انتخاب، 24/1/81
چکیده: نویسنده، در این مقاله، ضمن برشمردن مثال هایی که حکایت از تحول در دنیای امروز دارد، ضرورت هماهنگ کردن اندیشه دینی با این تحولات را یادآور می شود .
یکی از عللی که سبب می شود هر دینی، رفته رفته، به فراموشی سپرده شود روی گردانی آن دین از واقعیت های زندگی است; توجه نکردنش به حقایقی است که مورد تایید و اثبات علم قرار گرفته است; پای فشردنش بر جزمیاتی است که پیدا نیست چگونه به ارکان و اصول اصلی آن راه پیدا کرده اند .
اگر دین برای پیشرفت و آسایش انسان است چرا باید در بند جزمیات باشد؟ مگر دین برای ایذای مردم پدید آمده است؟ مگر دین برای به قهقرا بردن مردم خلق شده است؟
دین به تطبیق خود با واقعیت های زندگی و حقایق مورد تایید عقل و علم نیاز دارد . البته این نکته را نباید فراموش کرد که در هسته مرکزی دین قطعیت و یقین وجود دارد . بنابراین اصل دین را نمی شود تغییر داد، ولی می توان احکام و شعائر را، با توجه به مسائل در حال تغییر دنیای کنونی، در قالبی جدید و سازگار با زمانه، عرضه داشت; کاری که کلیسای کاتولیک سرانجام، با اکراه تمام و از سر ناچاری، بدان تن داد .
نوگرایی دینی همان است که، در اسلام، «اجتهاد» نامیده می شود . هورتن، شرق شناس اروپایی، با توجه به مطالعات عمیقی که در آثار و افکار اسلامی به عمل آورد، به این نتیجه رسید که روح اسلام آن قدر پهناور است که باید گفت عملا مرز نمی شناسد . اسلام، به استثنای عقاید ملحدانه، همه اندیشه های قابل پذیرش ملل پیرامون را جذب کرده و آنها را، در جهت خاص توسعه و تکامل خویش، به کار برده است . حذف این عامل حیاتی و پویا از پیکر دین و دور داشتن دین از واقعیت، چیزی نیست جز مدفون ساختن آن در زیر غبار ایام . در سال های پس از انقلاب اسلامی، حرکت هایی در این مسیر صورت گرفت; از آن جمله است صدور احکام جدید در مورد فعالیت های اجتماعی زنان - به خصوص در زمینه امور اجتماعی، هنری، سیاسی و پارلمانی - حرام نشمردن آلات طرب و پرداختن به آنها، و حلال شدن بازی شطرنج . از این رو، گفته هایی از این دست که در اسلام دموکراسی نیست، در اسلام شادی نیست، در اسلام آزادی نیست، محصول تفکراتی است که جریان توفنده واقعیات، و اصل عدم قطعیت را نادیده می گیرد . این نکته را نباید از نظر دور داشت که الکترون دین می تواند تحت شرایط مختلف هم «ذره » باشد و هم «موج » ، و این به نحوه مشاهده بستگی دارد . دیگر نمی توان زنان را «نواقص العقول » دانست . دیگر نمی شود، از سویی، میلیون ها تومان در ماه صرف حفظ و حراست از موزه ها و دانشکده ها و سازمان های هنری و ترویج هنرهای نقاشی و مجسمه سازی کرد و، از سویی دیگر، همچنان باور داشت که ملائکه داخل خانه ای که در آن تصویر باشد نمی شوند و معتقد بود که آثار میکل آنژ، بهزاد، داوینچی، رامبراند، بوتیچلی و کمال الملک در پلیدی برابر و مانند سگ است و فرشتگان، که نماد قداستند، به مکان هایی که آثار این هنرمندان در آن باشد، وارد نمی شوند . از این روست که، در ایام متاخر، مصلحان دینی ای چون سید جمال، طالب نقد، اصلاح و بازنگری در احکام و قوانین فقهی هستند .
سرانجام باید به واقعیت ها تن داد و آموخت که مقابله با نوگرایی، در هر امری از جمله دین، مذموم است; زیرا جلوی خلاقیت را می گیرد و سدی است در برابر حرکت های معنوی همگام با پیشرفت زمانه . بنابراین به بسیاری از کسانی که هنوز در عهد کلینی و مجلسی ها سر می کنند و، به قول شریعتی، اسلام شناسند، اما متعلق به این قرن نیستند، باید از قول مصلح بزرگ دنیای اسلام، علامه اقبال لاهوری، نهیب زد که «دیدن دگرآموز و شنیدن دگرآموز» ; زیرا:
پشمینه به بر کردی و بی ذوق تپیدی
آن گونه تپیدی که به جایی نرسیدی
در انجمن شوق تپیدن دگرآموز!
اشاره
متاسفانه این مقاله بیشتر بیان گر یک شعار است تا بیان مستدل و علمی . نویسنده محترم بیان نمی کند که به چه دلیل باید اندیشه دینی را نو کرد و، از آن مهم تر، آیا نو بودن اندیشه برای صحت آن کافی است . اگر چنین نیست چه شاخصی وجود دارد؟ آیا غیر از این است که باید روشی اجتهادی در میان باشد؟
آیا اثبات یا تایید یک نظریه در علم برای پذیرش تغییر و تحول در اندیشه دینی کافی است؟ آیا آنچه ظاهرا، در علوم، مورد اثبات تجربی قرار گرفته است، باید بدون کم و کاست پذیرفته شود؟ منظور نویسنده از این که می گوید دین برای پیشرفت و آسایش آمده است، چیست؟ شاخص پیشرفت کدام است؟ چرا دین نباید واجد جزمیات باشد؟
متاسفانه نداشتن یک چارچوب منظم عقلی و نظری، در مواجهه با چنین پرسش هایی، این گونه مقالات را تا حد بیان سؤال همیشگی ارتباط دین با مقتضیات زمان تنزل می دهد، بدون آن که، در پاسخ، رهیافتی به همراه داشته باشد؟