در سوگ شهادت حضرت فاطمه(س)
در شیار پلکهای باران، که همیشه می بارد؛
و در دستان زمخت کوه، که همیشه استوار است؛
امروز، تنها صدای قدمهای اشک است و باریدن آه.
ماه، در محاق اندوه فرو رفته و زمین، سر بر آستان آسمان می ساید و می گرید.
امروز، «غروبِ نخلها، سرخی دیگری دارد؛»
و «خاک»، همه «مرثیه» است.
و تو،
فاطمه،
حدیث غیر قابل تفسیر حضرت حقی
شب، تنها شاهدِ توست،
که در کجای خاک آهسته آرمیده ای.
تو، «نه انسانی، که حوریِ بهشتیِ خدایی و «امانت» بزرگ رسول خدا(ص).»
از آن شب که رفتی؛
شب،
پیراهن سیاه به تن آشفته کرد و
خورشید،
به اجبار سر از شانه کوه برگرفت.
تو ای «محدثه آسمانی»،
بر تارُک اندیشه هامان پایداری
حکایت تو، بعد از پدر؛
نام «غریبی» را از عالم برداشت.
تو، «علیّ» را چه آرام می پاییدی،
و او، در ارتحال تو،
چه بی صدا، با قلبی سرریز از حزن، خون گریست.
حالا برای کودکان دلبندت، قصه می گویی،
قصه «عشق و وداع» بعد از تو،
در حنجره کودکانت، طنین افکن، ناله بود.
و بغض که به دلهای معصومانه شان تکیده.
تو، اوج بلندیِ یک زن
و نهایت افتخار زنانی.
در نبودت، باران اشکیم
و در شادیِ بودنت، غرقِ سپاس.
سپاس از حضرت دوست،
«که چون تو را، برای زمین و زمان خلق کرد.»
تا ما، در زندگی امروزی مان؛
هر روز و هر سحر، با ذِکر تو، و با نام تو
تمام خانه های دلمان را چراغانی کنیم؛
و قلبهامان را بر آستانِ نگاهمان،
در انتظارِ آمدنِ حضرت منتظر(عج)
منتظر بگذاریم.
به امید ظهورش
و به امید آن روز که بتوانیم
شعر «شیوا»ی بودنت را بر نور همیشه «آذر» خورشید به امانت بگذاریم.
و باشد که نامت همیشه بر دلهامان بماند.