سنت و مدرنیسم، این دو واژه متداعی، با همه ایجاز و اختصاری که دارند، سرگذشت های مفصل و طولانی د رتاریخ معاصر ما رقم زده اند. تحجر، غرب زدگی، سنت گرایی، غرب گرایی، تکنوکراسی، تهاجم فرهنگی، امپریالیسم فرهنگی، هویت ملی، جهانی شدن، نسبی گرایی، توسعه، انحطاط و بسیاری دیگر از واژه ها و مقوله ها و واقعیت های معاصرند که حول معادله تقابل یا تعامل سنت و مدرنیسم به وجود آمده اند. اما آیا به راستی این دو متقابلند یا متعامل؟ پاسخ این پرسش به ویژه در عصری که انقلاب اسلامی ایران چرخشی در تاریخ و تکاپویی در ایدئولوژی ها ایجاد کرده است، کاملا حیاتی و اساسی خواهد بود. به ویژه حال و روز سنت و مدرنیسم در حال و هوای ایران بعد از انقلاب بسی مداقه برانگیز و تعهدخیز است.مقاله زیر را به همین مقوصد تقدیم حضور شما کرده ایم که امید است مورد توجه تان واقع شود.
از زمان انقلاب مشروطه، برخورد سنت و مدرنیسم در ایران وارد مرحله جدیدی شد؛ حتی می توان گفت؛ انقلاب مشروطه و تحولات اجتماعی پس از آن نتیجه اصطکاک سنت و مدرنیته بوده است. اصطلاح ها و مفاهیمی چون قانون اساسی، تفکیک قوا، مجلس شورای ملی، انتخابات، استیضاح و ده ها موضوع دیگر، مولود تماس های فرهنگی ایران و مغرب زمین و ناشی از چاره اندیشی های مصلحان، مدیران و روشنفکران در رویارویی با تحولات جهانی هستند. از دیدگاه نظریه پردازان غربی، مدرنیسم در نهایت، کوه فولادین سنت را آب می کند و دنیا را به سمت فضایی متفاوت با گذشته سوق می دهد. ظهور مصلحانی نظیر سید جمال الدین اسدآبادی، کواکبی، اقبال لاهوری، سید قطب، شهید مرتضی مطهری و دکتر علی شریعتی در راستای احیای فرهنگ دینی و حفظ سنت های اصیل و پذیرش واقعیت های علمی و عقلانی جهان معاصر بوده است. شرق، برای دریافت تکنولوژی به ناچار، ابعادی از فرهنگ غرب را پذیرفته است و خواسته یا ناخواسته از کفه سنت به سود مدرنیسم کم می کند.
در ایران سده اخیر، سه نوع برخورد با مدرنیته رواج داشته است، گروهی معتقد بوده اند؛ باید از ناخن پا تا موی سر فرنگی شد، عده ای گفته اند؛ غرب متعفن و آلوده است و باید از آن احتراز کرد و جمعی دیگر عقیده داشته اند؛ که ضمن پاسداری از اصالت های فرهنگی و گرامیداشت سنت های درست، باید با شیوه ای عقلانی از مزایای تمدن غرب بهره گرفت. راه سوم اساس تحرک اجتماعی مصلحان دینی در جهان اسلام و ایران بوده است. امروزه، نمایندگان دو گروه اول و دوم با پافشاری بر مواضع نامعقول خود، اسباب تضعیف انقلاب اسلامی را فراهم می کنند. دسته ای از موضع تحجر و ارتجاع، به پوسته شریعت چسبیده اند؛ با هر پدیده جدیدی مخالفت می کنند و همه غرب را سیاه می بینند. جماعتی دیگر از شبه روشنفکران افراطی، همه غرب را سفید می انگارند و از موضع غربزدگی و خودباختگی، تمام ارزش های دینی و دستاوردهای انقلاب اسلامی را به تمسخر می گیرند. آنها با وجود برگزاری بیست انتخابات و برگزیدن رییس جمهور و نمایندگان مجلس و شوراهای اسلامی توسط مردم، هنوز هم حکومت دینی را منافی دمکراسی و مغایر توسعه و ترقی قلمداد می کنند و مانند دولتمردان امریکا، اسراییل اشغالگر را تنها حکومت دمکراتیک در منطقه دانسته و ایران را مخالف حقوق بشر و مدافع تروریسم معرفی می کنند. این غربزده ها که ماهیت سیاسی یکسانی ندارند و درجه وابستگی شان با هم متفاوت است، در این نظریه که باید دولت دینی و مردم سالار کنونی از صحنه حذف شود و با تغییر قانون اساسی و حذف اصل ولایت فقیه، دولتی سکولار و غرب گرا روی کار آید، هم عقیده هستند. غرب و پایگاه های داخلی آن، اصل ولایت فقیه را عامل مهمی در استمرار انقلاب اسلامی دانسته و می پندارند؛ با در هم شکستن این اصل، پشتوانه ای برای استقرار یک «دولت عرفی» به جای «دولت دینی» فراهم می شود.
مدافعان سرسخت غلبه مدرنیته برسنت، تاریخ معاصر را متشکل از سه دوره دیکتاتوری، شامل عصر قاجار، عصر پهلوی و دو دهه اخیر می دانند و دوره های مردم سالاری را شامل برهه های کوتاهی از تاریخ، مانند دو سه سال اخیر قلمداد می کنند. آنان با این قبیل تجزیه و تحلیل ها، نسل جوان را به سوی طرد حکومت دینی سوق می دهند و بدون نقد تاریخی و علمی دوران پنجاه ساله حکومت پهلوی، غرب را به طور کامل تبرئه و تطهیر کرده و از اسلام چهره ای کریه نشان می دهند.
این مدافعان به دو دسته تقسیم می شوند: گروهی غربزده، که مرحوم جلال آل احمد آنان را در کتاب غربزدگی توصیف کرده است و گروه دیگر غرب گرا، که از فرهیختگی بیشتری برخوردارند و بعضا ملی و حتی مذهبی هستند، اما اسلام را فاقد توان حکومتی دانسته و اعتقاد به جدایی دین از سیاست دارند. امروزه دسته دوم در ساماندهی حرکت های فکری و تحقق اهداف خود از علوم انسانی غرب و تکنولوژی مدرن استفاده می کنند و با روش های پیچیده ای سنت را به چالش می کشانند. آنها بر مبنای ضرورت با اصل دین مماشات می کنند؛ اما در تخریب مبانی حکومت دینی می کوشند و با بزرگنمایی مظاهر تمدن غرب، سیمای دلفریبی از سکولاریسم را در برابر چشمان جوانان جویای تحول، به تصویر می کشند.
ترویج روایات متفاوت از ولایت فقیه توسط روحانیان، دفاع بد برخی از مدافعان سنت، کاستی ها و نارسایی ها در اداره امور کشور، اشتباهات برخی از مدیران روحانی و غیر روحانی، نادرستی برخی از سیاست های کلان و موارد مشابه دیگر نیز راه را برای تاخت وتاز و موفقیت غرب گرایان هموار می کند. در دو دهه اخیر، نهادی برای هدایت تقابل میان سنت و مدرنیته وجود نداشته است. براساس نگرشی قدیمی ابتدا، پدیده های جدید و مغایر سنت طرد می شوند؛ اما پس از مدتی در این برخوردها تجدید نظر به عمل می آید. ممنوعیت خرید و فروش ویدئو در سال های نخست پیروزی انقلاب و آزادی واردات و توزیع این کالا در سال های بعد، نمونه ای از این قبض و بسط ها می باشد. غرب گرایان، با برخورداری از امکانات فرهنگی و با اتکا به مهارت علمی، شبهات فکری گوناگونی منتشر می کنند و سنت گرایان متحجر نیز می خواهند آتش را با پرخاش خاموش کنند؛ که به شعله ور شدن آن می انجامد. مدافعان سنت های اصیل دینی و دین باوران خردمند از انسجام کافی برخوردار نیستند و فرصتی برای نظریه پردازی، شبهه زدایی و پاسخگویی به نیازهای رو به افزایش عصر کنونی ندارند.
در رویارویی سنت و مدرنیسم ابتدا، باید ابتکار عمل از دست گروه های افراطی خارج شود؛ سپس علمای دین و متفکران و روشنفکران متعهد به انقلاب اسلامی با درک شرایط تاریخی و تحولات بین المللی منسجم شوند و با انجام مباحث عمیق علمی، اتخاذ یک متدلوژی معقول و بهره وری از امکانات تبلیغی و رسانه ای مدرن، شبهات را خنثی کنند و افق های ایدئولوژیک جدیدی را در قالب نظریه های مبتنی بر دین و عقل، پیش روی نسل جوان ترسیم نمایند.
در دو دهه اخیر، برخورد متولیان فرهنگی نظام جمهوری اسلامی با پدیده غرب گرایی حساب شده و دقیق نبوده است، و کمترین انتظار جامعه از آنها تدوین متدلوژی کارآمد و معقولی برای نقد غرب بود؛ تا مخالفان و موافقان، به ترسیم دو چهره سیاه و سفید از تمدن مغرب زمین نپردازند. شاید گفتارها و خطابه های آتشین و شعارهای تحریک کننده، برای بازگویی معایب اخلاقی و فرهنگی غرب در دهه نخست انقلاب کارآیی داشت؛ اما در دهه های کنونی تنها با شیوه های آکادمیک می توان به نقد غرب پرداخت و پدیده غرب گرایی را کم وبیش مهار کرد.
امروز، غرب گرایان شعار پایان عصر ایدئولوژی و حکومت های دینی را سرداده اند. هر چند برخی با تندخویی این شعار را توطئه استعمار معرفی می کنند و عده ای نیز قانع می شوند؛ اما با توجه به قدرت خبرپراکنی و اطلاع رسانی غرب گرایان و همچنین برخورداری آنان از امکانات پیشرفته فرهنگی، این باور پس از مدتی کمرنگ خواهد شد. راه معقول تر آن است که عده ای از متفکران با روش علمی و تحقیق در متون اجتماعی غرب، خاستگاه اندیشه ایدئولوژی ستیزی را پیدا کرده و نشان دهند؛ چگونه امریکا با توسل به نظریات تکنوکراتیک و به امید حاکمیت فن سالاران بر روند توسعه جهان سوم و نشاندن عقل به جای دین و طرد ایدئولوژی دینی و بومی، از نظریه پایان عصر ایدئولوژی حمایت می کند. اگر این نقد علمی به درستی انجام گیرد؛ اهل تفکر را به ارزیابی و تجدید نظر درباره درستی نظریات غرب سوق خواهد داد. کسی که غرب را نمی شناسد، نمی تواند غرب را نقد کند؛ اما اهل نظر می توانند با استناد به منابع متفکران غربی و پرورش یافتگان برجسته همان فرهنگ و تمدن و با رعایت انصاف، به نقد این پدیده بپردازند و تا حدی غرب گرایان را خلع سلاح کنند.
غرب گرایان، سوق دادن ایران به سمت غرب را معادل رستگاری اجتماعی می دانند و خود را در برابر ناهنجاری ها و بحران های اخلاقی غرب به غفلت زده و تنها جنبه علمی و سازنده تمدن مغرب زمین را معرفی می کنند؛ در حالی که کارشناسان فرهنگی و اجتماعی غرب، با صدایی رسا، سستی پایه های تمدن غرب را اعلان کرده اند. ساموئل هانتینگتون در کتاب برخورد تمدن ها و بازسازی نظم جهانی، این واقعیت را چنین ترسیم می کند:
در غرب چیزی که از مسائل اقتصادی و جغرافیایی مهمتر است، مسائل مربوط به سقوط اخلاقی، خودکشی فرهنگی و عدم وحدت سیاسی است. نمودهایی از سقوط اخلاقی غرب را برمی شماریم:
1. افزایش رفتارهای ضد اجتماعی از قبیل جنایت، مصرف مواد مخدر و خشونت به طور عام.
2. فساد در خانواده شامل افزایش نرخ طلاق، فرزندان نامشروع، حاملگی درسن نوجوانی و خانواده های تک والدی.
3. افول سرمایه اجتماعی به خصوص در ایالات متحده امریکا، یعنی عدم مشارکت در نهادها به صورت داوطلب و نبود اعتماد دوسویه میان افراد که ملازم چنین مشارکتی است.
4. افت عمومی اخلاقیات شغلی و شکل گیری نوعی از طغیان فردی.
5. کاهش توجه به آموزش و فعالیت های ذهنی که نمود آن در ایالات متحده امریکا، در سطح پایین موقعیت های درسی مشهود است.
آینده غرب و نفوذ آن بر جوامع دیگر تاحد زیادی بستگی به این دارد که غرب در برخورد با این مشکلات که به برتری اخلاقی مسلمانان و آسیایی ها منجر شده است تا چه اندازه موفق باشد.(1)
باید از غرب گرایانی که عرق ملی و مذهبی دارند؛ سوال شود؛ که چگونه به خود اجازه می دهند؛ منافع ملی و هویت فرهنگی جامعه خویش را در قربانگاه تمدن غرب به نابودی بکشانند و از بین ببرند؟ غرب گرایی در ایران نتیجه شیفتگی برخی فرهیختگان و نواندیشان داخلی و کوشش مراکز فرهنگی غرب است. هر چند غرب گرایان وجود چنین تعاملی را انکار می کنند؛ اما کارشناسان فرهنگی و اجتماعی جهان با نگاه نقدگونه خود، گستره این داد و ستد فرهنگی را دیده اند و پیرامون مکانیسم های آن دست به تالیف و تحقیق زده اند. ادوارد برمن در کتاب کنترل فرهنگ می نویسد:
«کوشش بنیادهای کارنگی، فورد و راکفلر برای تحمیل نوعی امپریالیسم فرهنگی بر افریقا، آسیا و امریکای لاتین از سال 1940 امری خود جوش و ناگهانی نبوده است، این تلاش ها ریشه در سنت دیرینه انسان دوستی امریکایی داشته است ... تلاش های فرهنگی و آموزشی بنیادها در خارج که مکمل برنامه های رسمی کمک خارجی ایالات متحده بوده است، بخشی از مجموعه ای را تشکیل می دهد؛ که لش (Lasch)آن را جنگ سرد فرهنگی می نامد؛ جنگ سردی که می خواهد به تربیت آن دسته از رهبران جهان سومی بپردازد؛ که راه میانه بین فاشیسم و کمونیسم را برمی گزینند. به عبارت ساده تر، برنامه بنیادها به منظور تربیت رهبران اصلاح طلب، طراحی شدند.(2)
جهان غرب به ویژه امریکا از دیرباز معتقد بوده است، با سرمایه گذاری برای تربیت نیروی انسانی می تواند جهان سوم را از راه دور، تحت سلطه فرهنگی خود در آورد و غرب گرایانی وفادار به فرهنگ مغرب زمین پرورش دهد؛ که موانع نفوذ امریکا را از سر راه برمی دارند. این موضوع در همان کتاب به تفصیل مورد بررسی قرار گرفته است. نویسنده معتقد است:
برنامه های اعطای کمک هزینه بنیادها از آغاز، با کوشش برای یافتن محل هایی برای تحصیل دانشجویان گیرنده بورس همراه بود؛ که مقامات بنیادها، آنها را موسسات علمی نیرومند، معتبر و امن تشخیص می دادند. تعداد زیادی از دریافت کنندگان بورس های تحصیلی به کشورهای خود باز خواهند گشت و در آنجا به عضویت هیات علمی دانشگاه ها در خواهند آمد؛ یا سیاستمدار خواهند شد و یا در زمره رهبران بخش خصوصی فعالیت خواهند کرد. در نتیجه، بنیادها با دقت فراوان در صدد گزینش دانشگاه هایی بودند که به این افراد هنجارهایی مطلوب گردانندگان بنیادها را آموزش دهند. در ظاهر، برنامه اعطای بورس تحصیلی هیچ اجباری به همراه نداشت. بنیادها، آشکارا درصدد تحمیل عقاید خود به دریافت کنندگان بورس های تحصیلی برنمی آمدند. چنین اقدامات آشکاری، ضرورت هم نداشت؛ زیرا متقاضیان دریافت بورس، خود می دانستند؛ دلیل پیروی آنها از برخی نگرش های معین در زمینه روش شناسی این است که یا به تحقیق در زمینه های خاصی علاقه دارند و یا ابراز رفتار بخصوصی از سوی آنان، باعث خواهد شد؛ که از جانب سازمان اعطاکننده کمک هزینه، غیرمسوول قلمداد شده و از دریافت بورس محروم شوند.(3)
بنیادهای امریکایی کوشش می کنند؛ تا با روی کار آوردن تکنوکرات های غرب گرا، نظام های اجتماعی جهان سوم را تحت تاثیر قرار دهند. آنان برای نفی ایدئولوژی های دینی، اخلاقی و فلسفی از «ایدئولوژی سیاست علمی»(4) حمایت می کنند. برمن می نویسد:
«توسعه ملل جهان سوم براساس الگویی علمی فنی به گفته شرویر، نیازمند ایدئولوژی سیاست علمی است. این ایدئولوژی نیز به ایدئولوگ هایی نیاز دارد؛ که بتوانند در مقابل بحران ها، به گونه ای عقلانی عکس العمل نشان دهند و جوامع در حال توسعه خود را در مسیری با ثبات نگاه دارند. تاکید بر تصمیم گیری عقلانی به آن معنی است که مسائل اخلاقی یا فلسفی که انتخاباتی سیاسی مطرح می کنند؛ نادیده گرفته شده و تنها در چارچوبی فنی تعریف شوند... کارکنان بنیادها و سازمان های کمک خارجی احساس می کنند؛ نظارت تکنوکرات ها برفرایند توسعه، جاذبه ایدئولوژی را به کمترین حد خود کاهش می دهد.»(5)
یکی دیگر از مسائلی که در مطالعه تقابل میان سنت و مدرنیسم اهمیت دارد؛ رواج چند نوع تفسیر از یک مفهوم، براساس مبانی فکری متفاوت است. رییس جمهور محترم، وقتی سخن از جامعه مدنی به میان می آورد؛ خاستگاه چنین جامعه ای را مدینة النبی(ص) می داند و هنگامی که از آزادی سخن می گوید؛ آزادی همسو با دین را اراده می کند؛ اما واقعیت این است که در فضا و فرهنگ مدرنیسم مفاهیمی از قبیل عقل، آزادی، دمکراسی و جامعه مدنی، معنای دیگری دارند و با دخالت دین در سرنوشت جامعه موافق نیستند. فرانسیس فوکویاما می گوید:
«طرح آزادمنشانه مدرنیت می خواهد، جامعه ای مبتنی برقرارداد اجتماعی رسمی و مشتمل برافراد خردورزی که گرد هم آمده و به عنوان نوع بشر از حقوق طبیعی خود حراست می کنند، جانشین جامعه ای کند؛ که برپایه سنت، مذهب، نژاد یا فرهنگ استوار است. جوامع مدرن به جای آن که در صدد بهبود اخلاق اعضایشان باشند؛ در جست وجوی تاسیس نهادهایی همچون حکومت متکی برقانون اساسی و مبادله مبتنی بر بازار آزاد هستند، تا رفتارهای اعضای خود را نظام مند کنند.»(6)
اگر متفکران مسلمان نتوانند، متناسب با فضای دینی و اصلاحی انقلاب اسلامی مفاهیم نو را تئوریزه کنند؛ به ناچار، این مفاهیم براساس فرهنگ اومانیسم و در چارچوب تئوری های رایج مغرب زمین، وارد ادبیات سیاسی ما شده و گوهر انقلاب اسلامی دین را به چالش می کشاند و از رهگذر این تضاد، تعادل جامعه برهم می خورد. در حالی که افرادی نظیر فوکویاما، وجود فرهنگ و اخلاق را به عنوان سرمایه ای اجتماعی و حاصل تلاش انسان ها در طول قرون و اعصار، برای تحکیم پایه های جامعه مدنی ضروری می دانند؛ چگونه برخی از غرب گرایان شیفته مدرنیسم، سخن از ضرورت قداست زدایی به میان می آورند؟ آنان می خواهند، یک شبه راه صدساله طی کنند و دین را از صحنه مناسبات اجتماعی کنار بگذارند و سرمایه اجتماعی(7) ملت ایران را که می تواند، پشتوانه خوبی برای جامعه مدنی برخاسته از مدینة النبی(ص) باشد؛ به موزه تاریخ بسپارند. در این آشفته بازار گاهی افرادی نیز که روزگاری برای محو رژیم امریکایی شاه مبارزه کرده اند و سوابقی در دینداری و مجاهدت دارند؛ تحت تاثیر غرب گرایان قرار گرفته و دین و نهاد دین را افیون ملت ها و دولت ها قلمداد کرده و نسل جوان را دچار قضاوت ها و برداشت های شتابزده خود می کنند. افراط و تفریط در روی آوردن به سنت یا مدرنیسم برای سلامت جامعه، استمرار انقلاب و حفظ تعادل و توازن جامعه خطرناک است. نفی مطلق سنت و پذیرش مطلق مدرنیته و مغایر دانستن مردم سالاری با ولایت فقیه؛ ارمغانی جز تشدید تضادها و برهم زدن نظم اجتماعی ندارد. پشتوانه های فکری انقلاب اسلامی شامل علمای دین و روشنفکران اصیل مذهبی باید در چارچوب یک حرکت منسجم فکری مفاهیم نو را بومی کنند و آنها را متناسب با فضای انقلاب و طبیعت فرهنگ این سرزمین تعریف نمایند. تعلل در ایفای این رسالت تاریخی، به بحران هویت جامعه ما دامن می زند و میدان را برای تاخت و تاز دوسویه غرب گرایان و خودباختگان از یک سو و متحجران و واپس گرایان از سوی دیگر فراهم می کند. غرب گرایانی که مصمم هستند، ایران را در قالب بینش های برخاسته از لیبرالیسم متحول کنند؛ باید بدانند که:
سرمایه داری و بینش لیبرال دمکراسی که دستاوردهای بزرگی برای طبقه متوسط اروپایی داشت؛ هیچ گاه نتوانست در عمل، برآورنده نیازها و توقع های همه غربیان باشد. غربیانی که به عزم رسیدن به برادری، برابری و آزادی در یکی از شورانگیزترین صحنه های تاریخ قدم نهاده بودند؛ قرن نوزدهم که به یک معنی، قرن شکوفایی سرمایه داری است، برملا کننده این واقعیت تلخ نیز می باشد که میراث خواران انقلاب اجتماعی، سیاسی و صنعتی، نه همه مردم غرب بلکه، صاحب مکنتان نوکیسه و پر ادعایی هستند که ثروت آنان به قیمت مسکنت و محرومیت مردم زحمتکش غرب در درون مرزها و ویرانی سرزمین های استعمارزده و بردگی آشکار و پنهان قوم ها و محرومان غیرغربی به دست آمده است. این وضعیت، موجب پیدایش تردیدهای جدی نسبت به بنیادهای فکری و ارزشی لیبرال دمکراسی در خود غرب شد و سرآغاز حرکت های سیاسی اجتماعی تازه ای با هدف و جهتی غیر از آن چه لیبرال دمکرات ها خواستار آن بودند؛ گردید.(8)
روشنفکر غرب گرایی که شاید خود نیز تا چند سال پیش جوانی مذهبی و انقلابی بوده است و امروز پس از چند سال تحصیل در غرب، سنگ دمکراسی لیبرال را برسینه می زند؛ با کدام پشتوانه علمی و تجربی می خواهد، تجارب قرن نوزدهم غرب را در ایران تکرار کند؟ آیا این اندیشه، ره آوردی جز انحطاط دارد؟ او به جای آن که «جمهوری اسلامی» را به عنوان تبلور مردم سالاری دینی تئوریزه کند و طرحی نو دراندازد و با فکری مستقل به مهندسی جامعه خود بپردازد، مرعوب غرب شده و به قهقرا می گراید و به همگامی با سوسیال دمکرات ها و لیبرال دمکرات ها افتخار می کند.
اما آزادی یک بعدی که برخاسته از جان تک ساحتی انسان عصر جدید غرب است، خود منشا دشواری های بسیاری در زندگی بشر شده و از همین آزادی سطحی نیز بیشتر مردمانی که محکوم به زیستن برکره خاکند، محروم بوده اند. اگرچه بشر در اثر پیشرفت دانش و فن بر قدرت تصرف خود در طبیعت افزوده است و بسیاری از آفت ها و بیماری ها را مهار کرده و انبوهی از دشواری ها و ناروایی ها را از سر راه برداشته است و راه های تازه ای را برای راحت تر زیستن و بیشتر برخوردار بودن یافته؛ اما همچنان بیشتر انسان ها، دست به گریبان فقر، بیماری، گرسنگی و محروم از دانش بوده و دچار بردگی جمعی ارباب بی مروت دنیای جدید شده اند.(9)
آیا عقل سیاسی و عرق دینی و ملی اقتضا می کند؛ که روشنفکر غربگرا، حکومت دینی پس از انقلاب اسلامی را شتابزده، معادل حکومت های دوران قرون وسطی تلقی کند و به بهانه مبارزه با استبداد دینی، سرتعظیم در برابر مکتب های سیاسی غرب فرود آورد و دستاوردهای بزرگترین انقلاب قرن را به نابودی بسپارد؟ اگر روشنفکر، در عالم روشنفکری مجتهد نباشد و با خود باختگی دست به تقلید بزند؛ توازن فرهنگی و تعادل جامعه را بر هم می ریزد که ارمغانی جز آشفتگی فکری و بحران هویت برای مردم ندارد؛ بنابراین روشنفکر باید بینش اجتهادی و استقلال رای و قدرت تشخیص داشته باشد؛ تا موثر واقع گردد. در غیر این صورت، خواسته یا ناخواسته زمینه ساز رواج غربزدگی و وابستگی می شود و در پیشگاه تاریخ و در محکمه وجدان جمعی مورد محاکمه قرار خواهد گرفت؛ همان گونه که در عصر پهلوی، طیفی از روشنفکران غرب گرا و شرق گرا با بینش های لیبرالی و سوسیالیستی در ایجاد و سازماندهی حزب رستاخیز به کمک شاه شتافتند و از روی خام اندیشی، جامعه خفقان زده را دچار انسداد مضاعف نمودند. یرواند آبراهامیان در کتاب ایران بین دو انقلاب، پیرامون این واقعیت تاریخی می نویسد:
«حزب رستاخیز را دو گروه بسیار متفاوت از مشاوران طراحی کردند. گروه اول از جوانانی تشکیل می شد که درجه دکترا در علوم سیاسی از دانشگاه های امریکا داشتند. اینان که تازه به کشور بازگشته بودند و متخصص آثار ساموئل هانتینگتون، استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد بودند؛ اعتقاد داشتند؛ تنها راه رسیدن به ثبات سیاسی در کشورهای در حال توسعه، تشکیل یک حزب حکومتی با انضباط است. به نظر آنان چنین حزبی، پیوندی سازگار بین دولت و جامعه است و اولی را قادر می سازد؛ که دومی را به حرکت وادارد و بدین ترتیب خطرهایی را که از طریق عوامل اجتماعی شکننده ایجاد می شود؛ از میان برمی دارد ... گروه دوم مشاوران، از کمونیست های سابق شیراز تشکیل می شد که در اوایل دهه 1330 حزب توده را ترک گفته و دوباره وارد سیاست شده بودند. این گروه عقیده داشتند؛ تنها سازمانی، به شیوه لنینیستی می تواند، توده ها را به حرکت درآورد، قیود و محدودیت های سنتی را از میان بردارد، و راه نیل به جامعه ای نوین را هموار سازد.»(10)
روشنفکرانی که توان اجتهاد ندارند و سر بر آستان مکتب های غربی فرود می آورند؛ برای درمان دردهای جامعه، نمی توانند نسخه ای بهتر از این تجویز کنند. برای روشنفکران، برخورداری از حسن نیت و ادعای مردم داری و میهن دوستی کفایت نمی کند. هر شهروندی باید چنین ویژگی هایی داشته باشد. آنچه برای روشنفکر اهمیت دارد؛ درک صحیح و توجه عمیق به شرایط جهانی، مصالح ملی، فرهنگ دینی و جایگاه اجتماعی ملت خویش است. روشنفکر اصیل نه بی جهت به غرب ستیزی روی می آورد و به جنگ با غرب فتوا می دهد و نه در جهت همرنگ شدن با غرب و هضم شدن در مکاتب سیاسی غربی حرکت می کند؛ بلکه با درک مقتضیات زمان و فراتر از نسخه هایی که روشنفکران و نخبگان غربی برای نجات جهان سوم صادر می کنند؛ به کمک بینشی اجتهادی و با تجزیه و تحلیل شرایط ملی و بین المللی به خلق و ارائه تئوری های کارساز و راهگشا می پردازد. تئوری های برخاسته از این تکاپوی فکری باید از یک سو، ایرانی و اسلامی باشند و از سوی دیگر، جایگاه سیاسی و اقتصادی ایران را در نظام بین المللی ارتقا دهند. روشنفکرانی که در چند دهه گذشته به پیروی از اندیشمندانی چون پوپر، ماسینیون، سارتر، هایدگر، هانری کربن، هانتینگتون و ... به تئوریزه کردن مسائل ایران و ارائه راهکارهای اجتماعی و فرهنگی پرداخته اند؛ به نوعی در آشفته کردن فضای فکری نخبگان معاصر و راه جویان و نواندیشان موثر بوده اند. این قبیل روشنفکران، مصرف کننده کالاهای مدرن فکری و محصولات پیچیده فرهنگی غرب به شمار می روند. بهره وری آگاهانه از دستاوردهای فکری دیگران خوب است، اما ایران امروز، نیازمند روشنفکران مسلمانی است که جهانی بیندیشند و ایرانی عمل کنند.
پی نوشت ها:
1. ساموئل هانتینگتون، برخورد تمدن ها و بازسازی نظم جهانی، ترجمه محمدعلی حمید رفیعی، ص 490.
2. ادوارد برمن، کنترل فرهنگ، ترجمه دکتر حمید الماسی، ص 22.
3. همان. ص 141.
4- Technocracy.
5. همان. ص 240.
6. فرانسیس فوکویاما، کارکرد سرمایه اجتماعی در دوران مدرن متاخر، ترجمه دکتر غلامعباس توسلی، روزنامه حیات نو، 10/8/79.
7. برای آشنایی با مفهوم سرمایه اجتماعی و کارکرد آن به مقاله سابق الذکر مراجعه شود. فوکویاما می گوید: «سرمایه اجتماعی را به سادگی می توان به عنوان وجود مجموعه معینی از هنجارها و یا ارزش های غیررسمی تعریف کرد؛ که اعضای گروهی که همکاری و تعاون میانشان مجاز است، در آن سهیم هستند... هنجارهایی که تولید سرمایه اجتماعی می کنند؛ اساسا باید شامل سجایایی از قبیل صداقت، ادای تعهدات و ارتباطات دوجانبه باشد.... جامعه مدنی که در سال های اخیر به طور قابل توجهی کانون توجه نظریه پردازی های مردم سالارانه بوده است، در مقیاس وسیعی محصول سرمایه اجتماعی است، هر چند که از جهات معین و مهمی با آن همخوانی کامل نداشته است.
8. سید محمد خاتمی، از دنیای شهر تا شهر دنیا.
9. همان.
10. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب از مشروطه تا انقلاب اسلامی، ترجمه کاظم فیروزمند