ماهان شبکه ایرانیان

شب معراج

سلام حق

;شبی خوش تر ز روز وصل یاران ;نشاط افزا چو ایّام بهاران
;بِنامیزد شبی رشک شب قدر ;که برد از روشنی رشک از شب بدر
;شب قدری که می گویند آن بود ;که عاشق راه کوی دوست پیمود
;شبی زین سان که کردم وصف آن را ;ز وصفش ساختم مشکین زبان را
;ابوالقاسم محمد شاه لولاک ;که گردید از طفیلش خلق ادراک
;چو جان در قالب و چون نور در دل ;به کاخ امّ هانی داشت منزل
;به ظاهر خواب و باطن بود بیدار ;که آمد جبرئیل از رب دادار
;سلامش کرد و گفت ای جان جان ها ;طفیل تو زمین و آسمان ها
;سلامت می رساند ایزد پاک ;که رخ برتاب از این توده خاک
;مزیّن ساز کاخ نه فلک را ;سرافراز از قدومت کن ملک را
;سرای لامکان، از غیر خالی است ;مکان در آن سرا کن مانعت چیست

* * *

;چو بشنید این سخن را شاه لولاک ;ز خوش وقتی گذشتش سر ز افلاک
;ز جا برخاست شاهنشاه ابرار ;نشسته بر براق برق رفتار
;قدم زد بر فراز قبّه ماه ;نخستین چرخ گشتش فرش در راه
;چو آن شه را سرای مه وطن شد ;نخست این چرخ دورش چرخ زن شد
;قمر خاک رهش را توتیا کرد ;ز خورشید رخش کسب ضیا کرد
;چو مه را عقده شد از لطف او حل ;بجا بگذاشت سیّد، کاخ اول
;براق آمد ز شوقش در تک و تاز ;سوی کاخ دوم برداشت پرواز
;عطارد چون شنید این مژده شد شاد ;قدم در ره، قلم از دست بنهاد

 

بر فراز لامکان

;چو شاه قاب قوسین آمد از راه ;چو تیر آمد عطارد در بر شاه
;چو تیر از مقدم او یافت امید ;روان شد تا به نزهت گاه ناهید
;چو نور از مقدم او یافت ناهید ;از آن جا شد روان تا کاخ خورشید
;چو خورشید آن شرف بگرفت در دست ;به خورشید رخش چون ذرّه پیوست
;در آن گرمی نبودش یک دم آرام ;از آن جا شد روان تا کاخ بهرام
;چو از نورش شرافت یافت برجیس ;برون شد از برش تلبیس ابلیس
;سعادت چون نصیب مشتری شد ;به جان مهر رخش را مشتری شد
;چو شد برجیس از لطفش سرافراز ;سوی کیوان براقش کرد پرواز
;چو کیوان باخبر شد گشت دل شاد ;قدم در ره، به استقبال بنهاد
;هوای پادشاهی بر سر انداخت ;به پا انداز آن شه افسر انداخت
;از آنجا تا فراز لامکان شد ;پس آنگه لامکان بهرش مکان شد
;شنید از غیب صوتی خوش تر از نوش ;که شد این عالم خاکش فراموش
;پس از وعد و وعید آن شاه لولاک ;به یک دم زان مکان آمد سوی خاک

مدح مولی علی علیه السلام

;بیا ساقی ز آب ارغوانی ;مرا مخمور کن تا می توانی
;نه از آن می که در مذهب حرام است ;ولی زان می که دین از وی تمام است
;که گردد بلبل طبعم گهربار ;بگویم بعد از احمد مدح کرّار
;پس از نعت نبی مدح علی گوی ;نجات هر دو عالم از ولی جوی
;که بی شک دُرّ درج «هَل اَتی» اوست ;پسر عمّ نبیّ، شیر خدا اوست
;وصّی مصطفی کان فتوّت ;گل باغ عطا بحر مروّت
;ز آب تیغ او سرسبز ایمان ;گدای درگه جودش کریمان
;ملک در خدمتش از مهر از آن ;فلک از صولتش چون بید لرزان
;چو پا بنهاد در دوش پیمبر ;به خاک افکند بت ها را سراسر
;خطاب از حق به شأنش انّما بود ;نگینش نقش حرف لافتی بود
;بود سرّ خدا نفس پیمبر ;به هر مشکل خلایق راست رهبر
;ز سرّ اول آخر هست آگاه ;بود محرم به سرّ لی مع اللّه

* * *

;حدیث «لَحْمُکَ لَحْمِی» صفاتش ;کلام انتَ مِنّی وصف ذاتش
;شهنشاه قسیم جنّت و نار ;به هر غم مصطفی را یار و غم خوار
;به میدان نیست همتاییش کس را ;ز عدلش لاف عنقایی مگس را
;الا ای بر خلایق میر و سرور ;ز بازویش قوی شرع پیمبر
;دلی دارم ز جور چرخ ناشاد ;همی خواهم که گردانی مرا شاد
;در بن ره خارها بسیار باشد ;کز آنها خلق در آزار باشد
;برای عیب جویی در کمین اند ;گهی اندر یسار و گه یمین اند
;حجر خوانند گاهی لعل کانی ;قصب خوانند گه برد یمانی
;خزف خوانند گه دُرّ گرامی ;دهند اندر تمامی ناتمامی
;اگر دستم نگیری اندرین راه ;نگردد بر من این دشوار کوتاه
;شدم «تسکین» در این راه پرآشوب ;که سازم در جهان با زشت و هم خوب
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان