ماهان شبکه ایرانیان

الگوها و اسوه هاقمر بنی هاشم، عباس بن علی (ع)

در نگاه به قلّه های رفیع ایمان و شجاعت و وفا، چشم ما به مردی بزرگ و بی بدیل می افتد، به نام عباس، فرزند رشید امیرالمؤمنین (ع) که در فتوّت و رادمردی، الگویی برجسته است. ما پیوسته دین باوری و باطل ستیزی و جان بازی را از او آموخته ایم و نسل الله اکبرِ امروز، وام دار مکتب جهاد و شهادتی است که اباالفضل (ع) در آن مکتب، علم دار است و درخشان.

مقدمه

در نگاه به قلّه های رفیع ایمان و شجاعت و وفا، چشم ما به مردی بزرگ و بی بدیل می افتد، به نام عباس، فرزند رشید امیرالمؤمنین (ع) که در فتوّت و رادمردی، الگویی برجسته است. ما پیوسته دین باوری و باطل ستیزی و جان بازی را از او آموخته ایم و نسل الله اکبرِ امروز، وام دار مکتب جهاد و شهادتی است که اباالفضل (ع) در آن مکتب، علم دار است و درخشان.

ما برای رسیدن به سرچشمه یقین و کوثر ایمان، نیازمند راهنماییم. اولیای دین می توانند راه را نشانمان دهند و از زمزم گوارایی که در اختیارشان است سیرابمان سازند.

اگر در امتداد «اسوه ها» به عباس بن علی (ع) می رسیم، برای روشنی چراغی است که پیش پای انسان ها افروخته است. او الگو و سرمشق است، نه تنها در شجاعت و رزم آوری، بلکه در ایمان و معنویت، مقاومت و استواری، عبادت و شب زنده داری، حماسه و سلحشوری، اخلاص و آگاهی و معرفت و وفا هم.

آن چه می خوانید، گوشه ای از شخصیت حضرت اباالفضل (ع) را ترسیم می کند، باشد که نام و زندگی نامه آن سردار رشید، چراغ یقین ایمان را در ذهن و زندگی مان روشن سازد.

تبار پاک

سال ها از شهادت جان گداز حضرت زهرا (س) می گذشت. حضرت علی (ع) پس از فاطمه با امامه (دخترزاده پیامبر اکرم) ازدواج کرده بود، اما با گذشت بیش از ده سال از آن داغ جان سوز، هنوز هم غم فراق زهرا در دل علی بود.

وقتی علی (ع) به فکر گرفتن همسر دیگری بود، عاشورا در برابر دیدگانش بود. برادرش «عقیل» را طلبید و از او خواست برایش همسری پیدا کند شایسته و از قبیله ای که اجدادش از شجاعان باشند تا بانویی این چنین، فرزندی آورد شجاع و رشید.(1)

عقیل، زنی از طایفه کلاب را به امیرالمؤمنین (ع) معرفی کرد که نامش «فاطمه»، دختر حزام بن خالد بود و نیاکانش همه از دلیرمردان بودند. از طرف مادر نیز دارای نجابت خانوادگی و اصالت و عظمت بود. او را فاطمه کلابیّه می گفتند و بعدها به «امّ البنین» شهرت یافت.

حضرت علی (ع) با آن زن شریف ازدواج کرد و از او چهار پسر به نام های: عباس، عبدالله، جعفر و عثمان زاده شد، که هر چهار تن سال ها بعد در حادثه کربلا به شهادت رسیدند. عباس، نخستین ثمره این ازدواج پربرکت و بزرگ ترین پسر امّ البنین بود.

عباس بن علی (ع) فرزند چنین بانوی با معرفتی بود و پدری چون علی بن ابی طالب (ع) داشت و دست تقدیر نیز برای او آینده ای آمیخته به عطر وفا و گوهر ایمان رقم زده بود.

ولادت او روز چهارم شعبان سال 26 هجری در مدینه بود.(2) تولد عباس، خانه علی را روشن و سرشار از امید ساخت. وقتی به دنیا آمد آن حضرت در گوش او اذان و اقامه گفت و او را عباس نام نهاد.

عباس در خانه علی (ع) و در دامان مادرِ با ایمان و وفادارش و در کنار حسن و حسین (علیهما السلام) رشد کرد و از این دودمان پاک و عترتِ رسول، درس های بزرگِ انسانیت و اخلاق را فرا گرفت.

استعداد ذاتی و تربیت خانوادگیِ او سبب شد که در کمالات اخلاقی و معنوی، پا به پای رشد جسمی پیش برود و جوانی کامل، ممتاز و شایسته گردد. نه تنها در قامت، رشید بود، بلکه در جلوه های انسانی هم رشید بود.

دوران جوانی

از روزی که عباس چشم به جهان گشود، امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین را در کنار خود دید و از سایه مهر و عطوفت و چشمه دانش و فضیلتشان برخوردار و سیراب شد.

چهارده سال از عمر عباس در کنار علی (ع) گذشت. گفته اند: او در برخی از جنگ های پدرش شرکت داشت، در حالی که نوجوانی در حدود دوازده ساله بود.(3)

در یکی از روزهای نبرد صفین، نوجوانی از سپاه علی (ع) بیرون آمد که نقاب بر چهره داشت و از حرکات او نشانه های شجاعت و هیبت، هویدا بود. از سپاه شام کسی جرأت نکرد به میدان بیاید. معاویه، «ابن شعثا» را که مردی دلیر بود صدا کرد و گفت: به جنگ این جوان برو. آن شخص گفت: ای امیر، مردم مرا با ده هزار نفر برابر می دانند، چگونه فرمان می دهی که به جنگ این نوجوان بروم؟ معاویه گفت: پس چه کنیم؟ ابن شعثا گفت: من هفت پسر دارم، یکی از آنان را می فرستم تا او را بکشد. گفت: باشد. یکی از پسرانش را فرستاد، به دست این جوان کشته شد. دیگری را فرستاد، او هم کشته شد. همه پسرانش یک به یک به نبرد این شیر سپاه علی (ع) آمدند و او همه را از دم تیغ گذراند.

در نهایت، ابن شعثا خود به میدان آمد، در حالی که می گفت: ای جوان، همه پسرانم را کشتی، به خدا پدر و مادرت را به عزایت خواهم نشاند. نبرد آغاز شد و ضرباتی میان آنان ردّ و بدل گشت. با یک ضربت کاریِ جوان، ابن شعثا به خاک افتاد و به پسرانش پیوست. همه حاضران شگفت زده شدند. امیرالمؤمنین او را نزد خود فرا خواند، نقاب از چهره اش کنار زد و پیشانی او را بوسه زد؛ او قمر بنی هاشم، عباس بن علی (ع) بود.(4)

در سال چهلم هجری، وقتی علی (ع) به شهادت رسید، عباس بن علی (ع) چهارده ساله بود و با اندوه فراوان تدفین شبانه پدرش را به چشم دید. پس از پدر، تکیه گاهی چون حسنین (علیهما السلام) داشت و در سایه عزت و شوکت آنان بود.

ده سال تلخ را هم پشت سر گذاشت. سال هایی که امام حسن مجتبی (ع) به امامت رسید، اما حیله گری های معاویه، آن حضرت را به پذیرش صلح تحمیلی وا داشت.

اباالفضل (ع) شاهد این روزهای جان فرسا بود تا آن که امام حسن (ع) نیز به شهادت رسید. عباس در این زمان 24 سال داشت که باز هم غمی دیگر بر جانش نشست و داغ دار برادر شهیدش شد.

تشکیل خانواده

عباس بن علی (ع) زیر سایه سیدالشهدا (ع) و در کنار جوانان دیگری از عترت پیامبر خدا می زیست و شاهد فراز و نشیب های روزگار بود.

آن سردار رشید چند سال پس از شهادت پدر در سن هجده سالگی با لُبابه، دختر عبد الله بن عباس ازدواج کرد. ابن عباس، راوی حدیث و مفسّر قرآن و شاگرد برجسته علی (ع) بود. شخصیت معنوی و فکری این بانو نیز در خانه این مفسّر شکل گرفته و به علم و ادب آراسته بود. از این ازدواج، دو فرزند به نام های «عبید الله» و «فضل» پدید آمد(5) که هر دو بعدها از عالمان بزرگ دین و مروّجان قرآن گشتند.

عباس همراه برادرش حسین (ع) بود و میان جوانان بنی هاشم شکوه و عزتی داشت و این جمعِ حدوداً سی نفری، در خدمت و رکاب امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) همواره آماده دفاع بودند و در مجالس و محافل، از شکوه این جوانان به ویژه از صولت و غیرت و حمیّت عباس سخن بود.

سیمای ماه گون

هم چهره عباس زیبا بود، هم اخلاق و روحیاتش. ظاهرش هم آیینه باطنش بود. سیمای تابنده اش او را همچون ماه، درخشان نشان می داد و در میان بنی هاشم، اباالفضل همچون ماه بود؛ از این رو او را «قمر بنی هاشم» می گفتند.

زیبایی صورت و سیرت در او یک جا جمع بود. قامتی رشید و برافراشته، عضلاتی قوی و بازوانی توانا و چهره ای نمکین و دوست داشتنی داشت.

شجاعت و سلحشوری را از پدر به ارث برده بود و در کرامت و بزرگواری و عزّت نفس و جاذبه سیما و رفتار، یادگاری از همه عظمت ها و جاذبه های بنی هاشم بود. علامت سجود در پیشانی اش، از تهجّد و عبادت او در برابر «الله» حکایت می کرد.

بصیرت و شناخت عمیق و پای بندی استوار به حق و ولایت و راه خدا از ویژگی های آن حضرت بود. امام صادق (ع) بر این اوصاف او انگشت نهاده و از آن به ارزش های متبلّور در وجود عباس، یاد کرده است: «عموی ما عباس، دارای بصیرتی نافذ و ایمانی استوار بود، همراه ابا عبدالله جهاد کرد و آزمایش خوبی داد و به شهادت رسید.»(6)

افتخار بزرگ عباس این بود که در همه عمر، در خدمتِ امامت و ولایت و اهل بیت عصمت بود، به خصوص نسبت به ابا عبدالله الحسین (ع) نقش حمایتی ویژه ای داشت و در واقع نسبت به وی همان جای گاه را داشت که حضرت امیر نسبت به پیامبر خدا داشت.

القاب اباالفضل (ع)

القاب زیبای حضرت عباس را همچون آیینه ای می یابیم که هر کدام، جلوه ای از روح زیبا و فضایل او را نشان می دهد.

نامش «عباس» بود، شیرآسا حمله می کرد و دلیر بود و در میدان های نبرد، ترس در دل دشمن می ریخت و فریادهای حماسی اش، لرزه بر اندام حریفان می افکند.

کُنیه اش «ابوالفضل» بود، پدر فضل؛ هم به این دلیل که فضل، نام پسرش بود و هم به این دلیل که در واقع، فضل و نیکی، زاده او و پرورده دست کریمش بود.

او را «ابوالقربه» (پدر مشک) هم می گفتند، به دلیل مشک آبی که به دوش می گرفت و از کودکی میان بنی هاشم سقّایی می کرد.(7)

«سقّا» لقب دیگر این بزرگ مرد بود، به خصوص در سفر کربلا، ساقی کاروانیان و آب آور لب تشنگان خیمه های ابا عبدالله (ع) بود.

لقب دیگرش «قمر بنی هاشم» بود، در میان بنی هاشم وهمچو ماه می درخشید.

با عنوان «باب الحوائج» هم مشهور است. آستان رفیعش قبله گاه حاجات است و توسل به آن حضرت، برآورنده نیاز محتاجان. هم در حال حیات، درِ رحمت و بابِ حاجت بود و مردم حتی اگر با حسین (ع) کاری داشتند از راه عباس وارد می شدند، هم پس از شهادت به کسانی که به نام مبارکش متوسّل شوند، عنایت خاص دارد و خداوند به پاسِ ایثار و شهادت او، حاجت حاجت مندان را بر آورده می کند.

او به «علم دار» و «سپه دار» هم معروف است. وی فرمانده نظامی نیروهای حق در رکاب امام حسین (ع) بود و خود سید الشهدا او را با عنوانِ «صاحب لوا» خطاب کرد که نقش علم داری اوست.

«عبد صالح» لقب دیگری است که در زیارت نامه او به چشم می خورد.

«مواسی» از لقب های دیگر اوست و به مواسات و از خود گذشتگی اش در راه برادرش امام حسین (ع) اشاره دارد.(8)

برای عباس بن علی (ع) شانزده لقب شمرده اند(9) که هر یک، جلوه ای از روح بلند و عظمت او را نشان می دهد.

مظهر شجاعت و وفا

عباس از طرف مادر از قبیله رزم آوران بود، از طرف پدر هم روح علی را در کالبد خویش داشت. هم شجاعت ذاتی داشت، هم شهامت موروثی، و بخشی هم زاییده ایمان به هدفش بود که او را شجاع می ساخت.

صحنه عاشورا میدانی بود که شجاعت و وفای عباس به نمایش گذاشته شود. او در همه عمر، یک لحظه از برادرش و امامش دست نکشید و از اطاعت و خدمت، کم نگذاشت. هیچ برادری نسبت به برادرش مانند عباس نسبت به سیدالشهدا، با صداقت و ایثارگر و فداکار و مطیع و خاضع نبوده است. هرگز در برابر امام حسین (ع) از روی ادب نمی نشست مگر با اجازه، مثل یک غلام. حسین بن علی (ع) را همواره با خطابِ «یا سیدی»، «یا ابا عبد الله» و «یا بن رسول الله» صدا می کرد.(10)

عباس همه رشادت و توان خویش را وقف برادر کرده بود. در دل دشمنان رعبی انداخته بود که از نامش هم به خود می لرزیدند. وفایش به حسین و فتوّت و جوان مردی اش نیز سایه امن و آسوده ای بود که گرفتاران و خائفان، در پناه آن احساس امنیت می کردند.

او هم جوان مرد بود و کاردان، هم شجاع بود و با وفا، هم مؤدّب بود و مطیع فرمان مولا، هم متعبّد بود و اهل تهجّد. اینها بود که او را به منصب فرماندهی و علم داری در کربلا رساند و توانست وفا و دلیری خود را در آن روز به ظهور برساند.

امان نامه

صدایی از پشت خیمه های امام حسین (ع) به گوش رسید؛ صدای «شمر» که می گفت: «خواهرزادگانِ ما کجایند؟» او اباالفضل و سه برادرش را صدا می زد.(11)

عباس، ابتدا اعتنایی نکرد، چون صاحب صدا و هدف او را می دانست. امام حسین (ع) فرمود: برادرم عباس، هر چند او فاسق است، ولی جوابش را بده و ببین چه کار دارد.

عباس همراه سه برادر دیگرش از خیمه بیرون آمدند. شمر امان نامه ای را که از ابن زیاد برای آنان گرفته بود به عباس عرضه کرد و گفت: اگر دست از حسین بکشید و به سوی ما بیایید، جانتان در امان خواهد بود.

عباس، خشمگین از این همه گستاخی بر سرش فریاد کشید:

«نفرین و لعنت خدا بر تو و بر امان تو! دستت شکسته باد ای بی آزرم پست! آیا از ما می خواهی که دست از یاری شریف ترین مجاهد راه خدا، حسین، پسر فاطمه، برداریم و او را تنها گذاریم و طوق اطاعت فرومایگان را به گردن افکنیم؟ آیا برای ما امان می آوری در حالی که پسر رسول خدا (ص) را امانی نیست؟!»(12)

شب تجلّی وفا

برای یاران ابا عبدالله (ع) شب عاشورا آخرین شب بود و فردایش روز فداکاری و حماسه آفرینی. در آن شب، امام حسین (ع) همه اصحاب را در خیمه ای گرد آورد. پس از حمد و ثنای الهی، با صدایی رسا، آنان را مخاطب قرار داد و از جنگ سخت فردا و انبوه دشمن و سرنوشت شهادت، سخن گفت و از این که هر کس بماند، شهید خواهد شد. از آنان خواست که هر کس می خواهد برود، مانعی نیست.

نخستین کسی که برخاست و اعلام وفاداری نمود، عباس بود. دیگران هم پی در پی، سخنانی همان گونه بر زبان آوردند و پاسخشان این بود که:

چرا برویم، کجا برویم، برویم که پس از تو زنده بمانیم؟! خداوند چنین روزی را هرگز نیاورد!(13) به مردم چه بگوییم؟ اگر نزد آنان برگشتیم، بگوییم سرور و تکیه گاهمان را در معرض تیرها و شمشیرها و نیزه ها گذاشتیم و به خاطر علاقه به زندگی، گریختیم؟ بلکه با حیات تو زنده می مانیم و در رکاب تو می میریم.(14)

پس از عباس، سخن یاران دیگر هر کدام موجی از صداقت و وفا داشت.

اصحاب امام به خیمه های خود رفتند و به آماده سازی سلاح خویش برای نبرد فردا و عبادت و تلاوت و نیایش پرداختند. اما عباس در این واپسین شب، مأموریت ویژه ای هم داشت. او چشمِ بیدار اردوگاه امام و حافظ خیمه ها بود. کسی جرأت نداشت به خیمه های اهل بیت نزدیک شود. آن شب گذشت، شبی پرهراس تا فردایی پر حماسه و صبحی خونین طلوع کند، تا شاهد وفای عباس و حماسه آفرینی یاران خالص ابا عبدالله (ع) باشد.

روز خون، روز شهادت

صبح عاشورا دو سپاه رو در روی هم قرار داشتند. حسین بن علی (ع) یاران اندک خویش را که به صد نفر نمی رسیدند سازماندهی کرد. عَلَم را به دست پر توانِ برادرش اباالفضل سپرد و خود و بنی هاشم در قلب سپاه قرار گرفتند.(15)

آتش جنگ افروخته شد و ابتدا به صورت نبرد تن به تن. از طرفین، دلیر مردانی قدم در میدان می گذاشتند و می جنگیدند.

عباس بن علی (ع) عَلَم بر دوش، فرماندهی می کرد و از بامداد عاشورا تا لحظه شهادت، یک نفس آرام نداشت.

هجوم دشمن هر لحظه افزایش می یافت و تعداد شهیدان جبهه امام نیز بیشتر می شد. هر گاه که اوضاع نبرد تیره و تار و هجوم سپاه کوفه شدید می شد، عباس پا در رکاب می نهاد و با حملات خود کوفیان را تار و مار می کرد. مایه آرامش خاطر حسین بن علی (ع) بود. به سه برادر خویش گفت که به میدان بروند و از امام دفاع کنند. برادرانش هر سه به فیض شهادت رسیدند.(16)

حماسه ساحل فرات

سردار تنها و بی لشکر، وقتی دید برادران و برادرزادگان و اصحابِ با وفا و مخلص امام بر ریگ زار تفتیده کربلا بر خاک آرمیده اند، شوق پیوستن به آنان در درونش التهابی پدید آورد و او را به حضور امام حسین (ع) کشاند تا اجازه میدان و رخصتِ نبرد نهایی را بگیرد.

امام اجازه نداد و فرمود: «انت صاحب لوائی؛ تو پرچم دار منی»؛ یعنی اگر تو به میدان روی و کشته شوی، پرچم اردوی حسینی فرو خواهد افتاد.

اما عباس برای جهاد و شهادت، با اصرار از امام رخصت میدان طلبید و گفت: از این منافقان دلم به تنگ آمده است، می خواهم انتقام خویش را از آنان بستانم.(17)

امام به عباس فرمود: حال که می خواهی بروی، پس آبی برای این کودکان تشنه فراهم کن، آن گاه این تو و این میدان.

عباس سوار بر اسب شد، مشکی بر دوش انداخت و شمشیر بر گرفت و به سمت فرات تاخت و چنان حمله کرد که حلقه محاصره را از هم درید و خود را به آب رساند. مشک را پر از آب کرد تا این مایه حیات و طراوت را به خیمه های بی آب و افسرده و لب های خشکیده برساند.

سینه اش از عطش می سوخت. دست عباس رفت تا کفی از آب بردارد و بنوشد، اما به یاد لب های تشنه امام حسین و کودکان عطشان افتاد و آب را بر فرات ریخت.

مشک بر دوش، راه خیمه ها را در پیش گرفت، اما نگهبانان شطّ فرات، راه را بر او بستند. عباس چاره ای جز نبرد با آنان نداشت. جنگی سخت میان سقّای کربلا و آن فرومایگان در گرفت. هیچ کس به تنهایی جرأت رویارو شدن با او را نداشت، از هر طرف بر او حمله آوردند و عباس شمشیر می زد و راه می گشود و پیش می آمد. اما در این گیر و دار، تیغی که بر دست او فرود آمد، دست راست او را قطع کرد. با دست دیگر به نبرد ادامه داد و این گونه رجز خواند:

«به خدا سوگند، اگر دست راستم را قطع کردید، من تا ابد از دینِ خود حمایت می کنم و از امام راستینی که یقینی صادق دارد و فرزند پیامبر پاک و امین است.»(18)

عباس، در حالی که شمشیر را به دست چپ گرفته بود، به پیکار خویش ادامه داد، اما یکی از نیروهای دشمن به نام «حکیم بن طُفیل» که پشت درختی کمین کرده بود، ضربتی بر دست چپ او فرود آورد و آن دست هم از کار افتاد. اما عباس نه از تکاپو افتاد و نه امیدش را از دست داد و این گونه رجز خواند:

«ای نفس، از کافران نترس! تو را بشارت باد به رحمت پروردگار، همراه پیامبر برگزیده خدا... .»(19)

از آن پس، تیری هم به مشک خورد و آب مشک، همراه امید عباس بر خاک ریخت.

تیری بر سینه عباس فرود آمد. یک نفر هم از این فرصت استفاده کرده، گرزی آهنین بر سر آن حضرت فرود آورد و لحظه ای بعد، عباس رشید از فراز اسب بر زمین افتاد و در پی ضربات مهاجمان به شهادت رسید، در حالی که 34 سال از عمرش می گذشت.

زیارت گاه عشق

دو روز پس از آن حادثه، پیکر مطهّر سقّای کربلا، عباس بن علی (ع) توسط گروهی از طایفه بنی اسد در کنار نهر علقمه به خاک سپرده شد. امام سجاد (ع) که خود را برای دفن پیکر شهدا به کربلا رسانده بود، بدن های مطهّر امام حسین و عباس (علیهما السلام) را درون قبر گذاشت.(20)

مرقد حضرت عباس در کربلا همواره مورد توجه شیفتگان حق بوده است و زائرانش با خضوع و خشوع و ادب، با چشمی اشک بار و با احترام به مقام والا و جای گاه رفیع این اسوه وفا و فتوّت، آن را زیارت کرده و می کنند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان