ماهان شبکه ایرانیان

صلوات/(به بهانه سال پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله )/نگاهی به صلوات شعبانیه(۴)

نامتان سرور دل ها و یادتان طراوات جان ها؛

نمای ارادت و عشق

منیره زارعان

نامتان سرور دل ها و یادتان طراوات جان ها؛

حضورتان روشنای طلوع و کلامتان چراغ پرفروغ؛

وجودتان میزان حق و عدالت، نگاهتان کیمیای رحمت؛

ای اهل بیت عصمت، ای خاندان کرامت و ای راهنمایان راه سعادت!

دل به مهر شما می سپارم و درود می فرستم؛ عطر نامتان، دلم را پر می کند و درود می فرستم؛ شمیم یادتان، دنیایم را تازه می کند و درود می فرستم.

معرفتتان و دوستی تان، در درونم آهنگ امنیت و آرامش ساز می کند، از خطا، نگاهم می دارد، از گناه، بازم می دارد، راهم می نماید، امیدم می دهد و رهایم می کند... و من بر شما درود می فرستم؛ درودی بی انتها و سلامی بی پایان؛ از کوچک ترین بنده خدا، بر بلندترین قله های رفیع کمال.

الهی! مرا نه تاب خاموش ماندن است و نه توان به جای آوردن سپاس؛ سپاس آنان که از سوی تو آمدند تا دل مرا با تو آشنا کنند، چشمم را بر آنچه نمی دید و نمی شناخت، بگشانید، دستم را بگیرند و پله پله از نردبان انسانیت بالایم بکشند، نگاهم دارند که فرو نیفتم، همراهم شوند که درنمانم و چون به خطا لغزیدم، به رویم آغوش بگشایند تا تباه نشوم.

مرا کجا توان ادای چنان سپاسی است؟

بزرگا، بزرگ پروردگارا! سلام و درود من، نَمای ارادت و عشق من است که در آینه لطف تو، دو چندانش می کنم.

درود من اگر سزاوار بلندای حضور آنان نیست، به نام تو گرانش می دهم و شایستگی اش می بخشم. تو سلام های عاشقانه مرا در لفاف رحمت و مهر، فروکش؛ آنچنان که مایه رضایت برترین بندگان تو باشد.

الهی! بر محمد و آل محمد درود فرست؛ درودی بسیار، آن قدر که خشنودشان کند و سپاس مرا بنمایاند؛ درودی که برازنده بزرگی توست، که تو بزرگترینی.

صدای تو پرنده است

حسین هدایتی

تکرار خوب های بی قرینه و بی تکرار. تکرار بارش خداوند، بر کوهی از آدمیان، شکست دیواره های رنج انسان و شکوفایی لبخند پیامبرانه بر گونه های تو.

همه چیز از آن نقطه عزیمت آغاز شد. تو میراث دار هوایی هستی که ملائک آن را بو کشیده اند. صدای تو، پرنده ای است که سال هاست جنگلهای جهانش می بوسند.

ایستاده بر بلندترین پله کائنات

پیامبر! دستی در نور و دستی در خاک، بر بلندترین پله کائنات ایستاده ای. جان های پاک، در تو مکرّر می شوند و خورشید، آن آخرین و آن کوچک ترین قطره ای است که از گونه های تو سرازیر خواهد شد.

بی سکوت و بی فریاد، پرده از راز صحرا کنار می زنی و بوته های پیر، کفش هایت را می بویند. آخرین آوازهای جهان را از سنگ این بیابان حریص، می شنوی؛ آوازهایی تلخ از حنجره های برآماسیده و بی تاب.

بلند ایستاده ای؛ با آغوشی به وسعت تاریخ. در قامت تو رازی است که تکیه به رفیع ترین کوه جهان داده است.

واحه ها در پی واحه ها و قرن ها از پس قرن ها، در راهی قدم می زنی که زلال و بی پاییز، به چشم اندازهای روشن می پیوندد. خاک، در تبسم تو، آیینه می شود؛ آیینه ای رها در آوازهای پنهان.

وحی بلیغ

تکرار، تکرار، تکرار؛ تکرار گیسوان رهای پیامبرانه در هجوم غبارها، تکرار پیشانی های وحی آلود و خونین در بارش بی امان خشم و سنگ، تکرار زیستن در هوای نازک عشق.

تو آمدی؛ آن چنان که سال ها می آیند، باکاروان دقیقه های تلخ.

پیامبران در تو تکثیر می شوند و تو در هیجان فراموش معراج، به وحی بلیغ بدل خواهی شد.

ایستاده ای و بوته های داغ، در پای تو آیینه می شوند. ستارگان خداوند از ارابه های رقیق فرود می آیند و نازکانه، گلویت را می بویند.

بام فلک در شوق تو به نماز خواهد ایستاد. شکوهی دیرسال در تو می خندد و لحن شن ها آیینه جهنم، آرام آرام سرد می شود.

پیامت تا همیشه باقی است

نزهت بادی

ای پیامبر صلی الله علیه و آله ! پیامت را شنیدم از ورای هزاره های دور که هنوز بر مأذنه های روبه افق، مرا به عهد ازلی ام فرامی خواند.

تقدیر زمان و مکان، درهم گره خورده است و من از تو دور افتاده ام؛ اما چیزی غریب، مرا به سوی پیام تو می کشاند؛ مثل چرخش آفتابگردان، روبه جانب نور یا تب و تاب ماهی برای دریاهای آزاد و یا شاید هوای عجیب آزادی که هر پرنده ای را وامی دارد تا از قفس بگریزد.

قلب آدمی را آموخته اند تا برای حق بتپد و جز گرداگرد عشق نچرخد، پس آن گاه که نور حق بر قلب آدمی بتابد آغاز بی تابی برای یافتن منشأ و منبع آن درخشش ملکوتی است.

آوای تو تنها نوری است که تمام ظلمت ها را درمی نوردد و به قلب عالم راه می یابد.

ای پیامبر! پیامت تا منتهای جاودانگی باقی ست!

چراغ صلوات

محمدکاظم بدرالدین

تا نام تو برده می شود، چراغ های صلوات، در جان لحظه ها فروزان می شوند. تا فضیلتی از تو گفته می شود، دل ها از بوی گل محمدی زنده می شوند. یاد نویدبخش تو، درب های صبح را به رویِ ما می گشاید. قرآن تو، نزدیک ترین راه رهایی است و نهج الفصاحه ات، پاک ترین مبحث بندگی.

قرآن، معجزه ای است که از دست های روشن تو به ما رسید و مرهمی شد بر داغ های همه روزه بشریت.

نهج الفصاحه، سرزمین پهناور دوستی است، زمزمه های بهاری گنجشکان بر درخت است که روبه روی لحظات خستگی انسان، قد می کشد.

دنیا، شاداب و جوان می ماند؛ اگر سطری از اندرزهای تو را به کار بندد؛ همچنان که منبر و مسجد و مأذنه از ذکر و نام تو فعال مانده اند.

تو را نشناختیم

یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، تو را نشناخته ایم و فقط می دانیم که نامت بر همه کائنات ترجیح دارد. چگونه می توان شعاع دایره خوبی هایت را ترسیم کرد؟ «مدینه» با آن عظمتش، هیچ گاه ادعا نمی کند که تو را شناخته است.

چگونه در خیال خام دنیا، رفتاری برای هم اعصار می گنجید؟

یا نبی اللّه صلی الله علیه و آله ! مگر می توان بر سنت شریف تو بوسه نزد؛ حال آنکه پاسخ گوی تمام نیازهای روز است؟! این درست که تو را نشناخته ایم، اما همه هستی ما از احترام به نامت می گوید که بیت بیت، قصیده های روشن در دل ها می کاری و نور می پاشی در چشم های خاک.

سرزمین خاطره های خلیل

حسین هدایتی

شیارهای خالی و بی هیجان و گرم. حجاز بی آوا و پیر، لحن تکه تکه شده خاک و رودهایی که خیال بود، رودهایی که وهم بود. شتربان سالخورده، با آن انارستان آغوش. آیینه گردان خاطره خلیل. جذبه ای دیر سال و چروک در آوازهایی غبارآلود.

توفان ها، دیوانه می شوند و بوته زاران، بی تپش در هیجانی خردکننده و بی باک می غلتند. سقف جهان شکافته می شود و درد و آتشباد بر دریچه های تلخ می کوبد. لحظات بی پروا و خیس.

محمد صلی الله علیه و آله آمد

محمد صلی الله علیه و آله آمد؛ با گلوی آیینه، با صدایی وسیع و خروشان، با آسمانی بر لب و دریایی برانگشت. آسمان شکاف برداشت و صدای خدا موج زد و موج زد و بر سنگ و سکوت ایستاد.

محمد صلی الله علیه و آله آمد؛ با گلوی آیینه و فریادی در اعماق. با جهانی در چشم و جهانی در آغوش. این گام را بر اولین پله اندوه می گذارد و جامه بر سر کشیده و بی تاب، بر بستری تازه و عطرآلود فرو می نشیند. حجاز قد می کشد؛ همچنان بی آوا و پیر و چشم هایش را در برهوتی سهمگین می فشرد. گردنه ها تیر می کشد و صحرای بی رحم، به اندازه ناتوانی آدمی، وسیع می شود.

ای جامه بر سر کشیده!

برخیز، ای جامه بر سر کشیده! برخیز و در نسیم رفتارت، با بوته های سوخته بخند! برخیز و در تکان های آخر دنیا، محکم بایست. در سرودخوانی لحظات پیامبر؛ آن لحظه که آسمان خم می شود نامت را از اعماق می بوسد. با نخل های ناامید برخیز؛ با ریگستان وحشت، با طعم بی تکرار درد.

از حنجره بیابان برخیز و تمام سوختگی ها را با تمام آوازت بخوان.

محمد صلی الله علیه و آله آمد؛ با گلوی آیینه. با سنگ هایی برای رمی اندوه. با قهری در مشت و مهری در قلب. سنگ ها شکوفه ها می شوند و طاق های مقرنس بهشت، سایبان دردند.

عطر صلوات

حمید باقریان

در سال عاشقانه تو، عارفانه ترین لحظه های عشق را سپری می کنیم. در چشمه زلال سیره آسمانی ات، آیینه روح خویش را می شوییم تا صفا یابیم و جسم و روح خود را با عطر صلوات معطر می کنیم. «اللهم صل علی محمد و آل محمد»

جهان، وام دار رسالت توست

جهان وام دار رسالت توست، تو رساترین پیام یگانه پرستی را آواز دادی و خورشید توحید را از پس ابرهای شرک بیرون آوردی. وقتی کلامت در جهان جاری شد، زمین از عطر ناب یکتاپرستی معطر شد، «هُبَل» و «عزّی» را تو درهم شکستی و تنها تویی که بر صدر معراج نشستی. تو خاتم انبیا، آخرین پیام آور خدا بر زمینی.

ای آیینه دار دوازده امام عشق و پاکی! جهان وام دار رسالت توست.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان