ماهان شبکه ایرانیان

جایگاه عقل در اندیشه مفید

قرن چهارم هجری، قرن گسترش علوم و تمدن اسلامی بود. قرنی که متکلمان به مکتبهای خود شکل داده بودند

قرن چهارم هجری، قرن گسترش علوم و تمدن اسلامی بود. قرنی که متکلمان به مکتبهای خود شکل داده بودند. پایه های مذاهب فقهی ریخته شده و مردم در پیروی از فقیهان دسته بندی شده بودند. در مراکز علمی شیعه، هر چند قدیمین: (ابن ابی عقیل و ابن جنید اسکافی) به تفکر عقلانی و کاربرد عقل در کلام و فقه معتقد بودند و آراء خود را تبیین و تشریح کرده بودند، ولی تفکر حاکم در کلام وفقه، با اهل حدیث بود. در میان اهل تسنّن نیز، مکتب معتزله و اشاعره میدان دار بودند.

در اواخر همین قرن، عالم فرزانه، متکلم برجسته و فقیه توانمند، شیخ مفید، با گرایشهای عقلی، ظهور کرد. آثاری وی، که در برگیرنده پاسخ به اشکالات ومسائل نوپیدا در حوزه تشیّع است و همچنین مناظرات او با نحله های فرقه های گوناگون و ردّ نظرگاههای عالمان شیعی در برخی از مسائل، نمایانگر وجه علمی اوست.

معاصران وی، از فرقه های مختلف، با نظرگاههای متفاوت، بر مرتبت علمی وی اتفاق دارند، از جمله: یافعی می نویسد:

(او سرآمد همگان، در کلام، فقه و مناظره بود. با هر مکتبی و هر صاحب عقیده ای با عظمت و بزرگواری، مناظره می کرد). 1

ابن ندیم می نویسد:

(در عصر م، ریاست علمای شیعه با اوست. او، در دانش اعتقادات، فقه، اخبار و معارف دینی شیعه، پشرو همگان است. او فردی بسیار هوشمند است و درکی نافذ دارد).2

ابن جوزی می گوید:

(او بزرگ شیعه بود. عالم و مصنّف مذهبی آنان، سید مرتضی، از شاگردان اوست. او، در خانه خویش، مجلس مناظره و گفتگوی علمی داشت که همه دانشمندان در آن حاضر می شدند).3

شیخ طوسی، وی را رئیس مذهب شیعه و استاد همگان در علم کلام و فقه، می داند.4

علاّمه حلی، نیز از او به بزرگی و عظمت یاد می کند و می نویسد: هر کس پس از وی آمده از آثار و شیوه اش در کلام بهره گرفته است.5

حاج میرزا حسین نوری، مؤلّف مستدرک الوسائل، معتقد است: در کتابهای اعتقادی، کمتر دلیل و بحثی در امامت است که ریشه آن در کتابهای شیخ مفید یافت نشود.6

از گفتار رجال شناسان، معاصرین و غیر معاصرین، شاگردان و غیر شاگردان، شیعه و غیر شیعه، به دست می آید که مفید، در عصر خویش، سرآمد همگان در کلام و فقه و دیگر علوم بوده است.بیانی گیر، درکی نافذ و خلقی پیامبرگونه داشته است. در احتجاج و مناظره با خصم، بی مانند بوده و با هر کس به مناظره می پرداخته او را مغلوب می ساخته است. ویژگیها و برجستگیهای بسیاری را برای او برشمرده اند.

از این روی، اکنون که هزارمین، سال درگذشت اوست، شایسته است محققان و نویسندگان، به احیای آثار وی دست یازند و مقاله و رساله هایی درباره ابعاد وجودی این وجود شریف بنگارند.

آنچه ما در این نوشتار در پی آنیم، نگاهی به جایگاه عقل، در معارف اسلامی، در اندیشه این عالم برجسته است. ولی پیش از آن که به اصل بحث بپردازیم، یادآوری نکته ای را لازم می دانیم:

جایگاه عقل در فرهنگ اسلامی

در مکتب حیات بخش اسلام، عقل جایگاه ویژه ای دارد. قرآن کریم، آیات بسیاری را به عقل اختصاص داده است و ازمردم می خواهد که از اندیشه به ایمان برسند.

علامه طباطبایی، می نویسد:

(اگر کتاب الهی را تفحص کامل کرده و در آیاتش دقّت کنید، خواهید دید شاید بیش از سیصد آیه هست که مردم را به تفکّر ، تذکّر و تعقّل دعوت کرده است. و یا به پیامبر(ص) استدلالی را برای اثبات حقّی و یا از بین بردن باطلی می آموزد... خداوند، در قرآن، حتّی در یک آیه بندگان خود را امر نفرموده که نفهمیده به خدا و یا هر چیزی که از جانب اوست ایمان آورند و یا راهی را کورکورانه بپیمایند. حتی قوانین و احکامی که برای بندگان خود وضع کرده و عقل بشری به تفصیل ملاکهای آن را درک نمی کند... علّت آورده است.)7

کوتاه سخن این که آیات قرآنی، باواژه های گوناگون از قبیل: تفکّر، لبّ، نُهی، فقه، شعور، بصیرت، درایت، ذکر و... از عقل ستایش کرده و به کارگیری آن را تشویق می کند. و با بهره گیری از حجّت عقلی در اثبات معارف اسلامی8 و طلب برهان عقلی از مخالفان9 و تبیین لغزشگاههای عقل10، بر اعتبار و حجیّت آن صحّه می گذارد.

در روایات مأثوره از ائمه معصومین(ع)، به عقل، به اندازه ای ارزش و اهمیت داده شده که در هیچ مکتب و مسلکی نمونه ندارد. اصول کافی و بحارالانوار، نخستین باب را با روایات عقل شروع می کنند. روایاتی که در آن دو کتاب و کتابهای دیگر حدیثی آمده بیسار است.

از باب نمونه: امام صادق،(ع)، پس از آن که از عقل ستایش می کند، به کاربرد آن در مسائل اعتقادی اشاره می فرماید:

(انسانه، در پرتو عقل آفریدگار خود را شناخته اند و دانسته اند که آنان آفریده خداوند و تحت تدبیر اویند و خداوند باقی و آنان فانی اند. و از راه دیدن آسمان و زمین، خورشید و ماه، شب و روز، به استدلال عقلی پرداخته و بروجود آفریدگار مدبّر، ازلی و ابدی استدلال می نمایند. و به کمک عقل، نیک را از بد بازشناخته و می دانند که نادانی مایه ظلمت و دانایی عامل نور است. این است دلالت و راهنمایی عقل...)11

موسی بن جعفر(ع) در روایتی مفصّل خطاب به هشام بن حکم، بر اهمیت عقل و نقش آن در تحصیل سعادت دنیا و آخرت انسان تکیه کرده و می فرماید:

ای هشام! خداوند، به وسیله عقل، حجّت را بر مردم تمام کرده و پیامبران را به وسیله بیان یاری کرده و به سبب برهانها به ربوبیت خویش راهنمایشان کرده است...

ای هشام! خداوند پیامبران را به سوی بندگانش مبعوث نکرد، مگر برای این که در باره خدا تعقل کنند. بهترین اجابت کنندگان دعوت رسولان، کسانی هستند که دارای بهترین تعقل می باشند. و آنان که دارای کاملترین عقل اند، به با عظمت ترین درجه در دنیا و آخرت نائل می شوند...)12

سپس امام(ع)، در همین روایت انبیا و ائمه(ع) را حجّت ظاهری و عقل را حجّت باطنی معرفی می کند.13

روایات، در اهمیت، ارزش و کاربرد عقل، بیش از آن است که در این اندک بگنجد; لذا ما به مضمون برخی از آنها اشاره می کنیم:

عقل بالاترین موهبت الهی است.14 شخصیت انسان به عقل اوست. هوش، فهم حافظه، دانش از عقل سرچشمه می گیرد. عقل مایه کمال انسان است. عقل راهنمای و کلید کار انسان است...15 خواب عاقل از عبادات جاهل بالاتر است.16 امساک عاقل از روزه گرفتن جاهل برتر است.17 عمل صالح، با عقل، دارای ارزش است.18 ثواب و عقاب هر کسی به اندازه عقل اوست. 19عقل، دوست20و راهنمای مؤمن است. 21کسی که عقل ندارد دین ندارد.22

ائمه معصومین(ع) در عمل نیز، به تناسب شرایط زمانی و فرصتهایی که در اختیار داشتند، بر پایه تفکر عقلانی به تبیین و نشر معارف اسلامی می پرداختند. در مناظره با مشرکان، یهود ونصاری و سایر معاندان اسلام، از همین شیوه استفاده می کردند. نمونه ای از مناظرات آنان را که در حقیقت بیانگر شیوه آنان در نشر و اثبات معارف اسلامی است، می توانید در احتجاج طبرسی، بحارالانوار، اصول کافی، نهج البلاغه و... ببیند.

افزون بر این، ائمه(ع) به تربیت شیعیان و شاگردان بر پایه تفکر عقلانی بسیار اهمیت می دادند. بر همین اساس، در مکتب آنان، متکلمان بنامی، همچون: هشام بن حکم، هشام بن سالم، زرارة بن اعین، حمران بن اعین، مؤمن الطاق، قیس بن ماصر، یونس بن عبد الرحمن، بزنطی، فضل بن شاذان و... پرورش یافتند که در تبیین معارف اسلامی و گفتگو با مخالفان از شیوه اجتهادی و تفکر عقلانی استفاده می کردند و پیروز می شدند.23

این عدّه، مورد تشویق، احترام و راهنمایی ائمه(ع) قرار داشتند.24

با آن همه ارزش و اهمیتی که قرآن و معصومین(ع)، به عقل می دادند و با آن همه احترام و تشویقی که ائمه نسبت به متکلمان و به کارگیری عقل داشتند، متاسفانه در همان زمان جریان دیگری در میان شیعیان وجود داشت که تنها به دریافت و نقل احادیث می پرداخت و از بحثهای کلامی و تفکر عقلانی دوری می جست و نسبت به متکلمان شیعی نظر خوشی نداشت25 و گاه آنان را زخم زبان زده و می آزرد.26 در مقابل این جریان، ائمه(ع) آنان را تحسین، تشویق و تایید می کردند و به مدارای با آنان سفارش می کردند;27زیرا اندیشه آنان را از درک نکات دقیق عاجز می دانستند. محدثان قم نیز، با متکلمان میانه خوبی نداشتند28و حتی برخی از آنان، در نکوهش متکلمان روایت می ساختند و به ائمه(ع) نسبت می دادند.29 در مقابل، ائمه، شیعیان را به همین متکلمان و کتابهای آنان راهنمایی می کردند30و محدثان قم را به دوستی و رفتار محترمانه با متکلمان تشویق می کردند.31

از باب نمونه: امام رضا(ع) در پاسخ یونس بن عبد الرحمن، که برخی از هواداران ائمه(ع) او و پیروانش را کافر و زندیق می دانستند، می فرماید:

(شما را در راه رستگاری می بینم.)32

در مسائل فقهی نیز، تفکر عقلانی از اهمیت ویژه ای برخوردار است، تا جایی که ائمه(ع) وظیفه خود را بیان قواعد و کلیات احکام دانسته و تطبیق آنها را بر مصادیق و استخراج فروع و احکام جزئی را که با نظارت عقل انجام می گیرد، به عهده پیروان خویش گذارده اند.33

و در موارد بسیاری، نحوه استنباط احکام را برای شاگردان خویش بیان می کردند.34

و برخی از اصحاب خویش را که شایستگی استنباط احکام را داشتند، به افتاء در میان شیعیان تشویشان می کردند.35

لازم به یاد آوری است که هم زمان با این دو گرایش در میان شیعیان، در میان سنّیان نیز، گروههایی وجود داشتند: معتزله در کلام و اهل رأی و قیاس در فقه و اهل حدیث و اشاعره در کلام و فقه وجود داشت.

معتزله و اهل قیاس عقل، گرایی افراطی را پیشه خود ساخته بودند و حتی در برخی از موارد دریافتهای عقلی را بر شرع مقدّم می داشتند.36د ر مقابل، مالک، احمد حنبل، سفیان ثوری و شافعی از شیوه معتزلیان سخت انتقاد می کردند. از باب نمونه:

شافعی فتوا داد که اهل کلام را با تازیانه باید تنبیه کرد. احمد حنبل آنان را زندیق شمرد.

اینان، متکلمان را گمراه و نقل کلام آنان را حتی برای نقد و ردّ، کفر و گناه می شمردند. 37ائمه معصومین(ع)، انحرافات این مکاتب را بیان می کردند و آنان را از اجتهاد، رأی و قیاس که در حقیقت افراط در کاربرد عقل است، برحذر داشته38 و گاه گفتگو و مناظراتی با هواداران این مکاتب نیز داشته اند39

دوره غیبت

متاسفانه با نگاهی گذرا به تاریخ، در می یابیم که تفکّر حاکم تا اواخر قرن چهارم با کسانی است که تنها به دریافت و نقل احادیث بسنده کرده و از عقل در شناخت دین و شریعت استفاده نمی کردند.

هواداران این مکتب، کلام و تفکر عقلانی راحتی برای تقویت مذهب و در حمایت از دیدگاههای شیعه جایز نمی دانستند و در مسائل فقهی با اجتهاد، به صورت یک عمل و کوشش فکری بر اساس استنباط تعقّلی، میانه ای نداشتند.40

این مکتب که در زمان حضور ائمه(ع) یکی از دو گرایش رایج در جوامع شیعی بود و به خاطر پیامدهای سوء آن، همواره از جانب ائمه(ع) مورد بی توجهی و انتقاد قرار می گرفت، اندک اندک بر مراکز علمی و محیط فکری شیعه چیره شد و گرایش عقلانی را در کلام و فقه مغلوب خویش ساخت. قم، که در آن زمان بزرگترین و مهمترین مرکز علمی شیعه بود، کلاملاً در اختیار این مکتب قرار داشت.41 اکثریت فقهای شیعه، در این دوره تا اواخر قرن چهارم، از پیروان این مکتب بودند.42 ابن ابی عقیل و ابن جنید که از آنان به قدیمین یاد می شود، از متکلمان شیعه و در فقه معتقد به فقه تحلیلی و تعقلی بوده و هم زمان با حاکمیت محدثان بر محیط علمی و مذهبی شیعه در نیمه دوّم قرن سوّم و قسمت عمده قرن چهارم، می زیسته اند، ولی قدرت مقابله با تفکر حاکم را نداشته اند.

در اواخر قرن چهارم، متکلم و فقیه بزرگ و توانمند شیعه، شیخ مفید، که از شاگردان برجسته، احمد بن محمد بن جنید اسکافی، محمد بن علی بن بابویه قمی (صدوق)، جعفر بن محمدبن قولویه، احمد بن محمد ابن علی بن داود قمی، ابوالحسین علی بن وصیف الناشی بود و با شیوه های کلامی و فقهی آنان آشنایی کامل داشت، شیوه ابن جنید را برگزیده و ابن ابی عقیل ر، که آرای نزدیکی به ابن جنید دارد، بسیار ستوده است. حتی به گفته نجاشی، برخی از کتابهای وی را تدریس می کرده است.43 در مقابل، به اهل حدیث و استادش شیخ صدوق سخت انتقاد می کرد. او، که به خوبی پیامد و خطر اندیشه این گروه را برای اسلام و مسلمانان درک کرده بود، برای از بین بردن سلطه و حاکمیت قشری گری و گشودن راه استدلال و تعقل در کلام وفقه، گامهایی برداشت، از جمله:

1 . با جمودگرایی اهل حدیث، به شدت مبارزه کرد و برخی از آرای آنان را که بیانگر جمود و عدم تعمق آنان در دین بود، ردّ کرد.

2 . مبانی و شیوه آنان را در کلام وفقه به نقد کشید.

3 . وبالاخره، بر ایمان استدلالی پای فشرد و از تقلید و تعبّد در اصول دین بر حذر داشت.

4 . و با مناظره و احتجاج، به مکاتب کلامی و فقهی مخالف را مغلوب ساخت. در مجموع، جایگاه عقل را در معارف اسلامی نمایاند. آنچه در ذیل می آید، نمونه ای از دیدگاههای مفید، در ابعاد یاد شده می باشد.

ستیز با جمودگرایی

شیخ مفید، با آشنایی کاملی که از مکتب اهل حدیث داشت، از جمودگرایی و عدم تعمق آنان در روایات به شدت انتقاد کرد. در نوشته هایش، ازجمله: (المسائل السرویه)، (مقابس الانوار فی الردّ علی اهل الاخبار)، (تصحیح الاعتقاد) و... به اهل حدیث شدیداً حمله می کند.

در تصحیح الاعتقاد می نویسد:

(اصحاب اخباری مسلک م، اصحاب سلامت هستند، ولی به دور از تعمّق و بهره کمی از هوشیاری. بدون دقّت و وارسی از کنار احادیث می گذرند، در سند آن تامّل نمی کنند و حقّ و باطلی آن را از هم جدا نمی سازند و نمی دانند اگر آن احادیث را درست بشمارند، چه مشکل بزرگی گریبانگیر آنان خواهد شد).44

افزون بر این، شیخ مفید، در چندین مورد دیگر ظاهر گرایی و عدم تعمّق در روایات و تقلید از راویان را نکوهش کرده45 و اعتماد بر روایات شاذّ و غیر صحیح را نادرست دانسته است.46

در باب (مشیت و اراده) می نویسد:

(آنچه را ابوجعفر در این باب آورده چیزی به دست نمی دهد و معانی آن مختلف و متناقض است. و سبب آن این است که وی، به ظواهر احادیث گوناگون عمل کرده و از کسانی نیست که به دقّت بدانها بنگرد و بین حقّ و باطل آنها را تمییز دهد و به چیزی عمل کند که حجت و برهان است. آری، کسی که در مذهبش بر گفتارهای مختلف عمل نماید و از راویان تقلید نماید، حالش در ضعف همان است که ما بیان کردیم.)47

از نحوه انتقاد مفید به شیخ صدوق در عبارت فوق و دیگران چنین بر می آید که کار محدثان به جایی رسیده بود که او برای نجات علمی و فکری شیعه چاره ای جز برخورد شدید در برابر آنان نمی دید.

نقد مبانی اهل حدیث در عقائد

اهل حدیث و در رأس آنان، شیخ صدوق، با کلام به معنای استدلال عقلی و منطقی در اصول عقائد مخالف هستند.

شیخ صدوق، وظیفه کارشناس را در مسائل عقیدتی، نقل آیات و احادیث مأثوره از پیامبر(ص) و ائمه معصومین و توضیح آنها می داند.48 جدل درباره خداوند را به استناد به سخنان امام صادق نادرست می داند و در این باره احادیثی را نقل می کند که اصحاب کلام، به هلاکت تهدید شده اند. وی، پس از ذکر احادیثی از امام صادق(ع) که در آنها از جدل درباره خداوند نهی شده49 و اصحاب کلام به هلاکت تهدید شده اند50، در دفاع از دین و مجادله بامخالفان نیز استفاده از عقل را روا نمی داند و بر این عقیده است که: محور جدال، تنها باید سخنان معصومین(ع) باشد:

(فامّا الاحتجاج علی المخالفین بقول اللّه وقول رسوله(ص) وبقول الایٌمه(ع) او لمعانی کلامهم لمن یحسن الکلام فمطلق و علی من لایحسن فمحظور محرّم).51

استدلال علیه مخالفان به گفتار خداوند و پیامبر(ص) و ائمه(ع) یا به معانی سخنان ایشان، برای کسی که علم کلام و مسائل عقیدتی را خوب می داند، جایز است; ولی برای کسی که چنین نباشد، ممنوع و حرام است. شیخ مفید، در مقابل، به دفاع از کاربرد عقل در عقائد، به نقد و بررسی دلائل اهل حدیث می پردازد.. وی در ابتداء در پاسخ به روایاتی که از جدل نهی کرده است، جدل را به دو قسم، حقّ و باطل تقسیم می کند. وجدل حقّ را مورد تشویق و تایید قرآن کریم، بلکه فرمان خداوند به پیمبر اسلام(ص): (وجادلهم بالتی هی احسن) می داند. و پس از آن، جدال نوح(ع) ابراهیم(ع) و پیامبر اسلام(ص) را با استشهاد به آیات قرآنی می کند.52 در حقیقت، به پیشینه استفاده از عقل در معارف الهی می پردازد. پس از آن می نویسد:

(ائمه معصومین(ع)، همواره با مخالفان به مناظره و جدال می پرداختند. بزرگان اصحاب ایشان نیز، به پیروی از ائمه، در هر عصری استدلال و نظر را به کار می بردند. و به حق جدال می کردند و باطل را با حجّت و برهان از میان می بردند. و ائمه(ع) نیز، کار آنان را می ستودند و از آنان سپاسگزاری کرده و زبان به ستایش و ثنای آنان می گشودند)53

شیخ مفید، برای اثبات سخنان فوق، روایاتی را از کتاب (اصول کافی) آورده که به برخی از آنها در ذیل اشاره می کنیم:

یونس ابن یعقوب می گوید:

خدمت امام صادق(ع) بودم مردی از اهل شام بر آن حضرت وارد شد و گفت: من علم کلام و فقه و فرائض می دانم، برای مناظره با اصحاب شما آمده ام. امام در ابتداء با سؤالاتی چند وی را محکوم کرد و پس از آن امام به من رو کرد و فرمود:

ای (یونس ابن یعقوب! این مرد پیش از آن که وارد بحث شود خودش را محکوم کرد.)

سپس فرمود: (اگر علم کلام خوب می دانستی با او سخن می گفتنی.)

در پاسخ گفتم: افسوس که خوب نمی دانم و سپس پرسیدم: من شنیده ام که شما از علم کلام نهی نموده و فرموده اید:

(وای بر اصحاب کلام، زیرا می گویند: این درست است آن نادرست، این را می فهمیم و آن را نمی فهمیم).

امام(ع) فرمود: (من گفتم وای بر آنان اگر گفته مرا رها کنند و دنبال خواسته خود بروند.)

سپس فرمود: (برو بیرون و هرکس از متکلمین را دیدی بیاور.)

من رفتم و حمران بن اعین، احول، هشام بن سالم، قیس ابن ماصر، که همگی علم کلام را خوب می دانستند (البته به نظر من قیس بن ماصر، قوی تر از بقیّه بود; زیرا وی، علم کلام را از علی بن حسین(ع) آموخته بود) آوردم. در این هنگام، هشام بن حکم وارد شد. امام، روکرد به متکلمان حاضر در جلسه و فرمود: (با این مرد شامی مناظره کنید). همگی مناظره کردند و غالب شدند. مرد شامی حق را پذیرفت امام، هر یک از متکلمان حاضر در جلسه را راهنماییهایی کردند، آن گاه، خطاب به هشام بن حکم، فرمودند: (مثلک فلیکلّم النّاس فاتّق الزّله والشفاعه من ورائها ان شاء الله).54

مانند توئی باید با مردم سخن بگوید. خود را از لغزش نگهدار شفاعت ما به دنبالش می آید. ان شاء الله.

نقل شده: امام صادق(ع)، شخصی را از کلام نهی کرد و فرد دیگری را به آن دستور داد. برخی از اصحاب، علت را جویا شدند. حضرت فرمود:

(هذا ابصر بالحجج وارفق منه)55

این شخص، بصیرتر به برهانها و با حوصله تر از اوست.

شیخ مفید، به روایاتی دیگری هم، در پاسخ به شیخ صدوق، اشاره کرده که ضرورتی در ذکر آنها نمی بینیم. در این ج، به تحلیل ایشان از روایاتی که در مذمت به اصطلاح متکلمان، وارد شده، بسنده می کنیم:

(ثابت شد که نهی ائمه معصومین(ع) از کلام، مشمول گروهی است که کلام را نیکو نمی دانسته اند و راههای آن را فرا نگرفته اند و اشتغال به کلام باعث فساد آنها می شده است. دستور ائمه(ع)، به گروهی دیگر به خاطر آن بوده که آنها کلام را نیکو می دانسته و راههای آن را نیز می شناخته اند.)56

شیخ مفید، در توضیح و تحلیل روایاتی که سخن گفتن درباره خدا را ناروا می داند می نویسد:

(واما نهی از کلام درباره خدای عزوجل، اختصاص دارد به نهی از کلام در شبیه شمردن او به آفریدگانش و ستمگر بودن در احکامش. و امّا سخن در توحید خداوند و تقدیس و تنزیه و نفی تشبیه از خداوند، مورد امر و تشویق اسلام است.)57

سپس شیخ مفید، به کسانی که مخالف کاربرد عقل در عقائد هستند، به شدت حمله می کند بدین مضمون:

(آنان از این طریق، کم خردی خود را نشان می دهند و معلوم می شود که به معرفت راستین دست نیافته اند و به مراتب اهل بصیرت نرسیده اند.) آن گاه، آیات و روایاتی را در نکوهش از تقلید می آورد و فرجام کناره گیری از عقل و استدلال را تقلید کورکورانه می داند و اظهار می دارد:

(همه در طرد آن اتفاق دارند.)

درباره اخبار می نویسد: (اخباری را که ابوجعفر آورده بود تفسیر و توجیه درست آن همان است که ما آوردیم و معانی آن اخبار چیزی نیست که وی گمان کرده است.)58

نقد آراء اهل حدیث

شیخ مفید، با اندیشه ای که داشت و برای عقل، جایگاه ویژه ای قایل بود، نمی توانست با برخی از آرای اهل حدیث در کلام و فقه، سرسازگاری داشته باشد; از این روی، بعضی از آرای آنان را به نقد می کشد که به نمونه هایی از آن در ذیل اشاره می کنیم.

1 . تقیّه

شیخ صدوق، در زمان غیبت، تقیه را بر همه شیعیان لازم می داند.59 شیخ مفید بر این باور است که تقیّه در صورتی لازم است که انسان یقین داشته باشد اگر ایمانش را اظهار کند، سبب نابودی او خواهد شد.60

عدم توافق استاد و شاگرد در تقیّه، انعکاس دیگری از اختلاف نظرهای آن دو درباره مناظره در موضوعات دینی است. شیخ مفید، درباره احادیثی که از جدل و مناظره با مخالفان نهی می کند می نویسد:

(ائمه معصومین(ع)، به گروهی از شیعیان خود دستور داده اند که از اظهار حق خودداری کنند و آن را از مخالفان دین پوشیده نگه دارند و چیزی اظهار کنند که گمان آنان را بر مخالفت ایشان برطرف کند. این به صلاح و خیر آنان است. و به عدّه ای دیگر دستور داده اند که با مخالفان خود سخن بگویند، احتجاج نمایند، آشکارا آنان را به حقّ دعوت نمایند; چون می دانند در این کار آسیبی به ایشان نخواهد رسید.)61

شیخ مفید، در ادامه گفتارش به استادش از آن جهت اشکال می کند که به صورت مطلق لزوم تقیّه را بیان کرده و تمایزی بین توده مردم، که در صورت علم و یا مظنه قوی به ضرر دنیوی و اخروی، مکلّف به پنهان داشتن اعتقاد خودهستند، و کارشناسان که موظفند برای دفاع از عقائد خویش درباره آن استدلال کنند، قایل نشده است. اشکال دیگری که به استادش در این باب دارد، این است که: وی با فرق نگذاشتن بین این دو گروه، شیوه و روش خودش را محکوم کرده است; چون وی علی رغم خواست خودش یک جدلی بود:

(وی اعتقاد شخصی خود را درباره حق، در خطابه های خویش، که جنبه عمومی داشته، و نیز در کتابهایش، که به صورت وسیع انتشار یافته، بیان کرده است. و از تناقضی که در گفتار و رفتارش وجود دارد غافل مانده است. اگر تقیه را در جای خود قرار می داد و به صورت مطلق آن را بیان نمی کرد، از تناقض گویی رهایی می یافت و حقیقت امر برای کسانی که خواستار هدایت هستند، روشن می شد. و شناخت تقیه برای خواستاران آن روشن شده و به اشکالی در این باره برخورد نمی کردند. ولی وی، از شیوه اهل حدیث، در عمل به ظواهر حدیث، پیروی کرده و از راه تفکّر دوری گزیده است. و این شیوه نگرش به دین، کسی را که پای بند آن است آسیب می رساند. و باقی ماندن بر آن، مانع از بصیرت و روشن بینی است.)62

2 . نفوس و ارواح

شیخ مفید، پس از اشاره به گفتار شیخ صدوق درباره نفس و روح، می نویسد: (سخن ابو جعفر، [شیخ صدوق] در این باب بر شیوه حدس است، نه تحقیق. اگر وی، تنها به ذکر اخبار اکتفاء می کرد و معانی آن را نمی آورد، برای وی بهتر بود از ورود در راهی که رفتنش برای وی مشکل است.)63

وی، چندین معنی برای نفس و روح ذکر می کند و معنای درست آن ر، به عقیده خود، می نمایاند و حدیث مورد استناد شیخ صدوق را خبر واحد و غیر معتبر می شمارد. به این نیز اکتفا نمی کند و به تجزیه و تحلیل روایت مورد استناد شیخ صدوق می پردازد و تفسیر دیگری را برای حدیث می آورد و منشاء چنین اعتقادی را ارباب تناسخ می داند که حشویه شیعه از آنان پیروی کرده اند:

(این، عقیده ای است که هیچ عاقلی آن را نمی پذیرد. سزاوار نیست کسی که آگاهی از حقایق امور ندارد، در این موارد سخن بگوید...

آنچه ابو جعفر [شیخ صدوق] به آن تصریح کرده است، در معنای نفس و روح، همان قول اهل تناسخ است، بدون آن که بداند به اعتقاد آنان دچار شده است. پیامد این گفتار، برای خودش و برای دیگران بسیار بزرگ است).64

شیخ مفید، پس از عبارت فوق، به نقد و ردّ سخن شیخ صدوق درباره بقای نفس می پردازد و آن را عقیده ای ضد قرآن و مذهب بسیاری از فلاسفه ملحد و اصحاب تناسخ می شمارد و می نویسد:

(اگر اصحاب اخباری م، به پیامدهای گفتار خود توجه داشتند، هرگز چنین آرایی را بیان نمی کردند. اصحاب اخباری م، اصحاب سلامت هستند... لکن در سند حدیث دقّت نمی کنند و بین حقّ و باطل آن فرق نمی گذارند).65

شیخ مفید، در جای جای شرح خود بر (رسالة الاعتقادات) صدوق، به نقد و ردّ اندیشه های اعتقادی صدوق پرداخته است. اهل تحقیق، برای اطلاع بیشتر، می توانند به این شرح که به (تصحیح الاعتقاد) مشهور است، مراجعه کنند.

دعوت به ایمان استلالی

شیخ مفید، روش اهل حدیث را در برخورد با مسائل عقیدتی، تقلیدی می خواند. با الهام از قرآن، خواهان این است که مردم از اندیشه به ایمان بر سند و به جای تعبّد و تقلید، ایمان خویش را بر پایه معرفت عقلی و مبتنی بر اکتساب و استدلال قرار دهند.

وی، در رساله اوائل المقالات)، با عنوان: (القول فی المعرفة) می نویسد:

(اقول ان المعرفة باللّه اکتساب وکذلک المعرفه بانبیائه وکلّ غائب و انّه لایجوز الاضطرار الی معرفة شی مما ذکرناه وهو مذهب کثیر من الامامیه والبغدادیین من المعتزلة خاصه ویخالف فیه البصریون من المعتزلة والحشویة من اصحاب الحدیث).66

معرفت و شناخت خدا و همچنین انبیای خدا و هر امر غیبی، اکتسابی است، نه اضطراری که به اندک توجهی انسان شناخت به آنها پیدا کند. مذهبِ اکثر امامیه و معتزله بغداد، همین است; ولی معتزله بصری و حشویه از اصحاب اهل حدیث، با این نظر مخالفند.

شیخ مفید، در جای دیگر، تقلید و تعبد در عقائد را نکوهش می کند و عدم جواز تقلید را عقیده همه عالمان می داند.67 به همین مناسبت، آیات و روایاتی را در مذمت از تقلید در عقائد می آورد، از جمله:

(انا وجدنا آبائنا علی امّة وانّا علی آثارهم مقتدون. قل اولو جئتکم باهدی مما وجدتم علیه آبائکم).68

(ایّاکم والتقلید، فانّه من قلّد فی دینه هلک، انّ اللّه تعالی یقول: (اتخذوا احبارهم ورهبانهم اربابا من دون اللّه) فلا واللّه ماصلّوا لهم ولاصاموا ولکنّهم احلوا لهم حراما وحرموا علیهم حلالاً فقلدوهم فی ذلک فبعدوهم وهم لایشعرون).69

امام صادق فرمود: از تقلید بپرهیزید; زیرا تقلید در دین، مایه هلاکت است. خدای تبارک و تعالی می فرماید:

(عالمان و راهبان خویش را پروردگار خویش گرفتند، نه خدا را) به خدا سوگند که برای آنان نماز و یا روزه نگرفتند ولکن حرام خدا را برای آنان حلال و حلال خدا را حرام کردند. آنان نیز پیروی کردند; بنابراین، آنان ندانسته و نفهمیده عبادت ایشان کردند.

آن گاه، در ردّ اهل حدیث می نویسد:

(اگر تقلید در عقاید روا و استدلال و نظر باطل بود، تقلید گروهی از گروه دیگر اولی نیست، بنابراین، هر گمراهی به سبب تقلید معذور خواهد بود و کسانی که از بدعت گذاران در دین پیروی می کنند گناهی نداشتند. این سخنی است که هیچ کس آن را نمی گوید، از این روی، استدلال و نظر حق است و مناظره به حق نیز رواست).70

شخصی از مفید سؤال کرد با توجه به این که شما استدلال و نظر را در اصول عقائد شرط می دانید، آیا شیعیان مقلّد، کافر و مستحق خلود در آتش هستند؟ اگر چنین باشد، غیر تو و یا حداکثر بیست نفر در همه جهان، از شیعه امامیه به بهشت نخواهند رسید.

شیخ مفید، در پاسخ، مردم را به دو گروه تقسیم می کند.

1 . کسانی که از لحاظ فکری و عقلی ضعیف هستند، مانند: اهل بادیه و ...

می گوید: اینان، مکلف به استدلال نیستند و اگر گفتار و کردار نیکی انجام بدهند، جزای آن را خواهند گرفت; امّا مرتبه آنان، بسیار پایین است.

2 . گروهی که از عقل و تفکر قوی برخوردارند و می توانند در مسائل اعتقادی عقل خود را به کار بیندازند. اینان اگر چنین نکنند; یعنی عقل خود را به کار نیندازند، در آتش مخلّد خواهند بود.

وی، در پاسخ این که تعداد شیعیان غیر مقلّد در اصول دین، اندک است، بین متخصصان و مدافعان دین و کسانی که مکلف به معرفت هستند، فرق می گذارد و معتقد است که: جمهور شیعه اگر عقل خود را به کار اندازد، به معرفتی که لازم است می رسند; زیرا راه به آن آسان است.71

مناظره با فقیهان و متکلمان

از جمله حرکتهای فکری و فرهنگی شیخ مفید، مناظره با متکلمان و فقیهان فرقه های گوناگون شیعی و غیر شیعی بود. او، به اعتراف مخالف و موافق، با این حرکت عظیم فکری فرهنگی، تحولی ژرف به وجود آورد و بسیاری از مردمان را از کژی و ناراستی و تفکرات موهوم و خرافی نجات داد و به شاهراه سعادت هدایت کرد.

خطیب بغدادی می نویسد:

(محمد بن محمد ابن نعمان، ابو عبد اللّه، معروف به ابن معلم، شیخ رافضیان و متبحر در تعلیمات آنان بود. کتابهای بسیاری در خطاها و در دفاع از اصول عقائد آنان نوشت و به مناظره هایی بر ضدّ نسلهای نخستین اسلام، اصحاب و تابعین، و نیز بر ضدّ فقیهانی که اجتهاد را به کار می گرفتند (قیاس) پرداخت. وی، یکی از ائمه ضلال بود. پیش از آن که خدا مسلمانان را از او خلاص کند! گروهی از مسلمانان را خراب کرد!)72

سخنان خطیب بغدادی، حاکی از تسلّط و تبحّر شیخ مفید بر جریانها و گرایشهای اعتقادی و فقهی است. این سخنان کینه توزانه می نمایاند که شیخ مفید، با منطق قوی خود، عالمان فرقه های گوناگون را در تنگنا قرار داده و بسیاری از آنان و پیروان آنان را به حقانیت مکتب اهل بیت آگاه ساخته است. شیخ مفید، به این مسأله بسیار اهمیت می داد در اوقات مختلف با بزرگترین متکلمان، و فقیهان و محدثان زمان خویش از قبیل: قاضی ابوبکر باقلانی، قاضی ابوبکر بن سیار، قاضی ابومحمّد عمانی، ابوبکر بن دقاق، طبرانی، پیشوای زیدیه، ابن لؤلؤ، پیشوای اسماعیلیه، ابوبکر اخشید معتزلی، ابوالحسین کوفی، ابن کلاب قطان، از پیشوایان حشویه، ابو عبد اللّه بصری، پیروان منصور حلاج، کرابیسی، جعفر بن حرب، علی بن عیسی رمّانی، بلخی و... به مناظره می پرداخت. حتّی نوشته اند: در منزل شیخ مفید، مجلس مناظره و گفتگوی علمی برگزار می شد و در آن مجلس، دانشمندان مذاهب شرکت می کردند و وی با آنان مناظره می کرد.73 نمونه هایی از این مناظرات را در کتاب پر ارزش : الفصول المختاره، که شاگردش، سید مرتضی، از دو کتاب وی: (المجالس المحفوظه) و العیون والمحاسن، جمع آوری کرده، می توانید ببینید.

علاّمه زنجانی در مقدمه کتاب: اوائل المقالات، در این باره می نویسد:

(در روزگار شیخ مفید، شهر بغداد، که مرکز کشور پهناور اسلامی بود، پر بود از طرفداران مذاهب گوناگون و صاحب نظران و بحث آفرینان آن فرقه ه، همواره مجالس گفتگو میان آنان دائر بود و مجامع بحث و درگیری، یکی پس از دیگری بر پا می گشت. بسیاری شد که این مجالس در نزد خلفاء و دیگر صاحبان نفوذ و قدرت تشکیل می یافت و ارباب نظر و علمای اعتقادات حاضر می شدند و در باره مسائل اختلافی و عقاید مذهبی و همچنین دیگر مسائل در اصول و فروع به بحث و گفتگو می پرداختند. در همه این مجالس و محافل، شیخ مفید حاضر می گشت و مناسبت پیش می آمد وارد میدان بحث می شد و درباره مذهب تشیع، با همه آنان به مناظره می پرداخت و درگیر می گشت و اشکالات همه را ردّ می کرد و به هر ایرادی که به شیعه داشتند، پاسخ می گفت و از نظرات مذهبی دفاع می کرد و با فهم نیرومند و نظر دقیق و دل نترس و زبان باز و بیان زیبایی که داشت، بر همه چیره و پیروز می گشت. البتّه بحثهای اعتقادی و مذهبی شیخ مفید و دفاعهای او از مذهب، منحصر به مناظرات شفاهی نبود، بلکه به وسیله نوشتن کتاب و گفتن جزوه نیز به ردّ کردن مخالفان و روشن کردن شبهه های آنان می پرداخت. و در تالی فات خویش، آراء بزرگترین صاحب نظران و متکلمان و بحث آفرینان فرقه ها را مورد انتقاد قرار می داد. وسعت و تنوع دامنه کار وی و اهمیت آن در مسائل یاد شده، از ملاحظه اسامی تالیفات او که در کتابهای رجال و زندگینامه ها و فهرستها ثبت شده به خوبی مشهود است...)74

شیخ مفید، همان گونه که عقاید و آرای اهل حدیث سنّی را به نقد می کشید، شیوه معتزله و بسیاری از آرای آنان و شیوه طرفداران قیاس را نیز ردّ کرد. بسیاری از مناظرات وی با هواداران مکتب اعتزال و قیاس بود.75وی با این که به دخالت عقل در عقاید و فقه معتقد بود، ولی شیوه افراطی معتزله را در تمسّک عقل قبول نداشت و بسیاری از آرای آنان را نمی پسندید. در فقه، شیوه اهل قیاس ر، که در مراجعه به عقل، بی ضابطه بودند و افراط می کردند، نقد کرد. افزون بر این، شیخ مفید آرای گروهی از نویسندگان که تالیفاتی گمراه کننده بر جای گذاشته بودند به نقد و بررسی گذاشت و بطلان آنها را آشکار ساخت. شیخ در این جبهه، از جمله: به ابطال عقاید و افکار منحرف و توضیح نادرستیهای افرادی چون: ابوعثمان جاحظ، جُبّائی، متکلم معتزلی، ابوالعباس ثعلب، ابوعلی قطرب، ابو محمّد قتیبه و... پرداخت.76

کوتاه سخن این که شیخ هیچ فرصتی را برای ترویج و دفاع از اسلام راستین از دست نمی داد; به گونه ای که برخی از مناظرات وی، در مسافرتها انجام گرفته است.77

برخی از مورخان نوشته اند: شیخ مفید، وقتی می خواست در جلسات مناظره با مخالفان شرکت کند، عده ای از شاگردان و پیروان خویش را برای آشنایی آنان با شبهات و اشکالات مخالفین و کیفیت پاسخ گویی بدانان، همراه می برد.78

تاثیر مفید در رشد و تحول کلام

همان گونه که اشاره کردیم، در جامعه اسلامی، فکر غالب، وظیفه کارشناس در مسائل اعتقادی را ردّ مخالفان از طریق کلام خدا و احادیث پیامبر(ص) و ائمه معصومین(ع) و حدّ اکثر در توضیح آیات قرآن،و گفته های ائمه(ع) می دانست. در چنین جوّ و محیطی، شیخ مفید، از شیوه کارشناسانی دفاع کرد که عقل را در عقائد به کار می بردند و به تجزیه و تحلیل مسائل عقیدتی می پرداختند.79

شیخ مفید، همان گونه که عقل را در دانش و نتائج خود نیازمند به سمع (وحی) می داند80 ، ا ز آن نیز، به سان منبعی از منابع در شناخت و اثبات معارف اسلامی استفاده می کرد. از باب نمونه: هنگامی که از وی در خصوص سؤال در قبر و بازگشت حیات به انسان پرسش می شود، می گوید:

(با این که وحی وسیله ما برای شناخت واقعیت این پرسش است، ولی از طریق عقل می دانیم که زندگی به فرد مرده باز می گردد و چنان می شود که می تواند در معرض این پرسش و دادن پاسخ قرار گیرد. احادیثی نیز هست که بر این مسأله دلالت دارند.) 81

بنا به نظر شیخ مفید، این احادیث ضرورت ندارند; زیرا عقل بدون یاری سمع، می تواند به نتیجه برسد.

شیخ مفید، در کتاب: النکت من مقدمات الاصول، در پاسخ به این سؤال: نخستین وظیفه ای که خداوند برای مردم معین کرده چیست؟

می نویسد: (نخستین وظیفه، اثبات وجود خدا از طریق دلائل است.)82

این اندیشه، در جوامع علمی شیعه در آن دوره و پس از آن، تاثیر ژرفی گذاشت. از این روی، شیخ طوسی که خود استاد کلام و فقه اجتهادی است و از شاگردان مفید، وی را رئیس مذهب شیعه و استاد همگان در کلام وفقه می داند.83

محقق متتبع علامه حلّی(ره) نیز می نویسد:

(وکل من تاخر عنه فقه استفاد منه فقد سنّ للامامیه طرق الاحتجاج لاسیّما فی الکلام).84

کسانی که پس از وی آمده اند، از آثار وی بهره گرفته اند. راههای احتجاج ر، بویژه در علم کلام، او در میان امامیه گسترش و رواج داد.

شاگردان شیخ از قبیل: سید مرتضی، کراجکی، شیخ طوسی و دیگر متکلمان شیعی، گفتار و رفتار شیخ را در استفاده از عقل سرمشق خود قرار دادند و با آن، به سان حجّت باطنی و منبع اساسی در شناخت و اثبات عقائد برخورد کردند. از باب نمونه:

سید مرتضی درباره نخستین وظیفه آدمی نوشته است:

(بدان که نخستین عمل از اعمال قلبی که بر عهده انسان گذاشته شده، این است که پروردگار خویش را بشناسد و تنها راه برای این شناسایی، استدلال بر حدوث اجسام و نظایر آنهاست.)85

سید مرتضی، در سخنان فوق، نخستین تکلیف ر، که شناختن خداست، بر عهده عقل می گذارد و بر این باور است که از حدیث، در آغاز این شناسایی کاری بر نمی آید. زیر، تا زمانی که انسان خدا را نشناخته استدلال از طریق شریعت (کتاب و سنّت)، برای او بیهوده است.

کراچکی نیز در کنزالفوائد، فصلی را به ردّ کسانی که کاربرد عقل را در معارف دینی جایز نمی دانند اختصاص داده و سپس چندین روایت از ائمه معصومین(ع) در عظمت عقل و لزوم به کارگیری آن آورده است.86

شیخ طوسی نیز در کتابهایش از نقش عقل و کاربرد آن در کلام بسیار سخن گفته است، از جمله: در کتاب تمهید الاصول، در مقدمه و نخستین فصل آن، نخستین وظیفه انسانی را استدلال برای شناخت خدا می داند.87و در رسالة الاعتقادات، بر این باور است که در اعتقادات تعبّد کافی نیست و از مسلمانان می خواهد که ایمانشان را بر تعقل و تفکّر پایه گذاری کنند.88

تأثیر شیوه و مشی عقلانی مفید، در دیگر متکلمان قابل انکار نیست و ما به خاطر این که مقاله به درازا نکشد از نقل سخنان آنان خودداری می کنیم.

در پایان این گفتار، سخنی داریم درباره تفاوت بین اهل حدیث شیعی و سنّی که بدین شرح بیان کنیم:

تمایز اهل حدیث شیعی و سنّی

بین اهل حدیث شیعی، که شیخ مفید، صدوق و پیراونش را به آن نام می خواند و اهل حدیث سنی، که حنابله و حشویه و... به آنان نیز گفته می شود، تفاوتهایی است که در ذیل، به اختصار به آن اشاره می کنیم.

اهل حدیث سنّی، در مسائل کلامی و فقهی، به ظواهر کتاب و سنّت حکم می کردند و مدعی بودند که باید به ظواهر الفاظ، در حدّی که عامّه مردم می فهمند متعبد بود. اینان، هرگونه تأویل و یا طرح روایتی در جایی که این کار ضرورت داشت، ناروا می شمردند.

از باب نمونه: شخصی از مالک، از ائمه اربعه اهل سنّت، درباره آیه (الرحمن علی العرش استوی) سوال کرد. وی بسیار خشمگین می شود و عرق بر چهره اش می نشیند و سرش را پایین می اندازد. پس از لحظه ای سربلند می کند و می گوید:

(کیفیّت، نامعلوم و استواء خداوند بر عرش معلوم و اعتقاد به آن واجب و سؤال هم بدعت است).89

مالک، خطاب به سؤال کننده گفت:

(تو که چنین سؤالهایی می نمایی، می ترسم گمراه باشی.)

سپس، دستور داد که او را از جلسه اخراج کردند.

جمله: (الکیفیة مجهول والسؤال بدعه)، ظاهراً جمله شایعی است که در آن زمان همه اهل حدیث در پاسخ پرسش کنندگان گستاخ این گونه مسائل، می گفته اند. عین همین جمله از احمد حنبل نقل شده است.90

اما اهل حدیث شیعه، طرح این گونه مباحث و پرسشها راجایز می دانند و در بسیاری از موارد که احتیاج به تاویل احادیث است به تأویل و توجیه درست آن می پردازند. از باب نمونه: شیخ صدوق در نخستین باب رسالة الاعتقادات، آیات بسیاری را در زمینه شناخت خدا و توحید می آورد که ظاهر آن، دست و پا و صورت و... داشتن خداوند، همانند بقیّه مخلوقات است و پس از آن، تفسیر و توجیه درست آن را متذکر می شود.91

نجاشی و شیخ طوسی، تالیفات بسیاری را برای صدوق بر شمرده اند92 که این کتابها در جواب پرسشهای مختلفی است که از کشورهای دور و نزدیک برای او ارسال می شده است. در عین حال، اهل حدیث و شیخ صدوق، تلاش می کنند که پاسخ این پرسشها را از آیات قرآنی و روایات مأثوره از پیامبر(ص) و ائمه معصومین(ع) بگیرند.

و از آن جا که منابع روایی شیعه بر خلاف اهل تسنّن مشتمل بر یک سلسله روایاتی است که در آنها معارف اسلامی، به شیوه منطقی تجزیه و تحلیل شده است، در پاسخ نیز تا حدود زیادی موفق بوده اند. از باب نمونه: شیخ صدوق در مجلسی که رکن الدوله دیلمی، تشکیل داده بود و دانشمندان بسیاری را با گرایشهای مختلف گردآورده بود، شرکت کرد و به شبهات و پرسشهای بسیار و گوناگون آنان، با استفاده از همین شیوه پاسخ گفت. به گونه ای که همگان قانع شدند.93

تا بدین جا به این نتیجه رسیدیم که کوشش فکری مفید و شاگردان برجسته اش: سید مرتضی، شیخ طوسی و دیگر متکلمان شیعه در نیمه نخستین قرن پنجم و پس از آن، به زوال و انقراض اهل حدیث انجامید و زمینه برای کار برد عقل در عقائد فراهم شد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان