بازکاوی آگاهیهای تاریخی در معدن الدُّرر

معدن الدّرر فی سیرة الشیخ حاجی عمر / شمس الدین محمد عُمری مرشدی؛ به تصحیح و مقدّمه و تعلیقات دکتر عارف نوشاهی و دکتر معین نظامی . تهران: نشر کازرونیه، ۱۳۸۳.

معدن الدّرر فی سیرة الشیخ حاجی عمر / شمس الدین محمد عُمری مرشدی؛ به تصحیح و مقدّمه و تعلیقات دکتر عارف نوشاهی و دکتر معین نظامی . تهران: نشر کازرونیه، 1383.

چکیده

معدن الدُّرر فی سیرة الشیخ حاجی عمر اثری است در شرح احوال و اقوال حاجی ناصرالدین عمر مرشدی، از مشایخ صوفیه در سده هشتم و نیمه نخست سده نهم هجری، که به قلم برادرزاده و مریدش شمس الدّین محمّد بن سلیمان مرشدی در سال 869 ق. نگارش یافته است. این سیرت نامه به اهتمام دکترعارف نوشاهی و دکتر معین نظامی به سال 1383 در تهران (نشر کازرونیه) به چاپ رسیده است.

از جمله فواید معدن الدّرر، بازیابی برخی از مسائل و مطالب سیاسی و تاریخی دوره تیموری است: طلبیده شدن شیخ حاجی عمر توسّط «جماعت چهل تنان» جهت انتخابِ جانشین تیمور، دیدار پیرمحمّدبن عمر شیخ با حاجی عمر و درخواست کرامت از وی، دیدارهای شیخ حاجی عمر با شاهرخ تیموری و برآورده شدن خواسته های او، به حکومت رسیدن ابراهیم سلطان در شیراز توسّط شیخ حاجی عمر و غیره. با وجود این اطّلاعات تاریخی در معدن الدُّرر به دشواری می توان اصالت و درستی مسائل تاریخی مطرح شده در این کتاب را پذیرفت و درباره آن موارد، تردید روا نداشت.

کلید واژه: معدن الدّرر، حاجی ناصرالدین عمر مرشدی، مسائل سیاسی دوره تیموری، شاهرخ میرزا، ابراهیم سلطان، پیر محمّدبن عمر شیخ.

تمهید

در تاریخ تصوف ایران، بیشتر شیوخ طراز اول صوفیه، از پایگاه اجتماعی قدرتمندی برخوردار بوده اند، با طبقه فرودست جامعه ایران پیوندی تنگاتنگ داشتند و می توانستند بر لایه های زیرین جامعه اثر بگذارند. به همین سبب صوفیان بزرگ و برجسته، همواره مورد توجّه قدرت سیاسی قرار می گرفتند و پیوندهایی میان اینان و حکومتگران وقت برقرار می شد. جدای آن، صوفیان که قدرت سیاسی را به هیچ می گرفتند و خوارداشت سیاستگران راه و رسمشان بود1، اقطاب طرایق صوفیه، گاه به عنوان رابطی میان طبقه حکومتگر و طبقه فرودست عمل می کردند و بدین سان از ستم حکومتگران به مردم می کاستند و قدرت سیاسی را مهار می کردند.

عصر حکومت تیمور و جانشینانش بر ایران، یکی از ادوار اقتدار صوفیان است. برخی از این صوفیان از چنان نفوذ اجتماعی و قدرتی برخوردار بودند که حکومت نمی توانست حضور آنان را نادیده بگیرد. این نفوذ و پذیرفتگی اجتماعی سبب می شد تا تیمور خواه ناخواه در تمام ادوار و مراحل تکاپوهای سیاسی نظامی خود صوفیان را محترم بدارد و حتّی وانمود کند که تکاپوهایش از پشتوانه حمایت آنان برخوردار است.2

البتّه نباید پنداشت که پیوند تیمور و صوفیان یکسره دوستانه و بدون تنش بوده است. برخوردهای نادوستانه و ناسازگارانه تیمور و صوفی بزرگ شاه نعمت اللّه ولی نمونه ای از این ارتباط دیگرگونه است.

امیرزادگان تیموری نیز که پس از مرگ وی در بخش های مختلف مرده ریگ سیاسی او قدرت یافتند، همین رفتار را با صوفیان در پیش گرفتند و آن را پشتوانه مشروعیت و اعتبار خویش قراردادند. مهم ترین و بانفوذترین شخصیت صوفی دوران حکومت تیموریان، خواجه ناصرالدین عبیداللّه احرار بود که در دوران ابوسعید میرزا تیموری، سلطان واقعی بود و به گونه ای گسترده بر مقدّرات حکومت سلطه داشت.

در دوران زمامداری سلطان حسین میرزا بایقرا نیز، نورالدین عبدالرحمان جامی دست کم در آغاز حکومت با سلطان همراه بود و در کارهای حکومتی با او مشورت می شد. در مجموعه منشآت جامی نمونه های بسیاری وجود دارد که نشان دهنده میانجیگری او میان مردم و حکومت تیموری است. این نامه ها نشان می دهد که جامی دادخواهی مردم را به گوش حسین بایقرا می رساند و یکی از پناهگاههای زمان خود بود.3

معدن الدُّرَر فی سیرة الشیخ حاجی عُمر، اثری است در شرح احوال و اقوال یکی از صوفیان عصر تیموری که به دست برادرزاده و مریدش شمس الدین محمدبن سلیمان عمری مرشدی به رشته نگارش درآمده است. حاجی عمر در دوران حکومت آخرین ایلخان مغول در سال 713 یا 723 ق. دیده به جهان گشود و در سال 826 ق دیده از جهان فروبست. زادگاه او روستای شست تایکان، ناحیه گریت از نواحی خرم آباد کنونی است. زمان مهاجرت او به فارس مشخص نیست، ولی از فحوای مطالب کتاب بر می آید که بخش مهمی از زندگی خود را در فارس سپری کرده است. به هر روی دوران زندگی او، یکی از آشفته ترین ادوار در حیات سیاسی ایران به شمار می رود. اضمحلال حکومت ایلخانان، ظهور تیمور و تکاپوهای نظامی و سیاسی وی در ایران، دوران هرج و مرج و آشفتگی پس از مرگ وی و قدرت گرفتن امیرزادگان تیموری، به ویژه شاهرخ میرزا، از مهم ترین وقایع سیاسی مقارن با دوران زندگی شیخ حاجی عمر است. این نوشتار آهنگ آن دارد تا بازتاب و تأثیر این دوران آشفته و مهم را در زندگی این صوفی برجسته بررسی کند و از ارتباط او با قدرت و حکمرانان معاصرش سخن براند.

بازتاب رخدادهای سیاسی در معدن الدُّرر

از آنجا که اساس بررسی در این نوشتار، کتاب معدن الدُّرر است، باید گفت که سوگمندانه رخدادهای عصر زندگی شیخ حاجی عمر در کتاب انعکاس چندانی ندارد. اگر حتّی سال 723 ق را سال تولد شیخ حاجی عمر بدانیم، در آستانه توجّه تیمور به جانب ایران، یعنی در سال 782 ق. او باید 59 ساله بوده باشد. اگر فرض حضور او در فارس در این مقطع تاریخی پذیرفتنی باشد، باید در معدن الدّرر درباره دودمان مظفّری آگاهی هایی وجود داشته باشد. وقتی تیمور در 789 ق. به شیراز آمد، حاجی عمر ظاهرا 68 سال داشت و می توانست این رخداد عظیم برای او شایان توجّه باشد، ولی در کتاب، درباره هیچ یک از این رخدادها اطلاعی به دست نمی آید.

نخستین نشانه های ارتباط حاجی عمر با اوضاع سیاسی زمانه به پس از مرگ تیمور، یعنی بعد از سال 807 ق. مربوط می شود. در این زمان صوفی 84 ساله (در تمام این موارد، سال 723 ق. به عنوان سال تولد شیخ حاجی عمر در نظر گرفته شده است)، در مورد جانشینی تیمور طرف مشورت قرار می گیرد. مؤلف معدن الدّرر از شیخ حاجی عمر نقل می کند که پس از مرگ امیر تیمور «جماعت چهل تنان» در خراسان تصمیم گرفتند کسی را به جای او بنشانند، او را نیز به خراسان طلبیدند. حاجی عمر، نماز ظهر را در کازرون گزارد و به هنگام عصر به خراسان رسید؛ قطب هنوز نرسیده و در سر اندیپ بود. منتظر شدند تا او بیاید و نماز عصر را به جماعت گزاردند و چون از «اوراد فارغ شدند»، قطب

بر سبیل استفسار از آن جماعت استکشاف فرمود که مصلحت چیست؟ و که را به جای امیرتیمور بنشانیم؟ بعضی گفتند امیرزاده شاهرخ را، و بعضی دیگر امیرزاده پیرمحمد پسر امیرزاده عمر شیخ [را]. پس قطب از این ضعیف پرسید. گفتم: «امیرزاده شاهرخ مردی نیکو است» و بر او سلطنت مقرّر و او را به جای پدر نشانیدند.4

موضوع چنین ادامه پیدا می کند که حاجی عمر به کازرون باز می گردد. موضوع به اطلاع پیرمحمّدبن عمرشیخ می رسد و او از حاجی عمر می پرسد که «آن پیرمحمّد من بودم یا پیرمحمّد قندهاری»؟ و حاجی عمر جواب می دهد که: «خانه ات آبادان باد! چون ندادند، خواهی تو، پیرمحمّد باش، خواهی آن پیرمحمّد!».

در این ماجرا چند نکته تاریخی شایان نگرش است. نخست اینکه براساس سخنان منابع عصرتیموری5، تیمور پیش از مرگ پیرمحمّد، پسر جهانگیر را به جانشینی خود برگزید. همین پیرمحمّد است که به هنگام مرگ تیمور، والی کابل، بلخ و قندهار بود و در معدن الدّرر «پیرمحمّدقندهاری» نامیده شده است. جالب توجّه است که در مباحث مربوط به جانشینی نام همه به میان می آید، جز همین پیرمحمّد و از پیرمحمّد بن عمر شیخ به جای او یاد می شود که اساسا از مدّعیان جانشینی تیمور نیست.

نکته دیگر اینکه «جماعت چهل تنان» تصمیم گرفتند امیرزاده شاهرخ به جای تیمور بنشیند و این تصمیم نیز اجرا شد. این نکته البتّه حاکی از میزان قدرت و نفوذی است که صوفیان دوران از جمله حاجی عمر برای خود قائل بودند، ولی از نظر تاریخی نادرست است. پس از مرگ تیمور، چون پیرمحمّد بن جهانگیر از سمرقند دور بود، مدعیان دیگر، نظر تیمور را نادیده گرفتند. ابتدا سلطان حسین، نوه دختری تیمور برای قبضه کردن حکومت عازم سمرقند شد و به همین سبب، امرای چاچ یا تاشکند، خلیل سلطان را به جانشینی تیمور برگزیدند و او در سمرقند برتخت سلطنت نشست.6 شاهرخ نیز با او صلح کرد و در حکومت خراسان ابقا شد. بنابراین، جانشین تیمور، خلیل سلطان شد و نه شاهرخ.

ناآگاهی و یا تجاهل پیرمحمّد بن عمر شیخ نیز جالب توجّه است. آیا به راستی او نمی دانسته پیرمحمدبن جهانگیر ولیعهد تیمور است و در مسائل مربوط به جانشینی نام او مطرح است نه نام وی؟ در حقیقت، پیرمحمد بن عمرشیخ بنا بر آنچه در معدن الدُّرر آمده در فارس، منتظر تصمیم «جماعت چهل تنان» در خراسان نشسته و از آنچه می گذرد، بی خبر است.

مسائل تاریخی دیگرکتاب معدن الدّرر به پیرمحمد بن عمرشیخ، شاهرخ میرزا، اسکندرمیرزا و ابراهیم سلطان تیموری مربوط می شود. در فصل دوم معدن الدّرر، هنگامی که از خوارق عادات حاجی عمرسخن به میان می آید، از کرامات حاجی عمر در ارتباط با امیرزاده پیرمحمّد بن عمرشیخ یاد می شود. در این زمینه، گفته می شود که پیرمحمّد در زمان سلطنت شیراز، به زیارت حاجی عمر به کازرون رفت. پیرمحمّد از شیخ خواست که از کرامت هایش سخن بگوید و شیخ به نقل سه کرامت پرداخت. در یک کرامت، شیخ جان امیرزاده را نجات داده، در کرامت دیگر بار امیرزاده را برگرفته و در کرامت سوم شیخ، پس از قضای حاجت امیرزاده، بند ازار او را بسته و وی را بر اسب سوار کرده بود.7

بدین سان طبیعی بود که امیرزاده عمرشیخ، خود را وامدار شیخ بداند و بنوازد. در ادامه همین روایت آمده است که شیخ، مرگ تیمور را در خواب دیده و پیرمحمّد را از عزیمت به سوی اردوگاه تیمور باز داشته است:

چون امیرزاده پیرمحمّد آن قصّه شنید، جهت ضبط [به] شیراز کسی بفرستاد و بفرمود تا صورت حال را ثبت کردند و تاریخ بنوشتند و متوجّه شد و گفت: «اگر حال به شیراز روم، مبادا فتنه واقع شود.» و چون سه منزل رفت، خبر وفاتِ امیرتیمور رسانیدند. همچنان بود که آن حضرت فرموده بود. پس شاه به ملازمت بازگشت و یک خروار زرسرخ و سفید جهتِ آن حضرت آورد. آن حضرت قبول نکرد. هرچند مبالغه کرد، فایده ننمود. دیهی خرید و آن را وقف آن حضرت کرد و آن حضرت نیز آن را به فقرای تحت السّراج ارزانی داشت که در مصالح خود صرف نمایند.8

به نظر می رسد که در دوران شاهرخ تیموری، شرایط ادوار دیگر حکومت تیموریان برای صوفیان وجود نداشته است. خود او نسبت به صوفیان عصر التفات چندانی نداشت و شاید اوج گرفتن تکاپوهای فرقه حروفیه و آمیختگی عقاید آنان با تصوف، و نیز واکنش فقیهان عصر در برابر این تکاپوها، در بی توجّهی شاهرخ به صوفیان مؤثّر بوده باشد. بدین سان در این عصر همچون دوران خود تیمور و یا دوران جانشینانی چون ابوسعید میرزا و سلطان حسین میرزا بایقرا، با ارتباط صوفیان بزرگ و نامدار با حکومت مواجه نیستیم. در این احوالِ بی توجّهی به تصوف، شاهرخ، شاه قاسم انوار تبریزی را تبعید کرد9 و چنان از طریقت فاصله گرفت و شریعتمدار شد که حکم به ممنوعیت نوشیدن شراب داد و در اجرای آن حکم، اصرار تمام ورزید.10

مطالب کتاب معدن الدّرر نشان می دهد که شاهرخ نیز چندان از نفوذ صوفیان برکنار و در امان نبوده است. بنابه گزارش معدن الدّرر، شیخ بارها با شاهرخ تیموری دیدار داشته و خواسته هایش نیز برآورده شده است.

نخستین دیدار زمانی رخ داد که ابراهیم سلطان از حاجی عمر درخواست کرد که به نزد شاهرخ رود و او را شفاعت کند. البته حاجی عمر در ابتدا از این درخواست تعجب کرد و گفت که: «توسایه و برگزیده خدایی» و همه از تو درخواست می کنند.

ابراهیم سلطان گفت:

پدرم امیرزاده شاهرخ دودانگِ مال شیراز مملکت به من و امرا و لشکریان من داده و چهاردانگ دیگر خاصه پدر است. و این دودانگ به خرجِ من و لشگر وفا نمی کند. دیگر آنکه از جهت مال هرساله جمعی می آیند و ایذا و اهانت امرا و وزرای من می کنند. التماس آن است که به خراسان روی و دودانگ مال دیگر از جهت من و لشکری من التماس کنی از پدرم. و مقرّر فرمایی که جهت دودانگ مالِ باقی، کسی نیاید تا من آن را به کسِ خود داده، بفرستم.11

در حقیقت، بدین ترتیب شیخ حاجی عمر، باید از شاهرخ درخواست می کرد که تمامی درآمد فارس را به ابراهیم سلطان واگذار کند و از آن چشم بپوشد. چنین درخواستی البتّه ازنظر تاریخی سخت بعید به نظر می رسد و این درخواست که مأموران مالیاتی پدر به فارس فرستاده نشوند، می تواند به منزله نوعی درخواست استقلال تلقّی شود. به هر روی، شیخ آماده سفر به خراسان شد و در 109 سالگی پیاده پای در راه سفرنهاد. شیخ 500 عریضه دادخواهی مردم شیراز را هم پذیرفت و باخود همراه کرد.

در نخستین برخورد با شاهرخ، شیخ حاجی عمر به وی گفت که «ما را نمی باید که شهری دیگر معمور کنی» و همین شهرستانها را که خداوند به تو ارزانی داشته حفظ کن و مگذار که خراب شود. در دیدار دیگر، شاهرخ درخواست های ابراهیم سلطان را پذیرفت و در مجلس سوم درخواست های دیگر مردم فارس را مطرح کرد و جواب گرفت و روی به شیراز نهاد.12

از همین فقره، می توان به نکته ای نیز درباره تاریخ تولّد حاجی عمر پی بُرد: چنان که آوردیم، دوگمانه درباره سال تولد شیخ مطرح است، یکی سال 713 ق. و دیگر سال 723 ق. با این توجّه که دیدار دوم حاجی عمر و شاهرخ در سال 818 ق. روی داده، و در این دیدار نخست، شیخ صد و نُه ساله بوده است، باید با افزودن عدد 109 به هریک از این دو تاریخ، عددی کوچکتر از 818 به دست آید. هردو تاریخی که از این طریق به دست می آید (822 و 832)، به بعد از سال 818 مربوط می شود. چون به تاریخ دو دیدار حاجی عمر و شاهرخ اعتماد بیشتری وجود دارد، به این نتیجه می رسیم که هیچ یک از دوسال 713 ق. و 723 ق. به عنوان تاریخ تولد حاجی شیخ عمر، قابل قبول نیست و در خور تردید است.

دیدار دوم مربوط می شود به رویارویی شاهرخ و بایقرا بن عمرشیخ. این بار شیخ حاجی عمر در تحوّلات سیاسی نقشی مستقیم ایفا می کند و زمانی که شاهرخ به اصفهان رسید، پیکی به نام سید سلیمان مکّی را نزد امیرزاده بایقرا فرستاد و به او توصیه کرد. «وظیفه آن است که به سلامت از گوشه ای بدر روی و سلامت نفس و لشکر را بردیگر چیزها مقدم داری». امیرزاده بایقرا این توصیه را به تمسخر گرفت و گفت: «من این مُلک را به ضربِ تیغ گرفته ام، به سخن درویشی از دست ندهم».

طولی نکشید که شهر به محاصره شاهرخ درآمد و بایقرا «درپای آن حضرت افتاد» ودرخواست کرد که شیخ حاجی عمر میان او و شاهرخ میانجی شود. حاجی عمر به بیرون شهر رفت و مورد تعظیم و تکریم شاهرخ قرار گرفت و درخواست های خود را برین شرح با او در میان نهاد:

مهم سه است: اوّل آن که شنیده ام که حُکم کرده ای که شیراز را با زمین یکسان سازند، چنان که جو در آن جا بکارند و فرزندان ایشان را اسیر سازند. امیرزاده ابراهیم بی جگری کرد و تحمّل نکرد که شیراز را دربندان کند، شیرازیان را چه گناه است؟ می خواهم که ایشان را به من بخشی؛ دوم آن که دستور می باشد که پادشاهی به مملکتی در می آید، «نعل بها» می ستاند، آن را نیز به این فقیر بخشی؛ سوم آن که از سرِ یک مشت خون بایقرا بگذری و خون او را نیز به این فقیر بخشی و گناه او را نیز عفو فرمایی». امیرزاده شاهرخ هرسه التماس را قبول کرد.13

بدین ترتیب، شاهرخ، اهل شیراز، نعل بها و نیز خون امیرزاده بایقرا را «به حاجی عمر» بخشید. همچنین شیخ از امیرزاده خواست که سخاوت به خرج دهد و گفت: «زرها که در خزانه جمع کرده ای، به بندگان خدای تعالی صرف کن و در بندِ جمع مباش».14

دیدار سوم میان شیخ حاجی عمر و شاهرخ میرزا نیز به همین سال 818 ق. مربوط می شود. براساس روایت شمس الدین محمّد مرشدی در معدن الدُّرر، شاهرخ درباره اینکه حکومت «ولایت شیراز» را به چه کسی بسپرد تردید داشت. در این میان فرزندان شاهرخ نیز کسانی را می فرستادند و از شیخ حاجی عمر می خواستند که سلطنت شیراز را برای ایشان «بستاند». ولی شیخ حاجی عمر که ظاهرا به رغم شاهرخ دل با حکومت ابراهیم سلطان داشت، به آنان توجّهی نشان نمی داد. وقتی شاهرخ برای وداع از شیخ به ملاقات او رفت، از شیخ خواست که بگوید سلطنت شیراز را غیر از ابراهیم سلطان به چه کسی واگذارکند؟ شیخ نیز رندانه گفت: «به این فقیر ده تا به هرکس که صلاح مُلک باشد، بدهم».15 پس از اجابت این درخواست، شیخ حاجی عمر نیز به خلاف میل و نظر شاهرخ، حکومت شیراز را به ابراهیم سلطان سپرد و او را با پدر آشتی داد و از ابراهیم سلطان خواست که بعد از آن سخن درویشان را رد نکند.

بدین ترتیب، عامل همه ناکامی های گذشته ابراهیم سلطان، به ردّ سخن درویشان نسبت داده شد. ابراهیم سلطان بارها درخواست های شیخ حاجی عمر را پذیرفته بود. یکی از این درخواست ها که به اصرار نیز با اجابت همراه شد، چندان در مسیر منافع رعایا نبود، بلکه در حمایت از کسی بود که به مردم ستم روا داشته و به درگاه شیخ حاجی عمر پناهنده شده بود. یکی از منشیان ابراهیم سلطان، پس از برکنار شدن از کار، مُهری تقلّبی ساخت و با آن «نشان و بَرَوات می نوشت و اموال از رعایا می گرفت». وقتی خطای او فاش شد، حکم کردند که «هر عضوی از او را ببرُند تا به بدترین حالی بمیرد و عبرت دیگران شود». منشی به شیخ حاجی عمرپناه آورد و شیخ نیز از ابراهیم سلطان خواست که او را ببخشد. ابراهیم سلطان زیربار نمی رفت و معتقد بود که منشی «گناهی عظیم کرده» است. شیخ برخواست خود پای فشرد و حتّی ابراهیم سلطان را تهدید کرد:

به خدا، به خدا که اگر خلاصش کردی خوب، والاّ پیش پدرت شاهرخ فرستم تا ترا عزل کند و دیگری بفرستد که سخن درویشان که صلاح دین و دنیا در آن است قبول کند.16

بدین سان ابراهیم سلطان «از غیرت حضرت مقدّسه ترسید» و از خون منشی درگذشت. این تهدید باردیگر نیز تکرار گردید: وقتی برای خواجه امّام الدین حسن که متولی بقعه مرشدیه بود، از دیوان سلطان «براتی ناواجب» نوشته شد، شیخ حاجی عمر، متولی بقعه مرشدیه را در پناه خود گرفت و ابراهیم سلطان را گفت:

... باید که آن چه حواله کرده ای، راجع کنی والاّ به خدا، به خدا که در این حوض آبت می افکنم تا آماس می کنی و می میری و مردم از ظلم تو خلاص می شوند.17

این تهدید، باردیگر کارخود را کرد و برات به دیوان بازگشت داده شد و خواجه امام الدین حسن خلاصی یافت. با این همه، روشن نیست که چرا شیخ حاجی عمر در بازگرداندن ابراهیم سلطان به حکومت شیراز، چنان اصرار داشته و تعصّب ورزیده است. البته مواردی هم بوده که خواست شیخ حاجی عمر از جانب ابراهیم سلطان بی چون و چرا به اجابت رسیده است. ابراهیم سلطان حکم خود را درباره سعدالدین دوانی پدر جلال الدین محمّد دوانی به خواست شیخ حاجی عمر نقض کرد.18 یک بار نیز که می خواست برای حفرخندق از اصناف شیراز مالیات بگیرد و اصناف از عهده بر نمی آمدند، شیخ به میانجیگری پرداخت و آن مال به اصناف بخشیده شد.19 .

به هر حال، حمایت شیخ از ابراهیم سلطان به اندازه ای بوده است که سپاه غیبی را هم در کار امداد وی دیده است:

شب دوشنبه از ماه رجب دیدم که دو سپاه انبوه بر هم زدند، دو نوبت، و خرابی بسیار واقع شد و قریب پانصد و پنجاه هزار نفر از اهل غیب از یک طرف حاضر بودندی و مدد امیرزاده ابراهیم سلطان دادندی20.

نتیجه

البته آنچه به ارتباط شیخ حاجی عمر با حاکمان دوران مربوط است، به همین مختصر محدود نمی شود و جزئیات دیگری هم در معدن الدّرر آمده است، ولی همین اندازه کافی است تا به طرح چند پرسش بنیادی درباره محتوای تاریخی معدن الدّرر بپردازیم. نخست اینکه چرا درباره شیخی بزرگ که به این اندازه در مسائل سیاسی دوران زندگی خود نقش داشته و مطرح بوده است، هیچ آگاهی ویژه ای از منابع تاریخی، ادبی، صوفیانه و غیر آن به دست نمی آید؟ کسی که بر شاهرخ بدان گونه تسلط دارد که کلّ مالیات فارس را با میانجیگری او به ابراهیم سلطان می بخشد، از خون شیرازیان درمی گذرد، «نعل بها» را نادیده می گیرد و ابراهیم سلطان را به رغم خواست و میل خود بر حکومت ابقا می کند؛ کسی که چنان بر ابراهیم سلطان چیره است که وی را بارها تهدید می کند و خواسته خود را به وی می قبولاند، طبیعی نیست که تا این اندازه گمنام و ناشناخته باشد. حتی شرح حال این شیخ بزرگ دریگانه اثری که درباره زندگی و سخنان وی در اختیار داریم معدن الدّرر چنان آشفته است که تاریخ تولّد وی را نیز نمی توان به درستی دریافت.

برخی خطاهای تاریخی معدن الدّرر، نظیر آنچه درباره جانشینی تیمور مطرح شده است و با واقعیت تاریخ همخوانی ندارد، پذیرفتنی و توجیه پذیر نیست.

اگر پیاده رفتن حاجی عمر صد و نه ساله از شیراز به هرات را در زمره کرامات صوفیانه وی به شمار آوریم، ناهمخوانی های دیگر تاریخی را نمی توان به کرامات صوفیانه نسبت داد.

نخستین ارتباط شیخ حاجی عمر با مسائل سیاسی عصر به سال 807 ق. مربوط می شود. در این زمان احتمالاً وی 74 ساله یا 84 ساله بوده است. پرسش دیگر این است که تا این زمان شیخ چه می کرده است؟ زندگی سیاسی او، پیش از این دوران کاملاً در معدن الدّرر محو است. آیا می توان تصوّر کرد که شیخ در 74 یا 84 سالگی یکباره به سیاست علاقه مند شده است؟

روشن است که شیخ پیش از سال 795 ق. در فارس بوده است. دیدار شیخ حاجی عمر و شاه منصور مظفری تأیید کننده این نکته است.21 با این حال نه درباره اینجویان و نه درباره مظفریان، هیچ نکته ای در معدن الدّرر به میان نیامده است. چگونه می توان پذیرفت که در این دوران که آکنده است از آشفتگی و فراز و نشیب سیاسی، حاجی عمر، هیچ ارتباطی با حکومتگران عصر نداشته است؟ تنها راه این است که تصور کنیم که او در این روزگاران، یکی از دوره های سفر یا عزلت و اعتکاف خود را سپری می کرده است.

البته معدن الدّرر دارای سودمندی های جغرافیایی، زبانی و لغوی، اجتماعی و فرهنگی بسیاری است و به ویژه از نظر تاریخ تصوف اسلامی در فارس اهمیت تمام دارد، امّا به دشواری می توان اصالت و درستی مسائل تاریخی مطرح شده در کتاب را پذیرفت و درباره آن موارد، تردید روا نداشت. امید آن است که درباره این صوفی بزرگ، نوشته ها و مدارک دیگری به دست آید و بتواند به روشن تر شدن زندگی و تکاپوهای سیاسی وی یاری رساند.

پی نوشت ها

1. برای نمونه، نک: زرین کوب، صص 8 57.

2. نک: ابن عربشاه، ص 6؛ یزدی، ج 1 ، ص 228 و زمچی اسفزاری، ج 1 ، ص 171. که نمونه های درخور نگرش از پیوندهای حمایت طلبانه تیمور با صوفیان عصر خویش را در بردارد.

3. نک: فرهانی منفرد، فصل مربوط به جامی.

4. مرشدی، ص 92.

5. نک: یزدی، ج 2، ص 466.

6. خواندمیر، ج 3 ، صص 540 542.

7. همو، ص 114.

8. همو، ص 114.

9. فصیح خوافی، ج 2، ص 86، خواندمیر، ج 3، ص 617.

10. میرجعفری، صص 105 127.

11. مرشدی، ص 52.

12. همو، ص 54.

13. همو، ص 117.

14. همو، ص 118.

15. همو، صص 118 119.

16. همو، ص 51.

17. همانجا.

18. همو،ص 51.

19. همو، ص 99.

20. همو، ص 92.

21. همو، ص 22.

فهرست مآخذ

ابن عربشاه، زندگانی شگفت آور تیمور، ترجمه محمدعلی نجاتی، تهران، 1356 .

خواندمیر، غیاث الدین بن همام الدین حسینی، حبیب السیر فی اخبار افراد البشر، تهران، 1333.

زرین کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، تهران، 1379.

زمچی اسفزاری، معین الدین، روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات، به کوشش سیدمحمد کاظم امام، تهران، 1338.

فرهانی منفرد، مهدی، پیوند سیاست و فرهنگ در عصر زوال تیموریان و ظهور صفویان، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی 1382.

فصیح خوافی، احمدبن جلال الدین محمد، مجمل فصیحی، به کوشش محمود فرخ، تهران، 1341.

مرشدی، شمس الدین محمد، معدن الدرر فی سیرة الشیخ حاجی عمر، به تصحیح و مقدمه و تعلیقات دکتر عارف نوشاهی و دکتر معین نظامی، تهران، نشر کازرونیه، 1383.

میر جعفری، حسین، تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره تیموریان و ترکمانان، اصفهان، 1375.

یزدی، شرف الدین علی، ظفرنامه، به کوشش محمّد عباسی، تهران، امیرکبیر، 1336.



1. عضو هیئت علمی دانشگاه الزهراء.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر