در باب معیارهای اخلاقی انسانی، نظریه دیگری است و آن، نظریه اراده و عقل است و این نظریه منسوب به فلاسفه می باشد و توضیح آن این که حالتی نفسانی در انسان به نام اراده وجوددارد که در حیوانهای دیگر موجود نیست زیرا اراده، همدوش عقل است و هر جا که عقل موجود باشد، اراده نیز آنجا هست و آنجا که عقل نیست، اراده هم وجود ندارد پس ادعای این قول که هر حیوانی با اراده حرکت می کند و انسان هم مثل هر حیوانی متحرک الاراده است صحیح نیست زیرا اراده، مخصوص انسان است، در سایر حیوانات وجودندارد پس انسان می تواند حرکت ارادی داشته باشد ولی گاهی هم می تواند بدون اراده،عملی را انجام دهد و تنها متحرک به شوق و میل باشد چناانکه در حیوانات همواره چنین است.
این، ادعای محض نیست در روایتی معتبر از «کمیل بن زیاد نخعی » از اصحاب خاص امیرالمومنین(ع) چنین نقل شده است (1) : کمیل سوالات زیادی درباره نفس و انواع نفس انسانی، ناطقه و غیر آن از آن حضرت می کند و در آخر روایت علی(ع) ویژگیهای نفس ناطقه انسانی را در پنج قوه بیان می فرماید که عبارتند از: فکر، ذکر(و یادآوری جریانات و حوادث گذشته)، (به کلیات)، اراده و حلم که انسانها دارند و لکن حیوانات دیگر آنها را ندارند و در حقیقت یکی از ویژگیهای انسانها و امتیاز آنهابر سایر حیوانات همان اراده انسانها است که در سایر حیوانات موجود نیست به این معنا انسان موقعی که می خواهد عملی را انجام دهد قبل از عمل آن را تصور و سپس محاسن و معایب آن را در ذهن می آورد و بعد از بررسی های کامل از جنبه های مختلف،آن را انتخاب و اراده کرده، طبق آن حکم می کند که این عمل خوب است باید این چنین عملیاتی را سایر حیوانات در انجام فعلی ندارند، این است که گفته می شود اراده وعقل مخصوص انسانها است و حیوانات آن را ندارند.
دو سوال در اینجا مطرح می گردد:
سوال اول: این است که غریزه در انسانها چه موقعیتی داشته و چه عملی انجام می دهد و فرق آن با عقل چیست؟
سوال دوم: این که فرق بین میل و اراده و عقل کدام است؟
در پاسخ سوال اول می گوئیم:
جانداران هر کدام با یک سلسله از غرائز که دارند نیازهای خود را درک و برطرف می کنند و از آنها برای رشد و ادامه زندگی خود استفاده می نمایند، انسان نیز که از سلسله جانداران است دارای غرائز چندی است که به وسیله آنها نیازمندیهای طبیعی خود را برطرف می سازند ولی انسان از نظر داشتن غرائز و حواس باطنی پائین ترو پست تر از جانوران است زیرا در انسان مثلا هر اندازه که حس جهت یابی قوی باشد به مثل زنبور عسل نمی رسد و باز هر قدر که حس هواشناسی او زیاد باشد به اندازه حس مورچه نمی رسد و لکن انسان علاوه بر حس و غریزه، دارای عقل نیز می باشد که توسط آن چیزهائی را کشف و اختراع و به کمک آن اموری را که حیوانات از راه غریزه و حواس باطنی درک می کنند درک می نماید، بشر به کمک و راهنمائی عقل می تواند نشانهائی درآسمان معین کند و علائمی در زمین قرار دهد و بالاخره قطب نما و جهت یاب بسازد، وغریزه انسان مثل غریزه مورچه وضع هوا را درک نمی کند ولی با کمک عقل، دماسنج وفشارسنج و رطوبت سنج و... می سازد و به توسط آن وضع هوا را پیش بینی می کند پس انسان، کامل ترین مخلوقات روی زمین است به جهت عقلی که دارد که خداوند به اوکرامت داده است، عقل انسان به وسیله محاسبه دقیق و سنجش صحیح فکر و استخراج کلیات و پی بردن به رموز کتاب آفرینش و تسخیر موالید طبیعت از آنها به نفع خودبهره برداری می نماید انسانها با کشف قانون جاذبه عمومی جهان به وسیله افتادن یک سیب به وسیله «نیوتن » و کشف «گالیله » به وسیله عقل قانون پاندول را بانوسانهای چلچراغی که به سقف کلیسا آویزان بود و نظیر اینها از قبیل کشف «ارشمیدس » به وسیله عقل با رفتن به حمام و داخل شدن به خزانه آب قانون فیزیکی که اجسام به اندازه وزن مایع هم حجمش، وزن خود را از آن مایع از دست می دهد ونظیر اینها به خیلی از رموز شگفت انگیز طبیعت پی می برد و از همین قبیل است کشف نیروی برق و بخار و کشتی و هواپیمای فضانورد کیهانی اعجاب انگیز و دست اندازی به اعماق اقیانوسها و کهکشانها و آسمان بی کران همه و همه در سایه عقل و بکار بردن درست آن انجام گرفته است.
از اینجا می گوئیم که انسان هم عقل دارد و هم غریزه و از هر دو بهره برداری بهینه می کند منتها هرکدام در جای خود و محل خاص خود ولی حیوانات تنها غرائزدارند.
پس عقل که همان قدرت و نیروئی است که در فلسفه از آن به قوه ادراک کننده کلیات و تشخیص دهنده حسن و قبح نام برده می شود با غریزه چهار فرق اساسی دارد:
1 - عقل به کار و نتیجه کار خود متوجه می باشد ولی حرکات غریزی برای عمل معینی از موجود زنده سر می زند و لکن او به این حرکات و نتیجه آن نظر ندارد.
2 - غرائز اصولا فطری هستند و دارای کمال فوری می باشند و هیچ گونه فراگیری وتمرین و ممارستی لازم ندارد در صورتی که عقل کمالش تدریجی و مستلزم تکرار وتمرین می باشد.
3 - اعمال غریزی اصولا ثابت و یکسان و تغییر ناپذیرند در صورتی که اعمال ناشی از عقل، متغیر و متبدل است مثلا زنبور عسل حالا به همان شکلی خانه می سازد که دریک میلیون سال قبل نیز می ساخت زیرا کار از غریزه سرچشمه می گیرد اما کار انسانهاکه از نیروی عقل برخوردارند، چنین نیست.
4 - غرایزی که در حیوان و انسان است، هرکدام به یک کار اختصاص دارد و به دردکار دیگری نمی خورد ولی عقل به درد همه کارها می خورد، عقل همان طور که کشف مجهولات و شناخت مسائل علمی را موجب می شود، رفتارهائی را نیز موجب می گردد، عقل برخلاف عقیده اشاعره از اهل تسنن و اخباریین شیعه، حسن و قبح افعال را درک و مشخص می کند که چه عملی پسندیده و باید عمل کرد و چه عملی ناپسند و باید ترک گردد.
عقل همان طور که در مسائل علمی بهترین راهنمای انسان است در مسائل اخلاقی نیزبهترین راهنماست پس انسان باید به حکم عقل عمل کند و هرچه را که بد بداند، قبول و هرچه را که خوب بداند بپذیرد.
دکتر علی اکبر سیاسی در روانشناسی پرورشی، در این زمینه چنین می نویسد:
«برای غریزه چند صفت اختصاصی ذکر کرده اند و آنها را ممیز غریزه از عقل وادراک قرار می دهند این صفات عبارتند از:
1 - فطری بودن غریزه و کمال فوری آن.
2 - ثبات و یکسانی.
3 - تخصص.
4 - بیخبری از نتیجه (2) .
توضیح این چهار ویژگی در کتاب «روانشناسی برای همه » از مطالب بالا روشن می گردد.
پاسخ سوال دوم: از مطالب گذشته می توان پاسخ سوال دوم را که فرق بین میل واراده چیست به دست آورد. میل در انسان کششی به سوی یک شی خارجی مثل میل انسان گرسنه به غذا که او را وادار می کند که سر سفره بنشیند یعنی نیروی درونی درانسان که او را به سوی غذا می کشاند پس میل، جاذبه و کشش است میان انسان و یک شی خارجی مثل نوشیدن آب. غریزه جنسی یعنی میل به جنس مخالف و استراحت و عاطفه مادری و... همه یک نوع میل هستند اصولا همه عواطف انسان از قبیل میل هستند. ولی اراده به درون مربوط است نه بیرون یعنی یک رابطه میان انسان و عالم بیرون نیست،بلکه برعکس بعد از این که انسان اندیشه و محاسبه می کند و میان کارها دوراندیشی و عاقبت اندیشی می کند و سبک و سنگین می نماید، با عقل خودش مصلحت ها و مفسده ها رابا یکدیگر می سنجد و بعد تشخیص می دهد که اصلح و بهتر این است نه آن، آن وقت اراده می کند آنچه را که عقل به او فرمان داده، انجام می دهد. نه آنچه که میلش می کشد زیرا بسیاری از اوقات موارد مصلحت عقل و اراده، مخالف میلی است که دروجودش احساس می کند پس اراده نیروئی است در انسان که همه میلها و ضد میلها راهمه کششها و تنفرها، خوفها، بیم ها و ترسها را تحت اختیار خود قرار می دهد ونمی گذارد میل یا ضد میل، انسان را به یک طرف بکشد و به عقل می گوید: محاسبه کن که در مجموع، سعادت و مصلحت چه اقتضا می کند؟ هرچه را که مصلحت اقتضا می کند بگواجرای آن با من. پس مطابق این نظریه کار اخلاقی کاری است که نه ناشی از تسلط یک میل باشد گرچه آن میل عاطفه محبت باشد و نه ناشی از تسلط ضد میل پس اگر انسانی از روی اجبار تحت تاثیر عاطفه محبت قرار بگیرد این عمل عمل اخلاقی نیست، امااگر عاطفه محبت در اختیار عقل و اراده باشد در یک مورد عقل به اراده می گوید ازاین میل فردی پیروی کن و در جای دیگر می گوید پیروی نکن و همین طور است در امیال دیگر مثل عاطفه های انسان دوستی و... چه بسا در مواردی عاطفه یک جور حکم می کند وعقل و اراده جور دیگری حکم می کند، کار عاطفه دلسوزی است ولی کار اراده و عقل دوراندیشی است.
پس معیار و ملاک اخلاقی بودن یک عمل، عقل و اراده است و عواطف نیز باید زیرفرمان عقل و اراده کار خودش را انجام دهد.
پس نزد فلاسفه اسلامی، اخلاق کامل اخلاقی است که براساس نیروی عقل و اراده باشد ومیلهای فردی و حتی نوعی و شوق و اشتیاق همه تحت کنترل عقل و اراده می باشندنتیجه این می شود که مطابق این نظریه قهرمان حقیقی اخلاق آن کسی است که بر وجودش عقل واراده حاکم است. البته در وجود انسان عواطف غیر فردی هم زیاد موجود است ولی آنها سرچشمه ای است در وجود انسان که با کنترل عقل و اراده در جای خودش بازمی شود پس حاکم بر وجود انسان باید عقل و اراده باشد به طوری که تمام میل ها اعم از میل های فردی و میل های اجتماعی در اختیار عقل و اراده باشد یعنی اخلاق مبتنی بر عقل تنها (3) .
راهنمای سعادت انسان است پس انسان باید بدون چون و چرا حکم عقل را پیشه خود سازد و هرچه را که عقل زشت و ناپسند تشخیص دهد، ترک و هرچه را که عقل نیک تشخیص می دهد، انجام دهد.
این نظریه را اکثر فلاسفه و دانشمندان از «سقراط و افلاطون و ارسطو» از حکمای قدیم و بسیاری از حکمای جدید از جمله «دکارت و اسپینورا»(حکیم هلندی 1677 632م) طرفدار این مکتب بوده اند و از این میان «کانت » دانشمند آلمانی (1804 1720م) توانسته است این مکتب را به روشنی و دقت عرضه کند.
کار مهم «کانت » در این زمینه این بود که به مساله نیت و هدف در مورد افعال بشر اهمیت داد و به این نکته توجه کرد که فعل انسان نمی تواند خود به خود ومنهای غرض و هدفی که برای انجام آن می شود خوب یا بد باشد، او بیان کرد که آنچه صفت اخلاقی دارد ماده فعل نیست، بلکه صورت آن یعنی نیت فاعل است پس از توجه به این نکته «کانت » در مورد این مساله که نیت فاعل در چه صورتی می نواند به فعل صورت اخلاقی بدهد و در چه صورتی آن را به صورت یک فعل شر درمی آورد معتقد شد که انگیزه انجام فعل هرچه باشد فاقد ارزش اخلاقی است مگر در صورتی که فقط برای اطاعت از عقل باشد مثلا اگر شخص بینوائی را دستگیر می کنیم به این غرض که بعدهاشخص فقیر از ما به هنگام درماندگی دستگیری کند این کار هیچ ارزشی ندارد و اگربه کسی چیزی بدهیم به این قصد که از این کمک لذت ببریم کاری بی ارزش خواهد بود.
کارهای ما وقتی ارزش دارند که صرفا چون عقل می گوید انجام بده انجام بدهیم وهرگونه قید و شرطی در فرمان عقل موجب بی ارزش شدن فعل خواهد شد.
به عبارت دیگر فرمان عقل وسیله نیست، بلکه خود غایت است بناراین نیت فاعل تنها در صورتی می تواند به فعل صورت خیر بدهد که چیزی جز اطاعت از عقل نباشد.
نکته دیگری که کانت اضافه می کند این است که فعلی دارای ارزش اخلاقی است که انجام آن با کوشش و مجاهده همراه باشد بنابر این کارهائی که از روی میل و رغبت و بدون زحمت انجام می شود فاقد ارزش اخلاقی هستند و کسانی که به نیکوکاری خوکرده اند در عین حال که انسانهای خوبی هستند، سزاوار تمجید و تحسین نیستند! زیراآنها در انجام عمل نیک به خود زحمتی نمی دهند و حتی از آنها لذت هم نمی برند!!.
چند ایراد بر نظریه اخلاق مبتنی بر عقل
گرچه عقل در دین اسلام جایگاه ویژه ای دارد و در قرآن مجید در اکثر موارد امر به تعقل شده است مثل آیه «افلا تعقلون-افلا یعقلون » (4) و در روایات معتبر نیز از دیدگاه پیشوایان اسلام موقعیت عقل یک موقعیت والائی بوده و اعتباری خاص داشته می تواند ملاک خیر و شر بودن نیز باشد تاآنجا که دین اسلام عقل را نوعی از شرع قلمداد می کند و دستورات او را ماننددستورات شرع واجب الاطاعه می داند از باب نمونه از سخنان علی(ع) در نهج البلاغه است:
«العقل شرع من داخل والشرع عقل من خارج » یعنی عقل به منزله شرع است از داخل و شرع به منزله عقل است از خارج. یعنی عقل در محیط نفس و نفسانیات حکم به برخی از احکام واقعی می کند همان طور که شرع در محیط خارج از نفس حکم به احکام واقعی می نماید روی همین ملاحظه علمای علم اصول عقل را در ردیف قرآن و حدیث و اجماع مسلمین قرار داده و آن را یک دلیل مستقل برای استنباط احکام و تکالیف به شمارآورده اند.
ولکن با همه توصیفات و ویژگیهائی که در شان عقل گفته شد، عقل به تنهائی نمی تواند کلیه حدود و مشخات خیر و شر را درک کند پس تنها گوش به فرمان عقل بودن صحیح نیست زیرا این نظریه اشکالات زیادی دارد که ما در اینجا به برخی از آنهااشاره می کنیم:
اشکال اول این که: در بسیاری از موارد عقل اصولا حکمی ندارد و اگر هم داشته باشد چه بسا خطا می باشد و اطمینانی به صحت آنها نیست بهترین دلیل این ادعااختلافی است که همواره میان عقلاء در مورد بسیاری از مسائل علمی و غیر علمی وجوددارد و لذا قوانین موضوعه از نخبگان ملت ها برای اداره امور مملکت ها و جوامع همواره در معرض تجدید نظر و تغییر و اصلاح می باشد و کمتر قانونی است که برای همیشه ثابت باشد.
اشکال دوم اینکه: اگر اطاعت از عقل تنها غایت باشد در این صورت فعل انسان عبث و لغو خواهد بود زیرا غایت چیزی است که به دنبال فعل انجام گرفته حاصل می شودمثل لذت و داشتن ثروت و راحتی و رفاه و... حال سوال این است که غایت اطاعت ازعقل چیست؟ آیا چیزی است که به دنبال فعل تحقق می یابد و انسان بدان دست می یابد؟
اصولا خود انجام فعل، اطاعت عقل است پس در این صورت غایتی در کار نیست و روشن است چنین چیزی نه ممکن است و نه عقلا موجه.
اشکال سوم اینکه: انجام فعل صرفا به خاطر اطاعت از عقل و بدون هیچ چشم داشتی اصولا چیزی است که برای انسان این جهانی با روحیات و خصوصیات طبیعی اش عملی نیست،این دستوری است خشک که برای انسان ذهنی خوب است نه خارجی چه این که انسان خارجی اگر دوراندیش نباشد درکارهای نیکش چه به فرمان عقل عمل کند و چه به فرمان دین یا هر چیز دیگری، چشم طمع به پاداش این جهان دارد و اگر دوراندیش باشد بازهم انتظار پاداش هر چند که پاداش زندگی ابدی آن جهانی باشد.
اشکال چهارم اینکه: کانت در نظریه خود تنها به فعل نیکی ارزش قائل است که انجام آن همراه با کوشش و مجاهده باشد پس کارهای نیک کسانی را که به نیکوکاری خو کرده اند، فاقد ارزش اخلاقی می داند درحالی که:
اولا: مداومت کار نیک و به صورت عادت و خو درآدن، خود از پرارزش ترین سرمایه های بشری است زیرا ملکه نیکی در او وجود دارد که منشا خیرات و برکات و انجام نیکی ها است.
ثانیا: نتیجه طبیعی افعال خیر برای انسان این است که انجام آن افعال برای اوبه صورت خو و ملکه در می آید اگر این خویها و افعال ناشی از آن، فاقد ارزش اخلاقی باشد باید با پیدایش آن مبارزه کرد آیا این مبارزه چیزی جز نافرمانی عقل که به گفته کانت همواره به افعال نیک دستور می دهد، نمی باشد؟ پس این گفته کانت خواه ناخواه از تناقضی آشکار سر در می آورد (5) .
از مجموع مطالب بالا این نتیجه را می توان به دست آورد که مکتب اخلاقی مبتنی برعقل هرچند تا حدودی به واقعیت نزدیک است، اما نمی توان آن را به عنوان یک مکتب اخلاقی بی عیب پذیرفت زیرا: اولا : کلیت ندارد و مراتب عقل در انسانها متفاوت است،بعضی ها دارای عقل کامل و برخی متوسط و برخی ضعیف و بدیهی است که عقول ضعیف نمی توانند حقیقت اشیاء و ارزش امور را به خوبی دریابند.
ثانیا: عقل از روی تنظیم مقدمات به نتیجه می رسد ولی گاهی انسان در تنظیم مقدمات اشتباه می کند و از درک حقیقت باز می ماند.
ثالثا: تمایلات حاد نفسانی یا روش تربیتی یا عامل دیگری روی حکم عقل اثرمی گذارد و او را به خطا و اشتباه وا می دارد.
پی نوشتها:
1- رساله نفسیه تالیف فضل الله حامد حسینی.
2- ص 247 و 248 مراجعه کنید.
3- فلسفه اخلاق، مرحوم شهید مطهری، ص 47، 53.
4- سوره قصص، آیه 60 - سوره مومنون، آیه 80 - سوره انبیاء، آیه 10 - یوسف،آیه 2 - سوره هود، آیه 51 - یونس، آیه 16 - انعام، آیه 32 - آل عمران، آیه 65بقره، آیه 76.
5- فلسفه اخلاق از دیدگاه قرآن و...، ص 31.