Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA
MicrosoftInternetExplorer4
فقه اسلامی مبتنی بر این پیشفرض است که خدا
بر آدمی حق دارد و هم از این روست که انسان در برابر خداوند، مکلف است.حق رتبتا بر
تکلیف مقدم است و هر کجا حقی مطرح گردد، تکلیفی نیز به دنبال می آید و لذا حق و
تکلیف از یکدیگر جدایی ناپذیرند. دیدگاه های اومانیستی در نظامات حقوقی جهان معاصر، آدمی
را از فرش به عرش می برند تا مبدا حق را در خود انسان بدانند و انسان را ذی حق
معرفی کنند و نه مکلف. ما
اگر مبدا حق را ذات باری تعالی بدانیم، اصل در شئون آدمی، تکلیف خواهد بود و نه
حق.اما اگر مبدا حق را خود انسان شمردیم، آن گاه اصل در شئون وی، ذی حق بودن خواهد
بود و نه تکلیف.به عبارت دیگر تکلیف مداری انسان در فرضی است که وی را در برابر
مقامی برتر و والاتر که حقی بر عهده انسان دارد، مسؤول و پاسخگو ندانیم.
در فلسفه حقوق جدید، باید جایی برای «حق خدا»
باز شود، چرا که آدمی مخلوق خداوند است و از بزرگ ترین حقوق، حق خالق بر مخلوق است.
کسانی که تحت تاثیر اندیشه های غربی و
اومانیستی قرار گرفته اند، دائما از حق و حقوق انسان سخن می گویند و مدام برای
حقوق بشر، سینه چاک می زنند! اما نمی دانم چرا سخن از «حق خدا» بر زبان جاری
نمی کنند و در این زمینه قلمی نمی زنند و قدمی برنمی دارند و بحثی ارائه نمی دهند.
بحث از «فلسفه فقه اسلامی » امروزه از
ضروری ترین بحث هایی است که می بایست در حوزه های علمیه توسط اساتید و فقهاء
بزرگوار مورد نقد و بحث و بررسی قرار گیرد. امروزه عده ای معتقدند که «حق ارتداد» هم یکی
از حقوق بشر است و انسان حق دارد که مرتد شود! آیا - بنابراین - جا ندارد که ما
بحث هایی جدی و عمیق تحت عنوان «فلسفه فقه اسلامی » داشته باشیم و از مبادی تصوریه
و مبادی تصدیقیه فقه سخن بگوییم و آن ها را مورد تحقیق و پژوهش قرار دهیم؟ در فقه
اسلامی، فرض بر این است که انسان مکلف است و بایستی افعال خاصی را انجام دهد و هم
از این روست که می گوییم موضوع علم فقه، احکام خمسه یا افعال مکلفین است.پیش از
این مباحث، این سؤال مطرح است که اساسا چرا آدمی مکلف است و این تکلیف و مسؤولیت
در برابر چه کسی و بر چه اساسی است؟ و همین گونه سؤالات است که امروزه در کلام و
انسان شناسی جدید، محل بحث و چالش بوده، می طلبد که اسلام شناسان و فقیهان و
عالمان بزرگوار ما در این مقولات، بحث هایی جدی عرضه کنند و در برابر انبوهی از
سؤالات کلامی، فقهی و حقوقی، پاسخ هایی در خور ارائه دهند.
آنچه در اغلب نظام های حقوقی جهان معاصر،
مورد غفلت واقع شده این است که حقوق در حقیقت مقدمه ای برای اخلاق است.از دیدگاه
اسلام، هدف نهایی اخلاق، کمال حقیقی آدمی یعنی قرب به خدای متعال به عنوان غایت
قصوای جهان هستی است.از این رو حقوق در دیدگاه ما، صرفا امری اعتباری و قراردادی
نیست.خاستگاه حق از دیدگاه اسلام، یک سلسله امور حقیقی است، چرا که تبیین مفهوم حق
و تعیین خاستگاه آن از سویی با «مبدا» مرتبط است و از سوی دیگر با «معاد» پیوند
دارد.خداوند است که جهان و انسان را با هدفی معلوم آفریده است و لذا اوست که
می تواند حدود و حقوق مخلوقات را تعیین نماید.از سویی «معاد» آخرین منزل هستی
انسان و غایت همه تلاش ها و کوشش های اوست و هم از این روست که بایستی حیات اخروی
را چونان معیار و ملاک برای تعیین و تبیین حدود و حقوق آدمیان و سایر موجودات لحاظ
کرد.
مکاتب حقوقی ای که دیدگاه های اومانیستی و
ماتریالیستی دارند، دوام و بقاء آدمی را محدود به همین زندگی کوتاه دنیوی
می پندارند و از این رو در پی ریزی نظام های حقوقی خود، تنها تحصیل و تامین مصالح
جمعی انسان ها را در نظر می گیرند. اما در جهان بینی الهی، به مصداق «یا ایها الانسان انک
کادح الی ربک کدحا فملاقیه » هدف نهایی از تشریع و تکلیف و تعیین حد و مرزهای
رفتاری، ادا کردن حق مولویت مولا یعنی خدای متعال است که کمال نهایی آدمی نیز جز
این نیست (1) . والسلام
پی نوشت:
1- ر.ک: حقوق و سیاست در قرآن، استاد محمدتقی مصباح یزدی