به سوی مدینه
در حادثه هجرت، در مدت سه شبانه روزی که حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم در غار «ثور» استقرار یافته و از چشم دشمنان مخفی شده بود، حضرت علی علیه السلام به همراه هند بن ابی هاله (پسر حضرت خدیجه علیهاالسلام ) دور از چشم مشرکان مکه، به پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم آذوقه و لوازم ضروری می رساند. در یکی از شب ها که علی و هند به محضر آن بزرگوار شرفیاب شده بودند، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به علی علیه السلام سفارش کرد که: امانت های مردم را در ملأ عام و آشکارا به صاحبانشان برگرداند.1 آنگاه در مورد هجرت دخترش فاطمه علیهاالسلام به امیرمؤمنان علیه السلام چنین فرمود:
«من دخترم فاطمه را به تو سپردم و هردوی شما را نیز به خدا می سپارم و از خداوند تبارک و تعالی می خواهم که نگهبان و حافظ شما باشد.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در ادامه سفارش های خود به علی علیه السلام دستور داد تا تعدادی شتر تهیه کرده، مقدمات هجرت به مدینه را برای حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام ، فاطمه بنت اسد ـ مادر مولای متقیان علی علیه السلام ـ و فاطمه بنت زبیر و عده ای از بنی هاشم و برخی مسلمانان بی بضاعت که برای هجرت به مدینه تصمیم دارند، فراهم کند و دور از چشم دشمنان به مدینه منتقل نماید و در آخر برای سلامتی علی علیه السلام و همراهانش دعا کرده و اطمینان داد:
«اِنَّهُم لَنْ یَصِلُوا مِنَ الآنِ اِلَیکَ یاعَلی! بِاَمْرٍ تُکْرِهُهُ2؛ علی جان! از این به بعد، از طرف مشرکان و دشمنان اسلام به تو گزند و آسیبی نخواهد رسید.»
امیرمؤمنان علیه السلام نیز طبق دستور پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مرکب هایی تهیه کرد و بعد از اطمینان از سلامتی و حرکت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، به سوی مدینه روانه شد. علی علیه السلام در تاریکی شب و مخفیانه به همراه فاطمه زهرا علیهاالسلام ، مادرش فاطمه بنت اسد، فاطمه دختر زبیر بن عبدالمطلب (همسر مقداد بن اسود)، ایمن، پسر امّ ایمن (دایه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ) و برخی دیگر از مسلمانان غریب و ضعیف، در قالب کاروانی کوچک هجرت خود را آغاز کرد.
ابوواقد، فرستاده پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به عنوان ساربان این کاروان، هدایت مرکب ها را به عهده داشت. او از ترس دشمنان، در کار خود عجله می کرد و کاروان را با سرعت تمام به سوی مدینه می برد؛ علی علیه السلام به او فرمود: ای ابوواقد! زنان و دختران و افراد ضعیف را ملاحظه کن و با عمل خود، آنان را ناراحت نکن؛ چون آنان ضعیف هستند و اذیت می شوند.
ابوواقد گفت: یا علی! می ترسم تحت تعقیب دشمنان باشیم و از سوی آنان آزار و اذیتی به ما برسد.
علی علیه السلام فرمود: آرام باش و هیچ گونه نگرانی به خود راه مده؛ زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به من اطمینان داده است که کفّار بعد از این لحظه، دیگر به ما تسلّطی نخواهند داشت. آنگاه مولای متقیان علیه السلام خود، زمام شتران را به دست گرفته و به آرامی به سوی مقصد حرکت داد.3 آن حضرت در حالی که اشعار زیر را زمزمه می کرد، به هدایت گروه مهاجران پرداخت:
لاشَی ءَ الاّ اللّهُ فَارْفَعْ هَمَّکا |
یَکفیکَ رَبُّ النّاسِ ما اَهَمَّکا4 |
چیزی جز خداوند متعال در این عالم مؤثّر نیست. همت خود را بلند دار و بدان که پروردگار توانای مردم، برای یاری تو در هر امر مهمّی، تو را کافی است.
اسوه شجاعت
کاروان در دل شب، بیابان های هموار و تاریک حجاز را به آرامی می پیمود؛ تا اینکه در نزدیکی های «ضجّنان» ـ دامنه کوهی در ناحیه تهامه، در 25 میلی مکه ـ رسید. در آنجا ناگهان هشت سوار مسلّح و نقابدار از کفّار قریش، که به تعقیب آنان پرداخته و در زاویه کوه به کمین نشسته بودند، در مقابل کاروان قرار گرفته و سدّ راه شدند. شاخص ترین فرد این گروه، حرب بن امیّه (جدّ معاویه) و به نام «جناح» بود. علی علیه السلام در حضور مهاجمان ـ در حالی که هردو طرف، همدیگر را می دیدند ـ فوراً به ایمن و ابوواقد دستور داد که: «شما شترها را بخوابانید و پاهایشان را ببندید.» سپس علی علیه السلام جلو رفته و شخصاً دختران و زنان را از بالای محمل ها پایین آورده و در کناری نشاند. آنگاه شمشیر کشیده و به تنهایی به استقبال گروه مهاجمان شتافته و در مقابل آنان ایستاد. مهاجمان با طعنه به علی علیه السلام گفتند: «ظَنَنْتَ اَنَّکَ یاغَدّار ناجٍ بِالنِّسْوَةِ، اِرْجَعْ لا اَباً لَک؛ خیال کردی می توانی به همراه زنان بگریزی و خود را نجات دهی؟ برگرد...» امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: «فَاِنْ لَمْ اَفْعَلْ؛ اگر برنگردم...؟» آنان گفتند: در این صورت، تورا با خواری و ذلت بر می گردانیم که برای تو از هلاکت، بدتر و دشوارتر باشد.
بعد از این گفت و گوی قهرآمیز، مهاجمان نقابدار به سوی زنان و شتران خیز برداشتند تا آنان را ترسانده و روحیه شان را تضعیف کنند. صدای ناله و شیون از میان زنان بلند شد. علی علیه السلام با مشاهده این وضعیت، یکّه و تنها بین مهاجمان و زنان حائل شده و به مقاومت سرسختانه همت گماشت و به این ترتیب، جنگ تن به تن بین آن حضرت و دشمنان آغاز شد.
«جناح» سرکرده گروه مهاجم، به سوی علی علیه السلام شمشیری حواله کرد، اما مولای متقیان با چابکی خاصّی، خود را از ضربت شمشیر وی رهانیده و شمشیر را از دست «جناح» گرفته و با فرود آوردن ضربتی بر گردن او، تعادل جناح را به هم زده و از بالای اسب به زمین افکند و سپس با حمله به دیگر مهاجمان، به دفاع از کاروان مسلمانان پرداخته و آنان را عقب راند. در همان حال، آن بزرگوار با زمزمه اشعاری شورانگیز و حماسی، که از عمق جان و قوّت ایمانش سرچشمه می گرفت، به سوی دشمن می تاخت و علاوه بر ضربات جسمی، ضربه های سهمگین روحی و روانی نیز به دشمن وارد می کرد. از جمله اشعار آن حضرت در آن لحظات تاریخی، این بود که:
خَلُّوا سَبیلَ الجاهِدِ المُجاهِدِ |
آلَیتُ لا اَعْبُدُ غَیرَ الْواحِدِ |
راه دهید به مجاهد پرتلاشی که در راه خدا می جنگد. قسم خورده ام که هیچگاه غیر از خدای یگانه را پرستش نکنم.
فرستادگان قریش هنگامی که با اراده قاطع و دلاوری های جوانمردانه علی علیه السلام روبه رو شدند و آن حضرت را در هدف خود مصممّ دیدند، مأیوس شده و فهمیدند که آنان قادر به برگرداندن مهاجران مسلمان نخواهند بود. به این جهت، برای بار دوم با لحنی آرام تر به امام گفتند: بیا همراه ما به سوی مکه برگرد! علی علیه السلام با شهامت تمام، آخرین سخن خویش را چنین بیان کرد:
من تصمیم دارم به سوی پسر عمویم رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم در مدینه بروم و هرگاه یکی از شما بخواهد از حرکت من جلوگیری کرده و یا نزدیک آید، بدنش قطعه قطعه شده و جانش را در این راه از دست خواهد داد.
سپس به ابوواقد و ایمن دستور داد که پای شتران را باز کرده و مسافران را سوار نموده و کاروان را حرکت دهند. و این چنین بود که با پایداری و مقاومت دلیرانه آن حضرت، مسلمانان مهاجر از دست دشمن نجات یافته و پیروزمندانه به سوی «ضجنان» ادامه مسیر دادند.
به سوی قُبا
کاروان در ناحیه ضجنان، یک شب توقف کرد و در این مدت برخی دیگر از مسلمانان، از جمله امّ ایمن به آنان پیوستند. آن شب، علی علیه السلام همراه «فَواطِم»5 به نماز و دعا و ذکر پرداخته و تا صبح عبادت می کردند؛ سرانجام فجر طلوع نمود و آنان در پشت سر علی علیه السلام نماز صبح را اقامه نمودند. آنان پیوسته با یاد و نام خدا، منازل بین راه را طی می کردند؛ تا اینکه به مدینه رسیدند.6
خداوند متعال به خاطر قدردانی از مجاهدت های علی علیه السلام ، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام و سایر مسلمانان ـ که در این کاروان بودند ـ آیه زیر را به حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله وسلم نازل فرمود:
«فَالَّذینَ هاجَرُوا وَ اُخْرِجُوا مِن دِیارِهِم وَ اُوذُوا فی سَبیلی وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لاَ ُکَفِّرَنَّ عَنهُم سَیِّئاتِهِم وَ لاَدْخُلَنَّهُمْ جَنّاتٍ تَجْری مِن تَحْتِهَاالاَنْهارُ ثَواباً مِن عِندِاللّهِ وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوابِ»7؛ آنان که در راه خدا هجرت کردند و از خانه های خود بیرون رانده شدند و در راه من، آزار دیدند و جنگ کردند و کشته شدند، به یقین گناهشان را می بخشم و آنها را در باغ های بهشتی که از زیر درختانش نهرها جاری است، وارد می کنم. این، پاداشی است از طرف خداوند، و بهترین پاداش ها نزد پروردگار است.
و به این ترتیب، علی علیه السلام حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام و مادرش فاطمه بنت اسد و سایر مسلمانان را به سوی مدینه آورد و آنان در نیمه ماه ربیع الاوّل، سه روز بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به دهکده قُبا ـ نزدیک مدینه ـ رسیده و به حضرت پیوستند.8
زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از ورود علی علیه السلام و همراهانش اطلاع یافت، فرمود: علی را بگویید تا نزد من بیاید! گفته شد: ای رسول خدا! علی در اثر پیاده روی و رنج های سفر، توان راه رفتن ندارد. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شخصاً به دیدار علی علیه السلام آمد؛ وی را در آغوش گرفت و با دیدن پاهای مجروح امیرمؤمنان علیه السلام قطرات اشک در چشمان حضرت حلقه زد. آنگاه از آب مبارک دهانش بر قدم های علی علیه السلام مالید که به قدرت الهی در همان ساعت، زخم پاهای علی علیه السلام شفا یافت و تا لحظه شهادت، هیچ گاه از ناحیه پا احساس ناراحتی نکرد.9