از نظر سکونت در بهشت، اغوای شیطان، طمع، حسد، رانده شدن از بهشت، توبه و... به صورت سمبولیک طرح کرده است»(53).
4 داستان آدم تمثیل تکوین
است و آدم نمونه آدمیت
صاحبان این دیدگاه قائل اند که داستان آدم یک قصّه عینی و خارجی بوده است نه نمادین، لیکن آدم نمونه خلیفه الهی می باشد. اموری که در قرآن کریم مطرح می شود گاهی در حدوثْ شخصی است، ولی در بقا بر اثر تأسّی دیگران و تکرار مشابه آن، صبغه نوعی پیدا می کند و گاهی شخصی نیست، بلکه شخص معیّنی در مقطع خاص، مصداق آن جریان واقع شده است.
علاّمه طباطبایی در این مورد می فرماید:
«به نظر نزدیک می آید که قصّه منزل دادن به آدم و همسرش در بهشت و فرود آوردنش به خاطر خوردن از درخت، به منزله مَثَل و نمونه ای باشد که خدای تعالی وضع آدمیان را قبل از نازل شدن به دنیا بیان می دارد»(54).
ایشان این حدیث را از نهج البلاغه نقل می کند که «فسجدوا الا ابلیس و جنوده» و سپس می نویسد:
«در این حدیث، فرمان سجده به لشکریان ابلیس نیز تعمیم داده شده و این گفته قبلی ما را تأیید می کند که آدم، مثال و نمونه ای برای انسانیت بوده و شخص او خصوصیتی نداشت و قصّه به تکوین باز می گردد»(55).
ایشان در جای دیگر بیان می دارد که گرچه داستان آدم به شکل داستانهای اجتماعی طراحی شده و متضمن فرمان و اطاعت، سرکشی و طرد است، امّا از یک جریان تکوینی در روابط حقیقی میان انسان و فرشته و ابلیس حکایت می کند. در حقیقت، این داستان هویت فرشته و ابلیس را در برابر انسان بیان می دارد. پس این قصّه تمثیل تکوین است که به صورت امور مأنوس اجتماعی بیان شده است(56).
ایشان می فرماید: اگر گفته شود، صرف نظر کردن از ظاهر آیات و آنها را تکوینی معنی کردن سبب تشابه کلام خداوند می شود و مانعی از توجیه سایر معارف مبدأ و معاد و شریعت بدین صورت وجود نخواهد داشت و این بطلان دین را در پی دارد، در پاسخ می گوییم که ما تابع دلیل هستیم. گاهی دلیل و برهان دلالت می کند که آیات به همان صورت ظاهر تفسیر شود؛ مانند آیات مربوط به معارف اصلی و اعتقادات و داستان انبیاء و گاهی دلیل بر خلاف این گواهی می دهد، مثل داستان آفرینش آدم و حوّا، داستان ذر و داستان عرض امانت و غیر آن، و این امر به انکار ضروری دین نمی انجامد و با هیچ آیه محکم و سنّت قطعی و برهان روشن مخالفت ندارد(57).
آیة اللّه جوادی آملی نیز می گوید:
«قصّه حضرت آدم علیه السلام یک قضیه شخصی نیست تا تنها شامل شخص او بشود و دیگر انسانهای کامل را دربر می گیرد. همچنین علومی که خداوند به آدم ابوالبشر آموخت، مخصوص آن حضرت نیست، بلکه مقام شامخ و منیع خلافت الهی و همچنین تعلیم علوم و معارف الهی و خضوع فرشتگان، متعلق به انسان کامل است که هم خلیفة اللّه است، و هم از علوم و معارف خاص الهی برخوردار است و هم فرشتگان در برابر او خاضع هستند. این مطلب از متن قصّه آدم به خوبی استفاده می شود»(58).
ایشان می گوید:
«قرآن در مواردی که ضروری باشد از پیمان تمثیلی برای تفهیم معارف بهره برده است نه اینکه در همه موارد این کار شده باشد»(59). «برای حمل آیه بر تمثیل نیازمند شواهد و قراینی هستیم تا آن را تأیید نماید»(60). «لذا اگر چه داستان آدم از صدر تا آستان آن همراه با حقیقت است و هیچ گونه مجاز، افسانه، اسطوره، سراب و مانند آن در آن راه ندارد، امّا برخی از عناصر این قصّه دارای تحقق عینی و برخی از آنها با تمثیل معنی به صورت تشکیل شده است»(61).
از نظر ایشان امر به سجده برای آدم، تمثیل تکوینی است؛ زیرا هم امر واقعی تشریعی و هم امر حقیقی تکوینی دارای محظور است؛ چه اینکه امر تکوینی عصیان پذیر نیست، چنان که امر تشریعی هم نمی تواند باشد، چون فرشتگان امر تشریعی ندارند، زیرا اهل تکلیف نیستند و برای آنها وحی، رسالت، امر و نهی مولوی، وعد و وعید و بهشت و جهنم و بالاخره اطاعت در مقابل عصیان تصوّر نمی شود.
گر چه شیطان امر تشریعی می پذیرد، ولی ظاهرا بیش از یک امر نبود که به صورت خطاب متوجه فرشتگان و ابلیس شد. پس چون حقیقی بودن امر به فرشتگان به هر دو قسم آن محظور دارد، و محظور آن قابل رفع نیست و قسم سومی برای امر حقیقی تصور نمی شود، باید از واقعی و حقیقی بودن امر به سجده، صرف نظر و آن را بر تمثیل حمل کرد، چون تشریع و تکوین هر چند با هم ناسازگارند، نقیض یکدیگر نیستند تا ارتفاع آنها محال باشد.
البته تمثیلی بودن امر به سجده به این معنی نیست که معاذ اللّه اصل دستور به سجده واقع نشده و به عنوان داستانی تخیّلی و نمادین بازگو شده و ساخته و پرداخته ذهن است و مطابق خارجی ندارد، بلکه نحوه تمثیل، به این معناست که حقیقتی معقول و معرفتی غیبی به صورت محسوس و مشهود بازگو شده است(62).
پس امر مزبور تمثیل یک واقعیت است و آن واقعیت این است که شامخ ترین مقام، در جهان امکان، مقام انسانیت و مقام خلیفة اللّهی است که فرشتگان در برابر آن خضوع می کنند، ولی شیطان راهزن این مقام است. همان طور که برای نباتات و حیوانات هر چیزی سازگار نیست، برای مقام انسانیت نیز همه چیز سازگار نیست و این سازگاری و ناسازگاری نسبی است و گر نه کلّ جهان به عنوان یک مجموعه، هماهنگ است و با ربوبیت «رب العالمین» اداره می شود(63).
البته ایشان در داستان آدم تنها امر برای سجده به آدم را تمثیل تکوینی می دانند و قائل اند حمل بر تمثیل، تنها در موردی رواست که برهان عقلی یا نقلی بر آن گواه باشد، و حمل بر تمثیل در صورتی صحیح است که حمل بر تحقیق ممکن نباشد و گر نه اصالت تحقیق، مانع حمل بر تمثیل است، زیرا حمل بر تمثیل مستلزم عنایت زاید و موجب تکلّف در استظهار است، چون الفاظ برای ارواح معانی وضع شده، نه برای قوالب آنها، و خصوصیّتهای مصداق، سهمی در محدوده مفاهیم ندارد و معنای جامع می تواند مصادیق گوناگون طبیعی، مثالی و عقلی داشته باشد(64).
5 واقعیت تاریخی داشتن همه شخصیّتها
و ماجراهای داستان آدم
برخی از مفسّران، حمل داستان آدم بر خلاف ظاهر آن را نمی پذیرند و این داستان را حکایت از یک جریان واقعی و عینی می دانند و اظهار داشته اند که گر چه بعضی از مفسّران که معمولاً تحت تأثیر افکار تند غربی قرار دارند، سعی کرده اند به داستان آدم و همسرش، از آغاز تا پایان، چهره تشبیه و مجاز و کنایه و به اصطلاح روز، سمبولیک بدهند و تمام بحثهای مربوط به این ماجرا را حمل بر خلاف ظاهر کرده، کنایه از مسائل معنوی بگیرند، ولی شک نیست که ظاهر آیات، حکایت از یک جریان واقعی و عینی می کند که برای پدر و مادر نخستین ما واقع شد و چون در این داستان نکته ای وجود ندارد که نتوان آن را طبق ظاهر تفسیر کرد و با موازین عقلی سازگار نباشد (تا قرینه ای برای حمل بر معنای کنایی به دست آید) دلیل ندارد که ما ظاهر آیات را نپذیریم و بر معنای حقیقی خود حمل نکنیم(65).
مفسّر دیگری نیز در این مورد نوشته است که اگر قصّه آدم و حوّا را از قضایای تمثیلیه برای نشان دادن مطلب بدانیم، این خلاف روش تفسیر است و باید بقیه داستانهای قرآن را چنین تحلیل کنیم و در آن صورت، ظهوری برای سایر آیات در معانی خودش باقی نمی ماند و حجیّت قرآن در ارائه مفاهیم و معانی خود از کار می افتد(66).
6 وحی شدن داستان آدم
در قالب رؤیا به پیامبر صلی الله علیه و آله
یکی دیگراز مفسّران در مورد داستان آدم مطلبی را به عنوان یک احتمال بیان می دارد و تأکید می کند در هیچ یک از کتابهای تفسیر به آن اشاره نشده است.
خداوند تبارک و تعالی از راههای مختلف بر پیامبرانش وحی می فرستد و یکی از راههای وحی، وحی به صورت خواب است، از جمله پیامی که به ابراهیم در خواب داده شد که فرزندش را ذبح نماید(67).
یکی از سوره هایی که در آن، از خلقت انسان سخن گفته شده است، سوره اسراء می باشد. خداوند در این سوره می فرماید: «وَ اِذْ قُلْنَا لَکَ اِنَّ رَبَّکَ اَحَاطَ بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْیَا الَّتیآ اَرَیْنَاکَ اِلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْ انِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا یَزِیدُهُمْ اِلاَّ طُغْیَانًا کَبیرًا * وَ اِذْ قُلْنَا لِلْمَلآئِکَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوآ اِلاَّ اِبْلیسَ قَالَ ءَاَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طینًا»(68).
«ای رسول ما به یاد آر وقتی را که به تو گفتیم خدا البته به همه افعال و افکار مردم محیط است و ما رؤیایی که به تو ارائه دادیم نبود جز برای آزمایش و امتحان مردم و درختی که به لعن در قرآن یاد شده (درخت نژاد بنی امیه و همه ظالمان عالم) و ما به ذاکرین آیات عظیم آنها را (از خدا) می ترسانیم، و لیکن بر آنها جز طغیان و کفر و انکار شدید چیزی نیفزوده و یادآور وقتی را که فرشتگان را امر به سجده آدم کردیم، همه سجده کردند جز شیطان که گفت: آیا من سر اطاعت به آدمی که از خاک آفریدی فرود آرم؟»
همه مفسّران در تفسیر آیه 60 این سوره، دچار مشکل شده اند؛ از جمله مؤلف المیزان می فرماید:
«هر یک از چهار بخش آیه، از لحاظ مفهوم، معلوم است، ولی از لحاظ مقصود و ارتباط به هم، به درستی معلوم نیست که این چه رؤیایی است که پیامبر صلی الله علیه و آله دیده و مقصود از شجره ملعونه چیست؟(69)»
و سپس می فرماید:
«مقصود از شجره ملعونه بنی امیه و بنی مروان است و مقصود از خواب، خوابی است که پیامبر صلی الله علیه و آله در آن، بنی امیه و بنی مروان را دید که از منبر او بالا می روند»(70).
این دیدگاه دارای دو اشکال است:
اول سوره اسراء از سوره های مکی است، در حالی که خواب پیامبر در اواخر عمر ایشان و در مدینه بوده است، چنان که پیامبر در خواب، بنی امیه و بنی مروان را در حال بالا رفتن از منبر خویش دیده است، در حالی که پیامبر در مکه دارای منبری نبوده، بلکه منبر ایشان در مدینه بوده است.
دوم کلمه «فی» در عبارت «الشَّجَرَةِ الْمَلْعُونَةِ فِی الْقُرآن» یا متعلق به «شجره» است؛ یعنی درختی که در قرآن آمده است و یا متعلق به «ملعونه» است؛ یعنی درختی که در قرآن به آن لعنت شده است. به اصطلاح، یا ظرف مستقر است یا ظرف لغو که در هر حال، باید درخت در قرآن ذکر شده باشد. اگر هم «شجرة» در معنای مجازی استعمال شده باشد و منظور از آن یک گروه از مردم باشد (بنی امیه یا بنی مروان)، این اشکال وجود دارد که در قرآن ذکری از آنها به میان نیامده و لعنت نشده اند.
مطلبی که به نظر می رسد بتواند مشکل تفسیر این آیات را برطرف نماید، این است که بیان داریم داستان آدم به صورت خواب بر پیامبر صلی الله علیه و آله وحی شده است، و منظور از «الشجرة الملعونة» همان درختی است که آدم از خوردن میوه آن، نهی شده بود. «فی القرآن» نیز ظرف مستقر است که بنابراین قول، عبارت «الشَّجَرَةُ الْمَلْعُونَة فِی الْقُرآن» به معنای «درخت ملعونی که در قرآن است» می باشد.
این قول بدین معنی است که داستان آدم، همه اش به صورت مجسم، در خواب به پیامبر وحی شده است. آن گاه خداوند هر بار قسمتی از آن خواب پیامبر را با وحی لفظی بازگو فرموده است، و امّا در مورد عبارت «وَ اِذْ قُلْنَا لَکَ اِنَّ رَبَّکَ اَحَاطَ بِالنَّاسِ» باید گفت که در علوم قرآنی ثابت شده است که در قرآن، با عبارات مختلفی از وحی تعبیر شده است که یکی از آنها، تعبیر به «قول» است. بنابراین، عبارت «قلنا لک» به معنای «اوحینا الیک» می باشد و کل عبارت را می توان تعبیری از داستان اعتراض فرشتگان به خداوند و پاسخ خداوند سبحان به آنها دانست.
در صورت صحت این فرضیه، علاوه بر اینکه ارتباط این آیه با آیات بعدی روشن می شود، ابهامات نیز برطرف خواهد شد؛ زیرا این خواب نیز همانند خواب حضرت یوسف یا حضرت ابراهیم علیهماالسلام یا خوابهای پیامبر صلی الله علیه و آله دارای تعبیر و تأویل خواهد بود(71).
سخن پایانی
در تحلیل داستان آدم باید به این نکته توجه کرد که اصل بر حجیت ظواهر الفاظ و عبارات قرآن کریم است، و ظاهر این داستان حقیقت دارد مگر اینکه شواهد و قراینی باشد، و آن دلایل عقلی و نقلی ما را به این مطلب هدایت نماید که برای بیان مقصود از تمثیل، کنایه و استعاره استفاده شده است. بنابراین حمل ظواهر آیات بر تمثیل، استعاره، کنایه و مجاز، بدون دلیل عقلی و نقلی پذیرفته نیست.
مطلب دیگر اینکه قرآن دارای ظاهر و باطن است؛ یعنی گر چه ظاهر آن حجّت است، امّا دارای معانی عمیق است، و این معانی باطنی عمیق نیز اعتبار دارند. قرآن برای همه انسانها در زمانها و مکانهای مختلف و ظرفیتهای متفاوت نازل شده است، لذا هر کس به اندازه دانش خویش از قرآن بهره می برد.
در تحلیل داستان آدم می توان گفت: تمامی شخصیتها و ماجراهای داستان واقعیتی عینی دارند، البته الفاظ برای جانمایه معانی وضع شده است، و بر معنایی جامع دلالت دارد که تمامی مصادیق را دربر می گیرد، نه اینکه تنها بر معنای مأنوس با ذهن ما دلالت داشته باشد. به عنوان مثال، کلمه سجده در داستان آدم به معنای تواضع و تسلیم است، گر چه مصداقی که با ذهن ما مأنوس است، پیشانی بر خاک نهادن می باشد.
آدم و حوّا، فرشتگان، ابلیس، بهشت، درخت ممنوعه و... همه اینها وجود خارجی داشته است. گفت و گوی خدا با فرشتگان، فرمان سجده به فرشتگان و ابلیس، انجام سجده از طرف فرشتگان و ابا و استکبار ابلیس، سکنی داشتن آدم و حوّا در بهشت و... همه واقعیت بیرونی و حقیقی داشته است، لکن این الفاظ تنها بر معانی مأنوس ذهن ما دلالت ندارد؛ یعنی وقتی گفته می شود: خداوند به فرشتگان گفت: من می خواهم در زمین خلیفه ای قرار دهم، این گفتن تنها بر معنای مأنوس ذهن ما که عبارت از خروج اصواتی از دهان می باشد دلالت ندارد، بلکه قول بر یک معنای جامع که همان اظهار ما فی الضمیر است دلالت می کند.
در فهم درست داستان آدم از آیات قرآن کریم، به همه این مطالب باید توجه نمود و از جمود پرهیز کرد، و از تأثیرپذیری از اسرائیلیات در تفسیر نیز برحذر بود.
داستان آدم گر چه تحقق خارجی و عینی داشته است، امّا سرگذشت همه انسانهاست و آدم نمونه و الگوست و این داستان علاوه بر معانی ظاهری و اصالت و حقیقت این معانی ظاهری، دارای معانی عمیق است، که بیان تکوین انسان و ارتباط او با عالَم فرشتگان و شیاطین، از جمله آن معانی است. قرآن که کتاب هدایت است، با بیان این داستان، درس انسان شناسی به همه ما می آموزد.
1 ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، چاپ دوم: تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1374ش، ص 414-412.
2 دان کیوپیت، دریای ایمان، ترجمه حسن کامشاد، چاپ دوم: تهران، انتشارات طرح نو، 1380ش، ص 118-116.
3- Epstein, I, Judaism, A Historical Presentation, p. 200.
4 همان، فصل 18.
5 محمّد احمد خلف اللّه ، الفن القصصی فی القرآن الکریم، چاپ چهارم: مؤسسة الانتشار العربی، 1999م، ص 170-153.
6 رمزی نعناعه، الاسرائیلیات و اثرها فی کتب التفسیر، دمشق، دارالقلم و دار البیضاء، 1390ق، ص 420.
7 محمّد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرّسین حوزه علمیه قم، ج 7، ص 166.
8 حسن یوسفی اشکوری، بازخوانی قصّه خلقت، تهران، انتشارات قلم، 1376ش، ص 34.
9 همان، ص 52.
10 همان، ص 97.
11 همان، ص 38 و 41.
12 همان، ص 52.
13 همان، ص 81 .
14 همان، ص 99.
15 محمّد جواد موسوی غروی، آدم از نظر قرآن، چاپ سوم: تهران، انتشارات قلم، 1376ش، ج 2، ص 204.
16 همان، ج 2، ص 60.
17 علی شریعتی، فلسفه انسان، تهران، انتشارات ارشاد، 1369ش، ص 18.
18 بنگرید به: محمود آلوسی بغدادی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ج 1، ص 7.
19 بنگرید به: صدرالدین شیرازی، تفسیر القرآن الکریم، تصحیح محمّد خواجوی، قم، انتشارات بیدار، 1364ش، ج 2، ص 82.
20 بنگرید به: محی الدین عربی، الفتوحات المکیه، تحقیق عثمان یحیی، قاهره، المکتبة العربیه، 1395، ص 265.
21 بنگرید به: سید حیدر آملی، تفسیر المحیط الأعظم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1416ق، ج 2، ص 284.
22 بنگرید به: صدرالدین شیرازی، تفسیر القرآن الکریم، ج 3، ص 86 .
23 بنگرید به: ابن عربی، تفسیر قرآن، بیروت، دار صادر، 1422ق، ج 2، ص 371.
24 بنگرید به: ابن عربی، تفسیر قرآن، ج 1، ص 429-427؛ سلطان محمّد علیشاه گنابادی، بیان السعادة فی مقامات العبادة، چاپ دوم: تهران، دانشگاه تهران، 1344ش، ج 2، ص 173.
25 همان، ج 1، ص 81 .
26 بنگرید به: سید حیدر آملی، تفسیر المحیط الأعظم، ج 2، ص 275.
27 بنگرید به: گنابادی، بیان السعادة فی مقامات العبادة، ج 1، ص 81 ؛ ابن میثم بحرانی، شرح نهج البلاغه، ترجمه قربانعلی محمدی علی اصغر نوایی، بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1375ش، ج 1، ص 383.
28 بنگرید به: روزبهان بقلی، مشرب الأرواح، استانبول، کلیة الآداب، 1972م، ص 133.
29 ابن عربی، فصوص الحکم، بیروت، دارالکتاب العربی، 1980م، ص 56-48.
30 محمّد لاهیجی، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، تهران، محمودی، 1337ش، ص 198.
31 همان، ص 195.
32 عبدالعزیز بن محمّد نسفی، کناب الانسان الکامل، چاپ سوم: کتابخانه طهوری، ص 149.
33 همو، کشف الحقایق، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344ش، ص 63.
|