حسین
حقانی زنجانی
«نفس » از
دیدگاه های مختلف معانی مختلفی داشته و نظرات گوناگونی در آن دیده می شود از جمله
از دیدگاه اهل لغت «نفس » همان روحی است که هستی و حیات جسد به آن وابسته است
چنانکه در کتاب «التحقیق فی کلمات القرآن الکریم » ج 12 تالیف حسن مصطفوی چاپ اول
سال 1371 به نقل از کتاب لغت «العین فی اللغة » (1) می نویسد:
«النفس:
الروح الذی به حیاة الجسد و کل انسان نفس حتی آدم(ع) الذکر و الانثی سواء و کل
شی ء بعینه نفس و رجل له نفس ای خلق و حلاوة و سخا...».
«مراد از
نفس همان روح است که حیات و هستی جسد و بدن وابسته به آن می باشد و هر انسانی به
آن، نفس اطلاق می گردد و حتی حضرت آدم(ع)، زن باشد یا مرد در این مورد مساوی است و
هر شیئی به ملاحظه ذاتش نفس شی ء گفته می شود و نیز گفته می شود کسی که دارای نفس
است یعنی صفات پسندیده داشته، دارای ذکاوت و سخاوت است ».
تحقیق در
مساله نفس از دیدگاه اهل لغت این است که در ماده نفس که بکار گرفته می شود، شیئی و
ویژگی وجود دارد و آن همان تشخص است از جهت ذات شی ء و آن تشخص همان حالت رفعت و
والامقامی است که در آن موجود است و از مصادیق آن شخص انسان است از جهت معنویت و
روحی که دارد یا از جهت بدنش و ظاهرش یا از جهت آنچه قوام انسان و شخص او به آن
وابسته است مثل خون جاری در بدنش که به آن حیات و نفس انسان ادامه پیدا می کند و
ماده «تنفس » هم از همان ریشه می آید که نفس کشیدن می باشد که ادامه حیات انسان در
حیوان، وابستگی به آن دارد.
پس نفس
اعتبارهای گوناگونی دارد مثلا به ملاحظه بدن و روح، مرکب محسوب می گردد چنان که در
قرآن نیز این معنا آمده است:
(...لا
تکلف الله نفسا الا وسعها...) (2) «هیچ کس موظف به بیش از مقدار
توانائی خود نیست ».
(و ما
تدری نفس بای ارض تموت...) (3) «هیچ کس نمی داند در چه سرزمینی
می میرد؟».
(...فقل
تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم...). (4)
«بگو به
آنها بیائید فرزندان خود را دعوت کنیم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را
دعوت نمائیم شما هم زنان خود را».
(...رب
انی قتلت منهم نفسا فاخاف ان یقتلون). (5)
«موسی عرض
کرد که پروردگارا! من یک تن از آنان را کشته ام می ترسم مرا به قتل برسانند».
(و لا
تقتلوا النفس التی حرم الله الا بالحق). (6)
«و کسی را
که خداوند خون او را حرام شمرده، نکشید جز به حق ».
و در برخی
از موارد کلمه نفس جهت روحانیت آن ملاحظه می شود چنانکه در قرآن کریم چنین وارد
است:
(و لا
اقسم بالنفس اللوامة). (7)
«و سوگند
به (نفس لوامه) و وجدان بیدار و ملامت گر که رستاخیز حق است ».
(یا ایتها
النفس المطمئنة× ارجعی الی ربک...). (8)
«تو ای روح
آرام گرفته به سوی پروردگارت بازگرد...».
سؤال
حال این
سؤال مطرح است مگر روح، جسم است؟ و دارای خواص ماده و جسمیت که چنین تعبیری در
قرآن به این معنا آمده است؟
پاسخ
پاسخ این
است که نه این که حقیقت روح مادی است، چنانکه بعدها به تفصیل از آن سخن خواهیم
راند، بلکه تشخص و حالت رفعت در ذات، به اختلاف عوالم و ذوات مختلف است در عالم
حیوانیت تشخص و رفعت به تجلی صفات و خصوصیات حیوانیت است از قبیل تمایلات و شهوات
مادی و در عالم انسان به ظهور صفات ممتاز روحی انسانی و در عوالم برزخ و بعث و
قیامت تشخص به چیزی است که مناسب ذوات انسانها است از قبیل نورانیت و تمایلات
روحانی و مجرد بودن از ماده و غیر آن.
پس برای
بدن و جسم در تشخص ذاتی انسانها دخالتی ندارد مگر در عالم جسمانیت همان طور که
چنین ادعا می شود که نفس برای بدن، برزخی مثل لباس انسان است در عالم برزخ.
ملاحظه
قرآن و تفحص و بررسی آیات آن نشانگر این حقیقت است که کلمه نفس و انفس در قرآن
کریم تنها به ملاحظه داشتن معنای متشخص و متعین است و در معنای روح به کار نرفته
است چنانکه مطالعه 295 مورد از ماده نفس در قرآن چنان که در معجم الفاظ قرآن مشهود
و واضح است، نشانگر چنین معنائی می باشد مثل این آیات:
(و ما کان
لنفس ان تموت الا باذن الله...). (9)
«هیچ کس
جز به فرمان خدا نمی میرد».
(کل نفس
ذائقة الموت...». (10) «هرکسی مرگ را می چشد».
(...اقتلت
نفسا زکیة بغیر نفس...). (11) «موسی گفت: آیا انسان پاکی را بی آنکه
قتلی کرده باشد، کشتی؟».
(والذین
یرمون ازواجهم و لم یکن لهم شهداء الا انفسهم...). (12) «کسانی که
همسران خود را (به عمل منافی عفت) متهم می کنند و گواهانی جز خودشان ندارند...».
در این
آیات و نظائر آنها بدیهی و واضح است که نمی توان ادعا کرد که نفس به معنای روح
می باشد، زیرا روح دارای موت یا کشتن یا شهادت و غیر اینها از صفات نیست چنانکه
آیات دیگری از قبیل آیات زیر نفوس به معنای افراد انسان اراده می شود:
(و اذا
النفوس زوجت) (13) .«در آن هنگام که هرکس با همسان خود قرین گردد».
(ربکم
اعلم بما فی نفوسکم) (14) .«پروردگار شما از درون دلهایتان آگاه تر
است...».
چنانکه
خوانندگان ملاحظه می کنند، که کلمه نفوس جمع نفس به معنای کثرت بکار برده شده و از
آن افراد انسان کثیر اراده می شود همان طور که کلمه «انفس » به اعتبار ادب عربی
جمع قلت محسوب می گردد و در موارد مطلق اراده افراد بکار برده می شود. (15)
معانی گوناگون نفس
مراجعه به
کتب معتبر اهل لغت و روایات و احادیث معتبر وارد از معصومین(ع) و تحقیق در معانی
نفس بیان گر این حقیقت است که نفس می تواند معانی گوناگونی داشته باشد:
1 - نفس
به معنای شخص.
2 - نفس
به معنای روح.
چنانکه در
دائرة المعارف منسوب به مرحوم آیة الله شیخ محمد حسین اعلمی حائری از اعلام قرن
چهارده متوفای 1393ه ق. در ج 29، ص 139 در ذیل ماده «النفس » چنین می نویسد:
«النفس
بالفتح ثم السکون مذکر ان ارید به الشخص و مؤنث ان ارید به الروح و هی ذات الشی ء
و حقیقته و عینه ». (16)
«نفس به
فتح حرف اول و سکون حرف دوم از دیدگاه اهل لغت یک کلمه مذکر محسوب می شود و اگر
نفس به معنای شخص باشد و کلمه مذکور، مؤنث محسوب می گردد اگر مراد از آن روح باشد
یعنی ذات شی ء و حقیقت و عین آن و نفس به معنای دوم در مورد خداوند نیز اطلاق
می گردد».
پس در
مورد انسانی که مالک بر نفس خویش باشد، کلمه نفس بر او اطلاق می گردد چنانکه در
روایتی از امام صادق(ع) چنین وارد است:
«من ملک
نفسه اذا رغب و اذا رهب و اذا اشتهی و اذا غضب و اذا رضی، حرم الله جسده علی
النار».
«کسی که
مالک و اختیاردار نفس خویش باشد، هنگامی که به چیزی رغبت و میل دارد، و هنگامی که
از چیزی می ترسد، و یا به چیزی علاقه نشان می دهد و یا حالت غضب پیدا می کند و یا
از چیزی راضی و خشنود می گردد خداوند جسد و بدن او را از گزند آتش حفظ می کند».
(17)
و باز در
حدیثی دیگر از امام صادق(ع) وارد است که:
«افضل
الجهاد من جاهد نفسه التی بین جنبیه ». (18)
«بالاترین
جهاد در راه خدا همان مبارزه با نفس خود انسان است که در باطن انسان قرار داشته،
سراسر وجود او را اشغال نموده است ».
از این رو
از برخی از عارفین چنین نقل شده است که ادله قطعی وجود دارد که مراد از نفوس همان
ارواحی باشد که حیات و هستی انسان ها به آن ها قائم است و این ارواح اولین مخلوق
خدا است چنانکه از پیامبر گرامی اسلام چنین نقل شده است که:
«اول من
ابدع الله تعالی هی النفوس القدسیة المطهرة فانطقها بتوحیده و خلق بعد ذلک سائر
خلقه و انها خلقت للبقاء و لم تخلق للفناء لقوله 9 ما خلقتم للفناء بل خلقتم
للبقاء و انما تنقلون من دار الی دار و انها فی الارض غریبة و فی الابدان
مسجونة ». (19)
«اولین
موجودی را که خداوند ایجاد کرده است، همان نفوس قدسی پاک ارواح می باشد پس خداوند
بعد از خلقت و افرینش آنان آنها را به نطق درآورد و آنان اقرار به توحید خداوند
کرده، سپس سایر مخلوقات را بیافرید و قطعا این ارواح برای بقا آفریده شده اند نه
برای فنا و نیستی بعد از هستی آفریده نشده اند، چنانکه پیامبر گرامی اسلام(ص) خطاب
به انسانها می فرماید:
شما ای
انسانها برای فناء آفریده نشده اید، بلکه برای بقا به وجود آمده اید و تنها کاری
که انجام می دهید، این است که از منزل دنیائی به منزل ابدی آخرت حرکت می کنید و
این که ارواح شما در روی زمین غریب بوده و در قالب بدنها زندانی محسوب می شوند».
و در حدیث
دیگر چنین وارد شده است:
«نفس
انسان به منزله دشمنی است در داخل کالبد انسان «کالعدو بین جنبیک ».
شاعر عرب
زبانی اشعار طولانی دارد که اولین بیت آن این است که خطاب به نفس چنین می سراید:
یا نفس
ماهی الا صبر ایام کان مدتها اضغاث احلام
«ای نفس
این زندگی جز صبر و شکیبائی در چند روزی بیش نیست مثل این که مدت آن به منزله
خواب هائی است که انسان ها می بینند».
و باز در
دیوان منسوب به امام علی(ع) اشعار مفصلی وجود دارد که اولین بیت آن چنین است:
النفس
تبکی علی الدنیا و قد علمت ان السلامة فیها ترک ما فیها. (20)
«نفس
برگذران دنیا گریه می کند درحالی که می داند سلامت نفس و سعادت آن در این است که
آنچه در این دنیا دارد(و چه بسا به آنها علاقه زیادی نیز دارد) بگذارد و از این
دنیا برود».
3 - جسم
صنوبری
4 - نفس
حیوانی که عبارت از حقیقت روح بوده که جز خداوند از مخلوقات بر حقیقت او آگاهی
ندارد.
5 - جسم
لطیف که در ظرف بدن داخل بوده مثل داخل بودن آب در درخت مثل عود سرسبز عبارت مرحوم
شیخ محمد حسین اعلمی حائری در دائرة المعارف ج 29، ص 140 در مورد این سه معنا
بدینگونه است:
«...تطلق
علی الجسم الصنوبری لانه محل الروح عندالمتکلمین و النفس الحیوانیة التی هی
حقیقة الروح شی ء استاثر الله بعلمه و لم یطلع علیها احدا من خلقه و قیل انها جسم
لطیف مشتبک بالبدن کاشتباک الماء بالعود الاخضر».
«نفس
چه بسا بر جسم صنوبری نیز اطلاق می گردد، زیرا جسم صنوبری محل روح است نزد متکلمین
و باز اطلاق می گردد بر نفس حیوانی که همان حقیقت روح یک شی ء است که خداوند آن را
به علم خودش ایجاد کرده، و هیچ مخلوقی از مخلوقاتش را بر حقیقت این روح آگاه
نساخته است و نیز کلمه نفس اطلاق گردیده بر جسم لطیفی که با بدن آمیخته گردیده مثل
آمیختن آب پا برک درخت عود سرسبز».
راستی چه
اندازه جالب است روایتی که کیفیت رابطه روح با جسم و بدن انسان را در قالب لفظ و
معنا خوب تجسم نموده است و این روایت از علی(ع) نقل شده است که فرمود:
«عن
علی(ع) قال: الروح فی الجسد کالمعنی فی اللفظ ». «از علی(ع) چنین نقل شده است که
فرمود: روح در جسد مثل بودن معنی در لفظ است ». یعنی انسان سامع و شنونده از کلام
گوینده معنای کلام را می فهمد و لکن این معنا از کجای لفظ درمی آید؟ و چگونه به آن
دلالت دارد؟ چیزی که می فهمیم و آن را ادراک می کنیم و لکن به درستی از توضیح آن
عاجزیم ولی در عین حال می دانیم که کلام گوینده دارای معنای خاصی بوده، هدف بخصوصی
تو را دنبال می کند.
6 - مراد
از نفس چه بسا عبارت است از جوهر بخاری لطیف که منشا پیدایش حیات و هستی و گرما و
حرکت ارادی در یک موجودی و آن جوهری است که در بدن اشراق دارد و به هنگام موت از
بدن خارج می گردد.
مرحوم شیخ
محمد حسین اعلمی حائری در دائرة المعارف خود، ج 29، ص 140 در این باره چنین
می نویسد:
«و قیل هی
الجوهرالبخاری اللطیف الذی هو منشا الحیاة والحر و الحرکة الارادیة و هو جوهر مشرق
للبدن، و عندالموت ینقطع ضوئه عن ظاهرالبدن و باطنه بخلاف النوم فان ضوئه ینقطع عن
ظاهرالبدن دون باطنه فالموت و النوم متفقان فی الجنس و هو الانقطاع و مختلفان بان
الموت هو الانقطاع الکلی والنوم هوالانقطاع الناقص ».
«یک معنای
دیگر نفس این است که آن جوهر بخاری است لطیف که سبب پیدایش حیات و هستی موجودات
است و باعث پیدایش گرما و حرکت ارادی است و آن جوهری است که به بدن اشراق دارد و
به هنگام موت روشنایی آن از ظاهر بدن و باطن آن قطع می گردد بخلاف حالت خواب برای
انسان که روشنائی آن به حسب ظاهر بدن قطع می گردد نه در باطن پس مرگ و خواب در اصل
انقطاع از انسان مشترک و متفقند و لکن با یکدیگر اختلاف دارند در این که موت
انقطاع کلی از بدن ولی خواب انقطاع ناقص...».
از اینرو
علما و دانشمندان تصریح کرده اند که رابطه و وابستگی نفس یعنی روح در انسان بر سه
نوع است:
اول این
که روشنائی و رابطه آن در جمیع حالات بدن انسان در ظاهر و باطن برقرار است و آن
حالت بیداری است.
دوم این
که رابطه و روشنایی آن از ظاهر بدن قطع می شود نه باطن آن و آن حالت خواب است.
سوم این
که به طور کلی رابطه و روشنائی آن از بدن انسان قطع می گردد و آن حالت مرگ است!
7 - نفس،
جوهر روحانی است که نه جسم است و نه حالت و خاصیت جسمانیت را دارد، نه داخل در بدن
است و نه خارج از آن، تنها یک نوع رابطه ای با اجساد دارند مثل رابطه عاشق با
معشوق و این قول، نظر «غزالی » را تشکیل می دهد و یک جریان تاریخی فکاهی
خندان واری را نیز در این مورد نقل شده است که شخصی از غزالی در مجلسی سؤال از روح
و نفس از وی سؤال نمود و در پاسخ او گفت: «الروح هوالریح والنفس هی
النفس »(بالتحریک). (21) «روح همان باد است که از انسان خارج می گردد!!
و نفس هم همان نفس (به فتح حرف فاء» در همین هنگام شخصی از افراد اهل مجلس از وی
سؤال کرد پس هنگامی که انسان نفس می کشد، نفس از بدن انسان خارج می گردد و هنگامی
که باد صدادار از خود خارج کرد...!! در این هنگام بود که مجلس منقلب شده همه به
خنده افتادند!!
8 - و
لغت نامه «فرهنگ سیاح »، ج 3، ص 441 در معانی نفس چنین می نویسد:
«و قیل
النفس جائت لمعان: الدم کما یقال سالت نفسه ای دمه و الروح کما یقال خرجت نفسه ای
روحه ». (22) و نفس به معنای «العین یقال: فلان نفس ای عین...» «و نفس
به چند معنا آمده است از جمله به معنای خون، چنانکه گفته می شود: نفس او یعنی خون
جریان پیدا کرد و به معنای روح نیز آمده (23) چنانکه به معنای شخص و
غیر آن نیز آمده است ».
در لغت
نامه اقرب الموارد به معنای روان یعنی قوه ای است که بدان جسم زنده است.
لغت نامه
دهخدا به نقل از مفاتیح چنین می نویسد: «خواهی پادشاه و خواهی جز پادشاه هرکسی را
نفسی است و آن را روح گویند».
در تاریخ
«بیهقی » ص 100: در این تن سه قوه است.... و هر یک از این قوه ها را محل نفسی
گویند».
گفتم مقام
عاقله نفس است بی گمان گفتا مقام نفس حیات است بی مگر. (24)
مؤلف کتاب
«نفائس الفنون » به نقل از لغت نامه دهخدا درماده نفس، ص 662 چنین می نویسد: «نفس
جوهری است مجرد متعلق به تعلق تدبیر و تصرف و او جسم و جسمانی نیست و این، مذهب
بیشتر محققان از حکما و متکلمان است یا آن که مجرد نیست یعنی نفوس اجسامی اند لطیف
و به ذوات خود زنده و ساری در اعماق بدن که انحلال و تبدیل بدو راه نیابد و بقای
او در بدن عبارت است از حیات و انفصال او عبارت است از موت و بعضی گویند: نفس جزوی
لا یتجزی در دل و بعضی بر آنند که او قوتی است در دماغ که مبدا حس و حرکت است و
بعضی گویند قوت نیست، بلکه روحی است متکون در دماغ که صلاحیت قبول حس و حرکت
دارد».
از «ناظم
الاطباء» در معنای نفس چنین نقل شده است:
«خود هر
کسی، خود هر چیزی و به معنای خویشتن ».
چنانکه در
تاریخ بیهقی، ص 137 چنین وارد است: «گواه می گیرم خداوند تعالی را بر نفس خود به
آنچه نبشتم و گفتم ». و در جای دیگر می نویسد: «پس هرکه بیعت را می شکند بر نفس
خود شکست آورده است ».
لغت نامه:
غیاث اللغة و منتهی الارب; اقرب الموارد;ناظم الاطباء نفس را به معنای حقیقت شئ و
هستی و عین هر چیز و نیز به معنای ذات، ضمیر، طینت بکار رفته است چنانکه ناصر خسرو
در این مورد چنین سروده است:
در نفس من
این علم عطائی است الهی معروف چو روز است نه مجهول و نه منکر این نور در اولاد نبی
باقی گشتست نفس پیمبر به وصی بود وصالش با بدان کم نشین که درمانی خو پذیر است نفس
انسانی(سنائی) در آفرینش نفسی اگر بود ناقص ریاضتش به کمالی که واجب است رساند
(25)
نفس به
معنای تن و جسد نیز آمده است (غیاث اللغة - منتهی الارب - ناظم الاطباء - آنندراج)
هرچه بر
نفس خویش نپسندی نیز بر نفس دیگری مپسند
(سعدی)
و به
معنای شخص نیز آمده است(اقرب الموارد).
به حق
کرسی و حق آیة الکرسی که نخسبیده شبی در بر من نفسی
(منوچهری)
و به
معنای نفس اماره:
تا کی در
چشم عقل خار مغیلان زدن تا کی در راه نفس باغ ارم ساختن(خاقانی) مادر بت ها بت نفس
شما است زانکه آن بت با روان است اژدهاست
نفس در
آیات قرآنی نیز به معنای نفس اماره آمده است چنانکه مرحوم طریحی در مجمع البحرین،
ج 4، ماده نفس چنین می نویسد:
(و نهی
النفس عن الهوی)(79 / 40) ای النفس الامارة بالسوء عن الهوی المروی و هو اتباع
الشهوات و ضبطها بالصبر»«مراد از نفس، نفس امر کننده بر زشتی ها و خواهشهای نفسانی
و آن پیروی از امیال و شهوات و ضبط شهوات نیز به صبر انجام می گیرد پس نفس عبارت
است از مجموع اجزای یک شی ء و حقیقت آن...».
غیر از
این معانی که برای نفس ذکر گردیده معانی دیگری از قبیل: آلت تناسلی، نزدیک، قوت،
خون، آب، چشم زخم، چیرگی و غیر آن نیز آمده است که خوانندگان می توانند به
لغت نامه دهخدا، ماده نفس، ص 662 -663 مراجعه نمایند.
در حدیثی
چنین از پیامبر نقل شده است:
«لا یفسد
الماء الا ماکان له نفس ای دم سائل و ما کان له نفس کالذباب و نحوه فلا باس فیه ».
«آب را
فاسد نمی کند مگر افتادن حیوانی که دارای خون جهنده باشد یعنی حیوانی که دارای خون
جهنده نباشد افتادن آن باعث فساد آب نمی شود». (26)
پی نوشتها:
1 ) ج 7 ،
ص 270 تالیف «الخلیل » چاپ بغداد، سال 1368ه.
2 )
بقره:233.
3 )
لقمان: 34.
4 ) آل
عمران: 61.
5 )
قصص:33.
6 )
اسراء:33.
7 )
قیامت: 2.
8 )
فجر:27 و 28.
9 ) آل
عمران: 145.
10 ) آل
عمران: 185.
11 ) کهف:
74.
12 )
نور:6.
13 )
تکویر:7.
14 )
اسراء: 25.
15 )
التحقیق فی کلمات القرآن، ج 12، ص 196،197، 198 و199.
16 ) در
لغت نامه مجمع البحرین تالیف مرحوم شیخ فخرالدین طریحی متوفای سال 1085ه در ج 4،
در ماده نفس، ص 114 چنین آمده است: «النفس انثی ان ارید بها الروح قال تعالی:
(خلقکم من نفس واحدة) (سوره 4، آیه 1) و ان ارید به الشخص فمذکر و جمعها انفس و
نفوس مثل فلس و افلس و فلوس و هی مشتقة من التنفس لحصولها بطریق النفخ فی البدن »;
یعنی نفس مؤنث محسوب می شود اگر از آن روح اراده شود چنانکه در آیه مبارکه خداوند
همانا از یک روح آفرید و اگر از نفس شخص اراده شود نفس مذکر محسوب می شود و جمع آن
انفس و نفوس می باشد».
17 )
مجالس الصدوق، ص 198.
18 )
دائرة المعارف مرحوم شیخ محمد حسین اعلمی حائری ج 29، ص 139 به نقل از کتاب مجالس
الصدوق، ص 198.
19 ) مدرک
قبل.
20 )
دائرة المعارف، مرحوم محمد حسین اعلمی حائری، ج 2، ص 139 و 140.
21 )
دائرة المعارف، محمد حسین اعلمی حائری، ج 29، ص 141.
22 )
مجمع البحرین، ج 4، ص 114، ماده نفس - دائرة المعارف محمد حسین اعلمی حائری، ج 29،
ص 142.
23 ) اقرب
الموارد- غیاث اللغة.
24 )
لغت نامه دهخدا، ماده نفس، ص 662.
25 )به
نقل از لغت نامه دهخدا ماده نفس، ص 662.
26 )
مجمع البحرین، ج 4، ماده نفس، ص 114.