می فرمود: شب و روز بر پیامبر (صلی الله علیه وآله) وارد می شدم و هر گاه از او می پرسیدم، پاسخم می داد و اگر ساکت بودم، خود آغاز می کرد. هیچ آیه ای بر او فرود نیامد، جز آن که آن را خواندم و تأویل و تفسیر آن را فرا گرفتم.
پیامبر از خداوند خواستند، هیچ چیزی از آموخته هایم از وی را فراموش نکنم؛ پس نه از حلال و حرام چیزی را فراموش کردم و نه از امر و نهی و پیروی و سرکشی. حضرت دستش را بر سینه ام نهاد و فرمود: «خداوندگارا! دلش را از دانش و فهمیدن، حکمت و نور لبریز کن.»
سپس به من فرمود: خداوند والایم به من خبر داد، دعایم درباره تو را پذیرفته است.
«ابن عباس» دانش یاران حضرت رسول را در سنجش با دانش امام، همانند قطره ای برابر هفت دریا می داند.
امام باقر (علیه السلام) می فرمود: نیایم علی(علیه السلام) کسی را نمی یافت که دانشش را تاب بیاورد، تا بدان جا که دردمندانه آه می کشید و بر فراز منبر می فرمود: پیش از آن که مرا از دست بدهید، از من بپرسید. میان پهلوهایم [سینه ام[ دانشی لبریز است؛ آه، آه، آگاه باشید کسی را نمی یابم که آن را تاب بیاورد.
«ابن جوزی» دانشمند نام آور اهل سنت می گوید: هماره علی می گفت: «از من درباره راه های آسمان بپرسید؛ من به آن ها آگاه ترم تا راه های زمینی.»
پس از پیامبر، به آموزش مردمان مشغول بود و خود [با داشتن دانش خداوندی] شاگردی نمی کرد. مردمان از او می پرسیدند و او درباره اسلام از کسی چیزی نمی پرسید.
روزی فرمود: اگر برایم جایگاهی قرار می دادند، بر آن می نشستم و برای کلیمیان با توراتشان، برای ترسایان به انجیلشان، برای زبوریان به زبورشان و برای مسلمانان به قرآنشان قضاوتی می کردم که خداوند از آن خرسند باشد.
به خدا قسم، اگر بخواهم هر یک از شما را خبر دهم که از کجا آمده و به کجا می رود، و همه احوال او چگونه خواهد بود، می توانم. ولی می ترسم درباره من عقیده ای پیدا کنید که به رسول الله (صلی الله علیه وآله) کافر گردید. ولی آن رازها را با یاران خاص خود در میان می نهم که آنان را بیمی از کفر نیست.
پیش از آن که به گونه ای گسترده وارد بحث دانش امام علی(علیه السلام) شویم، به عنوان مقدمه، اهمیت «دانش» و «دانشور» را از دیدگاه حضرت می نگریم.
اهمیت دانش
دانش را چراغ خرد می خواند و آن را باعث رشد کسی می دانست که به آن عمل کند. می فرمود: به انجام چیزهایی که می دانید، نیازمندترید تا آموختن نادانسته ها.
تدریس را لذت دانشوران به شمار می آورد و بر این باور بود که دانش با تن آسایی به دست نمی آید. از افراد می خواست: دانش راستین را هر که آورده است، بپذیرند و به سخن بنگرند، نه به گوینده.
معتقد بود، جسته و گریخته آموزش دیدن، دانش پژوهی نیست و می فرمود: کسی به (ژرفای) دانش دست نمی یابد، مگر آن که زمانی طولانی بیاموزد.
به انسان هایی که دانش را با اهدافی غیر علمی فرا می گرفتند، هشدار می داد: کسی که علم را برای عمل به آن بیاموزد، از بی رونقی اش [میان مردم] غمگین نشود.
یکی از نشانه های انسان پارسا را آزمندی او به دانش می دانست.
برای علم آن قدر اهمیت قائل بود که می فرمود: جز کم خرد نادان، کسی دانش و دانشور را خوار نمی شمارد.
نشانه دانش را، فهمیدن می دانست، نه طوطی وار حفظ کردن مطلب. می فرمود: روزی در مسجد رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نشسته بودم که اباذر وارد شد و گفت: ای پیامبر خدا! تشییع جنازه عابد برایت محبوب تر است یا محفل علمی؟
فرستاده خدا پاسخ داد: ای اباذر! ساعتی برای گفتگوی علمی نشستن، نزد خداوند محبوب تر است از هزار تشییع جنازه شهید؛ و ساعتی برای گفتگوی عملی نشستن، در نزد آفریدگار، محبوب تر است از هزار شب زنده داری عبادی که انسان در هر شبی هزار رکعت نماز بخواند!
اباذر پرسید: گفتگوی علمی بهتر است یا خواندن تمامی قرآن؟
پیامبر فرمود: ای اباذر! ساعتی [به] گفتگوی علمی نشستن، نزد خداوند محبوب تر است از دوازده هزار ختم قرآن. بر شما باد به مذاکره علمی؛ به یاری دانش [و اسلام شناسی] است که حلال را از حرام باز می شناسید... و همه [آن چه گفته ام] در این آیه نهفته است: خداوند کسانی را که ایمان آورده اند و کسانی را که علم به آنان داده شده، درجات عظیمی می بخشد، و خدواند به آن چه انجام می دهید، آگاه است.
از مردمان می خواست پیش از آن که «مرجئه»، یکی از گروه های منحرف، کودکانشان را مورد هجوم فرهنگی قرار دهند، پایه های ایمان استدلالی آن ها را مستحکم کنند.
در شرافت دانش همین بس که حتی کسی که آن را به خوبی نمی داند، مدعی [خوب دانستن] آن است؛ و هر وقت به او دانش را نسبت دهند، خوشحال می شود!
علم را مساوی «قدرت» می دانست و راز پیروزی: دانش، سلطنت [و قدرت] است؛ هر که آن را بیابد، با آن یورش برد و هر که آن را از دست بدهد، بر او یورش برند.
به کسانی که ایمان مذهبی را نوزاد خرافات می دانستند، انتقاد می کرد و می فرمود: ایمان و دانش، دو برادر همزاد و دو دوست اند که هیچ گاه از یکدیگر جدا نمی شوند.
به نوجوانان قریش می فرمود: ای فرزندان و پسران برادرم! شما (اینک) خردسالان قوم هستید و به زودی بزرگان قومی دیگر می شوید؛ پس دانش را فرا گیرید، و کسی که نمی تواند آن را حفظ کند، آن را بنویسد.
پراکنده کاری، و باری به هر جهت را در دانش جویی نمی پسندید و تخصص گرایی را سفارش می کرد: دانش، بیش از آن است که به شمارش آید؛ پس، از هر چیزی، بهترینش را برگیر.
ارزش هر کس را، همسنگ تخصص او می دانست.
آداب
از دانش جویان می خواست، به خاطر خدا آن را بیاموزند و به خاطر خدا بیاموزانند: اگر دانشوران حق دانش را به جای می آوردند، حتما خداوند و فرشتگان و دین باوران آنان را دوست داشتند؛ اما آن ها آن را برای به چنگ آوردن [فقط] دنیا آموختند، پس خداوند بر آن خشم گرفت ومردمان نیز به آن ها اعتنا نکردند [و مقامشان را ارج ننهادند].
هر گاه با دانشور نشستی، بر شنیدن حریص تر باش تا بر گفتن.
از حق دانشور [برتو] آن است که زیاده [از اندازه] از او نپرسی؛... هر گاه وارد بر او شدی که جمعی حضور دارند، هم بر آن ها سلام کن و هم درودی ویژه بر او روا دار. برابرش بنشین، نه پشت سرش؛ نه با چشمانت به او اشاره کن و نه با دستت. بسیار مگو: «فلانی و فلانی بر خلاف گفته تو می گویند». با نشستن بسیار در نزدش، او را میازار. دانشور نظیر درخت نخل است؛ باید منتظر شد تا خرمایی از آن فرو افتد.
کسی که به دانش جویان فروتنی و خود را برای دانشوران کوچک کند، با دانشش به سروری خواهد رسید. دانش، انسان معمولی را بالا و ترکش انسانی را که از منزلت اجتماعی برخوردار است، به زمین می زند.
از دانشوران می خواست به سانِ طبیبی دلسوز باشند که مرهمش را در جایی می نهد که سودمند باشد [آن ها نیز دانش خود را در جای واقعی خویش به کار گیرند].
پرسش را برای فهمیدن و دانستن می دانست نه پُز دادن.
می فرمود: مردی از انصار نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله) آمد و پرسید: حق دانش چیست؟
حضرت پاسخ داد: سکوت.
ـ سپس؟
ـ گوش فرا دادن.
ـ سپس؟
ـ حفظ کردن.
ـ و آن گاه ای رسول خدا؟
ـ بدان عمل کردن؟
ـ سپس؟
ـ آن را گسترش دادن.
به دانش جویان و دانشوران هشدار می داد: علم، همسایه عمل است، کسی که آموخت، آن را به کار گیرد. علم فریاد می زند: «عمل» اگر [کسی که آن را آموخته] به آن پاسخ مثبت دهد [دانش در وجودش جایگزین می شود]، در غیر این صورت، از او رخت برمی بندد.
با یادآوری فایده های گوناگون دانش در پیشرفت مادی و معنوی آدمی، به کسانی که در جا می زنند، نهیب می زد: دانش بیاموز که اگر توانگر باشی، باعث وِقار تو خواهد شد، و اگر تهیدست باشی، مایه درآمد تو.
برای دانش پژوه، سرافرازی این سرا و رستگاری آن سراست.
در جستجوی منزلت [اجتماعی و اقتصادی و...] برآمدم، آن را جز در علم نیافتم. بیاموزید، در هر دو سرا سرور خواهید شد.
بر شما باد به دانش جویی که باعث پیوند میان دوستان، نشانگر جوانمردی، هدیه ای در محافل، همراهی در سفر و همدم در غربت است.
پادشاهان، فرمانروایان بر مردم اند؛ و دانشوران، فرمانروایان بر پادشاهان.
دانشور
دانشور را کسی می دانست که از دانش آموزی خسته نشود.
دانشور، نیکو پرسد.
کسی که دانشوری را احترام کند، خدایش را احترام کرده است.
به دانشوران هشدار می داد؛ زشتی دانش، لاف زدن است.
آن چه از آتش برگیرند، از آن کاسته می شود؛ اما اگر [برای تغذیه ست] هیزم نیابی، آتش فرو می نشیند؛ همچنین، اقتباس، دانش را از بین نمی برد؛ اما تنگ چشمی دانشوران، باعث نابودی اش می شود.
دانشوران غریب اند؛ زیرا نادانان بسیارند.
دانشور، [روحیه] نادان را می شناسد، زیرا پیش از این، خود نادان بوده است.
مسؤولیت دانشور را بیش از مسؤولیت نادان می دانست و می فرمود:
خداوند از نادانان تعهد به آموختنِ دانش نگرفته، مگر آن که قبلاً از دانشوران تعهد آموزش (به نادانان) را گرفته است.
دانشور، الگوی مردم است ؛ انحرافش، انحراف دیگران را در پی خواهد داشت. از همین روی می فرمود: لغزش دانشور، بسانِ شکستن کِشتی است؛ هم خود غرق می شود، و هم سرنشینانش را غرقه می سازد.
چون دانشور چشم از جهان فروپوشد، در اسلام حفره ای پدید می آید که تا روز رستاخیز چیزی آن را پُر نمی سازد.
آگاهی به همه زبان ها
از آن جایی که در چشم انداز تشیّع، امام، دانشمندترین فرد بر روی کره خاکی در زمانه خویش است، یکی از تبلورهای آن، آگاهی وی به تمامی زبان هاست.
امام باقر و صادق ـ که درود آفریدگار بر آنان باد ـ فرمودند: هنگامی که امیرالمؤمنان از کار بصریان فارغ شد، هفتاد نفر از سیاهان نزد وی آمدند. سلام کردند و به زبان خود با او سخن گفتند و ایشان، به زبان آنان به آنان پاسخ گفت.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: [یهودی ای] از جیب قبایش کتابی بیرون آورد و آن را به امیرمؤمنان داد. امام (علیه السلام) آن را گشود، به آن نگریست و گریست.
یهودی به وی گفت: پسر ابوطالب! چه چیزی تو را به گریه انداخت؟ به این کتاب که به زبان سُریانی است، نگاه کردی، در حالی که تو عربی. آیا دانستی که آن چیست؟
امیرمؤمنان فرمود: «آری. این، نام من است که ثبت شده است.»
یهودی به وی گفت: نام خود را در این کتاب به من نشان بده و مرا از نام خود به زبان سُریانی باخبر کن.
امیرمؤمنان نامش را در کتاب نشان داد و گفت: «نام من «اِلیا» است.»
«ابن مسعود» می گوید: من در مسجد پیامبر خدا، نزد امیرمؤمنان نشسته بودم که مردی فریاد زد: «چه کسی مرا به سوی فردی که از او دانش فراگیرم، راهنمایی می کند؟» و گذشت.
به وی گفتم: ای مرد! آیا سخن پیامبر خود را نشنیده ای که فرمود: «من شهر دانشم و علی، دروازه آن است»؟
گفت: چرا.
گفتم: کجا می روی؟ این، علی بن ابی طالب است.
مرد برگشت و دو زانو در برابر علی (علیه السلام) نشست.
[علی (علیه السلام)] به وی فرمود: «از کدام شهر هستی؟»
پاسخ داد: از اصفهان.
علی فرمود: «بنویس» و به وی املا کرد... .
مرد گفت: ای امیرمؤمنان! بیشتر برایم توضیح بده.
حضرت به زبان [فارسی و گویش] اصفهانی فرمود: «آروت این وِسِ»؛ یعنی: برای امروزت همین بس است.
«اباصَلت هِرَوی» می گوید: امام رضا (علیه السلام) با مردم به زبان خود آنان سخن می گفت. و سوگند به خدا، فصیح ترین و داناترین مردم به هر زبان و گویش بود.
روزی به ایشان گفتم: ای پسر پیامبر خدا! من از آگاهی شما به این زبان ها، با این اختلاف های زبانی در شگفتم.
فرمود: ای اباصَلْت! من حجّت خدا بر مردم هستم، و خداوند، کسی را که به زبان مردم آگاهی نداشته باشد، حجّت بر آنان قرار نمی دهد. آیا سخن امیرمؤمنان به گوش تو نخورده که فرمود: «به ما فصلُ الخِطاب داده شده است». و آیا فصل الخطاب، جز آگاهی از زبان هاست؟!
ریاضی
شخصی از امام علی (علیه السلام) پرسید: چه عددی بر 2، 3، 4، 5، 6، 7، 8، 9، 10 قابل تقسیم است؟
حضرت در حالی که سوار اسب خود بود، بی درنگ فرمود: «روزهای سال را، در روزهای هفته ضرب کن.»
آن گاه اسب خود را تاخت و رفت.
در آن زمان، معروف بود که تعداد روزهای سال 360 است. اگر 360 را در 7 ضرب کنیم، حاصل ضرب آن 2520 خواهد بود که به تمام این اعداد قابل قسمت است و خورده نمی شود.
سه نفر دارای 17 شتر بودند. خدمت حضرت رسیدند و از وی خواستند که شترها را میان آنان به نسبت یک دوم، یک سوم، و یک نهم تقسیم کند، بی آن که شتری کشته شود.
حضرت دستور دادند:
یک شتر بر شترها افزودند که مجموع آن ها 18 شتر شد. سپس نصف 18 شتر ـ یعنی 9 شترـ را به کسی که یک دوم می خواست، داد. از 9 شتر باقی مانده، 6 شتر به کسی که یک سوم می خواست، داد، و 2 شتر به کسی که یک نهم می خواست. مجموع 9، 6 و 2 شتر می شود 17 شتر، سپس حضرت شتر خود را هم برداشت.
«زَرّ بن حُبَیش» می گوید: دو نفر نشسته بودند و غذا می خوردند. یکی از آنان پنج قرص نان داشت، و دیگری سه قرص نان. وقتی سفره انداختند، کسی نزد آنان آمد و سلام کرد. گفتند: بنشین و غذا بخور.
مرد نشست و با آن دو خورد و همه هشت قرص نان را خوردند. آن مرد برخاست و در هنگام رفتن، هشت درهم نزد آن دو گذاشت و گفت: این در مقابلِ نانی است که از شما خوردم و از غذایتان بهره بردم.
آن دو [بر سر تقسیم درهم ها] با هم کشمکش کردند. دارنده پنج قرص نان گفت: «پنج درهم از آنِ من، و سه درهم از آنِ توست». دارنده سه قرص نان گفت: «جز این که پول بین ما به نصف تقسیم شود، به چیز دیگری راضی نیستم.»
شکایت نزد امیرمؤمنان علی بن ابی طالب (علیه السلام) بردند و داستان خود را برای وی نقل کردند. علی (علیه السلام) به آن که سه قرص نان داشت گفت: دوست آن چه را که [حق تو] بوده، به تو داده است و نان او بیشتر از نان تو بوده است. بیا و به همین سه درهم راضی باش.
گفت: هرگز! جز به حقّ خالص، از او راضی نخواهم شد.
علی فرمود: در حق خالص، به تو بیش از یک درهم نمی رسد و او هفت درهم می برد.
مرد گفت: پناه بر خدا، ای امیرمؤمنان! او سه درهم می دهد و من راضی نمی شوم و حتّی تو هم توصیه کردی که من بپذیرم و من باز هم راضی نشدم. حال به من می گویی که در حقّ خالص، نباید جز یک درهم به من برسد؟!
علی فرمود: «دوست تو، سه درهم را بر پایه مصالحه به تو داد؛ ولی تو گفتی: «من جز به حقّ خالص، راضی نیستم. و طبق حقّ خالص، جز یک درهم، مال تو نیست.»
مرد گفت: دلیل آن را طبق حق خالص به من بفهمان تا بپذیرم.
علی فرمود: اگر هر یک از هشت قرص نان ـ که شما خورده اید ـ، سه قسمت شود، بیست و چهار می شود. حال، اگر یکی از شما بیشتر یا کم تر خورده باشد، معلوم نیست. پس در خوردن مساوی هستید!
گفت: آری.
فرمود: تو هشت سهم خوردی، در حالی که نُه سهم داشتی و دوست تو هشت سهم خورده در حالی که پانزده سهم داشته است؛ یعنی هشت سهم خودش را خورده و هفت سهمش باقی مانده است و آن شخص سوم [فقط] یک سهم از نُه سهم تو را خورده است. بنابراین، یک درهم از آنِ تو می شود، در برابر یک سهمت؛ و هفت درهم از آنِ او می شود، در برابر هفت سهمش.
مرد گفت: اکنون راضی ام.
فیزیک
هنگامی که کنار فُرات نشسته بود، در دستش چوبی بود که آن را بر آب می زد، فرمود: «اگر می خواستم، می توانستم برای شما از آب، نور و آتش ایجاد کنم.»
امام، مضمون سخنش را روشن نکرده و مطلب را در شکل رمز بیان فرموده است؛ چون خِرَدها در آن زمان، بیش از این را بر نمی تابیدند و در کلام آن حضرت که فرمود: «از آب، نور و آتش برایتان ایجاد می کردم»، دلالت ظریفی بر نیروی موجود در آب است که می توان از آن نور (برق)، و آتش (نیروی حرارتی) ایجاد کرد. اگر ژرف نگری کنیم، درمی یابیم که آب، از دو عنصر هیدروژن و اکسیژن به وجود آمده است، که اولی قابل احتراق و تولید نور است، و دومی به احتراق کمک و حرارت ایجاد می کند.
افزون بر این، در آب طبیعی به نسبت دو به ده هزار، آب سنگین (D2O) وجود دارد که آن را به منبعی طبیعی برای هیدروژن سنگین ـ که از آن به «دوتریوم» یاد می شود و با D نمایش داده می شود ـ تبدیل می کند و این نمونه، پایه اصلی در ترکیب بمب هیدروژنی است که بر پایه ترکیب دو اتم دوتریوم برای تشکیل هلیوم است. و البته نیروی به دست آمده از این ترکیب ـ که منشأ نیروی خورشیدی است ـ هزاران بار بر نیروی به دست آمده از بمب اتمی ـ که بر پایه اورانیوم است ـ افزون تر است. برای درک بیشتر موضوع، یادآوری می شود که محصول یک گرم هلیوم ـ که از ترکیب دوتریوم به دست می آید ـ نیروی معادل 675 میلیون میلیارد اِرگ (= دویست هزار کیلو وات ساعت) است.
اتم شناسی
می فرمود: «(خداوند) گرد هم آورنده متفرق های اشیا، و پراکنده ساز کنار هم آمده های آن است. پراکنده های آن بر پراکنده سازِ آن، و گِردهم آمده های آن بر گِردهم آورنده آن دلالت می کند؛ و این، مفهوم سخن خداوند است که می فرماید: «و از هر چیزی دو گونه (نر و ماده) آفریدیم، امید که شما عبرت گیرید.»
«اما جمادات، او به قدرت خود، آن ها را نگه داشته است، و به هم پیوسته های آن ها را حفظ کرده تا از هم نگریزند، و از هم گریزان های آن ها را نگه داشته تا به هم نچسبند.»
می فرمود: هر شنونده ای غیر از او [خدا]، از شنیدن «صدای زیر» ناشنواست، و «صدای بَم» او را ناشنوا می سازد.
دانش جدید، امکان بهره گیری از امواج صوتی را فراهم آورده است. گوش انسان، توان گیرایی مقدار معیّنی از امواج صوتی را دارد که بین پانزده موج در ثانیه تا پانزده هزار موج باشد؛ و اگر کم تر از این باشد، گوش ما قادر به شنیدن نیست. چنان که اگر تعداد امواج، افزون تر از پانزده هزار باشد، نیز نمی تواند بگیرد و شاید مقصود از کلام آن حضرت که فرمود: لطیف الاصوات [صداهای زیر] و کبیرالاصوات [صداهای بم]، همین باشد. شایسته یادآوری است که جدیدترین نظریه فیزیک در این مورد، این است که تعداد امواج صوتی قابل درک برای گوش انسان، بین 20 تا 20000 بار در ثانیه است ؛ یعنی متفاوت با نظریه پیشین که آن را بین 15 تا 15000 در ثانیه می دانست. (ر.ک: «فیزیک» تألیف هالیدی و رزنیک، ترجمه: گلستانیان و بهار، 2 / 95)
هر بیننده ای جز او [خداوند]، در [دیدن] رنگ های نهان و اجسام بسیار ظریف، نابیناست.
بسیاری از حیوانات، رنگ ها را نمی بینند، بلکه تنها رنگ سفید و سیاه را می بینند، اما انسان، هفت رنگ لطیف قابل دید را که امواج آن ها بین 4/0 میکرون (بنفش) تا 8/0 میکرون (قرمز) است، می بیند. ولی رنگ هایی که طول موج آن ها از این محدوده بیرون است، انسان، قادر به دیدن آن ها نیست (از قبیل اشعه ماورای بنفش و اشعه مادون قرمز).
بنابراین، قدرت بینایی انسان محدود است، اما خداوند متعال، هر جسم و هر رنگ را با هر نوع و لطافت می بیند و به قدرت اوست که زنبور عسل، توان تشخیص هفت رنگ سفید متفاوت را دارد که انسان، همه آن ها را یک رنگ (سفید) می بیند. زنبور عسل، با این قدرت چشمگیر، می تواند در حال پرواز، انواع گُل ها را تشخیص بدهد.*