به جز از علی نباشد، به جهان گره گشایی
بجز از
علی نباشد، به جهان گره گشایی
طلب مدد
از او کن، چو رسد غم و بلائی
چو به کار
خویش مانی، در رحمت علی زن
بجز او به
زخم دلها، ننهد کسی دوائی
بشناختم
خدا را، که شناختم علی را
به خدا
نبرده ای پی، اگر از علی جدائی
نظری به
لطف و رحمت، به من شکسته دل کن
که تو یار
دردمندی، که تو یار بینوایی
ز ولای او
بزن دم، که رها شوی ز هر غم
سر کوی او
مکان کن، بنگر که در کجایی
همه عمر
همچو شهری، طلب مدد از او کن
که بجز
علی نباشد، به جهان گره گشایی