بخش دوم
مراتب نهی از منکر
امام علی علیه السلام در حدیثی طولانی مراتب امر و نهی را با ارزش هر مرتبه، این گونه بیان فرمود:
ء- گروهی از مردم بادست و زبان و قلب به مبارزه با منکرات برمی خیزند. آن ها تمام خصلت های نیکو را در خود به طورکامل جمع کرده اند.
- گروهی دیگر با زبان و قلب نهی از منکرمی کنند. این ها به دو خلصت تمسک جسته ویکی را از دست داده اند.
- گروهی تنها با قلب مبارزه می کنند ولی مبارزه بادست و زبان را ترک کرده اند. این گروه بهترین خصلت را رها کرده و تنها یکی راگرفته اند.
- عده ای هم نه به زبان نه به دست و نه به قلب نهی از منکر نمی کنند. اینها مردگانی درمیان زندگان هستند. (1)
البته مراحل مختلفی برای امر و نهی وجوددارد که در زیر تنها چند مرحله از «برخورد بامنکر» از سیره و سخن امام را مرور می کنیم:
1 - منکر پوشی
اولین گام در برخورد با منکر، رعایت احتیاط و ممانعت از افشای معصیت است.زیرا افشای آن هم موجب نقصان به شخصیت گناهکار شده، او را در جامعه انگشت نما می کند و گاه همین عامل، سبب افتادن درگرداب گناهان دیگر می شود.همچنین موجب شکستن حرمت گناه وعادی شدن آن می گردد. از این روی، وقتی پیامبرصلی الله علیه وآله در مورد گناهکار از علی علیه السلام سؤال کرد، حضرت فرمود: آن را می پوشانم.امام خود می فرماید: پیامبر از من پرسید: اگرمردی را برکار گناه ببینی، چه می کنی؟ گفتم:می پوشانم. آن حضرت باز پرسید، گفتم: می پوشانم بالباسم. بار سوم پرسید، گفتم:بالباس خود می پوشانم. آن گاه فرمود:جوانمردی نیست غیر از علی و فرمود: بربرادرانتان (عیوبشان را) بپوشانید. (2)
آری امام این گفتار خود نزد پیامبرصلی الله علیه وآله رادرعمل نیز به اجرا گذاشت. آنجا که زنی نزدش آمد و اظهار کرد: ای امیرمؤمنان! زنای محصنه کرده ام. شوهرم در خانه نبود، زناکردم و از زنا حامله ام، مرا پاک کن.
امام پاسخ داد: اگر تو را سنگسارکنیم،تکلیف بچه ای که در شکم داری چه می شود؟آن زن رفت و مدتی بعد با بچه ای در بغل بازگشت و سخن خود را تکرار کرد.
امام فرمود: این بچه شیر و پرستارمی خواهد. او برگشت و برای سومین بار (چندسال بعد) آمد و باز تقاضایش را تکرار نمود.امام فرمود: نه، هنوز فرزند تو بچه است، برو!!زن با دل شکسته برگشت و در راه با خودمی گفت: خدایا! این سومین بار است که نزدامیرمؤمنان می روم و او مرا از این آلودگی پاک نمی کند. اتفاقا عمروبن حریر (از منافقان)سخن او را شنید و گفت: من آماده ام بچه ات رابپذیرم. آن گاه هردو نزد علی علیه السلام آمدند و زن برای چهارمین بار اقرار کرد وگفت: حالابچه ام سرپرستی دارد. امیرمؤمنان که سیمایش از این کار عمروبن حریر خشمگین شده بود، ناچار به آن زن حد جاری کرد. (3)
آری تاکید علی علیه السلام براین بود که آن زن نزد خدایش توبه کند و از بازگشت مجددبپرهیزد تا گناه او در جامعه زبان به زبان نگردد و نقل مجالس نشود. هرچند سنگسارشدن خود، خوف در دل ها می اندازد ولی صرف افشای معصیت، کار خود را می کند و به مرور آن را از حرمت خود در عرف می اندازد.
2 - چهره درهم کشیدن
نقل است که امام علی علیه السلام و شخصی دیگرنزد عمر (خلیفه دوم) رفتند تا پیرامون موضوعی بین آن دو قضاوت کند. خلیفه به مدعی گفت: رو به روی من بنشین. آن گاه به امام گفت: ای اباالحسن! کنارش بنشین. امام سیمایش برافروخته شد، چنان که از حالت چهره اش عمر فهمید خلافی از او سرزده است. پرسید: یا علی! نمی خواهی کنارش بنشینی؟ فرمود: ناراحتی من از این است که رعایت عدالت را نکردی. مرا با احترام(باکنیه) نام بردی و او را به اسم صدا زدی. (4)
این گونه رفتارعلی علیه السلام برگرفته از تعالیم پیامبرصلی الله علیه وآله بود. امام می فرمود: «امرنارسول الله صلی الله علیه وآله ان تلقی اهل المعاصی بوجوه مکفهره » (5)
پیامبرصلی الله علیه وآله به ما دستور داد با صورت های درهم کشیده و عبوس با گناهکاران رو به روشویم. همچنین امام می فرمود: «ادنی الانکار ان تلقی اهل المعاصی بوجوه مکفهره » (6)
حد اقل نهی از منکر، این است که با اهل گناه، با صورتی گرفته و خشم آلود برخوردشود.
این شیوه نیز همان طور که در حکایت فوق خواندید، موجب بیداری گناهکارمی شود. آن گونه که عمر را متوجه ظلمش به یک طرف دعوی کرد. همچنین در صورت فراگیر بودن این برخورد انزوای گناهکار را درپی خواهد داشت. نمونه چنین روحیه ای درجوامع مسلمان را می توان در ماه رمضان سراغ گرفت که به دلایلی این حس در مردم روزه دار تقویت شده، اهل معاصی و روزه خواری را در انزوا قرار می دهد. حال بایددنبال راهکاری برای دیگر ایام گشت.
3 - نهی گفتاری
نهی گفتاری به صورت های گوناگون می تواند صورت گیرد:
الف - تقبیح منکر
این روش نیز در حقیقت نوعی برخورد باگناه است، تا به این ترتیب شخص گناهکار به صورت غیر مستقیم متوجه قباحت عمل خود شده، از آن روی گردان شود. نمونه ای زیبا از این نوع را می خوانیم:
«اگر برخار مغیلان شب را به روز آورم و به خواب نروم، به غل های آهنی کشیده شوم وبه زنجیرها بسته شوم، برایم دوست داشتنی تر از آن است که در قیامت رسول خداصلی الله علیه وآله را در حالی ملاقات کنم که به بعضی از بندگان ستم کرده یا چیزی از متاع دنیا ازکسی غصب کرده باشم. چگونه به کسی ظلم کنم با این که انسان به زودی به پیری وکهنگی می رسد و ماندگاری اش در خاک طولانی می شود... به خدا قسم! اگر هفت اقلیم با آنچه در زیر افلاک قرار گرفته، به من عطا شود که من خدا را نافرمانی کنم در حق مورچه ای که چیزی به دهان دارد به ستم ازاو بگیرم، چنین نخواهم کرد. دنیای شما برای من از برگی که ملخی برای خوردن آن را به دهن گرفته و خوردکرده، بی ارزش تر است.علی را چه کار به نعمت فانی و نابود شونده ولذت عیشی را که دوام ندارد، پناه می برم به خدا از خواب رفتن و غفلت عقل و لغزش های زشت و از او یاری می جویم. (7)
در موضعی دیگر امام به عقیل که - برای گرفتن مقداری از بیت المال، بدون آن که حق او باشد، آمده بود و انتظار داشت امام به خاطر برادری مبلغی به او بدهد.- فرمود: من این مقدار پول را ندارم. صبرکن وقع پرداخت حقوق از سهم خود به تو بدهم.عقیل گفت: بیت المال در اختیار توست!حضرت پاسخ داد: من و تو مثل دیگرمسلمانان هستیم و من فقط حق خود رامی توانم به تو بدهم... وقتی اصرار او زیاد شد،امام فرمود: اگر باز اصرار می کنی، در این پایین (بازار کوفه) صندوق هایی هست، وقتی بازار خلوت شد، برو پایین و صندوقها رابشکن و هر چه پول بود، بردار. عقیل شگفت زده، پرسید: این اموال، مال مردم است. امام بی درنگ افزود: پس چگونه پیشنهاد می کنی صندوق بیت المال را باز کنم. پیشنهادمی کنم شمشیر برداریم و به شهر حیره(محله ی بازاریان) شبیخون بزنیم. عقیل بازپرسید: برادر! من برای دزدی نیامده ام. امام فرمود: تو می گویی مال هزاران نفر را بردارم،چگونه ربودن مال یک نفر دزدی است ولی ربودن پول همه دزدی نیست... (8)
ب - نهی مستقیم
در صورتی که چهره درهم کشیدن (ابرازناراحتی درونی) و تقبیح منکر، فایده ای نبخشد، نوبت به اجرای نهی گفتاری مستقیم خواهد شد. البته منظور اعم از سخن گفتن ونوشتن است. چرا که نوشتن نیز همان سخن است. پیرامون قسم اول حکایتی از نهی امام از چاپلوسی را می خوانیم:
شخصی طی کلامی طولانی از امام علی علیه السلام تعریف کرد. امام علیه السلام فرمود:«سخیف ترین حالت زمامداران نزد مردم خوب آن است که گمان برده شود ایشان افتخار طلب هستند و کارشان روی کبر وبزرگ فروشی می گذرد و در حقیقت من کراهت دارم که در اندیشه شما بگذرد که من ستایش خوانی را دوست دارم و از شنیدن مدح و ثنا خوشم می آید. حال این که الحمدلله چنین نیستم. اگرهم بودم، به خاطرتواضع در نزد خدا آن را ترک کرده ام. شمابرمن ثنای جمیل نگویید تانفس مرا از حدخارج نکنید; چون من هنوز حقوقی را که برگردنم دارید، نداده ام و واجباتی را که بایدانجام دهم، به جای نیاورده ام تا مستحق حمدو ثنا شوم. پس با من مانند سخن گفتن باجباران سخن نگویید و به ظاهر سازی و پشت سرهم اندازی با من رفتار نکنید. زیرا کسی که حق گفتن یا عرضه عدالت برایش سنگین است، عمل کردن ازروی عدالت برایش سنگین تر خواهد بود... (9)
آنچه در این شیوه از نهی مشاهده می شود،دریایی از حکمت و دلیل و برهان است. یعنی برخلاف آنچه ما عموما به ذهن داریم، نهی امام به عبارت «نکن » تنها منتهی نمی شود،بلکه چنان تار و پود آن منکر را به وی می نمایاند و فلسفه و علت منکر بودن رابرایش روشن می سازد که گویی شخص پستی آن را به چشم خود می بیند و این است رمز اصلی در موفقیت ناهی از منکر.
نمونه ای مکتوب از این نهی را نیزمی خوانیم: زمانی مردم یکی از شهرها نزدامام آمدند و گفتند: درشهرما نهری وجوددارد که به خاطر گذر زمان ویران شده است.اگر تجدید شود، در آبادی شهر مؤثر است وما خواهیم توانست مالیات خود را نیز بدهیم.امام نامه ای به این صورت به «قرظة بن کعب »فرماندار آن شهر نوشت: «گروهی از شهر توآمده اند و می گویند در شهرما نهری است که اگر تجدید شود، سرزمین شان آباد خواهدشد و آنان خواهند توانست خراج خود رابپردازند. ایشان از من خواستند نامه ای به توبنویسم تا ایشان را به کار بگماری و به کندن نهر مجبور سازی. اما من عقیده ندارم که کسی را به کاری مجبور سازم که دوست نداردآن را انجام دهد. بنابراین مردم را بخواه و اگرموضوع نهر همان طور بود که می گویند،هرکدام را که با اختیار خود خواست کار کند،به کار بگمار ولی وقتی نهر ساخته شد، متعلق به افرادی است که کار کرده اند.» در این نامه حضرت فرماندار خودرا از سلب آزادی افرادبر حذر می دارد و معتقد است خود یاری آنان بی مانع است، اما بیگاری صحیح نیست.
ج - اعلام بیزاری و تاثر
نهی گفتاری درگام سوم به صورت اعلام بیزاری تبلور می یابد. ازجمله آن هاست این روایت که امام صادق علیه السلام فرمود: قال علی علیه السلام: «یا اهل العراق! نبئت ان نسائکم یوافین الرجال فی الطریق اماتستحیون؟ و قال: لعن الله من لایغار.» (10)
ای اهل عراق! شنیده ام در بازار مردان نامحرم به زنان شماتنه می زنند! آیا حیانمی کنید!؟ خداوند لعنت کند کسی را که ازخود غیرت بروز نمی دهد.
نمونه ای دیگر را سوده دختر عماره همدانی نقل می کند و می گوید: نزدعلی علیه السلام رفتم تا از متصدی مالیات شکایت کنم. او باکمال آرامش پرسید: چه کار داری؟ من شکایت خود را مطرح کردم، علی علیه السلام بلافاصله گریست، اشک در چشمانش حلقه زد، رو به آسمان کرد و فرمود: خدایا! من به آنان دستور نداده ام برمردم ستم کنند و حق تو را ترک کنند. پس ورقه ای از جیب خود درآورد و به متصدی مالیات نوشت: «پیمانه وترازوی خود را درست کنید و کم فروشی وتقلب ننمایید و در روی زمین فساد برپانسازید وقتی این نامه به تو رسید، آنچه را درتحت اختیارداری، حفظ کن تاکسی بیاید وتحویل بگیرد.» (11)
همین زن در دوره معاویه نزد اورفت و ازفرمانده سپاه او (بسربن ارطاة) شکایت کرد.معاویه گفت: تو را نزد او می فرستم تا خودش هرجور خواست درباره تو تصمیم بگیرد.سوده بی درنگ به یاد علی علیه السلام افتاد و این شعر را خواند:
صلی الاله علی روح تضمنه قبر فاصبح فیه العدل مدفونا قد حالف الحق لایبغی به بدلا فصار بالحق والایمان مقرونا
درود و رحمت خدا برآن روح والایی که قبر اورا دربرگرفت و عدل و داد با او مدفون شد. باحق و حقیقت مصاحب شده است که اونظیری ندارد و در واقع خود با حق و ایمان مقرون شد.
معاویه پرسید: سوده! منظورت کیست؟
او گفت: علی بن ابی طالب علیه السلام.
آن گاه حکایت خودرا بازگفت. (12)
4 - تهدید
زیادبن ابیه، جانشین ابن عباس، فرمانداربصره بود. او به اموال بیت المال دست درازی و در آن خیانت کرده بود. امام نامه ای به اونوشت و او را در برابر این منکر تهدید کرد:
«من سوگند راست به خدا یاد می کنم که اگربه من خبر برسد تو از غنیمت مسلمانان به چیزی کوچک یا بزرگ خیانت کرده ای، به توچنان سخت خواهم گرفت که کم مال و گران پشت و ناچیز شوی.» (13)
5 - خلع عامل منکر از موقعیت
بی گمان بسیاری از گناهکاران به دلیل احساس اطمینان ازعواقب گناه خود، دست به گناه می زنند. این امر در گناهان اجتماعی البته بیشتر از دیگر موارد است. تلاش امام براین بود که در چنین مواردی، با حذف پایگاه آنان، جلو منکرگرایی شان را بگیرد. ازجمله می توان به تلاش امام برای عزل مروان اشاره کرد. حضرت که در انحراف خلیفه سوم ازمسیر حق، دست مروان را در کار می دید ومی دانست او به دلیل تقرب نزد خلیفه، ازطرفی خلیفه را به مسیر انحراف می کشاند و ازسوی دیگر خود به راحتی به منکرات دست می زند، نزد خلیفه رفت و فرمود: «آیا دست ازمروان برنمی داری؟ او تو را از دین و عقل منحرف ساخته وتو را مانند شیر فرمانبر به هرسو می کشد. به خدا قسم! مروان مردصاحب تدبیری در دین، بلکه در امور شخصی خود نیست. به خدا قسم! من می بینم که تو رابه پرتگاه می برد و تو قدرت نجات نداری.آبروی خود را برده ای و در کار خود مغلوب شده ای!» (14)
یک باردیگر نیز که مردم به صورت دسته جمعی به عنوان اعتراض نزد امام آمدند و ازعثمان شکایت کردند. امام این بارهم نزداورفت و فرمود: «زمام اراده ات را به دست مروان نده، چون تو را با این کهولت سن به هرسو که دلش خواست، می کشاند.» (15)
نمونه دیگر عزل معاویه ازحکومت بود که امام فرمود: «والله لا ادهی فی دینی و لااعطی الدنی فی امری.»; به خدا سوگند! دردینم مداهنه نمی کنم وامور مملکت را به دست فرد پست نمی سپارم. (16)
6 - اجراء حد و مجازات
قبل از اجرای حد، امام راه های ممکن برای رهایی از حد را پیش روی شخص قرار می دادتا اصولا خود را در معرض حد نیاندازد. اما درهنگامه لازم نیز براجرای حد اصرار می ورزید.در تاریخ می خوانیم: قرار بود به دستورحضرت، مردی از طایفه بنی اسد را به خاطرگناهی که مرتکب شده بود، حد بزنند. بزرگان بنی اسد نزد امام حسین علیه السلام آمدند ودرخواست کردند برای رهایی مرد، با امام گفتگو کند. اما حضرت نپذیرفت. لذا آنان خودنزد امام علی علیه السلام آمدند. حضرت فرمود:هرچه در اختیار من باشد و شما بخواهید،انجام می دهم. بنی اسد خوشحال و شادمان ازمحضرش خارج شدند. آنان در راه به امام حسین علیه السلام برخوردند و ماجرا را بازگو کردند.او فرمود: اگر نیازی به رفیقتان دارید، برگردیدشاید حد بر او جاری شده باشد. آنان برگشتندو در کمال ناباوری دیدند دوستشان حدخورده است. از حضرت پرسیدند: مگر به ماوعده ندادی؟ فرمود: قول دادم اگرچیزی دراختیارم بود، انجام دهم ولی این حد وظیفه الهی است و من اختیاری ندارم. (17)
امام به اجرای حدود در خصوص کارگزاران بسیار دقیق و حساس بود و هرگز چتر امنیتی برای آنان به وجود نیاورد. به مالک اشترنوشت: «مراقب یاران خودباش و هرگاه یکی ازآنان مرتکب خیانتی شد وگزارش های متعددبازرسان به تو آن را تایید کرد، همین برای توکافی است و احتیاج به شاهد دیگری نداری. اورا به کیفر برسان و به اندازه ای که خیانت کرده است، مجازاتش کن. مقامش را خوار وخیانتش را افشا و ننگ کار زشت را چون قلاده ای به گردنش بیانداز.» (18)
7 - سکوت
سکوت در واقع زمانی است که امر و نهی نتیجه ای نداده است، نه در مرحله قلب، نه درمرحله زبان و نه در مرحله عمل. و چون آمر وناهی توان مقابله را ندارد، ناچار سکوت اختیار می کند و در این وقت هیچ ملامتی شایسته او نخواهد بود. البته می توان گفت سکوت، دیگر مرحله ای از امر به معروف ونهی از منکر نخواهد بود. چون عملی و اقدامی درآن صورت نمی گیرد ولی حقیقت این است که اندکی ژرف نگری ما را به قرار دادن در سکوت به عنوان آخرین مرحله و یا مرحله انتخاب ازامر و نهی به وظایف دیگر قرار داد.
امام نیز بارها چنین رفتاری را از خود نشان داد. از جمله، وقتی که با انتخاب خلیفه، امام را در برابر عمل انجام شده، قرار دادند و به اوفشارهای زیادی وارد کردند، امام برای رفع این منکر رو به استدلال آورد. وقتی استدلال فایده بخشید، سراغ مردم رفت. او گاه باهمسرش فاطمه علیها السلام و فرزندانش حسن وحسین علیهما السلام به کنار خانه مسلمانان مدینه می آمد و از آنان کمک می خواست. (19)
سلمان می گفت: «علی علیه السلام، فاطمه علیها السلام رابرالاغی سوار کرد و دست دو فرزندش را گرفت و به درخانه اهل بدر رفت و حق خود را یادآوری کرد و طلب کمک نمود. تنها چهل و چهار نفر جواب مثبت دادند، امام دستوردادصبح هنگام با سرهای تراشیده و سلاح برای بیعت با ایشان تا حد مرگ حاضر شوند.سپیده صبح تنها من، ابوذر، مقداد و زبیرحاضر بودیم.» (20) بنابراین امام در مقابل این منکر چاره ای جز سکوت نداشت. زیرا برای رعایت مصالح دین از جمله حفظ وحدت حاضر به نبرد و جنگ هم نبود.
8 - جنگ و محوسازی
بهترین نمونه تاریخی را می توان ازسخنان خود حضرت پیرامون خوارج به دست آورد. حضرت فرمود: «(بعد از واقعه حکمیت) زبان مردم به سرزنش گشوده شد وهرکس دیگری را به باد ملامت گرفت که چراکار را به حکمین واگذار کردند، اما دیگر دیرشده بود و کاری از آنان ساخته نبود. درمیان خود گفتند: پیشوای ما نمی بایست از کارخطای ما پیروی می کرد. بلکه او وظیفه داشت طبق نظر خود عمل کند (حکمیت رانپذیرد،) هرچند به قیمت کشته شدن خود وکسانش تمام می شد. اما او چنین نکرد و تابع نظر ما شد. نظری که خود از روز نخست آن راخطا می پنداشت. پس او کافر شد و کشتن کافر برما رواست. با ظهور این فکر آن ها باسرعت هرچه تمام از میان لشکربیرون رفتندو با صدای بلند فریاد کشیدند که داوری فقطمخصوص خداست. پس دسته دسته به هرسو پراکنده شدند. گروهی به «نخیله » وعده ای به «حروراء» و برخی به سوی مشرق رفتند و از دجله گذشتند. در بین راه به هرمسلمانی می رسیدند و او را مخالف نظرخود می یافتند، می کشتند. من از ابتدا نزد دودسته اول رفتم و چون به غیر جنگ راضی نشدند، هردو را بعد از دعوت به صلح و آشتی که نپذیرفتند، کشتم. برای دسته سوم نامه نوشتم، آنان نیز راه دوستانشان را رفتند وهرمسلمان مخالف نظر خود را کشتند. گزارش این اخبار پی در پی به من می رسید.من از دجله گذشتم و نزد آنان رفتم و پیش ازهر اقدامی، نمایندگانم را نزدشان فرستادم وتا آن جا که در توان داشتم، تلاش کردم. امانپذیرفتند و بر ادامه پستی و شرارت تاکیدکردند. این شد که با آن ها جنگیدم و تمام چهارهزار نفر بلکه بیشتر کشته شدند. (21)