ماهان شبکه ایرانیان

متن درسی مقطع دیپلم و بالاتر/خاتمیت، مفهوم و فلسفه آن

موضوع خاتمیت، از مهم ترین مباحث کلامی و دینی است. برای شروع بحث، زمینه سازی و تقریب ذهن، ابتدا به چند نکته اشاره کرده و سپس به اصل موضوع می پردازیم.

موضوع خاتمیت، از مهم ترین مباحث کلامی و دینی است. برای شروع بحث، زمینه سازی و تقریب ذهن، ابتدا به چند نکته اشاره کرده و سپس به اصل موضوع می پردازیم.

1. تمام پیامبران راستین با وجود تفاوت هایی در برخی از فروع، همگی در اصول دین و بخشی از فروع آن، اشتراک داشته اند. آنان حامل رسالت و مکتبی واحد بوده اند که تحت عنوان «اسلام» به شکل های مختلف ظهور کرده است، چرا که جوهره دین از نظر آفریدگار متعال، آیین اسلام است و بس. قرآن می فرماید: «انّ الدّین عند الله الاسلام»؛(1) «فمن یبتغ غیر الاسلام دیناً فلن یقبل منه و هو فی الآخرة مِنَ الخاسرین.»(2)

به همین دلیل است که قرآن می فرماید: حضرت ابراهیم، نه یهودی بوده و نه مسیحی«و لکن کان حنیفاً مسلماً؛(3) بلکه او گرایش به حق داشت و مسلمان بود.»

2. هنگامی که انسان از نظر عقل و استعداد به رشد کافی رسید آیین اسلام نیز در شکل کامل و جامع آن، از سوی حضرت محمد بن عبدالله (ص) به جامعه انسانی تقدیم گردید. ولی آن چه باید گفت این که جامعه بشری از نظر عقل و دین، دو مرحله اساسی داشته است: یک مرحله، پیش از بلوغ اجتماعی و عقلانی بشر که نمی توانسته تعلیمات دینی را به صورت کلی دریافت و در حافظه نگه داری نماید؛ مرحله دیگر، پس از بلوغ فکری بوده که توانایی درک و فهم دین را به شکل جامع آن داشته است. در این مرحله او می توانسته اساس نامه و مرام نامه زندگی خود را حراست کرده و کتاب آسمانی خود را که یک اعجاز لفظی ماندگار است، بدون تحریف و بی عیب حفاظت نماید؛ در حالی که از کتاب های آسمانی پیش از قرآن، از جمله تورات و انجیل، آثار درستی بر جای نمانده است؛ یا به کلی نابوده شده اند و یا به صورت تحریف شده و ناقص، بخشی از آن باقی مانده است.

3. ادیان پیشین، غالباً زنده کننده، مروّج شریعت های قبلی و مبلّغ دستورات جزئی بوده اند و به ندرت مکمّل و بعضاً ناسخ شریعت سابق خود محسوب می شدند؛ آن هم نه به دلیل این که اصول کلی زندگی بشر تغییرپذیر است، بلکه بدان علت که برخی از موضوعات در آن زمان ها نبوده است؛ مانند: بیمه، تغییر جنسیت و... مضاف بر این که تعلیمات شرایع قبلی بر اساس ملاک های کلی و تفریع فروع از اصول کلی نبوده است، چرا که بشر به دلیل عدم ظرفیت و قابلیت نمی توانسته کلیات دینی و اصول اعتقادی و اخلاقی را دریافت نماید و به مرحله اجرا در آورد.

معمولاً کار انبیای گذشته، بیان و ابلاغ دستورهای جزئی بوده است و مقررات جزئی و مقطعی، بر خلاف معالم کلی، تغییرپذیر می باشد و تغییرات هم، ناشی از وجود یک سلسله اصول ثابت و کلی است؛ مثل این که یک جا باید خشونت به خرج داد و در جای دیگر نرمش، در شرایط خاصی دروغ لازم است و در موارد دیگر، حرام و... این امور، به دلیل وجود یک رشته عناوین کلی است ولی از آن جا که در زمان حضرت موسی و حضرت عیسی (ع) بشر نمی توانست قواعد کلی دینی را دریافت نماید، از این رو خشونت در عصر موسی(ع) ثابت تلقی شد و نرمش و مدارا در زمان حضرت عیسی (ع) کلی و ابدی گردید. اما حضرت محمد (ص) کلیات را ابلاغ کرد و جزئیات را متفرع بر آنها قرار داد، از این رو تغییرات در حوزه فروع انجام می گیرد، نه اصول. به همین دلیل، رفتار خشونت آمیز و یا مدارا، در تمام عصرها بر اساس ضوابط کلی به صورت موردی قابل نفی و اثبات می باشد.

4. هر کسی شایسته رسالت و پیامبری نیست؛ چنان چه نهاد نبوت نیز به نوبه خود مراتب و درجاتی دارد. به قول عرفا، مظهر بودن انسان برای اسم های جلال و جمال حق، یک سان نمی باشد: «تلک الرسل فضّلنا بعضهم علی بعض؛(4) ما برخی از رسولان را بر بعضی برتری بخشیدیم». به دلیل این که حضرت رسول (ص) مظهر اتمّ و اکمل اسمای حسنا و صفات علیای حضرت حق می باشد، قابلیت خاتمیت را پیدا کرده است. به قول شبستری:

یکی خط است از اول تا به آخر

بر او خلق خدا جمله مسافر

در این ره انبیا چون ساربانند

دلیل و رهنمای کاروانند

وز ایشان سیّد ما گشته سالار

همو اول همو آخر در این کار

احد در میم احمد گشت ظاهر

در این دور، اول آمد عین آخر

زاحمد تا احد یک میم فرق است

جهانی اندرین یک میم غرق است

بر او ختم آمده پایان این راه

بدو منزل شده اُدعوا الی الله

مقام دل گشایش جمع جمع است

جمال جان فزایش شمع جمع است

شده او پیش و دل ها جمله در پی

گرفته دست جان ها دامن وی

دلایل خاتمیت

به طور کلی، دلایل ختم نبوت بر دو گونه است: الف ) دلایل نقلی و تاریخی؛ ب ) دلایل عقلی و منطقی.

در این جا ابتدا به دلایل نقلی می پردازیم و سپس دلایل عقلی را می آوریم و این بدان علت است که نخست باید اصل خاتمیت رسول اکرم(ص) از طریق منابع دینی محرز گردد و سپس با دلایل عقلی، آن را اثبات کنیم.

الف ) دلایل نقلی و تاریخی

دلایل نقلی شامل: کتاب، سنت، تاریخ، نصوص و بشارات ادیان الهی است. ما ابتدا به قرآن می پردازیم و سپس به سنت و تاریخ اشاره می کنیم.

1. قرآن: «ما کان محمدٌ اَبا احد مِن رجالکم و لکن رسولَ الله و خاتم النبیّین؛(5) محمد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست ولکن او رسول خدا و خاتم پیامبران است.»

در فرهنگ لغت، «خاتَم و خاتِم ما یختم به»(6) (به فتح تا و کسر آن) به معنای چیزی است که توسط آن، امری پایان می پذیرد و از آن رو به معنای انگشتر هم آمده است، چون در قدیم، انگشتر به منزله مهر و امضا بود که در پای نامه ها و فرمان ها و نوشته ها زده می شد تا به آنها رسمیت ببخشد. بر این اساس، خاتم پیامبران پایان بخش سلسله انبیا و رسولان است.

در این قسمت ممکن است دو اشکال مطرح گردد: یکی این که، خاتم به مفهوم زینت نیز آمده است، بنابر این شاید منظور از خاتم نبوت این است که رسول اکرم (ص) زینت پیامبران است نه خاتم آنان؛ دوم آن که به فرض این که خاتم به معنای پایان پذیری باشد، رسول اسلام (ص) پایان دهنده سلسله پیامبران است نه رسولان.

پاسخ اشکال اول، روشن است، چرا که خاتم به معنای وسیله ختم و ابزار پایان دادن به گونه مطلق می باشد و انگشتر نیز چون ابزار ختم نامه ها و مهر پایان مکتوبات بوده، خاتم نامیده شده است، نه از جهت زینت. مضافاً این که خاتم در لغت نامه های معتبر، به معنای زینت نیامده است.

پاسخ اشکال دوم این است: هر پیامبری که دارای مقام نبوت باشد، رسول هم بر او صدق می کند؛ به دیگر بیان، هر نبی ای رسول هست، ولی هر رسولی ممکن است پیامبر نباشد؛ مانند رسولانی که به عنوان نماینده از طرف خدا و یا پیامبر مأمور انجام کاری می شدند؛ چنان چه خدای متعال رسولانی را برای نابودی قوم لوط فرستاد. بنابر این، پیامبر اسلام (ص) هم نبی خاتم و هم رسول خداست.

2. سنت: هنگامی که پیامبر اکرم (ص) برای شرکت در جنگ تبوک از مدینه حرکت کردند، حضرت علی (ع) را به منظور رسیدگی به امور مسلمان ها جانشین خود قرار دادند. آن حضرت به این دلیل که از فیض جهاد محروم می شد، اندوهگین بود؛ زخم زبان برخی از مخالفان هم بر اندوهش می افزود. با چشمانی اشک بار خدمت پیامبر (ص) آمد و گلایه کرد. رسول اکرم (ص) فرمود: «اَماتری ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی؛(7) آیا نمی خواهی نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی باشی، جز این که پیامبری بعد از من نیست.»

- در حدیثی دیگر می فرماید: «ایها الناس انه لا نبی بعدی و لا امّة بعدکم؛(8) ای مردم! آگاه باشید نه پیامبری بعد از من وجود دارد و نه امتی پس از شما به عنوان امت دینی خواهد بود.»

- همو در جایی دیگر فرمود: «ایها الناس لا نبیّ بعدی و لا سنة بعد سنّتی؛(9) ای مردم! نه پیامبری بعد از من وجود دارد و نه سنتی جز سنت من خواهد بود.»

روایات متواتر نیز، بر خاتمیت پیامبر(ص) دلالت دارد. در احادیث اسلامی، به گونه متواتر از خاتمیت رسول خدا (ص) سخن به میان آمده است و در مجامع حدیثی شیعه و سنّی، به آن تصریح شده و اجماع امت اسلام، آن را تأیید می کند. در این جا به بیان چند حدیث اکتفا می کنیم:

- پیامبر فرمود: مَثَل من در مقایسه با پیامبران پیشین، همانند خانه بسیار زیبا و مجلّلی است که هر کس وارد آن شود از شکوه و زیبایی اش شگفت زده شود و اعتراف نماید که ساختمانی بدین جمال و جلال ندیده است، اما جایی از آن ناقص مانده باشد؛ سپس فرمود: من آن خشت مکمّل هستم، آمدم آن کاستی را جبران و سلسله پیامبران را پایان بخشم.(10)

3. تاریخ: تاریخ نیز بر این حقیقت گواهی می دهد، زیرا رسول اسلام (ص) با مدعیان پیغمبری می جنگید و به قلع و قمع آنان می پرداخت. اجماع امت های اسلامی با تمام فرقه ها و مذاهب مختلف بر خاتمیت رسول اکرم (ص)، شاهد دیگری بر اثبات این حقیقت است.

خاتمیت در نهج البلاغه و احادیث

در خطبه های فراوانی از نهج البلاغه به مسئله خاتمیت تصریح شده است که چند نمونه را می آوریم:

- در خطبه 72 پس از درود بر پیامبر(ص) چنین می فرماید: «الخاتم لما سبق و الفاتح لما انغلق؛ آن که پایان بخش انبیای سلف و گشاینده امور پیچیده بود.»

- در خطبه 87 می فرماید: «ایّها النّاس خذوها عن خاتم النبیّین؛ ای مردم حقیقت را از خاتم پیامبران بگیرید.»

- در خطبه 133 می خوانیم: «ختم به الوحی؛ وحی آسمان به وسیله پیامبر اکرم(ص) پایان پذیرفت.»

- در خطبه 173 می فرماید: «امینُ وَحْیِه و خاتَم رُسُله؛ رسول اکرم (ص) امین وحی الهی و پایان بخش رسولان حضرت حق بود.»

طبق احصای محققان، در تمام مجلّدات بحارالانوار، متجاوز از سی صد مرتبه واژه های «خاتم النبیّین» یا «خاتم الرسل» و «خاتم الانبیاء» آمده است.

احادیثی که احکام اسلام در آنها ابدی تلقی شده، دلیلی دیگر بر خاتمیت پیامبر (ص) است که به یک نمونه اشاره می شود:

- امام صادق (ع) می فرماید: «حتی جاء محمّد (ص) فجاء بالقرآن و بشریعته و منهاجه حلاله حلال الی یوم القیامة و حرامه حرام الی یوم القیامة؛(11) تا هنگامی که حضرت محمد (ص) مبعوث شد و قرآن را شریعت و طریقت قرار داد، پس حلال و حرام او تا رستاخیز باقی است.»

این حقیقت (خاتمیت) در ادبیات ما نیز منعکس شده است:

محمد کافرینش هست خاکش

هزاران آفرین بر جان پاکش

چراغ افروز چشم اهل بینش

طراز کارگاه آفرینش

سر و سرهنگ میزان وفا را

سپه سالار خیل انبیا را

ریاحین بخش باد صبحگاهی

کلید مخزن گنج الهی

به معنا کیمیای خاک آدم

به صورت توتیای چشم آدم

اساس شرع از ختم جهان است

شریعت ها بدو منسوخ از آن است

خاتمیت، پایان بشارت هاست

 

یکی از دلایل نقلی و یا قراین تاریخی بر خاتمیت اسلام، پایان نویدها و بشارت های دینی است. تمام رسولان الهی - چه آنان که شریعت مستقلی داشتند و چه پیامبرانی که مأموریت تبلیغ از شریعتی داشته اند - در عین تصدیق پیامبر و کتاب های آسمانی، آمدن پیامبران آینده را نیز گوشزد می کردند. گویا تصدیق کتاب های آسمانی و رسولان پیشین و نوید از پیغمبر آینده، از سنت های ادیان الهی محسوب می گردید. اگر چنین نویدی در آن کتاب ها نبود، موجب نفرت یهود و نصارا از اسلام می شد و این نوع تبلیغ در واقع ضد تبلیغ بود و به طور قطع، ارباب کلیساها در آن زمان ادعای قرآن را تکذیب می کردند و صاحبان کنیسه ها فریاد بر می آوردند.(12)

برای تأیید سخن، به یک آیه از قرآن اشاره می کنیم:

- «الذین آتیناهم الکتاب یَعرفونَه کما یَعرفون اَبنائَهم؛(13) به آنانی که کتاب آسمانی اعطا کرده ایم، حضرت محمد(ص) را مانند پسران خود می شناسند.»

وقتی پیامبر اسلام (ص) به مدینه آمد، «عمر» به «عبد الله بن سلام» گفت: خداوند چنین آیه ای را بر پیامبرش نازل کرده و مدعی است که اهل کتاب او را همچون فرزندان خود می شناسند، آیا درست است؟ عبدالله بن سلام گفت: ما او را با مشخصاتی که خدا فرموده می شناسیم؛ چنان چه پسرانمان را در میان جمع بچه ها شناخته ایم.(14)

بنابر این، سکوت اهل کتاب از یک سو و اعتراف اسلام آورندگان آنان از جانب دیگر، صدق مطلب را روشن می کند که چنین بشارتی در کتاب های عهدین بوده و هم اکنون نیز وجود دارد. شایان توجه این که قرآن نمی فرماید: «یجدون علائمه» آنان مشخصات رسول اسلام را در کتاب ها دیدند، بلکه در آیه شش سوره صف می فرماید: «یأتی من بعده اسمه احمد؛ بشارت دهنده پیامبری هستم که بعد از من مبعوث می گردد و نام او احمد است». مضافاً این که اهل کتاب در برابر معجزات پیامبر (به استثنای قرآن) به مخالفت برخاسته و آن را سحر آشکار تلقی نمودند، ولی در برابر ادعای بشارت ها سکوت نمودند و تنها به تحریف معنوی کلمات پرداختند. جالب آن که در آیه 89 سوره بقره از بهانه جویی اهل کتاب پرده برداشته، می فرماید: «هنگامی که از طرف خداوند کتابی به سوی آنان آمد که آن را شناختند، هر چند کتابشان را هم تصدیق کرده بود و با آن که پیشتر از آن نوید پیروزی بر کافران را (از سوی پیامبر جدید) داده بودند، لیکن هنگام ظهور رسول اکرم (ص) علی رغم علمی که داشتند، به آن کفر ورزیدند که لعنت بر کافران باد.»

در شأن نزول همین آیه آمده است که «یهود» به دلیل مشخصاتی که در کتاب های خود مشاهده کرده بودند، از سرزمین خود به مدینه هجرت کردند، چرا که در کتاب های خود حتی از هجرت گاه پیامبری که میان کوه «عیر» و «احد» قرار دارد، اطلاع داشتند تا جایی که به برادران و هم کیشان خود نوشتند که ما سرزمین موعود را یافتیم؛ به سوی ما بیایید. آنها گفتند: ما فاصله زیادی نداریم، به مجرد این که پیامبر موعود آمد ما هم هجرت خواهیم کرد. آنان حتی هنگامی که با ساکنان بومی مدینه یعنی قبیله «اوس» و «خزرج» درگیر می شدند، می گفتند: ما در سایه پیغمبر جدید به زودی بر شما پیروز خواهیم شد.(15) ولی وقتی پیامبر ظهور کرد به مخالفت برخاستند.

اشارات و بشارات عهدین

علی رغم تحریف ها و حذف و اضافاتی که در کتاب های تورات و انجیل رخ داده است، بشارات روشنی در عهدین می یابیم که تنها برای اثبات مدعا به چند مورد بسنده می کنیم:

در «انجیل یوحنّا»، به واژه «فارقلیط» یا «فارقلیطا» که به معنای تسلیت دهنده است، برخورد می کنیم و چنین می خوانیم:

«و چون آن تسلّی دهنده [فارقلیطا ]بیاید که من از جانب پدر برای شما خواهم فرستاد... او در باره من شهادت خواهد داد... .»(16)

«و من از پدر خواهم خواست و او تسلّی دهنده دیگر «فارقلیطا» به شما خواهد داد تا به ابد با شما باشد.»(17)

فارقلیط در زبان یونانی، «پریکلتوس» گفته می شود که بسیاری از مسیحی ها آن را به نام تسلیت دهنده یا روح القدس تفسیر کرده اند، ولی گروهی آن را به معنای «بسیار ستوده» ترجمه کرده اند که با نام «احمد» سازگار می باشد و با آیه شش سوره صف کاملاً مطابقت دارد.

بعضی از محققان، عین متن لاتین انجیل یوحنّا را از کتاب «اناجیل»(18) تألیف لامنه (چاپ پاریس) برداشته اند که نشان می دهد کلمه فارقلیط به صورت «پرکلیت» به کار رفته است که ترجمه عربی آن، «احمد» و معادل فارسی آن، «بسیار ستوده» می باشد و مسیحیان قدیم از کلمه «پرکلیت» اسم خاص (شخص) فهمیده بودند، نه معنای وصفی آن را، زیرا اسم شخص ربطی به معنای وصفی آن ندارد. در هیچ زبانی به جای «علی» «آمد» نمی گویند: «بلند مرتبه» آمد یا به جای «مصطفی رفت» نمی گویند: «برگزیده رفت». ممکن است اسم یک آدم بخیل، «حاتم» باشد و یا یک انسان ترسو، «رستم» نامیده شده باشد.

علامه شعرانی، ادیب، فیلسوف و فلک شناس معروف در کتاب «نثر طوبی» می نویسد: در یک کتاب به زبان یونانی دیده ام که «فارقلیط» را به معنای «بسیار ستوده» ترجمه کرده اند. در صورتی که کتاب های یونانی به لغت انگلیسی و فرانسه همه جا موجود است. و منظور از جمله «تسلیت دهنده دیگر به شما خواهد داد که تا به ابد با شما خواهد ماند»؛(19) یعنی پیامبری خواهد فرستاد که آیین او ابدی و جاودانی است.

سپس اضافه می کند: «لیکن آن تسلّی دهنده؛ یعنی روح القدس که پدر او را به اسم می خواند، فرستاد؛ همان شما را هر چیزی خواهد آموخت».(20) همه می دانند که روح القدس هرگز بدون واسطه پیامبر با بشر تکلّم نمی کند و نکرده است. خود عالمان مسیحی معتقدند که بعد از به صلیب کشیدن حضرت مسیح از سوی یهودی ها، هرگز جبرئیل برای آنها نازل نشده و آموزشی نداده است.

یکی از کشیش های بزرگ مسیحی که مسلمان شده است، می نویسد: بعد از تجسس بسیار و زحمات فوق العاده و گردش در شهرها و روستاها، سرانجام به خدمت کشیش والا مقامی رسیدم که از نظر زهد و تقوا ممتاز بود، بزرگان فرقه کاتولیک، از سلاطین و غیره، سؤالات دینی خود را از وی می پرسیدند. من در محضر او مدتی مذاهب مخلتف نصارا را فرا می گرفتم. شاگردان فراوانی از او تلمذ می کردند ولی از بین همه آنها، به من علاقه خاصی داشت. کلیدهای منزل، همه در دست من بود، تنها کلید یکی از صندوق خانه ها را پیش خود نگاه داشته بود. یک روز مریض شد، به من گفت: به شاگردها بگو: حال تدریس ندارم. وقتی نزد شاگردها رفتم، دیدم در معنای لفظ فارقلیط با هم به بحث و گفت و گو پرداخته اند. پس از بازگشت، استاد پرسید: چه بحث می کردید؟ من اختلاف آنها را در لفظ «فارقلیط» بازگو ساختم. پرسید: کدام یک از نظریات را انتخاب کرده ای؟ گفتم: نظر فلان مفسّر را. کشیش گفت: در حق خودت کوتاهی نکرده ای، ولی واقعیت بر خلاف تمام این نظرات می باشد، زیرا حقیقت را نمی دانند مگر راسخان در علم که از میان آنان هم، تعداد کمی با آن حقیقت آشنا هستند. من اصرار کردم معنای واقعی آن را برایم بگوید. گریه کرد و گفت: هیچ چیزی را از تو کتمان نمی کنم. فرا گرفتن معنای واقعی، نقش مهمی در سرنوشت تو دارد، ولی به مجرد انتشار آن، من و تو را خواهند کشت. اگر عهد و پیمان ببندی که به کسی اظهار نکنی، به تو خواهم گفت. من به تمام مقدسات سوگند یاد کردم که نامش را فاش نکنم. فرمود: این اسم از اسمای پیامبر مسلمانان و به معنای «احمد و محمد» است. سپس کلید آن صندوق خانه را به من داد، گفت: برو فلان کتاب ها را بیاور. رفتم، قفل را باز کردم و دو کتاب به خط یونانی و سریانی برایش آوردم که پیش از ظهور اسلام روی پوست آهو نوشته شده بود و در هر دو کتاب، «فارقلیطا» به معنای «احمد و محمد» ترجمه شده بود. استاد گفت: پس از ظهور حضرت محمد(ص) کشیش ها برای حفظ ریاست و منافع مادی، آنها را تأویل کردند و به معنای دیگری برگرداندند، چون می دانستند با آمدن اسلام، دین مسیح منسوخ می شود و راه نجات، فقط در پیروی از آیین حضرت محمد (ص) منحصر است. سپس هر دو گریه کردیم. گفت: فرزندم! اگر راه رستگاری می خواهی، باید دین حق را قبول کنی. من همواره تو را دعا می کنم، به شرط این که در قیامت شاهد باشی که من در باطن، مسلمان و از پیروان محمد (ص) هستم.(21)

آری، نه تنها حضرت موسی و عیسی (ع) از ظهور پیامبر اسلام خبر داده اند، بلکه از زبان حضرت ابراهیم نیز این بشارت رسیده است؛ مثلاً در سفر «تکوین» و پیدایش کتاب تورات چنین می خوانیم: «و ابراهیم به خدا گفت که ای کاش اسماعیل در حضور تو زندگی نماید... و در حق اسماعیل (دعای) تو را شنیدم، اینک برکت دادم و او را بارور گردانیده، به غایت زیاد خواهم نمود، و دوازده سرور تولید خواهد نمود، و او را امت عظیمی خواهم نمود.»(22)

در انیس الاعلام آمده است: «... و او را بارور و بزرگ گردانیدم به «مادماد» و «دوازده امام» که از نسل او خواهد بود و او را امت عظیمی خواهم نمود». «مادماد» به زبان عربی؛ یعنی محمد (ص). علت این که این آیه به موسی و «اسباط دوازده گانه بنی اسرائیل» اشاره ندارد آن است که، حضرت موسی و اسباط بنی اسرائیل از دودمان حضرت اسحاق می باشند و حال آن که در عبارت تورات از دودمان اسماعیل شمرده شده اند که مصداقی جز پیامبر اسلام و ائمه دوازده امام نمی تواند داشته باشد.

حضرت مسیح نیز از طرف مادر از فرزندان «یهودا» می باشد، بنابر این، حاکمیت او ادامه حاکمیت یهودا محسوب می گردد و حال آن که با بعثت پیامبر اسلام (ص) حکومت آل یهود از مدینه، چین و شامات برچیده شد. از این بیانات نتیجه می گیریم بشارات عهدین، بر ظهور پیغمبر و ابدیت آیین او دلالت دارد.

تأکید قرآن بر پایان پذیرفتن پیامبران و رسالت آنها و ظهور شریعت جدید و ابدی، دلیل روشن دیگری است بر خاتمیت. از جانب دیگر، اعجاز جاودانی قرآن و عمومیت دعوت پیامبر و جهانی بودن آیین او و نوید حفظ و حراست آن کتاب از گزند هر نوع تحریف و ابطال، شاهدی دیگر بر این حقیقت است. آیه یک از سوره فرقان، 28 از سوره نساء، 87 از سوره ص و 158 از سوره اعراف، بر این مطلب گواهی می دهند.

ب ) دلایل عقلی و منطقی

در این بخش، به چند دلیل اشاره می شود، لکن خواننده محترم باید توجه داشته باشد که دلایل عقلی، با استمداد و استنتاج از آیات و شواهد تاریخی، قابل ارائه است. با این پیش زمینه، به بیان دلایل عقلانی می پردازیم.

1. هیچ آیینی ادعای خاتمیت نداشته است: یکی از دلایل خردپذیر بر خاتمیت پیامبر (ص) این است که هر پیامبری که بر انگیخته می شد، بدون استثنا از ظهور پیامبر بعدی و بعضاً از شریعت تازه سخن می گفت و آمدن پیامبر بعدی را نوید می داد؛ چنان چه در کتاب های تورات، انجیل، زبور و اوستا چنین شیوه ای به کار رفته است. تاریخ ادیان، نصوص و وصایای پیامبران، این مدعا را روشن می کند. مطابق اسناد مذهبی، حضرت آدم از آمدن شیث و نوح و دیگر پیامبران خبر داده و آنان نیز از داوود، سلیمان، یعقوب، یوسف و ابراهیم خلیل و حضرت عیسی (ع) و همه آنان نیز آمدن حضرت محمد (ص) را نوید داده اند.

2. جامعیت اسلام: دین الهی در شکل اسلام کنونی، به حدی از جامعیت و کمال برخوردار است که تا ظهور رستاخیز - گرچه میلیون ها سال طول بکشد - برای اداره بشر کفایت می کند. شمول و جامعیت اسلام بدان جهت است که در سند وحیانی و جاودانی قرآن، جمیع راه های هدایت و اصول جهان بینی برای تمام عصرها و نسل ها و شرایط اجتماعی ارائه شده است. دین حضرت محمد (ص) نه تنها دوشادوش زمان و تمدن و تکامل علمی و فرهنگی پیش می رود، بلکه خود عامل تحول و تکامل علم و معرفت و فکر و اندیشه در جهان است. قرآن مدعی است که انسان را با عالی ترین دستورات، هدایت می نماید: «ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم؛(23) تحقیقاً قرآن، آدمی را به استوارترین راه ها و دستور العمل ها هدایت می کند». و نیز می فرماید: «و نزلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شی ء؛(24) ما این کتاب را بر تو فرو فرستادیم تا روشن گر مبهمات هر چیزی باشد». وجود احکام متغیر و ثابت در اسلام، توجه به عنصر زمان و مکان، جای گزین شدن اهل بیت عصمت و طهارت (ع) به جای پیامبر (ص) برای تبیین مسائل الهی و همراه قرآن قرار دادن آنان، شاهد زنده ای بر تثبیت خاتمیت رسول اکرم (ص) می باشد.

3. حدیث متواتر ثقلین: پیامبر فرمود: «انّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی و اهل بیتی ما اِن تَمَسَّکْتُم بهما لن تضلوا ابدا لن یفترقاً حتّی یردا علیّ الحوض؛(25) من در میان شما دو چیز سنگین و گران بها می گذارم: یکی، کتاب خدا و دیگری، عترت و اهل بیت من می باشند. هر گاه به آن دو تمسک جویید، هرگز گمراه نمی شوید. این دو از هم جدا نمی شوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند.»

فلسفه تجدید نبوت ها و شریعت ها، موضوعاً منتفی است، چون فلسفه تجدید دین و آمدن پیامبران، به علت تفاوت عقل ها و استعدادهای انسان ها در بستر زمان بود، زیرا همان طور که در ابتدای مقاله گفته شد، بشر در آغاز پیدایش، بر خلاف امروز، بلوغ علمی و عقلانی نداشته است، بلکه دورانی بر انسان ها سپری شده که در جنگل ها زندگی کرده و در عِداد موجودات وحشی و دور از تمدن قرار داشته است. پس از تکثر افراد بشر و پراکنده شدن نسل آدمیان و احیاناً جنّیان در گستره زمین و پس از حاکمیت دین، خون ریزی های بسیار و اختلافات بی شماری به وجود آمد. در نتیجه، نوع انسان ها از زندگی حیوانی به ستوه آمده و آماده پذیرش نظم و قانون شدند. آن گاه خداوند متعال پیامبران را مبعوث ساخت تا بشر را از شرک، به توحید و از جهل، به سوی علم و عقلانیت و از حیات نکبت بار، به حیات سعادت مندانه دعوت نمایند. البته بشر در ابتدا به دلیل عدم بلوغ فکری و رشد عقلانی، قادر نبود عالی ترین تعالیم دینی را بیاموزد تا این که با گذشت زمان، به تدریج فکر و عقل او رشد کرد و در هر مقطع تاریخی و شرایط جدید، شریعت تازه و مستقلی پیدا شد. البته بعضی از پیامبران، مبلّغ و مروّج شریعت قبلی خود بودند ، زیرا بسیاری از آنان کتاب و دین مستقلی نداشتند؛ فقط پیامبران اولوالعزم و جمع اندکی چون: حضرت آدم، سلیمان، داوود و برخی از پیامبران فارسی زبان، اردو زبان و جنّیان، دارای کتاب بودند. این سیر تکمیلی عقل بشر ادامه داشت تا این که جامعه بشری از نظر عقل و دل، آماده پذیرش آخرین پیام های الهی گردید و عصر خاتمیت فرا رسید. پس از تحقق عصر خاتمیت، اوصیای پیامبر اسلام و عالمان دین توانستند نقشه کلی و جامعی را برای دین باوران ترسیم و تدوین نمایند و همانند پیامبران تبلیغی، به تشریح و تبیین کلیات و جزئیات بپردازند. امروز هم عالمان دین، در ادامه راه آنان مبهمات و معضلات اسلام را برای مردم روشن می سازند و با بهره گیری از فرهنگ اهل بیت (ع)، آن نقشه کلی را مشخص و مردم را ارشاد و انذار می نمایند. شاید به همین دلیل است که در حدیث آمده: «علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل.»(26)

در هر صورت، امامان معصوم (ع) که جانشینان پیامبر اکرم (ص) هستند و عالمان دین که نایبان آن امامان بزرگوار محسوب می شوند، در پرتو معرفت به اصولی کلی اسلام و شناخت شرایط زمان و مکان، احکام الهی را در تمام موارد استخراج و استنباط می نمایند، فروعات دینی را به اصول کلی بر می گردانند و حکم آنها را مشخص می سازند.

آیا ختم نبوت، آغاز عقل تجربی است؟

برخی پنداشته اند که ختم نبوت به مفهوم پایان دیانت و آغاز حاکمیت عقل و علم بشری است، در حالی که این گونه نیست، چرا که نیاز بشر به مذهب، در عصر کنونی، شدیدتر و ضرورت آن محسوس تر می باشد. ضمن این که تجربه نشان داده است علم و عقل به تنهایی نمی توانند رموز تعلیمات دینی و اسرار جهان ماورای طبیعت را روشن سازند و یا مبادی و اصول اخلاق و معنویت را کشف کرده و به بشر عرضه کنند، زیرا علوم تجربی و عقل طبیعی بدون یاری قرآن و سنت که محتوای وحی می باشند، نمی توانند به اصول اخلاق و معنویت دینی دست یازند و چگونگی عالم بعدی و سرانجام حیات بشری را دریافت نمایند.

توضیح آن که، وحی اصطلاحی، ما فوق حس و عقل است، بنابر این، خاتمیت پایان تجدید ادیان الهی و ختم نبوت و نزول وحی است، چرا که بشر امروزی از نظر عقل و فرهنگ به جایگاهی رسیده که مشکل ترین مسائل علمی و ریاضی را کشف می کند و می تواند مفاهیم بلند و مترقی دین را به تناسب شرایط و مقتضیات زمان و مکان، استخراج و استنباط نموده و در زندگی به اجرا بگذارد تا مدینه فاضله و شهر توحید را تشکیل دهد.

خاتمیت از دیدگاه دانشمندان و متفکران

1. علامه اقبال لاهوری

علامه اقبال لاهوری درباره راز خاتمیت نظریه ویژه و بدیعی (عقل استقرایی) دارد. وی می گوید: پیامبری را می توان به صورت نوعی خود آگاهی عرفانی توصیف کرد که تجربه اتحادی(27) در او میل به فیضان (جوشش) دارد و در پی فرصت هایی است تا نیروی اجتماع را دوباره جهت داده، اصلاح و بازسازی کند. نحوه کاربرد واژه وحی از قرآن نشان می دهد که این کتاب آسمانی آن را به عنوان صنعت و خاصیت کلی حیات می نگرد، هر چند که ماهیت و خصیصه آن در مراحل مختلف حیات، متفاوت است.(28) نیروی روانی بشر که در دوران کودکی او پیدا و کامل می شود، همان قدرتی است که آن را به خودآگاهی پیامبرانه تعبیر می کنیم که یک فرد می تواند با این وسیله، قضاوت ها، انتخاب ها و راه های عملی را از اندیشه و انتخاب خویش حاصل کند، ولی از زمانی که دارای عقل و قوه انتقاد می شود، نیروی حیات، از شکست و رشد حالات غیر عادی و خود آگاهی که به وسیله نیروی روانی او در مرحله ای پیش از تکاملش امری جاری بود، به نفع خویش ممانعت می کند.

اصولاً بشر تحت تأثیر شهوت و غریزه است. عقل استقرایی و کاوش گر که به تنهایی عامل برتری انسان بر محیطش می باشد، موضوع بسیار مهمی است. هنگامی که دنیای باستان، دستگاه های فلسفی عظیمی به وجود آورد انسان در قیاس با امروز، ابتدایی و کم و بیش تحت تأثیر تلقینات و حدسیات بود، ولی نباید فراموش کنیم که ایجاد دستگاه ها در دنیای کهنه کار، اندیشه ای مجرد بود که نمی توانست از نظم دادن به اعتقادات دینی مبهم و سنت های اجتماعی، آن سوتر رود و اوضاع ملموس زندگی، هیچ گونه محلی از اعراب در آن نداشت.(29)

به عبارت روشن تر، از دیدگاه علامه لاهوری، پیامبر اسلام (ص) میان دنیای قدیم و جدید قد برافراشته است. تا جایی که به منابع وحی پیشینیان او ارتباط پیدا می کند، به دنیای کهن تعلق می یابد و از آن قسمت که با روح وحی و مکتب تازه اش رابطه دارد، به دنیای جدید مربوط می شود. حیات و زندگی خلّاق، منابع دیگری از معرفت را که با جهت جدیدش تناسب داشته، در نهاد او کشف می کند. بنابر این، میلاد اسلام، هم زمان با تولد عقل استقرایی و کاوش گر است. پیامبری در اسلام به این صورت به کمال می رسد که لزوم منسوخ شدن سلسله نبوت، مکشوف شود. این امر، مستلزم ادراک این نکته دقیق است که حیات انسان نمی تواند برای همیشه چونان کودکی تحت تعلیم نگاه داشته شود و برای آن که به خود آگاهی کامل نایل آید لازم است بشر سرانجام به منشأ الهی خویش بازگردد. منسوخ شدن کهانت، سحر، افسون و سلطنت موروثی در اسلام از یک سو و تمایل شدید قرآن به عقل و تجربه و تأکیدی که بر طبیعت و تاریخ به عنوان معرفت بشری می نماید از جانب دیگر، همگی چهره گوناگون یک اندیشه اند که همان خاتمه یافتن مرحله نبوت است. ولی این اندیشه بدان معنا نیست که تجربه عرفانی از حیث کیفی با تجربه واقعی قرآن - که به معرفت «نفس» در درون خود و معرفت آفاق جهان در تجربه برونی تقسیم می شود - وحدت دارد و این، وظیفه آدمی است تا قابلیت باروری معرفت را در تمامی جنبه های تجربی مورد قضاوت قرار دهد.

بنابر این نباید بدین گونه تصور شود که اندیشه خاتمیت پیامبری، سرنوشت نهایی حیاتی است که عقل جای عاطفه را کاملاً گرفته است؛ چنین چیزی، نه امکان پذیر است و نه خوش آیند. ارزش عقلانی این اندیشه آن است که تمایل دارد تا یک نگرش مستقل انتقادی در برابر تجربه عرفانی به وجود آورد و این انتقاد را نهادینه کند که اقتدار و توانایی همه آنان که ادعایی در مورد اصل ماورای طبیعت دارند، در تاریخ بشری به پایان رسیده است.

این نوع عقیده، نیرویی است مبتنی بر روان شناسی که چنین اقتدار و توانایی را از رشد باز می دارد. کاربرد این اندیشه، گشودن چشم انداز تازه ای از معرفت در قلمرو تجربه درونی بشر می باشد. اکنون دیگر یک مسلمان، تجربه عرفانی و درونی را هر چند هم غیر معمولی و نامتعارف باشد، باید به عنوان تجربه ای کاملاً طبیعی به حساب آورد که همچون جنبه های دیگر تجربه بشری در معرض نقّادی موشکافانه قرار دارد.(30)

در هر حال، نظریه اقبال به شکل های مختلف و تفسیرهای گوناگون در جهان اسلام، طرح و پی گیری شده است. مرحوم دکتر شریعتی توضیحاتی در این باره داده و آن را پذیرفته است. وی در پاسخ به پرسشی در باره سرّ خاتمیت حضرت رسول (ع) می گوید: «قسمتی از جواب را محمد اقبال، فیلسوف بزرگ معاصر، می دهد و مقداری هم خودم به آن می افزایم [و عقیده شخصی خودم است ]. و آن این است که وقتی [پیامبر ]می گوید: خاتم انبیا هستم نمی خواهد بگوید: آن چه گفته ام انسان را تا ابد کافی است، بلکه خاتمیت می خواهد بگوید: انسان ها تاکنون احتیاج داشته اند برای زندگی خودشان از ماورای تعقّل و تربیت بشری هدایت شوند. حال در این زمان [قرن هفتم میلادی ]بعد از آمدن تمدن های یونان، روم و تمدن اسلام، [و]کتاب های قرآن، انجیل و تورات، تربیت مذهبی انسان تا حدی که لازم بود انجام پذیرفته است و از این پس انسان بر اساس طرز تربیت حاصل از دین قادر است که بدون وحی و بدون نبوت جدیدی، روی پای خود بایستد و به زندگی ادامه دهد و آن را کامل کند. بنابر این دیگر نبوت خاتمه یافته، خودتان باید راه بیفتید.»(31)

شهید مطهری (ره) پس از طرح نظریه اقبال، آن را نقد می کند و می گوید: «اگر این فلسفه درست باشد، نه تنها به وحی جدید و پیامبری جدید نیازی نیست، [بلکه ] به راهنمایی وحی [هم ]مطلقاً نیازی نیست، زیرا هدایت عقل تجربی، جانشین هدایت وحی [الهی ]است. این فلسفه اگر درست باشد، فلسفه ختم دیانت است، نه ختم نبوت. و کار وحی اسلامی تنها اعلام پایان دوره دین و آغاز دوره عقل و علم است. این مطلب نه تنها خلاف ضرورت اسلام است، بلکه مخالف نظریه خود اقبال است. تمام کوشش ها و مساعی اقبال در این است که علم و عقل برای جامعه بشر لازم است اما کافی نیست.»(32)

برخی دیگر نیز بر این باورند که مطالعه و دقت نظر در متن نظریه اقبال و شریعتی این موضوع را به اثبات می رساند که دوران وحی و دین سپری شده و امروز دوران حاکمیت عقل و علم است - شبیه نظریه آگوست کنت درباره مراحل و ادوار سه گانه مراحل بشری - و در نتیجه، دین و مفاهیم آن در محدوده تفکرات شخصی و معنویت فرد قرار دارد. آنان با این تئوری، از حریم دین کاسته و بر حرمت عقل و علم افزوده اند و نامش را توان مندی دین گذاشته اند.(33)

نگارنده بر این باور است که عبارات آنان دو پهلو و مبهم است، وگرنه هدف اصلی - همان گونه که شهید مطهری هم اشاره کرده است - این نیست که دوران دین به اتمام رسیده و امروز میدان دار واقعی زندگی بشر، عقل و علم، منهای وحی است، زیرا این دو دانشمند در جای جای کتاب های خود ضرورت دین را برای بشر متمدن برجسته کرده اند و زندگی منهای دین را حیاتی پر از دلهره، اضطراب و بلکه انحطاط دانسته اند. در واقع آنان با این نظریه، ختم نبوت را به اثبات رسانیده و کفایت اسلام و قرآن را به یاری اجتهاد زنده و پویا به اضافه بهره گیری از علوم بشری و تجربه های اجتماعی برای اداره انسان ها کافی و جامع می دانند. ضمن این که نقش علم و عقل را هم، در زمینه سازی و بهره برداری از تشخیص موضوع و بازگردانیدن فروع به اصول، کارآمد می دانند.

2. دکتر عبدالکریم سروش

آقای سروش تفسیر و توجیه دیگری برای گشودن راز خاتمیت اسلام ارائه داده است. وی می نویسد: «ما درست امروز در همان موضعی قرار داریم که اصحاب پیامبر (ع) قرار داشتند؛ یعنی همان وحی که به پیامبر شده، اکنون در اختیار ماست. تفاوتی که پیامبر خاتم با سایر پیامبران داشته است، ظاهراً همین است که نزد پیامبران دیگر ادعا نشده است که عین کلمات خداوند در اختیار مردم قرار گرفته است. پیامبران، تجارب روحانی و باطنی داشتند و درک خودشان را از آن تجارب در اختیار امت هاشان قرار می دادند، ولی پیش پیغمبر اسلام (ع) عین تجربه باطنی پیامبر (ص)، بدون تفسیر در اختیار مردم قرار می گیرد؛ یعنی خود قرآن. بنابر این همان طور که پیامبر مخاطب این کلمات بود، ما هم هستیم؛ گویی آن تجربه برای ما و هر نسلی در هر عصری تکرار می شود و خودِ همان کلمات عیناً بر ما هم خوانده می شود. به همین دلیل، ما همیشه با یک وحی تازه و مطّرد [شایع ] روبرو هستیم که کهنگی ندارد. چنین نیست که یک نفر آن را بشنود و به دیگران اطلاع بدهد؛ یعنی بگوید ما چیزی شنیدیم و آمدیم به شما بگوییم که منظور چه بوده است؟ به همین دلیل، یک منبع پایان ناپذیری که در اختیار ما و در دست رس عموم بشریت قرار گرفته است، وحی است که تجربه اش پایدار است و آدمیان مرتب به آن مراجعه می کنند و از آن معانی حاجات خود را به دست می آورند؛ این، راز خاتمیت است.»(34)

3. شهید مرتضی مطهری رحمه الله

فیلسوف شهید هم بر این باور است که خاتمیت از ویژگی های آیین حضرت محمد (ص) است، زیرا حکمت تجدید بعثت به کلی منتفی شده است. به گفته ایشان: تجدید بعثت در ادوار گذشته، به سه جهت بوده است: یکی این که پس از رحلت هر پیامبری، محتوای وحی و کتابش تحریف می شد و اصول معارف دینی او به کلی مسخ می گردید؛ پیامبر جدید از راه می رسید تا همان اصول را دوباره زنده کرده و از نو تبلیغ نماید و گرد و غبار تحریف را از چهره آن شریعت بر طرف سازد. قرآن این حقیقت را چنین بیان می فرماید: «شرع لکم من الدّین ما وصیّ به نوحاً و الذی اوحینا الیک و ما وصّینا به ابراهیم و موسی و عیسی ان اقیموا الدّین و لا تتفرّقوا فیه کبر علی المشرکین ما تدعوهم الیه اللّه یجتبی الیه من یشاء و یهدی الیه من ینیب...؛(35) خدا برای شما آیینی قرار داد، از همان گونه که به نوح سفارش کرده بود و از آن چه بر تو وحی کرده ایم و به ابراهیم و موسی و عیسی هم سفارش کرده ایم که دین خدا را برپا دارید و در آن، فرقه فرقه نشوید. تحمل آن چه بدان دعوت می کنید، بر مشرکان، دشوار است. خداوند هر کسی را بخواهد برای رسالت خویش بر می گزیند و هر که را به درگاه خدا باز آید، هدایت می فرماید... و مردم از حسد و عداوت، فرقه فرقه نشدند، مگر از آن پس که به علم و برهان دست یافتند.»

جهت دوم این است که هر پیامبری، شریعت خاص و متناسب با زمان و اوضاع جامعه خویش دارد. قرآن می فرماید: «و لکلّ جعلنا منکم شرعة و منهاجاً؛(36) برای هر پیامبری، شریعت و راه و رسم خاصی را قرار دادیم». هنگامی که شرایط و اوضاع جامعه عوض می شد، طبعاً آن شریعت هم باید تغییر می کرد، چرا که به فرض محفوظ ماندن و عدم تحریف، اصولاً موضوعات آن شریعت، منتفی بود و هیچ گونه فایده ای بر آن مترتب نبود. این است که پیامبر دیگری می آید و آیین جدیدی مناسب با عصر و زمان می آورد.

جهت سوم این که اگر دین ها و آیین ها معارف محدودی و مشخصی داشته اند، صرفاً به علت محدودیت فهم و عقل مردم آن زمان بوده است؛ ولی در نبوت حضرت خاتم پیامبران هیچ کدام از این موانع و عوامل وجود ندارد و این به چند دلیل است: 1 . مصونیت محتوا و کلمات وحی (قرآن)؛ 2 . عزت مندی قرآن و راه نیافتن باطل در آن؛ 3 . امکان پذیر نبودن اعلام رسالت الهی به وسیله یک پیامبر، زیرا فاصله قاره ها، طول مسافت، نبود وسایل نقلیه سریع السیر و فقدان وسایل ارتباط جمعی، مانع از آن می شد که پیام خداوند در بین تمام امت ها اعلام و گسترش یابد. ازدیاد نسل ها، پیچیده شدن روابط اجتماعی، پیدایش تمدن های جدید، وضع قوانین تازه، تحریف و دگرگونی در اصول و فروع دین و...، از جمله عواملی بودند که چراغ تربیت انبیا را خاموش کرده بود و در چنین شرایط، پیامبر خاتم فرستاده شد؛ 4 . جامعیت و کمال دین اسلام؛ چنان که بسیاری از دانشمندان غربی و شرقی به این حقیقت اعتراف کرده اند ؛ از جمله:

1 . لووازون، کشیش فرانسوی، می گوید: «محمد، بدون هیچ شک و شبهه و انکاری، از پیغمران و صدّیقان بوده و او پیامبر خداوند قادر متعال است و پیغمبر بزرگ و جلیل القدر می باشد.»(37)

2 . جیمز ویلز انگلیسی نیز در کتاب «مختصر تاریخ عمومی» می نویسد: «بهترین راست گویی و پیغمبری او [محمد] این است که در آغاز امر، خانواده اش که از اسرار او با خبر بودند، به او ایمان آوردند. اگر او دروغ می گفت، نمی توانست اول خانواده خود را گمراه کند.»(38)

4. عارفان

خاتمیت، یکی از مباحث مهم عرفان اسلامی است. در دیدگاه عارفان، زیر بنای مفاهیم معنوی تشیع، ختم نبوت است. این نظریه را نیز اضافه می کنیم تا خوانندگان فاضل، خاتمیت را با تمام ابعاد آن مطالعه کرده باشند.

خاتمیت، مبدأ معنوی و سلوک باطنی شیعه نیز هست که پس از آن، ولایت آغاز می شود. خواجه محمد پارسا، که از عارفان و شارحان کتاب های عرفانی است، در این زمینه می نویسد: «رؤیت حق و نیل به او با استمداد از روح خاتم رسولان است و نیز این [کمال ]برای اولیا از مِشکات ولیّ خاتم میسّر است و همه اسما تحت اسم جامع داخل می باشند. نبوت انبیا از نبوت محمدی گرفته شده است، [زیرا] نبوتِ دوری به کمال رسید و بر او ختم شد؛ پس مرتبه ولایت ماند که باطن نبوت است و منقطع نشده و به حسب استعداد، هر ولی را چیزی از ولایت به ظهور می رسد تا آن گاه که تمام آن مراتب در [انسان ]مستعدی کامل، به ظهور می رسد، ولایت نیز به وی ختم می شود و او را ختم ولایت نامند.»(39)

این نوع قرائت از خاتمیت، به مبانی عرفانی بر می گردد و مطابق گفتار عارفان، ختم نبوت به رسالت تفسیر می شود و پس از آن، ولایت که تداوم بخش راه رسالت و نبوت است، آغاز می گردد. در این برداشت نیز، نزول فرشته ای در کار نیست. هم اکنون نیز ولیّ زمان و قطب عالم امکان، امام عصر(ع) کانون فیض الهی و اداره کننده جهان هستی قلمداد می شود.

ملا صدرا در باره خاتمیت می گوید: «بدان و آگاه باش اگر مقصود از وحی، آموزش ذات اقدس حق بندگانش را به علم لدنّی و افاضی باشد، هرگز وحی منقطع نمی شود؛ این وحی، جنبه کلی و فراگیر دارد [و] هر کسی به مناسبت ظرفیت از آن بهره مند می باشد. آن وحی که پایان پذیرفته، وحی خاصی است که به وسیله فرشته وحی بر قلب و گوش پیامبر اسلام نازل می شد و به همین جهت او را خاتم انبیا می گویند، چرا که وحی بدین معنا، به وسیله او پایان پذیرفت.»(40)

پاسخ به یک پرسش

شاید این پرسش در اذهان بعضی افراد ایجاد شود که چگونه ممکن است کتاب وحی و نبوت، خاتمه پذیرد و حال آن که جامعه انسانی پیوسته در حال سیر تکاملی است و چه بسا در آینده از نظر علمی به ترقیات شگفت انگیزی برسد که نیازمند شریعت تازه تری باشد؟

پاسخ این پرسش، در طی مباحث روشن شد، ولی با افزودن نکاتی، به صورت جامع تر پاسخ می گوییم.

به طور کلی، بعثت پیامبران در هر زمان و مکانی برای این بوده که دین حق را به مردم ابلاغ نمایند و دین هم مجموعه ای از عقاید، احکام و اخلاق است. عقاید و اخلاق دینی، مشتمل بر تعریف مبدأ جهان، کیفیت پرستش و نیایش ذات اقدس حق، شناساندن نفس و راه تهذیب آن، بیان احکام و اخلاقیات و قوانین عادلانه در بعد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و نیز بیان حوادث بعد از مرگ و عالم برزخ و قیامت و ارتباط آن با اعمال و عقاید انسان می باشد تا ایمان به قیامت، ضمانت اجرای احکام دینی باشد؛ مجموعه این تعریف ها و تهذیب ها، باعث تغییر بینش و تفکرات دین باوران می گردد. البته پیامبران با ارائه احکام و مقررات، مصالح کلی جامعه انسانی را در نظر گرفته اند، نه مصالح جزئی را که یک سلسله امور فرعی، جنبی و اجتهادی است.

اصولاً قوانین موضوعه، جنبه اعتباری و قراردادی دارد و همراه تکامل و مصالح بشری، تغییر می کند؛ به عنوان مثال پیامبران نیامده اند تا قیمت اجناس را ثابت نگه دارند یا نوع تغذیه، کسب و تجارت و مسکن و پوشاک مردم را مشخص کنند. قرآن می فرماید: «و یحلّ لهم الطیبات و یُحرّم علیهم الخبائث ...؛(41) طیبات را حلال ساخت و خبائث و چیزهای ناپاک را حرام نمود». تشخیص مصادیق آنها تا قیامت بر عهده علم و تجربه و عقل و فهم مردم است؛ به عبارت دیگر پیامبران موظف بودند احکام و دستورات دینی را ابلاغ نمایند و حلال و حرام و حدود و ثغور آن را مشخص نمایند.

شریعت های پیشین به تناسب زمان و مقتضیات دوران، احکامی را مقرر کردند تا این که نوبت به خاتم پیامبران رسید و بسیاری از حرام های موقت، حلال شد و شماری از احکام، تغییر یافت. هنگامی که انسان به بلوغ فرهنگی و عقلانی رسید، قرآن و سنت، کلیات و جزئیات و احکام ثابت و متغیر را بیان کردند. مسئله امامت نیز برای تبیین فروع و اصول و مبارزه با بدعت های دینی و بیان مسائل تازه و حل معضلات مذهبی مطرح گردید و مجتهدان جای گزین پیامبران تبلیغی شدند و به اصطلاح، دین کامل شد: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا فمن اضطرّ فی مخمصة غیر متجانف لاثم فان الله غفور رحیم.»(42)

از حسن اتفاق، آیه اکمال دین از یک سو، پس از بیان و یا تثبیت احکام جدید آمده و از سوی دیگر، بعد از اعلام خلافت و امامت علی (ع) نازل شده است، که هر دو، قرینه خوبی برای خاتمیت اسلام است. همان گونه که در مجامع حدیثی شیعه و سنّی آمده است که پیامبر اکرم (ص) در حجة الوداع فرمود: «ما من شی ء یقربکم الی الجنة و یباعدکم عن النار الا و قد امرتکم به و ما من شی ء یقربکم الی النار و یباعدکم عن الجنة الا و قد نهیتکم عنه»؛(43) مضمون کلام پیامبر این است که تمام عوامل خوش بختی و بدبختی و حلال و حرام را به شکل کلی و جزئی گوشزد کردم و از بیان هیچ یک از عوامل تکامل و انحطاط، برای مردم فروگذار نکردم.

وانگهی، اسلام حامل دو نوع احکام و مقررات است: احکام ثابت و متغیر. احکام کلی و ثابت، آن رشته قوانینی است که امروزه اساس قواعد کلی را بنیان گذاشته است که در طول زمان می تواند پاسخ گوی نیازهای انسان باشد؛ چنان چه یک سلسله قراردادهای اجتماعی، اقتصادی، حقوقی و سیاسی جدیدی پیدا شده که در عصر نزول سابقه نداشته است؛ مانند بیمه، معاملات اینترنتی و... که همه آنها با قاعده کلی «اوفوا بالعقود» قابل تفسیر است؛ همان گونه که: «احل اللّه البیع و حرّم الربا» نیز تمام اشکال خرید و فروش ها و انواع ربا را در بر می گیرد. هم چنین است قاعده «لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام» و یا قاعده «لا حرج» و سایر قواعد فقهی که توجیه گر تمام نیازها و پدیده های اجتماعی و اقتصادی است. مضاف بر این که مسئله «حفظ نظام» و «تقدیم اهمّ بر مهم»، می تواند حلّال بسیاری از مسائل و مشکلات باشد و به یاری اجتهاد پویا، مسلمان را از بن بست ها بیرون آورد.

نکته دیگر این که منسوخ شدن بعضی از احکام و آمدن احکام جدید، به دلیل ازدیاد علم بشر و پیش رفت تکنولوژی نبوده است، چرا که علم و صنعت هم اکنون نیز در حال تکامل و ترقی است و تکالیف انسان ها را تغییر نمی دهد؛ بلکه فلسفه اصلی آن، فقدان استعداد و عدم ادراک دستورهای کلی و ثابت اسلام بوده است. به همین دلیل، ناگزیر دستورهای جزئی و موقت داده می شد که طبیعتاً نسخ می گردید. قرآن می فرماید: «فبظلمٍ من الذین هادوا حرّمنا علیهم طیّبات احلت لهم؛(44) به دلیل ظلمی که یهودی ها روا داشتند، به طور موقت چیزهای پاکی را بر آنان حرام نمودیم» تا ایشان را تربیت نماییم؛ چنان چه به علل دیگری، از صید ماهی در روز شنبه ممنوع شده بودند، ولی آنان به شکلی مخالفت کرده و مورد لعن قرار گرفتند.(45) اما چنین مقررات غلیظ و شدیدی از آیین خاتم انبیا (ص) برداشته شد، مگر این که خود انسان با اختیار و آزادی، طیبات را بر خود حرام نماید.

پرسش های متن درسی مقطع دیپلم و بالاتر

1 . کدام گزینه مورد تأیید نویسنده مقاله نیست؟

الف - خاتم به مفهوم زینت است.

ب - رسول اکرم (ص)، پایان دهنده سلسله پیامبران و رسولان است.

ج - به دلیل این که انگشتر ابزار ختم نامه ها بوده، خاتم نامیده شده است.

د - هر پیامبری که مقام نبوت را داراست، رسول نیز هست.

2 . موضع گیری آگاهان اهل کتاب کدام است؟

الف - مخالفت با همه معجزات پیامبر اکرم (ص) .

ب - سحر دانستن همه معجزات پیامبر اکرم (ص).

ج - بهانه جویی.

د - موضع گیری در برابر ادعای بشارت ها.

3 . پیامبران راستین در چه چیزهایی با هم تفاوت داشتند؟

الف - اصول دین.

ب - بخشی از فروع دین.

ج - مجموع فروع دین.

د - بعضی از اصول دین.

4 . کدام گزینه از نظر اسلام تغییرپذیر است؟

الف - اصول کلی زندگی بشر.

ب - اصول اعتقادی.

ج - عناوین کلی.

د - مقررات جزئی و مقطعی.

5 . جمله «اهل کتاب، حضرت محمد (ص) را مانند پسران خود می شناسند»، از کیست؟

الف - پیامبر اکرم (ص).

ب - حضرت علی (ع).

ج - امام صادق (ع).

د - قرآن کریم.

6 . دلایل عقلی در بحث خاتمیت:

الف - با بهره گیری از آیات قرآن تناسب ندارد.

ب - از شواهد تاریخی نیز استنباط می شود.

ج - به شواهد تاریخی و آیات قرآن مربوط نیست.

د - قابل ارائه نیست.

7 . پیامبر اکرم (ص) از دودمان کدام یک از پیامبران به شمار می رود؟

الف - حضرت موسی (ع).

ب - حضرت اسحاق (ع).

ج - حضرت اسماعیل (ع).

د - اسباط بنی اسرائیل.

8 . کدام گزینه بر ابدیت آیین پیامبر خاتم دلالت دارد؟

الف - بشارت عهدین.

ب - اعجاز جاودانی قرآن.

ج - نوید حفظ و حراست قرآن از گزند هر نوع تحریف و ابطال.

د - هر سه گزینه صحیح است.

9 . ختم نبوت به چه معناست؟

الف - آغاز حاکمیت عقل.

ب - آغاز حاکمیت علم.

ج - پایان دوره ضرورت دین.

د - پایان تجدید ادیان و نزول وحی.

10 . به چه دلیل انسان های اولیه قادر نبودند عالی ترین تعالیم دینی را بیاموزند؟

الف - عدم بلوغ فکری.

ب - تشدید اختلافات.

ج - بی نیازی.

د - اندک بودن آنها.

11 . بر اساس تفسیر مرحوم دکتر شریعتی، دیدگاه اقبال در باره خاتم انبیا بودن پیامبر کدام است؟

الف - آن چه پیامبر (ص) برای انسان ها گفته است، تا ابد کفایت می کند.

ب - انسان قادر است پس از پیامبر و بر اساس طرز تربیت به دست آمده، بدون وحی و نبوت جدید به زندگی خود ادامه دهد.

ج - پیامبری پایان یافته است، اما وحی در شکل جدیدش ادامه می یابد.

د - هدایت عقل تجربی، جانشین هدایت وحی الهی است.

12 . این عبارت، بیان گر دیدگاه کیست؟ «حکمت تجدید بعثت، به طور کلی منتفی شده است.»

الف - محمد اقبال.

ب - دکتر سروش.

ج - شهید مطهری.

د - دکتر شریعتی.

13 . از دیدگاه نویسنده مقاله، کدام تفسیر در باره اظهارات محمد اقبال و دکتر شریعتی صحیح است؟

الف - هدایت عقل تجربی، جانشین هدایت وحی الهی است.

ب - دین و مفاهیم آن، در محدوده تفکرات شخصی و معنویت فرد قرار دارد.

ج - امروزه میدان دار واقعی زندگی بشر، عقل و علم، منهای وحی است.

د - اسلام و قرآن به یاری اجتهاد زنده، همراه با بهره گیری از علوم بشری و تجربه های اجتماعی، برای اداره انسان ها کافی است.

14 . آیه «و لکلٍّ جعلنا منکم شِرعَةً و مِنهاجاً» به چه چیزی اشاره دارد؟

الف - پایان نبوت ها.

ب - تغییر شریعت ها.

ج - ثبات دین.

د - دوام فلسفه بعثت.

15 . در عصر خاتم پیامبران (ص)، قرآن و سنت، عهده دار چیست؟

الف - بیان کلیات و جزئیات و احکام ثابت و متغیر.

ب - تبیین فروع و اصول.

ج - مبارزه با بدعت های دینی و بیان مسائل نوظهور.

د - تبلیغ اصول ثابت ادیان گذشته.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان