وقتی یک عامل خارجی (محرک) در یکی از اعضای حسی اثر کند، این اثر از طریق اعصاب، به نخاع شوکی منتقل می شود و در آنجا واکنشی را ایجاد می کند که آن را «احساس» گویند، و همینکه این احساس در مخ تفسیر و تعبیر شد «ادراک» حاصل می شود. بنابراین، ادراک حسی عبارت از احساسی است که معنا و مفهوم دارد و یا برقراری رابطه میان موجود زنده و محیط از طریق دستگاه و مراکز عصبی است. به عبارت دیگر، ادراک، یک فعالیت ذهنی است که موجب شناخت اشخاص و اشیای گوناگون می شود. البته ایجاد حدفاصل میان احساس و معنایی که به آن می دهیم (ادراک) بسیار مشکل بلکه غیرممکن است. به عبارت دیگر این نوع طبقه بندی بین فعالیت های ذهنی هیچگونه ارزش علمی ندارد و چون میزان تجارب کودک در نخستین روزهای زندگی بسیار کم و محدود است بنابراین، احساسهای او معنادار نیستند (احساس مجرد) و به تدریج در اثر رشد و تکامل، تجارب کودک افزایش می یابند و احساسهایش دارای مفهوم و معنا می شوند.
به طور کلی چگونگی رفتار هر شخص بیشتر بستگی دارد به اینکه او جهان محیط بر خود را چگونه درک و تفسیر می کند. به همین سبب است که اکثر روان شناسان معتقدند که مطالعه ادراک حسی سرآغاز شناخت انسان است.
به نظر پیاژه استعداد حسی- حرکتی پایه ی هوش است و در ادراک کودک موثر می باشد و سبب می شود که مفهومهای کلی تصویری پیش از ادراک محض تشکیل شوند.
جهان در نظر بچه ی نوزاد عبارت از اشیای متراکم، بی روح و درهمی است که نسبت به حواس به یکدیگر پیشی می گیرند و رفتار کنجکاوی کودک را به شناخت آنها برمی انگیزد.
ادراک کودک ابتدا منحصر و محدود به اشیائی است که در محیط نزدیک و مستقیم او موجودند و برای او فایده ای دارند یا در او لذت و خوشی ایجاد می کنند مانند خوراک و چهره مادر. به همین سبب است که کودک اشیاء را به فایده ی آنها می شناسد چنانکه وقتی معنای سیب را از او بپرسیم می گوید: «چیزی است که من می خورم» و اگر از صندلی سؤال شود پاسخ می دهد: «چیزی است که روی آن می نشینم» و ... بدین ترتیب، فایده شیء کودک را به سوی خود جلب می کند و آنچه الم انگیز استن موجب تنفرش می شود و او در هر دو حال، واکنش هایی نشان می دهد یعنی اگر سودبخش و سرورانگیز باشد علاقه نشان می دهد و هرگاه رنج آور باشد اظهار نفرت می کند در نتیجه، معرفتش نسبت به آن شیء افزایش پیدا می کند. به تدریج که سن کودک زیاد می شود امیالش متعدد و متنوع می شوند و میدان احساس و ادراکش گسترش می یابد و اشیایی که نظر و توجه او را جلب می کند افزایش پیدا می کنند و توجه کودک به آنها تحریک می شود. به همین ترتیب، حدود و تجارب کودک گسترش می یابند تا اینکه محیط خود را می شناسد و می تواند با آن سازگاری کند.
ویژگی های ادراک حسی کودکان
کودک به وسیله ی ادراک حسی می تواند تجارب و اطلاعاتی از عالم خارج کسب کند و برای سازگاری با محیط زندگی آماده شود. ما می توانیم خصایص زیر را در ادراک حسی کودکان مشاهده کنیم:
الف. ادراک حسی کودک نسبت به اشیاء ابتدا مبهم و عمومی است. بدین معنا که از روی اراده به اشیاء و اجزای آنها توجه نمی کند مگر هنگامی که یک نیاز آنی او تحریک شود، یا اینکه محرکهای خارجی، تأثیر حسی قوی و جذاب داشته باشند. همین امر، مربی را وا می دارد که توجه کودک را به شیء خاص جلب و او را به اجزای مختلف آن راهنمایی کند تا با نظر عام به اشیاء ننگرد و به یکی از آنها توجه خاص نکند. همچنین، لازم است که کودکان را به ادراک روشن و دقیق محرکهای خارجی برانگیزند.
ب. ادراک حسی کودک کند است زیرا به وجود انگیزه ذاتی و میزان تأثیر محرک خارجی در او بستگی دارد، به همین سبب به مراقبت و ترغیب نیازمند است.
پ. کودک در وهله اول، به صورتهای ذهنی اعتماد ندارد بدین معنا که او بر سیب بودن سیب وقتی حکم می کند که تمام آن را ببیند. هنگامی که صدای یکی از خویشان خود را می شنود نمی شناسد مگر اینکه او را به چشم ببیند. معنای کلمه ای را وقتی می فهمد که آن را تماماً ببیند یا به طور واضح بشنود. معنای جمله ای را موقعی خواهد فهمید که آن را از اول تا آخرش بخواند یا بشنود، در صورتی که بزرگسالان از یک حرف به یک کلمه، و از کلمه به یک جمله پی می برند. به طورکلی می توان گفت نفع بردن کودک از تجارب گذشته اش محدود است. بنابراین، معلمان کلاسهای ابتدایی باید هنگام تدریس، کلمات تازه را کاملاً برای کودکان روشن کنند و توضیحات لازم و صریح- به میزانی که موجب خستگی کودکان نباشند- درباره ی موضوع درس بدهند. به عبارت دیگر، نباید از کودکان انتظار داشت که از تجربه های قبلی خود استفاده کنند یا به قول معروف از گذشته عبرت بگیرند.
ت. کودک، خیال و حقیقت را به یکدیگر مخلوط می کند، چنانکه می گوید: «فلان چیز را می بینم» در حالی که نمی بیند بلکه خیال می کند. بنابراین، گناه بزرگی است که در اینگونه مواقع کودک را به دروغگویی نسبت دهیم که خود همین عمل، سبب دروغگو شدن کودکان می شود یعنی مفهوم دروغ را به کودک یاد می دهد.
ث. ادراک نسبت به زمان و مکان در آغاز بسیار محدود به حوادث خاصی مربوط است چنانکه مثلاً برای معرفی «دیروز» می گوید: «روزی که پیش از خوابیدن ما بود» و «فردا» را چنین تعریف می کند: «روزی که بعد از خوابیدن ماست» بدین ترتیب، خواب در نظر او جای شب را می گیرد یا حدفاصل میان «دیروز» و «فردا» می شود. کودک معنای زمان را در حدود دوازده سالگی ادراک می کند، بنابراین تدریس تاریخ منظم باید در حوالی این سن آغاز شود. همچنین، کودک معنای «دور» و «نزدیک» را بعد از مدت طولانی و تجارب زیاد، ادراک می کند زیرا ادراک او نسبت به ابعاد و اوضاع اشیاء با رشد حواس، عقل و افزایش تجاربش رشد می کند.
ج. ادراک کودک از محیط و فرهنگ متأثر می شود. تجربه های تازه در روان شناسی اجتماعی نشان می دهند که فرد، جزئی از محیط است بنابراین، زندگی و ادراک او تعامل یا تفاعل مداوم بین ساخت روانی عصبی و عوامل محیطی و فرهنگی است.
لوین (Lewin, Kurt)(1) در یکی از کتابهایش به خوانندگان خود اصرار می کند: «میان وضعی که معلم، والدین، یا آزمایشگران می بینند و وضعی که همچون فضای زندگی برای کودک وجود دارد» تفاوت قائل شوند زیرا تصور کودک از یک وضع با حالت بدنی و عاطفی او تغییر خواهد یافت. هدفها، نیازها و روابط اجتماعی کودک نیز در ادراکهای او مؤثرند. شناخت درست کودک مستلزم توجه به این است که نظر او نسبت به دنیا چگونه است و وی درباره ی آنچه احساسی دارد. همچنین، فرهنگ حاکم بر محیط کودک و روابط شخصی او همگی در احساس و ادراک او نسبت به جهان و خودش تأثیر دارد.
وظیفه ی ادراک حسی
هدف اساسی عمل یا رفتار «ادراک حسی» شناخت کامل محیط واقعی است که انسان را احاطه کرده است. فایده ی این شناخت آن است که شخص را برای سازگاری با محیطش آماده می سازد و او رفتار خود را به اقتضای این شناخت تعدیل می کند. چنانکه وقتی بین راه چاهی می بینیم ادراک ما نسبت به آن، سبب می شود که از آن دور شویم و نیز وقتی در مدرسه، زنگ شروع کلاس را می شنویم خود را برای رفتن به کلاس آماده می کنیم و اگر مزه خوراکی بد باشد آن را نمی خوریم.
محیط خارجی را- نظراً - می توان به: اشیاء، حوادث، نسبت ها و روابطی میان بعضی از این حوادث تقسیم کرد و مهمترین نسبت ها، نسبت مکانی و نسبت زمانی است زیرا با ادراک نسبت یا رابطه مکانی، موقعیت یا اوضاع و حالات اشیاء را می شناسیم؛ و با ادراک رابطه و نسبت زمانی، به تسلسل حوادث پی می بریم. و همه اینها چیزی را در بردارند که «محیط طبیعی واقعی» نامیده می شود. بنابراین می توان گفت: «وظیفه ادراک حسی، علم به واقع است». یعنی ادراک چیزی که بالفعل در محیط موجود است. فایده ی این آگاهی و شناخت، آن است که شخص خود را برای آن محیط، آماده می سازد و رفتارش را نسبت به آن تعدیل می کند تا زندگی راحت داشته باشد. از اینجا ضرر فقدان ادراک حسی، یا نداشتن علم به واقع، روشن می شود. دیوانگان و ابلهان به علت نداشتن همین استعداد است که اعمال نامناسب و مخالف مقتضیات محیط انجام می دهند و در نتیجه، از آن مطرود می شوند.
اثر تربیت حواس در تقویت ادراک حسی
گروهی از مردم معتقدند که زندگی خود ضامن پرورش حواس و عادت دادن آنها بر عمل و ایفای وظیفه است و به نظر ایشان تعلیم و تربیت مستقیم هیچگونه تأثیری در این امر ندارد. اگر این عقیده را بپذیریم باید مدارس را از بین ببریم و آموزش و پرورش منظم را به هم بزنیم زیرا وقتی پرورش حواس به عهده طبیعت واگذار شود بالطبع تقویت و تربیت بدن، عقل و اخلاق نیز به دست طبیعت سپرده خواهد شد. خطا بودن این نظر به قدری آشکار است که نیازی به بیان و توضیح ندارد. چه زندگی همچنان که نیروهای انسانی را تقویت می کند تضعیف آنها را نیز به دست خود آن انجام می دهد. کودکی که پرورش حواسش را طبیعت به عهده گرفته باشد متوحشی بیش نخواهد بود. زیرا فرق یک نفر وحشی با یک نفر متمدن فقط در این است که اولی فرزند و پروریده طبیعت است در صورتی که دومی از روی برنامه و روش خاص، پرورش یافته است. نفر اول هرگز نخواهد توانست کارهای دقیق و پیچیده ای را- که شخص متمدن انجام می دهد- عهده دار شود برای اینکه حواس و عضلات او برای این نوع کارها پرورش نیافته است مثال زیر این موضوع را بهتر روشن می کند.
هرگاه شخصی که هنر موسیقی را یاد گرفته و گوشهایش به شنیدن نغمه های گوناگون عادت کرده است و اختلال و طنین آهنگ ها را تشخیص می دهد، با شخصی که از این نعمت بی بهره است در محفل موسیقی جمع شوند کدام یک بهتر می تواند معنای موسیقی را درک کند؟ و کدام یک می تواند اختلاف آهنگ های گوناگون را تشخیص بدهد؟ مسلماً فقط نفر اول چنین استعداد را خواهد داشت. اکنون باید دید این فرق میان دو نفر نامبرده به چه چیز مربوط است؟ شاید بگوییم حس شنوایی اولی قوی دومی ضعیف است. ولی این جواب درست نخواهد بود چه می بینیم که همان نفر دوم همچون نفر اول صداهای خیلی آهسته و تمام نغمات آلات موسیقی را بهتر می شنود پس فرق میان آن دو، به نیرو یا کثرت اعصاب شنوایی مربوط نیست بلکه به نیروی «ادراک حسی» بستگی دارد و کیفیت این نیروی ادراک نیز نتیجه ی کیفیت تربیت است. اینجا ممکن است این پرسش پیش آید: تربیت چگونه می تواند موجب تقویت و پرورش ادراک شود؟ برای پاسخ گفتن به این سؤال قبلاً باید دانست که تکرار ادراک یک چیز رابطه ای میان عضلاتی که در عمل ادراک بکار می روند ایجاد می کند. و هر موقع، دفعات ادراک تا حدودی متعدد شوند بستگی موجود میان اعصاب و عضلات قوت می یابد و هر اندازه ارتباط تقویت می شود ادراک دقیق و واضح آسانتر می شود. به این ترتیب، ملاحظه می کنیم که پرورش حواس، آنها را تقویت نمی کند و طبیعت آنها را تغییر نمی دهد بلکه مراکز حسی را به مراکز حرکتی، اعصاب حسی را به اعصاب حرکتی نسبت به محرکهای خاص، مربوط می کند، به وسیله تمرین، این رابطه قوی می شود و در نتیجه ادراک حسی قوت می یابد. آنچه گفته شد در واقع توضیح و تفسیر همان عبارت مشهور: «پرورش حواس در واقع تربیت ذهن است» می باشد.
گاهی در میان کودکان افرادی پیدا می شوند که دارای نقایص حسی هستند، مثلاً به ضعف بینایی یا شنوایی مبتلا شده اند و این حالت موجب عقب ماندگی آنان از سایر کودکان می شود و چه بسا ممکن است همین نقص- به علت عدم توجه معلمان- باعث تنفر ایشان از تحصیل، معلم و مدرسه شود. برای جلوگیری از این نوع پیش آمدها که موجبات عقب ماندگی عده ای را فراهم می کنند، آزمایش و پرورش حواس ضرورت دارد.
پی نوشت ها :
1- نظریه ی این دانشمند را می توان در کتابهای روان شناسی عمومی و روان شناسی یادگیری و روان شناسی اجتماعی از جمله روان شناسی عمومی و روان شناسی یادگیری از همین مؤلف مطالعه کرد.
منبع مقاله :
شعاری نژاد، علی اکبر؛ (1385)، روان شناسی رشد، تهران: نشر اطلاعات، چاپ نوزدهم 1388