ماهان شبکه ایرانیان

پیدایش شیعه اسماعیلیه(۴)

فرقه های انشعابی و انحرافی برای کسب آبرو و اعتبار نوعا مسلک خود را به امامان و شخصیتهای مورد قبول عامه، نسبت داده و بعضی از آنان را جز رهبران خود به حساب آورده اند در حالی که همان بزرگان در حال حیات خود با آن مسلک انحرافی وپیروان آن به شدت مبارزه می کرده اند.

تحقیقی جامع در باره میمون قداح و پسرش عبد الله

فرقه های انشعابی و انحرافی برای کسب آبرو و اعتبار نوعا مسلک خود را به امامان و شخصیتهای مورد قبول عامه، نسبت داده و بعضی از آنان را جز رهبران خود به حساب آورده اند در حالی که همان بزرگان در حال حیات خود با آن مسلک انحرافی وپیروان آن به شدت مبارزه می کرده اند.

مثلا فرقه صوفیه برای جلب عوام سلسله ارشاد خود را به امامان و بعضی از بزرگان صحابه نسبت داده اند و برخی از آنان را از مشایخ خود شمرده اند در حالی که نیاکانشان در حال حیات ائمه با آنان معارضه می کردند و به شدت مورد غضب و رد و انکار بودند. فرق اسماعیلیه نیز همین روش را به کار برده و خواسته اند اساس مذهب خود را به یکی از معاریف اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام یعنی امامی که در فضل و شرف متفق علیه عامه و خاصه و علاوه بر آن ابوالائمه خود آن فرقه است، استناد و اتکا داده باشند تقریبا مثل صوفیه که بعضی از امامان و اصحاب آنها را به خود نسبت داده اند واین بدترین نوع اختلاس است که دزدان ایمان در هر زمان به آن مرتکب نمی شوند.

از شخصیتهای مهمی که اسماعیلیه از شیعه امامیه به سرقت برده، میمون قداح و پسرش عبد الله می باشد. اسماعیلیه نام این دو تن را در شجره نامه ائمه مستودع خود ذکر کرده اند و آنان را از بزرگترین شخصیتهای مذهب خود به حساب آورده اند و در اکثر نوشته های اهل تسنن و بعد از آنها در نوشته های شرق شناسان نیز این نسبت به میمون و پسرش عبد الله داده شده است. (1)

طبق نوشته های آنها میمون قداح و پسرش عبد الله از شخصیتهای بزرگ دعوت اسماعیلیه بودند. میمون اصلا از مردم خوزستان بود و شغل کحال و چشم پزشکی داشت و آب مروارید را عمل می کرد و بدان سبب به «قداح » ملقب گشت، ظاهرا وی ایرانی و احتمالا پدرانش زردشتی بودند.

ابن ندیم در کتاب الفهرست از قول عبدالله بن رزام که کتابی در رد اسماعیلیه نوشته مطالبی در باره اسماعیلیه آورده است ولی می گوید که من عهده دار صدق وکذب این گفته ها نیستم، وی می نویسد:

«عبد الله بن میمون قداح ازمردم «قوزح العباس » نزدیک به شهر اهواز بوده، پدرش میمون پیروی خود را از دعوت ابو الخطاب محمد بن ابو زینب در خدا بودن علی علیه السلام آشکار ساخت، میمون و پسرش هر دو از دیصانیان بود و عبد الله مدتها دعوی پیامبری کرد و شعبده کار و نیرنگ باز بود و می گفت: زمین زیر پایم در می پیچد و به هرکجا که خواهم در کوتاهترین زمان می روم و خبر از حوادث و شهرهای دور می داد. وی جیره خوارانی داشت که به او یاری می کردند و کبوترانی با خود داشتند که از جاهای مختلف به اقامتگاهش روانه می نمود و او به اطرافیان خبرهایی را که به دست می آورد، داده و آنان را گمراه می کرد. پس از مدتی به «عسکر مکرم » نقل مکان کرد، سپس از آنجا بگریخت و به بصره رفت و بر گروهی از فرزندان عقیل بن ابی طالب فرود آمد و در آنجا به سختی افتاد وبعد از آن به سلمیه نزدیک حمص گریخت و کشتزارهایی در آنجا بخرید در اینجا مردی به نام «حمدان بن اشعث » ملقب به «قرمط » که برای کوتاهی اندام و پاهایش وی را به آن لقب می خواندند دعوت او را پذیرفت (260ه) سپس عبد الله درگذشت و پسرش محمد جانشین او شد». (2)

در باره تاریخ زندگانی عبدالله بن میمون در میان نویسندگان اهل تسنن و مستشرقان اختلاف زیاد است. بغدادی گوید که: میمون دیصانی معروف به «قداح » غلام جعفر بن محمد صادق و از مردم اهواز بود با محمد بن حسین ملقب به «دندان » در زندان والی عراق آشنا شده با یکدیگر همفکری کرده و کیش باطنیه را بنا نهادند. (3)

قاضی عبد الجبار گوید: مؤسس مذهب باطنیه عبد الله بن میمون بن دیصان بن سعید غضبان بود که با دندان نامی این مذهب را بنیاد نهادند. (4)

ذهبی می نویسد: عبد الله بن میمون قداح محدث بود و از موالی جعفر بن محمد و از ثقات او به شمار می رفت. (5)

ابو المعالی گزارش می دهد که فرقه باطنی به وسیله سه کافر ایجاد شد که یکی از آنها ابن میمون قداح بودکه همراه یکدیگر آیینی را ایجاد کردند و دعوت را سر و سامان دادند آنها ابن میمون را امام اعلام کردند و یک ذریه علوی برای او ساختند. (6)

رشید الدین پس از این که ابو الخطاب را مؤسس باطنیه می نامد از میمون و پسر او عبدالله در میان داعیان صحبت می دارد که: «هر دو جزو دانشمندان داعیان این فرقه محسوب می شوند». (7)

جوینی نیز می نویسد: «در میان ایشان داعیان برخاستند که یکی از ایشان میمون قداح بود و پسر او عبد الله بن میمون که او را از علمای بزرگ آن طایفه شمرند». (8)

خواجه نظام الملک در سیاستنامه می نویسد: «مردی را از شهر اهواز با مبارک (غلام اسماعیل بن جعفر) دوستی بود نام او عبد الله بن میمون قداح. روزی به خلوت نشسته بودند او را گفت این محمد بن اسماعیل با من دوست بود و اسرار خویش با من گفته است مبارک فریفته و حریص بر داشتن آن شد پس عبد الله بن میمون را سوگند داد که آنچه من با تو بگویم تو با هیچ کس نگویی الا با کسی که اهل باشد، سخنان چند بر او عرض کرد، آن گاه از او مفارقت کرد مبارک سوی کوفه شد وعبد الله سوی کوهستان وعراق شد. در این حال اهل شیعه را طلب می کرد و موسی بن جعفر علیمها السلام محبوس بود و مبارک دعوت خویش پنهان می ورزید تا در کوفه پراکنده شد، مردم بعضی از ایشان را مبارکیه خواندند و بعضی قرمطی، وعبد الله میمون در کوهستان عراق به همین مذهب، مردمان را دعوت می کرد، پس خلیفتی خویش به مردی داد نام او خلف. او را گفت به جانب ری رو که آنجا در ری و آبه (آوه) و قم و کاشان و ولایت طبرستان و مازندران همه رافضی باشند و دعوی شیعیت کنند، دعوت ترا اجابت کنند، خود به جانب بصره رفت پس خلف به ری آمد به ناحیت بشابویه(فشافویه) در دیهی که او را کلین خوانند مقام کرد...سپس خلف از آنجا بگریخت به شهر ری و در آنجا بمرد.

پسر وی احمد خلف بر جای پدر بنشست تا از کلین مردی به نام غیاث که آداب نیکو دانست بیامد اورا خلیفه خویش کرد، این غیاث اصول مذهب ایشان را با آیات قرآن و امثال عرب وابیات وحکایات بیاراست و کتابی ساخت که کتاب «البیان » نام کرد; چون بدعت او آشکار شد این غیاث بگریخت و به خراسان رفت چون سال 280 هجری درآمد این مذهب آشگار گشت و هم در آن سال در شام مردی پدید آمد که او را صاحب الخال گفتندی بیشتر شام بگرفت این غیاث که از ری گریخته بود به مرو روذ(مرو رود) شد و امیر حسین علی مروزی را کیش خود آورد سپس ابو حاتم رازی پدید آمد، امیر ری احمد بن علی دعوت اورا قبول کرد و باطنی شد...». (9)

ابو العلاء معری، عبد الله بن میمون القداح را یک نفر باهلی و یکی از شاگردان محترم امام جعفر صادق علیه السلام می نامد او بعدها مرتد گردید، شیعیان علی رغم این مسئله او را به عنوان یک نفر حدیث شناس پذیرفتند و چندین حدیث درباره مرجعیتش قبل از ارتداد نقل نمودند سپس ابو العلاء چند بیت شعر منسوب به او نقل می کند و رد او را از سوی امام جعفر صادق علیه السلام اعلام می دارد. (10)

شهاب الدین بن العمری در تاریخچه خود راجع به دبیری، سوگندنامه اسماعیلی را عرضه می کند که اسماعیلیان بر طبق آن می گفتند: [قسم یاد می کنیم که ] امامت از جعفر بن اسماعیل، رهبر واقعی دعوت رسیده است، من القداح و نخستین داعی را قبول نکرده و ذمش می کنم...». (11)

غیر از این عبارات، اشارات دیگری نیز در این زمینه در آثار ابن خلکان (12) مقریزی (13) سیوطی (14) و دیگران آمده است ولی چیزی که در اینجا قابل توجه است بیانیه بغداد است که در سال 402 هجری توسط گروهی از فقهای علوی و دیگران انتشار یافت و دروغ بودن شجره نامه فاطمیان رااعلام داشت و جد آنها را به نام «دیصان بن سعید» نامید که فرقه دیصانیه از نام او گرفته شده است. در این بیانیه سخن ازمیمون و پسرش عبد الله به میان نیامده است و این متن را ابوالفداء (15) و جوینی (17) و دیگران با کمی تفاوت نقل کرده اند. غرض هر کدام از مورخان و نویسندگان اهل تسنن داستان این پدر و پسر را طوری نوشته اند که به افسانه بیشتر شبیه است تا به حقیقت; وتضاد و تناقض نوشته های آنان در این باره قابل حل نمی باشد و رسیدن به یک نتیجه روشن سخت مشکل می باشد.

منابع شیعه اثنی عشری

میمون بن قداح و پسرش عبد الله بن میمون در آثار شیعه اثنی عشری طوری جلوه گر شده اند، که عمر خودشان را در راه تشیع اثنی عشری صرف کرده و هیچ گونه رابطه ای با اسماعیلیان نداشته اند اگر هم در میان اسماعیلیان یک چنین نامهایی وجود داشته، کاملا متفاوت بوده اند و قداح اسماعیلی نیز افسانه ای بیش نبوده که یا به وسیله خود اسماعیلیان و یا توسط بدخواهان آنها جعل شده است; زیرا با ارتباط قداح با نام ائمه معروف و محشور بودن با آنها، بر اعتبار آنان می افزوده است و از منابع شیعه برمی آید که بسیاری از نظریات منابع اهل تسنن درست نیست واقعیات زیر غیر قابل انکار است.

1. میمون و پسرش از معاصران امام جعفر صادق علیه السلام بودند; یعنی در قرن دوم نه در قرن سوم هجری می زیستند.

2. آنها دست کم در آغاز زندگیشان به عنوان محدث شیعی معروف بودند و دیصانی، ثنوی ویا چیز دیگر نبودند.

و نیز منابع شیعی تاکید بر عکس بودن میمون و پسرش دارند این مسئله با نظریات منابع اهل تسنن متناقض است که آنها را از اهالی اهواز و ایرانی ثبت کرده اند.

منابع شیعه اطلاع دقیقتری درباره این پدر و پسر در اختیار ما قرار می دهد و دامن عبد الله بن میمون و پدرش را از این نسبت مبرا می سازد. در این باره مرحوم علامه قزوینی تحقیقات ارزشمندی انجام داده که ما در اینجا خلاصه تحقیقات ایشان را می آوریم.

وی می نویسد:

مقدمتا باید دانست که مابین شیعه امامیه از طرفی و اسماعیلیه و جمعی از مورخان اهل سنت و جماعت از طرف دیگر در خصوص اصل و نسب عبدالله بن میمون قداح و طریقه ومذهب او و عصر او اختلاف عظیمی از قرار ذیل: در عموم کتب رجال شیعه تقریبا بلا استثناء (18) مانند رجال کشی (19) و فهرست نجاشی (20) وخلاصه علامه حلی (21) و مجالس المؤمنین قاضی نور الله شوشتری (مجلس ششم)و منهج المقال میرزا محمد استر و نقد الرجال میر مصطفی تفرشی (23) و نضد الایضاح محمد علم الهدی بن محسن الکاشی (24) و منتهی المقال ابو علی حائری (25) ومستدرک الوسائل حاج میرزا حسین نوری (26) عبد الله بن میمون قداح را از جمله اصحاب امام جعفر علیه السلام و از زمره روات احادیث از آن حضرت شمرده اند و نسب او را عبد الله بن میمون بن الاسود القداح المکی از اهل مکه از موالی بنی مخزوم ضبط کرده و گفته اند که وی تیر گیر و تیر تراش بوده و به این مناسبت به «قداح » معروف شده و چون نقل عبارات جمیع کتب رجال شیعه از حوصله گنجایش این مختصر بیرون است اینک به عنوان نمونه به نقل دو سه تن از قدما و افراد معتبر ایشان اکتفامی کنیم:

1. کشی (قرن چهارم) می نویسد که: عبدالله بن میمون القداح المکی از اصحاب امام باقر علیه السلام بود. امام از او پرسید: ای پسر میمون! شما در مکه چند تن هستید؟ گفت: ما چهار نفریم. امام فرمود: شما نوری در ظلمات زمینید. (27)

2. نجاشی (450 372) در رجال خود می نویسد که: عبد الله بن میمون الاسود القداح برده آزاد کرده بنی مخزوم بود وآب مروارید را درمان می کرد،پدرش از ابی جعفر و از ابی عبدالله علیه السلام روایت کرده و او از عبدالله روایت می کرد. مردی ثقة بود و کتابهای «مبعث النبی » و «صفة الجنة والنار» از او است. (28)

3. شیخ طوسی (م/460ه ق) دررجال خود میمون قداح را گاهی از اصحاب حضرت سجاد (علی بن حسین علیمها السلام) و گاهی از اصحاب امام محمد باقر علیه السلام می شمارد و می گوید: او مکی و از بندگان آزادکرده بنی مخزوم بود و از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام امامی مذهب شمرده است پسرش عبد الله را نیز از علمای رجال شیعه امامی و ثقه دانسته اند. (29)

دیگر رجال شیعه مانند علامه حلی (30) وابن شهر آشوب (31) در رجال خود از او یاد کرده و وی را از اصحاب این دو امام شمرده اند و با ثقه دانستن آن دو، روایاتی که از مصادر سنی نقل شده، مغرضانه تلقی می شود.

علامه قزوینی پس از نقل عبارات چندتن از علمای رجال شیعه، می نویسد:

چنان که ملاحظه می شود در هیچ یک از کتب رجال شیعه که عین عبارات آنها نقل شد(و همچنین در سایر کتب رجال آن طایفه که اسامی آنها در اول این فصل ذکر گردید) مطلقا و اصلا ذکری و اشاره ای از این که عبدالله بن میمون قداح منتسب به فرقه اسماعیلیه بوده، نشده است بوجه من الوجوه نه تصریحا و نه تلویحا و نه اشارة ونه کنایة و نه حتی به عنوان نقل قول ولو قول ضعیف مرجحی، و بدیهی است که اگر صاحب ترجمه از فرقه اسماعیلیه می بوده این سکوت مطلق جمیع مؤلفان رجال شیعه بلا استثناء از متقدمان و متاخران از ذکر این فقره از اعجب عجایب خواهد بود و به هیچ وجه محملی و تعلیلی وعذری برای آن تصور نمی توان نمود به خصوص با تقید شدید علمای رجال آن طایفه به تعرض به ذکر مذهب روات در صورت انتساب راوی به یکی از فرق مخالف یعنی غیر شیعه امامیه که در این صورت عادت ایشان بر این جاری است که حتما بدون استثناء تصریح به مذهب راوی نماید و گویند مثلا «فلان فطحی » یا «زیدی » یا «بتری » یا «من الواقفه » یا «غال » یا «فی مذهبه ارتفاع » و نحو ذلک یا تعبیرات معموله مابین ایشان، پس خود مجرد سکوت ایشان از ذکر مذهب عبد الله بن میمون قداح وعدم اشاره به این که او از غیر فرقه شیعه امامیه بوده به نحو قطع و یقین کاشف است از این که صاحب ترجمه در نظر ایشان از زمره شیعه امامیه محسوب و اصلا و ابدا و مطلقا ربطی وتعلقی خواه به طایفه اسماعیلیه و خواه به غیر آن طایفه نداشته است ».

مرحوم قزوینی به تقریر دیگر می گوید: گفتیم که اجماعی کتب رجال شیعه است که عبد الله بن میمون قداح معاصر با امام صادق علیه السلام و از روات احادیث از آن حضرت بوده است. حال گوییم که علاوه بر تصریح کتب رجال به این فقره در عموم کتب معتبره احادیث شیعه نیز از قبیل کافی کلینی و من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق و تهذیب شیخ طوسی و غیر اینها احادیث کثیره متنوعه موزع بر غالب ابواب، آن کتب از عبد الله بن میمون قداح با اسانید متصل صحیح روایت کرده اند که او خود آن احادیث را بلاواسطه از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده است و فقط در کتاب کافی کلینی از اصول و فروع آن قریب صد و پنجاه حدیث کما بیش از این قبیل موجود است.

مقصود این است که معاصر بودن صاحب ترجمه با امام جعفر صادق علیه السلام وبودن وی از جمله روات معروف شیعه از آن حضرت نه فقط اجماعی کتب رجال شیعه است بلکه از عموم کتب احادیث ایشان نیز در کمال صراحت و وضوح این فقره مستفاد و این مسئله از مسلمات و قطعیات تاریخ و به کلی محرز است و هیچ محل شک و تردید وتامل نیست واین اصرار ما در اثبات این مسئله واضح که در حقیقت از قبیل توضیح واضحات است، فقط از آن بابت است که بعضی از مورخان را در خصوص عصر صاحب ترجمه اشتباهات غریبی دست داده و او را از رجال اواسط و بلکه اواخر قرن سوم هجری شمرده اند و حال آنکه وفات امام جعفر صادق علیه السلام در سنه 148 ه روی داده، پس کسی که معاصر بوده چگونه ممکن است که باز صد الی صد و پنجاه سال دیگر بعد از وفات آن حضرت زیست نموده باشد.

قزوینی پس از نقل چند نمونه از احادیثی که به وسیله عبد الله بن میمون نقل شده است، نتیجه می گیرد که: عبد الله بن میمون قداح از خلصین شیعه امامیه بوده و به هیچ وجه ربطی و انتسابی با طایفه اسماعیلیه نداشته. پس این دعوی اسماعیلیان را لابد حمل بر این باید نمود که این فقره(مانند بسیاری دیگر از مرویات و منقولات آن طایفه) به کلی افسانه است و مدرک تاریخی ندارد وغرض از وضع این افسانه لابد این بوده که خواسته اند اساس مذهب خود را برای مزید آبرو واعتبار به یکی از معاریف اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام داده باشند.

قزوینی در تایید این سخن اخیر خود می گوید: و از قراین قویه بر تایید این احتمال آن است که قدما و مورخین و مؤلفین ملل و نحل که در حدود سیصد هجری کم و بیش می زیسته اند از قبیل حسن بن موسی النوبختی صاحب کتاب «فرق الشیعه » (32) ابو الحسن اشعری (م/324) معروف و صاحب کتاب «مقالات الاسلامیین » و مسعودی صاحب و «التنبیه والاشراف » (34) به کلی و مطلقا از ذکر اسم عبد الله بن میمون قداح ساکت اند و اصلا وابدا به هیچ اسمی و رسمی و در تحت هیچ عنوانی نامی از او در کتب نبرده اند. واگر فی الواقع عبد الله بن میمون قداح نامی در امر تاسیس دعوت اسماعیلیه دخالتی داشته و به طریق اولی اگر از مؤسسین عمده و از دعاة بزرگ آن طایفه بوده و آن همه کارهای عجیب که در راه تنظیم دعوت بدو نسبت می دهند، حقیقت ...داشته سکوت جمیع این مؤلفین محقق کنجکاو از ادنی اشاره بدین فقرات و حتی از مجرد ذکر نام او هیچ وجهی و محملی نخواهد داشت و مخصوصا سکوت فرق الشیعه نوبختی که خود اصل موضوع آن کتاب مقصود بر ذکر تفاصیل فرق مختلفه شیعه است... خلاصه کلام آن که تقریبا به طور قطع و یقین می توان گفت که سکوت مؤلفین مزبور از اشاره بدین تفصیلات و حتی از بردن مجرد نام عبد الله بن میمون قداح کاشف از این است که تا اواخر قرن سوم هجری که زمان تالیف کتب مذکور در فوق است کسی با این نام و نشان در دو اثر اسماعیلیه مشهور نبوده و عبارت آخری افسانه عبد الله بن میمون قداح هنوز تا آن وقت اختراع نشده بود یا اگر هم شده بوده هنوز انتشار کاملی نیافته بوده است.

علامه قزوینی سپس می گوید: و اما آنچه عبد النبی قزوینی در حاشیه خود بر جهانگشا، احتمال داده که شاید این عبد الله بن میمون قداح که اسماعیلیه او را از دعات خود می دانند غیر عبد الله بن میمون قداحی باشد که در کتب رجال امامیه و اسانید احادیث ایشان مذکور است، احتمال فوق العاده بعیدی است; زیرا بنابر این باید فرض نمود که در آن واحد مابین اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام دو نفر بوده اند هر دو موسوم به عبد الله بن میمون قداح یکی از آنها شیعی امامی و دیگری از دعاة اسماعیلیه و ضعف این احتمال و غرابت آن بر احدی پوشیده نیست.

وهمچنین این که ابو العلاء معری که در «رساله الغفران » می گوید که عبد الله بن میمون پیش از آنکه مرتد شود شیعه از وی روایت می کردند و به وی وثوق داشتند (35) این نظریه غیر قابل قبول است، زیرا که شیعیان از او نه به عنوان یک نفر «مرتد» بلکه به عنوان یک نفر محدث مورد وثوق نام می برند، علامه قزوینی نظر ابو العلاء را با شگفتی تلقی نموده و می نویسد:

«در خاتمه این مقاله بی مناسبت نمی دانیم که اشاره به قول عجیب در خصوص عبد الله بن میمون قداح که ابو العلاء معری در رساله الغفران خود استطرادا تعریضی به ذکر آن کرده بنماییم به مقتضای این قول عبد الله بن میمون قداح در ابتدای امر شیعه و از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام بوده ولی بعدها مرتد گشته و اشعاری در حسب خود سروده ...وحاجت نیست علاوه شود که این حکایت و این اشعار مانند غالب حکایات و روایات آن کتاب که موضوع آن سیر ابو العلاء ست در عالم رؤیا در بهشت و دوزخ و صحرای محشر به کلی مصنوعی و خیالی و قصه سرایی است نه قضایای واقعی تاریخی. مقصود این است که نباید به مندرجات رساله الغفران ابو العلاء از لحاظ صدق و کذب مطالب اهمیتی داد و در آن کتاب به نظر تاریخی نگریست بلکه فقط از نقطه نظر فکاهت و تفریح ادبی مضامین آن کتاب را باید تلقی نمود و ما نیز فقط به همین ملاحظه است که این فقره را از آن رساله نقل می کنیم ». (36)

پی نوشت ها:

1.جوینی، تاریخ جهانگشای، ج 3، ص 154; برتاردلویس، پیدایش اسماعیلیه، ص 79.

2. ابن الندیم، الفهرست، ص 278 279، چاپ الاستقامه قاهره; ترجمه فارسی، ص 348 349 چاپ دوم.

3.بغدادی، عبد القاهر، الفرق بین الفرق، ص 169، طبع مصر1948.

4. قاضی عبد الجبار، اصول الاسماعیلیه، ص 138 139 طبع قاهره.

5. ذهبی، میران الاعتدال، ج 2، ص 81.

6. طبق نقل برناردلویس، مقاله پیدایش اسماعیلیه، ص 70.

7. همان مدرک.

8. جوینی، تاریخ جهانگشا، ج 3، ص 152.

9. سیاستنامه، ص 260 265 به تصحیح عباس اقبال.

10. معری، ابو العلاء، غفران، ص 15.

11. تعریف، ص 157 158.

12. وفیات الاعیان، ج 2، ص 342.

13. خطط مقرزی، ج 1، ص 348.

14. تاریخ الخلفاء، ص 4.

15. تاریخ ابو الفداء، ج 2، ص 7 14.

16. ایقاظ، ص 22.

17. تاریخ جهانگشای، جوینی، ج 3، ص 174.

18. قید تقریبا برای آن است که در رجال کشی حدیثی از عبد الله بن میمون قداح روایت نموده که از آن معلوم می شود وی معاصر امام باقر علیه السلام نیز بوده است.

19. رجال کشی، ص 389، طبع دانشگاه مشهد.

20. فهرست نجاشی، ص 148، طبع بمبئی، سال 1317.

21. خلاصه حلی، ص 53، طبع تهران، سال 1311.

22. منهج المقال، ص 212 213، طبع تهران، 1306.

23. نقد الرجال، 197 198، طبع تهران، 1318.

24. نضد الایضاح، طبع کلکته، سال 1317، در ذیل صفحات فهرست شیخ طوسی، 197 198.

25. منتهی المقال، ص 193 194، طبع تهران.

26. مستدرک الوسائل، ج 3، ص 619، طبع تهران.

27. رجال کشی، ص 389، طبع دانشگاه مشهد.

28. رجال نجاشی، ص 148، طبع بمبئی.

29. فهرست شیخ طوسی، ص 197 198، چاپ کلکته.

30. خلاصة الاقوال، ص 53.

31. به نقل رجال مامقانی، ج 2، ص 219; ج 3، ص 265.

32. سال وفات نوبختی معلوم نیست ولی به تصریح علامه در خلاصة الاقوال ص 21 در حدود سیصد یا اندکی پیش و پس می زیسته.

33. تاریخ تالیف مروج الذهب سال 336 است.

34. تاریخ تالیف به تصریح مؤلف در ص 397 و 401،سال 345 بوده است.

35. رساله الغفران، ص 156، طبع مصر.

36. یادداشتهای، علامه قزوینی، تاریخ جهانگشا، ج 3، ص 338، حواشی واضافات علامه قزوینی در این باره بسیار عالمانه و محققانه است رضوان خدا بر او باد .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان