شناسه : ۳۵۹۶۲۴ - یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۰۷:۴۷
شب معراج
سلام حق
;شبی خوش تر ز روز وصل یاران |
;نشاط افزا چو ایّام بهاران |
;بِنامیزد شبی رشک شب قدر |
;که برد از روشنی رشک از شب بدر |
;شب قدری که می گویند آن بود |
;که عاشق راه کوی دوست پیمود |
;شبی زین سان که کردم وصف آن را |
;ز وصفش ساختم مشکین زبان را |
;ابوالقاسم محمد شاه لولاک |
;که گردید از طفیلش خلق ادراک |
;چو جان در قالب و چون نور در دل |
;به کاخ امّ هانی داشت منزل |
;به ظاهر خواب و باطن بود بیدار |
;که آمد جبرئیل از رب دادار |
;سلامش کرد و گفت ای جان جان ها |
;طفیل تو زمین و آسمان ها |
;سلامت می رساند ایزد پاک |
;که رخ برتاب از این توده خاک |
;مزیّن ساز کاخ نه فلک را |
;سرافراز از قدومت کن ملک را |
;سرای لامکان، از غیر خالی است |
;مکان در آن سرا کن مانعت چیست |
* * *
;چو بشنید این سخن را شاه لولاک |
;ز خوش وقتی گذشتش سر ز افلاک |
;ز جا برخاست شاهنشاه ابرار |
;نشسته بر براق برق رفتار |
;قدم زد بر فراز قبّه ماه |
;نخستین چرخ گشتش فرش در راه |
;چو آن شه را سرای مه وطن شد |
;نخست این چرخ دورش چرخ زن شد |
;قمر خاک رهش را توتیا کرد |
;ز خورشید رخش کسب ضیا کرد |
;چو مه را عقده شد از لطف او حل |
;بجا بگذاشت سیّد، کاخ اول |
;براق آمد ز شوقش در تک و تاز |
;سوی کاخ دوم برداشت پرواز |
;عطارد چون شنید این مژده شد شاد |
;قدم در ره، قلم از دست بنهاد |
بر فراز لامکان
;چو شاه قاب قوسین آمد از راه |
;چو تیر آمد عطارد در بر شاه |
;چو تیر از مقدم او یافت امید |
;روان شد تا به نزهت گاه ناهید |
;چو نور از مقدم او یافت ناهید |
;از آن جا شد روان تا کاخ خورشید |
;چو خورشید آن شرف بگرفت در دست |
;به خورشید رخش چون ذرّه پیوست |
;در آن گرمی نبودش یک دم آرام |
;از آن جا شد روان تا کاخ بهرام |
;چو از نورش شرافت یافت برجیس |
;برون شد از برش تلبیس ابلیس |
;سعادت چون نصیب مشتری شد |
;به جان مهر رخش را مشتری شد |
;چو شد برجیس از لطفش سرافراز |
;سوی کیوان براقش کرد پرواز |
;چو کیوان باخبر شد گشت دل شاد |
;قدم در ره، به استقبال بنهاد |
;هوای پادشاهی بر سر انداخت |
;به پا انداز آن شه افسر انداخت |
;از آنجا تا فراز لامکان شد |
;پس آنگه لامکان بهرش مکان شد |
;شنید از غیب صوتی خوش تر از نوش |
;که شد این عالم خاکش فراموش |
;پس از وعد و وعید آن شاه لولاک |
;به یک دم زان مکان آمد سوی خاک |
مدح مولی علی علیه السلام
;بیا ساقی ز آب ارغوانی |
;مرا مخمور کن تا می توانی |
;نه از آن می که در مذهب حرام است |
;ولی زان می که دین از وی تمام است |
;که گردد بلبل طبعم گهربار |
;بگویم بعد از احمد مدح کرّار |
;پس از نعت نبی مدح علی گوی |
;نجات هر دو عالم از ولی جوی |
;که بی شک دُرّ درج «هَل اَتی» اوست |
;پسر عمّ نبیّ، شیر خدا اوست |
;وصّی مصطفی کان فتوّت |
;گل باغ عطا بحر مروّت |
;ز آب تیغ او سرسبز ایمان |
;گدای درگه جودش کریمان |
;ملک در خدمتش از مهر از آن |
;فلک از صولتش چون بید لرزان |
;چو پا بنهاد در دوش پیمبر |
;به خاک افکند بت ها را سراسر |
;خطاب از حق به شأنش انّما بود |
;نگینش نقش حرف لافتی بود |
;بود سرّ خدا نفس پیمبر |
;به هر مشکل خلایق راست رهبر |
;ز سرّ اول آخر هست آگاه |
;بود محرم به سرّ لی مع اللّه |
* * *
;حدیث «لَحْمُکَ لَحْمِی» صفاتش |
;کلام انتَ مِنّی وصف ذاتش |
;شهنشاه قسیم جنّت و نار |
;به هر غم مصطفی را یار و غم خوار |
;به میدان نیست همتاییش کس را |
;ز عدلش لاف عنقایی مگس را |
;الا ای بر خلایق میر و سرور |
;ز بازویش قوی شرع پیمبر |
;دلی دارم ز جور چرخ ناشاد |
;همی خواهم که گردانی مرا شاد |
;در بن ره خارها بسیار باشد |
;کز آنها خلق در آزار باشد |
;برای عیب جویی در کمین اند |
;گهی اندر یسار و گه یمین اند |
;حجر خوانند گاهی لعل کانی |
;قصب خوانند گه برد یمانی |
;خزف خوانند گه دُرّ گرامی |
;دهند اندر تمامی ناتمامی |
;اگر دستم نگیری اندرین راه |
;نگردد بر من این دشوار کوتاه |
;شدم «تسکین» در این راه پرآشوب |
;که سازم در جهان با زشت و هم خوب |