اشاره
در شماره 72، اولین بخش گفت و شنود معارف با استاد پیشوایی را با محوریت نگرشی دوباره بر زوایای دیگری از واقعه بزرگ عاشورا و پاسخ به سئوالات و شبهات پیرامون آن، از جمله با مباحثی چون وجه تسمیه «عاشورا» و پیشینه و دلایل فرخندگی آن روز نزد برخی از فرقه ها، برشماری مهم ترین مقتل ها و منابع موجود در تاریخ نگاری و تحلیل قیام سید الشهداء(ع)، کیفیت گزارش های ریز و درشت و چگونگی نقل های آن واقعه، دیدگاه اجمالی اهل سنت درباره قیام حضرت اباعبدالله(ع)، و... تقدیم شد. اینک دومین و واپسین بخش آن گفتگو، پیش روی شماست.
معارف
استاد پیشوایی! شما به دیدگاه های مختلف و گاه متقابل علمای اهل سنت درباره قیام حضرت سیدالشهداء(ع) اشاره کردید؛ چنانکه ممکن است به تفکیک و تفصیل بیشتر این مبحث را مطرح فرمائید.
در یک نگاه کلی، علمای اهل سنت از ابتدا تا کنون، راجع به قیام و شهادت امام حسین (علیه السلام) نظر واحدی ندارند؛ همین که بدانیم اینها نظر واحد ندارند، بسیار مهم است.
علمای اهل سنت در این باره سه دیدگاه دارند: 1. «افراط» 2. «تفریط» (دو جهت متقابل) و 3. «حد وسط».
گروه اول: یک عده از محدثین و مورخین اهل سنت، از یزید حمایت می کنند و قیام امام حسین(ع) را محکوم می نمایند و آن را خروج و شورش بر ضد خلیفه قانونی می دانند! در داخل این تقسیم بندی کلی، تقسیم بندی های دیگری هم هست و آن این است که بعضی از این عده، چون می بینند که جنایت بسیار بزرگی اتفاق افتاده که قابل انکار یا توجیه نیست، سعی در تبرئه یزید دارند و می گویند یزید دستور قتل حسین (ع) را صادر نکرده بود، بلکه عبیدالله ابن زیاد خودسرانه حسین(ع) را کشت! اینها به نوعی قضیه را دور می زنند و می خواهند صورت مسئله را پاک کنند. یکی از افراد این گروه، کتابی به نام «برائة یزید من دم الحسین»! نوشته است.
بنابراین گروهی از اینها جانب یزید را می گیرند و می گویند یزید خلیفه قانونی بود و مردم با او بیعت کرده بودند، یا حداقل، اهل حل و عقد با او بیعت کرده بودند؛ (چون اهل سنت بیعت اهل حل و عقد را قبول دارند و از نظر آنها اگر آنها با کسی بیعت کنند، کفایت می کند)؛ بنابراین حرکت حسین بن علی(ع) شورش و خروج بر حکومت قانونی و شرعی یزید بود! پس جنایت یزید در واقع، دفع شرّ و فتنه حسین (ع) بود!
از علمای قدیم اهل سنت که این نظریه افراطی و دور از واقعیت را مطرح می کند، «ابن العربی المالکی اندلسی» (م 534ه) است (با ابن عربی مؤلف «فصوص الحکم» و «الفتوحات المکیه» اشتباه نشود). این یک واقعیت است که نوع علمای اهل اندلس، که علمای بزرگی هم بودند، انسان های بسیار کجی بودند؛ مثل ابن حزم اندلسی. این آدم به قدری تند و هتاک بوده که می گفتند زبان او لنگه شمشیر حجاج بن یوسف است! یعنی زبان او را به دو لبه قیچی تشبیه می کنند. اصلاً داد علمای خودشان هم از دست او بلند است.
در هر صورت ابن العربی آدم بسیار تندی است و اگر شنیده اید یا کم و بیش مطرح است که گفته اند: «خرج الحسین عن دینه، فقتل بسیف جده» این حرف ها از این مرد است؛ البته به این بیان نمی گوید، بلکه صغری و کبرایی می چیند که نتیجه و حاصلش این سخن سخیف می شود. می گوید: یزید خلیفه قانونی بود، چراکه مردم با او بیعت کرده بودند و حسین بن علی گرچه مرد خوبی بود! و پسر پیغمبر بود و عادل بود و...؛ ولی ای کاش به نظر خیرخواهان عمل می کرد! ای کاش به حرف عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر ابن خطاب و محمد حنفیه عمل می کرد و در مدینه می ماند و باغداری اش را می کرد و مورد احترام مردم نیز بود! تقصیر خود حسین بن علی(ع) بود که با آموزه های جدش مخالفت کرد! جدش به جماعت توصیه کرد اما او جماعت را بر هم زد و یزید را مجبور کرد تا جلوی فتنه را بگیرد! پس در واقع حسین ابن علی، به حکم جدش کشته شد! اینگونه مقدمه چینی می کند و به این نتیجه سخیف می رسد.
این ابن العربی کتابی به نام «العواصم من القواصم» یعنی حفظ کننده هایی که از حوادث کمر شکن جلوگیری کردند! می گوید که یکی از این حوادث، سقیفه است! می گوید سقیفه یک قاصمه و بحران کمر شکن بود، ولی با انتخاب ابوبکر، خطر برطرف شد و مسلمانان از خطر اختلاف بر سر خلافت حفظ شدند! باز می گوید حادثه ارتداد که پس از رحلت رسول خدا(ص) پیش آمد، یک حادثه کمر شکن بود ولی ابوبکر مسلمانان را فرستاد و این فتنه را برطرف کردند! ابن العربی سپس قیام امام حسین(ع) را نیز در این ردیف قرار می دهد و می گوید حرکت حسین بن علی نیز یک قاصمه بود! و اقدام یزید جلوی آن آسیب را گرفت. از این جا ساختار و بافت کتاب را می توانید دریابید که چگونه است و قیام امام حسین(ع) را کجا قرار می دهد و چه مفهومی به آن تحمیل می کند! این نمونه می تواند شاخصی از دیدگاه این گروه باشد.
گروه دوم: نقطه مقابل گروه اول، گروهی هستند که به شدت یزید را محکوم و تقبیح می کنند و از امام حسین (سلام الله علیه) دفاع و حمایت می کنند. می گویند: نه تنها لعن یزید جایز است، بلکه او واجب اللعن است. یزید نه تنها استحقاق لعن دارد، بلکه کافر است. سبط ابن جوزی از جدش ابوالفرج ابن جوزی نقل می کند که او در رد کسی که مانع لعن یزید بوده و لعن او را جائز نمی دانست، کتاب «الردّ علی المتعصب العنید المانع من لعن یزید». را نوشته است. سبط جوزی سپس می گوید که جد من از احمد ابن حنبل هم نقل می کند که او گفته است: یزید را می شود لعن کرد، چراکه خدا او را لعن کرده است؛ حال از من سؤال می کنید که من او را لعن می کنم یا نه؟! از او پرسیدند که خداوند در کجای قرآن یزید را لعن کرد؟ پاسخ داد: خدا در قرآن کسانی را لعن کرده که گناه یزید از گناه آنها بالاتر است؛ خداوند می فرماید: «فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الأرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَکُمْ * أُولَئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ»(محمد/22و23) خدا کسانی که در زمین فساد می کنند و قطع رحم می نمایند را لعن کرده و قاطعین رَحِم را مفسد در زمین می داند و مفسد در زمین را مستحق لعن می شمارد، آیا قتل، بزرگ تر از فساد نیست؟!
از علمای دیگر اهل سنت که لعن یزید را جائز دانستند، «قاضی ابویعلی» است که از محدثان ایشان است. بنابراین دسته دوم کسانی هستند که لعن یزید را جائز می شمرند، چراکه یزید را فاسد می دانند و در این باره به شدت از امام حسین (سلام الله علیه) جانب داری می کنند.
از دیگر کسانی که لعن یزید را جائز می دانند، «تفتازانی» از علمای بزرگ اهل سنت است که صاحب کتاب کلامی «شرح المقاصد» می باشد. او در این کتاب، به دنبال بحث عدالت، به مبحث عدالت صحابه وارد می شود. می دانید یک اصل مسلم بین اهل سنت است که می گویند همه صحابه پیغمبر عادل بودند! تفتازانی چون وارد بحث صحابه می شود، به این مسئله می رسد که خود صحابه نیز با هم اختلاف و جنگ داشتند؛ پس اینها را چه کار کنیم؟ اینهایی که عادل بودند، خودشان با هم جنگ داشتند و همدیگر را می کشتند! سپس تفتازانی سعی در توجیه این معضل می کند و می گوید: حالا هر چه بوده، گذشته! ما دیگر نباید وارد بحث از عیوب آنها بشویم و نباید به آنها بد بگوئیم و لعن کنیم! بعد می رسد به لعن یزید و می گوید: اما بعضی از علمای ما لعن یزید را جایز نمی دانند، با اینکه می دانند او خیلی بیشتر از اینها استحقاق لعن دارد. بعد تفتازانی جمله ای دارد که بسیار جالب و تأمل برانگیز است؛ می گوید: می دانی چرا علمای ما از لعن یزید جلوگیری می کنند؟ برای این است که اگر لعن یزید را جایز بدانیم، رافضه از لعن یزید هم جلوتر می روند و بزرگتر از یزید را هم لعن می کنند! یعنی اگر این خاکریز را از دست بدهیم، رافضی ها، به سراغ خاکریزهای بعدی هم می روند. وی ادامه می دهد که اگر این مسئله نبود، حقیقتاً یزید مستحق لعن است! پس به خاطر اینکه نوبت به دیگران نرسد، بنا بر مصلحت خود گفته اند که لعن یزید جایز نیست. این اعتراف خیلی عجیبی است.
علاوه بر علمای قدیم، کسانی از معاصرین اهل سنت نیز پیرو این نظر هستند. در این باره از علمای معاصر می توانیم به نام «عبدالله علائلی» و «عباس محمود عقاد» اشاره کنیم. عباس محمود عقاد از نامدارترین دانشمندان و نویسندگان معاصر مصر است که حدود پنجاه سال پیش کتاب «ابوالشهدا، الحسین بن علی» را نوشت. پس از نگارش این کتاب، در مصر موجی ایجاد شد. عباس محمود عقاد سلسله کتابهائی با عنوان «عبقریات» یعنی زندگی نامه قهرمانان دارد. اگر چه کتابی که راجع به امام حسین(ع) نوشته به اسم «عبقریه» نیست ولی «ابوالشهدا، الحسین ابن علی» یعنی سرور و پدر شهیدان نامیده است. البته این کتاب تحلیلی را متناسب با فضای مصر نوشته بود. این کتاب تاریخی نیست، بلکه تحلیل تاریخ و قیام امام حسین (سلام الله علیه) است که در نوع خود، شاهکار است. این اثر سخنان و تحلیل های بسیار بسیار جالبی دارد. از امام حسین(ع) بسیار تجلیل کرده و یزید را به شدت محکوم می نماید.
«عبدالله علائلی» نیز که از نویسندگان بزرگ معاصر اهل سنت است، کتابی به نام «الامام الحسین» در سه بخش: «سمو المعنی فی سمو الذات؛ او اشعة من حیاة الحسین»، «تاریخ الحسین» و «ایام الحسین» نوشته است.
تا آنجا که اطلاع داریم، عبدالله علائلی نه تنها سنی بود بلکه از کشور یزید و سرزمین حکومتی یزید، یعنی شام بوده است که در لبنان اقامت داشت. این کتاب شاهکار است. علمای ما به آن توجه دارند و به آن استناد می کنند. تحلیل های بسیار جالبی دارد؛ از جمله در چاپی که من دارم در صفحه 347 تحت عنوان «مصرع فی سبیل الراجب» از قیام آگاهانه امام حسین(ع) بحث می کند. او معتقد است که امام حسین(ع) آکاهانه قیام کرد و از شهادت استقبال نمود و در راه انجام وظیفه و تکلیف، به شهادت رسید. خیلی زیبا قلم فرسائی می کند.
عالم دیگری که در این گروه از او می توانیم نام ببریم، «دکتر سید الجمیلی» است. او که ظاهراً در قید حیات است، اهل سوریه بوده و گویا در لبنان زندگی می کند. دکتر الجمیلی هم بیانی دارد که از امام حسین (سلام الله علیه) تجلیل می کند، به تعبیری که در ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی رائج است می گوید: «پیروزی خون بر شمشیر». می گوید در نهایت حسین بن علی(ع) اگر در میدان نظامی پیروز نشد ولی در رسیدن به هدف پیروز شد؛ چون شهادت حسین(ع) موجب تزلزل ارکان حکومت بنی امیه شد و سرانجام آنها در اثر شهادت امام حسین(ع) نابود شدند و از بین رفتند.
گروه سوم: دسته ای هستند که چون بین دو دسته گذشته قرار گیرند، معتدل می نمایند؛ به این ترتیب که هم یزید را فاسق می دانند و او را مستحق خلافت نمی دانند و هم به نوعی امام حسین (سلام الله علیه) را محکوم می کنند! از این گروه می توانیم «ابن خلدون» را نام ببریم. ابن خلدون در «مقدمه» اش در بحث امامت و ولیعهدی، مطلب ابن العربی مالکی را ردّ می کند و می گوید: این چه حرفی است که شما می زنید؟! شما می گوئید یزید خلافتش مشروع بود، پس «أین العدل»؟! یعنی حساب عدالت در خلیفه چه می شود؟! ما و شمایی که عدالت را در خلیفه شرط می دانیم، چه کسی عادل تر از حسین(ع) بود؟ پس ابن خلدون می خواهد بگوید خلافت حق حسین (ع) است؛ منتها ابن خلدون با آن مبنا و نگاهی که دارد می گوید: اما اشکالی که هست این است که محاسبات حسین درست نبود! او به دعوت عراقی ها بها داد و به وعده های آنها اعتماد کرد. حسین نیروی لازم را نداشت. و با نداشتن نیروی لازم رفت و شکست خورد.
اشکالی که به ابن خلدون و امثال او وارد می باشد، این است که اینها قیام امام حسین(ع) را قیام برای قدرت و ریاست تصور می کنند. البته حکومت دینی که لازمة آن ریاست است، مذموم نیست. اما گویا ابن خلدون حکومت را فقط ریاست تفسیر می کند. ابن خلدون، به قیام امام حسین(ع) از بیرون نگاه کرده، و به هدف امام حسین(ع) از آن توجه ننموده است. اگر از درون به این نهضت عظیم نگاه کنیم، متوجه می شویم که قیام امام حسین(ع) برای ریاست دنیایی نبود، بلکه حضرت(ع) در این باره احساس وظیفه و تکلیف می کرد؛ همان چیزی که عبدالله علائلی می گوید کشته شدن ایشان در راه انجام وظیفه و تکلیف بود.
ما در مقتلی که در حال تدوین آن هستیم، به این بحثها پرداخته ایم. ما نظریات مختلف را مطرح کرده و به اینجا رسیدیم که همه نظریه هایی که راجع به فلسفه قیام امام حسین (ع) مطرح شده، کنار بگذاریم تا ببینیم خود حسین بن علی(ع) در این باره چه می فرماید؟
شیوه درست آن است که چون بخواهیم، حرکت های رهبران و زمامداران بزرگ دنیا و کسانی که تحولات بزرگی در عالم به وجود آوردند، را بررسی کنیم، در ابتدا به سراغ آثار آنها اعم از یادادشت ها ، سخنرانی ها، اشعار، مصاحبه ها، و ... برویم؛ چراکه اینها اسناد درجه اول هستند. خوشبختانه خطبه ها، سخنرانی ها، گفتگوها، رجزها و نامه های امام حسین(ع) در دست است. در هیچ کدام از اینها نمی بینیم که حسین بن علی(ع) بگوید ما پیروز خواهیم شد، نترسید با ما بیائید، پیروزی با ماست، ما پدر یزید را در می آوریم، و... . اصلاً چنین چیزی حتی یک نمونه هم نداریم.
در سخنان و موضع گیری های امام حسین(ع)، همه جا احساس تکلیف موج می زند؛ او می فرمود: وظیفه ما این است؛ تکلیف ما این است؛ بدعت زنده و سنت مرده است؛ بنی امیه حلال را حرام و حرام را حلال کردند؛ اینها با ظلم و ستم رفتار می کنند، اینها پیرو شیطان شده و از پیروی خدای رحمان منحرف گشته اند؛ ... . امام حسین(ع) احساس وظیفه می کرد و در این احساس وظیفه، آن قدر جدی بود که می گفت اگر در این راه کشته شوم، باکی ندارم.
چون ابن خلدون، این منطق را توجه نداشته و با آن نگاه نگاه پیروزی سیاسی و نظامی و رسیدن به قدرت ظاهری به این واقعه نگاه می کند، می گوید محاسبات حسین بن علی (ع) اشتباه بود!
بنابر این جمع بندی و خلاصه می کنم که: نگاه اهل سنت به قیام امام حسین(ع) یک جور نیست؛ بلکه در یک تقسیم بندی کلی این ها سه دسته هستند: دو دسته نقطه مقابل هم قرار گرفته اند، و یک دسته حد وسط آنهاست. علاقه مندان اگر خواستند این نظریات را به تفصیل مطالعه کنند می توانند به کتاب «انقلاب کربلا از دیدگاه اهل سنت» به قلم دوست و صدیق ما حجت الاسلام و المسلمین دکتر عبدالمجید ناصری داوودی مراجعه کنند. طرح این کتاب را بنده دادم و ناظرش هم بودم. ایشان زحمت کشیده و تمام ابعاد و جوانب مسئله را در این کتاب گرد آورده و بررسی کرده است.
اشاره به مقتلی کردید که در دست تدوین دارید؛ ویژگی های این کار چیست و در چه مرحله ای است؟
مقتلی که به آن اشاره شد، تقریباً هشت سال است که نگارش و تدوین آن در گروه تاریخ مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمة الله علیه) شروع شده است. کاری دست جمعی و گروهی است. یک تیم علمی بیش از ده نفره، نگارش آن را به عهده دارند و نظارت و مدیریت علمی آن با من است.
از ابتدا همة کارها شورائی بود؛ حتی طراحی و چینش فصول آن، و اینکه چه بحث هایی در آن مطرح شود و چه بحث هایی مطرح نشود. هر فصلی بر حسب تناسب و سابقة مطالعاتی و صلاحیت علمی، به یک محقق واگذار شد و بنده ارزیابی می کنم و برای اصلاح، به نویسنده ارجاع می شود. گاه، کار اصلاح شده را محقق دیگری نیز بررسی می کند. هر فصل که نهائی شد در شورای علمی گروه که بعضی از آنها جزء نویسندگان هستند مطرح و به دقت خوانده می شود. در ادامه، هر فصل نهایی شده را تکثیر و به همه اعضای شورا و گروه علمی می دهیم و با دقت و وسواس بیشتری نسخه را نهایی می کنیم.
این مجموعه در دو جلد طراحی و جنبه کاربردی در آن لحاظ شده است. جلد اول تا شهادت امام حسین (سلام الله علیه) و دفن شهداست؛ و جلد دوم مربوط به بعد از دفن شهداست که بحث اسارت اهل بیت، اربعین، پیامدهای قیام حضرت سیدالشهدا(ع) و چندین فصل جانبی دیگر را در بر می گیرد. در حال حاضر، جلد اول به مرحله نهائی رسیده و چند نسخه از متن نهایی را به محضر اعاظم حوزه که بعضی از آنها از مراجع عظام تقلید هستند، تقدیم کردیم. نسخه هایی نیز محضر برخی از محققان و پژوهشگران حوزه و دانشگاه ارسال شد که نظرهای تکمیلی و پیشنهادهای ایشان را بگیریم و برای چاپ، آماده سازی کنیم. مخاطب اصلی ما در این کتاب، مبلغان جوان و ذاکرین هستند؛ البته برای عموم هم قابل استفاده است.
آیا در این اثر، توانستید و یا به دنبال این بودید که ترتیب شهادت شهدای کربلا را مشخص کنید؟
مشخص کردن ترتیب دقیق شهدا امکان ندارد؛ اما ترتیب شهدای هاشمی را مشخص کردیم و در آخر کتاب، جدولی به این منظور ترتیب دادیم. نخست خواستیم بر اساس روش مرحوم محدث قمی در «نفس المهموم» پیش برویم. آن بزرگوار نیز از روش ابن شهرآشوب استفاده کرده، ابن شهر آشوب نیز متأثر از «مقتل الحسین» خوارزمی است و خوارزمی از کتاب «الفتوح» ابن اعثم متأثر می باشد. در عمل روشن شد که محدث جلیل حاج شیخ عباس قمی تا آنجا که ترتیب ابن شهرآشوب و ترتیب خوارزمی روشن بوده از آنها پیروی کرده ولی در ادامه، چون آنها رها کرده اند، او نیز مستقلاً عمل کرده است. اینها در نهایت منتهی می شود به این که ما تحقیق کنیم و ببینیم که مورخان قرن سوم و چهارمی چون مرحوم شیخ مفید در «الارشاد»، یا مؤلف «الاخبار الطوال»، یا بلاذری، یا مؤلف «انساب الاشراف» و یا طبری در تاریخ خود، چه کرده اند؟ بنابراین به نوعی توانستیم تا حدود زیادی ترتیب شهادت شهدا را بر مبنای کتاب های رسیده تا قرن سوم و چهارم، به دست آوریم. از مشکلات کار این است که مورخان قدیم هم نوعاً به ترتیب شهادت شهدا، چندان توجه نداشته اند؛ مثلاً طبری که از ابی مخنف گرفته، هیچ توجهی به ترتیب شهدا نداشته است؛ البته بعضی جاها می گوید: این اولین شهید بوده و فلانی دومین شهید بوده، دراین حد؛ ولی به ترتیب نمی گوید که ثم برز فلان، ثم برز فلان، ثم برز فلان. پس به این نحو با اتکا به منابع رسیده تا قرن سوم و چهارم، به صورت نسبی توانستیم ترتیب شهدا را به دست آوریم و به همان ترتیب بنویسیم. در نتیجه مشخص شد که مثلا اولین شهید از اصحاب امام حسین(ع)، مسلم بن عوسجه بوده که بعضی اشتباه کردند و عبدالله بن عمیر کلبی را اولین شهید نوشتند؛ در حالیکه عبدالله بن عمیر کلبی اولین شخصی بود که به میدان جنگ رفت، اما بار اول که به میدان رفت شهید نشد و برگشت. دفعه دوم رفت و شهید شد.
اما شهدای بنی هاشم را چون تعدادشان محدود بود، نسبتاً به صورت روشن توانستیم بررسی کنیم. چنان که عرض کردم، در آخر کتاب، برای بنی هاشم جدولی طراحی کردیم. این جدول بر اساس قدمت منابع تاریخی است، و اختلاف نظر مورخان را نشان می دهد؛ مثلاً اینکه شیخ مفید نفر اول را چه کسی می داند؟ بلاذری نفر دوم را چه کسی می داند؟ الاخبار الطوال نفر سوم را چه کسی می داند؟ این جدول نشان می دهد که اکثریت قریب به اتفاق مؤلفان و مقتل نویسان، اولین شهید از بنی هاشم را حضرت علی اکبر (علیه السلام) می دانند ولی باز اجماعی نیست، بلکه یک قول مخالف هم هست و برخی، عبدالله بن مسلم بن عقیل را نفر اول دانسته اند.
همان طور که اشاره فرمودید، بسیاری از نقل ها به منابعی برمی گردد که یکی از آنها طبری است و پیش از او «اخبار الطوال» و «الفتوح» هم از این منابع هستند؛ اما به نظر می رسد که ابن اعثم در الفتوح کمی قلم فرسایی کرده و پردازش هایی داشته از جمله در داستان «ارینب»؟ اگر چه این داستان تقریباً جذابی است اما به نظر می رسد، قبل از ابن اعثم کسی دیگر آن را نگفته باشد! شما در مجموعه مطالعات خود در این باره به نتیجه ای رسیده اید؟
درست است. از نظر تاریخ نگاری روی ابن اعثم حساب نمی کنند و می گویند قصه سرایی کرده است. اصل در اختیارش بود، اما او پردازش کرده و به آن شاخ و برگ می داد. در خصوص قصه ارینب بنت اسحاق، جای مناقشه هست و استاد علامه سید جعفر مرتضی عاملی مقاله ای در همین بحث دارد که در مجموعه مقالات دو جلدی ایشان به نام «دراسات و بحوث فی التاریخ والاسلام» چاپ شده است. علامه سید جعفر مرتضی عاملی، در جلد اول این مجموعه، این قصه را منکر است. در این داستان آمده که ارینب همسر عبدالله سلام یکی از کارگزاران معاویه بوده و یزید وقتی عاشق همسر او می شود، معاویه، سر عبدالله سلام کلاه می گذارد و او را با وعده تزویج دخترش به وی، تطمیع می کند و این زن را از چنگ او در می آورد تا به یزید تزویج کند. علامه سید مرتضی عاملی در مناقشاتی که می کند، در ابتدا می فرماید: اصلاً عبدالله سلام جزو کارگزاران معاویه نبوده است! در هر صورت برای ابن اعثم مانند سایر مورخان قرن سوم، حسابی باز نمی کنند.
یکی از سؤالاتی که درباره واقعه عاشورا پیش می آید، از آنجاست که در آموزه های کلامی شیعه و بر اساس روایاتی، وارد است که باید نماز بر حجت خدا را، حجت خدا بخواند، و از طرفی دیگر بنا بر گزارش های تاریخی از کربلا، قبیله بنی اسد بر پیکر مطهر شهدای عاشورا و از جمله حضرت اباعبدالله (ع) نماز خواندند؛ پاسخ این مسئله چیست؟
از نظر تاریخی مسلم است که قوم «بنی اسد» شهدای دشت کربلا را به خاک سپردند و به همراه دیگر شهداء نیز حضرت اباعبدالله (علیه السلام) را دفن کردند، اما آنچه در مورد امام حسین (سلام الله علیه) مطرح است، تنها مربوط به شخص آن حضرت و نماز بر ایشان است؛ چون روایاتی داریم که تصریح می کنند، نماز بر معصوم (ع) و متولی تدفین آن حضرت (ع) امام پس از ایشان است و این خود نشانه امامت امام بعدی می باشد.
تشریف فرمایی امام سجاد (علیه السلام) برای نماز و تدفین شخص حضرت سید الشهداء (علیه السلام) ثابت و در روایات ما وارد است (از جمله در جلاء العیون، علامه مجلسی، انتشارات رشیدی تهران، ص 380)؛ البته در تاریخ و مقاتل معتبر گزارشی نداریم که بنی اسد، امام سجاد (علیه السلام) را دیدند و یا شناختند. و باید دانست که این اتفاق یک امر خارق العاده ای بود که به امر خداوند متعال تحقق پذیرفت؛ چنان که در شهادت امام رضا (سلام الله علیه) نیز همین اتفاق افتاد و امام جواد (ع) به امر خداوند، از مدینه به خراسان تشریف آورد و بر پیکر مطهر پدر نماز گزارد. بنابراین موضوع نماز امام سجاد (سلام الله علیه) بر امام حسین (علیه السلام) ریشه در روایات معتبر ما دارد و برای ما جنبه اعتقادی پیدا کرده و با این مسئله که قبیله بنی اسد بر پیکر دیگر شهدا نماز خوانده و ایشان را دفن کردند و حتی امام سجاد (سلام الله علیه) را در دفن امام حسین (علیه السلام) یاری دادند، منافاتی ندارد.
در بحث صلح نامه با معاویه، آیا امام حسین (ع) نیز امضاء کردند؟
در جریان صلح امام حسن (ع) با معاویه، پیمان صلح را امام حسین(ع) هم امضا کرد. به همین دلیل پس از شهادت امام حسن (ع)، تازمانی که معاویه زنده بود، چون شیعیان از مظالم معاویه و بنی امیه خیلی ناراحت بودند و مکرر به امام خویش حضرت اباعبدالله (سلام الله علیه) مراجعه می کردند و از وضع موجود گله و شکایت می کردند، حضرت می فرمود ما با این مرد قول و قرار داریم و پیمانی داریم و روی پیمانمان هستیم؛ شما هم بنشینید تا وقتی که بمیرد. بنابراین حضرت امام حسین (ع) مفاد صلح امام حسن(ع) را نیز امضا کرده بود؛ گرچه معاویه عملاً موارد پیمان نامه را نقض نمود. مثلاً وقتی معاویه وارد کوفه شد، بلافاصله گفت: من با حسن ابن علی(ع) شرط و شروطی دارم که همه آنها اکنون زیر پای من است! و من بر شما حکومت نمی کنم که نماز بخوانید، حج بروید، زکات بدهید، ...؛ بلکه من بر شما حکومت می کنم که بر شما مسلط باشم که مسلط هستم!
از دیگر موارد نقض بندهای پیمان نامه توسط معاویه، این بود که بر مبنای یکی از شروط، نباید اجازه سب و لعن علی (ع) و تحقیر پیروان ایشان را می داد، که متأسفانه عکس آن را عمل کرد! بنابر این عملا معاویه آن پیمان را زیر پا گذاشت؛ ولی با قدرت تبلیغاتی که بنی امیه داشت، توانست آن را در برابر حرکت امام حسین (سلام الله علیه) مستمسک قرار دهد و ادعا کند که حضرت (ع) پیمان نامه را نقض کرده است!
از طرف دیگر، معاویه چنان بر امور مسلط شده بود که اصلاً حرکت انقلابی و اصلاحی توسط امام حسن و امام حسین (سلام الله علیهما) نه مقدور بود و نه مفید؛ یعنی در واقع بستر قیام معصوم (ع) در زمان معاویه، فراهم نبود.
اگر سئوال شود: علم امام به شهادت خودشان چگونه با آیه «وَلا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ» و نهی اکید از خودکشی قابل جمع است، چه می فرمایید؟
خداوند در آیه 195 سوره بقره می فرماید: «وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ». این آیه در سیاق آیات جهاد است. اگر پنج آیه قبل از آن را ملاحظه کنید، متوجه سیاق آن می شوید. پس خداوند در ادامه آیات جهاد، می فرماید «وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّه» یعنی در راه خدا و در مواجهه با دشمنان خدا و برای پیشرفت اسلام، انفاق کنید، و مبادا باخودداری از انفاق، خود را در مهلکه اندازید. اما برخی به اشتباه، در جهت خلاف به آن استناد می کنند. البته اینکه خارج از این آیه، به هر حال انسان خود را به خطر بیاندازد، این حرام است.
پس روشن است که چرا امام حسین (سلام الله علیه) با وجود علم به شهادت، این کار را کردند؛ چون این از جمله مواردی بود که در صورت عدم وقوع، اساس دین به خطر می افتاد و می بایست که این حرکت و قیام صورت می گرفت، به خصوص توسط کسانی که به اصطلاح امروز، از «خواص» و نخبگان بودند و نگاه مردم به آنهاست، باید حرکتی از آنها دیده می شد. اگر امام حسین (سلام الله علیه) در برابر حکومت یزید، سکوت و یا با او بیعت می نمود، مردم عادی و عوام جامعه، حکومت یزد را مشروع تلقّی می کردند و حجت بر همه تمام می شد. پس امام حسین (سلام الله علیه) خود را موظف می دانست که در برابر این انحراف و بدعت آشکار که اساس دین را به خطر انداخته بود، قیام کند.
درست است که می گوئیم یزید شراب می خورد و ... و فساد اخلاقی و شخصی داشت، اما اینها فساد در فروع بود. بالاتر از آن، حرکت یزید و بنی امیه به سمت قهقرا بود که مردم و جامعه اسلامی را به سمت و سوی درّه جاهلیت می برد و این نکته مهم در سخنان و خطبه های حضرت امام حسین (سلام الله علیه) هم ظهور دارد، که حضرت در یکی از منازل، تأکید به فرمایش جدّش رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) می کند که فرمود هر کس در مقابل حاکم ستمگری که با مردم به ستم رفتار می کند و اسلام و ضوابط آن را زیر پا می گذارد، سکوت کند، جا دارد که خداوند او را به همان جهنمی ببرد که آن ظالم را می بَرد. سپس حضرت می فرماید: ببینید اینها حلال خداوند را حرام و حرام او را حلال کردند؛ درآمدهای عمومی را به خود اختصاص دادند؛ و ... و من بر همه کس، اولی هستم که با این وضع مخالفت کنم. بنابراین حضرت خود را موظف می دانست و این مخالفت ها را عین وظیفه خویش می دانست.
این را هم اضافه کنم که همه جا اینگونه نیست که استقبال انسان از مرگ، دخول در تهلکه و خودکشی محسوب شود. اگر بسیاری از جنگ ها و غزوات رسول خدا (ص) را مطالعه کنیم، می بینیم که در خیلی جاها یاران رسول اکرم (ص) صد در صد می دانستند که کشته می شوند، اما پا پس نمی کشیدند بلکه به استقبال شهادت نیز می رفتند. وظیفه فراتر از مرگ است. در جنگ جمل حضرت امیرالمؤمنین (ع) فرمود: چه کسی است که می تواند قرآن را از من بگیرد و بین دو صف و در مقابل دشمن، آیه 13 سوره حجرات را با صدای رسا قرائت کند. جوانی پاسخ مثبت داد و داوطلب شد. حضرت به او فرمود: می دانی که هر کس این کار را انجام دهد، دستش را از بدنش جدا می کنند! جوان باز جواب داد: من حاضرم. حضرت به او فرمود: دست دیگرش را هم قطع می کنند. باز جوان پاسخ داد: حاضرم. حضرت فرمود: تو را می کشند. باز جوان با اشتیاق جواب داد: آقا من حاضرم.
آن جوان رفت آن آیه را خواند و به شهادت رسید. حضرت می خواهد بگوید این ها باقی اند و این جوری نیست که کشته شدن در راه خدا، تهلکه باشد؛
آنکه مردن پیش چشمش تهلکه ست
امر «لا تلقوا» بگیرد او به دست
وآنکه مردن پیش او شد فتح باب
«سارعوا» آید مر او را در خطاب (مثنوی، دفتر سوم)
امام خمینی (رحمه الله علیه) هم در کوران انقلاب می فرمود «ما این راه را تا آخر ادامه می دهیم»؛ این سخن امام، با منطق و اساس قرآن و آموزه های اسلام ناب کاملاً هماهنگ است.
با تشکر و سپاس بسیار از شما که با همکاری صمیمانه، وقت خود را در اختیار ما و خوانندگان فرهیخته ماهنامه معارف قرار دادید.
من هم از زحمات شما سپاسگزارم.
سوتیترها
در یک نگاه کلی، علمای اهل سنت تا کنون، راجع به قیام و شهادت امام حسین (علیه السلام) نظر واحدی ندارند؛ بلکه در این باره سه دیدگاه دارند: 1. «افراط» 2. «تفریط» 3. «حد وسط». همین که بدانیم اینها نظر واحدی ندارند، بسیار مهم است.
عده ای از اهل سنت، از یزید حمایت می کنند و قیام امام حسین(ع) را محکوم می نمایند و آن را خروج و شورش بر ضد خلیفه قانونی می دانند! یکی از افراد این گروه، کتابی به نام «برائة یزید من دم الحسین»! نوشته است. از علمای قدیم اهل سنت که این نظریه افراطی و دور از واقعیت را مطرح می کند، «ابن العربی المالکی اندلسی» (م 534ه ) است. اگر شنیده اید یا کم و بیش مطرح است که گفته اند: «خرج الحسین عن دینه، فقتل بسیف جده» این حرف ها از این مرد است.
در مقابل گروه اول، کسانی از اهل سنت به شدت یزید را محکوم و تقبیح می کنند و از امام حسین (سلام الله علیه) دفاع و حمایت می کنند. می گویند: نه تنها لعن یزید جایز است، بلکه او واجب اللعن است. سبط ابن جوزی از جدش ابوالفرج ابن جوزی نقل می کند که او در رد کسی که مانع لعن یزید بوده و لعن او را جائز نمی دانست، کتاب «الردّ علی المتعصب العنید المانع من لعن یزید». از دیگر کسانی که لعن یزید را جائز می دانند، «تفتازانی» است که صاحب کتاب کلامی «شرح المقاصد» می باشد.
دسته سوم بین دو دسته گذشته قرار گیرند؛ یعنی هم یزید را فاسق می دانند و هم به نوعی امام حسین (سلام الله علیه) را محکوم می کنند! از این گروه می توانیم «ابن خلدون» را نام ببریم. او در «مقدمه» اش، مطلب ابن العربی مالکی را ردّ می کند و می گوید: این چه حرفی است که شما می گوئید یزید خلافتش مشروع بود، پس «أین العدل»؟! پس ابن خلدون می خواهد بگوید خلافت حق حسین (ع) است؛ منتها او می گوید اشکالی که هست این است که محاسبات حسین درست نبود! او به دعوت عراقی ها بها داد و به وعده های آنها اعتماد کرد و با نداشتن نیروی لازم رفت و شکست خورد.
از نظر تاریخ نگاری روی ابن اعثم حساب نمی کنند و می گویند قصه سرایی کرده است. در خصوص «قصه ارینب» بنت اسحاق، علامه سید جعفر مرتضی عاملی مقاله ای دارد که در مجموعه مقالات دو جلدی ایشان به نام «دراسات و بحوث فی التاریخ والاسلام» چاپ شده است. ایشان در آنجا، این قصه را منکر است. علامه عاملی در مناقشاتی که می کند، در ابتدا می فرماید: اصلاً عبدالله سلام (همسر ارینب) جزو کارگزاران معاویه نبود که معاویه بخواهد سر او کلاه بگذارد و همسرش را برای یزید از چنگش به در آورد!
درست است که می گوئیم یزید شراب می خورد و ... و فساد اخلاقی و شخصی داشت، اما اینها فساد در فروع بود. بالاتر از آن، حرکت یزید و بنی امیه به سمت قهقرا بود که مردم و جامعه اسلامی را به سمت و سوی درّه جاهلیت می برد و این نکته مهم در سخنان و خطبه های حضرت امام حسین (سلام الله علیه) هم ظهور دارد، که حضرت در یکی از منازل، تأکید به فرمایش جدّش رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) می کند که فرمود هر کس در مقابل حاکم ستمگری که با مردم به ستم رفتار می کند و اسلام و ضوابط آن را زیر پا می گذارد، سکوت کند، جا دارد که خداوند او را به همان جهنمی ببرد که آن ظالم را می بَرد.