Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA
MicrosoftInternetExplorer4
ناله دجله
به باد رفت گل و بلبل از نوا افتاد
چمن خزان شد و آتش به لاله ها افتاد
رسید گرد ملالت ز کوه و دشت و دمن
از این غبار که در دامن صبا افتاد
ز چشم سرخ شفق خون دل رود همه شب
در این دریغ که سرو سهی ز پا افتاد
چراغ محفل زندانیان چو شد خاموش
زمانه از حرکت، عالم از صفا افتاد
گره گره شد و نالید دجله بغداد
به سوگ مرغ اسیری که از نوا افتاد
چو سوخت زآتش زهر ستم دل جانان
هزار شعله از این غم به جان ما افتاد
خدای داند و آن خسته دل که در زندان
چه مایه رنج بر آن جان پارسا افتاد
به سوز ناله زد آنسان که موج حسرت و درد
ز ناله اش به دل عرش کبریا افتاد
که ای خدای رهاینده کز عنایت تو
درخت از گل و طفل از رحم رها افتاد
مرا ز محبس هارون دگر رهائی ده
که جان غم زده در ورطه بلا افتاد
دل زمانه بلرزید از مناجاتش
به هفت چرخ تزلزل از این دعا افتاد
محمد حسین بهجتی «شفق »