درمان خویشتن ساز چگونه به فرد کمک می کند تا از سلطه جویی دست بردارد؟
اگر من سلطه جو هستم، چگونه می توانم از خودم از یک انسان خویشتن ساز بسازم؟ یا چگونه می توانم شوهر، همسر، دختر، رئیس یا داماد سلطه جوی خودم را عوض کنم؟ امیدوارم بسیاری از سلطه جویان ملایم بتوانند با دسترسی و مطالعه ی این کتاب و بحث کردن از مطالب آن در جمع دوستان یا از طریق مشاوره ی گروهی به خودشان کمک کنند.
درمان خویشتن ساز
منظور من از «درمان خویشتن ساز» هم روش های متداول درمان فردی است و هم روش های متفاوت درمان گروهی. درمان خویشتن ساز یک مکتب جدیدی از درمان نیست، بلکه تأکیدی است بر کاهش دادن سلطه جویی و پرورش خویشتن سازی، که ممکن است درمانگر وابسته به هر نظریه ی مشاوره و روان درمانی، مایل باشد از آن استفاده کند.
ما تکنیک های پویایی گروه را در مورد تربیت خویشتن سازی والدین، سودمند یافته ایم. در این گروه ها والدین مهارت ها و روش های مربوط به پیشگیری مشکلات عاطفی فرزندان شان را می آموزند که در غیر این صورت بعدها به مراقبت و معالجاتی با فاصله ی زمانی کم احتیاج خواهند داشت. هم چنین والدین به خود کمک می کنند تا بتوانند به افراد کارآمدتری تبدیل شوند.
یکی دیگر از روش های بسیار جالب اخیر «درمان ماراتون» است که در آن یک گروه دوازده نفری یا بیشتر مدت بیست و چهار یا سی ساعت بلاوقفه با هم روی موضوع خاصی بحث می کنند. در این جلسات رفتار خصوصی، به جز توالت رفتن، مجاز نیست. غذا در اتاق درمان مصرف می شود. مرد و زن مدت یک شبانه روز یا بیشتر در یک اتاق هستند و می باید حتماً خودشان باشند. رفتار افراد کاملاً صادقانه است و همه ی احساسات بدون توجه به مسخره بودن آن، باید بیان شود. هرچه ساعت ها می گذرد، احساسات واضح تر و شفاف تر می شود. نتیجه ی حاصله اظهار واقعی احساسات رشد است. برای کسانی که واقعاً می خواهند خودشان را بشناسند این تجربه ی جالب را پیشنهاد می کنم.
کارل راجرز عقیده دارد که این کار را می توان در هشت مرحله انجام داد که در آن منحنی نمایش برای بدترین بیمار سلطه جو صفر و برای انسان خویشتن ساز هفت است. در این صورت ممکن است یک بیمار به مرحله ی دوم وارد شود و بخواهد به مرحله ی چهارم برود یا دیگری بخواهد از مرحله ی سوم به مرحله ی ششم برسد.
هم چنین باید تأیید کرد همه ی مردم به درمان احتیاج ندارند. حقیقت امر این است که آن چه یک فرد به آن احتیاج دارد، درجه ای از عشق و توجه محبت آمیز است. به علاوه، در زندگی معمولی تجارب درمانی زیادی وجود دارند که به فرد کمک می کنند؛ دوستان خوب، یک معلم بزرگ، حادثه ای نظیر مرگ یکی از افراد خانواده و... ممکن است به تغییرات مهمی منتهی شوند.
در زمینه ی درمان یا مشاوره ی انفرادی نظریه های متعددی وجود دارند و هیچ یک از روش ها را نمی توان منحصر به فرد یا بهترین دانست. در این بخش به آن دسته از ابعاد درمان اشاره می کنم که کم و بیش توسط همه ی درمانگران طرفدار روش های مختلف رعایت می شود. هر یک از این مطالب نشان خواهد داد که تا چه اندازه روان درمانی حرفه ای به صورت علم ایجاد تغییر در افراد، درآمده است. این مباحث به خواننده کمک می کنند تا احتیاجات خود را بشناسند، برای رفع آن به تحقیق بپردازد و خودش را از سلطه جویی به خویشتن سازی سوق دهد.
در زیر به ده روش معتبر روان درمانی اشاره و اهمیت آن را در رسیدن به خویشتن سازی بیان می کنم.
1- دلسوزی:
عبارت از نگرش محبت آمیز درمانگر نسبت به افراد است که ممکن است به صورت لطف غیرمشروط یا پرخاشگری یا همدردی توأم با انتقاد اظهار شود. دلسوزی برای مبارزه علیه سلطه جویی روش قاطعی است.
سلطه جویان به دو نوع فعال و فعل پذیر تقسیم می شوند. سلطه جویان فعل پذیر، بیچاره، ناتوان در تصمیم گیری و توسل جو هستند. این افراد به عشق توأم با پرخاشگری و دلسوزی توأم با انتقاد نیاز دارند. از طرف دیگر، سلطه جویان فعال که ناله می کنند، تقاضا می کنند و از دیگران انتظارات زیادی دارند، ممکن است برای نشان دادن آن چه انجام می دهند، به عشق توأم با پرخاشگری و دلسوزی توأم با انتقاد، نیاز داشته باشند.
2- تقویت خود:
پیشرفت فکر، احساس و توانایی ادراک درمانگر نسبت به بیمار است تا به او کمک شود و او را برای زندگی کارآمدتری آماده کند.
در نوشته های کسانی که به تجزیه و تحلیل «خود» پرداخته اند، اهمیت به تجربه درآوردن درنگ غیرارادی، تفکر عالی، پیش بینی حوادث آینده و رشد خود رهبری، تأکید شده است. بشر بیش از آن چه که به قول فروید اسیر محرک های ناخودآگاه و کنش های غریزی باشد، راهنمای رفتار خویش است.
برای نشان دادن استفاده از تقویت خود به مثال هایی از تعامل درمان جو و مشاور اشاره می کنیم.
درمان جو:
من عاشق شوهرم هستم.
مشاور:
ممکن است همین جمله را دوباره بگویی؟
درمان جو:
من عاشق شوهرم هستم.
مشاور:
لحن صدایت طوری است که واقعاً شوهرت را دوست داری. این خیلی بهتر است. امروز خیلی جدی صحبت می کنید.
3- رویارویی:
منظور رویارویی فعال بین درمانگر و بیمار است که در آن هر یک از طرفین احساسات واقعی خود را آشکار می کند.
در نوشته های طرفداران تفکر اصالت وجود، رویارویی به عنوان بُعدی که رشد فردی را تشویق می کند، تأکید شده است. به این ترتیب این تأکید جدید در درمان، آشکارسازی «خود» درمانگر و بیمار را در خلال مصاحبه زیادتر می کند و ضامن رشد بیشتر بیمار می گردد.
در زیر به مثال هایی از برخورد میان درمانگر و بیمار اشاره می کنیم:
بیمار:
(بی وقفه صحبت می کند.)
درمانگر:
بس کن و بگذار من صحبت کنم.
بیمار:
(به زحمت صحبت می کند.)
درمانگر:
این قدر ناله نکن.
بیمار:
در آن موقع فکر می کردم که مادرم واقعاً کار خوبی می کند.
درمانگر:
به نظر من مادرت نقش یک هر جایی را بازی می کرد.
بیمار:
امیدوارم امروز با من بداخلاقی نکنی.
درمانگر:
تو حالا با من همان کاری را می کنی که با افراد خانواده ات می کنی. تو سعی می کنی مرا بفریبی.
4- احساس:
درمانگر اوضاع و احوالی را فراهم می آورد تا فرد احساساتی را که برای خود تهدیدآمیز می داند، آزادانه به تجربه درآورد و برای خود یک ارتباط روانی سالم برقرار نماید. احساس یکی از ابعاد مهم زندگی است که در آن پای انسان سلطه جو لنگ می شود. بنابراین روان درمانگر اصرار می کند تا امکاناتی فراهم آورد که فرد بتواند یاد بگیرد که چگونه احساسات فرد دیگر را عمیقاً درک کند.
نوشته های کارل راجرز از این دیدگاه، نمونه ی بسیار آشکاری است. وی نسبت به خلق و برقراری رتباطی که از لحاظ روانی ایمن و از طریق نگرش مراجع مورد قبول باشد، تأکید فراوان می کند.
در زیر به نمونه هایی از نحوه ی پرورش آشکارسازی احساسات در یک ارتباط خوب درمانی اشاره می کنیم:
درمانگر یک بسته دستمال کاغذی به بیمار می دهد (به نشانه ی این که می داند بیمار به زودی گریه خواهد کرد.)
بیمار:
لعنت بر این زندگی، هیچ یک از کارهای امروز خوب از آب درنیامد.
درمانگر:
امروز خیلی احساس عصبانیت می کنی. (به نشانه ی قبول احساسات)
بیمار:
آقا، او واقعاً به من ضربه زد.
درمانگر:
وقتی او آن حرف ها را زد، تو ناراحت شدی.
بیمار:
ولی موقعی که مرا به صرف غذا دعوت کرد، عقیده ام عوض شد.
درمانگر:
تصور می کنم موقعی که این پیشنهاد را کرد، نسبت به او احساس صمیمیت کردی.
بیمار:
(آرام می نشیند، در چشم هایش اشک جمع می شود، ولی صحبت نمی کند.)
درمانگر:
خیلی رنج آور است، صحبت کردن درباره ی آن کار مشکلی است.
5- تجزیه و تحلیل میان شخصی:
در این حالت درمانگر ادراکات بیمار یا سلطه جویی های روابط درمانی را در زندگی او تجزیه و تحلیل می کند. تجزیه و تحلیل ارتباط شخصی تکنیک تجزیه و تحلیل بازی هایی است که افراد سلطه جو نسبت به یکدیگر دارند. یعنی درمان کمکی است که به مراجعان داده می شود تا بفهمند چگونه در بسیاری از موارد با درمانگر روابط ناصحیح برقرار کرده اند و سعی دارند او را تحت سلطه جویی قرار دهند؛ مثلاً بیمار فعل پذیر ممکن است نقش یک «بیچاره» را بازی کند و از اندیشیدن درباره ی خودش امتناع و سعی کند درمانگر را وا دارد که مانند یک «مادر» با او رفتار کند. یا سلطه جوی فعال ممکن است دارای مشکل «اقتدارطلبی» باشد و سعی کند درمانگر را به هر جایی که مایل باشد بکشاند. فرض بر این است که بیمار به هر نوع بازی متوسل می شود که در روابط بین فردی دارد، تا آن را در درمان خود نیز به کار برد. مثال های زیر نشان می دهند که چگونه درمانگر سلطه جویی بیمار را برایش تشریح می کند:
بیمار:
(می نشیند و چیزی نمی گوید.)
درمانگر:
تو فقط بلدی بنشینی و انتظار داشته باشی که من کار تو را انجام دهم.
بیمار:
(از مکالمه ی تلفنی دیر وقتِ شب گذشته برای درمانگر صحبت می کند.)
درمانگر:
تو امروز ساعت سه صبح به سرویس خدمات تلفن کردی تا مرا به خاطر حمایت از شوهرت تنبیه کنی. تو می خواستی مرا از خواب بیدار کنی.
بیمار:
تو فقط می نشینی، اگر به من نگویی چکار کنم، پولی از جانب من به دست نخواهی آورد.
درمانگر:
تو سعی می کنی بر من هم مانند فرزندانت تسلط پیدا کنی.
6- تجزیه و تحلیل الگوها:
درمانگر الگوهای کنشی پیچیده ی بیمار را تجزیه و تحلیل می کند و او را در تغییر و رشد الگوهای کنشی سازگار، یاری می کند.
چنین به نظر می رسد که اکثر مردم، بدون توجه به ثبات یا منطق، به صورت درهم و برهمی یک نوع فلسفه ی زندگی را در پیش می گیرند. روان درمانی کمک می کند تا این قبیل عقاید مورد بررسی مجدد قرار گیرند و نظام معنی داری را که خوب ترکیب یافته باشد، به عنوان سرمشق یا الگو به آنان ارائه نماید.
فرانکل در نظام درمانی خود مرسوم به «معنا درمانی» در جست و جوی الگوهایی است که به بیمار معنی می دهند: «کوشش برای یافتن معنی در زندگی شخصی، اساسی ترین نیروی انگیزشی فرد در زندگی او می باشد.»
در زیر به مثال هایی درباره ی این که چگونه درمانگر الگوهای معنی دار یا تکمیلی در برابر اظهارات بیمار ارائه می دهد، اشاره می کنیم:
بیمار:
(به تفصیل صحبت می کند که انجام کار برای دیگران تا چه اندازه برایش احمقانه است.)
درمانگر:
کجای این کار احمقانه است؟
بیمار:
خُب، فکر کنم که به این سؤال نمی توانم با اطمینان پاسخ دهم.
درمانگر:
شاید بتوان به جای احمقانه بودن آن را شکستِ خود نامید.
بیمار:
دفعه ی پیش که این پیشنهاد ناپسند را کرد، این قدر ناراحت نشدم.
درمانگر:
شما رفته رفته دارید میزان حساسیت زیاد خود را نسبت به دیگران کاهش می دهید.
بیمار:
هیچ وقت در صحبت کردن این قدر گیج نبوده ام.
درمانگر:
به نظر می رسد که امروز فهمیده تر صحبت می کنید شاید حالا از درک مطلب بیمی ندارید.
7- تقویت:
درمانگر رفتارهایی را که به تشدید رشد و سازش اجتماعی منتهی می شود پاداش می دهد و رفتارهایی را که منفی یا شکست خود است، تنبیه می کند. در زیر به نمونه هایی از کاربرد تقویت، برای کمک به بیمار اشاره می کنیم:
بیمار:
(درباره ی افراد زیادی صحبت می کند.)
درمانگر:
(موقعی که بیمار درباره ی مادرش صحبت می کند، درمانگر مطالبی را یادداشت می کند تا به بیمار نشان دهد که این نکات بیش از دیگران توجه دارد.)
بیمار:
(حالا درباره ی تهیه ی صبحانه برای شوهرش، که قبلاً به آن عادت نداشته، صحبت می کند.)
درمانگر:
شما به این نتیجه رسیده اید که اگر برای شوهرتان صبحانه تهیه کنید خوشحال می شود (اهمیت خوشحال کردن شوهر را تقویت می کند.)
بیمار:
پس از مدت ها برای اولین بار بود که عصبانی نشدم.
درمانگر:
آیا از این که خودتان را کنترل کردید، رضایت خاطر احساس نکردید؟ (نشان دادن پاداشی که انسان از کنترل خودش به دست می آورد.)
بیمار:
(درباره ی چیزهایی بی اهمیت صحبت می کند.)
درمانگر:
(ساکت می ماند و به طور منفی او را تقویت می کند. به بیمار نشان می دهد که این مسئله بی اهمیت است.)
8- خود- افشایی:
چنان که درمانگر الگوهای دفاعی زندگی خود را در جلسه ی مصاحبه بیان کند، بیمار نیز به انجام چنین عملی تشویق می شود. خود- افشایی یکی از عوامل مهم مشاوره یا روان درمانی مؤثر محسوب می شود. کسانی مراجعه می کنند که در زندگی خود در برخورد با مردم نتوانسته اند خودشان را تا حد مطلوب افشا کنند.» به مثال زیر توجه کنید:
بیمار:
آیا هیچ وقت شما هم به اندازه ی من ترسیده اید؟
درمانگر:
ترس تا حد مرگ!
بیمار:
شما هیچ وقت چنین احساسی نداشته اید، چون روان شناسید.
درمانگر:
روان شناس هم مثل همه ی انسان ها است، او که نمونه ی کامل مطلوب نیست. من هم چنین احساساتی داشته ام.
بیمار:
احساس می کنم که زشت هستم.
درمانگر:
من هم وقتی که جوان بودم به طور وحشتناکی احساس زشتی می کردم.
بیمار:
شرط می بندم که شما هیچ وقت احساس تنهایی نکرده اید.
درمانگر:
من اغلب احساس تنهایی می کنم.
9- ارزیابی مجدد ارزش ها:
در این حالت درمانگر گرایش های ارزشی بیمار را که هنوز استقرار کافی نیافته اند (فرض های مربوط به خود، دیگران و...) مجدداً ارزشیابی می کند تا در نتیجه ی این ارزشیابی بتواند نسبت به ارزش های آزموده شده و عملی خود را متعهد احساس نماید.
در زیر روش هایی را به طور خلاصه بیان می کنیم که بیمار به وسیله ی آن ها ارزش هایش را مجدداً ارزیابی و به کمک درمانگر آن ها را تقویت می کند.
بیمار:
هیچ وقت دلم نمی خواهد مانند خروس سرم را بلند کنم و بگذارم مردم احساساتم را بفهمند.
درمانگر:
به نظر من این خیلی مهم است که سرتان را بلند کنید و بگذارید مردم بدانند چه احساساتی دارید.
بیمار:
ای وای! هرگز درک نکرده بودم که اگر انسان به جای این که همواره برای آینده برنامه ریزی کند، در اینجا و حالا زندگی کند، چه اندازه مسرت بخش است.
درمانگر:
انگار دارید به اهمیت زندگی در زمان حال پی می برید.
بیمار:
دارم می فهمم که بر زبان آوردن آن چه می خواهم و تقاضایش را دارم، برای من مهم است.
درمانگر:
وقتی می خواهید نیازتان را رفع کنید، دوست تان دارم.
بیمار:
ای وای حتی موقعی هم که عصبانی هستم، گفتن آن چه در فکرم می گذرد آن قدرها بد نیست.
درمانگر:
به نظر من اگر بتوانید پرخاشگر باشید، عالی است.
بیمار:
دارم می فهمم که نزدیک بودن به دیگران خیلی لذت بخش است.
درمانگر:
شما واقعاً دارید به مرحله ی نشان دادن صمیمیت نزدیک می شوید، و من حتی این صمیمیت را می توانم در روابط مان احساس کنم.
10- تجربه ی مجدد: تجربه ی مجدد عبارت است از یادگیری های مؤثر گذشته و حساسیت زدایی اثرات مرضی این یادگیری ها، روی کنش فعلی فرد.
از نظر تاریخی، تحلیل روانی یک نظام روان درمانی است که درک گذشته را به عنوان لزوم درک حال تأکید می کند. «روانکاوی گذشته را تحلیل می کند تا نشان دهد که چگونه گذشته در وضع فعلی فرد مؤثر است» به عنوان مثال:
بیمار:
(درباره ی دوران جوانی خود که با مادرش همیشه نزاع داشته صحبت می کند.)
درمانگر:
صرف این که در گذشته به عنوان یک جوان نسبت به مادرت کدورت داشتی این معنی را نمی دهد که حالا هم باید با او بدرفتاری کنی.
بیمار:
بچه که بودم خودم را به پدرم خیلی نزدیک احساس می کردم.
درمانگر:
آیا موقعی که در این جا و همین حالا با من هستی باز چنان احساسی داری؟
بیمار:
(درباره ی یک تجربه ی ناخوشایند با مادرش و این که چه اندازه از او مأیوس شده است، صحبت می کند.)
درمانگر:
قبول کن که می توانی با مادرت به خوبی صحبت کنی. فرض کن مادرت روی آن نیمکت نشسته است و تو صحبت می کنی.
تغییر سلطه جو به خویشتن ساز از طریق درمان گروهی
با گروه درمانی می توان فرد سلطه جو را به خویشتن ساز تبدیل کرد، و لازم به گفتن نیست که جریان این امر به اندازه ی جراحی مغز شگفت انگیز و جالب است. نتایج حاصل برای درمانگر همان اندازه رضایت بخش است که برای هر یک از افراد درگیر در گروه، زیرا در هر زمان که افراد با یکدیگر مواجه می شوند، معمولاً یک مبارزه طلبی ایجاد می شود. بیایید یک جلسه ی درمان گروهی را مورد بررسی قرار دهیم تا ببینیم چه اتفاقاتی رخ می دهد.
گروه در ساعت هفت بعدازظهر در اتاق انتظار انستیتو، که به صورت یک اتاق نشیمن و مجهز به لوازم و وسایل راحتی تزیین شده است، جمع می شوند. امشب عده ی آن ها هشت نفر است، چهار مرد و چهار زن، زیرا سعی می کنیم از نظر جنسی بین آن ها تعادل برقرار کنیم. یک مهندس، یک پزشک، یک فروشنده ی مبلمان، یک معلم مرد، یک پرستار، یک خانم خانه دار، یک معلم زن و یک منشی جوان و خوشگل، این گروه هشت نفری #121@
را تشکیل می دهند. حداقل سن آن ها بیست برای منشی و حداکثر سن پنجاه برای مهندس و پزشک است و روی هم رفته نمونه های گوناگونی از افراد سلطه جو و خویشتن ساز را تشکیل می دهند.
تمام این افراد در ارتباط با خود و سایر اشخاص دشواری هایی داشته اند؛ مثلاً پرستار دارد شوهرش را از دست می دهد و نمی داند چرا شوهرش نمی خواهد به او به عنوان یک زن نگاه کند حقیقت این است که پرستار مورد نظر لباس مردانه می پوشد و ظاهرش بیش از آن که زنانه باشد، مردانه است. خانم خانه داری که در مجاورت پرستار روی کاناپه نشسته، خسته و کسل است. فرزندانش بزرگ شده اند و نمی داند آیا برای خودش کاری پیدا کند یا از شوهرش طلاق بگیرد یا هر دو کار را انجام دهد. خانم معلم علاقه مند به ازدواج است، ولی تاکنون مرد دلخواهش را پیدا نکرده است. گرفتاری منشی جوان و خوشگل این است که رئیسش سعی دارد او را بفریبد- رؤسای او معمولاً به فریفتن او اقدام کرده اند و موفق هم شده اند- و او فقط می تواند ناله کند که: اتفاق می افته دیگه.
مردان نمایندگانی از مشکلات معمولی هستند. دکتر با زنش مشکل داشته، فروشنده ی زیبا دو مرتبه ازدواج کرده و کارش به طلاق کشیده است و برای بار سوم خطر جدایی تهدیدش می کند. مهندس، که تکنسین لایقی است، نمی تواند با مردم و به ویژه با کارگران زنی که در یک کارخانه ی هواپیما سازی زیر نظرش کار می کنند، کنار بیاید. مرد معلم بی نهایت علاقه مند است مدیر مدرسه بشود، ولی تاکنون موفق نشده است.
من و کمک درمانگر، مدت یک سوم از جلسه ی سه ساعته ی درمان را با آن ها خواهیم گذراند. کمک درمانگر من زن جذاب، خوش لباس و یک مددکار اجتماعی 38 ساله است که ازدواج کرده، دارای فرزندانی است، و حداقل نیمی از وقتش را به خویشتن سازی می پردازد.
برای شروع مصاحبه می گویم: «خُب، امشب چه چیز فکر شما را به خود مشغول کرده؟»
پزشک که از لحاظ ظاهر یک آدم معمولی به نظر می رسد، و احتمالاً در میانسالی کمی چاق شده است، نخستین کسی است که صحبت می کند. وی هم چنان که با فروشنده ی مبلمان صحبت می کند، می بینم که چشمانش کمی گریان است: «هفته ی گذشته موقعی که به من گفتید من خودم کاری می کنم که از زنم رنجیده شوم، از گفته ی شما واقعاً ناراحت شدم.»
البته این گفت و گو شمه ای از رفتار خویشتن ساز را در بردارد و شخص قسمتی از وجود خود را به گروه منتقل می کند. انسان خویشتن ساز با کمال میل احساسات ناشی از حساسیت یا رنجش خود را آشکار می کند. چنین رفتاری فعل پذیر، ولی سالم است.
مهندس از شنیدن این سخن لبش را گاز می گیرد و در صندلی اش پیچ و تاب می خورد، پاهایش را روی هم می اندازد و با نوک پای زیرین به زمین ضربه می زند. وی مردی خشن و نسبت به زنان بی توجه است و با زیرکی تمام در نقش ابرمردی بازی می کند که ماهرانه احساسات خود را مخفی می کند و از آن ها می هراسد. وی سلطه جویی است که هدف اصلی رفتارش را در غایت، فعال بودن و اقتدار طلبی تشکیل می دهند و در این لحظه خیلی ناراحت است. بیان رک و راست دکتر موجب شده است که او با پای راستش با عصبانیت به زمین می کوبد.
یک بحران روانی ایجاد شده است، یا مهندس باید از دکتر انتقاد کند یا قبول کند که ناراحتی دکتر دارای ارزش است.
ناگهان از مهندس می پرسم: «دلت می خواهد به چه کسی لگد بزنی؟» بعد از او می پرسم: «بدی این کار چیست که آدم از کسی رنجیده باشد و این رنجش را به مردم نشان دهد؟»
مدت نیم ساعت در این باره بحث می کنیم. مهندس که با مادر و همسرش مشکل داشته است و به طور کلی نسبت به زن ها رویه ی طرد کننده ای دارد، از خرد شدن وحشت دارد. وی درک نمی کند که در واقع مردم خرد نمی شوند. آن ها آب می شوند. روش طبیعی آب شدن بدن اشک ریختن است. به همان اندازه که خونین کردن گریه کردن برای جراحی ضرورت دارد، گریستن هم برای رشد روانی امری حیاتی است. موقعی که بدن شما بریده می شود، از آن خون، جاری می گردد، موقعی که شما می رنجید، گریه می کنید و کلیه ی افراد سلطه جو در نتیجه ی تضادهای درونی خودشان از درون رنج می برند. ولی دیکتاتورها، قلدرها و قضاوتگرها در مقابل ریزش اشک به مبارزه ی خصمانه برمی خیزند و عقب نشینی نمی کنند. به همین دلیل است که گاه و بی گاه با خشمگین شدن های آنی و از کوره در رفتن آنان مواجه می شویم.
وی با صدای خشم آلود این طور استدلال می کند: «اشک مال زن ها و بچه هاست، نه مال مردها.»
از او می خواهم که جمله اش را دوباره تکرار کند.
«گریه مال مردها نیست.»
به او می گویم: «بلندتر»
«اشک مال... نه مال مردها»
می لرزد. به او می گویم: «شما می لرزید. بیشتر بلرزید.»
سعی می کند، چانه اش تکان می خورد. چشم هایش مرطوب می شود. به او دستور می دهم: «سعی کن چشمان خودت باشی!»
اقرار می کند: «ما احساس می کنیم که به گریه افتاده ایم» و ناگهان به گریه می افتد. وی فریاد می زند: «زن ها واقعاً آدم را ناراحت می کنند! من در تمام زندگی ام از دست آن ها ناراحت شده ام.»
صحنه به پایان می رسد. بحران برطرف می شود. وی همان چیزی را که نسبت به آن مقاومت می کرد به تجربه درآورده است.
این مرد مدت شش ماه به جلسات گروه درمانی آمده تا به این مرحله رسیده است و شش ماه دیگر هم باید در این جلسات حاضر شود. اگر نترسد، یا درمان خودش را به طور نارس رها نکند، تماس مداوم با اعضای گروه به او کمک خواهد کرد تا رفتارهای رنج آور را به عنوان یک امر طبیعی بپذیرد.
کمک درمانگر تمام توجه خود را به اضطراب سلطه جو معطوف می دارد و تفسیرهایی که می کند متوجه قسمتی از وجود دو قطبی شده است که به رشد بیشتری احتیاج دارد. او ممکن است، به طوری که من به مهندس گفتم، پیشنهاد کند که: «ناراحتی در شما چه احساسی ایجاد می کند؟ چه چیز باعث می شود که شما به صحبت کردن تمایل پیدا کنید. چه مخالفتی با ابراز احساس رنجش دارید؟» به طوری که در مورد مهندس فوق الذکر دیدیم، پاسخ سلطه جو ممکن است این باشد که: «انسان نباید رنجش خود را به این صورت نشان دهد.» در این جا کمک درمانگر پاسخ می دهد: «کجای این کار اشتباه است؟» در این جا انسان سلطه جو در یک دو راهی گرفتار می شود. اگر بر این فرض خود که ضعف بخش سالمی از طبیعت انسان نیست اصرار کند، در واقع خود را به بن بست کشیده است، و باید قبول کند که رنجیدن و آشکار ساختن آن مناسب ترین راه تغییر او است. ناراحتی حاصل از این تغییر به او کمک می کند تا تعادل از بین رفته ی او بازگردد و دوباره سازمان یابد.
هرچند ممکن است در گروه درمانی بتوانیم با یک یا دو نفر به مدت زیادتری سرو کار داشته باشیم، ولی معمولاً همه ی بیماران در گفت و گوهایی که بین درمانگر و یک بیمار معین درمی گیرد، مشارکت دارند. با آن که هر یک از ما بی مانند و با دیگران متفاوت هستیم، ولی همه ی ما انسان هستیم و با یکدیگر شباهت های زیادی داریم. در گروه درمانی همانند سازی با یک انسان، به سادگی تحقق می یابد.
شخص خویشتن ساز از انتقاد استقبال می کند زیرا می داند که برایش آموزنده است. وی از صحبت کردن با کسانی که مخالف او هستند چیز یاد می گیرد و در سر و کله زدن با این و آن خودش را می شناسد و به نقاط ضعف خودش پی می برد، خویشتن ساز برای خوشحال شدن به تعریف و تمجید احتیاج ندارد، زیرا می داند که بسیاری از حرف هایی که از صبح تا شب می شنویم چیزی جز تعارف نیست. «دکتر، شما چقدر خوب هستید!» (یک اغواگری مداوم) ولی اگر کسی مورد ستایش او است، و این شخص معمولاً متملق هم نیست تا از خویشتن ساز تعریف کند، خویشتن ساز به حرف هایش گوش می دهد. هرگاه خویشتن ساز باشیم، به تفاوت های فردی قدر می نهیم زیرا در نتیجه ی همین تفاوت ها است که رشد می کنیم.
بسیاری از ارتباط های شخصی بین افراد بازی هایی مرکب از اقتدارطلبی و کنترل است که در آن انسان سلطه جو مدام خواستار برنده شدن است. شق دیگر انسان خویشتن ساز را می توان «خلاق مهیج» توصیف کرد. انسان خویشتن ساز تعارض را امر جالبی می داند که بدون توجه به برد و باخت، در هر صورت موجب رشد او می شود. وی به خود اجازه نمی دهد تا به آن چه خواهد برد یا خواهد باخت وابسته شود، زیرا می داند که در حال تغییر است، و به این جهت از تعارض سازنده می داند که چه خواهد شد. طبعاً ایمان در این مسئله خیلی دخالت دارد، ایمان به این که برد و باخت هر دو به حل تعارض کمک خواهند کرد.
بنابراین، در گروه های خویشتن ساز، تعارض یکی از ثمربخش ترین منابع رشد است. هم چنان که فرد در دیگران وجوه عقب مانده ی خودش را ملاحظه می کند، به خودشناسی نایل می آید و در الگوهای تعادل خود، تغییراتی می دهد. و به این ترتیب بین توانایی های بالقوه ی فعال و فعل پذیر او، یک تعادل سالم تر برقرار می شود.
منبع مقاله : قاضی، قاسم؛ (1387) سلطه جویی: از سلطه جویی تا خویشتن سازی، تهران: نشر قطره