ماهان شبکه ایرانیان

تبیین واژگان و معرفی شخصیت

در معرفت شناسی، بطور سنتی وقتی مسئله باور مطرح می شود نخست شکل گزاره ای آن در ذهن می آید: من باور دارم که خدا موجود است، یا من باور دارم به اینکه تحصیل علم بهتر از ثروت اندوزی است

باور به                       belief in

باور به اینکه            belief that

در معرفت شناسی، بطور سنتی وقتی مسئله باور مطرح می شود نخست شکل گزاره ای آن در ذهن می آید: من باور دارم که خدا موجود است، یا من باور دارم به اینکه تحصیل علم بهتر از ثروت اندوزی است. اما همه باورهای آدمی از سنخ باور گزاره ای نیست، بطور مثال ممکن است علی به احمد باور داشته باشد، یا شخصی به اقتصاد آزاد باور داشته باشد. در معرفت شناسی این مسئله مطرح می شود که آیا، مثلاً، باور به خدا با باور به اینکه خدا موجود است تفاوت دارد یا نه. گاهی تصور می شود که همه باورها، به باور گزاره ای، یعنی به باور به اینکه، تحویل پذیراند به نحوی که باور به خدا در حکم مثلاً باور به این است که خدا موجود است.

توماس آکویناس بر آن بود که باور به خدا صرفا به معنای باور به صدق پاره ای حقایق است: باور به اینکه خدا موجود است، اینکه خدا خیر مطلق و نیکوکار است و غیره. اما بعضی از فیلسوفان، مانند جان هیک، عقیده دارند که باور به نگرش متفاوتی است، یعنی نگرشی است که اساسا شامل عنصر اعتماد است. بطور کلی، به نظر او باور به شامل ترکیبی از باور به اینکه به همراه یک نگرش بیشتر است. بنابراین، نمی توان آن را به باور به اینکه تحویل داد.

ایچ. ایچ. پرایس (H. H. Price) بر آن است که انواع متفاوتی از باور به وجود دارد که، البته نه همه آنها بلکه، پاره ای از آنها را می توان به باور به اینکه تحویل داد. او می گوید اگر شما به خدا باور داشته باشید، درواقع باور دارید به اینکه خدا موجود است، و اینکه خدا خیر است. اما باور به همیشه با یک نگرش بیشتر به موضوع باور همراه است و اگر کسی آن را به باور به اینکه تحویل دهد، هرچند این ممکن است همواره مقدور باشد، جزء مؤثر باور به را ازبین می برد. بنابراین به عقیده پرایس باور به خدا، صرفا به معنای باور به صدق پاره ای حقایق درباره خدا نیست، بلکه علاوه بر آن با نوعی تعهد و پیمان و اعتماد همراه است. به این ترتیب حتی درد مواردی که بتوانیم باور به را به باور به اینکه تحلیل کنیم، این کار پیمان و اعتماد همراه با باور به را از بین می برد.

مسئله معرفت شناختی ای که درخصوص این ویژگی باور به مطرح می شود این است که آیا همراه بودن باور به با نگرش بیشتر به موضوع باور، و فراتر رفتن آن از باور به اینکه عقلانیت آن را از بین می برد؟ اگر باور به متضمن باور به اینکه باشد، می توان گفت که معیارهای دلالت کننده بر آن دست کم باید به اندازه معیارهای دال بر باور به اینکه قوی و قابل قبول باشد، و هر نگرش بیشتر به باور به باید مستلزم توجیه دیگری باشد که در موارد باور به اینکه لازم نیست.

بطور کلی باور به در مواجهه با شواهد ناموافق و در مقایسه با باور به اینکه کمتر در معرض دگرگونی است. بطور مثال، اگر کسی به خدا باور داشته باشد، و با شواهدی مواجه شود که برعلیه وجود خدا به کار بسته می شوند، ممکن است به رغم وجود آن شواهد هنوز در باور به خدا استوار باشد؛ زیرا ممکن است او معتقد باشد که این شواهد دخلی به نگرش او ندارد. بنابراین تا زمانی که آن نگرش با باور شخص به وجود خدا همراه است، این باور ممکن است اثر معرفتی اش را به گونه ای حفظ کند درحالی که حفظ یک باور گزاره ای معمولی (یعنی باور به اینکه) شاید در مواجهه با شواهد ناموافق مقدور نباشد.

رودریک چیزم (1916 )                             Rodrik Chisholm

چیزمْ فیلسوف آمریکایی است که افکارش در تعدادی از حوزه های مختلف فلسفه، از جمله معرفت شناسی و مابعدالطبیعه و اخلاق و فلسفه ذهن مؤثر بوده است. او در دانشگاه های براون (Brouwn) و هاروارد درس خواند و در 1942 از هاروارد فارغ التحصیل شد، و سپس به عنوان روانشناس بالینی در ارتش خدمت کرد. چیزم در 1947 به دانشگاه براون بازگشت و در آنجا بود تا بازنشسته شد. او از منتقدان اشکال شایع تحویل گرایی، از قبیل پدیدارگرایی و اگزیستانسیالیسم و فیزکالیسم است؛ درحالی که خودش بیشتر تحت تأثیر افکار فیلسوف اتریشی فرانتس برنتانو (و اعضای حلقه او، مانند مِینونگ و هوسرل) بود و آثار او را به انگلیسی ترجمه کرده است.

در حوزه معرفت شناسی، به تصور او کار معرفت شناسانه عبارت است از کوشش برای دادن پاسخ به این پرسش های سقراطی که: «چه چیزی را می دانم؟» و «چه چیزی را می توانم بدانم؟». او کوشیده است به این پرسش های بنیادی در تعدادی از مقالات و کتاب های مشهورش پاسخ دهد: نخستین مقاله او در این باره در 1942 با عنوان «مسئله مرغ خال خال» (The Problem of Specled hen)در مجله مایند چاپ شد، و مهم ترین کتاب هایش در باب معرفت شناسی عبارتند از ادراک (Perceiving) (1957) و مبانی دانستن (The Foundations of Knowning) و، مشهورتر از همه، نظریه معرفت (Theory of Knowledge) (ویرایش نخست 1966، و دوم 1977، و سوم 1989). چیزم با آرا و آثارش یکی از نظام های معرفت شناختی پیشرو سده بیستم را پدید آورد.

در نظام معرفت شناختی چیزم، که در آن معرفت «باور صادق موجه» تلقی شده است، مفهوم «توجیه» نقش اصلی را داراست، و ملاک ارزیابی های معرفتی او محسوب می شود. بطور مثال، او «فراتر از شک معقول» را برحسب توجیه تعریف می کند: اگر کسی در باور به پ موجه تر از تعلیق حکم درباره آن باشد، پ برای او «فراتر از شک معقول» است؛ یا پ برای و زمانی «یقینی» است که چیزی از نظر او «موجه تر» از پ نباشد. همینطور پ زمانی برای او «بدیهی» است که او در باور به آن «موجه» باشد همانگونه که در تعلیق حکم نسبت به آنچه متعادل باشد «موجه» است؛ یا پ زمانی برای او «متصل» است که او در باور کردن پ بیشتر «موجه» باشد تا در عدم باور به پ؛ یا پ زمانی «متعادل» است که او در باور به آن درست به اندازه عدم باور به آن «موجه» باشد.

به این ترتیب همه ارزیابی های معرفتی مذکور برحسب مفهوم «توجیه» تعریف می شوند. چیزم درباره خود توجیه و مفهوم آن بی آنکه تعریف مشخصی ارایه کند بر آن است که موجه بودنِ باورهای بیش از یک منشا و خواستگاه دارد. خواستگاه های اصلی توجیه معرفتی در نظام فکری او عبارتند از خودْنمون (self-presentation) بودنِ بعضی از حالات روانشناختی (از قبیل اندیشه ها و تمایلات و گرایش و احساس کردن ها) و ادراک، و حافظه، و باور همراه با فقدان انسجام منفی، و انسجام مثبت بین بعضی وضعیت های معرفتی سابق. او در مورد هر یک از این خواستگاه ها اصلی معرفتی وضع می کند که توصیف گر شرایطی است که خواستگاه مورد نظر تحت آنها تولید توجیه می کند. بطور مثال اصلی که او درباره خودْنمونْ بودنِ حالات روان شناختی در پیش می نهد این است که (مبانی دانستن، 12):

«اگر صفت F بودن خودْنمون باشد، در آن صورت برای هر ×، اگر × صفت F بودن را داشته باشد و اگر × داشتنِ این صفت را در خودش بررسی کند، قطعی خواهد بود که پس او F است.»

به عقیده چیزم هر صفت خودْنمون موردی از فرمول بالا را برای ما فراهم می آورد. مثلاً می توان گفت که:

«برای هر ×، اگر × صفت غمگین بودن را داشته باشد، و اگر × این مسئله را بررسی کند که آیا غمگین است، در اینصورت برای × قطعی است که غمگین است.»

چیزم به مبناگرایی شهرت دارد، اما با توجه به فهرست بالا درباب خواستگاه های توجیه ممکن است تصور کنند که او در عین حال انسجام گرا نیز می باشد و موضع او در این باره آمیزه ای از این دو نگرش است، اما این تصور درست نیست زیرا او معتقد نیست که انسجام مثبت بین وضعیت های معرفتی خود به خود و به تنهایی می تواند خواستگاه توجیه باشد. درواقع به عقیده او، و برخلاف عقیده انسجام گرایان محض، انسجام صرف بین گزاره هایی که هیچ وجهی جز همین انسجام برای باور آنها وجود ندارد قادر نیست توجیهی درباب باور آنها تولید کند. انسجام مورد نظر، فقط می تواند توجیه گزاره هایی را که از پیش برپایه اصول ناشی از دیگر خواستگاه های توجیه موجه تلقی شده اند تقویت کند.

فهم موضع معرفت شناختی چیزم متوقف است بر فهم وضع مابعدالطبیعی اصول مورد نظر، و برای فهم این نیز فهم وضع مفهوم مرکزی و اصل توجیه که چیزم همه مفاهیم معرفتی دیگر را برحسب آن تعریف می کند ضروری است. به عقیده او ما فقط همین یک مفهوم را از بیرون در معرفت شناسی می آوریم. از آنجا که ما یک تصور ماقبل فلسفی از توجیه داریم، این ما را قادر می سازد که همه موارد باورهایی را که به وضوح موجه هستند تشخیص دهیم. به تعبیر دیگر، او می کوشد با بررسی موارد جزئی باورهایی که موجه می داند شرایط کلی توجیه را انتزاع کند، و سپس آنها را به صورت اصول معرفتی مذکور درآورد. از این رو، چیزم را از حیث مسائل مربوط به روش معرفت شناختی جزئیات گرا دانسته اند.

چیزم درباره توجیه پیش فرض دیگری نیز دارد که نحوه درک او از این مفهوم اساسی معرفت شناختی را شکل می دهد. پیش فرض او این است که ما می توانیم از طریق تأمل و حذف باورهای ناموجه و افزودن دیگر باورهای موجه باورهایمان را بهبود بخشیم و اصلاح کنیم. وجود این پیش فرض ما را ملزم می کند که در بحث درونی گرایی/ بیرونی گرایی جانب درونی گرایی را بگریم زیرا داشتن قدرت بر صورت بندی شرایط کلی توجیه براساس موارد جزئی باورهای موجه مستلزم این است که در تأملات و افکارمان بتوانیم در جستجوی این شرایط کلی بیاییم و به آنها از این حیث دسترسی داشته باشیم، در غیر این صورت نمی توانیم با حذف باورهای ناموجه و افزودن باورهای موجه به کمک تأمل و اندیشه باورهایمان را اصلاح کنیم و آنها را بهبود بخشیم. به این ترتیب، چیزم را از حیث داشتن پیش فرض مورد نظر درونی گرا دانسته اند.

خود چیزم اذعان دارد که مفهوم مورد نظر توجیه که ما در معرفت شناسی می آوریم مبهم است اما می گوید لازم نیست همیشه مبهم باقی بماند. مفهوم مبهم توجیه در فرایند صورت بندی اصول معرفتی کم کم روشن تر می شود تا اینکه سرانجام ما به توصیف دقیق آن دست می یابیم. توصیف دقیقی که او از مفهوم توجیه ارائه می کند درواقع توصیفی است که به نوعی برحسب مقتضیات اخلاقی درباب باور کردن ها و عدم باورهای ما صورت بندی شده است. بطور مثال، گفتن این که فرد معینی در باور به پ موجه تر است تا در تعلیق حکم نسبت به پ (یعنی، گفتنی اینکه پ برای و فراتر از شک معقول است) به این معنی است که او ملزم است که باور به پ را ترجیح دهد. الزام مورد نظر درحقیقت وضع مابعدالطبیعی اصول معرفتی چیزم را نشان می دهد، به این معنی که او این اصول را حقایق ضروری می داند.

این دیدگاه چیزم درباره توجیه و اصول معرفتی وقتی به همراه جزئیات گرایی او لحاظ شود، موضعی را تولید می کند که با موضع شکاکیت و شهودگرایی و تحویل گرایی در معرفت شناسی متفاوت است و در برابر این مکاتب مطرح شده است. خود چیزم این موضع را «شناخت گرایی انتقادی» (critical cognitivism) نامیده است. چیزم، برخلاف شکاک، بر آن است که پاره ای از باورهای ما موجه است و همین باورها معرفت را تشکیل می دهند. او همچنین برخلاف شهودگرایان منکر وجود قوه خاص شهود باورهای موجه در انسان است، قوه ای که بتواند به ما بگوید کدامیک از باورهای ما موجه است؛ چنانکه درباب اعمال اخلاقی نیز قوه خاصی نداریم که به ما بگوید کدامیک از رفتارها و اعمال ما خوب است. همینطور او، برخلاف تحویل گرایان، منکر این است که حقایق معرفت شناسی را بتوان به حقایق تجربی فروکاست.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان