نامه، ش 31
چکیده: نویسنده این مقاله درصدد بیان مهم ترین تأثیرات جنبش مشروطه بر جریان اصلاح طلبی دوم خرداد است و این تأثیرات را در چند موضوع مهم خلاصه کرده است: 1 قانون 2 تحدید قدرت فردی و رفتار خودکامه 3 آزادی 4 عدالت 5 دموکراسی
به مهم ترین تأثیراتی که جنبش مشروطه بر جریان اصلاح طلبی دوم خرداد بر جای گذاشته است، در چند محور می توان اشاره کرد: اولین آن زنده شدن گفتمان قانون مداری است. قانون یکی از مهم ترین دغدغه های روشن فکران و فعالان مشروطه خواهی بوده است که مجددا در طرح و برنامه های اصلاحات معاصر بازتعریف شد. این یک اتفاق نادر است که ملتی نزدیک به 150 سال با تأکید و ابرام بر مفهومی حقوقی و مدنی، همچنان در پیچ و خم چنبره های ذهنی، اجتماعی و تاریخی آن گرفتار باشد.
کافی است گذری بر نوشته های میرزا ملکم خان ناظم الدوله در جریده «قانون» که یکی از مؤلفه های مختلف اثرگزار بر بیداری و آگاهی ایرانیان بوده است، بیندازیم. در آن، نیاز جامعه ایران برای تبدیل رفتارهای حکومت از قواعد فردی، دیپلماسی و استبدادی، به مناسبات عمومی و مدنی، شهری و غیراستبدادی به تصویر کشیده شده است. حتی برخی روحانیون متجدد از جمله سیدجمال الدین اسدآبادی نیز در این باره با ملکم هم صدا شده بودند. قانون در جریان مشروطه به عنوان تنها راه نجات جامعه ایرانی به رخ کشیده می شد. حتی یکی از مریدان و برکشیدگان ملکم خان به نام میرزا یوسف خان مستشارالدوله در رساله ای که به نام «یک کلمه» در عصر ناصری منتشر ساخت، به وضوح به اهمیت این مفهوم پرداخت. وی که سال ها شارژ داخل ایران در استانبول، سنت پطرزبورگ و در نهایت پاریس بود، آرزوها و الهامات خویش را حول محور قانون و مبتنی بر قانون اساسی فرانسه بازنویسی کرد. در مقدمه رساله و در بیان نظر خود به الهامی معنوی اشاره می کند و از هاتفی غیبی می پرسد: «چرا ما با داشتن میراثی کهن، کتابی آسمانی، پیامبر و امامان معصوم علیه السلام در برابر غرب عقب مانده ایم» و او پاسخ می دهد: آنها مشکل شما نیست. شما تنها یک معضل بزرگ دارید و آن یک کلمه است: «قانون».
از عجایب تاریخ معاصر ایران آن است که وقتی خاتمی مهم ترین برنامه های خود را برای ریاست جمهوری سال 76 مطرح ساخت، قانون کلیدی ترین راهبرد بود. جامعه ایران سال هاست در چنبره رفتار فراقانونی حکام خود گرفتار است. چه آنها که ریشه در خاک داشتند و چه آنها که الوهیت خود را در آسمان ها جست وجو کرده اند، در یک امر مشترک بودند. شأن آنها اجل از تبعیت از قانون بوده است. موضوع دیگری که بار دیگر در نهضت مشروطه ایران و جنبش دوم خرداد مورد توجه قرار گرفته است، کاهش و تحدید قدرت فردی و رفتار خودکامانه است.
عوامل مختلف داخلی و خارجی از جمله اعزام دانشجو به فرنگ، آثار و نتایج شکست های دوگانه ایران از روسیه، تردد تجار و بازرگانان ایرانی به شرق و غرب، ورود جراید و مطبوعات منتشره در هند، عثمانی، مصر و آذربایجان، همراهی و همدلی برخی روحانیون آزاده، فشار و استبداد قاجاری، آشنایی ایرانیان با دستاوردها و ادبیات حاکم بر انقلاب فرانسه و نقش بی بدیل روشن فکران و رجال ملی عصر قاجاریه و دخالت و کسب امتیازات فراوان روسیه و انگلستان از عوامل اصلی پیدایش مشروطه بودند. ایرانیان به وضوح دریافته بودند که درخت کهن استبداد، کرم زده شده و از خود جز کژی و ناراستی چیزی ساطع نمی سازد. بدیهی بود که تا زمانی که شرایط تغییر نمی کرد، ایرانیان فرصت های فراوانی از دست می دادند. چه روشن فکران سکولار از جمله آخوندزاده، طالبوف، رسول زاده و چه چهره های ملی از جمله مستوفی الممالک، میرزا حسین خان سپهسالار، میرزا یوسف خان مستشارالدوله و چه اصلاحاتی از جنس امین الدوله و چه روحانیونی از جمله علامه نایینی، طباطبایی و بهبهانی در تلاش بودند ضمن همانندسازی آموزه های جدید با ادبیات مذهبی و موجود جامعه ایران، آحاد جامعه را با این حقیقت آشنا سازند که استبداد ضد دین و ضد آزادی است. الاستبداد عبدالرحمن کواکبی که نایینی را وادار به نگارش تنبیه الامه و تنزیه الملّه کرد، همگی در صدد اثبات این مفهوم بود که اسلام با استبداد ناسازگار است؛ هر چند برخی آموزه های کهن از جمله آنچه در کتب قدیم علما مانند الاحکام السلطانیه ماوردی، احیاء العلوم خوارزمی، نصیحته الملوک غزالی و سیاست نامه خواجه نظام الملک آمده و حتی آموزه های عصر صفویه و برخی متون فقهی شیعه (البته استثنایی نیز وجود دارد)، همگی بر یک امر متفق بودند که «خداوند دو گروه پیامبران و شاهان را از میان خلایق برگزیده است». «تفکر باستانی شاه سایه خدا بر روی زمین است» هم از طرف آموزه های ایرانیان مورد حمایت بود و هم خاستگاهی دینی یافته بود. «السلطانُ ظل اللّه فی الارض» فردوسی که، در یک کلام، شاه را با خدایگان یکسان دانسته بود، وام دار دو میراث کهن باستانی و دینی بود: «چو فرمان یزدان، چو فرمان شاه».
اما متفکران عصر مشروطه در صدد اثبات این دو عامل بودند که استبداد هیچ ملجأ و مشروعیت زمینی و آسمانی ندارد. سیره و روش پیامبر و خلفای صالح همگی مدعای این حقیقت بود که هیچ ملاکی برای برتری جز تقوا نخواهد بود.
دوم خرداد 76 را باید از آن جهت تداوم بخش انقلاب اسلامی ایران و مشروطه دانست که کار ناتمام انقلاب اسلامی 57 را به اتمام رساند؛ زیرا به وضوح ثابت شده بود که استبداد و خودکامگی تنها با یک انقلاب سریع و ناگهانی و البته توده ای به پایان نخواهد رسید؛ چون همگان دریافتند که «مشکل رژیم پیشین تنها شاه نبود، بلکه سیستمی بود که شاه تولید می کرد». ناصرالدین شاه و دیگر سلاطین قاجار اسیر سیستمی بودند که استبداد را زنده می کرد. خلایق ناآگاه، آموزه های ارتجاعی، فرصت طلبی بیگانگان، فقر و تهیدستی و... این فرصت را به حکومت ها می داد. حال در دوم خرداد به وضوح مشخص شده بود که استبداد ریشه ای قوی دارد و در نتیجه ما باید مجددا برای احقاق حقوق اجتماعی، مشارکت مدنی و کرامت انسانی بر شعارهایی که در مشروطه مطرح شده بود، پای فشریم.
موضوع دیگری که به نظر می رسد در مشروطه حاکم و بر گفتمان نهضت اصلاح طلبی معاصر تأثیرگزار بوده است، گفتمان آزادی است. می دانیم که مشروطه عمیق ترین تأثیرات را از حیطه و آبشخور نظری عصر روشنگری و سپس انقلاب فرانسه پذیرفته است. آلبر ماله که انقلاب فرانسه را یک حرکت فراماسونری و البته بورژوایی می نامد، به وضوح خاطرنشان می سازد که لیبرتی و آزادی مهم ترین دست آویز برای سرنگونی «بوربون ها» و خاتمه سروری اشراف کهن اروپایی بوده است. بدون آنکه بخواهیم همانندسازی انتزاعی صورت دهیم، باید بپذیریم که مشروطه و دوم خرداد کاملاً از این نظر احساس نیاز می کردند. کاتوزیان و حتی آبراهامیان بر این امر پافشاری می کنند که فقدان آزادی های رایج و قانونی یکی از عوامل بروز مشروطه و، البته با استنباط ما، دوم خرداد شده است. جامعه ایران از همان بیماری در رنج بود که در مشروطه از آن رنجور شده بود. مزمن شدن بیماری و نیاز برای آزادی در حوزه های نظری و عملی، مهم ترین عامل برای بروز چنین تحولی است.
موضوع دیگری که از نیازهای عصر مشروطه و البته مشترک با دوران مورد بحث ماست، عدالت است. بسیاری به این مهم معتقدند که آنچه ایرانیان در آغاز و در مشروطه به دنبال آن بوده اند، آزادی نبوده، بلکه عدالت بوده است. به همین دلیل نام مجلس شورای ملی را عدالت خانه نامیده اند. صرف نظر از این موضوع باید پذیرفت که ظلم و بی عدالتی و تبعیض و نابرابری فرصت ها، همچنان نیاز مشترک در مقطع تاریخی است. ظاهرا این جمله مزدک در دو مقطع فوق فراموش نشده بود که «چرا یک مرد باید صد زن داشته باشد و صد مرد یک همسر نداشته باشند. چرا یک تن باید هزاران خانه داشته باشد و هزاران مرد یک وجب خاک نداشته باشند». به هر حال عدالت خواهی یکی از مهم ترین محرک های اجتماعی در سال های مابین مشروطه و دوم خرداد نیز بوده است. ظهور احزاب و نحله های چپ کلاسیک و استقبال وسیع روشن فکران، دانشجویان و کارگران در سال های 40 تا 60 شمسی نشانگر این حقیقت است. امروز می توان آنها را در دو گروه عمده تقسیم بندی کرد: سوسیال دمکرات ها و لیبرال دمکرات ها. گروه های وسیعی از احزاب، گروه ها و شخصیت های اصلاح طلب، همچنان معتقد به عدالت اجتماعی هستند. این خطاب به اصحاب مارکس است که آزادی بر دو گونه است: منفی و مثبت. چنانچه کارگری با شکمی گرسنه، میراثی تاراج شده و فرصت های نابرابر در جامعه باشد، چه فهمی از آزادی خواهد داشت. آنها همواره ما را متوجه آن تعبیر تاریخی تروتسکی می کنند: «کارگران ناآگاه و فقیر می توانند... زنجیر بورژوازی باشند».
در نهضت مشروطه و جنبش اصلاح طلبی معاصر، تلاشی برای هماهنگ سازی و انطباق اسلام با دموکراسی موجود است. با وجود تلاش روشن فکران سکولار که در مشروطه، اسلام را عامل عقب ماندگی و مصائب ملت ایران می دانستند و برخی از آنها حتی توصیه به تغییر زبان و خط فارسی داشتند و با عنایت به اصرار ملکم خان بر رهایی همه آموزه های فرهنگی ایرانی اسلامی و تلاش برای نوسازی و با توجه به آن جمله ماندگار سید حسن تقی زاده که «راه نجات ما در آن است که از نوک پا تا فرق سر فرنگی شویم!» که البته امروز نیز از این دست نظرات به وفور یافت می شود، بسیاری از رجال، ملیون، روشن فکران و روحانیون آزاده بر این مدعا بودند که تمام برداشت های منبعث از اسلام آن چیزی نیست که شیخ فضل اللّه نوری می گوید. نظرات نایینی، طباطبایی، بهبهانی و مراجع بزرگ از جمله تهرانی، خراسانی و مازندرانی مؤید این حقیقت است که اسلام می تواند به گونه ای دیگر نیز فهم شود. جالب این است که همانند این مجادله در اسلامی که خاتمی و مخالفانش ارائه می کردند نیز وجود داشت. مخالفان اصلاحات، اسلام را ضد دموکراسی و دموکراسی را ضد دین می دانستند. آنها مردم را تنها برای نمایش های مذهبی و سیاسی خویش می پسندیدند. اینکه امام خمینی قدس سره گفته بودند: «ملاک رأی مردم است»، از نظر آنها تنها یک مصلحت طلبی حکومتی تصور می شد. اما شخصیت ها و حوزه هایی که با اعتقاد راسخ بر این حقیقت که خداوند تنها قاصم الجبارین نیست، بلکه رحمان و رحیم نیز هست، پرچمدار بخش وسیعی از جنبش دوم خرداد شدند. روحانیون آزاده، روشن فکران دینی، نویسندگان فهیم و بسیاری از دانشجویان با این ترکیب هماهنگی داشتند. هرچند از دوم خرداد به بعد، اندک اندک، تصورات در درستی و تمییز صحیح از این برداشت با تردیدهایی روبه رو شد، اما همان گونه که در مشروطه نیز موجود بود، باید توجه داشت که گفتمان معتقد به هماهنگ سازی و اشتراک مفهومی ما بین اسلام که یک دین است و دموکراسی که روشی پسندیده برای حکومت کردن، همچنان طرف داران فراوانی دارد.
اشاره
نویسنده در این مقاله در صدد بیان مهم ترین تأثیرات جنبش مشروطه بر جریان اصلاح طلبی دوم خرداد است. او این تأثیرات را در چند موضوع مهم خلاصه کرده است: نخست، در موضوع قانون گرایی است. «قانون یکی از مهم ترین دغدغه های روشن فکران و فعالان مشروطه خواهی بوده است که در طرح و برنامه های اصلاحات معاصر بازتعریف شد». موضوع دوم، کاهش و تحدید قدرت فردی و رفتار خودکامانه است. متفکران عصر مشروطه در صدد اثبات این دو عامل بودند که استبداد هیچ ملجأ و مشروعیت زمینی و آسمانی ندارد. حال در دوم خرداد به وضوح مشخص شده بود که استبداد ریشه ای قَویم داشته و باید مجددا برای احقاق حقوق اجتماعی، مشارکت مدنی و کرامت انسانی بر شعارهایی که در مشروطه مطرح شده بود، پای فشرد.
موضوع سوم از وجه تأثیرگزاری جنبش مشروطه بر دوم خرداد، گفتمان آزادی است. نیاز برای آزادی در حوزه های نظری و عملی مهم ترین عامل برای بروز تحول در مشروطه و دوم خرداد بود. موضوع چهارم عامل عدالت خواهی است که به نظر بسیاری آنچه در ابتدای جنبش مشروطه مورد نظر ایرانیان بود، مسئله عدالت است نه آزادی. نکته پایانی که در نهضت مشروطه و جنبش اصلاح طلبی معاصر موجود بود تلاشی برای هماهنگ سازی و انطباق اسلام با دموکراسی است. «گفتمان معتقد به هماهنگ سازی و اشتراک مفهومی ما بین اسلام که یک دین است و دموکراسی که روش پسندیده برای حکومت کردن است، همانند مشروطه، در دوم خرداد نیز طرف داران فراوانی دارد».
1. در اینکه حوادث و حرکت های تاریخی جوامع انسانی به دلیل ترتب زمانی بر یکدیگر تأثیرگزار هستند، نمی توان تردید کرد. زمان، یک کل به هم پیوسته ایست که اجزای آن در هم تنیده است. اما این به هم پیوستگی تنها با فهم دقیق علمی روشن می گردد. به صرف مشابهت های صوری نمی توان میان دو پدیده تاریخی، پیوندی برقرار کرد. زیرا در این میان پرسش های مهمی مطرح است که بدون پاسخ به آنها، کار تحلیل های تاریخی را دشوار می سازد. از جمله اینکه در نهضت مشروطه جریان واحدی شرکت نداشت. لااقل دو جریان عمده فکری یعنی اسلام گرا و غرب گرا در پدید آوردن رویدادهای مشروطه سهیم بودند. در این صورت باید پرسید که دوم خرداد از کدام جریان تأثیر گرفته است و علت آنکه از یکی تأثیر پذیرفته و از دیگر خیر، چیست. پرسش دیگر آن است که چرا مشروطه نتوانست بر رویدادهای نزدیک تر تأثیر گزارد و در عوض بر رویدادهای دورتر تأثیرگزار بوده است. مثلاً چرا مشروطه نتوانست مانع تأسیس دیکتاتوری رضاخانی شود؛ ولی روحیه ضد استبدادی را به دوم خرداد منتقل کرد. اساسا استبداد پهلوی در دوارن نه چندان کوتاه پنجاه ساله خود، شکاف عمیقی میان مشروطه و نسل جدید ایرانیان امروز پدید آورده بود. حتی بسیاری از رهبران و فعالان مشروطه خواه با استبداد پهلوی همکاری عمیقی داشتند. بنابراین، مشروطه در شرایطی که سخن گویان خود را به دلایل مختلف یکی پس از دیگری از دست داده است، چگونه توانسته بر دوم خرداد اثرگزار باشد. پی گیری هر یک از این پرسش های اساسی نتایج تحلیل تاریخی را به سمت و سویی خواهد برد که نویسنده مقاله ملتزم به آن نخواهد شد.
2. مقولاتی چون عدالت، آزادی و قانون، فطری بشر است. یعنی انسان، ذاتا و قطع نظر از تأثیرات خارجی، عدالت خواه، آزادی طلب و قانون گراست. «مدنی طلب» بودن دلالت بر قانون گرایی انسان دارد. قانون ملازم با طبع مدنی انسان است. حتی حاکمان مستبد هم خواهان تنظیم رفتار متبوعانشان بر طبق میل و سلیقه خودشان بودند. اگر قرون وسطی عبارت از عصر تاریکی و استبداد است، چگونه است که اروپاییان روحیه آزادی خواهی پیدا کردند. آیا جز این نیست که آنان به ندای فطری خود پاسخ دادند و به یک باره در برابر استبداد ایستادگی کردند و شوق فطری آزادی خواهی را رواج دادند. بنابراین، هرگاه افراد یک جامعه به این احساس برسد که خواسته ها و کمالات فطری آنان مورد تهدید واقع شده است، از خود عکس العمل نشان می دهند. در این حالت آنان هیچ توجهی به وجود موانع و عدم مقتضیات ندارند؛ بلکه ناگهان برابر واقعیات عینی می ایستند و در صدد بر هم زدن آن برمی آیند. اما این احساس همواره در شرایط انحطاط آمیز پدید می آید. انحطاط نه فقط سرکوب کننده فطریات بشر که تحریک کننده آن نیز هست.
نکته قابل استفاده از مقدمه بالا در اینجا آن است که اولاً، نویسنده سعی دارد حرکت های سیاسی و اجتماعی ایرانیان امروز را به تلویح متأثر از غرب عنوان کند. به زعم وی «مشروطه عمیق ترین تأثیرات را از حیطه و آبشخور نظری عصر روشنگری و سپس انقلاب فرانسه پذیرفته است». مشروطه بر دوم خرداد هم تأثیرگزارده است. پس دوم خرداد نتیجه غیرمستقیم حوادثی است که در دو سه سده اخیر در غرب اتفاق افتاده است. حال آنکه اگر به راستی پذیرفته باشیم، ایرانیان عصر قاجاری در انحطاط کامل به سر می بردند و یکی از دلایل عمده آن، حاکمیت مطلق استبداد بر جامعه ایرانی است. وقوع نهضت آزادی خواهانه و عدالت طلبانه در ایران حتمی بود؛ زیرا انحطاط عصر قاجاری تحریک کننده خواست فطری مردم ایران بود، چه در آن مقطع عصر روشنگری و انقلاب فرانسه اتفاق افتاده باشد یا خیر. به همین دلیل اولین زمزمه های مقاومت در برابر استبداد و اعتراض علیه وضعیت انحطاط آمیز ایران، مانند نهضت تنباکو، توسط نخبگانی چون میرزای شیرازی و سید جمال الدین اسدآبادی رهبری شد که از عصر روشنگری و انقلاب فرانسه تأثیر نگرفته بودند.
ثانیا، همان طور که گفته شد، هرگز در صدد نفی تأثیر مشروطه بر حوادثی چون انقلاب اسلامی و دوم خرداد نیستیم. بلکه معتقدیم هرگونه تحلیل تاریخی در این سطح، روبنایی و کم عمق خواهد بود. تحلیل تاریخی در سطح زیربنایی هنگامی است که حوادث تاریخی را در بستر مقولات ذاتی و فطری انسان مورد مطالعه قرار دهیم؛ یعنی ریشه مشروطه، انقلاب اسلامی و دوم خرداد، در خواست فطری ایرانیان دانسته شود و پیوند عمیق میان این حوادث، در آن سطح زیربنایی مورد تحلیل قرار گیرد. تحلیل تاریخی در چنین سطحی، بسیاری از حقایق را روشن می سازد. برای مثال معلوم می کند که آیا خواست فطری ایرانیان از مقولاتی چون عدالت، قانون و آزادی به همان معنا و محتوایی است که اروپاییان از این مقولات درک کرده اند یا خیر؛ و نیز کدام جریان فکری سیاسی سخنگوی حقیقی ایرانیان است. البته تحلیل تاریخی مشروطه و دوم خرداد در چنین سطحی از سوی روشن فکران ایرانی به ندرت انجام شده است و یا دست کم نگارنده از آن بی خبر است. آنان به خوبی آگاهند که هرگونه مطالعات تاریخی در سطح لایه های زیرین، خلاف آن چیزهایی است که از تاریخ معاصر برای ایرانیان ابراز کرده اند. به همین دلیل است که آنان هرگاه از سوی نخبگان جریان فکری مقابل دعوت به چنین مطالعه و مباحثه ای می شوند، به دلایل واهی پرهیز کرده اند.
3. به هر حال، جای این پرسش است که چرا در دوم خرداد، همانند مشروطه، بار دیگر مسئله «کاهش و تحدید قدرت فردی و رفتار خودکامه» مورد توجه قرار گرفته است. چرا چنین توجهی برای آن دسته از رهبران غرب گرای مشروطه خواه، مانند تقی زاده، داور، مخبرالسلطنه، فروغی، ملک زاده، دولت آبادی و غیره که به همکاری با فرد خودکامه ای چون رضاخان روآوردند، حاصل نشد. باید همان برداشتی که نویسنده مقاله از آلبر ماله درباره انقلاب فرانسه نقل کرده است، در مورد این گروه از مشروطه خواهان ایرانی تکرار کرد که «لیبرتی و آزادی مهم ترین دست آویز آنان برای سرنگونی حکومت قاجاریه و خاتمه سروری اشراف و شاه زادگان سنتی بوده است». آنان به گفتمان آزادی با نگاه ابزاری توجه کرده بودند؛ ازاین رو هر یک از آنان به محض سرنگونی حکومت سنتی، بر مناصب حکومتی تکیه زدند، از آن جمله می توان نخست وزیری، ریاست مجلس سنا، نمایندگی و سناتوری و وزارت را نام برد. حال اگر قائل به وجود چنین تأثیری باشیم، آیا نباید از خود پرسید که چه بسا در جریان دوم خرداد، گروهی که شعار گفتمان آزادی را سرمی دهند، گفتمان آزادی را مانند اسلاف مشروطه خواهشان دست آویزی برای سرنگونی نظام اسلامی ساخته اند تا بار دیگر به قدرت برسند.
4. این مطلب درست است که «عدالت خواهی یکی از مهم ترین محرک های اجتماعی در سال های مابین مشروطه و دوم خرداد بوده است»؛ ولی انتساب این مطلب از سوی نویسنده مقاله به «نحله های چپ کلاسیک و روشن فکران» پذیرفتنی نیست. امروزه جریان چپ به چپ های آمریکایی یا چپ سرمایه داری تبدیل شده اند. عدالت خواهی در چپ های آمریکایی کاملاً بی خطر است و سرمایه داری جدید و حاکمان مستبد هیچ هراسی از آنان ندارند. آنچه آنان را به هراس می اندازد، تعریف عدالت به روایت اسلامی آن است، نه به روایت احزاب و نحله های چپ کلاسیک. به راستی اگر این جماعت بر موضوع عدالت اصرار دارند، چگونه است که حاضر نشدند «مجلس شورای ملی» را «عدالت خانه» بنام اند. در همین مدت بعد از دوم خرداد، به ندرت شاهد پی گیری موضوع «عدالت» از سوی افرادی که خود را منسوب به این جریان می دانند و توانستند بر مصادر امور تکیه زنند و مملکت جولانگاه اندیشه و عمل آنان گشته است، بودند؛ آن قدر که آنان درباره آزادی سخن گفتند، از عدالت بحث نکردند. پس چگونه است که گفته شده دوم خرداد در موضوع عدالت از مشروطه تأثیر گرفته است.
5 . هنوز طرف داران گفتمان هماهنگ سازی و انطباق اسلام با دموکراسی در دوم خرداد، به این مسئله مهم پاسخ نداده اند که اگر اسلام دین کاملی است، چه لزومی دارد که با دموکراسی هماهنگ شود. اگر دموکراسی یک فضیلت باشد و همه فضایل در اسلام جمع شده است، دیگر هماهنگ سازی اسلام با دموکراسی معنا ندارد. همین که اسلام اجرا می شود، گویی دموکراسی در حال تحقق است. اگر قرار بر هماهنگ سازی باشد، این جزء یعنی دموکراسی است که باید با کل یعنی اسلام هماهنگ شود نه بالعکس و اگر هم دموکراسی به عنوان یک فضیلت در اسلام نباشد، علاوه بر اینکه جامعیت اسلام مورد تردید قرار می گیرد، هماهنگ سازی اسلام با دموکراسی، نوعی بدعت و تحریف دین تلقی می شود؛ زیرا چیزی که در دین نیست،در آن داخل کرده ایم. مضافا اینکه نویسنده مقاله سعی دارد این گونه نشان دهد که تنها عده ای از علمای اسلام معتقد به وجود تضاد میان اسلام و دموکراسی می باشند؛ حال آنکه بسیاری از روشن فکران و جریان های سکولار نیز بر همین عقیده اند؛ بلکه اساسا مخالفت عالمانی چون شیخ فضل اللّه نوری با مقوله دموکراسی بر علیه روایتی است که مشروطه خواهان و غرب گرایان از دموکراسی ارائه کرده اند. اینکه مرحوم شیخ فضل اللّه متمم قانون اساسی (نظارت پنج مجتهد جامع الشرایط بر مصوبات مجلس شورای ملی) را به تصویب می رساند، دلالت بر عدم مخالفت اساسی وی با موضوع دموکراسی دارد.
حقیقت آن است که مخالفان جریان موسوم به اصلاحات در دوم خرداد همانند شیخ فضل اللّه نوری، هرگز با دموکراسی به مثابه «روش پسندیده برای حکومت کردن» مخالف نبوده و نیستند. آنان با عقیده «دموکراسی به مثابه ایدئولوژی» مخالف اند. دلیل آنان قطع نظر از آموزه های دینی، کاملاً درست و منطقی است. زیرا ایدئولوژی ها با یکدیگر جمع نمی شوند؛ ایدئولوژی ها به دلیل پیش فرض های متفاوت شان، قابل انطباق بر یکدیگر نیستند. حال اگر اصلاح طلبان دموکراسی را به مثابه روشی پسندیده برای حکومت می دانند، نباید علمایی مانند شیخ فضل اللّه نوری را مخالف خود تلقی کنند و اگر دموکراسی را به مثابه ایدئولوژی تلقی می کنند، باید بدانند که نه فقط شیخ فضل اللّه که دیدگاه نایینی و مراجع بزرگی چون تهرانی، خراسانی و مازندرانی در عصر مشروطه تا مراجع امروز با آنان مخالف است. به راستی اگر اصلاح طلبان دوم خرداد دموکراسی را به مثابه روش حکومتی تلقی می کنند و مخالفان آنها مردم را تنها برای نمایش های مذهبی و سیاسی خویش می پسندند، چگونه است که مخالفان بر حضور مردم در صحنه سیاسی تأکید می ورزند و از سوی دیگر اصلاح طلبان به دنبال برگزاری هر انتخاباتی، شعار لزوم سیاست زدایی مردم را سرمی دهند؛ به طوری که به عقیده برخی از رهبران جریان اصلاح طلب در همان روزهای اولیه پس از دوم خرداد، باید مردم را به وسیله دو حوضچه «جامعه مدنی» و «احزاب» سیاست زدایی کرد تا بر دولت اصلاح طلب فشار وارد نشود.
6. به هر حال، بر این عقیده ایم که اگر بنا بر مقایسه میان مشروطه و دوم خرداد وانقلاب اسلامی است، آنچه ضروری ترست بررسی تکرار وقایع ناگواری است که نهضت مشروطیت را از مسیر اصلی اش منحرف ساخت. باید دید که آیا قدرت طلبان یک بار دیگر فرصت رسیدن به مقصودشان را پیدا می کنند و بار دیگر به نام آزادی و قانون، حاکمی مستبدتر از رضاخان را بر این ملت مستولی نمی کنند. آیا به نام «زنده باد مخالف من» دوباره سر شیخ فضل اللّه دیگری بالای چوبه دار دیده نمی شود و به نام دفاع از حقوق زنان دوباره ماجرای کشف حجاب و هتک حرمت به نوامیس مردم تکرار نمی شود. آیا ساده لوحان سیاسی مجددا فریب شعار سیاست زدایی از مردم را نمی خورند تا خود را در برابر شیاطین قدرت طلب، تنها و بدون پشتیبان مردمی ببینند. آیا بار دیگر اصلاح طلبان برای خارج کردن رقیب سیاسی از صحنه، دست دوستی به سوی اجانب دراز نخواهند کرد تا به این وسیله نه فقط خود که ملت را به دام آنان بیاندازند و فرهنگ وابستگی به صنعت و بیگانه پرستی را مجددا رواج دهند. آیا دوباره به نام رهایی از فرهنگ استبدادی و استبدادزدگی، به جان اسلام و میراث فرهنگی ملت نمی افتند و آیا دوم خرداد نیز همانند مشروطه دچار فرآیند فرسایشی شدن و روزمرگی سیاسی نخواهد شد. اینها همه پرسش هایی است که بسیار بیش از وجه تأثیرگزاری مشروطه بر دوم خرداد اهمیت دارد.