شناسه : ۳۶۷۷۳۹ - چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۰۰:۰۶
«چقدر خسته بود زهرا»
غروبی تلخ و گرفته، غریب ترین شامگاه تاریخ را می سرود . خورشید در حاشیه ی دری شکسته، عشق را به تماشا ایستاده بود و کبودی گونه های یاس محمد ( صلی الله علیه و آله)، کبودی تاریخ پس از پیامبر را گواهی می داد .
غروبی تلخ و گرفته، غریب ترین شامگاه تاریخ را می سرود . خورشید در حاشیه ی دری شکسته، عشق را به تماشا ایستاده بود و کبودی گونه های یاس محمد ( صلی الله علیه و آله)، کبودی تاریخ پس از پیامبر را گواهی می داد .
علی ( علیه السلام) در خانه نبود; سنگینی یک عمر تنفس هوای مانده ی زمین را بر سینه احساس می کرد . غبار مسموم رنگ و نیرنگ، گلبرگ های خاطرش را چنان پژمرده بود که دیگر در نوازش هیچ نسیمی به بهار نمی نشست . یاس کبود طاها را در بهار جوانی، خیال شکفتن نبود . اگر تنهایی علی ( علیه السلام) نبود و رسالتی که عشق، به دستان بزرگ زهرا ( علیها السلام) سپرده بود، همان روز، همان ساعت، همان لحظه ای که پدر، از کوچه های غبار گرفته ی مدینه گذشت، او نیز، زمین را بازخم های ریشه دار هزاران ساله اش، به شیفتگان زمین می سپرد و به پدر می پیوست . اما . . . زهرا ( علیها السلام) مانده تا تاریخ را به آزمون های عظیم درد بیازماید .
و چقدر درد، دریای آرام قلب زهرا ( علیها السلام) را به تلاطم می آورد . . . آیا به حرمت همین دردها نبود که خداوند در کتاب خویش نازل فرموده بود که: «لقد خلقنا الانسان فی کبد» ؟ «همانا انسان را در رنج آفریدیم » . . . و انسان های بزرگ را در رنج های بزرگ، و انسان های شگفت را در رنج های شگفت . . .
و زهرا ( علیها السلام) مانده بود تا آخرین درس های هستی شگفتش را، به تاریخ بیاموزد .
چقدر خسته بود زهرا ( علیها السلام) و چه بی قرار به درب سوخته ی خانه چشم دوخته بود تا علی ( علیه السلام) بیاید، لب های خشک و بازوان کبودش را ببوسد، اشک هایش را، آیینه و آب بدرقه ی بانوی خانه اش سازد و آخرین وصیت دختر پیامبر را بشنود و عمل کند که: «مگذار جز دست های آسمانی تو و فرزندانم، دستی، سینه ی خاکی را که در آن خواهم آرمید بیالاید . بگذار این سؤال تا همیشه ذهن خواب آلود این جماعت تردید و ریا را برآشوبد که: مزار دختر پیغمبر کجاست . . . شاید این پرسش سنگی باشد در سکون مرداب اندیشه های یشان .»
چقدر خسته بود زهرا ( علیها السلام) و چقدر بی قرار دست های مهربان پدر بود تا سنگینی روزهای غربت و تنهایی را از شانه های صبور دخترش بردارد، و در زلال چشمه ساری که زهراست، دل بشوید . . .
چقدر خسته بود زهرا ( علیها السلام) . کاش علی ( علیه السلام) به خانه باز می گشت . کاش علی ( علیه السلام) زودتر به خانه می آمد .
چقدر خسته بود زهرا ( علیها السلام) . . . .