هفته نامه کرگدن - اسم نویسندگان، به متن رجوع شود: به سه داستان شوالیه ناموجود، ویکنت دو نیم شده و بارون درخت نشین می پردازم که خودم آن ها را ترجمه کرده ام؛ توصیف و اظهارنظر درباره سایر آثار ترجمه شده و نشده را به دوستان دیگری واگذار می کنم.
پرویز شهدی: میان همه ملت ها و همه زبان ها، نویسندگان و گویندگانی طنزپرداز بوده اند و هستند، اما به گمان من ایتالیا و نیز کشور خودمان، ایران، دست بالا را دارند. البته چون ما به نفر کمتر پرداخته ایم، همه طنزپردازهایمان در قالب شعر طبع آزمایی کرده اند، اما ایتالیایی ها به ویژه در قرن بیستم و پس از جنگ جهانی دوم، با نوشته ها و فیلم هایشان موجی از نوگرایی و طنز تلخ و گاه بسیار گزنده را در این کشور به وجود آوردند؛ فیلم هایی که شاید فقط هم سن و سال های من به یاد دارند و در حال حاضر اثری از آن ها نمی بینیم. (به ویژه با دوبله های سراسر متلک پرانی و گوشه کنایه های پرمعنی و همزمان خنده دار).
فیلم هایی با مضامین طعم تلخ شکست، غرور جریحه دار شده، سست عنصری بادمجان دور قاب چین هایی که دور و بر موسولینی خل و چل و خودبزرگ بین را گرفته بودند که می خواست امپراتوری رم قدیم را زنده کند و بعد هم فقر و بحران های اجتماعی که هنوز که هنوز است ایتالیا با آن دست به گریبان است.
نویسندگانی مانند بوتزانی، چزاره پاوزه، لوییجی پیراندلو و به ویژه کالوینو با داستان ها، نمایشنامه ها و فیلمنامه ها، چهره کریه جنگ و پیامدهای وحشتناکش را به همه مردم جهان نمایاندند. کالوینو طی عمر کم و بیش کوتاهش (1985- 1923) آثار زیادی را در همه زمینه ها، از گذشته و حال و آینده ارائه داد. برای او زمانی و قالبت داستان مهم نیست، زیرا ویژگی طنز در این است که ماجراهایی به ظاهر تفننی و دور از واقعیت را که در عین حال گویای حقیقت هایی تلخ هستند به کار بگیرد.
گوناگونی و تنوع فراوان در آثار کالوینو، او را پیشتاز نویسندگان ایتالیا در این زمینه قرار داده: «شوالیه ناموجود»، «ویکنت دو نیم شده»، «بارون درخت نشین»، «کمدی های کیهانی»، «مارکو والدو»، «اگر شبی از شب های زمستان مسافری»، «شش یادداشت برای هزاره بعدی»، «چرا باید کلاسیک ها را خواند»، «شهرهای نامریی»، «شاه گوش می کند»، «مورچه های آرژانتین»، «افسانه های ایتالیایی» و بسیاری آثار دیگر گویای این گوناگونی در نوشته های کالوینوست.
پرداختن به مجموعه آثار، طرز فکر، سبک نویسندگی و ذوق و طبع شاعرانه اش، داستان درازی است که از محدوده این مختصر بیرون است. من ترجیح می دهم به سه گانه «نیاکان ما» بپردازم که شامل سه داستان شوالیه ناموجود، ویکنت دو نیم شده و بارون درخت نشین می شود و خودم آن ها را ترجمه کرده ام و توصیف و اظهارنظر درباره سایر آثار ترجمه شده و نشده اش را به دوستان دیگری واگذار کنم.
«ویکنت دو نیم شده» اثری است عرفانی. در این اثر بحث درباره بزرگ ترین اشتغال فکری آدم ها چه در گذشته و چه در حال، یعنی خیر و شر است. گفتم عرفانی به این دلیل که هر یک از این دو ویژگی، دو سر یک خط هستند؛ یکی در افراط و دیگری در تفریط.
داستان درباره اصیل زاده ای اشرافی است که به جنگ با ترک ها(!) می رود، با گلوله توپ به دو نیم می شود، یک نیمه می میرد و نیمه دیگر که زنده می ماند به کاخ و املاکش بر می گردد. دست به هر کاری می زند، جز ظلم و ستم و سنگدلی، آسیب رساندن به آدم و حیوان و گیاه و حتی زمین کار دیگری ندارد.
مدتی بعد سر و کله نیمه دوم که ظاهرا نمرده بود پیدا می شود، این یکی درست عکس نیمه اول عمل می کند، اما در یاری رساندن، خیرخواهی، کمک های نیکوکارانه و انسان دوستانه چنان زیاده روی می کند که همه به تنگ می آیند و می گویند عطایت را به لقایت بخشیدیم.
سرانجام در نبردی که بر سر عشق دختری میانشان در می گیرد، به هم می پیوندند و تعادل برقرار می شود. پس خیر به مفهوم مطلق یا به عبارت دیگر آرمانشهر هم مانند شهر ناهنجاری ها و عیب های خودش را دارد، همچنان که در عالم هستی فرایند دو نیروی مثبت و منفی نقطه ای تعادل است، جایی که نظم و هماهنگی برقرار می شود.
در «شوالیه ناموجود» به مسخره گرفتن جنگ های صلیبی است که همه چیز در آن ها مطرح بود جز موضوع اصلی یعنی پس گرفتن مکان های مقدس مسیحی ها از دست مسلمان ها. کالوینو در این داستان آن چنان لطایفی به کار می برد و چنان صلیبی ها را که از روی چشم و همچشمی در این نبردها شرکت می کردند به مسخره می گیرد که خواننده ضمن خواندن ماجراهایی نشاط انگیز به واقعیت تلخی که نه تنها در جنگ های صلیبی بلکه در همه جنگ ها از روی خودخواهی، غرور، جاه طلبی و آزمندی درمی گیرند، پی می برد.
شوالیه ای که جز زرهی سرتاسری چیز دیگری نیست و درون زره هیچ کس وجود ندارد، نماد واقعی، افکار و خواست های پوچ و ادعاهای بی پایه همه آدم هاست. از جمله لطیفه هایی که کالوینو در این داستان به کار می برد این است که می گوید در نبرد میان مسیحیان و مسلمان ها هر یک به جای درگیر شدن با هم، به گفتن ناسزا و فحش های رکیک به زبان خودشان اکتفا می کردند.
در نتیجه مترجم هایی وجد داشتند که این ناسزاها و پاسخ هایشان را ترجمه می کردند و به طرف های مقابل می رساندند. حال اگر در حین نبرد و تیراندازی یکی از این مترجم ها کشته می شد، طرفی که ناسزا را شنیده، اما پاسخش به علت کشته شدن مترجم به طرف مقابل رسانده نشده بود، دودستی به سرش می زد و ناله کنان می گفت آبرو و حیثیتش بر باد رفته، حالا نتیجه جنگ هرچه می خواست باشد.
عده ای از این اشراف به جای خودشان یکی از خدمتکارهایشان را می فرستادند، زیرا زره سراسری نه تنها بدن بلکه صورتشان را هم می پوشاند، اما فرمانده سپاه مسیحیان برای مچ گیری، هنگام سان دیدن از آن ها می خواست نقابشان را بالا بزنند تا معلوم شود خود آن اصیل زاده ای است که نامش را می گوید، یا خدمتکارش.
در «بارون درخت نشین» هدف کالوینو تاختن و درافتادن با سنت های کهنه و دست و پاگیری است که گریبانگیر همه ملت ها، به ویژه ملت های قدیم است. شخصیت اول داستان که پسربچه ای دوازده ساله است، سرانجام در برابر رفتار دیکتاتورمآبانه پدرش به ویژه سر میز غذا و خوردن اجباری غذاهای تکراری قد علم می کند و رغم تشرها و فرمان های پدرش، از غذاخوردن سر باز می زند. میز را ترک می کند و از درخت کهنسالی که در باغشان است بالا می رود و می گوید از این پس می خواهد روی درخت زندگی کند.
ماجراهایی که به دنبال این اعتراض و طغیان رخ می دهند، شامل حال همه طبقه های اجتماعی ایتالا می شود، از اشراف زادگان و زمینداران تا کشاورزان، پیشه وران گوناگون، حتی راهزنان و سرگردنه بگیران.
کالوینو در این داستان که از همه کارهای دیگرش مفصل تر است، تازیانه طنز و انتقاد را با جان همه هموطنانش آشنا می کند. بسیاری از ماجراها، شخصیت ها و حتی مکان ها نه تنها در این اثر بلکه در تمام نوشته های کالوینو جنبه نمادین دارند و اگرچه اغراق آمیز و حتی باورنکردنی هستند ولی مانند کاریکاتور گویا حقیقت های تلخی هستند که همه روزه برای ما رخ می دهند، یا از جلو نظرمان می گذرند بی آن که ما توجهی به آن ها بکنیم، اما طنز، انتقاد، استعاره و شوخ طبعی مانند ذره بین بزرگی این حقیقت ها را که به چشم نمی آیند، درشت نمایی می کند، تا توجهمان را به آن ها جلب کند و راهنمایی باشد برای دوری جستن از سنت های کهنه و زیر پا گذاشتن آن ها.
بالا بلندتر از هر بلندبالایی
عشق و استقلال روی درخت ها
مجتبا پورمحسن: بارون درخت نشین، یکی از رمان های تاریخ است بی شک، از نویسنده ای که یکی از بهترین نویسندگان تاریخ است. کتاب داستان سرراستی دارد. در شهری به نام اومبروزا، پسر دوازده ساله ای به نام «کوزیمو» فرزند یک بارون، یک شب سر میز شام، ظرف غذایش را پس می زند. خواهرش برای شام حلزون پخته و کوزیمو آن را دوست ندارد. به همین دلیل قهر می کند و بالای یک درخت بلوط می رود.
خب تا اینجایش داستان تازه ای نیست. داستان وقتی داستان کالوینو می شود که کوزیمو از درخت پایین نمی آید. داستان بارون درخت نشین در قرن هجدهم در شهری خیالی رد شمال ایتالیا می گذرد. کالوینو شهر خیالی اومبروزا را چنان سرشار از انواع درختان ساخته که شخصیت اولش بدون این که نیاز پاشد پایش را روی زمین بگذارد، مسافتی طولانی را از روی انواع درختان بزرگ و کوچک طی می کند. او برای خودش زندگی منحصر به فردی ابداع می کند که در آن روی درخت می خوابد، آشپزی می کند، شکار می کند و بسیاری کارهای دیگری که در شرایط عادی تصور می شود نمی توان انجامش داد.
روزی کوزیموی دوازده ساله می رود بالای درخت، فریاد می زند: «هرگز پایین نمی آیم. و هرگز پایین نمی آید. این باعث می شود قصه یک تم پنهان داشته باشد: استقلال. داستان رمان در زمانی می گذرد که استقلال مفهومی سیال و دست نیافتنی می نمود؛ زمانی که مرزهای قدرت هنوز دستخوش توان سرنیزه ها بود.
شخصیت اصلی داستان کالوینو زمین را ترک می کند، اما به آسمان نمی رود؛ جایی همین نزدیکی هاست، اما داستان او فانتزی است، چون به طرز عجیبی فاصله گرفتن سه، چهار متری از روی زمین عجیب به نظر می رسد. او در همین فاصله کوتاه، به شکل استعاری استقلال را تجربه می کند. در عین حال، کوزیمو از این جهانی ترین مفهوم بشری دور نمی ماند؛ عشق. این مفهوم نقش مهمی در زندگی او دارد. چیزی که زندگی او را برای مخاطب باورپذیرتر می کند چون او را درگیر مفهوم عمیقی می کند که تمام انسان هایی که پا بر زمین دارند و نه درخت، با آن درگیرند.
کالوینو به خوبی مخاطرات پیش روی داستانی خیالی را درک کرده است و از نثر و شیوه روایتی نامعمول اجتناب می کند. او داستان را به سرراست ترین شکل ممکن روایت می کند و این باعث می شود داستانش صرفا تلاشی برای نوشتن از جهانی خیالی به نظر نرسد؛ همین است که شاخک های مخاطب را به ماهیت کوزیمو حساس می کند.
بارون درخت نشین یکی از داستان های سه گانه درخشان ایتالو کالوینوست. «ویکنت دوشقه» و «شوالیه ناموجود» دو داستان دیگر او هستند. مهم ترین ویژگی این سه گانه، روایت مستقیم و جذاب است. اگر کسی دنبال فلسفه و چیزهایی مثل آن هم در بارون درخت نشین نباشد، از خواندن این داستان جذاب لذت می برد.
بارون خون آلود
روناک حسینی: زمین حتی به درد مردن هم نمی خورد. سر و ته قصه بارون درخت نشین را که ببینید، تهش احتمالا چنین نتیجه ای دارد؛ دست کم برای خود بارون. «من دیگر هیچ وقت پایین نمی آیم». بارون کوزیمو در همان بخش های ابتدایی داستان این را می گوید و تا آخر عمر هم سر حرفش می ماند. پانشاطی بارون این بود که در منطقه ای پردرخت زندگی می کرد.
وقتی دیگر زندگی با پدری با توهم اشرافیت و مادری ژنرال، خواهری راهبه و کشیشی پیر و کیلی مزور را تحمل کرد، یک روز سر میز غذا، در اعتراض به خوراک حلزون، از پشت میز بلندشد. از خانه بیرون رفت و روی شاخه یکی از درخت های باغشان مستقر شد. حالا هرقدر هم برادر کوچک آدم پایه شیطنت ها و خیره سری ها باشد، تحمل زندگی در ساختاری پرتکلف که در آن نتوانی به عنوان یک آدمیزاد مستقل، حرفی خارج از چارچوب های مودر قبول جمع بزنی، یا تبدیلت می کند به یکی از همان ها یا سرانجامت آوارگی خواهدبود
بارون آوارگی روی شاخه های درخت را انتخاب کرد. ما نمی توانیم روی درخت زندگی کنیم. تصور کنید، یک روز از دستورهای عجیب و خارج از قاعده رییستان خسته شده اید، در خانواده هم خرتان نمی رود و در مترو و اتوبوس هم ناچارید در انبوه جمعیت ساعت ها له و کلافه شدن را تحمل کنید تا دست آخر خودتان را به ساحل نسبتا امن رختخواب برسانید. اگر به سبک کوزیمو به بالای درخت ها پناه ببرید، یا درختان را قطع می کنند، یا ناچارید تا آخر عمر در تک درختی زندگی کنید که در همسایگی اش هیچ درخت دیگری وجود ندارد. نه؛ پناه بردن به درخت ها راه حل ما نیست.
دایره انتخاب ما به اندازه کوزیمو وسیع نیست. نمی توانیم مثل کوزیمو وقتی مجسمه یکی از اجداد خانوادگی مان را شکستیم، بایستیم و بگوییم: پدر عزیز اجداد شما را «بند کفش» خودم هم حساب نمی کنم؛ هرچند واقعا هم این طور فکر کنیم.
از وقتی نسل درخت های رو به انقراض رفت و جایشان را ساختمان های بلند و کوتاه گرفت، ما هم محکوم شدیم به ماندن روی زمین. همان زمینی که کوزیمو حتی برای مردن هم انتخابش نکرد. ما در میانه چارچوب هایی که آزادی مان را تقلیل می دهند، با آدم های خودخواه و در میانه مغزهای منجمد زندگی می کنیم.
می خواهیم خودمان باشیم؟ عیبی ندارد. تیغ های آخته آن ها، جگرمان را از هم می درد.
در ابتدا جوانیم و با ایده هایی به روشنی آفتاب، هیچ چیز نمی تواند امیدمان را ناامید کند. ضربات در طول مسیر خون آلودمان می کند. دست آخر هم یا به جرگه ژنرال ها و دوک ها و کشیش ها می پیوندیم و احساساتمان را در تاریک ترین دخمه ها زنده به گور می کنیم، یا بارون های خون آلودی هستیم که روی زمین آنقدر راه خودمان را می رویم که آخرین قطره خونمان هم تمام شود.
انزوای عاشقانه
شادی مشتاقی: می گویند برای درک بهتر هر رویدادی بهتر است از آن فاصله گرفت. در دانشگاه استادی داشتم که می گفت برای ایده گرفتن از کتاب های تصویری از آن ها فاصله بگیرید و از دور به تصاویرشان نگاه کنید. چیزهایی دستگیرتان می شود که از نزدیک محال است آن ها را ببینید و درک کنید.
کالوینو در بارون درخت نشین، کوزیموی جوان را به فاصله ای بالاتر از زمین می فرستد تا زمین و موجوداتش را بهتر ببیند و به درک متفاوتی برسد. یک تضاد شیرین در شخصیت پست مدرن این کتاب هست که در عین تنهایی و انزوا با زمینی ها بیشتر درگیر و ممزوج می شود و این رفتار قزل الا مانند و حرکت در جهت خلاف رودخانه، او را به حقایقی می رساند که زمینی ها از آن بی خبرند.
کوزیمو از دوازده سالگی تا پایان عمر از این درخت به آن درخت می رود و از فراز درختان دورنمای وسیع تری به زندگی پیدا می کند و حتی به نعمت عشق نائل می شود. زندگی او چنان غبطه برانگیز می شود که ناپلئون مغرور هم به او غبطه می خورد: «دلش می خواست اگر ناپلئون نبود، کوزیمو بود.»
این کتاب به شدت سمبلیک است. کوزیمو نماد انسان هایی است که نگاهی فراتر از انسان های عادی با روزمرگی ها و دیدگاه محدودشان دارند. او یک شورشی عصیانگر است که زندیگ روتین را تاب نمی آورد و روشی متفاوت را بر می گزیند. او از سنت های دست و پاگیر و اشرافیت موروثی خانواده اش فرار می کند و دنیای شخصی خود را آن گونه که می خواهد شکل می دهد.
برادرش، بیاج دریک، در بیانی تمثیلی می گوید: «باید دستمان را سایبان چشمانمان می کردیم تا بتوانیم کوزیمو را ببینیم.» به این ترتیب کوزیمو مرتبه ای فراانسانی و فرازمینی می یابد و حتی سعی در تغییر رفتار انسان های زمینی دارد: «بالای درختان برای خودمان ارتشی درست می کنیم و زمین و مردمانش را آدم می کنیم.» همین رهبر شورشی وقتی با عشق رو به رو می شود در می یابد که بی شناخت عشق، تجربه های دیگر به هیچ کاری نمی آیند.
مرگ بارون درخت نشین هم همانند زندگی اش متفاوت است. او همانند شخصیت «تیستوی سبزانگشتی» موریس دروئون که با نردبان گیاهی اش به آسمان رفت، با یک بالن صعود و دنیا را برای همیشه ترک می کند. در حقیقت کالوینو می خواهد ایده آل گرایی را بر واقعیت تحمیل کند و با کوزیمو دنیای شخصی خودش را آن گونه که در سر دارد به تصویر بکشد و خیلی خوب از پس این کار بر می آید.