یکی از آثار ارزشمندی که به زودی در کنگره بزرگداشت حضرت معصومه علیها السلام به جامعه فرهنگی کشور عرضه می شود، کتابی به نام قم در عصر حضور ائمّه و غیبت صغری است. بخش مربوط به امام جوادعلیه السلام توسط نویسنده گرامی در اختیار فصلنامه فرهنگ کوثر قرار گرفت. موفقیت دست اندرکاران کنگره و نویسنده را، از خدای بزرگ خواستاریم.
پس از شهادت امام هشتم علیه السلام و فرارسیدن امامت فرزند بزرگوارش، حرکت رو به رشد قمی ها شتاب گرفت و فیوضات آسمانی آن حضرت از افق های گوناگون بر مردم قم جاری شد.
عمر کوتاه امام جوادعلیه السلام، سبب گردید که حوزه حدیثی آن حضرت محدود باشد. مرحوم شیخ طوسی تعداد 113 نفر1 را در شمار اصحاب آن حضرت نام برده و در مسند آن حضرت نیز 121 نفر بیش تر ذکر نگردیده است. در این مسند، جمعاً 250 حدیث درباره احکام، اخلاق و معارف اسلامی از آن حضرت نقل شده است.2 با این وجود، در این جمع محدود، محدثان مکتب حدیثی قم نشان بارز و درخشانی از خود نشان دادند؛ چهره هایی چون:
زکریابن آدم قمی؛3
سعد بن سعد احوص 4؛
احمد بن اسحاق 5؛
ابراهیم بن هاشم 6؛
احمد بن محمد بن عیسی بن عبدالله اشعری 7؛
احمد بن عبدالله بن عیسی اشعری 8؛
حمزة بن یعلی اشعری 9؛
شاذویه بن حسین 10؛
محمد بن سهل بن یسع 11؛
محمد بن عیسی بن عبدالله 12؛
علی بن عبدالله قمی 13؛
عبدالله بن صلت قمی 14؛
عبدالعزیز بن مهتدی 15؛
احمد بن محمد بن خالد برقی 16؛
محمد بن اسحاق قمی 17؛
عبدالرحمان بن ابی نجران 18؛
علی بن عبدالملک قمی 19؛
احمد بن محمد بن عبیدالله اشعری قمی 20؛
محمد بن خالد برقی 21.
امام جوادعلیه السلام به مردم قم مهر می ورزید و آنان را در پرتو عنایات ویژه خود قرار می داد. به عمّه بزرگوارش، حضرت فاطمه معصومه علیها السلام، محبّت داشت و می فرمود:
مَن زار قبر عمّتی بقم فله الجنّة22.
نیز در موقع گرفتاری قمی ها، به آنان دعا کرد و آن گاه که به وسیله نامه علی بن مهزیار از وضع نابسامان و رنج مردم قم آگاه گردید، در پاسخْ نامه ای فرستاد و برای مردم قم از خداوند، نجات و آزادی طلب کرد و فرمود:
وَ قَدْ فَهِمْتُ ما ذَکَرْتَ مِنْ أمْرِالْقُمییّن خَلَّصَهُمُ اللّهُ وَ فَرَّجَ عَنْهُمْ...23؛ از گرفتاری و رنج مردم قم آگاه شدم. خداوند آن مردم را آزاد، و گشایش برای آنان قرار دهد.
نیز محدّثان و مشایخ بزرگ قم را می ستود و پس از رحلتشان، برای آنان طلب آمرزش و رفعت مقام می کرد. ابوطالب قمی می گوید: به حضور امام محمدتقی علیه السلام شرفیاب شدم در سال های پایان عمر مبارکش، شنیدم که آن حضرت می فرمود:
جَزَی اللّه صفوان بن یحیی و محمد بن سنان و زکریا بن آدم و سعد بن سعد عنّی خیراً فقد وفوا؛24 خداوند از سوی من به صفوان بن یحیی و محمد بن سنان و زکریا بن آدم و سعد بن سعد پاداش نیکو دهد. آنان نسبت به من وفادار بودند.
در پایان این روایت چنین آمده است:
و خَرَجَ فیه عَنْ ابی جعفرعلیه السلام ذُکِرتُ ما جَری مِن قَضاءِ اللّهِ فیِ الرَّجُلِ المُتَوَفَّی، رَحِمَهُ اللّهُ تَعالی یَوْمَ وُلِدَ وَ یَومَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیّاً...؛25 پس از رحلت زکریا بن آدم، امام جوادعلیه السلام در نامه ای، چنین فرمود: قضای الهی درباره این مرد (زکریا) به یادم آمد. خداوند، او را در پرتو رحمتش جای دهد؛ آن روز که زاده شد و آن روز که وفات کرد و آن گاه که زنده بر انگیخته می شود. او زندگانی اش را با معرفت حق، گفتار حق و صبر در مسیر حق، پیمود و وظیفه خود را به خوبی در برابر خدا و رسولش انجام داد.26
ابوطالب قمی می گوید: شعری که درباره علی بن موسی الرضاعلیه السلام سروده بودم، برای امام جوادعلیه السلام فرستادم و از آن حضرت اذن خواستم تا درباره خودش نیز بسرایم. آن حضرت، شعر را نزد خود نگاه داشت و در پاسخ نامه چنین نگاشت:
قَدْ أَحْسَنْتَ فَجَزاکَ اللّهُ خَیْر.27
امام جوادعلیه السلام درباره یونس بن عبدالرحمان فرمود:
... اِنَّ الضَّمانَ لِیُونس عَلی ذِمَّة أبی جَعفر و آبائه علیهم السلام28
آن حضرت، سه مرتبه بهشت را برای او ضمانت کرد و سپس فرمود: ضمانت بهشت برای یونس بر عهده ابوجعفر و پدران بزرگوار اوست.
امام رضاعلیه السلام نیز سه مرتبه بهشت را برای یونس ضمانت کرد و او را مرجع مطمئن برای پاسخ های دینی معرفی نمود و در پاسخ عبدالعزیز بن مهتدی که از آن حضرت سؤال کرد: در غیاب شما از چه کسی معالم دینم را فراگیرم؟ فرمود:
خُذْ مِنْ یُونس بن عبدالرحمان.29
در حدیث دیگر، او در ردیف سلمان ذکر شده است.30
همچنین آمده است: هنگامی که کتاب یوم و لیلة یونس به امام حسن عسکری علیه السلام عرضه شد، آن حضرت کتاب را بررسی کرد و فرمود:
هذا دینی و دین آبائی و هو الحقّ کلّه31.
نجاشی پس از ذکر این خبر، جمله ای نقل می کند: امام فرمود: خداوند در روز قیامت در مقابل هر حرفی از این کتاب، نوری به وی عطا خواهد کرد.32
این بود منزلت و سیمای یونس در نزد امام جوادعلیه السلام. آیا با وجود چنین شخصیت معنوی، ممکن است آن چه مسعودی می نگارد، صحیح باشد؟! او چنین می نگارد: ... فقال لهم یونس بن عبدالرحمان دعوا البکاء، مَنْ لهذا الامر؟ و الی مَنْ یقصد بالمسائل الی اَن یکبر هذا الصبی (یعنی ابا جعفرعلیه السلام). فقام الیه الریّان بن الصلت فوضع یده فی حلقه...؛ پس از شهادت امام رضاعلیه السلام، ریّان بن صلت، صفوان بن یحیی، محمد بن حکیم، یونس بن عبدالرحمن و گروهی از بزرگان شیعه در خانه عبدالرحمان بن حجاج در برکه زلزل بغداد اجتماع کردند و در وفات امام رضاعلیه السلام گریستند. یونس بن عبدالرحمان گفت: گریه را رها کنید؛ اکنون ولیّ امر چه کسی می باشد؟ و تا این کودک (امام جوادعلیه السلام) بالغ گردد، مرجع امور ما چه کسی خواهد بود؟ در این هنگام، ریّان بن صلت از جا برخاست و گلوی او را گرفت و او را کتک زد و گفت: ان کان امره مِن الله تعالی فلو انّه ابن یوم واحد کان بمنزلة ابن مأة سنة و ان لم یکن مِن عندالله فلو عمره الف سنة فهو کو احد النّاس 33؛ اگر امر امامت او از جانب خدا است (و فروغ آن از همان مطلع نبوّت ساطع است) چه فرق می کند! اگر کودک یک روزه باشد، از نظر مکانتْ همانند فردی صد ساله می باشد و اگر امامت او امری الهی نیست، اگر هزار سال هم داشته باشد، مانند یکی از افراد مردم است.
این روایتْ بینش ژرف ریّان را نسبت به امامت تفسیر می کند؛ ولی شخصیّت یونس را زیر سؤال می برد؛ مگر این که در توجیه روایت گفته شود که این شخص، یونس نبوده است یا آن که یونس برای آزمایش دیگران چنین جمله ای را به کار برده است.
به هر روی، شخصیت والای یونس و وجود روایات فراوان در مدح و تجلیل از او، باور این گونه سخنان را جدّاً دشوار می سازد.
نهضت بزرگ
پس از استقلال قم، در زمان هارون با کوشش یکی از اصحاب امام کاظم علیه السلام به نام حمزة بن یسع، فروغ فرهنگ شیعی بر سراسر قم پرتو افکند و مردم قم یکپارچه شیعه شدند. از این روی، پس از شهادت امام هشتم علیه السلام (203 ق.)، مردم قم شهادت آن حضرت را به وسیله نیرنگ مأمون دانستند و در پی فرصتی بودند تا انتقام خود را از مأمون بستانند.
بدین سبب، پس از انتقال مأمون از مرو به بغداد، مردم قم قیام کردند و برای اعتراض به این جنایت و اعلان حمایت از امام خویش در مقابل حکومت بغداد ایستادند و از پرداخت خراج و مالیات امتناع ورزیدند و نهضتی پدید آوردند که شعله های آن از سال 204 تا سال 211 ق. در این سرزمین روشن بود و حکومت بغداد را تهدید می کرد.
مؤلف کتاب النّجوم الزّاهرة چنین می نگارد: و فیها (سنة 210 ق.) امتنع اهل قم، فوجّه الیهم المأمون علی بن هشام فحاربهم حتی هزمهم و دخل البلد و هدم سورها و استخرج منها سبعة آلاف الف درهم 34.
احمد بن یحیی بلاذری نیز می نویسد:
اما در قم، مردمان عصیان آغاز کردند و به مخالفت پرداختند و از ادای خراج سرباز زدند. مأمون، علی بن هشام مروزی را به جنگ ایشان فرستاد و سپاهی نیز به یاری وی روانه کرد. علی بن هشام، آنان را سرکوب کرد و بزرگ ایشانْ یحیی بن عمران را بکشت و دژهای شهر را با خاک یکسان ساخت و هفت هزار هزار (میلیون) درهم و کسری از ایشان بگرفت.35
اکنون جای این سؤال است که آیا امام جوادعلیه السلام در هدایت و رهبری نهضت قمی ه نقشی نداشت؟ آیا ممکن است نهضت خونین قمیون در شهری که یگانه جایگاه مذهبی شیعی است، بدون اذن و اجازه امام باشد؟
در پاسخ باید گفت: منابع شیعی درباره اقدامات نظامی در قم و رابطه آن ها با نهاد امامت سکوت اختیار کرده اند؛ اما مأمون این فعالیت ها را مرتبط با امام جوادعلیه السلام می دانست و کوشید تا آن را از طریق امام، خاتمه بخشد. بنا به گفته ازدی و طبری، مأمون در اثنای لشکر کشی اش به روم، امام جوادعلیه السلام را فراخواند و در ماه صفر 215 ق. در تکریت به او خوش آمد گفت و در آن جا دختر خود ام الفضل را به ازدواج او درآورد. مأمون از آن حضرت خواست تا در بغداد عروسی کند و آن گاه با همسرش به مدینه بازگردد.
بدون شک، این ازدواج، سیاسی بود. مأمون خواست تا دوباره نسبت به پیشوایان شیعه ابراز ادب و ارادتی کرده باشد؛ ولی شیعیان - به خصوص قمیون - با توجه به سابقه مأمون و نیرنگی که نسبت به امام رضاعلیه السلام به کار گرفت، هرگز فریب او را نخوردند و این ازدواجْ نه حمایت شیعیان به مأمون را جلب کرد و نه قیام های قم را متوقف ساخت.36
بنابراین، ممکن است گفته شود که قیام مردم قم، به اذن امام جوادعلیه السلام بوده است. خبری نیز ابن شهر آشوب در مناقب می نگارد که این معنا را تأیید می کند:
ابراهیم بن محمد الهمدانی قال: کتب ابوجعفر الیّ کتاباً و امرنی اَنْ لا اُفَکّهُ حتّی یموت یحیی بن عمران. قال: فمکث الکتاب عندی سنین، فلمّا کان الیوم الذی مات فیه یحیی بن عمران فَکَکْتُهُ، فإذا فیهِ قُمْ بِما کانَ یَقُومُ بِهِ...37؛ ابراهیم بن محمد همدانی می گوید: نامه ای از سوی امام محمدتقی علیه السلام برای من ارسال شد؛ ولی فرمود: آن را نگشا تا مرگ یحیی بن عمران فرا رسد.
سالیانی این نامه نزد من بود و آن روز که یحیی رحلت کرد، نامه را گشودم و در آن چنین آمده بود: شما جانشین و قائم مقام یحیی باش!
طبق این خبر، یحیی بن عمران نماینده امام جوادعلیه السلام بود. نشانه هایی نیز نمایندگی او را تأیید می کند. او شخصیت، برجسته و نامور است. پدرش عمران بن عبدالله است که امام صادق علیه السلام او را گرامی داشت و او را نجیبی از خاندان نجیب زادگان برشمرد. او دلباخته اهل بیت علیهم السلام بود. هنگامی که دعبل به قم آمد، به پاس قصیده ای که در مدح اهل بیت علیهم السلام سروده بود، مقدمش را گرامی داشت و مردم را به مسجد جامع فراخواند تا دعبل قصیده خود را بر مردم بخواند. پس از خواندن قصیده، او به مردم دستور داد تا بر سر دعبل، درهم و دینار نثار کنند.
ارتباط یحیی با بیت امام جوادعلیه السلام امر طبیعی است؛ ولی در مقابل حاکم سیاستمدار و زیرکی چون مأمون، باید این ارتباط مخفی باشد؛ به همین دلیل است که بزرگان شیعه در ارتباط این نهضت با امام جوادعلیه السلام سکوت اختیار کرده اند.
پس از کشته شدن یحیی و قتل و غارت شهر و گرفتن 000/000/7 درهم، موقّتاً مردم ساکت شدند. علی بن هشام، علی بن عیسی طلحی را که از اهالی قم بود، به حکومت گماشت و خود به جانب بغداد بازگشت؛ ولی مردم قم در پی فرصت مناسب بودند تا دوباره به پاخیزند.
روایات طبری و ابن اثیر، حکایت می کند که برخی از رهبران این قیام به مصر تبعید شدند که در میان ایشان، جعفر بن داود قمی قرار داشت.38
شعله قیام و انقلاب در این سرزمین خاموش نشد و بنابر نقل طبری:
وَ فیها تحرّک جعفر بن داود القمی... و کان هرب مِنْ مِصْر فرُدَّ الیها؛39 جعفر بن داود قمی از مصر گریخت و در سال 214 ق. دو باره مشعل انقلاب را در سرزمین قم برافروخت؛ ولی او دوباره شکست خورد و دستگیر گردید و به مصر تبعید شد.
او، باردیگر از مصر فرار کرد و در سال 216 ق. در قم قیام کرد40 و با لشکریان بغداد به نبرد برخاست. این نهضت تا پایان سال 217 ق. ادامه یافت. در این سال، لشکریان بغداد قیام را خاتمه داده، جعفر را اعدام کردند.41
فیض قمی، در این باره چنین می نگارد:
در سال 215 ق. دوباره مردم شورش کردند و طلحی عامل بغداد را از شهر بیرون کردند. طلحی به سوی بغداد رفت و چون به آن جا رسید، ماجرا را برای مأمون بازگفت. مأمون سرکوبی شورشیان را به رأی رزین عبدالله بن طاهر - شحنه بغداد، برادر طلحه فرمانروای خراسان - واگذار کرد و نامبرده، غلام خویش، عبدالله بن عزیز را بر این امر بگماشت و عبدالله با سابقه ارادتی که نسبت به بزرگ قمیون، جعفر بن داود اشعری داشت، از مقصود خویش او را آگاه کرد و بنابه سفارش جعفر، مردم قم او را به شهر پذیرا شدند و شهر را تسخیر کرد. و عبدالله با نیرنگ و تزویر و در سایه مهرورزی دروغین، علی بن عیسی را دوباره به مردم قم تحمیل کرد و خود به جانب خراسان رفت.42
شبستان تاریخ، تاریک است و در این عرصهْ راست و دروغ موج می زند. بعضی نیز نوشته اند: جعفر بن داود در سال 216 ق. با لشکر مأمون جنگید و آنان را شکست داد و فرمانده آن ها علی بن عیسی را به قتل رسانید.43
این نقل با آن چه در تاریخ قم درباره معتصم خواهد آمد، ناسازگار است. به هر حال، نهضت مردم قم به پاس دفاع از حریم ولایت و آرمان های مکتب امامت بود و چهره هایی مانند یحیی بن عمران، که ارادتمند ساحت اهل بیت علیهم السلام بودند، این قیام ها را رهبری می کردند.
بنابراین، گفته طبری را نمی توان پذیرفت که علت قیام مردم قم، کم کردن خراج و مالیات بوده است.44 حق، آن است که اختلاف قم و بغداد، در راستای دفاع از مکتب امامت بود و قمیون، حاکمان بغداد را غاصب می شناختند و از پرداخت مالیات به آنان امتناع می ورزیدند. به راستی، اگر اختلاف بر سر ثروت اندوزی بود، پس چگونه آنان املاک و اموال بسیاری از خود را وقفِ اهل بیت علیهم السلام می کردند؟! محمد بن حسن می گوید:
دیگر از مفاخر ایشان، وقف کردن این گروه عرب است که به قم بودند از ضیعت ها و مزارع ها و سرای ها تا غایت که بسیاری از ایشان هرچه مالک و متصرف آن بودند از مال و منال و امتعه و ضیاع و عقار، به ائمّه علیهم السلام بخشیدند و ایشانْ اوّل کسانی هستند که خمس از مال های خود بیرون کردند و نزد ائمّه فرستادند.45
شیخ طوسی، در تهذیب و استبصار روایت می کند: صالح بن محمد بن سهل، از اصحاب امام جوادعلیه السلام بود: و کان یتولّی له الوقف بقمّ46.او خدمت امام جوادعلیه السلام مشرّف شد و گفت: یا سیّدی اجعلنی من عشرة آلاف درهم فی حلّ، فانّی أنفقتُها47؛ مولای من! ده ها هزار درهم از اموال شما را انفاق کردم. پس، آن را بر من حلال فرم.
از این روایت، روشن می گردد که حضرت در قم، اموال و موقوفات فراوانی داشت که هر ساله هزاران درهم در آمد و عایدات داشت.
مأمون در سال 218 ق. درگذشت 48 و معتصم جانشین او گردید.49 مردم قم، فرصتی یافتند تا دوباره آتشفشان انقلاب خود را شعله ور سازند. آنان به دارالحکومه حمله کردند و طلحی را از قم بیرون راندند. طلحی به بغداد رفت و معتصم را علیه مردم قم تحریک کرد. معتصم، سپاهی را به فرماندهی وصیف ترک و همراهی طلحی، برای سرکوب مردم قم روانه کرد. سپاه وصیف، شهر را محاصره کرده، به هر حیله و نیرنگی بود، به شهر رخنه کردند و داخل شهر شدند. آنان باروی قم را منهدم ساختند، باغ ها و خانه های سران نهضت را آتش زدند و شهر را ویران نموده، به تلّی از خاکستر تبدیل کردند.
محمد بن حسن می گوید:
معتصم، علی بن عیسی را با لشکری چند بر سر ایشان فرستاد تا [خانه ] ایشان را خراب گردانید و سراها و منازل و باغات و بساتین ایشان را بسوزاند.50
بعضی نوشته اند که در سال 216 ق. علی بن عیسی در نبرد با جعفر بن داود، کشته شد. بنابراین، چگونه فرماندهی لشکر معتصم را برعهده داشته است؟!
به هر روی، این همه بیداد و ستم نتیجه ای جز برافروختن شعله خشم مردم و انقلاب در پی نداشت و احتمال می رود دعای امام جوادعلیه السلام به مردم قم: ... خَلَّصَهُمُ اللّهُ وَ فَرَّجَ عَنْهُمْ؛ خداوند، شهد آزادی را به کامشان ریزد و آنان را در گشایش قرار دهد، در همین دوران بوده است.
مردم، به پایداری و مقاومت خود ادامه دادند. سرانجام چون لشکریان معتصم نتوانستند در مقابل مردم بایستند، از در حیله و نیرنگ وارد شدند و محبّت ظاهری را پیشه خود ساختند، و علی بن عیسی، محمد بن عیسی بادغیسی را که مردی خوشخوی و مهربان بود، به حکومت قم گماشت و با لشکریان خویش به بغداد بازگشت.
حاکم جدید با تدبیر و درایت خود، رضایت مردم را جلب کرد و بذر محبّتی افشاند که تا سال 254 ق. در این شهر حادثه خونینی پیش نیامد.51
عنایات ویژه
حضرت جواد الائمّه علیه السلام جامه هایی برای محمد بن سهل فرستاد که تا آخر عمر آن لباس را با حرمت فراوان نگاه داشت و مردم قم نیز به آن تبرّک می جستند و شفای بیماران خود را طلب می کردند.
هنگامی که محمد بن سهل از دنیا رحلت کرد، فرزندش احمد، بدن پدر را با همان لباس کفن کرد.52
احمد بن عبدالله بن عیسی اشعری قمی نیز مورد لطف و عنایت خاصّ امام جوادعلیه السلام واقع شد. نسخه ای از [دست نوشته های ]امام جوادعلیه السلام در نزد او بود که به پاس آن، مردم قم او و خاندانش را گرامی می داشتند.53